و اکنون که از طرفی، بحرانی که از کوری و انحراف ناقضان بوجود آمد و تا چند سال مانع پیشرفت هدف و مقصود مولای حنون شد، به تقدیر الهی فروکش کرد. و از طرف دیگر، سدّی بزرگ از قدرت حکومت از سر راه آزادی عبدالبهاء کنار رفت. و در حقیقت زنجیر از "گردن عبدالبهاء برداشته و بر گردن عبدالحمید، امپراطورمستبدّ و دشمن ستمگر و بدخواه او گذارده شد". و افزون بر این، مقدّس ترین مأموریت مولای حنون یعنی اجرای امر و خواستهء پدر بزرگوارشان در "سپردن امانت کردگاری، "رمس معنبر طلعت باب" در "کوه کرمل"، در نقطهء معلوم، بکمال روح و ریحان انجام پذیرفت؛ شرایط مناسب برای دور شدن آن حضرت از ارض اقدس فراهم گشت!
دکتر پرویز روحانی
درآغاز این نوشتار، این پیش گفتارِ کوتاه ضروری است: در این نوشته من هرچه آورده ام از قرآن و کتب الهی پیش از آن و نیز از آیات نازله در "امر نوین یزدانی" است. کمتر از خود گفته ام و یا از کتابی دیگر الهام گرفته ام. پس به یقین بدانید که همه دستور خـدا و سخن پاک یزدان است. با ارادت بخوانید و براستی باور کنید که بدرستی شما را به راه راست هدایت خواهد نمود.! بیست و هشتتمین نوشتار را با حالت زاری و دعا بدرگاه طلعت رحمان آغاز میکنم. باشد که عنایت فرماید و مرا از بررسی بیطرفانهء وقایع روز باز ندارد؛ دستخوش احساس نشوم و با ژرف اندیشی و مطالعهء نبوّات و امّا بکوتاهی، آنچه را در جهان میگذرد عنوان کنم. و گوشه ای از نقشهء عظیم یزدانی را برای این روز و این دور در آیات ربّانی نشان دهم. از کردگار بزرگ میخواهم که ناامیدی در نوشتار اثر نگذارد. چه که این روز "روز آخر" است و "روز سخت" و "روز شگفتیها".
انشاءاللّه ما همه و در رتبهء نخست من، از راه حقّ منحرف نشویم، بخردانه بیاندیشیم (قرآن 23:80و نیز آیاتی درهمه کتب یزدانی) در هر آن متذکّر باشیم (قرآن 23:85ونیز دیگر کتب یزدانی) و با بینائی همه چیز را بنگریم. (قرآن 23:27ونیز دیگر کتب یزدانی) مبادا از قلمِ کردگاری در ردیف کران و گنگان و کوران و مردگان درائیم. (قرآن 2:18- 2:171- 6:39-6:122- ( میدانیم که زندگی راستین زندگی ایمانی است. از خـدای یکتا، محبوب بی همتا یاری میجوئیم که ما را در راه راست همراه و یار و یاور باشد تا به زندگی راستین فائز شویم.
براستی سفر سه سالهء ایشان، نخست به مصر، سپس به اروپا و بعد به آمریکا، اگر به دقّت ارزیابی شود، نقطهء عطفی در قرن اوّل "امر اعظم جهانی" است. برای اوّلین بار در طول 66سال عمرِ "امر نوین"، رئیس و سرپرست این نهضت روحانی بند از پای گسست، بند و قیدی که بیرحمانه و دل آزارانه طلعت باب و محبوب عالم را در هر نفس اسیر زندان داشت! گرچه هنوز بزرگترین جمعیتِ مؤمنانِ ظهورِ نوین در کشور ایران، "مهد آئین اعظم یزدانی" در پنجهء ظلم و ستم نادانان گرفتار بودند، ولی قائد امر الهی از آزادی بهره مند بودند. و به استثناءِ 4 سال دورهء جنگ اوّل جهانی، خارج از مرکز جهانی امر میزیستند.
این دگرگونی شگرف چنان کوشش و جوششی از جانب حضرتشان در پیشرفت امر اعظم ظاهر نمود که شگفت و اعجاب پیروان رهبر یگانه را در خاور و باختر بر انگیخته، آنان را در بهت و سرور فرو برد. و آثاری پاینده در تاریخ آیندهء امر اعظم بجای نهاد. وجود مقدّسی که خود صراحةً فرمود "در جوانی به زندان دشمنان گرفتار شده در پیری از حبس بیرون آمد"، کسی که هرگز در محفل و مجمعی سخن نرانده، هیچگاه به مدرسه ای نرفته و هرگز در بین اهل غرب نزیسته و با آداب و رفتار و زبان آنان آشنائی نداشت، بناگاه بر منابر و تریبون ها و میزهای خطابه، در پایتخت ها و شهر های بزرگ اروپ و امریک، به اعلان و اعلام حقایق روحانی امر نوین یزدانی و حقّانیت پیامبران الهی و رابطهء ادیان پیشین با امر نوین قیام فرمود.
با عزمی آهنین، بدون توجّه به قدرت بدنی خویش و با قبول هرنوع خطر برای زندگانی خود و بی خبر و آگاهی نفسی، عصر روزی در سپتمبر 1910میلادی، سالی که عبدالحمید خلع شد، امپراطوری در هم شکست، و "رمس مطهّر باب" در آرامگاه ابدی جای گرفت، عبدالبهاء با کشتی بسوی مصر حرکت فرموده به قصد سفر به اروپا، موقّةً در "پُرتسعید" اقامت فرمودند.
در این هنگام ناتوانی جسمانی آن حضرت ایجاب کرد تا برای مدّتی در اسکندریه بمانند، و با سلامتی بیشتر عزم اروپا کنند. و اینچنین مدّتی را در رملهء اسکندریه (اطراف بندر) ماندند و سفری کوتاه هم به زیتون و قاهره نموده پس از دیدارهائی سازنده با علماء و حکماء مصر، روز 11 آگست با چهار نفر همراه، عازم سفر اروپا شدند. کشتی "اس اس کُرسیکا"(S. S. Corsica ) در مارسی (Marseilles) لنگر انداخت و مولای حنون بعد از توقّفی کوتاه در تونان لبن (Thonon-les-Bainns) بسوی لندن حرکت نمودند. 4 سپتمبر 1911 وارد لندن شده، پس از یکماه به پاریس سفر کردند. نه هفته در پاریس اقامت فرموده، در دیسمبر 1911 به مصر مراجعت فرمودند. در مصر، زمستان را در رمله بسر آوردند و آنگاه در 11 اپریل با کشتی سدریک (Cedric) از راه ناپل (Naples) عازم نیو یورک گشتند.
حضرتشان پس از توقّفی دراز به مدّتِ 239 روز در امریکای شمالی، و سفر از ساحل اقیانوس اطلس در خاور، تا کرانهء اقیانوس کبیر در باختر، و دیدار از شهرهای واشینگتن، شیکاگو، کلیولند، پیتزبورگ، مونت کلر، بُستن، وُرسِستِر، بروکلین، فَن وود، میلفورد، فیلادلفیا، وست اِنگِل وود، جرسی سیتی، کَمبریج، مِد فورد، موریس تاون، دبلین، گرین ایکر، مونترآل، مالدِن، بافالو، کنوشا، مینیا پولیس، سنت پول، اوماها، لینکُلن، دِنوِر، گلِن وود سپرینگز، سالت لِیک سیتی، سن فرانسیسکو، اُکلند، پالو آلتو، برکلی، پاسادینا، لوس انجلیز، ساکرا مِنتو، سینسیناتی و بالتیمور – روز 5 دیسمبر با کشتی سی سی سدریک بسوی لیور پول حرکت فرموده، با ترن به لندن وارد شدند. بعدها ایشان از اکسفورد، ادینبورگ و بریستول دیدن فرموده، به لندن باز گشتند و روز 21 جانوری 1913 به پاریس مراجعت کردند. در 30 مارچ بسوی اشتوتکارت سفر نموده روز 9 اپریل به بوداپست رفتند. از وین دیدار نمودند و نُه روز بعد برای25 اپریل به اشتوتکارت باز گشته، اوّل می به پاریس وارد شدند و تا 12 جون در آن شهر اقامت فرمودند. و در آن روز با کشتی اس اس هیمالیا و از راه مارسی بسوی مصر رهسپار شدند. چهار روز در پرتسعید ماندند و پس از دیدار کوتاهی از اسماعیلیه و ابوکر(Abuqir) و توقّفی طولانی در رمله، حضرتشان عازم حیفا شده روز 5 دیسمبر 1913 سفر سه سالهء خود را پایان بخشیدند.
در طیِّ این سفرهای سرنوشت ساز، در حضور اجتماعات بزرگ از نخبهء مردمان که گهگاه از هزار نفر بیشتر بودند، عبدالبهاء برای نخستین بار به سادگی حیرت انگیز و با قدرتی نافذ و مسلّط، مبانی اصلی آئین نوین پدر بزرگوارشان را که بهمراه قوانین و احکام نازله در کتاب اقدس، اساس آخرین و تازه ترین ظهور یزدانی را تشکیل میدهد، توضیح و تبیین فرمودند: تحرّی حقیقت فارغ از هر نوع خرافات، اوهام و رسوم متداوله – یگانگی نژاد انسان و وحدت عالم انسانی که اصل محوری و دکترین اساسی آئین نوین یزدانی است.- وحدت اساس ادیان – ردّ و نکوهش هر نوع تعصّب؛ مذهبی، نژادی، طبقاتی و ملّی – تطابق دین و علم – تساوی حقوق زنان و مردان، دو بالی که پرواز جهان انسان را ممکن و مقدور میسازد.- تعلیم و تربیت عمومیِ اجباری – انتخاب یک زبان و خطِّ جهانی – تعدیل معیشت و رهائی از فقر و ثروت رنج آور- تأسیس محکمهء کبرای بین المللی برای رسیدگی به دعاوی و مناقشات بین دول و ملل عالم – ارتقاء کار به مقام و رتبهء ستایش و پرستش خداوند یگانه، اگر با نیّت و روح خدمتِ به نوع انجام گیرد.- تجلیل عدل و داد و تمسُک به آن به عنوان اصل چیره در روابط اجتماعی – ارتقاء مرتبهء دین به مقام "بزرگترین پناه آدمیان و برترین اسباب نظم و راحت در عالم انسان"- تأسیس و استقرار صلح عمومی دائمی بین ملل و دول که هدف نهائی و عالی ترین آرمان بشری است.- اینها اصول مشخّصهء سیاست یزدانی است که حضرت عبدالبهاء در این اسفار تبلیغی اعلان و ترویج فرمودند. توضیح و تبیین این حقایق حیات بخش در "امر اعظم یزدانی" در ظهور کلّی الهی، یعنی طلوع آفتاب حقیقت در بهاءاللّه است که حضرت عبدالبهاء آن را "روح عصر و زمان" نامیدند. حضرتشان در عین حال از بلای جنگی خانمان سوز که در صورت غفلت انسانها، قطعهء اروپ را به آتش خواهد کشید، انذار فرمودند. افزون بر این، آن حضرت به صراحت پیش بینی کردند که نقشهء اروپا تغییر کلّی خواهد یافت. دول استثمار گر قدرت خود را از دست خواهند داد. تمرکز و موازنهء قدرت بهم خواهد خورد. کشور ترکیه دستخوش اضطراب و نا امنی شدید خواهد شد. فرزندان اسرائیل مورد ظلم و ستم بسیار قرار خواهند گرفت و بویژه در اروپا لطمات شدید خواهند دید. و سرانجام همهء این تغییرات به افراشته شدن رایت "وحدت عالم انسانی" و برپا شدن "سراپردهء یگانگی" و "صلح جهانی" منتهی میشود. و "جهان جهانی دیگر خواهد شد!"
در طول این سفرها، مولای حنون سرزندگی، نشاط، شجاعت، عزم راسخ و توجّهی مقدس و پارسایانه به قصد و مرام خویش داشتند که سبب اعجاب، شگفتی و تحسین نزدیکان و همراهانشان بود؛ ایشان با کمال بی تفاوتی به مناظر و عجایب اطراف نظر میکردند، حتّا مناظری که که هر بیننده ای را مجذوب میداشت و گهگاه همراهان آرزو داشتند که ایشان از آنها دیدار کنند، برایشان جذبه ای نداشت؛ حضرتشان کمترین عنایت به راحت و سلامت خود نداشتند؛ و همواره همهء نیروی حیاتی خویش را از صبح پگاه تا دیروقت شب در مأموریت ربّانی خود صرف مینمودند. دیگر از ویژگیهای ایشان ردِّ قطعی هرگونه هدایا - و عدم پذیرش مصارف سفر از یاران همراه و اهالی کشور میزبان بود.
حضرتشان در رسیدگی به حال بیماران و ناتوانان- درهمدردی با بیچارگان و افتادگان- در حمایت و طرفداری از طبقات ستمدیده- در رحمت و بخشش دائم و عام، بمانند باران بهاری، نسبت به فقراء و بینوایان- در نمایش غایت بزرگواری در برابر حملاتی که از سوی نادانان و متعصّبان به ایشان متوجّه بود- در شجاعت و صراحت اعجاب انگیز در تبلیغ و تبشیر پیام مسیح در معابد یهودی و بزرگداشت رسالت رسول اکرم در مجامع و معابد یهود و مسیحی- در بیان ظهور الهی و لزوم دین و شریعت ربّانی، در محافل مادّیون و بی خدایان و بی دینان- در تجلیل و تکریم بهاءاللّه در همه دقایق و در مجامع هر مذهب و ملّت- در ردِّ کامل احترام بی تناسب نسبت به افراد صاحب منصب و مدّعی و اهل ثروت و قدرت، چه در انگلستان و چه در امریکا- همواره نهایت آزادگی و عزم جزم داشتند.
از خصوصیات دیگر آن حضرت روحی سرشار از مزاح و بذله گوئی به مناسبت حال - حضور ذهن شگفت انگیز- و رفتار محبّت آمیز نسبت به افراد از هر طبقه: پست و والا، غنی و فقیر، کوچک و بزرگ؛ چه در خانه ها یا مجامع و چه در کشتی و سایر وسائط نقلیه، چه در خیابانها، پارکها، محل ها، میدانهای عمومی و میهمانیها و چه در مجامع بسیار جدّی علمی و فنّی بود. حضرتشان همواره و در همه حال "مَثَلِ اعلای" همه کمالات عالم انسانی و مظهر رأفت و رحمت رحمانی بودند. و در همه دقایق صور بیداری و هشیاری و توجّه به درمان قطعی آلام عمومی انسانی را که روح و حقیقتِ "شریعت نوین یزدانی" است، در گوش قومی غرقه در مادّه پرستی و در آستانهء جنگی خانمانسوز نواختند.
در جریان سه دیدار از مصر، بیش از یک بار با خدیو مصر عبّاس حِلمی پاشا مصاحبه داشتند – با لرد کیچنر (Lord Kichener) ملاقات فرمودند- مفتی مصر شیخ محمّد باخیت (Shaykh Muhammad Bakhit) را دیدار کردند- با امامِ خدیو، شیخ محمّد رشید (Shaykh Muhammad Rashid) گفتگو داشتند- و با تعدادی از علماء، پاشاها، رجال ایرانی، اعضاءِ مجلس ترکیه، مدیران روزنامه های پیشرو در قاهره و اسکندریه و نیز نمایندگان سازمانهای معروف دینی و سکولار، برخوردهای دوستانه و سازنده داشتند.
در لندن، خانه ای که برای اقامت ایشان در "باغهای کادوگان" (Cadogan Gardens) اختصاص داده شد، قبلهء همه نوع مردانی بود که از هر طبقه، در آرزوی دیدار "زندانی عکّاء" بودند! زندانی که پس از آزادی از بند چهل ساله، شهر آنان را نخستین توقّف گاه خویش قرار داده بود.
میزبان ایشان که افتخار آن را یافت تا در لندن از آن حضرت پذیرائی کند، شهادت میدهد: "خوشا آن زمان! آن زائران، میهمانان و دیدار کنندگان! با یادآوری آن روزگاران، صدای پای زائران در گوش ما میپیچد. زائرانی که از گوشه و کنار جهان، از هر کشور به دیدار میامدند- هر روز، تمام روز سیل زائران بدون وقفه میامدند؛ بزرگان کلیسا؛ مبلّغان مسیحی، دانشمندان شرقی، شاگردان مکتب های مختلف، مردان اهل فنّ و صنعت، تئو سو فیست ها، هندو ها، مسیحیان، دانایان علم طبّ، مسلمانان، بودائیها و زرتشتی ها.
افزون بر اینان مردان اهل سیاست، سربازان سپاه نجات (Salvation Army)، خیرخواهان جامعهء انسانی، زنان آزادیخواه و برابری طلب، روزنامه نگاران، نویسندگان، شاعران، درمان کنندگان، لباس دوزان، زنان برجسته، آرتیست ها، هنرمندان، افراد فقیر بیکار، تاجران بسیار موفّق، اهل موسیقی و درام، همه نوع افراد میامدند! هیچکس برای آن حضرت کوچک و بی اهمیت نبود. و هیچکس بزرگتر نمی نمود. هر کس به وسع و ظرفیت خویش از دریای شفقت این پیامبر ربّانی که هر دم خود را فدای دیگران مینمود، نا امید بر نمی گشت." (Taken and modified from <GOD PASSES BY, CHAPTER XIX>)
عزیزان را به آخرین سخنرانی عمومی مولای حنون، روز آخر اقامت در امریکا و نیز به بیاناتی که براستی وصیت آن مولای حنون به یاران غربی است، میهمان میکنم؛ در جمع تئاسفیها فرمودند:
"هواللّه
نفوسی که خبر از عالم حقیقت، و تتبّع در کائنات، ندارند، اکتشاف حقایق نتوانند. و تحرّی حقیقت ننمایند. آن نفوس نظری سطحی دارند. جهل مجسّمند و تقلید محض. آنچه از آباء شنیده اند؛ به آن معتقدند. ابداً از خود نه دانش و هوش دارند و نه چشم و گوش. اعتماد بر حکایات و روایات نمایند و بر حسب افکار اجداد خویش رفتار کنند. و همچو گمان نمایند که سلطنت الهیه حادث است. چنین اعتقاد دارند که این عالم وجود شش هزار ساله یا هشت هزار ساله است. و پیشتر خـدا خلقی و سلطنتی نداشته! اگر چنین باشد، نَعوذُ بِاللّه، الوهیت حادث است نه قدم. و حال آنکه مادام خـدا بوده، خلق هم داشته. مادام نور بوده، مستنیر هم بوده. زیرا بدون مستنیر، نور ظهور ندارد. و بدون خلق، خالقی مثبوت نشود.
الوهیت مقتضی خلق است. رزق باید مرزوق داشته باشد. تصوّر الوهیت بدون مخلوقات و کائنات مثل اینست که تصوّر سلطنتی بدون کشور و لشگری نمائیم. پادشاه لابد کشور دارد. آیا ممکن است شخصی پادشاه باشد بدون مملکت و رعیّت؟ این مستحیل است.
اگر وقتی بوده که نه لشگری بوده و نه کشوری، چگونه میتوان گفت پادشاهی بوده؟
پس لابد حقّ خلق داشته. در این صورت چنانچه حقیقت الوهیت اوّل و آخری ندارد، خلق او نیز اوّل و آخری نداشته و نخواهد داشت. همیشه خـدا خالق و رازق بوده. همیشه مُحیی و مُعطی بوده. وقتی نبوده که صفات الوهیت و ربوبیت مُعطّل بوده باشد. ابداً تعطیل جائز نه.
این خورشید به شعاع و حرارتش آفتاب است. اگر تصوّر کنیم که وقتی آفتاب شعاع و حرارت نداشته، باید بگوئیم از اصل آفتابی نبوده. مادام شعاع و حرارت نداشته، شمس نبوده.
همینطور اگر بگوئیم وقتی خـدا مخلوق نداشته، مرزوق نداشته، باید بگوئیم خلّاقی نبوده! و این انکار قِدمت و دلیل بر حدوث ربوبیت است!
این واضح است که این کائنات نامتناهی، این کارخانهء قدرت، این فضای غیر متناهی و این اجسام عظیمه شش هبت هزار ساله نیست. خیلی قدیم است. امّا اینکه در تورات ذکر شش هزار سال است، این معنی دارد. بظاهر نیست! زیرا میفرماید خـدا در هفت روز آسمان و زمین را خلق فرمود. با آنکه قبل از خلق آسمان و زمین، آفتابی نبوده، شرق و غربی وجود نداشته! چگونه بدون آفتاب روز تحقّق یابد؟ پس معنی دیگر دارد.
مقصد اینست که سلطنت الهیه قدیم است نه حادث. همیشه خلق داشته. کشور و لشگر داشته و خواهد داشت. لهذا فیض الهی و تجلّیات او مستمرّ است. انقطاعی ندارد. چنانچه برای شعاع و حرارت آفتاب انقطاعی نیست. همچنین مظاهر مقدّسهء الهیه که مطالع فیوضات ربّانیه اند، همیشه بوده و هستند. و آن مظاهر مقدّسه برای چه ظاهر میشوند؟ حکمت و نتیجهء ظهورشان اینست که در عالم انسانی، صورت و مثال الهی ظاهر شود. زیرا که حقیقت عالم انسانی حائز دو صورت است و دارای دو جنبه؛ یکی صورت و مثال الهی است، و ثانی جهت جسمانی و جنبهء شیطانی. چه که غیر از جسم، انسان را حقیقتی است که آنرا قالب مثالی یا صورت و خلقت ملکوتی میگویند. در حینی که انسان میگوید: من دیدم. من گفتم. آن کیست؟ که میگوید: من دیدم. واضح است که او غیر از جسم است. وقتیکه فکر میکند، مثل آن است که با خود مشورت مینماید. معلوم است که حقیقت ثانویه است که با او مشورت میکند. جسم نیست که به انسان رأی میدهد که این کار را بکنم یا نه؟ مضرّتش چیست و فوائدش چه؟. چه بسیار میشود که انسان در امری ارادهء قطعی مینماید، و بعد به اندک تأمّل و فکر از آن امر منصرف میشود. چرا؟ بجهت این است که با حقیقتی مشورت کرده و ملتفت مضرّت آن امر شده، لهذا از آن منصرف گشته.
از این گذشته در عالم رؤیا انسان سیر میکند. و حال آنکه جسم اینجاست. امّا روح سائر در شرق و غرب دنیا. آنکه سیر میکند کیست؟ حقیقت ثانویه است. شخص مرده است. جسمش زیر خاک است. ولی روح انسان با او در خواب سؤال و جواب مینماید. آن کیست که انسان با او سؤال و جواب میکند؟ او حقیقت ثانویه است.
پس در انسان غیر از جسم حقیقت دیگر است. مثلاً جسد ضعیف میشود، امّا آن حقیقت بر حالت واحد است. جسم فربه میشود و حقیقت بر حال واحد ماند. جسد ناقص شود و حقیقت بر حالت اولیه مشاهده شود. جسم انسان در خواب مثل مرده است، ولی آن حقیقت در سیر و حرکت است. ادراک دارد. گفتگو مینماید. و اکتشاف امور میکند. آن حقیقت قالب مثالی است و هیکل ملکوتی، نه جسم عنصری. کاشف حقایق است و مُدرک اشیاء. اکتشاف علوم و فنون و صنایع میکند. قوّهء برقیه و سایر قوا را تسخیر مینماید و با شرق و غرب عالم در آنِ واحد مخابره میکند. واضح است که این جسم و جسد نیست. اگر جسد بود، بایستی در حیوان هم نمونهء این کمالات باشد. زیرا حیوان با انسان در جمیع قُوا مشترک است. پس آن قوّه، حقیقت ثانویه ای که کاشف حقایق اشیاست، محیط بر کائنات است، واقف اسرار است، هادی ملکوت است و رهبر اهل ناسوت، آن حقیقت است که انسان را از حیوان ممتاز نماید. لکن این حقیقت مابین عالم الهی و رتبهء حیوانی است. اگر قوّهء ملکوتیه غلبه نماید، حقیقت انسانیه اشرف مخلوقات شود. و دارای صورت و مثال الهی گردد. واگر جهت حیوانیه غالب آید، از حیوان پست تر شود. چه که حالات و شئونات حیوانیه در انسان ، ظهورش بیشتر و مضرّاتش شدیدتر است. مثل غضب و شهوت و منازعهء بقاء، جنگ و جدال، خدعه و تزویر، حرص و طمع از نقائص عالم انسان وخصائص عالم حیوانی است. مثلاً مانند روباه، انسان بی تربیت، مکّار است. در حیوان حرص است، در انسان هم هست. در حیوان تعدّی و شهوت است، در انسان هم هست. زیرا حقیقت انسانیه جامع است. لذا آنچه در حیوان است، ظهورش در انسان اشدّ است. و آن مقتضیات عالم طبیعت است. و ظلمات نقائص- که سبب ذلّت کُبری است و بلیهء عظمی. و از جهت دیگر در انسان کمالات و فیوضات الهی است که سبب سعادت سرمدی است. و مایهء عزّت ابدی. مانند عدل و وفا، صدق و صفا، حکمت و تُقی’، رحم و مروّت، محبّت و مودّت، رفعت و معرفت. که به سبب این کمالات، انسان احاطه بحقایق اشیاء نماید. و کشف اسرار کند. پس حقیقت انسانیه بین ظلمت و نور است. و دارای سه صورت: صورت ملکوتی، صورت انسانی و صورت طبیعی. صورت طبیعی ظلمت اندر ظلمت است. و مایهء زحمت و ذلّت. و سبب نزاع و جدال و حرب و قتال. امّا صورت ملکوتی که منتها رتبهء عالم انسانی است، نورً علی’ نور است. و وسیلهء حصول سعادت عظمی’. و مراتب صلح و صلاح و عزّ و علاء.
مظاهر مقدّسه بجهت این ظاهر شدند که ظلمات عالم حیوانی را به انوار صفتا ملکوتی زائل فرمایند. و نقائص عالم طبیعت را بکمالات الهیه مبدّل کنند، تا جهت ملکوتی غالب آید و صورت و مثال الهی در عالم انسانی جلوه نماید. نورانیت الهی و فضائل رحمانی ظاهر شود. پس این مطالع مقدّسه مربّی عالم وجودند و معلّم عالم انسانی. نفوس بشری را از ظلمات ضلالت و غفلت و نواقص و رزائل عالــم طبیعت نجات دهند. و بفضـائل و خصـائل روحانیه دلالت کنند. جاهلـند، عالم گردند. حیوانند، انسان شوند.
درنده اند، فرشته گردند. ظالم و متکبّرند، عادل و خاضع شوند. تا انسان زمینی آسمانی شود. ناسوتی ملکوتی گردد. طفل رضیع مقام بلوغ یابد. فقیر و ذلیل غنی و عزیز شود. خلاصه؛ اگر ظهور مظاهر مقدّسه نبود، جمع بشر در صُقع حیوان بودند. بلکه پست تر.
البتّه اگر افراد بشر تربیت نشوند، در مدارس داخل نگردد، بدون مربّی جاهل و نادان مانند،- و اگرتلال و جبال بحال طبیعی گذارده شود، جنگل و آجام گردد. اثمار آبدار ببار نیارد و فواکه طیّبه ندهد. امّا چون در تحت تربیت باغبان دراید، ازهار و اثمارلطیفه دهد. فیض و برکت کلّیه حاصل نماید. پس عالم خلقت بمقتضای طبیعت جنگل و خارزار است. و مظاهر مقدّسه باغبان الهی و مربّی عالم انسانی، که به تربیت عالم وجود پردازند، تا اشجار نفوس سرسبز و خرّم ماند. لطافت و نظافت یابد. و اثمار طیّبه دهد. سبب زینت حدائقِ حقایق انسانیه گردد. لهذا این فیض الهی و تربیت ربّانی مستمرّ است. نمیشود که این فیض عظیم منقطع گردد! و این جلوهء رحمانی تمام شود! شمس حقیقت همیشه در غروب باشد! غروبی که آن را طلوعی در پی نباشد! مماتی که او را حیاتی از عقب نیاید!
آیا این سزاوار عالم الهی و شمس حقیقت است که در غروب ابدی ماند؟ و از تربیت عالم وجود ممنوع؟ لا واللّه!
وجود شمس برای افاضه است. چگونه غروب دائمی نماید؟ و فیض او انقطاع جوید؟ بلکه فیض او مستمرّ است. آفتابش همیشه طالع است. و آثارش دائم و ظاهر. نسیمش مدام در مرور است. والطاف و مواهبش در بروز و ظهور. لِهذا باید همیشه منتظر و امیدوار بود و متوجّه ملکوت فیوضات پروردگار. که بظهور مظاهر مقدّسه، عالم بشر فیض جلیل اکبر یابد. جهان جهان دیگر شود. و عالم امکان غبطهء جنّت و رضوان گردد.
امّا ظهور مظاهر الهیه باید به اکمل صورت باشد. و با اعظم شئون و کمالات ظاهر شود. یعنی با قوّتی الهی و نفوذی آسمانی. تا ممتاز از سایرین باشد. و در جمیع صفات و آثار اَولی’ و اقدم. مثل اینکه آفتاب از جمیع ستاره ها ممتاز است. هرچند، در مقام خود، کواکب و نجوم نیز روشنند و در لیالی درخشنده، امّا شمس را تابش دیگر است. و تأثیراتش برتر. باید مظهر فیض الهی نیز چنین باشد، تا ثابت شود که معلّم الهی است. و مربِّی عالم انسانی. شمس حقیقت است. اعظم تجلّی است. و اوّل جلوهء آسمانی. تابش و تأثیراتش بذات خود است، نه اکتساب از نفوس بشری. والّا باید بگوئیم کمالاتش مأخوذ از سایرین است! چگونه میشود شخصی را که دیگران تربیت کنند، او مربِی عالم انسانی شود؟
مظهر فیض الهی باید مستقلّ باشد نه مستظلّ! مربّی باشد نه مربوب! کامل باشد نه ناقص! غنی از ماسواه باشد نه محتاج تربیت اهل دنیا! جامع جمیع کمالات باشد نه محدود و محصور! تا بتواند نوع بشر را تربیت کند، ظلمات جهل و نادانی را زائل نماید، بقوّهء الهیه عالم را عالم دیگر نماید. صلح عمومی را ترویج کند. وحدت عالم انسانی را مروّج باشد. ادیان مختلفه را متّحد سازد.
لهذا امید چنان است که الطاف و مواهب ربّانی ظهوری شدید یابد. انوار شمس حقیقت دیده های ما را روشن کند. و دلها را نورانی نماید. ارواح را مستبشر سازد. همم عالیه بخشد. و حیات ابدیه دهد. تا به منتهی’ رتبهء عالم انسانی نائل گردیم.
من نه ماه است در آمریکا، در اغلب شهر ها، در کنائس و مجامع عُظمی’ صحبت کرده ام، نفوس را به وحدت عالم انسانی متذکّر نموده، جمیع را به الفت و یگانگی نوع انسان خوانده ام. فی الحقیقه نهایت رعایت را از اهالی آمریکا دیدم. الحقّ! ملّت آمریکا ملّت نجیبه است. استعداد هر کمالی دارد و تحرّی حقیقت نماید. و حال عزم حرکت دارم!
فردا میروم. لذا خدا حافظی میکنم. و از برای شما تأییدات آسمانی میطلبم و عزّت ملکوتی و حیات ابدی میخواهم تا به منتها مقامات عالم انسانی رسید. و نهایت ممنونیت را از شما دارم. هیچوقت شما را فراموش نخواهم کرد. بلکه همیشه به درگاه الهی تضرّع و زاری نمایم و شما را توفیق رحمانی و برکت و فیض آسمانی جویم."
پس از خاتمهء این آخرین سخن در مجمعی بزرگ از اهل امریک، "اهل آن انجمن از حلاوت گفتار یار سرّ و عَلَن، انجذاب دل و جان جستند و هنگام حرکت مبارک، یک یک نزدیک آمده دست میدادند و اظهار خلوص و محبّت صمیمی مینمودند. و چون خبر عزیمت و مسافرت مبارک را میشنیدند، بشدّت اظهار حزن و کدورت میکردند... روز 5 دیسمبر علاوه بر احبّای نیویورک ، جمعی کثیر از دوستان و احبّای اطراف در کشتی سلتیک آمدند. رقّت و حزن قلبشان بسیار مؤثّر بود و آه و انین صغیر و کبیر متصاعد به فلک اثیر. سالن بزرگ درجه اوّل... گنجایش جمعیت احباب نداشت. بعضی نشسته و اغلب تا بیرون در ایستاده بودند. و هیکل اقدس در جمع دوستان با حال نطق و بیان در مَشی و خرام. و بنصایح یاران و وداع با ایشان و تسلّی قلوب مشتاقان مشغول. محزونان را به سرور ابدی دلالت میفرمودند. و به تأییدات ملکوت ابهی’ بشارت میدادند. تا وقت مرخصی احبّاء...فرمودند: "هواللّه! این روز آخر و ملاقات آخری است... و این آخر وصیت من بشماست و بکرّات برای شما صحبت داشتمز و به وحدت عالم انسانی دعوت کردم که جمیع بشر بندگان خداوند هستند. و خـدا بجمیع مهربان. کلّ را رزق میدهد و حیات میبخشد. در حضرت ربوبیت جمیع بنده اند و فیوضات الهیه یکسان مبذول. لهذا باید ما هم با جمیع ملل عالم در نهایت مهربانی باشیم. و این تعصّبات دینیه و جنسیه و تعصّبات وطنیه و سیاسیه را فراموش نمائیم. جمیع روی زمین یک کره است. و جمیع امم یک سلاله اند. و کلّ بندگان یک خداوند. پس هر نفسی سبب کدورت دیگری شود، نزد خـدا گنهکار است. خـدا جمیع قلوب را مسرور میخواهد، تا هر فردی از افراد در نهایت سعادت زندگانی نماید. و از اختلافات و تعصّبات جنسی و سیاسی و وطنی بیزار و در کنار گردد.
شما که الحمد لِلّه چشمتان بینا شد. و کوشتان شنوا گشت. و قلبتان آگاه، دیگر نباید نظر به این تعصّبات و اختلافات نمائید. بلکه باید نظر به الطاف الهی کنید که او شبان حقیقی است. و بجمیع اغنام خود مهربان. با آنکه خـدا بجمیع مهربان است، آیا جائز است ما که بندگان او هستیم، با یکدیگر جنگ و جدال نمائیم؟ لا وَاللّه! بلکه باید به شکرانه قیام کنیم. و شکرانهء الطاف الهیه، الفت و التیام با یکدیگر است. و محبّت و مهربانی بعموم. خلاصه، مبادا قلبی آزرده نمائید! یا در بارهء یکدیگر غیبت کنید! با جمیع خلق یگانه باشید. جمیع را خویشان خود شمرید. همیشه مقصدتان این باشد که دلی را مسرور کنید. گرسنه ای را اطعام نمائید. برهنه ای را بپوشائید. ذلیلی را عزیز کنید. و بیچاره ای را چاره ساز گردید. و پریشانی را سر و سامان بخشید. اینست رضای الهی. اینست سعادت ابدی. اینست نورانیت عالم انسانی. چون من برای شما عزّت ابدیه میخواهم، لذا چنین نصیحت مینمایم.
می بینید در بالکان چه خبر است؟ چه خونها ریخته میشود! چه قدر اطفال یتیم میگردد! چکونه اموال بغارت میرود! چه آتشی شعله ور است! با وجودی که خـدا آنها را بجهت محبّت خلق کرده، آنها خون یکدیگر میریزند! خـدا آنها را برای تعاون و تعاضد یکدیگر آفریده، آنها به نهب و غارت همدیگر مشغولند! بجای اینکه سبب راحت نوع خود شوند، مزاحمت یکدیگر مینمایند!
شما باید همّت را بلند نمائید. بدل و جان بکوشید بلکه نورانیت صلح عمومی بدرخشد. این ظلمت بیگانگی زائل گردد. جمیع بشر یک خاندان شوند. و هر فردی خیر عموم خواهد. شرق بغرب معاونت کند. غرب بشرق اعانت نماید. زیرا کرهء ارض یک وطن است. و نوع انسان در تحت فیض و حمایت یک شبان. ملاحظه نمائید که انبیای الهی چه صدمات و بلایائی دیدند، بجهت اینکه بشر محبِّ یکدیگر کردند. و بحبل الفت و اتّفاق تشبّث نمایند. و آن نفوس مقدّسه حتّی’ جان خود را فدا کردند. ببینید چه قدر خلق غافلند که با وجود این زحمات، هنوز در جنگ و جدالند. و با وجود این نصایح، باز خون یکدیگر ریزند! چقدر نادانند! چقدر در غفلت و ظلمتند! خـدای به این مهربانی دارند که با جمیع یکسان معامله میفرماید. با وجود این مخالف رضای او حرکت نمایند. او بجمیع رؤوف و مهربان است، اینها در نهایت عداوت و طغیان! او حیات بعموم بخشد، اینها سبب ممات گردند! او ممالک را معمور فرماید، اینها خاندان یکدیگر را مطمور نمایند! ملاحظه کنید که جه قدر غافلند!
حال تکلیف شماها دیگر است، جه که مطّلع بر اسرار الهی شدید. چشم بینا و گوش شنوا دارید. لهذا باید با عموم در نهایت مهربانی معامله نمائید و هیچ عذری ندارید. زیرا رضای الهی را دانستید که در خیر و صلاح عموم است. نصایح حقّ را شنیدید و بیانات و تعالیم الهی را استماع نمودید. که باید به جمیع، حتّی’ به دشمنان دوستی و محبّت نمائید. بدخواهان را خیرخواه باشید. و مخالفان را یار موافق گردید.
پس بموجب این تعالیم عمل نمائید، بلکه این ظلمات حرب و جدال زائل شود. نورانیت الهی جلوه نماید. شرق منوّر گردد. غرب معطّر شود. جنوب و شمال دست در آغوش یکدیگر نماید. و اُمَم عالم در نهایت محبّت باهم معاشرت و الفت یابند. تا به اینمام نرسند، عالم انسانی راحت نیابد. سعادت ابدیه حاصل نشود!
امّا اگر بموجب این تعالیم مقدّسه عمل نمائید، عالم ناسوت آئینهء ملکوت گردد. روی زمین جنّت ابهی’ و غبطهء فردوس برین شود. امدوارم موفّق بر عمل به تعالیم شوید. تا چون شمع بعالم انسانی روشنی بخشید. و مانند روح جسم امکان را بحرکت آرید. اینست عزّت ابدی! اینست صورت و مثال الهی! که شما را به آن وصیت مینمایم . و امیدوارم به آن موفّق شوید."
مسافرین و رُکّاب کشتی از دور و نزدیک چون این خطابهء مبارکه را شنیدند، و آن حالت انجذاب و انقلاب احباب را دیدند، انگشت حیرت گزیدند! و اظهار تعجّب نمودند که این چه حکایتی است و این چه وجود با اقتدار و عظمتی! که اینهمه رجال و نساءِ جلیلهء آمریکا در حضورش اینگونه خاضع و خاشع اند. و صغیر و کبیر پروانهء حول این جمال جمیل و وجه منیر!
باری یک یک دوستان در ساحت انور اعلی’ دست دادند و ذیل عطا گرفتند و رجا و استدعای تأیید نموده مرخص شدند. بیرون کشتی در ساحل صف کشیدند و در جلو مرکب مبارک با ناله و آه بودند. و ناظر روی چون ماه.
چون کشتی مبارک حرکت نمود، هیجان و شوری دیگر از آنها نمودار شد... جمعیت مشتاقان از دور مانند فوج موج میزد. و لسان مبارک در ظهور قدرت و قوّت اسم اعظم ناطق که "ببینید! چگونه اقتدار امراللّه ولوله در دلها انداخت و چه انقلابی در نفوس افکند. چطور عون و عنایت جمال ابهی’ پی در پی رسید. و انوار نصرت از افق اعلی’ دمید! این از تأییدات موعودهء ملکوت اللّه بود. و توفیقات جبروت غیب ابهی’. چنانچه جمال مبارک بصریح عبارت وعده فرمود که "نَریکم مِن اُفُقی الابهی’ و نَنصُرُ مَن قامَ علی’ نُصرةِ امری بجنودٍ منَ الملأ الاعلی’ و قبیلٍ مِنَ الملائکة المُقرّبین" (صفحات پایانی از بدایع الآثار جلد اوّل)
نوشته شده توسط دکتر پرویز روحانی