"... باری! احبّای الهی باید کل در این موارد بنهایت ثبوت و استقامت قیام نمایند و مطمئن به حفظ و حمایت حق باشند. ابداً اضطرابی حاصل ننمایند! این امراض مانند سپاه و لشگر است. اگر در مقابل عساکرِمهاجمه (دشمنهای هجوم آور)، انسان اندک اضطرابی بنماید، شبهه ای نیست که مستولی گردند و در میدان تالان و تاراج نمایند. ولکن اگر انسان ببسالت و شجاعتی خارق العاده مقابلیِ عساکر جرّاره نماید، دشمن هرچند قوی و جسور باشد، در میدان حرب مقاومت نتواند. فرار اختیار نماید.
حال احبّای الهی نیز در چنین موارد یعنی هجوم مرض وباء، باید در نهایت سکون و وقار و اطمینان و قوّتِ قلب حرکت نمایند... جمیع یاران الهی را تحیّت مشتاقانه برسان. ع ع
شک نیست که انسانِ آگاه به همه راههای بهداشتی و اندرزهای اهل دانش که با مهر و شفقت در دسترس است، با سپاس و به دقّت رفتار میکند و با ایمان و شجاعت در برابر هر حادثه میایستد. و از هیچ چیز نمیترسد. چنین فردی پیوسته نور رستگاری را، در انتهاء راه میبیند.
درآغاز این نوشتار، این پیش گفتارِ کوتاه ضروری است: در این نوشته من هرچه آورده ام از قرآن و کتب الهی پیش از آن و نیز از آیات نازله در "شریعت نوین یزدانی" است. کمتر از خود گفته ام و یا از کتابی دیگر الهام گرفته ام. پس به یقین بدانید که همه دستور خـدا و سخن پاک یزدان است. با ارادت بخوانید و براستی باور کنید که بدرستی شما را به راه راست هدایت خواهد نمود.!
نوشتار 17 را آغاز کردم و ادامهء آن را به بعد موکول نمودم. این نوشتار بی شماره را با حالت زاری و دعا بدرگاه طلعت رحمان آغاز میکنم. باشد که عنایت فرماید و وقایع روز مرا از بررسی بیطرفانه باز ندارد، دستخوش احساس نشوم و با ژرف اندیشی و مطالعهء نبوّات و امّا بکوتاهی آنچه را در جهان میگذرد بررسی کنم. و از کردگار بزرگ میخواهم که ناامیدی در نوشتار اثر نگذارد. چه که این روز "روز آخر" است و "روز سخت" و "روز شگفتیها".
انشاءاللّه ما همه و در رتبهء نخست من، از راه حقّ منحرف نشویم، بخردانه بیاندیشیم (قرآن 23:80و نیز آیاتی درهمه کتب یزدانی) در هر آن متذکّر باشیم (قرآن 23:85ونیز دیگر کتب یزدانی) و با بینائی همه چیز را بنگریم. (قرآن 23:27ونیز دیگر کتب یزدانی) مبادا از قلمِ کردگاری در ردیف کران و گنگان و کوران و مردگان درائیم. (قرآن 2:18- 2:171- 6:39-6:122- ( میدانیم که زندگی راستین زندگی ایمانی است. از خـدای یکتا، محبوب بی همتا یاری میجوئیم که ما را در راه راست همراه و یار و یاور باشد تا به زندگی راستین فائز شویم.
عزیزان! "پدر مهربان" خداوند رحمان خلقت را دوست داشت و حرارت عشق بی منتهایش، آفرینش را پدید آورد. او بارها در پیکر برگزیدگانش به راهنمائی فرزند محبوبش، انسان، شتافت و در غایت قدرت، به مظلومیّت تمام، جور و ستم دید و خود و یاران اندک و بسیارش را فدای فرزند بیراه و گمراه خود کرد تا او را آرام آرام در راه پر نشیب و فراز رشد و بلوغ به این زمان "این رور بهروز" رسانید. تلاش این "پدر مهربان" دو جنبه دارد:
نخست آنکه فرزند او که به ارادهء پدر، بایستی حکومت جهان پیدا را به عهده گیرد، به توانائیهای خود پی برد و تدریجاً همه نیروهای "پدر آسمانی" را که در خود دارد از خود آشکار نماید.
و دوّم آنکه به خانهء تنگ و تار طبیعتِ کور قانع نشود و در دامهای فریبندهء جهان تن اسیر نماند. بلکه هر دم و هر روز و هر عصر و هر دور، این جهان خاک را بیشتر از پیش شبیه جهان نادیده سازد. نقشی از آن جهان نادیده را در ذهن فرزند گذاشته و تا جای ممکن، تصویری از آن را در کلمات خود در طی هزاره ها ترسیم فرموده است.
در این دو فقره از <کلمات مکنونه> به ژرفی بیاندیشیم:
"ای پسر جود!
در بادیه های عدم بودی و تو را به مددِ ترابِ امر، در عالم مُلک ظاهر نمودم و جمیع ذرّات مُمکنات و حقایق کائنات را بر تربیت تو گماشتم. چنانچه قبل از خروج از بَطنِ اُمّ (شکم مادر)، دو چشمهء شیر منیر برای تو مقرّر داشتم و چشمها برای حفظ تو گماشتم و حبِّ تو را در قلوب القاء نمودم و به صرف جود تو را در ظلِّ رحمتم پروردم و از جوهر فضل و رحمت تو را حفظ فرمودم.
و مقصود از جمیع این مراتب آن بود که به جبروت باقی ما درائی و قابل بخششهای غیبی ما شوی..." (29)
و "ای اهل فردوس برین!
اهل یقین را اِخبار نمائید که در فضای قدس، قربِ رضوان، روضهء جدیدی ظاهر گشته. و جمیع اهل عالین و هیاکل خُلدِ برین طائف حول آن گشته اند. پس جهدی نمائید تا به آن مقام درائید و حقایقِ اسرارِ عشق را از شقایقش جوئید. و جمیع حکمتهای بالغهء احدیه را از اثمارِ باقیه اش بیابید. قرّت ابصارُ الّذینَ هُم دَخلوا فیهِ آمِنین" (18)
براستی میوه های جهان روح چشیدنی است و ورود به بهشت نزدیکی به "پدر آسمانی" فرحبخش و زندگی آفرین است و مانند او شدن، حیات جاودانی است. هم در این جهان خاکی و هم در عالم روح!
عزیزان! در نوشتارهای پیشین از نبوّات و بشارات بسیار یاد کردیم. و "روزهای آخر" را بدرازا بررسی نمودیم. روز "روزحصاد" یعنی "جمع آوری حاصل" است. روزی که غربال بمیان میاید. روز "روز حساب" است و محک در میان است. بلایا بسیار، هدیه ها بی شمار و دگرگونگیها بی حد. انسان که مراحل کودکی و نوجوانی را پشت سر گذاشته، در این "روز" از سخت ترین مراحل رشد یعنی "بلوغ" باید عبور کند. پس هر دم از این "روز" شاهد صدها بلکه هزارها شگفتیهاست!
برای درک بهتر از این "روز" و شگفتیهای آن، این بیان محبوب عالم راهنماست: "بَلائی عِنایتی! ظاهِرُهُ نارٌ و نِقمَةٌ و باطِنُهُ نورٌ و رَحمةٌ"- هر بلا از "پدر مهربان" بظاهر آتش و عذاب است ولی در حقیقت روشنائی (آگاهی) و رحمت است.
ویروس کورونا با همه بیماریها، قتل و غارت ها و محرومیتها، یک هشدار است برای بسیاری آدمیان. سیاسیون نادان را که حرکت جهان انسان را در سیر "وحدت و یگانگی" مُنکرند و یا غیر ضروری و غیر منطقی میدانند. و اخیراً تعدادی از آنان به بهانهء "ناسیونالیزم" و "وطن پرستی مُفرَطِه"، در گفتار و کردار، کوته نظری خود را نشان دادند، بنوعی بیسابقه به درهم تنیدگی جامعهء جهانی آگاه کرده و میکند. آنان انشاءاللّه متوجّه شدند و میشوند که درد همسایه درد ما هم هست. برخی دانشمندان که در دام خودخواهی و تکبّر به بعضی جوانبِ زندگانی انسانی بی اعتنا هستند، شاید به خطاهایشان پی برند. باشد که این موجود ناچیز نامرئی آنان را به کوچکی و نارسائی فرضیه های ناپخته شان در تعریف طبیعت انسان و هدف هستی او آگاه سازد. اهل صنایع و مخترعان و مبتکران جهان امروز هم که حقِّ بسیار بزرگی بر اهل عالم دارند، شاید با نزول این بلاء، به عدم کفایت تمدّن مادّیِ عاری از خُلق و خوی رحمانی و آداب انسانی، پی برند و در مورد منشاء روح نبّاضی که این انفجارِ علم و تکنولوژی را سبب شده است، به تفکّر و تعمّق آیند! مردم عادی را هم، کم و بیش، هر روز مدّتی از دویدن در پی نان و کسب لذتهای آنی و جسمانی باز داشت و به آنان فرصت ژرف نگری و اندیشیدن داد. دانش میگوید "ما فکر میکنیم، پس زنده هستیم." و دین میاموزد که "ساعتی تفکّر برتر از هفتاد سال عبادت است!" پس فرصت اندیشیدن مبارک است!
تردیدی نیست که بسیاری هم همه چیز را ببازی میگیرند و هرگز بخود نمیایند. امّا این "روز" "روز حساب" است. و خـدای مهربان بلاء پس از بلاء خواهد فرستاد و فرصت پس از فرصت خواهد داد، تا همه در بوتهء آزمایش افتند و هرکس در جای درستِ خویش قرار گیرد. و بهانه ای برای هیچکس نخواهد ماند. بحقِّ محبوب ازلی سوگند که اگر با کُتُب خداوندی خو کنیم و با تمام دل و جان به کلمات پیامبران مؤمن باشیم، ییشینه و اثر هریک از حوادث روز را، دردناک یا سرور آور، در آیات ربّانی میابیم و هرگز کمترین اضطرابی ما را نمیگیرد. من هر روز بیش از دیروز آرامش روحی میابم و آیندهء تابناک جهان انسان را مشاهده میکنم.
عزیزان! من در نوشتارهای پیشین نبوّات بسیار آوردم. در این نوشتار، بسیار کوتاه سخن میگویم و شما را به مرور در آن نوشتارها سفارش میکنم. و نیز در اینجا بعنوان زمینه ای برای تفکّر، تنها به چند واقعهء بزرگ جهانی (از تعدادی بیشمار) اشاره مینمایم.
از سه نشانی که مسیح روح اللّه به "روز آخر" داد، یکی این است که "ملّتها با ملّتها بجنگ خواهند پرداخت!" دو هزار سال پیش هنوز ملّتی در جهان شکل نگرفته بود. امّا در ابتدای قرن بیستم، زمانی که از پرواز "بلبل فردوس" سخنگوی خـدا، بهاءاللّه به آشیان باقیشان 17 سال گذشته و "غصن اعظم"، حضرت عبدالبهاء جامعهء نوزاد بهائی را رهبری میکرد، ایشان پس از 40 سال اسارت و محبوسیت در یوغ امپراطوری عثمانی آزاد شدند و به سوی اروپا و سپس امریکا حرکت فرمودند. چندی را در کشورهای اروپائی، مردم را به ملکوت الهی دعوت کردند و آنگاه مدّت نه ماه در امریکای شمالی، صلح جهانی را تبلیغ فرموده در همه نوع مجامع از وحشت جنگ سخن ها (بیش از 250 نشست بزرگ و کوچک) گفتند و هشدار ها دادند. تا جائی که صدها روزنامه و مجلّه در بارهء ایشان به عنوان پیامبر شرق و پیامبر صلح قلمفرسائی نمودند. حضرتشان بروشنی نبوّت فرمودند که "بالکان ولکان خواهد شد!"
یکسال پس از بازگشتشان به "ارض اقدس"، "لانه و کاشانهء انبیاء" در 1914 جنگ اوّل جهانی از "بالکان" آغاز شد و در کمتر از 4سال بیش از 21 ملیون انسان را بخاک و خون کشید. و ده ها ملیون را زخمی و آواره کرد!
این حادثهء بیسابقه گروهی خیرخواهان را بیدار کرد و جمعیت صلح لاهه شکل گرفت . جامعهء ملل تأسیس شد و دو لوح راهنما از عبد البهاء دریافت نمود. گرچه ایشان تلاشها را کافی ندیدند و برای استقرار "صلح پایدار" لزوم ترک تعصّبات و ازالهء نفرت و بسیاری موارد اساسی دیگر را تأکید فرمودند. و در ضمن خطر جنگی بزرگتر را پیش بینی نمودند. امّا در اثر این اقدامات روزنهء امیدی باز شد و قدمی مثبت ولو کوتاه و نارسا! برداشته شد.
بیست سال بعد، بیگانگی، خودپسندی و "ما و دیگران" بازی، جهان را به دام جنگی وحشتناک تر، کشتاری وسیعتر و بربریّتی مرگبارتر انداخت. بیش از پنجاه ملیون جوانان قطعه قطعه شدند. صدها ملیون یتیم و آواره و بینوا بجا ماندند و بلیونها ثروت بباد رفت! این دومین مصیبت جهانی هم گروهی را بیدار کرده به تأسیس "ملل متّحد" و بسیاری سازمانهای بین المللی منتهی شد. این باز روزنهء امیدی دیگر بود. ولکن کوتاه بینی و نزدیک بینی انسانِ مادّی و تن پرست، ثمری بس ناگوار ببار آورد. ملل متّحد، "غافل از درک ریشهء بیماری" کوشیدند که نازیسم را از میان ببرند. حاصل تلاش ظهور غول کمونیزم بود و دهها سال جنگ سرد بین شرق و غرب عالم را در بیم و ترس فرو برد.
در آستانهء سدهء "پرواز "بلبل فردوس" به "مَقصَدِهِ الاقصَی الاخفی’" (1992میلادی) با فروریختن دیوار برلین و پایان ظاهری جنگ سرد، شاید روزنهء امیدی دیگر باز شد. امّا دیر نپائید!
اینچنین سه بلای خانمانسوز و بلایای بیشمار دیگر از بیدار کردن غافلان و خودپرستان سیاسی و دینی عاجز ماند. سهل است پس از چند دهه آرامش نسبی از یک طرف، (آرامش نسبی! از این نظر که جنگها، تالان و تاراجهای محلّی و محدود و کشتارها از "دیگران" - در هر هفته و ماه، گوشه ای از وطن خاکی ما را به درد و عذاب گرفتار میکرد، امّا کمتر همهء عالم را متأثّر مینمود!) و پیشرفتهای صنعتی و نوآوریهای هر روزه، از طرف دیگر، مردم جهان را به بیخیالی و راحت طلبی هرچه بیشتر سوق داد و با شروع قرن بیست و یکم در بسیاری کشورها سیاسیونِ منحرف و غافل از روح زمان را به آسانی به حرکتی ارتجاعی واداشت و دینمداران نادان و سود جو را به تحریک دنباله روهای آلوده و معتاد به هزاران نوع خرافه و اوهام، تشویق نمود تا بیش از پیش بر حقّانیت دین خود و گمراه بودن "دیگران" یقین کنند و به آزار "دیگران" از هر راه ممکن بپردازند. این دو دسته نفوس براستی از وحدت جهان انسان که امری نه تنها ممکن بل ضروری است غافل مانده، با افتخار به "شعارِ تاریخ گذشتهء "ملیّت پرستیِ مُفرطه" و بی منطق و نیز به تقسیم مردم به "ما" و "دیگران" روی آوردند.
و چنین است که از آنجا که بقای انسان و راحت و رفاه عالم، یقیناً در گرو پذیرش "وحدت عالم انسانی" است، دست اقتدار محبوب ازلی که برای نجات بشر و هدایت او در کار است، یکی از کوچکترین موجودات را که در جائی بین "غیر زنده و زنده" قرار دارد برگزید و آنسان "همه گیری" بوجود آورد که نادان ترین افراد را هم به "وحدت وطن خاکی" آگاه نمود! آری! امروز "همسایه" ساکنان خانهء دیوار بدیوار نیست. "همسایه" برای کشوری در شرق عالم، کشوری است در غرب کرهء خاکی!
در جهان امروز آدم نمایانی هستند که آلودگی هوا را جدّی نمیگیرند. افزودن به ثروت تنها هدف آنان است. دیگرانی هستند که چون حیواناتی شهوانی تنها به لذّات بدن و نمایش زیبائیهای تن میاندیشند. نفوسی هستند که اگر دستشان برسد خورشید را هم میخواهند در زندانی نهان داشته، تنها خود از آن بهره گیرند. برخی دیگر دریا را ناپاک کرده زندگان آبی را به خطر میافکنند تا سود بیشتر بدست آرند. گروهی جنگلها را نابود میکنند تا پول بیشتر بیانبازند. اینان شاید اندکی خود را فراموش کنند یا بخود آیند. "همسایه" را بشناسند و دیگران را هم ببینند! راستی، چطور میشود در کاخی زیست و شاد و مسرور بود، در حالیکه همه اطرافش زباله دان است؟ شکم را انباشت و چشم از دیدار گرسنگان بست؟
عزیزان! من در موقعیّتی نیستم که دانش خود و درک خود را با شما در میان گذارم. آنچه مینویسم برداشت من از آیات ربّانی در همهء ادیان (بعبارت درست تر "دین واحد طلعت رحمان") است. محبوب ازلی که آفرینش را "عبث" نیافرید، اراده فرموده است که محصول طبیعت مادّی را به مددِ "روح الهی که امانت یزدانی در جسم انسانی است"، بمانند خود بسازد و از راههائی که جز او نمیداند و نمی بیند، نوع انسان را در مسیر رشد و بلوغ راه بَرَد و سرانجام افراد را بصورت و ماهیتِ "ثمرهء خلقت مادّی و جزءِ بزرگ همهء آفرینش" در آورد و جامعه ای از فرشتگان در روی زمین بنا فرماید. بعبارت دیگر "عصر طلائیِ تمدّن جهان انسانی" را با همه جلال و جمال و کمال از عالم اراده به حیّزِ شهود آرد. عصری درخشان که طی هزاران سال انسانهای فرهیخته کم و بیش آن را در خواب دیده و برخی تصویرها از آن در کتابها بجا گذارده اند. عصری که پیامبران و مظاهر رحمان در ادوار گوناگون، نقشی نارسا از آن را(به اندازه ای که مردمِ زمان استعداد و آمادگی درک و تصوّر آنرا داشته اند.) در کلمات خداوندی ترسیم کرده اند. عصر صلح و آرامش، عصر عشق و عدل، عصر کمال و جمال، عصری که در آن هر انسان"مثال خداوند" باشد و جامعهء انسانی بصورت "یک واحد منسجم و هماهنگ" و در واقع "یک موجود زنده در تمامی کرهء خاک" دیده شود. آن هنگام است که "ملکوت الهی" بر زمین تأسیس خواهد شد. و جهان خاک "بهشت برین" خواهد بود. محبوبِ ازلی از عالم ما، عالمی سرور اندر سرور و نورٌ فوقَ نور خواهد ساخت!
در آیات دیده ایم که "هنگام فنای عالم و اهل آن رسیده است، آن ساعت در رسیده که لرزش و اضطرابی شدید جهان را درهم کوبد. بلایا و مِحَن از بالای سر و از زیر پا بر انسانهای خام و پخته فرود آید، ندای محبوب بگوش همگان برسد که "ای نادانان! ثمر آنچه عمل کرده اید، بچینید و بچشید. روزی که صیحهء تنبیه و مجازات بلند شود و بدان و پلیدان را در خاک جهنّم بپوشاند. و چون مهلت سرامد و میقات در رسید، ناگهان شهرها در تمدّن مادّی که بر اساسِ لذّت پرستی، خود خواهی، مال اندوزی و غفلت از مقام والای انسانی بنا شده است، شعله ور شده به خاکستر بدل شوند. آن روز نادانان و بیخبران ناله خواهند کرد و جوابی نخواهند گرفت. خشم و عذاب ربّانی آنان را خواهد بلعید. عالم خاک از لوث وجود دینمداران ناپاک، مقلِّدان نادان و سیاستمداران مغرور و بی باک، پاک شده بعنوان ارثی جاودانی به انسانهای پاک و جانهای تابناک واگذار خواهد شد. انسانهائی که هر روز آنرا زیباتر و کاملتر خواهند کرد. و عزّت خود را در عزّت همگان خواهند یافت. "
عزیزان! سخن بسیار است ولی مجال کم. من یکی دو داستان آموزنده که هرکدام جنبه ای از زندگی روحانی آدمیان را بکار میاید، نقل میکنم تا نوشتار در این زمانِ حسّاس بیش از این سبب خستگی و ملال نشود.
داستان نخست از خانمی مصری است که نام او فهیمه و در قاهره در خانواده ای مرفّه زاده شد. خانوادهء او به یک مذهب اسلامی تعلّق داشتند بسیار متعصّب و تکرو. مذهبی که همه مسلمانان دیگر را کافر میشمرند. فهیمه هشت یا نه ساله بود که متوجّه شد همه افراد فامیل از برادر بزرگ او دوری میکنند. فهیمه با اصرار بسیار از برادرش علّت را پرسید. برادرش گفت: "داستان غریبی است و تو نمیتوانی درک کنی." فهیمه چند سال هر از چند گاه از برادر پرسش میکرد و برادر او را به آینده وعده میداد. سرانجام در سیزده سالگی فهیمه دامن برادر را گرفت و از او جوابی قانع کننده خواست. برادر گفت: "عزیزم میدانی که فامیل ما باور و یقین دارند که دین اسلام آخرین دین است و مذهب آنان نتها راه حقّ. من دین جدیدی را باتمام کوشش و جوشش یافته ام که پیامبری تازه و احکامی نوین دارد. افراد فامیل، همه مرا کافر و از دین برگشته میدانند و چندین بار دستجمعی بکشتن من آمده اند. مادر و پدر مرا به امید آنکه روزی به عقل آیم و به راه راست برگردم از دست آنان نجات داده اند." فهیمه با اصرار بسیار راز برادر را از دهان او بدر آورد. و دانست که او بهائی است و پیامبر جدید طلعت رحمان "بهاءاللّه" است.
فهیمه گفت "من میخواهم او را بشناسم!" برادر گفت 40 روز روزه دار شو و در نماز و دعا اعتکاف کن، باشد که خداوند منّان بر تو منّت نهد و هدایتت کند." فهیمه با نیاز به درگاه محبوب ازلی رفت. ده روز گذشت. خبری نشد. بیست روز گذشت، اتّفاقی نیافتاد. سی روز گذشت و هنوز هم خبری از جهان دل و جان نرسید. شب چهلم فهیمه درخواب غرق رؤیائی شیرین بود. دستی را بر شانهء خود حس کرد، حرارتی مطبوع در بدنش دوید. برگشت و جمالی تابان چون خورشید درخشان دید که باصوتی ملکوتی فرمود: "اَنَا بهاءاللّه" فهیمه مات و مبهوت بر آن چهره نگاه میکرد که ایشان به قصری در بلندای صخره ای مرمرین اشاره نموده، فرمودند: به آن قصر برو، و آرزوی دل و جان را مشاهده نما." فهیمه بسوی قصر سپید حرکت کرد. در آستانهء در فرشته ای زیبا هدیهء ایمان و ایقان را به او هدیه کرد. فهیمه از نامش پرسید. پاسخش این بود: "من طاهره دلباختهء جانباز محبوب عالم بهاءاللّه هستم."
فهیمه از همان لحظه جان بر کف در خدمت "امر نوین یزدانی و جهان بشری قیام نمود. چندی بعد با الیاس نامی از بهائیان یهودی نژاد ازدواج کرد و بهمراه او و خانواده تا پایان عمر از خادمان عالم انسانی بود.
آری عزیزان! مانعش غلغل چنگ است و شکر خواب صبوح ورنـــه، گــــــر بشنـود آه سحرم، باز آید
هر که هستیم، در هر جا که هستیم و از هر دین و مذهب و مکتب، چون به در خانهء عشق روی آریم، ناامید بر نمی گردیم. حضرت روح فرمود: "اگر کسی از پدر نان بخواهد، به او سنگ نخواهد داد!" طلعت محمّد فرمود: " اِنَّ الّذینَ جاهَدوا فینا لَنَهدیَنَّهُم سُبُلَنا" هرکس در راه ما بکوشد راه را خواهد یافت. و محبوب عالم میفرماید "قدم اوّل بردار و قدم دیگر در عالم قِدَم گذار!"
و امّا داستان دوّم از زندگی محبوب عالم بهاءاللّه است. در بغداد روزی خبر رسید که دسته ای از عزاداران حسینی آهنگ بیت مبارک نموده و دستور دارند که ایشان را به قتل رسانند و ثواب آخرت برند. مؤمنانِ جانباز حضرت وحشت کردند. محبوب فرمودند درب را بازگذارند و آنان را به چای دعوت کنند. حضرات با انواع سلاح وارد شدند. محبوب عالم آنان را به نشستن خواندند و فرمودند شما که عزاداران سیّد الشّهداء هستید، میخواهید داستان راستین شهادت آن مولا را بشنوید. همگان گوش شدند.
محبوب عالم فرمودند: "آیا میدانید که امام سوّم را چه کسانی شهید کردند؟" یکی دو نفر پاسخ دادند: "نامسلمانان!" جمال مبارک فرمودند: "شما خبر کامل ندارید بنشینید تا من برایتان بگویم. معاویه چون بر تخت خلافت مستقر شد "یزید" فرزندش را به جانشینی خود انتخاب کرد و باو گفت با حسن (امام دوّم) کنار آمده ایم. حسین (امام سوّم) را مزاحمش نشو و او را بخود واگذار. امّا اگر با او درگیر شدی، تنها پناه تو علمای دین هستند. علما را احترام نگهدار و آنان را بخوران و منصب و مقام بده. و مطمئن باش هر کار از دست آنان برمیاید. از ایشان فتوای قتل حسین را بآسانی خواهی گرفت و بر او پیروز خواهی شد."
محبوب عالم سپس توضیح دادند که شمر قاتل امام حسین پیش نمازی بود که هفتاد صف مؤمنان پشت سرش به نماز می ایستادند. و سعد وقّاس، نخستین فردی که به خیمهء حسین بن علی تیر انداخت به زهد و ورع و به علم قرآن معروف بود. آنروز فریاد زد: "مردم به بینید که من اوّلین تیر را به جانب کسی که "از دین خارج شده و ترک نماز کرده" و "مُفسد فی الارض است" انداختم. باید روز قیامت شاهد من باشید."
عزاداران که از جوهر محبّت و رحمانیت و سلطان دانش و خرد این داستان را شنیدند، با چشمان گریان زانوی مبارک را بوسیدند و در کمال خاکساری و ممنونیت مرخص شدند.
آری، عزیزان من! عیسی’ روح اللّه را علمای یهود به صلیب افراشتند. حسین بن علی را علمای اسلام بخاک و خون کشیدند. سیّد عالم، قائم موعود را "جهلای معروف به علم" مظاهر شیطان، علمای شنیعه به دار آویختند. و محبوب عالم را دینمداران شیعه و سنّی پنجاه سال حبس و حصر نمودند و در غل و زنجیر و سرگونی داشتند.
داستان سوّم به موضوع این نوشتار مربوط ترین است. در کودکی یکی از فلاسفهء بزرگ بهائی این داستان را در رابطه با "روزهای آخر" نقل میکرد؛ روزی پادشاهی با وزیر خود بر فقیری کور و ژنده میگذشت که در خاکروبه و خاشاک در پی تکّه نانی میگشت. از وزیر با تدبیر پرسید آیا تو باور داری که این مرد با این حال برای زندگی خود و زنده ماندن هوسی دارد و تلاشی میکند. وزیر گفت ممکن است که از قبلهء عالم هم بیشتر در بند زنده ماندن باشد.
شاه در شگفتی فرو رفت و گفت: "اگر این نظر را ثابت نکنی تو را گردن خواهم زد." وزیر گفت: "سر و جانم فدای قبلهء عالم. من الآن او را به بوتهء امتحان میگذارم. آنگاه وزیر کیسه ای پر از سکّه های طلا بخود بست و چوبدستی در دست راست گرفته چون کوران، ضمن راه رفتن، آنرا بزمین میکوبید و پیش میرفت. فقیر کور به او نزدیک شد و گفت" "تو کیستی و از کجائی؟" وزیر گفت: "مردی کورم. زندگی خوبی داشتم. امّا از بد روزگاز اتّفاقی افتاده کور شدم. و چون کور مادرزاد نیستم راه رفتن نمیدانم." از خانه بیرون آمده گم شدم." فقیر کور به او نزدیک شد و بنای دوستی و رفاقت گذاشت. مدّتی بعد وزیر به فقیر گفت از مال دنیا در خانه یک کیسه سکّه یافتم و نمیدانم که این سکّه ها طلاست یا مس. فقیر گفت: "ما کوران مادرزاد حسِّ ششمی داریم و خیلی چیزها را میفهمیم. میخواهی من سکّه ها را امتحان کنم؟ وزیر گفت: "امتحان کن و اگر خبر خوش بمن بدهی یک سکّه را بتو میبخشم." وزیر با اشاره به شاه، کیسه را جلوی فقیر نهاد. فقیر سکّه ای را بدندان گزید و تا از جنس آن آگاه شد، آرام کیسه را برداشته بی صدا از وزیر دور شد. وزیر فریاد زد: "رفیق نگو سکّه ها طلاست و تو آنرا برای خود برداشته ای؟ صدائی از فقیر کور نیامد. وزیر بنا بر التماس گذاشت که "رفیق! بیا پیش من نصف سکّه ها را به تو میبخشم و نیمی هم برای من." فقیر آرام آرام از وزیر دور میشد و بی صدا میرفت. وزیر گفت: "لااقل چندتا را بمن بده و بقیه مال تو. من هم حقّی دارم." او شروع به ناله و التماس کرد ، ولی فقیر کور راه دیگر میرفت. وزیر به لعنت و نفرین پرداخت و گفت: این بی انصافی است. خدایا من سنگی را به امید تو پرتاب میکنم، اگر حق با من است به زانوی این نابکار بخورد." آنگاه وزیر سنگی بزرگ را برداشته با شدّت به زانوی فقیر کور زد. درد کشنده بود، امّا صدای فقیر در نیامد. وزیر با صدای بلند گفت "خدایا من سنگی را پرتاب میکنم، اگر این پدر سوخته دزدی خطاکار است، کمرش را درهم شکن." سنگ دوّم بشدّت به کمر فقیر کور وارد شد و کمرش را شکست." فقیر درد شدید را با سکوت تحمّل کرد و بفرار ادامه داد. این بار وزیر با استغاثه گفت اقلّاً یکی از سکّه ها را بمن ده. باقیش مال تو باشد. از فقیر صدائی برنیامد. وزیر ناله کنان گفت:
"خدایا این نامرد ستمگری بی انصاف است، اگر من حقّی در این سکّه ها دارم، مرا کمک کن و این سنگ را بر کاسهء سر این نابکار فرود آر. وزیر سنگ سوّم را از زمین برداشت و آمادهء پرتاب شد که ناگاه فقیر کور بصدا درامد و گفت: "رفیق! تو بینائی و من کور. بلا بس است من از خواب مرگ بیدار میشوم و حقِّ تو را به تو میدهم.
آری عزیزان! خـدا آگاه و بیناست. و بیحدّ مهربان و عاشق. او نجات انسان را میخواهد ولی نادانی او را نمی پسندد. بلا پس از بلا خواهد فرستاد، تا انسان اقرار کند که نیازمندی غافل و نادان است و مشتاقانه به دامان پر مهر طلعت رحمان بیاویزد.
این بیان محبوب عالم را بدقّت بخوانیم و در آن بیاندیشیم. باشد که "سنگ سوّم" پرتاب نشود و انسانیت زنده ماند. میفرمایند: "عالم منقلب است و انقلاب او یوماً فیوماً (روز به روز) در تزاید. و وجه آن بر غفلت و لامذهبی متوجّه. و این فقره شدّت خواهد نمود و زیاد خواهد شد. بشأنی که ذکر آن حال مقتضی نه! و مدّتی بر این نَهَج (روش و حال) ایّام میرود. (شاید ما اکنون در آن "ایّام" زندگی میکنیم!) و اذا تمَّ المیقات، یَظهَرُ بغتةً ما یَرتَعِدُ به فَرائصُ العالم. اِذاً تَرتَفِعُ الاَعلام و تُغَرِّدُ العَنادلُ عَلیَ الافنان..." چون میقات در رسد، ناگهان "واقعه ای" اتّفاق خواهد افتاد که ارکان جهان از آن خواهد لرزید. و پرچمهای امر یزدانی بر افراشته خواهد شد و بلبل های معانی بر شاخسارهای (عرفانِ کردگاری) به آهنگهای ملکوتی خواهند سرائید. بعبارت دیگر در آن حین انسانها بسوی "پدر مهربان" باز گشته در دامان مهر او خواهند آرمید.
این بیان مبارک از حضرت عبدالبهاء در پایان بزرگترین سفرِ تاریخ بشر، در راه تبلیغ صلح و آشتی در آفریقا، اروپا و امریکای شمالی، در روزنامهء بهائی <نجم باختر یاStar of the West > در سال 1914 منتشر شد. آنرا زیارت کنیم:
عزیزان من ! عبدالبهاء هفتاد و هفت سال در خدمت و بندگی محبوب عالم و بندگان خداوند رحمان، آنی راحت نجست. پیوسته چون کرهء آتش با انرژی و عشق و فرح و سرور بهمه کس مهر ورزید. در 1921 بعالم بالا جوار "پدر آسمانی" شتافت. آن حضرت پیش از این سفرِ آخرین، جامعهء رویا و پویای بهائی را با آمادگی تمام به "عصر تکوین" یعنی "عصر هستی یافتن، استقرار و رشد و بلوغ"، رسانیدند. از آن زمان تا کنون، این جامعهء نوزاد، در پناه یزدان پاک و به رهبری شوقی ربّانی "یکتا ولیِّ امر بهائی" و ادارات انتخابی که بر طبق نقشهء مدوّن ربّانی شکل گرفته و میگیرند، آزاد و رها از هر نوع ملّا و آخوند، در رَحِمِ جهان انسان در راه بلوغ و کمالT با شتابی روز افزون در حرکت است.
این طرح الهی در "عصر تکوین" مراحل بسیار طی خواهد کرد تا عالم انسان را در ملکوت جاودانی مستقرو متمکّن سازد. در اینجا به کوتاهی از برخی آن مراحل نام میبرم و توضیح آن را به بعد موکول میکنم.
1- تأسیس هیأت عالیه و رئیسهء جامعهء بهائی بنام "بیت العدل اعظم جهانی" با انتخاب آزاد و جهانی. (این مرحله 90 سال پس از نزول "کتاب اقدس" در 1963، سدهء ظهور محبوب عالم، به انجام رسید.)
2- تدوین قوانینِ "کتاب اقدس" و جهانی شدن اجراء آن. (این مرحله در جریان است.)
3- تأسیس صلح اصغر و تصویب جمعی همه دول و ملل. (صلح سیاسی بین دول عالم که متأسّفانه با درد و رنج فراوان همراه است!)
4- درک و پذیرشِ جهانیِ "وحدت عالم انسانی".
5- بلوغ عالم انسان. (علائم این بلوغ در آیات یزدانی مدوّن است.)
6- اجرای کامل و تمامِ "نقشهء جهانی تبلیغی عبدالبهاء".
7- استخلاص دیانت بهائی از ستم و جور ناشی از تعصّبِ نابخردان.
8- اعلام استقلال آئین بهائی در جهان.
افراد بهائی، جامعهء بهائی و دوستان بهائیان زیر رهبری مشفقانهء "نظم اداری بهائی" در همه نقاط جهان در راه خدمت به نوع انسان و آگاهی دادن به همگان شب و روز در کوشش و جوششند. و در هر کشور، پیوسته در حمایتِ سازمان اداری ملّی بنام "محفل روحانی ملّی" به تأسیس جامعه هائی از مردمان خیرخواهِ همه نقاط جهان، با همّت و شجاعت جانفشانی میکنند.
به منظور آشنا شدن با رهبری و ادارهء جامعهء بهائی، برای نمونه، در این زمان و با توجّه به یورش ویروس کرونا، بسیار بجاست که پیام "محفل روحانی ملّی بهائیان ایالات متّحده" را به دقّت بخوانیم تا به نحوهء کار نظم اداری آشنا شویم.
ترجمهء فارسی پیام محفل روحانی ملّی بهائیان ایالات متّحده به مناسبت ضیافت شهر الجلال 177بدیع، به جامعهء بهائی آمریکا
مورّخ 7 اپریل 2020
دوستان عزیز و محبوب!
گزارشهای بسیاری به دفتر محفل ملّی ارسال شده که حاکی از ابتکار و شجاعتی است که احبّای الهی در سراسر کشور در پاسخ به مشکل بیماری همه گیر ویروس کرونا، به رغم شیوع مستمرِّ آن نشان داده اند. یاران این دیار با توجّه به محدودیتهای لازمی که اعمال شده و نیز مراقبت از حفظ سلامت خود و دیگران، نه تنها راههائی برای تماس با سایر احبّاء، بلکه با همسایگان و هموطنان خود نیز یافته اند تا سبب راحت روح و روانِ شان شوند و از هیچ کمکی که در حقِّ آنان از دستشان براید، دریغ نورزند. فعالیتهای اصلی را، بدون کاهشی در شور و شوق، همچنان دنبال میکنند و ادامه میدهند. که این خود نشان قوّت و اثر بخشیِ قابلیتهائی است که برای رفع نیازهای جوامعی حاصل شده که با همّت و صبر و پشتکار در طیِّ سالهای متمادی ساخته اند.
شاید بسیاری از گرفتاریها و محرومیتهائی که مردم جهان با آن روبرو شده اند، به رغم سختی و جانکاهی آن، عالم انسانی را به درک "وحدتِ اصلیِ"خود آگاه گرداند و به نیازی که همهء مردمان به ایجاد پیوند با دیگران و خدمت به آنان دارند، واقف سازد!
مقامات اهل فن و مسئولان بهداشت عمومی اظهار میدارند که در هفته های آینده شیوع بیماری همه گیر به اوج خود خواهد رسید و امیدواریم که در ضیافتِ امروز و روزهای بعد از آن، همگی به تقدیم ادعیه و مناجاتهای مخصوص برای حفظ افرادی که با شجاعت در صف اوّل مبارزه با این ویروس میکوشند، بپردازید. هرچند دعای ما برای کسانی است که دست درکار مداوا و بهداشت اند، باید افرادی را نیز که با قبول خطرهای اجتماعی به فراهم ساختن خدمات اولیه مشغولند، از جمله تأمین بی وقفهء غذا و مواد غذائی، آب و برق و سایر خدمات اوّلیهء ضروری عمومی، در نظر داشت و برایشان دعا کرد. علاوه بر این باید معلّمان و سایر کسانی را که در این وضع بی سابقه، خدمات ارزنده ای از طریق تغییر و تطبیق شرایط با وضع موجود انجام میدهند، در دعاهای خود بیاد داشته باشیم. همچنین باید کاهش شدّت این بیماری همه گیر و نیز امنیت و سلامت کسانی را که بیش از دیگران در معرض خطرند، از جمله سالندان، فقیران و افراد بی خانمان را، البتّه فراموش ننمائیم.
و در نهایت نیز بیائید همگی پیوند میان دعا و خدمت را بیاد آریم. در میان تمامی راههائی که برای کمک به خواهران و برادرانِ دل نگران خود در سراسر این سامان میتوان گزید، هیچ امری مهمتر از امیدوار ساختن آنان از این طریق نیست که با پیام شفابخش حضرت بهاءاللّه آشناشان سازیم و چنانکه حضرت عبدالبهاء فرموده اند:
"ای یاران الهی! دوستان حقیقی، طبیبان حاذقند (ماهر و دانایند) و تعالیم الهی دریاق رحمانی (داروی شفابخش یزدانی) مشام های مزکوم (زکام گرفته و بسته) باز نمایند و از طیب مشموم نصیب موفور بخشند. (بوی خوش را دریابند.) خفتگان را بیدار کنند. غافلان را هشیار فرمایند. محرومان را نصیب بخشند و مأیوسان را امیدوار فرمایند.
الیوم اگر نفسی بموجب وصایا و نصایح الهیه روش و حرکت نماید، عالم انسانی را طبیب روحانی گردد. و مردگان امکانی (جهان) را صور اسرافیل شود. زیرا تأییدات ملکوت ابهی’ پی در پی است و نصرت ملآِ اعلی’ همدم هر نیک پی. پشهء ضعیف عقاب قوی گردد. و عصفور (گنجشک) نحیف شهباز اوج عزّت قدیم شود.
لذا! نظر به استعداد و قابلیت خویش ننمائید. بلکه اعتماد بر عون و عنایت و فضل و موهبت جمال مبارک، روحی لاحبّائه الفداء، نمائید. و در میدان جانفشانی سمند همّت را جولان دهید تا گوی الطاف را از این میدان وسیع بربائید. <مکاتیب، شمارهء 8>
با تحیّات ابدع ابهی’
محفل روحانی ملّی بهائیان ایالات متّحده
عزیزان! دنیای امروز ما کشتی مجلّل و باشکوهی را میماند که بر روی دریای زندگی در حرکت است، و هر روز بر جلال آن افزوده میشود. ساکنان کشتی در کمال راحت به خوش گذرانی و عیّاشی سرگرمند و از هیچ خطری نمیهراسند.
از هر هزار نفر مردم دنیا، یکی آینده را می بیند و خطر طوفانی وحشتناک را میداند و بنابرین در کار ساختن پناهگاه برای آن روز دردناک است. ساکنان کشتی بی خبر از آن "روز"، این مردم را تمسخر میکنند و به چیزی نمیگیرند!
امّا چون بلا در رسید و کشتی آغاز فرو رفتن در دریا کرد، همه ساکنان کشتی به اطراف خواهند نگریست و با نگاه پر از نیاز و تمنّا در جستجوی پناه خواهند بود. آنروز، کارکنان پناه گاهها با تمام دل و جان به رهائی آنان خواهند شتافت.
جامعهء بهائی با فداکاری و جانفشانی، مشتاقانه خود را برای آن "روز حتمی و قطعی" آماده میکند! نظمی نوین و جهان آرا در رَحِمِ عالم در رشد و نموّ است!