بطوریکه جناب عبودیت خود نقل کرده است سلمانی بسیار مقدس و متعصب بوده و وقتی در قم اشتهار مییابد که طایفه بابیه مدعی هستند که دیانت اسلام به ظهور حضرت باب نسخ شده است تصمیم میگیرد برای ارتقای روح خود و رستگاری در دنیا و آخرت یک فرد بابی را پیدا کرده او را بکشد تا از این راه ثوابی برده باشد تا اینکه میشنود که در قم دو نفر به نام نداف ها دکانی دارند و بابی هستند. جناب عبودیت بقصد انجام نیت خود به دکان آنها میرود و شروع به صحبت میکند. صاحب دکان ابتدا شرح مفصلی از حضرت موسی و حضرت مسیح و حضرت رسول اکرم و مخالف هائیکه مردم در هر عصر و زمان با آنان کردهاند و صدمات و بلیاتی که آنان تحمل فرمودهاند بیان و نتیجه گرفتند که هر زمان پیغمبری آمده با مخالفت مردمان نادان و علمای خودپرست روبرو شده است. بعد جناب عبودیت میگوید شنیدهام شما بابی هستید جواب میدهد هر کس میگوید غلط میکند (برای اینکه در آن زمان بهائی بوده است) اگر میخواهی بابی بشوی برو نزد آغلامرضا جاسبی (زیرا این شخص در قم نیز معروف و بابی بودنش مشهور خاص و عام بود) خلاصه صاحب دکان فوق اظهاری نمیکند که جناب عبودیت بتواند به بابی بودن وی یقین و خدا نخواسته آنچه در دل داشته انجام دهد ولی چون شغلش نجاری بود و در جاسب هم با استاد حسین نامی که از اعدای امر بود طرف حساب بود برای خرید چوب به جاسب عزیمت کرد ولی هدفش جز رسیدن به ثواب اخروی و به زعم خودش قتل یک فرد بابی چیز دیگری نبود.
روزی که جناب استاد در دکان استاد حسین فوقالذکر نشسته و درباره آغلامرضای جاسبی با وی صحبت میکرد آغلامرضا از جلو دکان گذشته و با استاد حسین سلام و احوالپرسی نمود. استاد حسین با اشاره به جناب عبودیت فهمانید که این شخص همان آغلامرضا است و او را نیز به آغلامرضا معرفی نمود آغلامرضا به دعوت استاد حسین وارد دکان شده در گوشهای نشست ولی بیش از چند دقیقهای صحبت نکرد آن هم درباره مطالب کلی و عمومی بود و رفت ولی همان چند کلمه مختصر او استاد اسمعیل قمی را مجذوب خود ساخت بطوریکه فیالمجلس در نزد استاد حسین از آغلامرضا و آنچه که از او شنیده بود تعریف و تمجید نمود. به همین دلیل هم استاد حسین پس از آن همیشه مراقب و مواظب استاد اسمعیل بود که مبادا با آغلامرضا محشور شود. مدت چهار ماه استاد اسمعیل با استاد حسین معاشر بود تا اینکه مقدار زیادی چوب خریداری و از استاد حسین تقاضا کرد آنها را به قم ببرد و پس از رفتن وی خود عازم منزل آغلامرضا شد و از بابی بودن او سئوال کرد. آغلامرضا ابتدا راجع به پیغمبران گذشته و نبوات آنان صحبت کرد و سپس تاریخچه ظهور حضرت اعلی و مؤمنین اولیه و جانفشانیهای آنان و بعد ظهور من یظهرهالله [لطفاً بقیه را در صفحه 80 ملاحظه فرمائید
آهنگ بدیع
وحدت بهائی (بقیه از صفحه 51)
انتخاب مینموده آن بیت العدل اعظم بود والسلام ع ع"
بر اثر این نصوص متعالیه صریحه واضحه است که در زمان ما عاشقان وحدت بهائی چون پروانه گرد شمع ملکوتی یعنی بیت العدل اعظم الهی میگردند و خود را بیپروا بر این آتش میزنند و فرمان آن مرکز منصوص و مرجع مخصوص را که منشور آسمانی و به دستور رحمانی است به جان و دل گردن مینهند و خویش را خوشبخت و سرفراز میدانند که در ظل چنین هیئتی ملهم و معصوم مستظل شده و شوک شکوک را به نار معرفة الله سوختهاند.
قطوبی لنائم طوبی لنا من هذاالموهبة العظمی و المنقبة الکبری.
میسیس دروتی بیکر (بقیه از صفحه 55)
این عبد اطمینان دهید روح پر فتوحش مشمول الطاف و عنایات لانهایه الهی است. مقتضی است محفل تذکری شایسته مقام و خدمات جاودان او در مشرق الاذکار منعقد سازید. امضای مبارک."
شرح تصدیق جناب عبودیت (بقیه از صفحه 77)
حضرت بهاءالله موعود کل ادیان و ملل و متحد کننده تمام قبایل و اجناس را بیان نمود و چون نزدیک ظهر بود استاد اسمعیل را به نهار دعوت نمود. استاد هم بی اختیار و من دون اراده در پی او روان شد. پس از صرف ناهار کتب مقدسه تورات و انجیل و قرآن را پیش کشیده و یکیک از روی بشارات و آیات کتب مقدسه حقانیت ظهور حضرت رب اعلی و حضرت بهاءالله را اثبات و استاد اسمعیل را به بشارت الهیه مستبشر ساخت. جناب عبودیت در بعدازظهر همان روز به شرف ایمان فائز و پس از حفظ کردن نماز و دو مناجات خانه آغلامرضا را ترک گفت. وقتی استاد حسن از قم مراجعت نمود دید کار از کار گذشته و جناب عبودیت روانه قم شد. جناب عبودیت بلافاصله پس از ورود به قم به تبلیغ امر قیام نمود و سفری نیز به طهران نمود. وقتی مادرش که زنی بسیار مقدس و متعصب بود به بهائی شدن وی پی برد، شکایت به اداره حکومتی برد. حکومت نیز ایشان را احضار ولی پس از بازپرسی لازم شبانه وی را فرار دادند و جناب عبودیت به طهران وارد و به خدمات مهمه خود در سبیل امر الهی ادامه داد.