درآغاز این نوشتار، این پیش گفتارِ کوتاه ضروری است: در این نوشته من هرچه آورده ام از قرآن و آیات نازله در "شریعت نوین یزدانی" است. کمتر از خود گفته ام و یا از کتابی دیگر الهام گرفته ام. پس به یقین بدانید که همه دستور خـدا و سخن پاک یزدان است. با ارادت بخوانید و براستی باور کنید که بدرستی شما را به راه راست هدایت خواهد نمود.!
شانزدهمین نوشتار را با حالت زاری و دعا بدرگاه طلعت رحمان آغاز میکنم. باشد که عنایت فرماید و دستخوش احساس نشوم و ناامیدی در نوشتار اثر نگذارد.
انشاءاللّه ما همه و در رتبهء نخست من، از راه حقّ منحرف نشویم، بخردانه بیاندیشیم (قرآن 23:80و نیز آیاتی درهمه کتب یزدانی) در هر آن متذکّر باشیم (قرآن 23:85ونیز دیگر کتب یزدانی) و با بینائی همه چیز را بنگریم. (قرآن 23:27ونیز دیگر کتب یزدانی) مبادا از قلمِ کردگاری در ردیف کران و گنگان و کوران و مردگان درائیم. (قرآن 2:18- 2:171- 6:39-6:122- ( میدانیم که زندگی راستین زندگی ایمانی است. از خـدای یکتا، محبوب بی همتا یاری میجوئیم که ما را در راه راست همراه و یار و یاور باشد تا به زندگی راستین فائز شویم.
برای آغاز این بحث از صبح ظهور صمدانی یا طلوع "خورشید قائمیّت" طلعت باب، سلطان الرُّسُل یاد میکنیم و "نصایح مشفقانهء" آن حضرت را به حواریون خویش یعنی "حروف حَیّ" مرور مینمائیم. حضرتشان میفرمایند:
"ای یاران عزیز من! (1) شما در این ایّام حامل پیام الهی هستید. (2) خداوند شما را برای مخزن اسرار خویش معیّن فرموده تا امر الهی را ابلاغ نمائید. (3) بواسطهء صدق گفتار و رفتار خود نمایندهء قوّت و نورانیت ربّانی گردید. (4) و تمام اعضای جسد شما باید بر ارتفاع مقامات شما شهادت دهد و بطهارت حیات و عظمت مقصود شما ناطق گردد. (5) زیرا این روز همان روز است که خداوند مجید فرارسیدن آن را در قرآن وعده فرموده. (6) شما مانند آتشی هستید که در شب تاریک بر فراز کوه بلند افروخته گردد. (7) باید مردم از نورانیت شما مهتدی شوند. (8) باید طهارت ذات و حُسن رفتار شما طوری باشد که مردم دنیا بواسطهء حسن گفتار و رفتار شما بسوی پدر آسمانی (9) که منبع فیض جاودانی و سرچشمهء فضل ابدی است متوجّه گردند. (10) زیرا هیچکس نمیتواند پدر آسمانی را با چشم ببیند. (11) شما که فرزندان آسمانی پدر روحانی هستید، (12) بواسطهء اعمال خود باید مظهر صفات الهیه گردید (13) تا مردم نور الهی را در شما مشاهده کنند. (14) شما نمک زمین هستید. اگر نمک فاسد باشد با چه چیز اصلاح خواهد شد؟ (15) انقطاع شما باید بدرجه ای باشد که در هر شهری برای تبلیغ امراللّه داخل میشوید، از مردم آن شهر بهیچ وجه اجر و مزدی توقّع نداشته باشید. غذا و طعام طلب نکنید. (16) و هنگامی که از آن شهر میخواهید خارج شوید گرد کفشهای خود را هم بتکانید تا چنانچه منقطع و طاهر وارد آن شهر شدید، همانطور خارج گردید. (17) زیرا پدر آسمانی همواره با شماست و شما را مراقبت میفرماید و محافظت مینماید. (18) اگر شما به او وفادار باشید، (19) یقین بدانید که خزینه های عالم را بشما تسلیم میکند و مقام شما را از مقام فرمانروایان و پادشاهان بلندتر میسازد. (20)
ای حروف حیّ! (21) ای مؤمنینِ من! (22) یقین بدانید که عظمت امروز نسبت به ایّام سابق بی نهایت است. قابل قیاس نیست. (23) شما نفوسی هستید که انوار صبح ظهور را مشاهده کردید (24) و به اسرار امرش آگاه شدید. (25) کمر همّت محکم کنید و این آیهء فرآن را بیاد آرید که در بارهء امروز میفرماید "وَجاءَ ربّکَ وَالمَلَکُ صَفّاً صَفّاً". (26) قلوب خود را از آمال دنیوی پاک کنید (27) و به اخلاق الهی خود را مزیّن و آراسته نمائید. (28) بواسطهء اعمال نیک بحقّانیت کلمة اللّه شهادت دهید. (29) و این آیهء قرآن را همواره در نظر داشته باشید که میفرماید "فَاِن تَوَلّوا یَستَبدِل قوماً غیرَکم ثُمَّ لایَکونوا امثالَکُم (30- اگر کوتاه آمدید، دیگران جای شما را خواهند گرفت!)
مبادا اعمال شما طوری باشد که دیگران بیایند و ملکوت الهی را از شما بگیرند و شما بی نصیب بمانید. (31) دوران عبادت اصنام (بت ها) منقضی شد. (32) امروز روزیست که بواسطهء قلب طاهر و اعمال حَسَنه و تقوای خالص هر نفسی میتواند بساحت عرش الهی صعود نماید. (33) و در درگاه خداوند مقرّب شود و مقبول افتد. اِلَیهِ یَصعَدُ الکلِمُ الطّیّب. وَالعَمَلُ الصّالح یَرفَعُهُ (34- گفتار پاک و کردار نیک پسندیده است.) شما همان نفوس مستضعفین هستید که در قرآن فرموده: وَ نُریدُ ان نَمُنَّ عَلیَ الّذینَ استُضعِفوا فِی الارضِ وَ نَجعَلَهُم اَئِمّةً وَ نَجعَلَهُمُ الوارِثینَ (34- ما اراده کرده ایم که نفوسی که در زمین ستمدیده و فرودست هستند، مورد نعمتهای بلاعوض خود قرار دهیم و آنانرا پیشوایان مردم و وارثان زمین سازیم.) خداوند شما را باین مقام عالی دعوت مینماید (35) و در صورتی میتوانید باین درجهء عالیه برسید که تمام آمال و آرزوهای دنیوی را زیر پا گذاشته (36) و مصداق این آیه شوید که در قرآن میفرماید "عبادٌ مُکرَمون لایَسبِقونَهُ بِالقول وهُم بِاَمرِهِ یَعملون" (37- بندگانی گرامی که در حضور او سخن نگویند و به فرمان او عمل نمایند.)
شما حروف اوّلیه هستید که از نقطهء اولی’ منشعب شده اید. (38) شما چشمه های آب حیاتید که از منبع ظهور الهی جاری گشته اید.(39) از خداوند بخواهید که شما را حفظ نماید، (40) تا آمال دنیوی و شئون جهان طهارت و انقطاع شما را تیره و آلوده نکند (41) و حلاوت شما را به مرارت تبدیل ننماید. (42) من شما را برای "روز خداوند" که میاید تربیت کرده و آماده ساخته ام (43) و میخواهم که اعمال شما در "مقعدِ صدقٍ عند ملیکٍ مقتدر" (44- در جایگاه راستین نزد سلطان توانا) قبول افتد.
رمز و اسرار "یوم اللّه" که خواهد آمد، (45) امروز مکشوف نیست. (46) طفل تازه متولّد شدهء آن روز مقامش از بالغین این امر و امروز بلند تر است. (47) و جاهل آن ظهور درجه اش از عالِم این روز بالاتر. (48)
اینک در طول و عرض جهان پراکنده شوید (49) و با قدم ثابت و قلب بی آلایش راه را برای آمدن "روز خـدا" مهیّا و مسطّح کنید. (50) به ضعف و عجز خود نظر نکنید، (51) به قوّت و عظمت خداوند مقتدر و توانای خود ناظر باشید. (52) مگر خداوند ابراهیم را به نمرود غلبه نبخشید؟ (53) مگر قبائل خونخوار عرب را در مقابل محمّد رسول اللّه خاضع و خاشع نفرمود؟ (54) باسم او قیام کنید و باو توکّل نمائید و مطمئن باشید که فتح و فیروزی با شماست."
عزیزان! خوب میدانیم که "زمان" و "مکان" دو ویژگی برجستهء آفرینش مادّی است، در رابطه با آموزش و پرورش انسان به دو کَور (بزرگترین واحد زمان) تقسیم میشود. به گفتار دیگر خلقت انسان، آنچنان که ارادهء محبوب ازلی، خداوند یکتا بر آن استوار است، در دو کور انجام میگیرد. کور نخست "کور نبوّت است و آمادگی انسان و یا کور توحید". و کور دوّم "کور بلوغ و تکامل انسان یا کور وحدت" نام دارد.
در کور نخست طیِّ هزاران یا ملیونها سال، هزاران مربّی به نام مرد خـدا، مرد مقدّس، پیر، قطب، نایب خـدا، پسر خـدا، پیامبر و رسول در گوشه و کنار زمین که نقطه ای کوچک از "مکان" است، از سوی "روح بزرگ"، "عقلِ کلّی یا خردِ جهانی" و به معیار و درک درست، به امرِ "آمر و حاکمِ راستینِ آفرینش" یا "آفرینندهء یکتا و بی همتا" بر پا خاسته، تربیت انسان را بعهده گرفته اند. هریک از این مربّیان در زمانی، برای "دوری" دراز یا کوتاه، و در "مکانی" کوچک یا بزرگ، بخشی از جمعیّت انسانها را برای "روز رستاخیز" یا "روز خـدا" یا "روز آغاز بلوغ و تکامل" آماده نموده اند.
در کور نخست، آدمیان که در عهد کودکی هر جرم بزرگ یا پدیدهء غیر عادی را خـدا یا خالق می پنداشتند؛ و در عهد نوجوانی طبیعت یا تصادف را آفرینندهء هستی می انگاشتند؛ و در بیشتر موارد خدایان گوناگون را باور داشتند؛ و گاهی بتهای مادّی و گاهی بتهای وهم و خیال و فرضی را پیروی میکردند؛ زیر تربیت مردان خـدا و برگزیدگان یزدان، کم کم به وحدت آفریننده پی بردند. و در هر گوشهء زمین و در هرمشرب و مسلک، گروهی فرهیخته توحید را به مفهوم ابتدائی آن، اصلی غیر قابل انکار یافتند. و براستی اوج این تفاهم، زادهء شریعت اسلام و بویژه برگزیدگان حزب شیعه بود. در این معنی، شاعر و فیلسوف بزرگ بهائی، نعیم اصفهانی در بندی از اشعار معجز آسای خود میگوید: بعدِ حق، فرقه ای که شیعه شدند صاحب "بهتـرین ودیعه" شدند
در پایان "کور توحید" پروردگان دست عنایتِ مردانِ خـدا، همه و هریک نوعی درک از توحید داشتند. در هر مکتب و مذهب و یا مسلک و روش، وجود بیش از یک مدیر و مدبّر راستین یا آفریننده و حاکم، دور از ذهن بود. و افرادی که هستی محبوب ازلی را انکار میکردند یا میکنند، براستی فزونی از آنان منکر خدای ساختهء ذهن دینمداران و پیروانشان هستند و برخی هم تنها تجلّی نور یزدانی را در وجود خود منکرند. یعنی خود را چیزی بیش از یک حیوان یا یک "هستی مادّی" نمی بینند! خرد در خلقت حیران است، چگونه میتواند در وجود یا عدم خالق به باوری برسد. باور به هستی "سازنده" و "حاکم علی الاطلاق" بدیهی ترین قضایاست! ولکن شناخت آن "جوهر الجواهر" و "نور الانوار" مستحیل و محال است.
باری بر سر مطلب رویم؛ در بیانات ربِّ اعلی’ طلعت باب خطاب به "حروف حیّ"، من 54 نکته را شماره کردم و عزیزان میتوانند نکات بیشتری را بیابند. آنچه شایستهء اندیشه و نگرش ژرف است این است که این "حروف" براستی ثمرهء جوشش و کوشش همهء فرهیختگان "کور نخست" بودند و با وارستگی تمام و عشقی جانسوز و در"آزادی و رهائی کامل" انوار صبح ظهور و پگاهِ "یوم اللّه" را دیدند و همهء هستی خود را در خدمت به جهان انسان، فرزندان طلعت رحمان گذاردند. سخنان طلعت محبوب جوهر همه آموزشها و پرورشهای "کور توحید" را در یاد آنان زنده کرد و هر یک را به قیام به برفراشتن پرچمهای بشارتِ آغازِ "کور بلوغ و تکامل انسان" به همه آدمیان فرستاد. این زمان در تاریخ اسلامی 1260هجری قمری و در تاریخ مسیحی 1844میلادی بود. و این سال در هزاران آیات از کلمات محبوب ازلی و در هزاران کتاب از زبان ادیبان،، شاعران و نویسندگان در همه جهان و در همه ادوار، به نامهای بسیار پیشگوئی شده بود. حواریون طلعت باب در شیراز، در خانهء محبوب خویش این سخنان را بجان شنیدند و با دلهای پاک و ارواح تابناک در صحنهء تاریک جهانِ خاک پراکنده شدند.
بیست و پنج سال بعد در 1285هجری قمری و 1868 میلادی، در ادرنه، دورترین شهر امپراطوری عثمانی از شیراز، یک روز صبح بناگاه سربازان ترک خانهء محبوب عالم بهاءاللّه را محاصره کرده هر فردی را ازورود یا خروج باز داشتند.
در این مدّت صحنه های نخستین از بزرگترین درام در تاریخ روحانی عالم انسان در پهنهء آفرینش گشوده و سرنوشت آدمیان را رقم زد. برخی از آنها را بیاد آریم:
اوّل- در ابلاغ و اعلام "شریعت نوین یزدانی"
1- طلعت باب "باب اللّه"، مبشّرِ اعظمِ "یوم اللّه"، با آخرین حرف حیّ "محمّد علی بارفروشی" (که بعدها به نام قدّوس نامیده شد) به مکّه سفر فرموده ندای ظهور را به "شریف مکّه" و "محیط کرمانی" (که خود را رئیس شیخی ها میشمرد!) شفاهاً و کتباً ابلاغ نمودند. و سه بار باصدای رسا ظهور موعود قرآن را به گوش زائران خانهء خـدا رسانیدند. "مبارک" غلام حبشی هم همراه بود.
2- نخستین حرف حیّ ملّا حسین "باب الباب"به قصد طهران راه شمال را انتخاب کرد. در همه شهرها و دهکده های بین راه بسیاری پاکان و پرهیزکاران را به طلوع خورشیدِ قیام و آغاز "روز قیامت" آگاه کرد و جمعی را از خواب خوش بیدار نمود. سرانجام در طهران خبر ظهور جدید را به خانوادهء میرزا عبّاس وزیر نوری رسانید و میرزا حسینعلی نوری، (که بعدها بنام "جناب بهـاء"معروف شدند) و از نوجوانی سرپرست محبوب آن خاندان جلیل بودند، به محض آگاه شدن از "ظهور جدید" به حقیقت آن مؤمن شده و در مقام بزرگترین و دلاورترین حامی و مبلّغ "شریعت نوین یزدانی" به خدمت امراللّه قیام فرمودند. (ایشان بعدها بنام "جناب بهـاء" در کشور ایران و عثمانی رهبری جامعهء بابی را بعهده داشتند.) امّا باب الباب پس از این توفیق بسوی خراسان رفت.
3- دوّمین حرف حیّ ملّاعلی بسطامی به عراق رفته، قرّة العین "هفدهمین حرف حیّ" را به قیام واداشت و او عراق عرب و عتبات را به خروش آورد و عثمانیان سنّی و مرکز خلافت اسلامی را از "ظهور جدید" آگاه کرد.
4- دیگر حروف حیّ هریک ساکنان بخشی از ایران و کشورهای همسایه را به دیدار انوار صبح ظهور آگاه نمودند. و در هر شهر و روستا بسیاری مردم آزاده بجمع بابیان پیوستند.
5- از آنجا که با طلوع آفتاب ظهور، خداوند روح جدیدی در هستی دمید و ظرفیت عظیمی در جهان انسان پدیدار شد. از همان روز نخست در جهان علم و صنعت، هر دم اکتشاف و اختراعی تازه و نوین ظاهر شده شکل و صورت زندگی انسانی را دگرگون ساخت. در جهان روح هم انکشافات روحانیه بجائی رسید که نفوسی بیشمار از هر سو، طلعت باب "مظهر ظهور یزدانی" را در خواب یا بیداری زیارت کردند و به آن حضرت مؤمن شده عاشقانه به خدمت عالم انسان پرداختند.
6- شهرت امر چنان شتابی داشت که پیش از بازگشت طلعت باب از سفر حجّ، برخی به مخالفت برخاستند و حضرتشان را در راه بوشهر به شیراز دستگیر کرده به دارالحکومه بردند. و در خانه تحت نظر داشتند!.
7- خیلی زود پادشاه ایران محمّدشاه بزرگترین عالِم دربار خود، یحیی دارابی را به "تحقیق امر باب" فرستاد و او "بابی" و فدائی طلعت باب شد و سرانجام با هزاران بابی دیگر خون خود را در راه "امر یزدانی" نثار فرمود.
دوّم- در حیات کوتاه و شهاب آسای طلعت باب، سلطان الرّسل و مبشّرِ اعظمِ "مَن یُظهِرُهُ اللّه"، بهاءاللّه
1- طلعت باب آن جوهر پاک و خورشید تابناک پس از اعلان امر در 25 سالگی، شش سال در جهان خاک، دیدهء مؤمنان را روشن داشتند. دو سال از مأموریت کوتاه آن حضرت در شیراز در حصر خانگی، یکسال در سفر و اقامت در اصفهان و سه سال در آذربایجان در زندانهای ماه کو و چهریق سپری شد.
2- هر روز از این سالها حضرتشان ضمن دیدار صدها نفوس پاک طینت، بیان و قلم را به هدایت انسانها و نزول آیات مشغول داشتند. پانصد هزار بیت آیات در مناجات، خداشناسی، جهان بینی، حکمت، دانش و تدوین احکام شریعت نوین و بشارت به ظهور "من یظهره الله" از قلم مبارک نازل شد. پیوسته بیش از یک نفر منشی و تعدادی نویسنده به نسخه برداری از آثار مبارک در محضر ایشان و یا در مکانی دیگر در کوششو جوشش بودند. نخستین کتاب نازل بر طلعت باب بنام "قیّوم الاسماء" کتابی است که ملّا حسین بشرویه ای را چنان مجذوب عشق یزدان کرد که با 311 نفر بابی و بسرپرستی قدّوس، مشتاقانه بمیدان فدا شتافتند. و چند آیهء آن "جناب بهـاء" را به ظهور نوین خداوند پاک خواند. و چندین آیه از آن یحیی دارابی را به آتش عشق چنان شعله ور ساخت که با چندهزار پاکان، در نیریز به راه فدا تاختند . و صفحه ای از آن شجاع ترین عالِم اسلامی "حجّت زنجانی" را بهمراهی سه هزار مخلصان حضرت رحمان، در زنجان به جانبازی در راه طلعت باب هدایت کرد.
3- نزدیک به پایان سال سوّم پس از ظهور، اندکی پس از نوروز 1264هجری، طلعت اعلی’ از زندان ماه کو، زائر پیادهء خود، ملّاحسین باب الباب را که پس از دیدار میرزا حسینعلی نوری (بعدها جناب بهـاء) در طهران پیاده برای زیارت محبوب به ماه کو آمده بود، به دیدار "گنج نهان" در مازندران به محضر قدّوس فرستادند. طلعت باب و اندکی بعد بابیان را به سفر به خراسان برای یاری قدّوس و باب الباب تشویق فرمودند.
4- در تابستان 1264 به دستور سلطان الرّسل، طلعت باب ، یاران در محضر جناب بهـاء (میرزا حسینعلی نوری)، قدّوس (محمّدعلی بارفروشی) و طاهره (قرّة العین) جمعاً هشتاد و یک نفس مقدّس در بدشت گرد هم آمدند. در این گردهمائی استقلال "شریعت نوین یزدانی" و نسخ دین اسلام و قوانین آن اعلام شد و طاهره پرچم رهائی و آزادی زنان و تساوی حقوق آنان را با مردان برافراشت.
5- پس از واقعهء بدشت، در آذربایجان طلعت اعلی’ را از زندان چهریق و از راه رضائیه به تبریز منتقل نمودند. حضرتشان در مجلسی با حضور ولیعهدِ محمّد شاه، ناصرالدّین 16 ساله و دینمداران نامی، سه بار با صدای رسا "قائمیت" خویش را اعلام فرمودند و همگان را به اطاعت خود خواندند. و پس از ختم مجلس، آخوندها مولای عالمیان را به ستم تمام چوبکاری کردند. شگفت آنکه همزمان، در نیالا، با جناب بهـاء به همین نحو رفتار شد!
6- حضرت باب عمّامه و شالی سبز رنگ برای ملّاحسین به خراسان فرستادند و دستور دادند با نام سیّدعلی به سرپرستی اصحاب با پرچمهای سیاه بسوی مازندران حرکت کند. در نوزدهم شعبان 1264 بابیان به هدایت ملّا حسین در مازندران در قلعهء شیخ طبرسی پناهنده شدند. به دستور جناب بهـاء قدّوس به آنان ملحق و سرپرستی جمع را بعهده گرفت. در این واقعه 312 نفر "نقباء ارض" در سبیل حضرت قائم جهاد کرده بیش از نه ماه حملهء نیروهای محمّدشاه و بعد ناصرالدّین شاه را درهم شکستند. و سرانجام در برابر قول و تعهّد و مُهر نمودن قرآن، جمع باقی مانده از قلعه بیرون آمده قلع و قمع شدند! نه نفر حواریون طلعت باب در این واقعه به شهادت رسیدند. از جمله باب الباب در قلعه و قدّوس در شهر بارفروش.
7- طلعت باب در پایانِ "واقعهء مازندران" در غم و اندوه عمیق فرو رفتند و مدّتها قلم مبارک ساکن و نزول آیات متوقّف بود!
8- از آغاز سال چهارم طلعت اعلی’ به تأسیس عهد و پیمانی بی بدیل که در تاریخ ادیان نظیری نداشت، پرداختند. گرچه حضرتشان در اوّلین و مهمترین کتاب خود "قیّوم الاسماء" آرزوی شهادت در راه "بقیة اللّه" یا "سَیّدَنَا الاکبر" فرموده اند، ولی با نزول "بیان"، هر آیه ای از قلم مبارک، اشاره به طلوع "یوم اللّه" و ظهور "مَن یُظهِرُهُ اللّه" است. حضرتشان اوّلین مؤمن به "مَن یُظهِرُهَ اللّه" را نام بردند. ("سرّاللّه" را نخستین مؤمن به "مَن یُظهِرُهُ اللّه") و ملّا باقر(حرف حیّ) را وعدهء عمر دراز و زیارت "مَن یُظهِرُهُ اللّه" دادند. و در چهریق، اسد اللّه دیّان را "سوّمین مؤمن به "مَن یَظهُرُهُ اللّه" خطاب فرمودند.
9- در سال آخر رسالت محبوب اعلی’ بزرگترین حماسه در تاریخ بشر شکل گرفت. به دستور امیر کبیر هفت نفر برترین مؤمنان باب، منجمله دائی ایشان (و براستی پدر و ولی آن محبوب) برابر با حدیث مشهور، پیشمرگ "قائم آل محمّد" شدند. و در 28 شعبان 1266هجری قمری – 9 جولای 1850 میلادی هنگام ظهر، شهادت کُبری’، شهادت معجز آسای محبوب اعلی’، روز تبریز را در سیاهی و تاریکی بیش از شب تار فرو برد.
سوّم- در وقایع پس از شهادت کبری تا آخرین سرگونی محبوب عالم بهاءاللّه
1- قریب به یک ملیون بابی و دوستان باب در ایران و و کشورهای مجاور در مظلومیت و مقهوریت تمام بسر میبردند.
2-یحیی دارابی "وحید زمان" که در پایان 1264در یزد و نیریز هزاران انسان پاک را به حلیهء ایمان آراسته بود، هدف حسد و کینهء عمّامه داران قرار گرفته اجباراً با طرفداران خود در نیریز به قلعه ای پناه برده به مقاومت در برابر مردم و قوای دولتی پرداخت. و پس از شهادت بسیاری از بابیان و در پی حیله و مکر دشمنان و تکرار قلعه بندی، سرانجام نیروهای دولتی دویست سر را بر نیزه ها افراشتند و برای هدیه بسوی پایتخت حرکت کردند. در شمال آباده دستور رسید سرها را بخاک بسپارند. آن زمین به نام "گورستان سر بداران" معروف است.
3- "ملّا محمّد حجّت زنجانی" با بیش از سه هزار بابی در اواخر 1266 هجری قمری در قلعهء علیمردانخان با چنین سرنوشتی روبرو شد. شهادت کُبری’، شهادت "شهدای سبعهء طهران" و شهادت بابیان در مازندران، نیریز و زنجان، بخشی از هدایای سالهای نخستین سلطنت ناصرالدّین میرزاست.
4- بابیان درد کشیده، آدمیان پاک و بریده از خاک پس از هشت سال تحمّل ستم، دربدری، آوارگی، کشته شدنهای فردی و جمعی و از دست دادن پدریا برادر یا پسر یا شوهر و یا همهء اینان، و دو سال صبر و شکیب در مصیبت "شهادت کُبری’" از فراق محبوب مظلوم خود بجان آمدند و دو نفر از آنان روز 15 آگست 1852 میلادی به ناصرالدّین شاه حمله کرده او را از اسب به زمین کشیدند. با انتشار خبر و با فتوای آخوند، در همه نقاط ایران حمّام خون براه افتاد. در طهران به تنهائی هشتاد و یک نفس پاک به خون و خاک غلطیدند. (این واقعه از پیش در حدیثی پیشگوئی شده و در بیشتر کتب اسلامی آمده است.)
5- جناب بهـاء که بیش از نه ماه پیش به خواهش امیرکبیر به عتبات رفته و به تازگی، به دعوت آقاخان نوری صدر اعظم جدید به طهران باز گشته بودند، در نیاوران اسیر شده، سر و پای برهنه و زیر بار شتم و ضرب به سبزه میدان رانده شده در "سیاه چال" به کند و غل و زنجیر افتادند.
6- در زندان جناب بهـاء اسیر کند و زنجیر بودند و هر روز یک یا بیشتر بابیان زندانی را با محبّت و عشقی رحمانی در راه میدان جانبازی و فدا بدرقه فرمودند. و گهگاهی که دمی خواب ایشان را میگرفت، نزول روح یزدانی و امانت ربّانی را تجربه میفرمودند. و اینچنین نشانهای نخستینِ مأموریتِ جاودانی را دریافت کردند. و پس از چهار ماه با تنی درهم شکسته و بیمار و موئی سپید، به ارادهء محبوب ازلی از "سیاه چال" آزاد شده به فرمان شاه از وطن اخراج شدند.
7- جناب بهـاء به بغداد سرگون شدند و پس از یکسال چنان هدف حسد دوستان بودند که به کوهستان پناه برده از خلق کناره جستند. دو سال بعد باعزمی و قدرتی فوق طبیعی به بغداد باز گشته آموزش و پرورش بابیان و هدایت مردمان را وجههء هستی خود قرار دادند. آن جوهر رحمانیت با منش خویش و خلق آثاری یکتا و بی همتا مانند "مثنوی مبارک" -"کلمات مکنونه، فارسی و عربی"- "جواهر الاسرار"-"هفت وادی و چهار وادی"- "الواح بیشمار" و" کتاب ایقان" - برترین ومهم ترین کتاب در دین و استمرار فیض الهی و معنای راستین آیات یزدانی در همه ادوار پیامبران"- بابیان و دیگر پاک دلان را در سبب و هدف آفرینش، جهان بینی از چشم حقیقت، عرفان و عشق، حکمت و دانش، سرشت خاکی و نهاد روحانی، مقام انسان و امتیاز حقیقی او، و لزوم تخلّق به خصائل و فضائل رحمانی آموزش و پرورش داده جامعه ای نوین بوجود آوردند.
8- در 1280 هجری قمری یا 1863 میلادی "نوزده سال پس از ظهور باب و تولّد سرّ الله عبّاس، فرزند جناب بهـاء وغصن "شجرهء لاشرقیه و لاغربیه"- جناب بهـاء در اثر دسیسه های سفیر ایران و سایر دشمنان، به دعوت محترمانهء امپراطور عثمانی به اسلامبول پایتخت کشور و مرکز خلافت اسلامی دعوت شدند.
در آستانهء حرکت و در "باغ رضوان" خداوند رحمان در پاک ترین و جلیل ترین آئینهء آفرینش، جناب بهـاء، با شدیدترین تابش تجلّی فرمود. "عالم همه در دریای طهارت غوطه خورد. رسم شمشیر و جهاد دینی منسوخ شد. و جهان انسان در مسیر آزادی، رهائی و برابری به حرکت آمد." آری "شمشیرهای حزب بابی به غلاف راجع شد."
"عید رضوان" آغاز شد، دور ماتم بسر آمد و جهان انسان در بزم آسمانی به سرور ابدی فائز شده راه تعالی روحانی و جسمانی، بلوغ و کمال را در پیش گرفت. این همه را در "کتاب ایقان" که در 1279 هجری قمری نبوّت شد در آیات سلطان بهـاء، بهاءاللّه زیارت کنیم.- این کلمات را به دقّت مطالعه کنیم و در آن ژرف بیاندیشیم چه که جواهر هزار درس حکمت در این آیات تفطیر شده است.
"اللّه اکبر! بیان که به این مقام رسید، رائحهء روحانی از صبح صمدانی مرور نمود. و صبای صبحگاهی از مدینهء سبای لایزالی وزید. و اشارتش جان را بشارت تازه بخشید و روح را، فتوحی بی اندازه. بساط جدیدی مبسوط نمود. و ارمغان بیشمار بیکران، از آن یار بی نشان آورد، که خلعتِ ذکر از قدِّ لطیفش بسی قاصر است و رداءِ بیان از قامتِ منیرش بس کوتاه. بی لفظ رمز معانی کشف مینماید. و بی لسان اسرار تبیان میگوید. و بلبلهای شاخسار هجر و فراق را، ناله و افغان میاموزد. و قاعده و رسوم عشق و عاشقی و رمز دلدادگی تعلیم مینماید. و گُلهایِ بدیعِ رضوانِ قرب و وصال را، رسم دلبری و آداب عشوه گری تلقین مینماید. و اسرار حقایق، بر شقایقِ بستانِ عشق میبخشد. و دقایقِ رموز و رقایق آن را، در صدر عشّاق ودیعه میگذارد.
"بقسمی عنایت در این ساعت فرموده که روح القدس بغایت حسرت میبرد. قطره را، امواج بحری داده. و ذرّه را، طراز خورشیدی عنایت نموده. الطاف به مقامی رسیده، که جُعَل قصدِ نافهء مشک نموده. و خفّاش در مقابلِ آفتاب مقرّ گزیده. مردگان را به نفخهء حیات، از قبورِ جسد، مبعوث نموده. و جاهلان را، بر صدرِ علم منزل داده. و ظالمان را، بر فرازِ عدل ، محلّ معیّن نموده.
"و عالم هستی به جمیع این عنایات حامله گشته، تاکی! اثر این عنایت غیبی، در خاکدان ترابی ظاهر شود! و تشنگان از پا افتاده را، به کوثرِ زلالِ محبوب رساند. و گُمگشتگانِ صحرایِ بُعد و نیستی را، به سرادقِ قرب و هستیِ معشوق فائز گرداند! و در ارضِ قلوبِ که! این حبّه هایِ قدس انبات نماید! و از ریاضِ نفوسِ که! شقایقهای حقایقِ غیبی بشکُفد."
"باری، نه چنان سدرهء عشق، در سینایِ حُبّ مشتعل شده، که به آبهای بیان افسرده گردد و اتمام پذیرد! عطش این حوت را، بحور ننشاند. و این سمندرِ ناری جز در نارِ روی یار، مقرّ نگزیند!"
"پس ای برادر! سراجِ روح را، در مشکاةِ قلب، به دُهنِ حکمت برافروز، و به زجاجِ عقل، حفظش نما. تا نَفَسهای انفسِ مُشرکه، آن را خاموش نکند و از نور باز ندارد!"
"کَذالِکَ نَوّرنا اُفُقَ سماءِ البَیان مِن اَنوارِ شُموسِ الحِکمةِ وَالعرفان. لِیَطمَئِنَّ بِها قلبُکَ و تَکونَ مِنَ الّذینَ طاروا بِاَجنحَةِ الایقان فی هَواءِ مَحبّةِ رَبّهِمُ الرّحمنِ ." <ایقان مبارک، طبع مصر صص 46 و 47>
(اینجنین طلعت رحمان افق آسمان بیان را به خورشیدهای حکمت و عرفان روشن فرمودند تا دل تو آرامش یابد و به بالهای یقین در
هواءِ محبّت رحمان پرواز کنی.) و اینسان، در این زمان بابیان "بهائی" شدند و در" امر یا شریعت بهائی" هر نوع تلافی و رفتارِ به
مثل ناشایسته است. بهائی دشمن نمی بیند. هرکس ستـم کند نادان است و براستـی در ستمگــری، ارزش روحانــی خود را میبازد و
بنادانی به خود ستم میکند. چون نادان است باید آموزش شود تا دانا گردد.
9- چهار ماه در مرکز خلافت عثمانی، آزادی، رهائی و انقطاع جناب بهـاء و شیفتگان ایشان از یک طرف و دسیسه های سفیر ایران
و دشمنان ایرانی و نادانی امراء عثمانی، از طرف دیگر، به صدور فرمان امپراطوری در تبعید جناب بهـاء و همراهان صادر شد و
در پایان زمستان 1863جناب بهـاء و همراهان رسماً بصورت زندانیان دو لت عثمانی به ادرنه سرگون شدند.
10- اندکی کمتر از پنج سال اقامت در ادرنه شاهد دگرگونیهای بسیار در "رشد و اعلان امراللّه" و نزول سیل آسای آیات بر محبوب عالم بود. و نیز شاهد "مسمومیّت جمالِ مبارک بهاءاللّه"، که عاشقان طلعت رحمان را ماهها در دریای غم غرقه داشت.
11- بزرگترین ابلاغ، تبلیغ و اعلان عمومی و جهانی "امراللّه" با نزول خطابات یزدانی به شاهان و رؤسای ادیان انجام پذیرفت.
12- "فصل اکبر" صورت گرفت. موعود بیان "من یظهره اللّه" به ظاهر نیز بر عرش ظهور جالس شد. و "امر بهائی" شریعت جهانی یزدانی اعلام شد: "هذا دینُ اللّهِ مِن قَبل و مِن بَعد!"
چهارم –دگرگونیها در جهان انسان و عالم کیهان
1- انقلاب بابی که قیام "مستضعفان" در برابر "شبانان گرگ صفت" یعنی علماءِ ادیان و فرمانروایان مستبد است. در این بیست و پنج سال بیش از ده هزار پاکان مسیح آسا فدای امر یزدان و عالم انسان شدند. در همه جهان متمدّن انعکاسی شگرف داشت و مردم جهان را بیدار نمود. لرد کورزن فرانسوی که در مهد انقلاب سیاسی زیست، مینویسد نظیر انقلابیون بابی چشم روزگار ندیده است. قیام مستضعفان از علائم "یوم خـدا" است! (بهاءاللّه فرمود: "عزّت از دو طایفه اخذ شد، از علماء و از امراء"- در قرآن 28:5 و در اشاره به زبور داود، سورهءانبیاء 21:105 - و مسیح نیز فرمود خوشا بحال فرودستانِ مظلوم که وارثان ملکوت خواهند شد...)
2- در دانشِ تاریخ، انقلابی بزرگ پدید آمد. تاریخ که سراسر داستان ستم فرادستان بر زیردستان و ضرب و شتم و کشت و کشتار و تالان و تاراج است، از این پس حماسهء مظلومیت، جانبازی و فداکاری خواهد بود. محبوب عالم "مظلوم عالم" است. طلعت باب فدیهء خداوند است. حضرت سرّاللّه مظهرفنا و فدا و خاکساری است. و بهائیان فدائیان جهان انسانند!
3- ظهور طلعت باب با تولّد انسان همزمان است. "مَثَلِ اعلای انسان" که سرّاللّه است (حدیث اَلانسانُ سِرّی وَ اَنَا سِرُّه شاهد مقال است.) و خلیفهء خـدا در زمین (آیات کتب مقدّسه و بویژه قرآن) و نخستین مؤمن به "مَن یَظهَرُهُ اللّه" (آیات طلعت باب)، عبّاس غصن اعظمِ سدرهء یزدانی حضرت بهاءالله در همان روز ظهور طلعت باب زاده شد. این مطلب را به درازا بعدها بررسی خواهیم کرد.
4- انسانیت در این زمان کم کم دیده بر عوالم روح گشود. صدها انسان در شش سال رسالت طلعت باب با مکاشفات روحانی حضرت را شناختند و به محضرشان شتافتند و هنوز هر سال در جهان هزاران انسان با زیارت پیامبران و یا عبّاس عبدالبهاء در خواب یا بیداری به راه راست هدایت میشوند. و یا به اکتشاف اسرار آفرینش پی میبرند. و این مکرّر در کتب یزدانی نبوّت شده است. در قرآن وعدهء شناخت روح در آینده داده شده است. (قرآن 7:85) انسانها پیوسته بیشتر و بیشتر انکشافات روحانی دارند!
5- همزمان با "بر گرفتن مُهر از کتب الهی"، در همه جنبه های زندگی از عالم روح و جسم "نهان ها" هر روز با سرعت بیشتر "آَشکار" میشوند و "تاریکی ها" در اثر تابش فیض رحمانی "روشن" میگردند. و "درون ها" چون "بیرون ها" در چشمها و در ابزار ریزبینی و دور بینی دیده میشوند.
6- سرعت ارتباط در همان روز ظهور (پنجم جمادی الاوّلی’ یا 23می) با مخابرهء نخستین تلگرام ("و خـدا برای انسان چه کرده است؟" آیه ای از توراة) به نحوی معجز آسا افزون شد و سرعت حرکت هر سال بیشتر شده، از شش مایل در ساعت در پایان قرن هجدهم، به هزاران برابر رسید. (سرعتی بیشتر از 18000 مایل در ساعت) در مورد ظهور انقلاب در صنعت، هنر، دانش و دیگر جنبه های زندگی، کتابها کفایت نکند. بیان محبوب عالم را در "ایقان مبارک" بیاد آریم:
"و عالم هستی به جمیع این عنایات حامله گشته، تاکی! اثر این عنایت غیبی، در خاکدان ترابی ظاهر شود! و تشنگان از پا افتاده را، به کوثرِ زلالِ محبوب رساند. و گُمگشتگانِ صحرایِ بُعد و نیستی را، به سرادقِ قرب و هستیِ معشوق فائز گرداند! و در ارضِ قلوبِ که! این حبّه هایِ قدس انبات نماید! و از ریاضِ نفوسِ که! شقایقهای حقایقِ غیبی بشکُفد."
7- انسان خلیفه و جانشین خـدا در زمین شد. این اتّفاق در مورد آفرینشِ آدم در همه کتب مقدّسه بویژه در قرآن نبوّت شده است. (قرآن 2:30) و اگر خـدا خواهد! در یکی از نوشتارها به درازا از این مطلب سخن خواهد رفت.
اکنون به اندکی کمتر از یک ربع قرن بعد از "طلوع صبح هدایت" باز میگردیم. محبوب عالم و همراهان، شیفتگان محبوب ازلی و عاشقانِ پدر آسمانی، در آستانهء تبعید به محلّی دیگر و حبس و حصر در زندانی دیگرند.
سال 1285هجری قمری و 1868 میلادی است. در ادرنه، دورترین شهر در امپراطوری عثمانی از شیراز، یک روز صبح بناگاه سربازان ترک خانهء محبوب عالم بهاءاللّه را محاصره کرده هر فردی را ازورود یا خروج باز داشتند.
در جهان انسان تنها محبوب عالم بهاءاللّه از هدف این سرگونی آگاه بودند. به آن حضرت در "لوح خطاب به ناصرالدّین شاه" این خبر نازل شده بود. و لوح مبارک هنوز ارسال نشده و در دسترس همگان نبود!
"فَسَوفَ یُخرِجونَنا اولوالحُکمِ وَ الغَناءِ مِن هذِهِ الاَرضِ الّتی سُمّیَت بِاَدِرنَةَ اِلی’ مَدینَةِ عَکّا. وَ مِمّا یَحکونَ اِنّها اَخرَبُ مُدُنِ الدّنیا وَ اَقبَحُها صورَةً وَ اَردَئُها هَواءً وَ اَنتَنُها ماءً، کَاَنّها دارُ حُکومَةِ الصَّدی’، لایُسمَعُ مِن اَرجائِها الّا صَوتُ تَرجیعِهِ. وَ اَرادوا اَن یَحبِسوا الغُلامَ فیها وَ یَسُدّوا عَلی’ وُجوهِنا اَبوابَ الرَّخاءِ وَ یَصُدّوا عَنّا عَرضَ الحیوةِ الدّنیا فیما غَبَرَ عَن ایّامِنا!"
میفرمایند: سرانجام حکمرانان و ثروتمندان ما را از این شهر که ادرنه نام دارد اخراج نموده به "عکّا" خواهند فرستاد. جائیکه میگویند ویران ترین شهر است، و صورتش زشت ترین، هوایش آلوده ترین و آبش بدبو ترین! گوئیا مرکز حکومت جغدان است و در هر گوشهء آن جز پژواک صدای بوم بگوش نمیرسد. اینان میخواهند غلامِ(الهی) را در آن به زندان اندازند، درِ راحت را بر ما ببندند و در ایام باز مانده از عمرمان، زندگی این جهانی را بر ما حرام کنند!)
و از سوی دیگر، این "واقعه" در همه کتب آسمانی یاد شده، برهمه پیامبران پیشین روشن بوده و دل آنان را به درد آورده است.
در مژده های دین باستانی ایرانیان (دین زرتشتی یا دین بهدینان) و در آنچه در <دینکرت> و برخی کتب دیگر آمده است، از ظهور "هوشیدر" (باب اللّه) و "کیشاه فرشته منشی از نژاد خسروان کیان" و حرکت او بسوی روم (غرب) سخن رفته است. چند نمونه تقدیم میشود. عزیزان میتوانند در کتب تبلیغی که به کوشش بهائیانی با اجداد زرتشتی در دسترس است، پیشگوئیهای بسیار بیابند.
"چون تازی آئین (دین عربی) را هزار و دویست و اند سال گذرد، هوشیدر به پیامبری برانگیخته خواهد شد."
"چون هزارسال تازی آئین را گذرد، آئین چنان شود که گر بر آئین گر بنمائی، باز نشناسدش. وانگاه کیشاه فرشته منشی از ایرانیان برخیزد. چون قدر ندانندش، راه روم بپیماید!"
"چون ایرانیان بدکاریها کنند و پادشاه خود را کشند،(شاید اشاره به شهادت طلعت باب است!) یزدان او را با آنکه ایرانی است به روم گسیل خواهد داشت."
رسول اللّه، حضرت محمّد را، روح یزدانی شبانه از مسجد الحرام به مسجد الاقصا سیر داد (سورهء اسراء- قرآن) و در اطراف آن که مبارک است، حضرت ندای "پدر آسمانی" را در"عکّاء" شنید! و شاید محبوب عالم را در "سجن اعظم" زیارت کرد که فرمود: "طوبی’ لِمَن زارَ عَکّاء وَ زارَ زائِرَ عَکّاء" خوشا بحال کسی که عکّاء را زیارت کند و خوشا بحال آنکس که زائر عکّاء را زیارت کند. (حدیث نبوی)
رسول اکرم فرمود "شما را به شهری بین دو کوه در شام ... خبر میدهم که آن را عکّاء مینامند. بدانید که هرکس با میل و ارادهء زیارت، به آن داخل شود، خداوند گناهان پیشین و پسین او را خواهد بخشید. و هرکس "غیر زائر" از آن خارج شود، خداوند خروجش را مبارک نخواهد کرد...!
و باز فرمود "هرکس در عکّاء، صبح و شام و سحر و غروب به ذکر خـدا مشغول شود، برتر از آنکس است که برای جهاد در راه خداوند شمشیر و تیر و سلاح حمل کند.
و نیز فرمود "اگر کسی یک شب تمام به دریای (عکّاء) نگاه کند، برتر از آنست که دو ماهِ تمام بین "رکن و مقام" ساکن باشد!
و نیز در اشاره به حوارین "قائم"، فرمود "همهء آنان کشته خواهند شد مگر یکی. که به دشت عکّاء یعنی "مأدبة اللّه" یا مهمانسرای خداوند وارد خواهد شد!"
و آنچه ذکر شد نمونه هائی از بسیاری احادیث نبوی است.
و امّا در "کتاب مقدّس" تقریباً در همهء رساله ها و کتب (کتاب مقدّس مجموعه ای از بیش از 65 کتاب و رساله میباشد.) صدها مژده و بشارت به "روزهای آخر" آمده است. و بارها از ظهور "اَبِ سماوی یا پدر آسمانی"، "سلطان بهـاء"، بهاءاللّه، "بهاءُ الهِنا" (بهاء و جلال خـدای ما)، "شاه شاهان"، "یک شبان که از شرق میاید و برای همه رمه ها از در(باب) وارد خواهد شد." و ربّ الجنود (خـدای همه لشگرها یا امّتها) - و سرانجام آمدن آن "مظهر کلّی یزدانی"، به ارض مقدّس، به اورشلیم، به شام و سوریه، به کوه کرمل (کوه و یا باغ خـدا)، به شارون و به عکّاء – و نیز از بنای حرم و محراب خویش در "سرزمین مقدّس" برای همهء جهانیان- و بالاخره، تغییر ناگهانی آب و هوا و ریزش باران اوّل و دوّم در سراسر مرز و بوم مقدّس – و جمع شدن بنی اسرائیل، "خادمانِ ربّ الجنود" در "ارض مقدّس"، پس از 2520سال دربدری و پراکندگی – و تأسیس حکومت یهود در ارض موعود سخن رفته است! و "کتاب مقدّس" بارها روشن میسازد که خداوند سرزمین اسرائیل را رشک بهشت عدن خواهد نمود.
من در این نوشتار، از بیش از دو هزار نبوّت، تنها چند فقره را یاد میکنم.
1- "ای دروازه ها! سرهای خود را بلند کنید. ای درهای قدیمی اورشلیم! کنـــار بایستید تا سلطان بهـاء وارد شود. این پادشاه جـلال
کیست؟ او ربّ الجنود است. او سلطان بهـاء است." (زبور داود 24:9و 24:10)
2- "بیابان به وجد خواهد آمد و صحرا پر از گل خواهد شد. و سرود و شادی همه جا را پر خواهد ساخت. بیابانها مانند کوههای لبنان
سبز و خرّم خواهند شد. و صحراها چون چراگاههای کرمل و چمنزارهای شارون حاصلخیز خواهند گردید و همه بهاءِ خدای ما را و
شکوه او را خواهند دید." (اشعیا 35:1و 35:2)
3- "سپس او (فرشتهء راهنما) مرا به طرف دروازهء بیرونی که رو به مشرق بود، آورد. ناگهان بهـاءِ خداوند اسرائیل را (بهاءالله)
را دیدم که از مشرق پدیدار شد. صدای او مانند غرّش آبهـای خروشـان بود. (اشاره به نزول شگـرف آیات یزدانی!) و زمین از بهـاءِ
او روشن شد. ("وَ اَشرَقَتِ الارضُ بنـورِ ربّهـا" را در قرآن 39:69 یاد آوریم!)... سپس در حضور او بخــاک افتـادم. و در این هنگام بهاءِ خـدا از دروازهء شرقی وارد شد." (حزقیال 43)
4- میکاه نبی براستی مسیر حرکت محبوب عالم را از شرق به غرب پیشگوئی میکند: "در آن روز ربّ الجنود از جانب شام(سوریه)
خواهد آمد و از شهرهای قلعه دار و از قلعه ها و رودخانه ها خواهد آمد و از دریا به دریا و از کوه به کوه میاید. (میکاه 7:12)
5- "و امّا در روزهای آخـر، کـوهِ خانهء خداوند مشهورترین کـــوه جهـان خواهـد شد. (کرمل کـوه خـدا و باغ خـداست.) و مردم از
سراسر دنیـا به آنجا آمده خواهند گفت: بیائید بدیدن کوه خداوند برویم و خانهء خـداوند اسرائیل را زیارت کنیم... و شریعت و کلام
خداوند از اورشلیم صادر خواهد شد." (میکاه 4:1)
6- "ای یعقوب! خداوند که تو را آفرید و اسرائیل را شکل داد، میفرماید نترس من تو را نجات داده نام خود را بر تو نهـــاده ام. تو
به من تعلّق داری..." (اشعیا43:1)
7- "در آن روز ربّ الجنود تاج جلال و گوهر درخشان اسرائیل خواهد بود." (اشعیا 28:5)
8- "در آن روز من تو را (خطاب به اسرائیل) دوباره جمع خواهـم کرد و تو را نام و افتخار خواهـم داد. دیگر در اسارت نخواهی بود..." (زکریا 3:20)
9- ربّ الجنـود، سلطان بهـاء میفرماید: " تخت خـود را و پای خود را برای همیشه در میان اسرائیل میگذارم و نام مبارک خود را
به آنان میدهم..." (حزقیال43:7)
در پایانِ این مژده هـا، بررسی این درس و سفارش حضرت موسی’ در سفر چهـارم توراة (تثنیه) بسیار بجـاست. آن حضرت بدرازا از آینده میگوید و چنین ادامه میدهد: "هنگامی که تمام این برکتها و لعنتها اتّفاق بیافتد و شما در میان قومهای بیگانه ای که خدایتان شما را به آنجا رانده است، سخنان مرا بیاد بیاورید و بسوی خداوند خدایتان بازگشت نمائید... آنگاه خداوند خدایتان شما را از اسارت نجات خواهد داد. او بر شما ترحّم خواهد کرد و شما را از میان همه قومهائی که شما را در آنها پراکنده است، جمع خواهد نمود..وبسرزمین نیاکانتان باز میگرداند تا دوباره مالک آن شوید... او دلهای شما و فرزندانتان را پاک خواهد کرد، تا خداوند خدایتان را با تمامی دل و جان دوست بدارید و در آن سرزمین زنده بمانید..." (تثنیه 30)
محبوب عالم براستی و روشنی فرمودند"عزّت از اسلام و ذلّت از یهود برداشته شد."و تاریخ گواه این برکت و لطف بی انتهاست!
عزیزان بیاد دارید که در ادرنه سه "واقعهء بزرگ" در جریان ظهور قدرتهـــایِ خدادادیِ امرِ یزدانــی در جامعهء مؤمنـان و در دو
حکومت ایران و عثمان و امّت مسلمـان از شیعه و سنّی اثرات آنـی و ماندنـی بسیـار گذاشت: 1- اظهار امر علنیِ حضرت بهاءاللّه در بغداد. 2- "فصل اکبر" یا نسخ شریعت بابی با اعلان امر بهائی. 3- اعلان عمومی و جهانی امر بهائی
از طرفی بابیان از ظهور "موعود بیان" آگاه شدند و بسیاری از آنان برای زیارت "مَن یُظهِرُهُ اللّه" راهی ادرنه گشتند و این در مقام نخست، سبب سراسیمگی و وحشت دولتمداران ایرانی شد و آنان را در ایجاد اضطراب در حکومت عثمانی مصمّم تر کرد. و نتیجه آن شد که دولت عثمانی فرمانی بر سرگونی محبوب عالم و زندانی کردن ایشان و همراهان در بدترین شهر در قلمرو خود صادر نمود. در مقام دوّم سفیر ایران به همه نمایندگان خود در شهرهای عثمانی خبر داد که عثمانیان دیگر خود را مسئول حفاظت از زندانیان بابی یا بهائی نمیدانند. و نمایندگان ایران در آزار بابیان یا بهائیان آزادند و میتوانند به میل خود آنان را به زحمت بیاندازند. واین رویدادها شاه ظالم ایران و آخوند شیعه را در نهب و غارت، زجر و شکنجه و قتل و کشتار بهائیان بشدّت جری کرد. و شیعیان در چند شهر آذربایجان و در زنجان و نیشابور و نقاط دیگر، بسیاری افراد بهائی را در کمال مظلومیت به شهادت رسانیدند.
آنچه بیشتر این آتش ظلم و ستم را دامن زد، سفر چند نفر طرفداران ازل به استامبول و خبر پراکنیهای دروغین یا مبالغه آمیز آنان از تعداد زائران بهائی در ادرنه بود. سرانجام در کشور عثمانی، در شهرهای استامبول، بغداد، موصل، ازمیر و حتّا در قاهره و اسکندریه جمعی بهائیان و چند نفر از بابیان (سیّد محمّد اصفهانی و آقاجان کج کلاه) زندانی شدند. در قاهره میرزا حیدرعلی از شیفتگان محبوب عالم با چند نفر بهائیان به زندان افتادند. محبوب عالم نبیل زرندی را برای کمک به آنان به قاهره فرستادند. زمانی که نبیل به قاهره رسید این افراد به خرطوم در حبشه تبعید شده در زندان بودند. نبیل هم دستگیر و به اسکندریه فرستاده شد.
در این زمان شایعات گوناگون در گردش بود. برخی میگفتند که محبوب عالم با برادران و خانواده هایشان به نقطه ای تبعید خواهند شد و ازل با خانواده و حامیانش به قبرس (که از قرنها پیش جزیرة الشّیطان نام داشت) سرگون میشود. بهائیان و حبیبان محبوب عالم یا به ایران فرستاده خواهند شد و یا همه را به زندان میاندازند و یا آنان را سر به نیست خواهند نمود.
و اکنون بار دیگر رشتهء سخن را به دست گیریم و تاریخ را از آن روز دردناک و از خانهء محبوب عالم در ادرنه، آغاز کنیم.
سال 1285هجری قمری و 1868 میلادی است. در ادرنه، دورترین شهر در امپراطوری عثمانی از شیراز، یک روز صبح بناگاه سربازان ترک خانهء محبوب عالم بهاءاللّه را محاصره کرده هر فردی را ازورود یا خروج باز داشتند.
محبوب عالم در "لوح رئیس" چنین میفرمایند: "یاران الهی و بستگان شب نخست را بدون خوراک بسر بردند... اهالی شهر خانه را احاطه کردند و مسلمان و مسیحی برحال ما گریان بودند... امّت مسیح شدیدتر گریه میکرد و این آیتی است شایستهء تفکّر!"
مأمورین اعلام کردند که محبوب و یاران هرچه زودتر آمادهء حرکت شوند. اضطراب مردم شهر را گرفت و از اینکه با جمعی انسانهای نیک کردار چنین رفتار میشود، حیران بودند. خورشید پاشا حاکم شهر خود را از شرم پنهان کرد و سلیمان پاشا که درویشی قدیریه و ارادتمند محبوب عالم بود بغایت افسرده شد. وسائل و دارائی یاران به بهای کمی حراج شد. قنسولهای کشورهای دیگر مکرّر به دیدار آمده رخصت میخواستند که به کمک اقدام کنند و البتّه در هر مورد مؤدّبانه و با محبّت و تشکّر پیشنهاد آنان رد شد. محبوب خود میفرمایند: " قنسولها در حین حرکت غلام، آرزوی خود را به کمک و مساعدت اعلام کردند و غایت محبّت را ابراز داشتند."
حاج جعفر تبریزی چون آگاه شد که نامش در دستور نیست گردن خود را برید و از گرفتن هر نوع کمک پزشکی ابا کرد. محبوب به او اطمینان دادند که بهمراه حضرتشان خواهد بود. و او و برادرش سرانجام در گالی پولی با هزینهء شخصی بکشتی حامل محبوب سوار شده عازم زندان شدند.! و محبوب عالم این واقعه را از ویژگیهای این ظهور اعطم شمردند.
در بیست و دوّم ربیع الثّانی 1285 هجری قمری (12 آگست 1868میلادی) محبوب و یاران بطرف گالی پولی حرکت نمودند. در منزل دوّم، کاشانه "سورة الرّئیس" خطاب به عالی پاشا صدر اعظم عثمانی نازل شد. و اینچنین ادرنه افتخار حضور محبوب عالم را از دست داد. حضرتشان در این مورد میفرمایند: "غلام این محل را ترک کرد درحالی که زیر هر درخت و سنگ امانتی گذاشت که دست قدرت یزدانی آنرا پدیدار خواهد نمود!"
در گالی پولی چند نفر بهائی که مستقیماً آمده بودند و یا مأمورین با خود آورده بودند به جمع پیوستند. دولت نیز دو یا بیشتر ازلی را برای همراهی (و شاید خبرچینی) به جمع افزود. محبوب عالم حسن افندی را حین مرخصی مأمور فرمودند که " به شاه اعلام کن که این نواحی بزودی دستخوش آشوب شده از دست او خارج خواهد شد. این کلمات من نیست بلکه کلام خـداست!"
تا این زمان هدف سفر و مقصد نامعلوم بود. فرمان دولتی در ابتدا بر این بود که بهاءاللّه، آقای کلیم و میرزا محمّدقلی با یک خدمتکار به عکّاء فرستاده شوند. بنابرین گروهی میگفتند همراهان را پراکنده خواهند کرد و گروهی بر این باور بودند که همهء همراهان نابود میشوند. و تنها اضطراب یاران و حوادث ناشی از آن و اقدام حاج جعفر به خود کشی و بیش از همه اراده و ابرام محبوب عالم و سفارش سرگرد عمر افندی (مأمور اجرای فرمان) سبب شد که همهء یاران به آرزوی دل و جان رسیدند و دولت اعلام کرد که محبوب عالم و بهائیان با چند نفر ازلی به عکّا تبعید میشوند و ازل با همراهان و چهار بهائی به قبرس سرگون میشود. نبیل زرندی که سفرنامه ای در بحر مثنوی دارد، در این مورد میگوید:
"شاه ما گفتا: "شهِ شاهان منم آنچه میخواهد دلم، آن میکنم"
این سرگونی و شرایط آن بحدّی سخت بود که محبوب عالم به همراهان فرمودند: "این سفر شباهتی به هیچیک از سفرهای پیشین نخواهد داشت! هرکس خود را برای آینده آماده نمی بیند، هم اکنون از ما جدا شود و بهر جا که میخواهد برود تا از مِحَن و فِتَن برکنار ماند. پس از حرکت چنین فرصتی نخواهد بود!"
محبوب و همراهان نه روز بعد با کشتی اطریشی بسوی اسکندریه حرکت فرمودند. و چون "منیر یا اسم اللّه المنیب"، آن عاشق دلباخته که در سفر بغداد به سامسون در کنار هودج محبوب پیاده میرفت و ترانه سرائی میکرد، در "ازمیر" ماند و اندکی بعد در همان شهر جان به جانان تسلیم کرد!
و امّا در پهلو گرفتن کشتی و تعویض آن در اسکندریه، داستانی درخور گفتن داریم.
عزیزان بیاد دارند که نبیل زرندی چندی پیش به امر محبوب عالم برای رسیدگی به احوال بهائیان در مصر، راهی آن دیار شد و خود در قاهره مورد ستم و آزار قرار گرفته پس از مدّتی به زندانی در اسکندریه منتقل شد. آن عاشق بیدل از پیش در فراق محبوب عالم یک ترجیع بند بی نظیر شامل 19 بند 19 بیتی سروده بود. شعری که در ادبیات غنی ایران معجزی محسوب است. و ترجیع آن این بیت متعالی است:
"آتـش قلـب کائنـــــات بهــــاست پرده سوز صفات ذات بهــاست"
و در بند پایانی میگوید:
نــوزده بنـــد مـن رسید بــه سر سر نشد شـــام هجـر ظلمـــانــی
خواهم ازلطف خاص جایزه ای که مـــرا زیـن فـراق برهــانــی
تا بخوانــــم به قـدس محضر تـو این بیـــان با بدیـــع الحــانـــــی
کاتـش قلـب کائنـــــات بهــــاست پرده سوز صفات ذات بهــاست
و نبیل چند شب بعد خوابی دید و در خواب محبوب به او فرمودند 81 روز دیگر مژده ای دریافت خواهد کرد.
در اسکندریه نبیل با پزشکی مصری و مسیحی آشنا شد و او نبیل را به مسیحیت دعوت نمود. نبیل ضمن اظهار عشق و ایمان به ابن اللّه مسیح در قمیص "روح اللّه"، مژدهء ظهور "اب سماوی" یا "پدر آسمانی" را به او داد و دکتر فارس به حقیقت بهاءاللّه و "امر مقدّس بهائی" مؤمن شد. روزی این دو یارِ همراه در بام زندان، مست از بادهء عشق وعرفان به گفتگو بودند. ناگهان نبیل یکی از یاران و بندگان محبوب عالم را در خیابان دید. با شگفتی و سرور بی انتها و با صدائی پر هیجان او را صدا کرد. مرد باز گشت و با دیدار نبیل و دکتر فارس داستانِ ماههای اخیر و تبعید محبوب عالم و بهائیان را به "عکّاء" بکوتاهی بیان کرد و در پایان کشتی حامل محبوب و یاران را از دور، در اسکله، به آنان نشان داد. دکتر فارس فریاد زد "محمّد! این همه تعبیر خواب توست." آنگاه دکتر فارس عریضه ای برای تقدیم به ساحت "اب سماوی" نوشته، ایمان و عشق آتشین خود را به امر محبوب اعلام داشت و با خاکساری تمام از حضرتشان تقاضا کرد که او و خانواده اش را به فدا در راه "امر نوین یزدانی" بپذیرند. نبیل هم بخشی اشعار خویش را برای تقدیم آماده کرد. دکتر فارس جوانی مسیحی بنام "کریستیان" را با نامه ها بسوی اسکله فرستاد و خود با نبیل در بام زندان با نگاه به بدرقهء کریستیان پرداختند. ناگاه دیدند که کشتی بحرکت آمد. آه از نهادشان بر آمد. آمّا دقایقی بعد کشتی در میان آبهای موّاج لنگر انداخت. قایقی کریستیان را بکشتی رسانید. جذبهء عشق از اینسو دکتر فارس و نبیل را و از آنسو، محبوب عالم و یاران را گرفت. دریا بشوق آمد و به ستایش محبوب ازلی پرداخت. (شوق دریا و رقص امواج از کلمات یزدانی در لوحی از قلم اعلی’ ثبت شده است.)
در بازگشت کریستیان، پیش از هر سخن و شنیدن پیام "اب سماوی"، دکتر فارس چشمان جوان را بوسیدن گرفته میگفت: "این چشمان مبارک است! و به جمالِ محبوب روشن شده!"
کشتی حامل محبوب و یاران بسوی ساحل شرقی مدیترانه بحرکت آمد و پس از توقّف کوتاهی در پورتسعید و جافا چند ساعت در دریا ماند تا همه زندانیان به کشتی بادبانی به مقصد عکّاء منتقل شوند. در لحظه ای که محبوب عالم برای توقّف کوتاه در حیفا، قدم مبارک را در قایق گذاشتند، عبدالغفّار (یکی از چهار بهائی که بنابر "فرمان" میبایست به قبرس برود!) به قصد خود کشی، "یا بهاءَ الابهی’" گویان خود را به دریا انداخت. مأمورین او را نجات دادند و ظالمانه او را بهمراه ازل راهی قبرس کردند. (چهار بهائی یک یک در نخستین فرصت از قبرس گریخته و بعدها یک یک به محبوب عالم پیوستند.)
سرانجام روز 31 آگست 1868 برابر با 12 جُمادِی الاولی’ 1285 هجری قمری در میان فریادهای ناخوش اهالی، محبوب عالم و همراهان در ساحل ناهموار عکّاء با زحمت بسیار از کشتی قدم به خاک نامهربان نهادند. در تضادّ با رفتار مردم، محبوب عالم پنج سال پیش از این تاریخ، هنگام نزول "لوح سیّاح"، این صحنه را در جهان روح مشاهده فرمودند: " ما در حین ورود به "وادی النّبیل" با پرچمهای نور استقبال شدیم و سروش پیک روح را شنیدیم که بصوت رسا ندا میزد بزودی همهء آنانکه در زمین ساکنند، در لوای این رایات گرد خواهند آمد!" ("وادی الّنبیل" درّهء عکّاست. - نبیل و عکّاء هر دو ارزش عددی 92 دارند.)
آری عزیزان! محبوب عالم "مکمن فناء و معدن تسلیم و رضاء" جز عشق محبوب ازلی و ارتفاع مقامات انسانها اراده ای نداشتند. و حبیبانِ محبوب غیر از لقاء جانان چیزی نمیجستند. این حال و این داستان را در بیان جمالِ مبارک خطاب به "رئیس"، عالی پاشا صدر اعظم عثمانی بررسی کنیم. میفرمایند:
"اَن یا رئیسُ! اسمَع نِداءَاللّهِ المَلِکِ المُهَیمِنِ القَیّوم اِنّهُ یُنادی بَینَ الارضِ وَالسّماءِ وَ یَدعُ الکلَّ اِلیَ المَنظَرِ الابهی’... قَدِارتَکَبتَ ما یَنوحُ بِهِ محمّدٌ رسولُ اللّه فِی الجنّةِ العُلیا... اِتّحَدتَ مَعَ رئیسِ العَجَمِ فی ضُرّی بَعدَ الّذی جِئتُکُم مِن مَطلَعِ العَظَمَةِ وَالکبریاءِ بِاَمرٍ قَرَّت بِهِ عُیونُ المُقَرَّبینَ... (از"سورة الرّئیس"- ای رئیس بشنو ندای خداوند، سلطانِ مهیمن و قیّوم را که در زمین و آسمان، همگان را به این زیباترین و فروزنده ترین جمالِ خود میخواند... کرداری را مرتکب شدی که رسول الهی را به نوحه آورده است!... با رئیس عجم در آزار من متّحد شدی در حالیکه از خاستگاهِ بزرگی و عظمت آمدم و با حکمی که دیدگان نزدیکان خـدا به آن روشن است بر شما وارد شدم!)
و در "لوح رئیس" چنین میفرمایند: "به زعم تو، این مُحیی عالم و مُصلح آن (بگمان تو! این زنده کنندهء عالمیان و اصلاح کنندهء جهان) مُفسد و مُقصّر بوده، جمعی از نسوان و اطفال صغیر و مُرضِعات (زنان شیر ده) چه تقصیر نموده اند، که محلِّ سیاط قهر و غضب شده اند؟... قلم حکم الهی از آنان مرتفع شده!... جمعی که ابداً در ممالک شما مخالفتی ننموده اند و با دولت عاصی نبوده اند، در ایّام و لیالی در گوشه ای ساکن و به ذکر اللّه مشغول، چنین نفوس را تاراج نمودید. و آنچه داشتند بظلم از دست رفت. بعد که امر به خروج این غلام شد بجزع آمدند... پنج سنه در ادرنه ساکن بودیم. جمیع اهل بلد از عالم و جاهل و غنی و فقیر، شهادت دادند بر تقدیس و تنزیه این عباد... از اوّل دنیا تا حال چنین ظلمی دیده نشد و شنیده نگشت! فَوَالّذی اَنطَقَ البهاءَ بینَ الارضِ وَالسّماء لَم یَکُن لَکُم شأنٌ و لا ذِکرٌ عِندَ الّذینَ اَنفَقوا ارواحَهُم و اَجسادَهُم و اَموالَهُم حُبّاً للهِ المُقتدرِ العزیزِ القَدیر... " سوگند به آنکه بهـاء را در زمین و آسمان به نطق آورده است! برای شما، در برابر کسانیکه جان و تن و دارائی خود را در راه خداوند بزرگ و توانا نثار میکنند، نام و مقامی نیست!" و بعد میفرمایند: "کفّی از طین (یک مشت گِل) عنداللّه اعظم است از مملکت و سلطنت و عزّت و دولت شما! وَ لَو یَشاءُ لَیَجعَلُکُم هَباءً مَنثوراً. وَ سَوفَ یَأخُذُکُم بِقَهرٍ مِن عِندِه وَ یَظهَرُ الفَسادُ بَینَکُم وَ یَختَلِفُ مَمالِکِکُم! اِذاً تَنوحونَ وَ تَتَضَرّعونَ وَ لَن تَجِدوا لاَنفُسِکُم مِن مُعینٍ وَ لا نَصیرٍ... و اگر خداوند بخواهد شما را (چون) گردی پراکنده مینماید. زود است که یزدان توانا بر شما خشم کند، در سرزمینتان فساد ظاهر شود و دگرگونی رخ دهد. آن هنگام به نوحه و زاری در میائید و یار و یاوری نخواهید داشت!
و این بیانات در بخش پایانی لوح، براستی شایان تفکّر است: "قلم عاجز و لسان قاصر که آنچه وارد شده، ذکر نماید. ولکن جمیع این سَموم بلایا در کام این غلام اعذب (گواراتر) از شهد بوده. ای کاش در کلِّ حین، ضرِّ عالمین در سبیل الهی و محبّت رحمانی برای این فانیِ بحر معانی وارد میشد. از او صبر و حلم میطلبیم! چه که ضعیفید! نمیدانید!"
عزیزان! این نوشتار را به بیانی در ویژگی این "ظهور اعظم جهانی" پایان میدهم و امیدوارم به یاری حضرت باری هریک از ما در راه راستی و حق پرستی پایدار باشیم. جانتان خوش
محبوب عالم میفرمایند: "اگر همه مردم جهان به توانائیها و صفاتِ عالیهء حروف حیّ (حواریون طلعت باب) که ده هزار بار از حواریون اعصار گذشته برترو جلیل ترند، ظاهر شوند، و آنگاه (با همهء این مراتب) کمتر از چشم بهم زدنی (کمتر از آنی) در درک انوار این ظهور اعظم متوقّف شوند یا تردید نمایند، ایمان آنان کوچکترین ارزشی نخواهد داشت. و از اهل شرک محسوب خواهند شد!" (برگردان فارسی از بآیات یزدانی)
-----
نوشته شده توسط دکتر پرویز روحانی