"نظم بدیع بهاءاللّه" که در آیات طلعت باب به ظهور قطعی آن نبوّت شده بود و در "کتاب اقدس" (منشور نظم بدیع جهان آرای الهی) و سایر آیات یزدانی تأسیس گشت بر دو ستون قائم و برپا ست. یکی انتصابی و دیگری انتخابی. ستون انتصابی که در رأس آن "اغصان سدرهء مبارکه" قراردارند، افزون بر سرپرستی، حفظ، حمایت و انتشار امر - و نیز حفظ و صیانت و آموزش و پرورش جامعهء و افراد انسانی، در تبیین و تشریح آیات و کلمات یزدانی قدرت و اختیار انحصاری دارد. و ستون انتخابی که با انتخاب همه افراد انسانی همواره در عید اعظم رضوان و برای مدتی معلوم هستی میابد، ادارهء جامعهء انسانی را بر اساس مشورت و شفقت بر عهده دارد. عبادات و روابط بنده با پروردگار بنابر کتاب یزدانی و کاملاً خصوصی است و مقدّس از هرگونه امر و نهی و دخالت دیگران میباشد. "امور سیاسیه راجع است به بیت العدل" و "بیت العدل قوّهء تشریع است و حکومت قوّهء تنفیذ". و بنابراین گرچه دین و سیاست هر دو منشأ ربّانی دارند، امّا از یکدیگر جدا هستند!
درآغاز این نوشتار، این پیش گفتارِ کوتاه ضروری است: در این نوشته من هرچه آورده ام از قرآن و کتب الهی پیش از آن و نیز از آیات نازله در "امر نوین یزدانی" است. کمتر از خود گفته ام و یا از کتابی دیگر الهام گرفته ام. پس به یقین بدانید که همه دستور خـدا و سخن پاک یزدان است. با ارادت بخوانید و براستی باور کنید که بدرستی شما را به راه راست هدایت خواهد نمود.! بیست و پنجمین نوشتار را با حالت زاری و دعا بدرگاه طلعت رحمان آغاز میکنم. باشد که عنایت فرماید و مرا از بررسی بیطرفانهء وقایع روز باز ندارد؛ دستخوش احساس نشوم و با ژرف اندیشی و مطالعهء نبوّات و امّا بکوتاهی، آنچه را در جهان میگذرد عنوان کنم. و گوشه ای از نقشهء عظیم یزدانی را برای این روز و این دور در آیات ربّانی نشان دهم. از کردگار بزرگ میخواهم که ناامیدی در نوشتار اثر نگذارد. چه که این روز "روز آخر" است و "روز سخت" و "روز شگفتیها".
انشاءاللّه ما همه و در رتبهء نخست من، از راه حقّ منحرف نشویم، بخردانه بیاندیشیم (قرآن 23:80و نیز آیاتی درهمه کتب یزدانی) در هر آن متذکّر باشیم (قرآن 23:85ونیز دیگر کتب یزدانی) و با بینائی همه چیز را بنگریم. (قرآن 23:27ونیز دیگر کتب یزدانی) مبادا از قلمِ کردگاری در ردیف کران و گنگان و کوران و مردگان درائیم. (قرآن 2:18- 2:171- 6:39-6:122- ( میدانیم که زندگی راستین زندگی ایمانی است. از خـدای یکتا، محبوب بی همتا یاری میجوئیم که ما را در راه راست همراه و یار و یاور باشد تا به زندگی راستین فائز شویم.
عزیزان را به بخشی از تازه ترین پیام این "هیأت اعظم" میهمان میکنم:
25ستایندگان اسم اعظم در سراسر عالم ملاحظه فرمایند
نوامبر 2020
دوستان عزیز و محبوب،
با محبّت بی پایان تحیّات صمیمانهء خود را در این روز پر میمنت (26 نوامبر روز عهد و میثاق) به شما عزیزان ابلاغ میداریم که فرصتی است برای تفکّر در قوّهء عهد و میثاق، "قوّه ای که در جسم امکان نابض است" و موجد پیوندهای پایدار عشق در بین مؤمنین. شواهد این قوّهء پویا را طیِّ ماههای بعد از عید سعید رضوان در وحدت عمل و اقدامات پیروان جمال اقدس ابهی’ مشاهده نموده ایم، اقداماتی که مدبّرانه توسّط مؤسّسات امراللّه در هر قارّه و کشور رهبری شده است.
احبّای عزیز در همه جا با خلّاقیت ویژه و عزم راسخ به تأمین نیازهای جهان دردمند پرداخته اند. استقامت و تعهّد خلل ناپذیر و مستمرِّ شما در قبال همهء مشکلات به جهت رفاه اطرافیانِ تان مایهء امید فراوان این جمع گشته است. امّا جای تعجّب نیست که در برخی نواحی دیگر، چشمه های امید در بین عموم رو به تحلیل رفته است چون در میان مردم جهان این آگاهی رو به افزایش است که چالش های دهه های آینده جزو پر اظطراب ترین چالش هائی خواهد بود که تا کنون خاندان بشری با آن رو به رو گشته است. بحران بهداشتی کنونی فقط یکی از این چالش ها است که شدّت هزینهء نهائی و پیامدهای آن، هم از نظر تلفات و هم از نظر معیشت، هنوز نامعلوم است. تلاش های شما در جهت معاضدت و حمایت یکدیگر در جامعهء امر و نیز خواهران و برادرانِ تان در اجتماع مطمئنّاً باید ادامه یابد و در بعضی نقاط گسترش پیدا کند.
در حالیکه بشریّت زیر تازیانهء این طوفان های خشمگین قرار گرفته، سفینهء امراللّه آمادهء حرکت در مسیر یک سلسله نقشه هائی است که آن را به آغاز قرن سوّم بهائی سوق خواهد داد و قابلیت جامعهء بهائی را برای متحقّق ساختن قوای اجتماع سازی امر الهی به نحو قابل ملاحظه ای تقویت خواهد کرد... جامعه ای که صفات مشخّصه اش استقامت و برون نگری است."
بیت العدل اعظم در ادامهء پیام، مسیر تلاشها و خدمات جامعهء جهانی بهائی را در استقبال از روز عهد و میثاق آتی(26نوامبر 2021) و سدهء صعود حضرت عبدالبهاء، مرکز میثاق بهاء (28 نوامبر 2021) ترسیم فرموده، پیش بینی ها و آمادگیها را نام میبرند. و روشن میدارند که "برگزاری این سالگرد بی تردید افراد و جوامع را بر آن خواهد داشت که در بارهء آن لحظهء پر احساس و اندوه بار تفکّر و تعمّق نمایند که حضرت مولی الوری’(مولايِ مرىمان)، سرّاللّه الاقوم، عالم فانی را ترک نمود... برای مؤمنین این عصر، آن هیکل انور هنوز همان وجود بی نظیر و مثیل است که در گفتار و کردار تجسّم کامل تعالیم ابِ بزرگوارش بود و میثاق حضرت بهاءاللّه به واسطهء وجود مبارکش ’اعلان گردید و از حقانیّتش دفاع شد’...."
بیت العدل آنگاه از دو نقشهء یزدانی که همزمان در رهبری عالم انسانی در راه رشد و بلوغ و کمال در کار هستند، نام میبرند. نقشهء بزرگ عالم بشر را زیر ارادهء پولادین محبوب عالم شکل، ظرفیت و قابلیت میدهد. و نقشهء کوچک با همّت و پشتکار و جانفشانی جامعهء بهائی زیر هدایت و رهبری نظم اداری یزدانی سامان میابد.
عزیزان! اکنون با هم به دههء آخر قرن نوزدهم باز میگردیم و میکوشیم تا عبدالبهاء، آن مولای حنون را بهتر بشناسیم. تا هردم بیشتر در گفتار و کردار از او پیروی کنیم. مگر نه این است که محبوب عالم ایشان را "مَثَل اعلای" انسانیت آفریدند!
به شهادت شوقی افندی یکتا ولیِّ امراللّه؛ مولای حنون "یکّه و تنها، هدف بیمهری، سرکشی، دشمنی و ریاکاری همه نابرادریها و سایر اعضاء خانواده که بناهای مجاور "روضهء مبارکه" (مدفن مقدّس محبوب عالم) را در اشغال داشتند، در این زمان مادر خود را و پسران خود را از دست داده بودند. و تنها یک خواهر، چهار دختر، همسر و یک عمو با ایشان همراه و همگام بودند- در برابر دشمنانی بی شمار از داخل و خارج، میبایست به تنهائی بار مسئولیتهای سترگ وعظیمی که "مرکزیت میثاق" ایجاب میکرد، بر دوش مبارک بکشند."
عهد شکنان بی رحم، کور و یک دنده با پشتیبانی جمال بروجردی (جاه طلبی بی مانند)، حاج حسینِ کاشی، خلیل خوئی و جلیل تبریزی با عزمی آهنین و هدفی ننگین در برابر عهد و پیمان یزدانی و مرکز میثاق صف بستند و در جامعهء بهائی که در آن هنگام در 8 کشور منتشر بودند، آشوبی دردناک بپا کردند.
و امّا مولای حنون عبدالبهاء پس از اعلان و اعلام وصیة اللّه، و قیام سرسختانهء ناقضان عهد، در بحبوحهء بلا، به بنای مقام اعلی’ در کوه کرمل، گسترش امر یزدانی در همه سوی جهان و حفاظت جامعه میاندیشید. و روح اعظم، "پدر آسمانی" از پهنهء جبروت ناظر به فرزندان نابالغ خویش در عالم ناسوت بود و هر حادثه و جریان را در راه نجات فرزندان آدم بکار میگرفت.
عزیزان میدانند که طلعت باب در قیّوم الاسماء (تفسیر سورهء یوسف)، نخستین کتاب خویش، اهل غرب را به "خروج از کشورهای خود" و خدمت "به شریعت واحد یزدانی" امر فرمودند. "یا اهلَ الغرب! اخرُجوا مِن دیارِکُم لِنَصرِاللّه... فاَصبَحوا فی دینِ اللّهِ اِخواناً عَلی’ خطِّ السِّواء". و محبوب عالم وعده دادند که نورِ ظهور در خاور برافروخت و در باختر آثار غلبه و احاطهء آن ظاهر خواهد شد. و انذار فرمودند: "لَو یَسترونَ النّورَ فِی البرِّ، اِنّهُ یَظهَرُ مِن قُطبِ البحرِ وَ یَقولُ اِنّی مُحیِی العالمین!" اگر نور یزدانی را در خاک پنهان کنند ، از دریا سر برآرد و فریاد زند که همانا من زندگانی بخش جهانیانم! و در لوح خطاب به ناپلئون سوّم میفرمایند: "لَو یَستَرونَنی فی اَطباقِ التّراب، یَجِدونَنی راکِباً عَلیَ السِّحاب و داعیاً اَلیَ اللّهِ المقتدرِ القدیرِ..."- اگر مرا در زیر طبقات خاک دفن کنند، مرا سوار بر ابرها خواهند یافت در حالیکه مردم را بسوی خداوند قادر توانا میخوانم!...
یکسال و اندی پس از صعود محبوب عالم، در بزرگداشت جشن چهارصد سالهء کشف امریکا، 23 سپتامبر1893در شهر شیکاگو (در نمایشگاه کلمبیا) در انجمن ادیان عالم، پیامی از دکتر جساپ (Dr. H. H. Jessup ) مقیم سوریه را، قسیس شامات خواند. پیام مبنی بر این بود که یک دانشمند و حکیم ایرانی که ادوارد براون (مستشرق نامی از کمبریج) او را صاحب پیام صلح مسیحائی میشناسد، چندی قبل در فلسطین رحلت نمود.
بیاد داریم که جمال ابهی’ در "کتاب اقدس" به رؤسای جمهور و شاهان امریک مأموریت ویژه ای داده آنان را به "زینت هیکل حکومت به عدل و داد و خشیة اللّه" امر فرمودند. و "ذکر پروردگار" را تاج حکومت عادله میخواهند. "یا ملوکَ اِمریقا و رؤساءَ الجمهورِ فیها...زَیّنوا هیکلَ المُلکِ بِطِرازِ العدلِ وَالتُّقی’ وِ رِأسِهٍ باِکلیلِ ذکرِ ربِّکُم فاطرِ السّماء. کَذالِکَ یَأمُرُکُم مَطلعُ الاَسماء مِن لَدُن علیمٍ حکیمٍ" (بند 88)
و جمال ابهی’ اندکی پیش از صعود مبارک فرمودند "اگر این امر در غرب ظاهر میشد، اگر آیات این ظهور از مغرب زمین به ایران و سایر کشورهای خاور میامد، ملاحظه میشد که اهل غرب چگونه استقبال مینمودند! ایرانیان در زیان و خسران مانده اند. (نقل از نبیل زرندی)
بهرحال در فوریه 1894یک پزشک سوری بنام ابراهیم خیراللّه که در مصر به واسطهء عبدالکریم طهرانی به دیانت بهائی مؤمن شد، لوحی از محبوب عالم دریافت کرد، و بهدایت حضرت عبدالبهاء در شیکاگو مقیم شد. در 1895در کنوشا جلساتی هفتگی برای تبلیغ امر بهائی دایر نمود و در 1897کتابی بنام "باب الدّین" تنظیم نموده در شهرهای کانزاس، نیویورک و فیلادلفیا گروهی را به امر اعظم هدایت کرد. نفوسی مانند تورنتون چیس (Thornton Chase) که مرکز میثاق او را نخستین بهائی امریکائی دانستند و لقب "ثابت" به او اعطاء فرمودند. و لوآ (Louisa A. Moore) شعله ای جاودانه که مولای حنون او را لِوا (رایت و پرچم) نامیدند. و دکتر ادوارد گت سینگر (Dr. Edvard Getsinger) که بعدها با لوا ازدواج کرد، و بیش از چند صد نفر دیگر که تمامی دقایق زندگانی را وقف نشر "امر اعظم یزدانی" نمودند، به جمع یاران و مؤمنان پیوستند.
در سال 1898میسیس هرست (Mrs. Foebe Hearst ) همسر یک سناتور امریکائی به امر مبارک مؤمن شد و تصمیم گرفت به حضور مولا حضرت عبدالبهاء مشرّف شود. جمعی از دوستان با او همراه شدند. در پاریس خانم می بولز (May Ellis Bollse) که بتازگی با راهنائی لوا مؤمن شده بود، به آنان پیوست.
ورود این نخستین گروه زائران غربی و دیدار آنان از مرز و بومی که محبوب عالم 24 سال آخر حیات را در آن به سرگونی و زندانی به سر آوردند، و مشیت یزدانی از قدیم آن را مرکز جهانی "امر اعظم" قرار فرموده، و در آن زمان "مرکز پیمان بهاء" آفتاب تابنده در آن بودند، شایان توجّه و بزرگداشتی ویژه است. این گروه 15 نفره در سه دستهء 5 نفری به زیارت آمدند.
ملاقات با مولای حنون و زیارت روضهء مبارکه چنان وجد و شعف و سرور و انجذابی در دلهای آنان ایجاد کرد که شعلهء عشق یزدانی وجودشان را برافروخت. و هریک از آنان چون کره ای آتشین به خدمت امراللّه برخاست. در (God Passes By) "تاریخ قرن اوّل بهائی به زبان انگلیسی" شوقی افندی ولیِّ امر مقدّس در بیان حالت آنان، گواهی یکی از ایشان را نقل میفرمایند " خاطراتی که از تشرّف بمحضر مبارک حضرت عبدالبهاء در قلب باقی مانده به تقریر و تعبیر برنیاید و الفاظ و عبارات تبیان و ترجمان نتواند. در آن ساعت قوّهء عظیمی سراپای وجودم را احاطه نمود که... خود را فراموش کردم و عقل و هوش از سر بدادم. حالتی دست داد مقدّس از حزن و سرور، و کیفیّتی منزّه از ذکر و بیان. همینقدر میدانم که با زیارت وجه صبیحش طیر روحم در فضای لامکان بپرواز آمد و جان و روانم با جهان بالا و عالم لایتناهی دمساز گردید. محو طلعت بیمثالش گشتم و از خمر بیانات روح پرورش نصیب موفور بردم. آنچه فرمود بسمع قبول اصغاء نمودم (با خشنودی باور کردم.) و آنچه از آیات و تعالیم بدیعه القاء نمود، در صفحهء ضمیر مرتسم ساختم.
در محضر مبارکش بنشستیم و چون پروانه حول سراجش مجتمع شدیم ولی از خود بیخود بودیم. و گوئی در قید حیات نیستیم. و چون آن هیکل مقدّس قیام فرمود و ناگهان ما را وداع نمود، بخود آمدیم و جان رفته به ابدان بازگشت. امّا شکر ساحت محبوب را که دیگر حیات ما حیات اوّلیه نبود بلکه نشئه ای جدید بود و بس لطیف و بدیع." (برگردان پارسی از نصراللّه مودّت)
و همین زائر از آخرین دقایق ملاقات مولای حنون، چنین یاد میکند: "به قوّت و عظمت تعالیم مبارکش، خوف ما به ایمان و ضعفمان به قوّت و حزنمان به سرور تبدیل شد. از فرط عشق و محبّت آن دلبر احدیت، خود را فراموش کردیم. و چون برای استماع بیانات در مقابل آن وجود اقدس نشستیم، بعضی از دوستان از شدّت عشق و غلیان احساسات اشک شوق از دیده جاری ساختند. آن تسلّی دهندهء قلوب آنان را نوازش فرمود و دلداری داد. و امر فرمود اشک از دیدگان بزدایند و به مواهب الهیه مسرور و شادمان باشند. ولی دلها نه چنان شیفتهء آن مه تابان و منجذب آن یار مهربان بود که سکون و آرامش میسّر گردد! و غلبه بر جذبات شوقیه، مقدّر (ممکن شود.) لِهذا (بنابرین) هیکل اقدس مجدّداً (دوباره) با اظهار عنایت و عطوفت لایتناهی (بی اندازه) فرمودند گریه نکنید و تأکید نمودند که تا اشک از دیده ها پاک نشود و صدور (سینه ها) بمحبّت محبوب مطمئنّ و مسرور نگردد، صحبت نخواهند کرد و ما را تعلیم نخواهند داد"
خانم هرست خود مینویسد: "آن سه روز که در محضر مبارک گذراندم از بزرگترین و تاریخی ترین ایّام حیات من محسوب است... قلم از وصف آن هیکل اقدس عاجز و بیان از توصیفش قاصر است... از اعماق قلب معتقدم که اوست مولا و آقا و سیّد ما... بدون تردید عبّاس افندی مسیح این عصر و هادی و منجی این نسل است. و با وجود مقدّسش، ما را انتظار ظهور جدیدی نه..."
و همو در نامهء دیگر مینویسد: "باید اعتراف کنم که مرکز عهد و میثاق شگفت انگیزترین نفسی است که در حیات خویش ملاقات نموده و یا در عالم ناسوت انتظار ملاقات دارم... من بتمام قلب و روان به آن ذات مقدّس ایمان دارم... به یقین مبین اوست ابن اللّه (پسر خدا- مسیح) و اوست نفسی که روح اب سماوی (پدر آسمانی) در وجود مبارکش متجلّی و مُشرق است."
(نویسنده به یاد دارم که ابوالفضل گلپایگانی فاضل و دانشمند بی نظیر قرن اوّل بهائی باور داشت که "روح اعظم" پس از صعود محبوب عالم، در مرکز میثاق او متجلّی و تابنده است.)
عنایات عبدالبهاء چون فیض یزدانی و موهبت خورشید رحمانی عامّ بوده و هست، و شامل همه عالم و بنی آدم – گماشتهء خانم هرست، رابرت ترنر (Robert Thurner) با زیارت عبدالبهاء شیفته و حیران به جمع مؤمنان پیوست و او نخستین سیاه پوست بهائی است. لوا گتسینگر "طاهرهء باختر" و "مُنادی میثاق" است. و می بولز مؤسّس جامعهء بهائی پاریس، و یکی از صدها مهاجر جان برکفِ امریکا و اروپا در خدمت امر رحمانی.
آنچه در آستانهء قرن بیستم رخ داد، و سبب تجدید حبس و حصر مولای حنون عبدالبهاء شد، زادهء دو جریان بود؛
از سوئی شهرت روز افزون امر اعظم و توسعهء دایرهء فعّالیتهای تبلیغی در اروپ و امریک و نیز آغاز ساختمان نخستین مشرق الاذکار (معبد بهائی) در عشق آباد ترکستان، دشمنان قدیم امر را نگران کرد و به حملات آنان، بویژه در ایران افزوده در تعدادی از شهرها و دهات به دفعات منجر به شهادت گروهی از مظلومان شد. و نیز تأسیس مراکز بهائی در شهرهای امریکای شمالی و نشر الواح صادره از قلم مرکز میثاق به اعزاز مؤمنان جدید که برخی از اربابان کلیسا را به هراس افکند و به مخالفت با امراللّه واداشت.
و از سوی دیگر انتشار خبر ورود زائران غربی آمیخته با آب و تاب فراوان و همراه با دروغها و تهمتهای ساخته و پرداختهء اهل نقض و خدعه، دربار عثمانی را که از نظر سیاسی متزلزل بود، به وحشت انداخت. و اقدامات این گروه بی وفا سبب شد که؛
"در بیستم آگست 1901مطابق پنجم جمادی الاولی 1319 هجری قمری، هنگامیکه عبدالبهاء از جشن سالروز بعثت طلعت باب از قصر بهجی باز میگشتند، به حکومت سرا دعوت شدند، و حاکم عکّا خبر داد که محدودیت ها و سخت گیریهای حکومت که مدّتها فراموش شده بود، به فرمان سلطان عبدالحمید تجدید میشود. و ایشان و برادرانشان در عکّاء زندانی هستند و حقِّ خروج از محدودهء شهر را ندارند. و حکم امپراطوری به اجرای کامل در میاید. عبدالبهاء تنها و بی یار و مدد، چند روز پی در پی به حضور در ادارات حکومتی برای بازجوئیهای طولانی از سوی قضاة و مقامات رسمی تسلیم شدند. ایشان قبل از هر چیز برای نا برادران وساطت کردند و این وساطت فوراً به آنان ابلاغ شد. گرچه از دشمنی و بدخواهی آنان نکاست. امّا سخنان آن حضرت با مقامات نظامی و حکومتی سبب شد که مؤمنان ساکن عکّاء بتوانند با آزادی به کار و کسب خود مشغول باشند." (God Passes By p. 364)
برادران عهدشکن و ناسپاس حاکم و سران مدنی و نظامی جدید را که برخلاف کارمداران پیشین کمترین آشنائی با امر بهائی، عبدالبهاء و بهائیان نداشتند، به زودی با خوش آمدهای همراه با هدیه و رشوه، در دام دروغها و بدگوئیهای دائمی خود انداختند. و اعضاء دو هیأت تفتیش را به زیر نظر داشتن همه رفت و آمدهای مرکز میثاق و مسکن ایشان و اعمال سخت گیری و محدودیت روز افزون نسبت به مولای حنون، با خود همگام ساختند. آنان حتّا بخشی از زمینهای اطراف قصر بهجی را فروخته به رسم پیشکش به سران حکومتی پرداختند! سالها حبس و حصر عبدالبهاء حدّی نداشت. رفت و آمد به حیفاء ممکن نبود و ساختمان مقام اعلی’ کندی گرفت و گاهی به تعویق افتاد. در سالهای 1904 و 1905براستی مولای حنون و زندگانی ایشان در معرض خطر جدّی قرار داشت. به نوعی که حضرتشان تنظیم وصیت نامهء خود را در این زمان آغاز نمودند.
بخش نخست از "الواح وصایای عبدالبهاء" سندی که نقشهء مهندسی نظم اداری بهائی را در بر دارد، در این زمان از قلم میثاق صادر شد. این سند عظیم در توقیعات صادر از قلم شوقی افندی ولیِّ امراللّه "فرزند تعامل بین قوّهء فائضهء محبوب عالم و نیروی مقتبسه و مستفیضهء مرکز میثاق" است. و "متمّمِ کتاب اقدس" و "منشور نظم اداری بهائی" میباشد. گرچه بررسی و مطالعهء این سند و تفکّر و دقّت در آن، برای هر انسان، شاید به اندازهء آیات یزدانی نازل از قلم اعلی’ ضروری است، امّا در این نوشتار تنها به برخی نکات ویژه که ما را با زندگانی و حالات مولای حنون در آن زمان آشنا میسازد، بکوتاهی اشاره میشود.
در صفحهء دوّم، بلافاصله پس از خطبهء نخست میفرمایند: "ای احبّای الهی! اعظم امور محافظهء دین اللّه است و صیانت شریعة اللّه و حمایت امراللّه و خدمت کلمة اللّه – در این سبیل هزاران نفس خون مطهّر را سبیل نمودند و جان عزیز را فدا کردند. رقص کنان به قربانگاه شتافتند و عَلَم دین اللّه افراشتند و بخون خویش آیات توحید نگاشتند- سینهء مبارک حضرت اعلی’ روحی له الفداء هدف هزار تیر بلا شد – و قدوم مبارک جمال ابهی’ روحی لاحبّائه الفداء از ضرب چوب در مازندران زخم و مجروح گردید- و گردن مقدّس و پای مبارک در زندان طهران اسیر کُند و زنجیر گشت. و مدّت پنجاه سال در هر ساعتی بلا و آفتی رسید و ابتلاء و مصیبتی رخ داد-از جمله بعد از صدمات شدیده، از وطن آواره و مبتلای آلام و محن شد- و در عراق نیّر آفاق معرض کسوف از اهل نفاق بود و عاقبت سرگون به مدینهء کبیره گشت- و از آن شهر به ارض سرّ (ادرنه) نفی گردید و از خطّهء بلغار در نهایت مظلومیت به سجن اعظم ارسال گشت. آن مظلوم آفاق روحی لاحبّائه الفداء چهار مرتبه از شهری به شهری سرگون گردید تا در این زندان به حبس مؤبّد استقرار یافت و در سجن قاتلان و سارقان و قطّاع طریق مسجون و مظلوم گردید..."
در صفحهء نهم با توجّه به نقشهء قتل حضرتشان به توسُّط نابرادری حسود و ذکر آن، در بیان حالات خود با محبوب ازلی مناجات میکنند: "اِلهی اِلهی! تَری عبدَکَ المظلوم بَینَ مَخالِبِ سِباعٍ ضاریةٍ و ذِئابٍ کاسرةٍ و وحوشٍ خاصرَةٍ. رَبِّ وَفِّقنی فی حُبّکَ عَلی’ تَجَرُّعِ هذهِ الکأسِ الطّافحةِ بِصَهباءِ الوَفاءِ المُمتلئَةِ بِفیضِ العَطاء حتّی’ یَحمرُّ قَمیصی بِدَمی طریحاً عَلَی التّراب صَریعاً لاحراکَ لِلاعضاء. هذا مُنائی و رَجائی و اَمَلی و عِزّی و عَلائی! وَلیَکُن خاتمةَ حیاتی خِتامُ مِسکٍ یا ربّی و مَلاذی- وَ هَل مِن مَوهبَةٍ اعظمُ مِن هذا؟ لا و حَضرةِ عزّک. و اِنّی اشهِدُکَ اِنّنی اَذوقُ هذِهِ الکأسَ فی کلِّ الایّام بِمَا اکتَسَبَت اَیدِی الّذینَ نَقَضوا المیثاقَ و اَعلنوا الشّقاقَ و اَظهَروا النّفاقَ و اَظهَروا فی الارضِ الفَسادَ و ما راعوا حُرمَتَکَ بینَ العِباد ربِّ احفَظ حِصنَ دینِکَ المُبین مِن هؤلاء النّاکثین. وَاحرُس حَماکَ الحصین مِن عُصبَةِ المارقین. انّک انت القویّ المقتدر العزیز المتین."
حضرتشان چنین مینالند: "ای خداوند من و کردگار من! میبینی بندهء مظلومت را در چنگال درندگانی بی رحم و گرگانی استخوان شکن و وحشیانی زیانکار. خداوندا! مرا در راه عشق خود به نوشیدن این جام لبریز از شراب وفاء که عین فیض عطاست، موفّق دار تا پیراهن من به خونم رنگ شود، بر خاک در غلطم و مدهوش و بی حرکت مانم. این آرزوی من است و امید من و عزّت و علاء من. که پایان حیاتم مُشکین گردد، ای پروردگار من! و ای پناه دهندهء من!- و آیا موهبتی بالاتر از این هست؟ نه! به درگاه عزّتت سوگند. و تو خود گواهی که من هر روز از این جام مرزوقم، چه که (مشاهده میکنم ) که کسانی عهد تو را شکستند، تفرقه انداختند، ریا میکنند و در زمین تو فساد برپا میدارند. و حرمتت را بین بندگان مراعات نمیکنند. ای خدای من! دین مبین خود را از اینان که پشت پا (به حقیقت) میزنند، حفظ فرما و حریم مقدّس خود را از این بی خدایان محفوظ دار! توئی قوی، توانا، عزیز و متین."
و اکنون برای آنکه کمی بیشتر در جریان حال و احوال عبدالبهاء مولای حنون قرار گیریم، به ایران "مهد امراللّه" نظر کنیم.
در ابتدای "عهدِ میثاق" یا سوّمین عهد از "عصر رسولیِ" امر اعظم، در سال نخست از سرپرستی عبدالبهاء، در1310 هجری قمری در یزد به تحریک علمای شیعه، جوانی بهائی بنام محمّد رضا محمّد آبادی که با عزّت میزیست و در تدارک مراسم عروسی خود بود ظالمانه به شهادت رسید. و خبر آن بر غم و درد مولای حنون افزود!
در 1313 پس از قتل ناصرالدّین شاه به دست میرزا رضای کرمانی، بلافاصله دو زندانی بهائی جناب ورقاء و پسر 12 سالهء ایشان با قساوت تمام توسّط حاجب الدّوله فراشباشی شهید شدند. و درد و غم عالم امر و مولای حنون را به سختی آزرد.
چندی بعد قتل شاه بهانه ای به دست علماء و امراء داد و در بسیاری نقاط ایران خون بسیاری از اهل بهاء بر خاک ریخت. در 1314در تربت حیدریه پنج نفر به وحشیانه ترین وضع کشته شدند و اجسادشان به آتش سوخت. مولای حنون در زیارت نامه ای دردناک آنان را تجلیل فرمودند.
در 1315 حاج محمّد تبریزی با همکاری یکی از پسرانش که مسلمان شیعه بود، توسّط دو طلبه بشهادت رسید. در این مورد به امر مظفّرالدّین شاه که کوشش میکرد با عدل و داد حکومت کند. قاتلان به مجازات رسیدند.
در 1320شاهزاده شیخ الرّئیس از شیراز به اصفهان آمد و هر روز با شجاعت تمام در مسجد به تبلیغ امر اعظم بهائی پرداخت. این مسأله علمای شیعه را به تحریک مردم واداشت. شهر منقلب شد. اراذل و اوباش دو نفر بابی را به تصوّر آنکه بهائی هستند به قتل رسانیدند. بهائیان به کنسولگری روس پناه بردند. قنسول آنان را اطمینان داد که دیگر خطری نیست. چون از قنسولگری خارج شدند، اشرار که در کمین آنان بودند سیّد ابوالقاسم مارنونی پیر مردی نورانی را به قتل رسانیدند. سایرین زخمی و نیمه جان موفّق به فرار شدند. "در شهر یزد بلوا و شورشی عظیم تر و خانمانسوزتر برپا گردید و جمعی از مظلومین بخاک و خون کشیده شدند."
چندی پیش از این زمان در سال 1319هجری قمری (1902 میلادی) مظفّرالدّین شاه با میرزا علی اصغر خان اتابک صدر اعظم و گروهی درباریان در پاریس بود. لوا گتسینگر از سوی مولای حنون و به نمایندگی بهائیان فرانسه و امریک با نامه هائی مشروح از آنچه در ایران میگذشت، از شخص شاه، داد خواهی نمودند. شاه بویژه با علم بر آینکه دیانت بهائی در اروپ و امریک پیروانی دارد، قول رسیدگی داد. (عزیزان میتوانید این بخش از تاریخ را که بسیار جالب توجّه و ارزشمند است، در <حیات حضرت عبدالبهاء> تألیف جناب محمّدعلی فیضی صفحات 122 تا140 بخوانید.)
در 1321 در بار دوّم حکومت جلال الدّوله پسر ظلّ السّلطان، سیّدی جوان که با جواز اجتهاد به یزد وارد شد، منبر برافراشت و مردم را علیه بهائیان و جمعی زرتشتیانی که بهائی شده بودند بشورانید. در این بلوا جناب حاج میرزای حلبی ساز به فجیعترین وضع به شهادت رسید. آقا علی که با کارد مضروب شده در خانه بستری بود، در بستر با کارد قطعه قطعه شد. نایب حسن را یک درشکه چی شکم درید. میرزا اسداللّه دبّاغ را سیّد حیدر نامی گلو برید و خون او را سرکشید. آقا محمّد طاهر را از خانه بیرون کشیده با ششلول از پا در آوردند. و خانه های پاکان و مؤمنان یزدان را غارت نمودند. در این میانه زنان نشان دادند که در وحشیگری و درندگی دست کمی از مردان نداشتند.
در تفت چند نفر بیگناه را به قتل رسانیدند.
در منشاد عدّه ای بشهادت رسیدند.
در قریهء هنزا فاطمه بیگم را ازخانه بیرون کشیدند. یکی گلویش را برید و دیگری شکم او را پاره کرد و با جمعی دیگر جسدش را به درخت آویخته آتش زدند.
داستان شهدای ملایر و شاهزاده موزون و بلایای بسیاری که این شخص فرهیخته و شاعر برجسته تحمّل کرد براستی درد آور و عبرت انگیز است. (این داستان و داستانهائی دیگر را در <حیات حضرت عبدالبهاء> تألیف جناب محمّدعلی فیضی صفحات 141 تا 303 بخوانید.)
شرح حال و شهادت جناب میرزا اسمعیل سراج الشّهداء و شاهزاده حبیب اللّه میرزا و شهدای نامق و حصارو... و مظلومان همدان داستانی درد آور و تمام ناشدنی است. (کتاب های تاریخی در مورد شهدای یزد، زنجان، قم، کاشان، ساری، جاسب، نراق و دیگر شهر ها و دهات ایران از عدد بیرون است. این ستم ها و این درندگیها 177 سال است که ادامه داشته و دارد!)
با همه این حوادث دردناک و کمرشکن، مولای حنون عبدالبهاء در هر نفس برای عالم انسان میگریند و میزارند. و یاران را یک یک به نجات انسانها چنین اندرز میدهند:
"ای ثابتان بر پیمان! این طیر بال و پر شکسته و مظلوم چون آهنگ ملأ اعلی’ نماید و بجهان پنهان شتابد. و جسدش تحت اطباق قرار یابد یا مفقود گردد، باید افنان ثابتهء راسخه بر میثاق اللّه... با حضرات ایادی امراللّه ... و جمیع یاران و دوستان بالاتّفاق (باهم) به نشر نفحات اللّه و تبلیغ امراللّه و ترویج دین اللّه، به دل و جان قیام نمایند و دقیقه ای آرام نگیرند و آنی استراحت نکنند. در ممالک و دیار منتشر شوند و آوارهء هر بلاد و سرگشتهء هر اقلیم گردند- دقیقه ای نیاسایند و آنی آسوده نگردند و نفسی راحت نجویند. در هر کشوری نعرهء یا بهـاء الابهی’ زنند- و درهر شهری شهرهء آفاق شوند. و درهر انجمنی چون شمع برافروزند. و در هر محفلی نار عشق بر افروزند. تا در قطب آفاق انوار حقّ اشراق نماید..." (الواح وصایای مبارکهء حضرت عبدالبهاء صفحهء 10)
این نوشتار را با یک قطعه از <قطره ص 77> پایان میدهم.
روح اللّه 12 ساله "جناب مبلّغ"
شنیدم کـه "حـافظ به میخــانـه گفت کـه حـقّ را، ز مــردم نشـاید نهفت
چـو در خُــم بمــانَد چهـل روز می شـــــود دورهء نـارســــــائیش طـی
اگــر بایـدت نـرد عشّـــاق بــــاخت چهـل سال در کـــوره بایـد گـداخت
ولـــی دور ابهـی’ دگـرگـونـه است کـه اوضاع این دوره وارونه است
جــوانـان همـــه پختـــگان رهنـــــد بـه میـدان عشـق و شجـاعت شهنـد
شهنشــاه عشـق، آن حبـیـب خـــــدا جـوان بـــود و شـد در جـوانی فــدا
حـروف بیـــان همچـو قدّوس پاک، چـو ملّاعلــــی، آن دُر تـابنـــــاک،
همـه نــوجـوان بوده، نی سالخورد همـه پیــر عقلـند و در سـال، خُـرد
ذبیـح خــدا، غصن اطـــــهر جوان بدیـع زمـــــان، پیـک داور جـــوان
یکــی زین میـان هست "روح خدا" کــه "ورقاء" نامیـــده او را بهــــــا
هنــوزش به لب، خطِّ سـودا نبــود کــه در بحث شیـــواش، همتـا نبـود
بـه تبلیـغ و تحقیـق افسـانــه بــــود مــیِ عهــد را، خـــمّ و پیمـانه بــود
خــبر دارم از مظــــهر کبــــــــریا کـه فـرمـود او را کـه "ورقــــا بیــا"
"اگـــر صبح فـــردا قیـــامت شود، قیـــامت به صدهــــا عــلامت شود،
بیـــــاید ز ره، "مــالک یــوم دـین" نـدا در دهــــــد، "قـــائـــم مسلمـین"
همــه اهـل عـــالــم به او رو کـنـند دل و جـان و وجدان سوی او کنند
تو ای نوگل من! چه خواهی نمود؟ در دل بسوی کــه خـواهـی گشود؟
بگفتـــــا کــــه او را بهــــائی کــنم بـه بـاب بهــــــایش فــدائی کـــــنم
که محبـوب دلهــای پاکان بهــاست شـه لامکان، نــور یزدان بهـــاست
-----
نوشته شده توسط دکتر پرویز روحانی