اسم این حقیر محمد و تخلّص و هم سجل امضاء ناطق است. ابتدا اسم شیخ محمد بود، مولد شهر صفر ۱۲۹۸ قمری مطابق ۱۸۸۰ میلادی در قریه ئی سیان از توابع اردستان اصفهان است. در هفت سالگی شروع به تحصیل ابتدائی کرده و در ده سالگی اشعار موزون گفته و در چهارده سالگی غزلیّات چند بیتی حاوی قواعد عروض بلکه محسّنات بدیعیّه داشته ولی تحصیل عروض نکرده بلکه طبیعی و ذوقی بوده است. سنواتی در اصفهان مشغول تحصیل علوم عربیّه و فقه و اصول و منطق بوده به محدّثی و وعظ مشغول و از مشاغل روحانیه امرار معاش مینمود و در اصفهان غالباً در مدرس میرزا حسین و مدرسه حاجی و مدرسه نیم آورد و غیره در ضمن تحصیل سکنی داشتم. چون والد مرحوم از روحانیین و اهل محراب و منبر بودند، اسمشان آخوند ملارمضانعلی و تخلصشان کوچکعلی بود ولی به اقبال امر اعظم فائز نشد. درباره امر اقدس و ظهور اعظم هیچ اطلاع مستقیمی نداشتم مگر پاره ئی افتراها و بهتانهای بی اساس تا آنکه در مدینة السادات زواره که ماه محرم و صفر برای شغل منبر و حدیث به آنجا میرفتم در سال دوم در زواره یکی از جوانهای سادات پیش من خلاصة الحساب میخواند. روزی دعوت کرد من همراه خود کتاب شرح توحید مفضّل و کتاب جواهر السّنیه شیخ حسر عاملی را بردم برای مطالعه یکی از همسایگانش که ملاعلی نام داشت و از احبا بود بدیدن آمد.
یحی ربّ لکم فی النشّاءتین لیحیی الدین بعد الرّاء و غین
فان زیدت علیها الهاء فاعلم بانّی ما کتمت سرّ عین
فاضرب نفس هوفی عدّ نفسه فهذا اسم قطب العالمین
خذا لمح بعد ضمّ قبل مدّ وا درجه یتحث المدرجین
و طریقه استدلال آنکه بیاید برای شما پروردگار در دو عالم تا اینکه زنده کند دین را بعد از راوغین که ۱۲۶۰ است و هرگاه افزوده شد بر آن عدد (پنج) پس بدانکه من از مطلب دور نیفتاده ام بگیر نفس (هو) را که یازده است و ضرب کن در عددش که ده باشد (زیرا بعضی از اهل حساب قدیم واحد را جزو عدد نمی دانستند) پس این اسم قطب دو عالم است و چون یازده در ده ضرب شود صد و ده میشود که مطابق با اسم علی میشود و کلمه (مح) را بعد از ضمّه و قبل از مدّ که اسم محمد میشود که مجدداً در ذیل اسم علی درج کنیم، علی محمد میشود. آن شخص بعد از تقریر استدلال مینویسد:
امّا الجواب. اولا ما با گوینده این شعر معاشرت نکرده ایم تا بدانیم عادل است یا فاسق و بقولش اعتبار هست یا نه، ثانیاً راوغین ۱۲۶۱ میشود، ثالثاً ما بقول کسانی میگوئیم که واحد را جزو عدد میدانند ۱۲۱ میشود (در صورتیکه باین حساب هم یا علی محمد میشود) رابعاً وقتی تاریخ معلوم شد و اسم هم معین شد اثبات خصوصیّت نمیکند یعنی نمیرساند که این سید علی محمد باشد زیرا علی محمد نام بسیار است.
من وقتی این جواب را دیدم فهمیدم که مقصود جواب است، هرچه باشد و غرض رسیدگی حق و باطل نیست و در همان شب تا آن درجه عقیده تغییر کرد که در آن جزوه کلماتی را که از این طایفه نقل کرده بود که بعد رد کند. من احتمال اینکه مبادا کلام آسمانی باشد احترام میکردم تا آنکه باخبار و آثار پرداختم ببینم چه خبر داده دیدم اخبار مشوش است و خیلی و اخبار که دلالت بر مدّعای حضرات دارد پیدا میشود و عمده اشکال من دو چیز بود یکی اینکه قائم را از اولاد امام حسن عسکری معین کرده اند و دیگر اینکه نبوت ختم شده بخاتم انبیاء دیگر نباید شریعتی نازل شود. اما شبهه اول که قائم از نسل امام عسکری باشد باین اخبار رفع شد که ائمه را دوازده نفر اولاد امام و علی و فاطمه فرموده بودند و بعد از ایمان معلوم شد آن اخبار هم اساس نداشته ولی قائم در اصل غیر از پسر امام عسکری بوده و امّا شبهه ثانی باقی بود تا روزی در ضمن تحقیقات مراجعه به قرآن مجید و به این آیه شریفه تصادف کردم، و لو شئنا لبعثنا فى کلّ قریة نذیرًا . فلاتطع الکفرین فجاهدهم به جهادا کبیرا (یعنی اگر بخواهیم هر آینه مبعوث میکنیم از هر قریه از انذار کنندگان پس پیروی نکنید کافران را و مجاهده کنید با آنها با جهاد بزرگ). تا آنکه در همان سال ۱۳۲۴ هجری قمری مطابق ۱۲۸۴ شمسی مطابق ۱۹۰۶ میلادی که متدرجاً و مجملا بتحقیق ظهور موعود و صدق این ندای جانفزا علم حاصل شده بود و همواره مترصّد پیدا کردن شخصی از مؤمنین و حل بعضی مشکلات از او بودم تا به ملا علی میرزا نامی کتابفروش برخوردم و بعضی کتب برای فروش ارائه داد. یکی از آنها اصول کافی خطی قدیم و دیگری کتاب مفتاح جعفر جامع یا درّالمنظم ابوسالم کمال الدین شافعی خط بسیار قدیم تحریر سنه ۷۶۶ هجری قمری مطابق ۱۳۶۴ میلادی بود. هنگام مطالعه اصول کافی باین خبر شریف رسیدم: عن الرّضا ولکن الله منذقیض رسول الله و هلّم جرّایمّن بهذا الدین علی اولاد الاعاجم و یصرفه عن قرایة النبی فیعطی هؤلاء و یمنع هؤلاء. این صراحت از روی بناهت تعیین قطعی بتجدید شریعت و انتقال امر الهی یعجم شد و در ضمن مطالعه درّالمنظم قدیم نیز عباراتی از روی مکاشفه یا استخراجات جفری یا غیره که منشاء آن را نمیدانم چه بوده، مندرج بود که صریح در وقایع امر اعظم بود من جمله: و یصیر العبّاس امام النّاس. و من جمله: و یشهد الملحمة العظمی مائدیة الله بمرج عکا. من جمله: و یفتح باب العکا ولده البکا. من جمله: و قیل یولد فی الفارس و هو خماسّی القدو اکثر اعدائه العلماء. و هکذا عبارات متعدّه متنوعّه دیگر که هر یک صریحاً بر وقایع و سرگذشت این ظهور اعظم دلالت داشتند. بالجمله بطور قطع مسجل شد که این ندای عظیم همان ظهور موعود است ولی از حقیقت اوضاع داخله بکلی بی خبر و فوق العاده شایق کسب اطلاع بودم تا آنکه تصادفاً بملاقات حضرت آقای میرزا علی اکبر کاتب (مسمی پرست) فائز شدم و از خدمت ایشان اندکی کسب اطلاع کرده به نزدیکی حضرت آقای میرزا طراز الله سمندری و مرحوم متصاعد الی الله میرزا علی اکبر رفسنجانی علیهما بهاءالله الابهی تشریف فرمای اصفهان شدند و تا آن روز نمیدانستم استقلال و اصالت ندای جمال مبارک و افکار میرزا یحیی ازل بدست آویز وصایت بلکه پیش خود تصور میکردم که هر دو در مقام خلافت اختلاف دارند ولی این اشتباه من عندی از تقریر حضرت آقا میرزا علی اکبر رفسنجانی رفع شد و بعین الیقین بحقانیت ظهور اعظم فائز شدم و حسن اخلاق روحانی حضرت سمندری و تقریر و لحن تلاوت آقای رفسنجانی هر یک حجّت کافیه بود علی الخصوص که به زیارت الواح و آیات فائز و مقام مشهود اعرفوا الله باالله دست داد.
در همان سال قصیده مخمسی که مطلع آن این است:
دلا یعیش بیاسا که شام غم بسر آمد جمال شاه نقیب از نقاب جلوه گر آمد
عرض و بتوسط حضرتین مبلّغین تقدیم حضور مبارک طلعت میثاق ارواح العالمین لرمسه الاطهر الفداء شد و لوح مبارکی به توسط حضرت میرزا اسدالله خان وزیر روحی لرمسه الفداء نازل (ای ناطق فائق) دیگر بعد از چندی لوح دیگر توسط حضرتین مبلغین روحی فداهما نازل (ربّ ربّ اشکرک بلسان ناطق یذکرک) بعد از دو سال اسباب مهاجرت از وطن و تفریق از اهل و خانمان و اصفهان به واسطه تصدیق امر مبارک پیش آمد و به عزم طهران حرکت کردم ولی در کاشان برای خدمت مدرسه وحدت بشر متوقف و ثانیاً متأهل شدم. شبی حضرت آقا میرزا روح الله طهرانی که آن روز مدیر مدرسه بودند خدمت حضرت ایادی ابن ابهر روحی لتربته الفداء عریضه ئی عرض کردند. بنده در گوشه آن چند کلمه عرض کردم و شرح حال خود را نوشتم و این بین غزل دهقان سامانی را درج کردم.
غبار رهگذر کوی می کشان شدم آخر بیافتم ز خدا من هر آنچه می طلبیدم
گویا همان عریضه تقدیم ساحت قدس شده بود که لوح مبارک ثالثی نازل شد (ایّها النّاطق الصّادق) دیگر سرگذشت بعد از آن تا بحال از موضوع علّت تصدیق خارج است این جمله برای اطاعت درخواست جنانب مستطاب آقای صدری دلم تأییده نوشته شد. اعتذار اولا اینکه با وجود این تعالیم مبارکه و آیات باهره چه شد که موجب تصدیق فانی از قبیل امور مسطوره باشد باید قارئین معذور فرمایند که بنده بکلی از امراض اجتماعیه و علاجهای آن و تعالیم مقدّسه و الواح مبارکه و براهین فلسفی بی خبر و معتکف گرد حجره های مدارس مندرسه و مأنوس با فقه و اصول و اوهام و ظنون بودم لذا ید فضل از آن راه دستگیری کرد، ثانیاً علت اطناب در نگارش آن این شد که نسبت به بعضی نفوس و بعضی عقاید و افکار بی نتیجه نیست و العذر عند کرام النّاس مقبول.
قسمت دوم
آنچه از زمان بعد از تصدیق ایشان به امر مبارک به خاطر هست و نیز از نوشتجات مستفاد میشود بطور اجمال و تقریب.
آقای میرزا محمد ناطق که شرح تصدیقشان که اصل آن به قلم خودشان است، مذکور شده است که پس از تصدیقشان در حدود سنه ۱۳۲۵ قمری هجری، ۱۲۸۵ شمسی مطابق ۱۹۰۷ میلادی مسافرتی به وطن خود نموده و با دختر عمه خود ازدواج نموده و در بهار سال ۱۳۲۶ هجری قمری، ۱۲۸۶ شمسی مطابق ۱۹۰۸ میلادی عیال خویش را در ولایت گذاشته و با برادر ابوینی خود محمد علی که به سنّ دوازده سالگی بود با خود به عنوان تحصیل او و تکمیل تحصیل خود به اصفهان بردند و در اصفهان اخوی کوچک ایشان هم بشرف ایمان فائز شد و از برکت انفاس ایشان اوّل نفسی بود از اهل وطن ایشان که مؤمن شد و در ظاهر در جلسات درس مجتهدین گاهی حاضر میشدند و روزها چند ساعتی هم در مدرسه ایمانیه که تازه بوسیله حاجی محمد حسین کازرونی معروض و حاجی آقا نورالله برادر ابن ذئب تأسیس یافته بودند و شرکت مینمودند، ولی در امر تبلیغ بیقرار بودند و هر وقت فرصت می یافتند به طلاب و علماء القاء کلمه و امر الهی می نمودند و شبها را مخفیانه به محافل و مجالس ملاقاتی و تبلیغی تشریف می بردند تا اینکه در پائیز همان سال به معیّت برادر مراجعت به وطن نمودند. سفری هم به عنوان سابق بزواره تشریف برده و مراجعت بوطن (نی سیان) کردند و با اخوی بزرگ خود ملا محمد حسین متخلّص به فائق که سنّاً بزرگتر از ایشان و او هم اهل محراب و منبر بود و پدر خود بنای صحبت تبلیغی گذاشتند و کم کم در زواره و اطراف هم اشخاص از تصدیق ایشان به امر مبارک مخبر شده بودند و صحبت ایشان ورد زبانها میگشت.
هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم
بالاخره پدرشان به نوشتجات و الواحی که همراه داشتند و جزوه های استدلال خود ایشان دست یافته و آنها را از بین بردند و مصمّم شدند ایشان را نگذارند دیگر به اصفهان بروند تا بلکه این صحبتها را فراموش کنند. دیگر اذیّت زبانی و غصّه و جوش و خروش اقوام و پدر متعصّب ناگفتنی است.
ولی متعرّض برادر کوچک ایشان بواسطه صغر سن نشده و گمان ایمان نبردند و هرچه بیشتر از وی پرسیدند کمتر مطلبی دریافت میکردند تا بالاخره بی بهانه اینکه اثاثیه ایشان در اصفهان معرض فناست (چون مصادف بود آن تاریخ با ورود رؤسای بختیاری به عنوان مشروطه طلبی به اصفهان و فرار اقبال الدوله حکومت از طرف محمد علی شاه) در حدود سال ۱۳۲۷ هجری مطابق ۱۹۰۹ میلادی به اصفهان رفتند. پدر، برادر بزرگ ایشان را همراه کرد که هرطور شده به ولایت مراجعتشان دهند ولی ایشان در اصفهان مانده شیخ محمد حسین فایق تنها مراجعت کردند. سپس مرحوم ناطق عیال خویش را به اصفهان خواسته و ایامی چند در حدود شش ماه یا بیشتر در اصفهان ماندند. پس از آن بواسطه شهرتی که در بین علماء و اهالی اصفهان راجع به تصدیق ایشان افتاد عیال خویش را بولایت فرستاد. به مشورت محفل مقدس روحانی به سمت طهران حرکت نمودند. در کاشان احباء ایشان را جهت مدیریّت مدرسه وحدت بشر و امور تبلیغی نگاه داشتند، چنانچه خود اشاره کرده اند و این قضیّه در حدود اواخر ۱۳۲۷ هجری مطابق ۱۲۷۸ شمسی بود و در آنجا به تأسیس و تکمیل مدرسه وحدت بشر و خدمات امریه مشغول میشوند و عیال خود را مخیّر در آمدن به کاشان یا گرفتن طلاق و ردّ مهریه مینمایند و چون اقوام راضی به رفتن کاشان نمیشوند طلاق نامه ایشان را میفرستند. ضمناً مکاتبات مفصّلی با ابوی متضمن استدلال مینمایند و پدر فائز به ایمان نمی شوند و چون طریقی هم برای ملاقات و هدایت ایشان نبوده مؤمن نمیشوند و فرزند خود را نیز از ارث محروم مینمایند. سپس در اواخر سال ۱۳۲۸ قمری، ۱۲۸۸ شمسی، ۱۹۱۰ میلادی یا اوایل ۱۳۲۹ قمری، ۱۲۸۹ شمسی برادرشان محمد علی فوق الذکر نیز که متخلّص به شائق و اخیراً سجّل ناطق را گرفتند در سن چهارده سالگی از وطن هجرت اختیار کرده و به جهت حفظ ایمان در کاشان به ایشان ملحق میشوند. والدشان قاصد و کاغذهای متعدّد برای او میفرستند و بوطن دعوت میکنند ولی ثمری نمیبخشد و یوم یفرّ المؤمن ابیه تحقق می یابد و برادرشان پس از توقف و تحصیل و تدریس در مدرسه وحدت بشر مسافرتهائی به عنوان معلمی اطفال احباء به نجف آباد اصفهان و اردستان و سفری هم به رشت رفته و به عنوان تدریس مدرسه تأیید همدان سالها آنجا بوده و فعلا در طهران است.
باری مرحوم متصاعد الی الله ناطق در تاریخ دوم شوّال ۱۳۳۰ هجری قمری مطابق ۱۲۹۰ شمسی مطابق با ۱۹۱۱ میلادی در کاشان ثانیاً با فاطمه خانم، صبیه مرحوم میرزا عنایت الله کاشانی از احبای ثابت ازدواج مینماید. مشارالیها اخیراً از طرف حضرت ورقه مبارکه علیا در سال تشرّف مرحوم ناطق که بعداً ذکر خواهد شد، به ثریّا خانم مسمی و مفتخر شده اند.
مرحوم ناطق تقریباً مدت یازده سال در کاشان به مدیریّت مدرسه شش کلاسه که از حسن اداره ایشان اول مدرسه کاشان بود و تهذیب جوانان و اطفال و تبلیغ امرالله اشتغال داشتند و بعد بنا بر پیشنهاد خودشان که فوق العاده به مسافرت تبلیغی و ملاقات احبای سایر نقاط مایل بودند، در سنه ۱۳۳۸ مطابق ۱۲۹۸ مطابق ۱۹۱۹ میلادی به مسافرت تبلیغی به طرف اصفهان و آباده و نیریز و شیراز و قراء اطراف آنها مسافرت فرمودند و این مسافرت پانزده ماه طول کشید که از طرف محفل تهذیب همدان اداره میشد و ضمناً نظر به اینکه قبلاً از حضور مبارک، مرکز عهد، حضرت عبدالبهاء ارواحنا لرمسه الاطهر فداء اجازه تشرف داشتند به آن صوب حرکت فرمودند که از راه دریا به تشرف نیز نائل شوند ولی بواسطه موانعی که در راهها بود به کاشان مراجعت نمودند. مراجعت ایشان در اواخر سنه ۱۳۳۹ قمری، ۱۲۹۹ شمسی مطابق ۱۹۲۰ میلادی بود و دوباره به اصرار احبا و امر مبارک حضرت عبدالبهاء به تدریس و مدیریّت وحدت بشر مشغول میشوند و مدت سه سال مشغول بودند. بعد از آن دوباره در سنه ۱۳۴۳ قمری، ۱۳۰۳ شمسی مطابق ۱۹۲۳ میلادی دومرتبه از طرف محفل روحانی مرکز مأمور مسافرت تبلیغی به سمت همدان میشوند و سپس عائله خود را نیز از کاشان پس از سه ماه میطلبند و از این تاریخ به بعد در تمام مسافرتهای خود عائله را نیز همراه میبرده اند و در همدان چهار سال متوقف بودند و علاوه بر خدمات تبلیغیّه بنا به تقاضای محفل روحانی همدان تدریس علوم ادبیه مدرسه تأیید همدان را نیز عهده دار بوده اند. پس از دو سال توقف در همدان به عزم تشرف به آستان اقدس در سال ۱۳۰۵ هجری شمسی مطابق ۱۹۲۵ میلادی حرکت فرمودند و شرح مسافرت و تشرّف خویش را در دفتری علیحده تا موقع مرخصی به طور تفصیل نوشته و به خطشان موجود است. پس از سه ماه مدت مسافرت تشرّف، به همدان مراجعت نمودند. مسافرتهائی نیز در این مدت به اطراف همدان از قبیل ملایر و امزاجرد و بهار و غیره جهت تبلیغ و ملاقات احباء نموده اند. در تابستان سنه ۱۳۰۷ هجری شمسی مطابق ۱۹۲۷ میلادی به امر محفل مقدس ملی طهران به سمت تبریز مأموریت یافته حرکت فرمودند و یازده ماه هم در آنجا مشغول خدمات بوده و مجدداً در سنه ۱۳۰۸ هجری قمری مطابق ۱۹۲۸ میلادی اوایل تابستان به همدان مراجعت فرمودند و پس از شش ماه توقف در همدان اول زمستان همان سنه مطابق اوائل ۱۹۲۹ میلادی به کاشان عزیمت نمودند و شش ماه نیز در کاشان متوقف و به خدمات تبلیغیّه اشتغال داشتند و در اوائل تابستان و اواخر بهار ۱۳۰۹ شمسی و ۱۹۲۹ میلادی از طرف محفل ملی مأمور مسافرت تبلیغی به سمت کرمانشاه میشوند و در مدت توقف به آنجا مسافرتهائی هم بکرنه و قصر نموده مراجعت به کرمانشاه مینمایند و موقع تشکیل و انتخاب نمایندگان پنجمین کانونشن کرمانشاهان حضور داشته و شرکت می نمایند. پس از یک سال توقف در سنه ۱۳۱۰ شمسی مطابق ۱۹۳۰ میلادی به سوی اصفهان در اواخر بهار حرکت کرده و یک سال هم در آن شهر توقف مینمایند. در ایام توقف اصفهان برادر کوچک دیگر ایشان که از والده دیگرند به عزم دیدن ایشان از وطن به اصفهان آمده و به سن ۱۶ سالگی به تصدیق امر مبارک مفتخر و تا مراجعت به طهران در خدمت ایشان بوده و فعلاً نیز ثابت بر امر میباشد و این دومین برادرشان بود که بوسیله ایشان بشرف ایمان فائز شد و بعد از آنجا در اواخر بهار ۱۳۱۱ هجری شمسی مطابق ۱۹۳۱ میلادی به سمت کرمان حرکت نموده مدت سه ماه در رفسنجان به تبلیغ و خدمات امریه اشتغال داشته و از آنجا به کرمان عزیمت مینمایند و در ایام توقف در کرمان مسافرتی به سمت بندرعباس و بم و اطراف نموده به کرمان مراجعت مینمایند و این مسافرت کرمان و توابع نیز یک سال بطول می انجامد و در اواسط بهار ۱۳۱۲ شمسی مطابق ۱۹۳۲ میلادی بسمت کاشان عزیمت نموده یک سال هم در کاشان به خدمات اشتغال داشتند و در سنه ۱۳۱۳ مطابق ۱۹۳۳ میلادی بواسطه تحولاتی که در اوضاع اقتصادی مملکت پیش آمده بود از نقطه نظر ضیق بودجه چند نفر از نفوس مبلغین من جمله ایشان از مسافرتهای تبلیغی تحت نظر محفل معاف شده و به جهت جستجوی اشتغالاتی که امور مادی ایشان نیز اداره شود به طهران حرکت کرده و در آنجا سکونت اختیار کردند و مدت دو ماه در مدرسه تربیت طهران به شغل معلمی اشتغال داشتند ولی بواسطه ضعف مزاج که اخیراً عارض ایشان شده بود از این کار دست کشیدند و اوقات فراغت خود را کما فی السابق به خدمات امریه و تبلیغیه و تألیف کتب و رسائل و انشاء و اشعار و قصائد امریه میگذراندند و تا آخر حیات در طهران سکونت داشتند و اگرچه اواخر ایام در مسافرت نبودند ولی به طور کلی از اوائل تصدیق تا آخر ایام مقصدی جز خدمات آستان الهی نداشتند و هیچ پیش آمدی ایشان را از جدیّت و کوشش از خدمات باز نمیداشت.
خلاصه تقریباً شش ماه قبل از صعود، دیگر بواسطه ضعف مزاج فقط بیشتر ایام در منزل بسر میبردند و ضعف و ضیق النفس ایشان را اذیت میکرد و سابقه روماتیسم هم داشتند که اخیراً به قلب سرایت نموده بود و دکتر معالج ایشان توصیه مینمود که از سرماخوردگی جدّاً خود را حفظ نمایند. معذلک در شبی از شبهای زمستان به جلسه تشریف برده بودند، سرماخورده و ذات الرّیه سختی عارض ایشان شده و پس از سیزده روز بعد از این مقدمه، یوم چهارشنبه ۱۶ دی ماه کسالتشان شدت نموده و ساعت ۹ بعدازظهر شب پنجشنبه ۱۷ دی ماه ۱۳۱۵ شمسی مطابق ۲۰ شوال ۱۳۵۵ قمری هجری مطابق ۷ ژانویه ۱۹۳۶ در نهایت اطمینان قلب و حالت انبساط جهان را بدرود گفته به ملکوت ابهی شتافتند. ایشان مثل اینکه نزدیک بودن صعود خود را پیش بینی نموده بودند زیرا کتابچه های تألیفاتشان را که هنوز به طبع نرسیده، پاکنویس و مرتب نموده بودند. وصیت نامه خود را طبق امر کتاب مستطاب اقدس نوشته و حسابهای خود را با اشخاص کاملاً روشن و تصفیه نموده بودند. حتی سه روز قبل از صعود مجدّداً تجدید نظر در تصفیه حسابهای خود با اشخاص نمودند و کراراً صعود خویش را گوشزد مینموده اند. چنانچه پنج ماه قبل برادر خویش محمد علی شائق ناطق که از همدان به عزم دیدن ایشان آمده بودند، نزدیک بودن صعود خود را در صورتیکه بستری هم نبودند، صریحاً گفته بودند. من جمله دو ماه قبل از صعود شبی خوابی دیدند که جمال مبارک در اطاقی تشریف داشتند. ایشان را احضار فرمودند و حین ورود هیکل مبارک روی تخت خواب استراحت فرموده ملافه سفیدی روی هیکل مبارک کشیده به ایشان فرمودند وارد شو اینجا محفل است و تو میزبان هستی و نسبت به ایشان اظهار عنایت میفرمودند و ایشان چنانچه علامت مؤمنین است از مرگ استیحاش نداشتند. چقدر مناسب است این رباعی ایشان که به خط خودشان در کتاب دیوان اشعارشان درج است:
امروز دیده ها نهان خواهم شد رو در وطن قدس روان خواهم شد
هرجا که نگار پرده برداشت ز رخ اندر صف عاشقان عیان خواهم شد
تألیفات آن متصاعد الی الله
با وجود اینکه اغلب اوقات ایشان مصروف مدرسه و تبلیغ میشد و فرصتی کمتر داشتند، ایشان را تألیفات و رسائلی است که آنچه فعلاً در دست و موجود است، ذکر میشود:
۱- کتاب استدلالیه موسوم به مناظرات دینیه که تقریباً در سنوات ۲۹ – ۱۳۲۸ هجری قمری در کاشان اتمام یافته و در سنه ۱۳۴۲ هجری قمری در مصر به طبع رسیده است.
۲- کتاب موسوم به نجم حقیقت در امتیازات این ظهور اعظم و دلایل عقلیه در اثبات مظاهر الهیه خاصه این ظهور مبارک که در ۷ آذر ماه ۱۳۰۹ شمسی در کرمانشاه به اتمام رسیده و به خط ایشان موجود و هنوز چاپ نشده است.
۳- کتاب نوید حقیقت که قبلاً موسوم به خرّم نامه بوده که تمام آن را به یک وزن سروده اند، حاوی اثبات قوای قدسیه مظاهر حق و ظهورات الهیه مخصوصاً ظهور اعظم ابهی است، در سنه ۱۳۱۰ شمسی در اصفهان اتمام یافته و به خط خودشان موجود است.
۴- مجموعه احکام که متضمن خلاصه احکام و عبارات و تکالیف منصوصه این شریعت مقدسه می باشد و در ۷ خرداد ۱۳۱۲ شمسی مطابق ۱۲ شهرالعظمه سنه ۹۰ بدیع اتمام یافته به خط خودشان موجود است.
۵- کتاب دیوان اشعار که از قصائد شروع و به غزلیات و رباعیات ختم میشود و دارای اشعار بسیاری است که برخی از آنها در نزد احبا موجود و مشهود و تمام صرفاً امری است که از بدو تصدیق چنانچه خود ایشان بیان نموده اند شروع و تا اواخر می سروده اند و در سالهای قبل از صعودشان به خط خودشان جمع آوری نموده است.
۶- کتابچه سفرنامه خط خودشان که از یوم حرکت به سمت ارض اقدس تا حین مرخصی به تفصیل نوشته اند.
۷- رساله ئی است در جواب یکی از علما که بر عباراتی از کتاب مستطاب بیان ایراداتی داشته که جواب نوشته اند و به خط خودشان موجود است. جزوات استدلالیه و اشعار استدلالی در جواب اشخاص مخصوص و سرودهای امریه نیز دارند که از ذکر آنها صرف نظر شد و البته ایشان را نوشتجات دیگری نیز هست ولی فعلا آنچه موجود است کتب سابق الذکر است.
تبصره – حضرت ایشان قبل از تصدیقشان به امر مبارک قصائد و غزلیاتی داشته اند ولی به واسطه مهاجرت در دست اقوامشان مانده و فعلا در دست موجود نیست و به علاوه از موضوع این امر مبارک خارج است.
( برگرفته از کتاب مصابیح هدایت – جلد سوم – صفحات ۴۲۳ – ۴۰۲)