
این ابیات شاید نقشی از کلمات یزدان پاک در "سورةُ الهُمَزَة" سورهء 104 قرآن است که مولانا به روشنی از معجز عشق و آتش افروختهء "محبّت اللّه"، "نارُ اللّهِ الموقَدَةِ الّتی تَطّلعوا عَلَی الافئدة" دیده است.
درآغاز این نوشتار، این پیش گفتارِ کوتاه ضروری است: در این نوشته من هرچه آورده ام از قرآن و کتب الهی پیش از آن و نیز از آیات نازله در "امر نوین یزدانی" است. کمتر از خود گفته ام و یا از کتابی دیگر الهام گرفته ام. پس به یقین بدانید که همه دستور خـدا و سخن پاک یزدان است. با ارادت بخوانید و براستی باور کنید که بدرستی شما را به راه راست هدایت خواهد نمود.! سی و چهارمین نوشتار را با حالت زاری و دعا بدرگاه طلعت رحمان آغاز میکنم. باشد که عنایت فرماید و مرا از بررسی بیطرفانهء وقایع روز باز ندارد؛ دستخوش احساس نشوم و با ژرف اندیشی و مطالعهء نبوّات و امّا بکوتاهی، آنچه را در جهان میگذرد عنوان کنم. و گوشه ای از نقشهء عظیم یزدانی را برای این روز و این دور در آیات ربّانی نشان دهم. از کردگار بزرگ میخواهم که ناامیدی در نوشتار اثر نگذارد. چه که این روز "روز آخر" است و "روز سخت" و "روز شگفتیها".
انشاءاللّه ما همه و در رتبهء نخست من، از راه حقّ منحرف نشویم، بخردانه بیاندیشیم (قرآن 23:80و نیز آیاتی درهمه کتب یزدانی) در هر آن متذکّر باشیم (قرآن 23:85ونیز دیگر کتب یزدانی) و با بینائی همه چیز را بنگریم. (قرآن 23:27ونیز دیگر کتب یزدانی) مبادا از قلمِ کردگاری در ردیف کران و گنگان و کوران و مردگان درائیم. (قرآن 2:18- 2:171- 6:39-6:122 (- میدانیم که زندگی راستین زندگی ایمانی است. از خـدای یکتا، محبوب بی همتا یاری میجوئیم که ما را در راه راست همراه و یار و یاور باشد تا به زندگی راستین فائز شویم.
گر جان عاشق دم زند آتش در این عالم زند وین عالم بی اصل را چون ذرّه ها برهم زند
عالم همه دریا شد دریا ز هیبت لا شود آدم نماند وادمی گر خویش با آدم زند
بشکافد آندم آسمان نی کَون ماند نی مکان شوری درافتد در جهان وین سور بر ماتم زند
خورشید افتد در کمی از نور جان آدمی کم پُرس از نامحرمان آنجا که محرم کم زند
نی قوس ماند نی قزح نی باده ماند نی قدح نی عیش ماند نی فرح نی زخم بر مرهم زند
نی درد ماند نی دوا نی خصم ماند نی گوا نی نای ماند نی نوا نی چنگ زیر و بم زند
اسباب در باقی شود ساقی بخود ساقی شود جان ربّی الاعلی گود دل ربّی الاعلم زند.
حقّ آتشی افروخته تا هرچه ناحقّ سوخته آتش بسوزد قلب را بر قلب آن عالم زند
مولانا از آینده میگوید. از عارف نه، بلکه از عاشق و از معجز عشق. او میداند که عالم روح و جهان روحانی انسانی کیمیای عشق را میطلبد تا آدمی دیگر و عالمی دیگر هستی یابد. آنچه دینمداران بنام دین ساخته و پرداخته اند بکار فردا نخواهد آمد. آتشی را که خـدا خواهد افروخت هر قلب و بدلی را خواهد سوخت. تنها حقیقت در جهان خواهد ماند.
من بکوتاهی بعضی نکات را با عزیزان در میان میگذارم و مرغ اندیشه تان را در پرواز آزاد رها میکنم.
در بیت نخست از آتش عشق سخن میرود. و از جهان بی اصل. "سلطان سلاطین عشق"، بهاء اللّه روشن میسازد که وجود جسمانی شبه وجود است و وجود حقیقی وجود روحانی است. خطاب به "ناپلئون سوّم" میفرماید آیا به این مینازی که بر یک وجب از خاک حکومت میکنی؟ بدان که کرهء خاک در چشم اهل بهاء کمتر از سیاهی چشم موری مرده است!
در بیت دوّم و سوّم از انقلابات و دگرگونیها سخن میرود که در آخرین کتاب "عهد جدید" بدرازا بیان شده است. و آیا "این سور بر ماتم زند" اشاره بر عید میلاد "طلعت باب" نیست که ماتم شیعیان را به جشن و سرور تبدیل نمود!
در بیت چهارم، مولانا نور خورشید را در برابر نور جان آدمی که بارقه ای از یزدان پاک است به هیچ میشمارد!
در ابیات بعد باز از دگرگونیها سخن است. بخوبی می بینیم که در این زمان هر ده سال یا بیشتر دنیا حالتی دیکر دارد. نوآوریها بیش از حدِّ تصوّر است.
در بیت بعد مولانا اشاره میکند که همه جانهای پاک "موعود عالمیان" را به لقب "ربِّ اعلی’" نام میبرند . و در بیت دیگر از آتشی که حقّ افروخته گفتگو میکند که سرانجام هر ناحقی را خواهد سوخت و جهانی از عشق و علم و عدالت و آزادی و برابری و رهائی خواهد ساخت.
بسیار بجاست که از این آتش عشق یزدانی در سه نیّر تابنده رحمانی در این ظهور اعظم به کوتاهی سخنی داشته باشیم.
"طلعت باب"حضرت ربِّ اعلی’ چون شهابی آتشین و یا "ستونی گداخته از عشق من یظهره اللّه" هزاران ستون انسانی را به عشق یزدان و مظهر او بر پا داشت (فی عَمَد مُمَدّدَة). و خود و آنان را در ساحت عشق فدا فرمود. از هزاران آیه در گواهی به این عشق گدازان، تنها به چند آیه کفایت میکنیم.
در نخستین شب ظهور و در محکم ترین حجّت خویش میفرماید: "یا بقیّة اللّه! قد فَدَیتُ بکلّی لَکَ... ای مظهر موعود! من خود را بکلّی فدای تو نموده ام. به هر ناسزا در راه تو رضا داده ام. و جز کشته شدن در راه عشق تو آرزوئی ندارم. و خداوند مرا گواهی کافی است."
"هر اسم خیری که در بیان نازل شده، مراد من یظهره اللّه است..."
"مدِّ نظر بیان نیست الّا بسوی من یظهره اللّه..."
"آنچه در بیان متکوّن میشود (هستی میابد) از شئون محبوبه، تحفه ایست از قِبَلِ نقطهء بیان بسوی من یظهره اللّه..."
"هرکس لقاءِ من یظهره اللّه را درک نماید، لقاء اللّه را درک نموده..."
"بدان که در بیان هیچ حرفی نازل نشده مگر آنکه قصد شده که اطاعت کنند من یظهره اللّه را که او بوده منزل بیان قبل از ظهور خود..."
"طلعت باب" بیک کلمه آنچه از اوهام از قلم دینمداران بنام دین تألیف شده بود، از حیات خلع فرمود. و به نیش قلم سحر آفرین خود همه عناصر مدنیّتی نوین را بنا نهاد.
این "جان عاشق" دم زد و "آتش بر این عالم زد!" عزیزان را از دریائی از دعا و آیات نازله از قلم مبارکشان، به مناجاتی که یک سال پیش از ظهور (در 24 سالگی) در فوت پسر نوزاد خود سرودند، میهمان میکنم. میفرمایند:
اللّهمَّ یا الهی! کاش این ابراهیم تو را هزار اسماعیل بود تا همه را در راه محبّت تو قربانی مینمود. یا محبوبی! یا مقصودَ قلبی! محبّت این احمد که بندهء تو علی محمّد او را در راه تو قربانی کرد، هیچگاه نمیتواند شعلهء محبّت تو را که در قلبش افروخته، خاموش سازد. تا جانم در پای تو نثار نشود، و تا جسمم در راه تو بخاک و خون نغلطد، و تا سینه ام برای تو هدف گلوله های بی شمار نشود، اظطراب من تسکین نیابد. و دل من راحتی نپذیرد. ای خـدای من! ای یگانه مقصود من! قربان شدن یگانه فرزند مرا بپذیر و قبول فرما. و فدا شدن او را فاتحه و علامت فداشدن من در راهت قرار بده. و بفضلت فداکاری مرا قبول فرما. آرزو دارم که خون من در راه تو ریخته شود تا بذر امر تو را با خون خود آبیاری نمایم. تأثیر مخصوصی بخون من عطا کن تا بذر الهی بزودی در قلوب عباد انبات نماید. و سرسبز گردد و نموّ کند تا درختی توانا گردد. و جمیع اهل عالم در سایهء آن مجتمع شوند. اللّهمَّ استجِب دعائی و حقّق لی اَمَلی. انَّک انت المقتدر الکریم"
و تأثیر دم این عاشق چیست و چه خواهد بود! در شش سال نخستین در ایران ما یک ملیون هوادار "سیّد باب" بودند. و صیت ظهور آن اسطورهء عشق، مسکو و پاریس را صحنهء درام زندگانی کوتاه آن شهاب گدازان ساخت.
و امّا "سلطان سلاطین عشق"، بهاء اللّه (آنچنان که در <کلمات مکنونهء پارسی> آمده،) در مغازله با روح یزدان میسُراید:
ای بهاء اللّه! چو نورت برفروخت خرمن هستیِّ عشّاقان بسوخت
یک شرر از عشق بر دلهـا زدی صدهزاران سدره بر سینا زدی
سدره هـــا از هر دلـی آمـــد پدید موسیــا! اینجــا به سر باید دوید
آن محبوب عالم پنجاه سال در عشق محبوب ازلی سوخت و هر آن خود را به جان، مال، شهرت، افتخار، فرزند و خاندان، فدای جانان فرمود. و آنی از کوشش و جوشش در اعلاء امر یزدانی و ستایش و پرستش معبود یگانه راحت نجست. در دعائی در ابتدای <ادعیهء حضرت محبوب> نازل: "نفسی فِداکَ! مُرادی ما انتَ اَرَدتَهُ. و محبوبی ما انتَ اَحبَبتَهُ. فَوَ عزّتِکَ اُحِبُّ اَن یَکونَ لی فی کلِّ حینٍ الف روحٍ و اَفدیها فی سَبیلِکَ... لا حیاةَ لاَحَدٍ الّا بذِکرِکَ و حُبِّکَ و لا وجودَ لِنَفسٍ الّا بِثَنائِکَ وَ وَصفِکَ... طوبی’ لِمَن یَری’ فی ظُهوری ظهوراتِ مَشیّتِکَ و مِنِ اشتِعالی نارَ حُبّکَ... فَوَ نَفسِکَ کلُّ جوارِحی وَ اَرکانی تُحِبُّ اَن یِصیرَ اَرباً اَرباً فی سَبیلکَ... ای ربِّ فاَستقِمنا عَلی’ حُبّکَ و السّلوکِ فی مَناهِجِ رضائِکَ.... ای ربِّ فاَشتَعِلنا بِنارِ مَحَبّتِکَ علی’ شأنٍ یَشتَعِلُ بِنا نارُ حُبّکَ بینَ خلقِکَ... " در صفحات 9-10-29-40 خطاب به دلدار یگانه میفرمایند جانم بفدایت! مراد من آنست که تو خواهی. و محبوب من آنچه تو دوست داری. به عزّتت سوگند دوست دارم که در هر حین هزار روح میداشتم و در راه تو فدا مینمودم... کسی را حیات نیست مگر به یاد آوری تو. و وجودی نیست مگر به ستایش تو و وصف تو... خوشا از برای آنان که در ظهور من تنها ظهورات ارادهء تو را بینند و در شعله های وجودم آتش عشق تو را مشاهده کنند. سوگند به نفس تو که همه ارکان و اعضاء بدن من دوست دارند که در راه تو قطعه قطعه شوند... ( و دراین آیات برای خود و دوستداران خود دعا میکنند ): ای پروردگار من! ما را در عشق خود پایدار فرما و به رفتاری شایسته بنابر رضای خویش موفّق دار... ای پروردگار من! ما را به آتش عشق خود بسوزان تا به آتش ما، همگان به محبّت تو برافروزند..."
در <کلمات عالیات> میفرمایند: "سرهای عاشقان تو طالب کمندهای محکم است. و گردنهای طالبان روی تو منتظر شمشیرهای برنده. و سینه های منیره از جذب و شوق، مترصّد تیرهای زهر آلوده. پس معدوم شود نفسی که در راه عشق تو جان نبازد... و بمیرد قلبی که بذکر تو زنده نگردد... "
در مناجاتی چنین مینالند: "... طوبی’ لِمَن ذاقَ حَلاوَةَ ذکرِکَ و ثنائِکَ. انّهُ لا یَمنَعُهُ شیئٌ عَنِ التّوجّهِ اِلی’ مَناهِجِ رضائِکَ و مَسالِکِ امرِک. و لَو یُحارِبُهَ مَن عَلیَ الارضَ کلّها. فاَنظر دُموعَ البَهاء یا محبوبَ البَهاء! ثمّ انظُر زَفَراتِ قلبِ البَهاء یا مقصودَ البَهاء. فَوَ عزّتِکَ و عظمتِکَ و جلالِکَ لَو تورِثُنیَ الجنانَ کلّها بدوامِ نفسِکَ، و انِّها یَشغُلُنی عَن ذِکرِکَ فی اقلّ مِن آنٍ، اَترُکُها و لَن اَتَوَجّهَ اِلَیها ابداً! اَناَ الّذی یا الهی بِحُبِّکَ مُنِعتُ عَنِ الدّنیا وَ العافیةِ فیها و بذِکرِکَ قَبِلتُ البلایا کلّها. اَسألُکَ یا انیسَ البَهاء و محبوبَ البَهاء بِاَن تَکشِفَ حجابَ الّذی حالَ بینَکَ و بینَ عِبادِکَ لِیَعرفنَّکَ بِعَینِکَ و یَنقَطِعنَّ عَمّا سِواک و انّکَ انتَ المقتدرُ الغفورُ الرّحیمُ..." میفرمایند: خوشا بحال کسی که شیرینی ذکر و ثنای تو را بچشد!اینچنین کس را هیچ چیز از توجّه براه رضای تو و امر تو باز نمیدارد. گرچه همه ساکنان زمین با او بجنگ برخیزند! ای محبوب بهاء! اشکهای بهاء را بنگر و ای مقصود بهاء! آههای دل او را مشاهده فرما. به عزّت و عظمت و جلالت سوگند اگر مرا برای همیشه وارث بهشت خود فرمائی و این ارث مرا دمی از یاد تو بیخبر کند، آنرا وامیگذارم و ابداً به آن توجّه نمیکنم. من کسی هستم ای پروردگار من! که دنیا و عافیت آن مرا از عشق تو باز نداشت. و به یاد تو همه بلایا را پذیرفتم. از تو میخواهم، ای انیس بهاء! و ای محبوب بهاء! که حجابی را که بین تو و بندگانت هست از میان بردری تا تو را به دیدهء تو بنگرند و از غیر تو ببُرند. توئی توانا، بخشاینده و مهربان.
و امّا حضرت سرّ اللّه الاعظم، مولای حنون عبدالبهاء. آن مولای حنون از ابتدای کودکی در عشق محبوب ازلی آوارهء دیار شد. و در 9 سالگی با عرفان پدر بزرگوار، محبوب عالم خود را بتمامه فدای امر یزدانی و فرزندان محبوب ازلی نمود. راز و نیازهای عاشقانهء ایشان با محبوب یگانه از هزاران بیشتر است. در این نوشتار تنها به چند مورد بسنده میکنم.
هواللّه الهی! الهی! تَرانیَ الفائضَ العین بِالعَبَرات، و المُلتَهِبَ الاَحشاء بِالزَّفَرات، مُتَاوِّهاً بِالحَسَرات، خائِضاً فی غِمارِ السَّکَرات لِحِرمانی عَن مُشاهدةِ جمالِک و هِجرانی عَن ساحةِ قُدسِک..." دیده گریان است و احشاء سوزان. پیوسته در حسرتم و در عمق امواج سرگردانی غرقه ام و این همه سوز و درد از محرومیتم از دیدارت و دوریَم از درگاه پاکت میباشد.
"هوالابهی’ ای خداوند مهربان! عنایتی فرما و موهبتی بنما. تا همّت بینوایان بلند گردد و بندها بگسلیم و از بیگانگان بیزار شویم و به تو دل بندیم و بتمامی در دام عشقت گرفتار شویم. آتشی در دل برافروزیم و حجبات ماسِوی’ بسوزیم و چشم از مادون بدوزیم و بمشاهدهء جمال در ملکوت ابهایت باز کنیم. ع ع"
"هواللّه ای دلبر ابهی’! ای محبوب یکتا! دل از هر دو جهان برداشتیم، چون علم محبّت برافراشتیم. رخ از عالم و عالیان برتافتیم، چون روی دلجوی تو یافتیم. چشم از غیر تو بربستیم، چون بجمال تو گشودیم. ای معشوق حقیقی! پرتوی در دلها افکن و جلوه ای در قلوب بنما. تا از هر قیدی آزاده گردیم و بکلّی گرفتار تو شویم. شعلهء میثاق گردیم. و نجوم بازغه از مطلع اشراق. ع ع"
"ای خـدای من! جانم فدای احبابت. این خون افسرده را در سبیل دوستانت بر خاک ریز. و این تن فرسوده را در راه یارانت، خاک راه و غبار اقدام نما. ای خـدای من. ع ع"
حضرتشان تا آخرین روزهای حیات همواره در معرض خطر اعدام و تبعید بودند و خواهیم دید که این آرزوی دل و جانشان بود!
عزیزان در جهان امروز، در هر گوشه و کنار میبینند که از دم این سه اسطورهء عشق یزدانی و همدمی ملیونها پاکان دل باخته عالم عالمی دیگر است. و در آیندهء نزدیک از دم بر دم زدن صدها ملیون عاشق جانباز "سنگ از آتش بتوفد و بر آدم ناحقّ زند" و جهان انسان آئینهء ملکوت ابهی’ و فردوس اعلی’ گردد
و اکنون چنانچه وعده شد در ادامهء دست آوردهای مولای حنون عبدالبهاء در آخرین دههء عمر، چند مورد دیگر را به کوتاهی بررسی میکنیم.
ششم تلاش و کوشش دائمی عبدالبهاء در ترویج صلح جهانی و انذارات مکرّر آن مولای حنون مردم جهان و بویژه ساکنان آمریکای شمالی را از وقوع جنگی خانمانسوز – دعوت از مرکز"عهد و میثاقِ محبوب عالم" به آمریکا در مقام نخست برای سخنرانی در مجامع صلح در این کشور بود. و از آنجا که هدف غائی "امر اعظم جهانی" استقرار صلح پایدار و وصول به وحدت عالم انسانی است، در هر نشست و در هر گرد هم آئی، سخنان مولای حنون نوعی ارتباط به ترویج صلح و اعلام آن داشت. بویژه آنکه مقارن ورود آن حضرت به آمریکا آتش جنگ دو کشور عثمانی و ایتالیا را در آفریقا درگیر کرد و سبب غم و رنج بیشتری برای آن مولای مهربان گشت. و مکرّر به آن اشاره نموده، برای دو طرف دعا میفرمودند. عبدالبهاء در بسیاری از گزارشها ی روزنامه ها و مجلّات و در مصاحبه ها و مقالات بنام "پیامبر صلح" و "پیغمبر آشتی و صلح و سلام شرق" معرّفی میشدند. و افزون بر این همه سخنرانیهای مولای حنون در آمریکای شمالی و کانادا در کتابی زیر عنوان
< The Promulgation of Universal Peace>
جمع آوری و مکرّر منتشر شده است. در این نوشتار به چند مورد انذارات ایشان جهان انسان را، اکتفاء میکنیم. و در همه این گفتارها به مضمون بیان مبارک قناعت میشود. در جائی با توجّه به علم اخلاق در کمال تأسّف میفرمایند اگر فردی کسی را بکشد، مجرم است و اعدام میشود. ولی یک مرد جنگی صدهزار همنوع خود را معدوم میکند و با عنوان سردار و قهرمان و... جاودانه میگردد! مردی که مال کمی را از کسی میدزدد، زندانی میشود. دیگری کشوری راغارت میکند، و بنام فاتح و وطن پرست مورد اکرام واقع میشود! دروغی کم اهمیت مردی را بی آبرو میکند، و هر دسیسه و تقلّب و دوروئی سبب شهرت و اعتبار سیاست مدار و فرمانده و حکمران است! (ص 288 کتاب فوق )
6 سپتمبر 1911 تایمز لندن خبر داد که رهبر بهائیان جهان در لندن است. و دو هفته در این شهر خواند ماند. در نخستین سخنرانی خود فرمودند ای جمع شریف و ای طالبان حقّ! الحمد للّه امروز نور حقیقت بر آفاق جهان تابیده... دریای وحدت و یگانگی از شوق در موج است. و رابطهء راستین بین افکار و قلوب انسانها برقرار است.
متأسّفانه در 27 سپتمبر اخبار وحشت زا از پیشرفت صنایع جنگی، قیمت بسیاری اجناس ضروری را دو برابر کرد.
در کتاب <عبدالبهاء در لندن> ص19 و 20 در ذکر آینده، فرموده اند: جنگ بین ملّت ها متوقّف خواهد شد و به لطف و ارادهء خداوندی صلح اعظم برقرار خواهد شد. جهان جهان دیگر خواهد بود و مردم برادر یکدیگر.
در پاسخ روزنامه نگاری که پرسید که آیا تحقّق صلح ناگهان و سریع خواهد بود؛ فرمودند اگر زود و آسان باشد، دوام نخواهد داشت. بعد چون پدری مهربان با تبسّم فرمودند درختی که آرام آرام رشد میکند و قوی میشود پایدار میماند. و سپس با آرامش و شکیب اثرات وحدت، محبّت و یگانگی را در یک خانواده، در یک شهر و در یک کشور بیان نموده به وضع جهان مرتبط فرمودند. "این کرهء خاکی یک وطن و یک مقام است و نوع انسان ساکنان آن هستند!"
در ص 162 کتاب <Abdul’-Baha> اثر حسن بالیوزی می بینیم که روز 20 اکتبر 1911 مولای حنون در فرانسه از جنگ بنغازی آگاه شده فرمودند خبر جنگ بنغازی مرا غمگین میکند... و فردای آن روز خطاب به یاران فرمودند از هریک از شما میخواهم که دلها را مشحون از محبّت و وحدت نمائید. هر زمان فکری از جنگ و دشمنی در دل آید، با یک فکر قوی تر از صلح و سلام مقابله کنید. امروز در این اطاق افرادی از نژادهای گوناگون، فرانسوی، امریکائی، انگلیسی، آلمانی و ایتالیائی چون برادر و خواهر در غایت دوستی و هم آهنگی جمعند. این گردهم آئی را نمونه ای از آنچه براستی در جهان خواهد بود، بگیرید و بدانید...
در سفر عبدالبهاء به آمریکا مسألهء اصلی صلح بود. و روزنامه نگاران این نکته را تأکید نمودند. (New York Press) نخستین خبر را منتشر کرد: "مربّی ایرانی صلح و سلام در میان ما هستند. ایشان بر آنند که آمریکا را طرفدار باور و دکترین خود نمایند." جالب اینکه همان روزهای نخست در آمریکا هادسن مکزیم (Hudson Maxim) مخترع موادّ منفجرهء بی دود، در محضر مبارک بود و گفت که میدانم شما پیامبر صلح هستید. ولی جنگ سبب اختراعات بسیاری است. مولای حنون به مهربانی فرمودند تو داشمندی مخترع هستی و آلات خرابی و کشتار میسازی. حالا فرصتی داری که شهرتی دو برابر بیابی. دانش صلح را ترویج ده! توپ عشق را اختراع کن که اساس جنگ را دگرگون نماید.
در 12 می 1912 خطاب به "دادگاه بین المللی صلح" فرمودند الآن اروپا یک میدان جنگ و انبار مهمّات جنگی است و منتظر یک جرقّه که لابد همهء دنیا را به جنگ خواهد کشید!
حضرتشان در 16 سپتمبر انذار شدید فرمودند که شرایط بسیار بحرانی است به نوعیکه انسان در دریا و صحرا و حتّا در جو با وحشیگری بی سابقه به جنگ خواهد پرداخت!
از یک سو Ward, 239 Days ص 170خبرمیدهد که عبدالبهاء مژدهء صلح میاورد. "او تمام کوشش خود را در ترویج صلح و استقرار آن بکار میبرد." و از سوی دیگر بیان میکند که "قطعهء اروپ یک زرّادخانه است و منتظر یک جرقّه... بویژه در این زمان که مسألهء بالکان حدّت و فوریت دارد.
بزودی با تغییرات سیاسی در اروپا احتمال جنگی عمومی زیاد شد. و در همان ماه عبدالبهاء نبوّتی لرزش آفرین فرمودند: " ما در آستانهء جنگ آرماگدون هستیم جنگی که در فصل 16 "مکاشفه"ء یوحنّا پیشگوئی شده است. دو سال بیشتر فرصت نیست! در 1917 بسیاری حکومات مضمحل خواهند شد و جهان انسان بر خود خواهد لرزید!" Baha’u’llah and the New Era, P 223
مولای حنون عبدالبهاء در هر فرصت از اصول و مبانی که استقرار صلح پایدار را ممکن میسازد سخن گفتند و شنوندگان را در راه آشتی و سلامت رهبری فرمودند.
Ward, 239 Days مینویسد: فیلسوف ایرانی پس از 50 سال تبعید و دوری از وطن، از برابری جنسی سخن میگوید و آن را از اساس استقرار صلح در جهان میداند. او از حقّ رأی زنان حمایت میکند و اعلام میدارد که بشر در قرون پیشین ناقص بوده و جنگ و خرابی افق عالم را تاریک داشته است. امروز با تعمیم آموزش و پرورش زنان و تأمین حقوق مساوی آنان، امکان استقرار صلح در عالم انسانی بیشتر است. زنان همهء همّت خود را بر علیه جنگ و خونریزی بکار خواهند گرفت. بدون تردید زنان جنگ را معدوم خواهند نمود.
مولای مهربان پیوسته تا آخرین روزهای عمر در اعلام و ترویج صلح کوشیدند و در بهار 1916 و 1917 در بحبوحهء جنگ اوّل در الواح "نقشهء ملکوتی تبلیغ امر اعظم در جهان" خطاب به مسافرین و مبلّغین فرمودند " حال زمان آنست که شما برپا خیزید و خدمتی بجای آرید که سبب هدایت نفوس بیشمار گردد. در اثر این خدمت خارق العاده انوار صلح و سلام بتابد و آفاق عالم انسانی را روشن و درخشنده سازد و جهان انسان صلح و آرامش یابد."
و سرانجام در پایان جنگ اوّل جهانی، کنفرانس صلح لاهه از حضرتشان خواستند بیانیه ای در مورد صلح اعطاء کنند. ایشان ضمن تهنیت و تبریک و ارائهء کاربردهائی برای استقرار صلح، اعلام داشتند که در کمال تأسّف دلها هنوز ارتباط روحانی ندارند و آتش نفرت بسیاری را اسیر دارد. و این مسأله خبر از جنگی سهمگین تر و وحشتناک تر میدهد!
در لوحی میفرمایند: "بالکان آرام نگیرد. از اوّل بدتر شود. دول مقهوره آرام نگیرند، بهر وسیله ای تشبّث نمایند که آتش جنگ دوباره شعله زند." و در لوحی دیگر این بیان مبارک ثبت شد: "...در مستقبل حربی شدیدتر یقیناً واقع گردد، قطعیاً! در این شبهه ای نیست."
<حیات حضرت عبدالبهاء، تألیف محمّدعلی فیضی ص271>
عزیزان را توصیه میکنم تا باهم "لوح سلام عام" را در ص 262 این کتاب بخوانیم و مناجات پایانی لوح را به امید اجابت، به درگاه خداوند رحمان تقدیم نمائیم
هفتم مراقبت و مواظبت و حفظ ساکنان فلسطین از قحط و غلاء و گرسنگی در طول سالهای مصیبت بار جنگ در سفر آمریکا مولای حنون بارها بیاد ارض اقدس و مردم فلسطین بودند. بویژه که دولت عثمانی پس از انقلاب ترکان جوان، سیاست دیگری در پیش گرفته بود. گرچه هنوز امپراطور شخص اوّل کشور بود ولی سه نفر از جوانان ترک رشتهء امور را در دست داشتند. افزون بر گرفتاریهای داخلی، اخیراً عثمانی و ایتالیا در شمال آفریقا درگیر کشمکش شدند. در این زمان مردم عثمانی داوطلبانه مبالغی را به دولت کمک کردند تا دو کشتی جنگی از انگلستان خریداری نماید. با بلند شدن زمزمهء جنگ، چون کشور عثمانی با آلمان هم پیمان شد، انگلستان دو کشتی آماده را مصادره نمود و در برابر آلمان و متّحدین او قرار گرفت.
عثمانیان از همان ابتداء به قطع درختان کهن پرداختند تا سوخت لازم برای جنگ را تهیه کنند. مردم فلسطین از هر سو گرفتار کم بود سوخت، آب و موادّ غذائی شدند. اوضاع بحدّی ناگوار شد که حیوان و انسان به خوردن پوست درختان پرداختند. تصوّرِ ستمهای وارد به مردم و کمبود دانه و غلّات حضرت عبدالبهاء را بسیار غمگین ساخت و در اندیشهء آینده، نقشه ای برای تأمین خوراک و حفظ مردم از قحطی و بیماری در ذهن ایشان شکل گرفت.
حضرتشان از پیش در سفر آمریکا، کتباً به یاران در فلسطین توصیه فرمودند تا همه اراضی امری را زیر کشت دانه و غلّات ببرند و مازاد آن را در چاههای متروکه و نقاط مناسب دیگر برای سالهای بعد انبار کنند. و این محبّت رحمانی و دور اندیشی شگفت تقریباً تمامی اهل فلسطین را در طی چهار سال بسیار سخت از درد و مصیبت و بیماری و مرگ در امان داشت.
افزون بر این، در آخرین مراحل جنگ زمانی که فرمانده قوای متّفقین به دیدار مولای حنون رسید، ضمن سپاسگذاری از رفتار پدرانهء مولا نسبت به مردم فلسطین، اظهار داشت که قشون او از نظر غذا برای افراد و حیوانات در مضیقه بسیار است. و حضرت عبدالبهاء فرمودند که ما دانه و غلّات داریم. او پرسید که آیا برای ما هم دارید؟ فرمودند انسان و حیوان گرسنه باید سیر شوند. برای ما ملیت و دین و نژاد اصل نیست و انسان بودن معیار ماست. زندگانی هم در هر نوع باید حفظ شود.
اخبار فلسطین و مردم آن از راههای مختلف به گوش زمامداران دولتهای فاتح رسید و موجب آن شد که دولت انگلستان مولای حنون را «Knight» بشناسد و لقب "سِر" به ایشان تقدیم شد. عزیزان شاید میدانند که این مسأله دستاویزی به دست متعصّبین مذهبی و روشنفکران شیعه زده داد. در حالیکه بسیاری انسانهای فرهیخته از ایرانی و غیر آن دارای این لقب هستند!
در سفر با همسرم این موضوع مطرح شد و ما باهم این قطعه را سرودیم.
سَروَری کو از بهـــاء دارد نسب کی شود از عیش دنیا در طرب
کـــــی شــود آلت بدست پادشــاه آنکــــه باشد سلطنت ها را سبب
کی شود "سرِّ خــدا" عبدالبهــــاء مفتخر از "سر" که دادندش لقب
گـر پذیرفت این لقب را، آن امیر بــــــود از راه محبّــــت یا ادب
آنکـــه بـــودش افتخـــار بندگـــی کی شود مغرور ازین زرّین سلب
شاهــد ما، سرور خلق خـــداست این مقـامش داده، ایزد، بی تعب
مرکز عهد بهــاء، غصن بهاست آنچــه باید داشت، دارد بی طلب
او گـزیده است افتخــــار بنـدگــی سلطنت هــا باشد، او را، ازعقب
شــاه شــاهـان خــادم درگاه اوست ذکـر "یا مـولا!" بود کل را به لب
جــان هــر عاشق به دیدار رخش هست چون پروانگان درتاب و تب
جملــه خلقت در رکاب حضرتش "کهکشان امر" را، چـون ذو ذَنَب
قلب پرویز و شهین در درگــهش
طائف حول جمالش، روز و شب
هشتم برانگیختن تعدادی بی شمار حواریون از بین عاشقان پاک یزدان در شرق و غرب جهان و طرح نقشهء اعلان امر اعظم طی 14 لوح منیع "نقشهء ملکوتی تبلیغی" خطاب به یاران آمریکای شمالی برای فتح روحانی جهان انسان عزیزان بیاد دارند که مولای حنون عبدالبهاء در ابتدای قرن بیستم سفرائی چند به آمریکای شمالی فرستاده مؤمنان غربی را در جهت یگانگی و وحدت کامله هدایت فرمودند. و سرانجام خود به آن قطعه سفر نموده، طی 239 روز هزاران نفر را به آتش عشق محبوب عالم افروختند. حضرتشان در بهار 1916 و 1917 الواح نقشهء ملکوتی را خطاب به این جانبازان صادر و فتح نقاط مختلف کرهء خاک را با ذکر نام بعهدهء آنان گذاردند. (عدد این فارسان طلعت رحمان شاید بیش از 1900 بود. تعدادی از آنان همراه با نفوسی از شرق بنام 19 نفر حواریون "طلعت میثاق" نامیده شده اند. و دیگران بمانند آنان تاریخ نگاران امر اعظم یزدانی هستند! )
از همان زمان که الواح نقشهء ملکوتی صادر شد، بسیاری مهاجران به نقاط نامبرده در "الواح" مهاجرت کرده به تبلیغ و ترویج آئین نازنین حضرت رحمان پرداختند. این جریان پس از صعود مولای حنون به ملکوت ابهی’، در عصر تکوین (عصری که از سال 78 بهائی آغاز شد.) طی نقشه های متعدّد به رهبری ولیِّ مقدّس امراللّه (36 سال) به سراسر عالم بهائی تعمیم یافت. و سپس طی نقشه های پی در پی بیت العدل اعظم جهانی ادامه یافته و تا استقرار کامل امر اعظم یزدانی در جهان انسانی ادامه خواهد داشت. به این معنی مولای حنون عبدالبهاء با جهان بینی ملکوتی خویش آیندهء جامعهء جهانی بهائی را از هر نظر تعیین فرموده، مؤسّسات لازمه را در "الواح وصایا" مشخّص نموده، سرنوشت عالم انسانی را طبق عهد و پیمان بی نظیر بهاء اللّه تضمین کردند.
اجرای این "نقشهء ملکوتی تبلیغ" سبب شد که در صد سال نخست از آغاز اعلان امر اعظم، دیانت بهائی گسترده ترین آئین (بعد از مسیحیت با همه فرق و مذاهب آن) در جهان باشد. اکنون 2112 نژاد و قبیلهء در ظلّ امر محشورند و آثار بهائی به همه زبانهای زنده در جهان در دسترس میباشد. بررسی این فتوحات تاریخ یکصد و هفتاد و هشت سالهء آئین نازنین یزدانی است.
نهم عبدالبهاء "مرکز میثاق بهاء" و ایران، وطن مقدّس محبوب عالم و فرزند جان نثار او مولای حنون در بیش از 68 سال زندگانی در تبعید و زندان، به فرمودهء خودشان، کوچکترین عادات نیکو و انسانی ایرانی را ترک نفرمودند و پیوسته در اندیشهء نجاح و فلاح هموطنان، آنچه ممکن بود بجای آوردند. تا 50 سالگی آنچه آثار از قلم ایشان صادر شد به اشاره و دستور پدر بزرگوارشان بود. در 18 سالگی تفسیری بر "کُنتُ کَنزاً مَخفیاً..." به عربی نوشتند که لوحی عظیم و یکتاست. بعد ها دو کتاب در عمار بلاد و مدنیت مادّی و روحانی تنظیم فرمودند که هردو در هدایت و راهنمائی ایرانیان در راه سعادت دنیا و آخرت است. عبدالبهاء در زبان فارسی چه نوشتار مطرّز و مسجّع و چه فارسی سره از یکّه تازان میدان ادب هستند و در زبان عربی و ترکی مورد تحسین و تمجید نفوسی مانند شیخ محمّد عبده میباشند.
حضرتشان در بیست سال آخر حیات عنصری پیوسته بهترین ها را برای ایران زمین و ایرانیان خواستند و بجای آوردند. مربّیان، اساتید، اطبّاء و پرستاران بسیاری از کشور های غربی با توصیهء ایشان به وطن مقدّس ما آمدند و عمر خود را در خدمت صادقانه در ایران زمین بسر آوردند. و پیکر برخی از آنان در خاک مقدّس ما باقی ماند! برای آگاهی از این اقدامات حضرت عبدالبهاء، عزیزان را به مطالعهء تاریخ مدارس بهائی در ایران (که نخستین مدارس عمومی مدرن پسرانه و دخترانه در کشور بود و ده ها سال تنها مدارس ایرانی با روش آموزش و پرورش راستین به حساب میامد!) توصیه میکنم.
در پایان با اشاره به اینکه مجهودات حضرت عبدالبهاء در رشته های مختلف شامل ده ها اقدامات بزرگ دیکر است، که در تاریخ امر ثبت شده و در دسترس همگان میباشد، برای آشنائی با زندگانی روزمرّهء مولای حنون به این گوشه از تاریخ، نوشتار را ختم میکنم. و سعی میکنم تا عزیزان را با "مظهر فداء و فناء" حضرت عبدالبهاء بیشتر آشنا سازم.
مولای حنون عبدالبهاء در همه ایّام زندگی در معرض خطر بودند. و این نکته بویژه در الواح مبارکهء وصایا کاملاً روشن است. در اینجا داستانی از زمان جنگ اوّل جهانی را در ارض اقدس به عزیزان هدیه میکنم.
"فرشتهء ششم جامش را بر رودخانهء بزرگ فرات خالی کرد و آب رودخانه خشک شد.بطوری که پادشاهان مشرق زمین توانستند نیروهای خود را بدون برخورد با مانع بسوی غرب ببرند." < مکاشفه 16:12>
نیروهای عثمانی از شمال در مسیر رود فرات بسوی جنوب سرازیر شدند. آنان به درّهء مگادو (که در زبان عبری آرماگدون است!) نزدیک شدند ودر آنجا زیر بمباران هواپیماهای انگلیس قرار گرفته از سه ارتش دو تا از میان رفت! بمباران با بمب های 20 پوندی و 112 پوندی از 4 صبح تا نیم روز ادامه داشت. (جالب اینکه در <مکاشفه> تگرگ و یخ پاره های 113 پوندی ذکر شده است.)
فرماندهء نیروهای عثمانی در این جبهه جمال پاشا بود، (بیوک جمال پاشا سوگند یاد کرده بود که در حیفاء عبدالبهاء را به صلیب خواهد کشید.)
او پیکری کوچک و ریشی توپی سیاه داشت. وقتی آرام بود بسیار معمولی مینمود. امّا چون حرکت میکرد انرژی قابل توجّهی از او دیده میشد. مثل فنر از جا میجست و از چشمانش برق میجهید. خیلی خوش قیافه نبود، امّا جاذبه ای داشت که افراد برجسته را در ابتداء تحت تأثیر قرار میداد. انرژی، جاه طلبی و هوشیاری او را از طبقهء معمولی اجتماع به ردهء بالا برد. او یکی از سه نفر "جوانان ترک" بود که در انقلاب 1908 پس از امپراطور قدرت دولت جدید را دارا بودند. این ها انور پاشا، طلعت پاشا و جمال پاشا بودند و جمال پاشا بزرگتر از آن دو و چهل ساله بود.) جمال پاشا پیش از جنگ، از فرانسه کمک مالی بزرگی گرفت ولی با اتّحاد با آلمان بر علیه فرانسه وارد جنگ شد. و ضمن فرماندهی ارتش چهارم، حاکم سوریه و فلسطین هم بود. او ارتش چهارم را در امتداد فرات به جنوب حرکت داده تا کانال سوئز رفت. امّا در مسیر خود مردم فلسطین را به قحط و گرسنگی سخت محکوم کرد.
کشور عثمانی در تمام دوران امپراطوری و حکومت جوانان ترک، از جدائی طلبی و آزادیخواهی یهودیان، مسیحیان و اعراب و حتّا استقلال طلبی برخی مذاهب اسلامی در ترس و وحشت بود. جمال پاشا کوشش میکرد با مشتی آهنین از این خطر جلوگیری کند. او میگفت "اینکه ما در سوریه توطئه و قیامی نمی بینیم، مدیون اعدامهای 1916 هستیم!"
مردم همه از تضییقات در زحمت بودند و اقلّیت ها همیشه در خطر سخت بسر میبردند.
ارض اقدس نه تنها وطن جمعی مسلمان بود، بلکه یهودی، عرب، دروز و بهائی هم در آن وطن داشتند. و هرچه نفوذ آلمان در کشور بیشتر میشد، فلاکت و خطر بیشتری اقلّیت ها را تهدید میکرد. در این میان بهائیان و مولای محبوب بیش از همه در خطر بودند. عبدالبهاء بار دیگر مورد استنطاق قرار گرفتند! و شایعات علیه بهائیان دائماً در جریان بود. بویژه آنکه مولای حنون همواره در کمال سکون و آرامش بودند و با تمام قدرت حرکت میکردند.
یزدی در <Blessings Beyond Measure، برکات بیش از حدّ ص 3> در باره نحوهء تکلّم حضرت من اراده اللّه با هیأت مفتّشین دولتی مینویسد: "من به آسانی صدای حاکمانهء ایشان را با عناصر دولتی، از پنجره میشنیدم. نمیشد فهمید چه کسی بازرس است و چه کسی متّهم!" براستی حضرتشان در مواقع خطر آرام، متین، مطمئن و کاملاً خونسرد بودند. و این همه بی اعتنائی به خطر، حسِّ احترام خاصّی در جمال پاشا بر میانگیخت.
وقتی جمال پاشا نزدیک عکّاء چادر فرماندهی برپا نمود، حاکم شهر را گفت که باید عبدالبهاء را فوراً ببیند. حضرت سوار بر خر وارد کمپ شدند. جمال پاشا با احترام ایشان را خوش آمد گفت. ولی بعد با لحنی تهدید آمیز از اخلال گران مذهبی سخن گفت. حضرت با لحنی مزاح آمیز فرمودند اخلالچی گری (عمداً واژهء ترکی بکار بردند!) دو نوع است: سیاسی و مذهبی و افزودند که الحمد لِلّه از اخلالچی گری سیاسی خرابی ببار نیامد. امید است از اخلالچی گری مذهبی هم مشکلی پیش نیاید.
جمال پاشا نکته را دریافت. زیرا او، بار دیگر در نهان توطئه کرده بود که علیه امپراطور قیام کند و جای او را بگیرد. و درخواست کرد که انگلستان اسلحهء لازم به او برساند. انگلستان با برنامه ای که خود برای خاور میانه داشت، فقط سلطنت سوریه را به او وعده داد. و اینچنین توطئه در هم شکست.
به هر حال در 1916 بار دیگر ملاقاتی بین عبدالبهاء و جمال پاشا اتّفاق افتاد. یک روز حضرت ساعت 7 صبح امر فرمودند کالسکه حاضر شود و ایشان را از حیفاء به ناصره ببرد. حالت بدنی ایشان خوب نبود و خستگی شدیدی داشتند که مانع سفر بود. بالاخره ساعت 7 عصرکالسکهء مبارک به هتل آلمانیها در ناصره رسید. فردای آن روز ساعت یک بعد از ظهر با یکی از رجال ناصره برای ناهار به محلّی که جمال پاشا حدود 200 نفر از سران لشگر را مهمان کرده بود، تشریف بردند.
جمال پاشا بعنوان حاکم سوریه عادت نداشت با ورود کسی از جای برخیزد. حضرت عبدالبهاء سه ساعت در مسائل فلسفی و دینی صحبت میفرمودند و همهء حاضران با جمال پاشا در کمال ادب و احترام گوش میدادند. وقتی ساعت 4 حضرت جلسه را ترک میکردند، جمال پاشا با احترام کامل مشایعت مینمود. عبدالبهاء مدّتی بیشتر در سالن پذیرائی پرسش های بسیاری را پاسخ فرمودند. و سرانجام جمال پاشا ایشان را تا پائین پلّه ها همراهی کرد.
ولی دشمنان امر و ناقضان ذهن پاشا را بر علیه مولای حنون مشوّش نمودند. و پاشا صریحاً گفت اگر قوای عثمانی مجبور به عقب نشینی از حیفاء شود، حضرت را بر کوه کرمل به دار خواهد آویخت!
تاریخ نگاران در بررسی آخرین وقایع در جریان درگیریهای قوای انگلیس و عقب نشینی نیروهای ترک از حیفاء و ارض اقدس نتوانسته اند به روشنی شکست جمال پاشا را در اجرای نیّت شوم خود توضیح دهند. شاید سرعت حملهء نیروهای انگلیس فرصت هر اقدامی را از او گرفت.
و شاید ورقهء مبارکهء علیا خواهر مولای حنون که پس از بدرقهء برادر برای سفر به ناصره، در اطاق ایشان تنها نشسته به فکر رفتند، به دعا از محبوب عالم خواستند تا فرصتی دیگر به مولای حنون داده شود تا حضرت شوقی افندی تنها ولیِّ امر بهائی برای 36 سال مأموریت و سرپرستی جامعهء بهائی آمادگی کامل پیدا کنند. به هر تقدیر خداوند حضرت عبدالبهاء را بار دیگر از خطر نجات داد و تا 28 نومبر 1921 غیبت او را از بین دل باختگان جان بر کف او در این دنیا به تأخیر انداخت.
عزیزانی را که مشتاقند با جزئیات داستانهای آخرین روزهای زندگی "غصن اعظم بهاء"، حضرت عبدالبهاء آشنائی بیشتر پیدا کنند، به دو کتاب ارجاع میدهم:
-THE SERVANT THE GENERAL & ARMAGEDON By Roderic Maude & Derwent Maude
LUA GETSINGER Herald of the Covenant By WELDA PIFF METELMANN
-----
نوشته شده توسط دکتر پرویز روحانی