اکنون در نومبر 1921 کار بزرگ و وظیفهء سترگ سالار میثاق در عالم انسانی به انجام میرسید! مأموریت تاریخی که پدر مهربانشان، مظهر اعظم طلعت رحمان برعهدهء ایشان گذارده بودند بکمال انجام شده بود. مأموریتی که این فرزند برومندِ آن سلطان مشیّت الهی در آغاز اقدام به انجامش از پدر مهربان به این مناجات استمداد میطلبند:
"هوالابهی’
ای بهای جهان آسمانی! ای ملیک کشور رحمانی! ای محبوب و مقصود من! ای معبود و مسجود من!
این مرغ شکسته بال را که پرواز دادی؛ بال و پری عطا فرما!
و این شخص علیل را که چنین امانت ثقیل حمل فرمودی؛ قدرت و قوّتی احسان کن!
از جمیع جهات عالم و افواج امم؛ صدهزار تیر پرّان است!
و او فرید و وحید و ناتوان!
و اردوهای ممالک و طوائف در هجومند؛ و او تنها و یک تنِ بینوا!
پس، ای جان و جانان! تو امدادی فرما! و استعدادی بخش!
چه که هجوم شدید! و شعوب چون اجسام حدید!
نه معین و غمخواری! و نه یاوری و ظهیری! نه داد دهی و داوری! و یار بردباری!
ای پروردگار! تا چند او را در حیات مستعار، برقرار داری؟
وقت آن است که این طیر پرواز به جوار رحمت نماید. و در ملکوت رحمتت لانه و آشیانه کند.
توئی رحمان. توئی یزدان. عبدالبهـــاء عبّاس"
سی و ششمین نوشتار را با حالت زاری و دعا بدرگاه طلعت رحمان آغاز میکنم. باشد که عنایت فرماید و مرا از بررسی بیطرفانهء وقایع روز باز ندارد؛ دستخوش احساس نشوم و با ژرف اندیشی و مطالعهء نبوّات و امّا بکوتاهی، آنچه را در جهان میگذرد عنوان کنم. و گوشه ای از نقشهء عظیم یزدانی را برای این روز و این دور در آیات ربّانی نشان دهم. از کردگار بزرگ میخواهم که ناامیدی در نوشتار اثر نگذارد. چه که این روز "روز آخر"، "روز سخت"، "روز قیامت"، و "روز شگفتیها"است.
انشاءاللّه ما همه و در رتبهء نخست من، از راه حقّ منحرف نشویم، بخردانه بیاندیشیم (قرآن 23:80 و نیز آیاتی درهمه کتب یزدانی) در هر آن متذکّر باشیم (قرآن 23:85 ونیز دیگر کتب یزدانی) و با بینائی همه چیز را بنگریم. (قرآ ن23:27 ونیز دیگر کتب یزدانی) مبادا از قلمِ کردگاری در ردیف کران و گنگان و کوران و مردگان درائیم. (قرآن 2:18- 2:171- 6:39-6:122- ( میدانیم که زندگی راستین زندگی ایمانی است. از خـدای یکتا، محبوب بی همتا یاری میجوئیم که ما را در راه راست همراه و یار و یاور باشد تا به زندگی راستین فائز شویم.
ای خـــدا! رحمی فرما و این جان پژمردهء مرا آزادی عطا فرما؛
و بزودی در آستان خاصّانت حاضر کن.
قسم بجمالت که خانهء دل بشدّتی تنگ و مغموم است که دلِ کلوخ و سنگ پرخون است!
از جمیع جهات بحر احزان است که پر موج است. و ناله و فغان است که متواصل به اوج است.
تعجیل فرما (عجله فرما) نه تأجیل!
تا این روح به تنگ آمده از تن، از ظلمات مُهلکهء امکان و عُسرت و فِرقت و حِرقت نجات یافته،
به آستان مقدّست توجّه نماید،
و در سایهء الطاف دوستانت مقر گزیند! (کتاب مکاتیب عبدالبهاء جلد 7 ص74)
و چه زیبا و بجاست که این واقعهء عظیم را به قلم نوهء ارشد آن مولای حنون حضرت شوقی افندی، یگانه ولیِّ امر بهائی، مطالعه کنیم: " کار بزرگ عبدالبهاء، اکنون به اتمام رسید. امانت عظیمی که 29 سال پیش پدر بزرگوار به ایشان سپرده بودند از هر نظر، در غایت شکوه و جلال به مقصد رسید. فصلی جاودانه در استقرار آمر اعظم الهی به قلم قدرت یزدانی مسطورشده بتاریخ پیوست. عصر رسولیِ دور بهائی که از اغاز تا انجام با حیات عنصری عبدالبهاء مقارن بود! و ایشان در آن سهم بزرگی داشتند، پایان یافت. حضرتشان در زندگی بیش از هر حواری دیگر در رشد و تکامل امر یزدانی رنج بردند. جام فدا و جانفشانی را سرشارتر از همه جانبازان راه حق به سرکشیدند. و فتوحات روحانیه ای را که مبشّر اعظم و شارع قدیر امر الهی ندیدند، بچشم ظاهر مشاهده نمودند.
در پایان سفرهای تبلیغی خود به مغرب زمین که آخرین بقایای نیروی بدنی ایشان را بکار برد، نوشتند که: "ای دوستان! اکنون زمان آن فرا رسیده است که از بین شما مفارقت نمایم. آنچه باید انجام میشد انجام داده ام. با تمام جان و نیروی خود به امر طلعت محبوب بهاءاللّه خدمت کرده ام. تمامی مدّت عمر خود را در شب و روز در خدمت امر صرف نمودم. حال چقدر آرزو دارم که شما مؤمنان خدمت امراللّه را بعهده گیرید. روزهای زندگانی من انگشت شمار است، و تنها مایهء سرور من انجام این آرزوست!"
چند سال پیش از آن، حضرتشان خطاب به یاران نوشتند: "ای یاران با وفا و محبوب! اگر زمانی حوادث ناگوار در ارض اقدس اتّفاق افتد، مشوّش نشوید و مضطرب نگردید. زیرا آنچه پیش آید، سبب ارتفاع و اعتلاءِ امر الهی و انتشار نفحات قُدسی است." و نیز "بخاطر داشته باشید که من اگر در روی زمین باشم یا نباشم، همواره با شما هستم!" و در یکی از آخرین الواح میفرمایند: "به شخص عبدالبهاء ناظر مباشید! من سرانجام از میان شما میروم. باور و ایمان شما چنان محکم باشد، که اگر در یک آن صدها نفر چون عبدالبهاء هدف تیرهای بلا شوند، در خدمتتان به امراللّه خللی وارد نگردد."
و چند روز پیش از صعود مبارک، در لوحی خطاب به یاران امریکا، آرزوی قلب خود را چنین بیان میفرمایند:
"یا بهـــاء الابهی
از جهان و جهانیان گذشتم. و از بیوفایان دلشکسته گشتم و آزرده شده ام. و در قفس این جهان چون مرغ هراسان بال و پر میزنم. و
هر روز آرزوی پرواز بملکوت میکنم.
یا بهـــاء الابهی!
مرا جام فنا بنوشان. و نجات بخش. و از این بلایا ومحن و صدمات و مشقّات آزاد کن. توئی معین و نصیر و ظهیر و دستگیر."
God Passes By, Ch. xxi)
"صبح جمعهء اخیر توقّف مبارک در این جهان (25 نومبر1921) به صبایای مبارک فرمودند: "عروسی خسرو امروز باید بشود. اگر شما مشغولید ، خودم تهیهء لازم را خواهم دید. زیرا باید امروز واقع شود!" (خسرو یکی از خدّام باوفای بیت مبارک است.)
روز جمعه: حضرت مولَی الوَری’ براي صلوةِ جمعه (نمازِ جمعه) تشریف بردند. در حین خروج فقراء برای دریافت بخشش مقرّری که هر جمعه مرحمت میفرمودند، منتظر بودند. این روز بر حَسَبِ عادت با وجود کثرت تَعَب ایستادند و بدست مبارک بهریک یک سکّه عنایت فرمودند. بعد از صرف ناهار، چند لوح به روحی افندی دیکته فرمودند. این الواح اخیربود! پس از استراحت در باغچه قدم زدند. معلوم بود که در فکر عمیقی هستند.
اسمعیل آقا، خادم محبوب با وفایش چنین حکایت میکند: "تقریباً بیست روز قبل از صعود مولای عزیزم، نزدیک باغچه بودم که صدای مبارک را شنیدم؛ یک نفر از احبّای قدیم را صدا نموده میفرمودند: بیا تا باهم از صفای این باغ لذّت ببریم. نگاه کن که روح وفاداری ممکن است، چه کارهائی بکند! این محلِّ منبت با طراوت، چند سال قبل یک تلِ سنگی بود. و امروز با گل و ریاحین سبز و خرّم است! آرزو دارم که بعد از من، احبّای عزیز متّحداً به خدمت امر الهی قیام کنند، و به خواست خـدا چنین خواهد شد. عنقریب اشخاصی مبعوث خواهند شد؛ و به عالم، روح خواهند بخشید. بعد از چند روز فرمودند: "خیلی خسته شده ام؛ وقت آن رسیده که هر چیز را بگذارم و فرار کنم! از شدّت خستگی نمیتوانم راه بروم." بعد فرمودند: "در اواخرِ ایّامِ جمالِ مبارک، وقتی مشغول جمع آوری اوراقی که روی تخت در اطاق تحریر مبارک در بهجی بود، بودم. رویِ مبارک را بمن کرده فرمودند: "جمع آوری آنها فایده ندارد. باید آنها را بگذارم و فرار احتیار کنم!" منهم کار خود را کرده ام. دیگر کاری نمیتوانم بکنم؛ لهذا باید وداع کرده بروم!"
و نیز، "سه روز قبل از صعود مبارک در حالتی که در باغچه جالس بودند، مرا احضار نموده فرمودند: ’از شدّت خستگی ناخوش شده ام. دو عدد از نارنگیها را بیاور که برای خاطر تو بخورم.’ اطاعت کردم. بعد از تناول توجّهی بمن نموده فرمودند: ’اینها تمام شد! هیچ از لیموهای شیرین داری؟ عرض کردم بلی! فرمودند چند عدد بیاور.’ مشغول چیدن بودم که وجود مبارک بپای درخت تشریف آورده فرمودند: ’باید بدست خودم بچینم!’ بعد از میل کردن، نظری نموده فرمودند: ’دیگر چه خواهش ىاري؟’ سپس با یک اشارات حزن انگیزی، با دست مبارک در نهایت تأثّر و تأکید، از روی کمالِ اراده فرمودند: ’حالا تمام شد! تمام شد!’ این کلمات پر معنی در روح من اثر کرد. هر دفعه که میفرمودند مثل اینکه خنجری به قلب من فرو میرود! مقصود مبارک را فهمیدم؛ ولی گمان نمی نمودم که ایّام اخیر این قدر قریب است!"
اکنون دوستان را به مناجاتی که مولای محبوب برای یاران رحمانی، به درگاه محبوب ازلی تقدیم داشتند، میهمان میکنم:
"هوالله
ای خـداوند! یاران هوشمند را بنواز! عیش روحانی مهیّا ساز! بزم ربّانی بیارا! و جمال نورانی بنما!
ای پروردگار! ابرار را بزرگوار کن. و فیض ابدی آشکار کن. اسرار پدیدار نما. و انوار انتشار ده.
هر دلی را همدم یادت کن! و هر چشمی را روشن و بینا! دوستان را عزیز کن! و یاران را با فرهنگ و تمیز نما!
هریک را شمع جمع کن! و شاهد انجمن نما! و سرو چمن کن! و طاووس این گلشن نما!
تا جهان را تزیین بخشند! واین نور مبین منتشر نمایند! و جبین به پرتو فیض قدیم بیارایند!
توئی مقتدر و توانا! و توئی دهنده و بخشنده و بینا!
لا اِلهَ اِلّا اَنتَ الکَریمُ المُعطیُ الفَضّالُ! ع ع"
مولای مهربان عبدالبهاء همواره قمیص عبودیت در بر داشتند. ایشان مظهر بندگی، خدمت، فدا، فنا و خاکساری بودند. در بیان این مظهریت، از قلم مبارکشان صدها لوح و سند صادر شد. میفرمایند: "جمال قدم و اسم اعظم روحی لِتُربَتِهِ الفِداء این عبد را از کودکی رضیع ثدی(پستان) عبودیت فرمود. و در آغوش خضوع و خشوع و رقیّت (بندگی) پرورش داد. و به خلعت بندگی درگاه احدیّت الهیّه این هیکل محویّت را زینت بخشید! تا در قطب امکان عَلَمِ میثاق به نسیم عبودیت کبری’ موّاج گردد. و سراج عهد در زجاج رقیّت به محویّت عُظمی’ وهّاج شود! عبودیّتی در ابداع ظاهر گردد که در جمیع عوالم تحقّق یابد. و شبیه و مثیل و نظیری در این عهد نداشته باشد!" "لهذا، این عبد سلطنت عزّت ابدیّه را به این عبودیّت صمیميّه تبدیل ننمایم! و سریر اثیر را (تخت پادشاهی جهان را) به این حصیر حقیر مبادله ننمایم! و این حضیض ادنی’ را به اوج اعلی’ تحویل نجویم! راه بندگی پویم . و اسرار عبودیّت گویم! در دامن کبریاء در آویزم و اشکِ حسرت ریزم و عجز و نیاز آرم که :ای دلبر یکتایم! و خداوند بی همتایم! قوّت و قدرتی بخش و تاب و توانی عطا فرما...تا بر بندگی آستان مقدّست، چنانکه باید و شاید موفّق شوم. ای محیط! در بسیط فقر و فناء راه ده. ای مُهَیمِن! در خلوتکدهء محو و هبا مسکن بخش. خاک ره دوستانت کن و غبار آستانت فرما..."
حضرتشان افراد احبّا و یاران را با چنین نصایح مشفقانه تربیت فرمودند: "ای احبّای الهی! در این دور مقدّس نزاع و جدال ممنوع! و هر متعدّی محروم! باید با جمیع طوائف و قبائل چه آشنا و چه بیگانه نهایت محبّت و راستی و درستی کرد. و مهربانی از روی قلب نمود. بلکه رعایت و محبّت را به درجه ای رساند که بیگانه خود را آشنا بیند! و دشمن خود را دوست شمرد! یعنی ابداً تفاوت معامله گمان نکند. زیرا اطلاق امریست الهی و تقیید از خواصِّ امکانی. لهذا باید فضائل و کمالات از حقیقت هر انسانی ظاهر شود! و پرتوش شمول بر عموم یابد! مثلاً انوار آفتاب عالمتاب است. و باران رحمت پروردگار مبذول بر عالمیان. نسیم جانبخش هر ذیروح را پرورش دهد... پس ای یاران مهربان! با جمیع ملل و طوائف و ادیان بکمال راستی و درستی و وفاپرستی و مهربانی و خیرخواهی و دوستی معامله نمائید، تا جهان هستی سرمست جام فیض بهائی گردد! و نادانی و دشمنی و بغض و کین از روی زمین زائل شود! ظلمت بیگانگی از جمیع شعوب و قبائل به انوار یگانگی مُبَدَّل گردد! اگر طوائف و ملل سائره جفا کنند، شما وفا نمائید! ظلم کنند، شما عدل بنمائید!... زهر بدهند، شهد ببخشید! زخم بزنند، مرهم بنهید!" ( کتاب ایّام تسعه آخرین فصل، "خاتمه")
در آخرین لوح مبارک به احبّای اشتوتکارت، در بارهء جهان فانی میفرمایند: "ای یاران الهی! در این جهان فانی هیچ چیزی دوامی ندارد. و جمیع خلق ایّامی چند حرکتی بی نتیجه مینمایند. و عاقبت بشهر خاموشان زیر طبقات تراب مقرّ میابند. نه حرکتی و نه برکتی و نه نتیجه و ثمری. ایّام زندگانی بتمامه به هدر رفته! ولکن ابناء ملکوت در کشتزار حقیقت تخم میافشانند. که خرمنها تشکیل نماید! و ِالَی الاَبَد فیض و برکت باقی ماند! حیات ابدیّه یابند و نعمت سرمدیه جویند و از افق ملکوت مانند ستارگان درخشند! و عَلَیکُمُ البَهاءُ الاَبهی’"
و در اشاره به صعود مبارك و غيبت جسماني خويش، اطمينان ميدهند: "بدانید خواه من در این عالم باشم، خواه نباشم، همیشه در بین شما حاضرم!"
قریب به هشت هفته قبل از صعود، حضرت مَولَی الوَری’ باهل بیت مبارک این حکایت را فرمودند: "خواب دیدم که در محراب جامع عظیمی رو به قبله در محلِّ شخص امام ایستاده ام. دراین اثنا ملتفت شدم که عدّهء کثیری از ناس (مردمان) دسته دسته داخل مسجد میشوند. دائماَ بر عدد نفوس میافزود، تا آنکه جمِّ غفیری شدند؛ و همه در عقب من صف بستند. همانطور که ایستاده بودم با صدای رسا صدای اذان را بلند نمودم، بغتةً بتفکّرم رسید، که از مسجد خارج شوم. در خارج متذکّر شدم که چرا قبل از انجام نماز بیرون آمدم! ولی بخود میگفتم اهمیّتی ندارد، چون من ندای اذان را بلند نموده ام، این جمِّ غفیر بخودی خودشان نماز خواهند نمود!"
بعد از صعود مبارک، اهل بیت در این خواب تفکّر نموده چنین تعبیر نمودند که حضرتش جمِّ غفیری را از قبائل مختلفه، مذاهب مختلفه، نژادهای مختلفه، و دول و ملل مختلفه را به اتّحاد و صلح و محبّت و اخوّت بینَ المللی دعوت فرمود. و پس از اعلان این دعوت بسوی ربِّ حنونی که به امر او این پیام آسمانی و ندای عظیم را بلند نموده بود، رجعت فرمود. همین جمِّ غفیر... به امر عظیمی که حضرت عبدالبهاء آنها را دعوت فرموده، مداومت خواهند داد. و کلاَ در اِکمال آن کوشش خواهند نمود." (کتاب ایّامِ تسعه ص487)
"یک ماه پیش از صعود مبارک (در سال 78 از حیات عنصری حضرتشان، در نخستین ساعات روز 28 نومبـــر 1921) مولای حنون، در نامه ای برای تسلّی خاطر یکی از یاران که در سوگ برادرش زار و نالان بود از نزدیکی صعود حضرتشان با سرور یاد فرمودند. و دو هفته قبل از صعود، در گفتگو با باغبان وفادارشان فرمودند: "بسیار خسته ام! وقت آن است که همه چیز را بگذارم و پرواز نمایم! حتّا راه رفتن برایم طاقت فرساست..." و آنگاه با یاد آوری آخرین روزهای حضور جسمانی جمالِ قِدَم در بهجی، فرمودند: "من هم کارهای خود را به اتمام رسانده ام، کار دیگری از من بر نمی آید! بنابرین باید همه چیز را بگذارم و بروم." آن مولای مهربان تا آخرین روز حیات، مهر و محبّتِ شوق انگیزشان را چون باران جانبخش بهاری برهمه انسانها از عالی و دانی فرو باریدند! وکمک ویاری ومساعدتشان تا ساعات آخر شامل حال بیچارگان و افتادگان بود! و تا آخرین نفس خدمت به امر یزدانی و پدر رحمانی را با همان شوق و شعف دورهء جوانی، هدف حیات خود میشمردند. در جمعهء آخر زندگانی، با وجود خستگی بسیار، برای نماز ظهر به مسجد رفتند. و سپس بنابر روش معمولشان فقرا را دیدار نموده اعانت مالی فرمودند. و آنگاه آخرین الواح را دیکته نمودند. و سپس عروسی یکی از خادمان با وفا را تبرّک کرده در خانهء خود محفل یاران را بحضور خویش متبرّک داشتند. روز بعد تب شدید عارض شد و نتوانستند که از خانه خارج شوند. روز یکشنبه دوستان را به احتفالی که به میزبانی یکی از یاران زرتشتی بمناسبت سالگرد "روز عهد و میثاق" در مقام اعلی’ برگذار میشد، فرستادند. و خود در کمال ادب و احترام از مفتی حیفا، شهردار و رئیس پلیس شهر پذیرائی بمل آوردند و آخر شب، آخرین شب حیات مبارک، از حال واحوال یک یک اعضاءِ خانواده ، یاران، زائران و میهمانان پرسش فرمودند! و پس ار آگاهی از حال همگان در اطاق خود به بستر رفتند.(در این زمان 6 نفر از یاران غربی هم میهمان حضرتشان بودند.)
ساعت یک و نیم از بستر برخاسته به سوی میزی در فاصله ای کوتاه تشریف برده، کمی آب میل فرمودند. و آنگاه یکی از دو دخترشان را که آنشب برای مراقبت از ایشان بیدار بودند، بنام خواندند و فرمودند پرده های پنجره ها را بالا ببرند زیرا بسختی نفس میکشند. سپس قدری گلاب میل فرموده، در بستر فرو رفتند. اندکی بعد در پاسخ دخترشان که خواست برایشان کمی خوراک بیاورد، فرمودند:’ میخواهی غذا بخورم در حالیکه من در حال رفتنم؟’ دقیقه ای یعد روح مبارک بسوی لانه و آشیان باقی پرواز نمود و با سرور وصل جاودانی با فرّ و شکوه پدر محبوب خود، به آرامش ابدی رسیدند.
خبر صعود ناگهانی و غیر منتظرهء مولای مهربان بسرعت در شهر پیچید و دراندک مدّتی درهمه نقاط کره خاکی منتشر شد. و جامعهء بهائی را در شرق و غرب عالم درغم و ماتم فرو برد. آنگاه سیل تلگرافها و نامه های تسلیت و همدردی از همه افراد و جماعات انسانها،عالی و دانی در غرب و شرق، به آدرس خانواده محزون و غمزده مولای حنون سرازیر شد. (God Passes By, P 311)
“صبح دوّم، سه شنبه تشییع جنازه واقع شد. تشییع جنازه ای که حیفا و فلسطین نظیر آنرا ندیده بود! در جمیع آن نفوسی که عدّهء آنها به چندین هزار میرسید، یک حسِّ تأثّر درونی آنها را در این مصیبت شریک وهمراه مینمود. مندوب سامی، سر هربرت سموئیل حاکم قدس شریف حاکم فنیقیه، سران عمدهء حکومت، قناسلِ دول مختلفه، ساکنین حیفا، رؤسای فرق مذهبی، اشراف فلسطین؛ یهود، نصاری’، اسلام، دروز، مصری، یونانی، ترک، کُرد و جمعی از احبّای امریکائی و اروپائی و محلّی؛ رجال، نساء و اولاد از تمام طبقات، تقریباً ده هزار نفر در عزاداری محبوب عزیزشان شریک و سهیم بودند. در مقدّمهء این تشییع پر عظمت و شکوه دستهء پلیس شهری بود. متعاقب آنها فرقهء کشّافات مسلمین و نصاری’ با عَلَمهای بلند بودند. بعد یکدسته از نوحه خوانهای مسلمین بودند. که تلاوت آیات قرآن شریف میکردند. بعد رؤسای ملّت اسلام در تحت ریاست مفتی حیفا بودند. بعد عدّه ای از خوریهای ملّت روح بودند، که نمایندهء فِرَقِ مختلفهء مسیحی از رومی، لاتینی و انجیلی بودند. این عدّه در جلو عرش مبارک که احبّا بر دوش گرفته بودند، میرفتند. در عقب عرش مطهّر اعضاءِ فامیل مبارک بودند. و بعد از انها مندوب سامی حاکم قدس شریف حاکم فنیقیّه و سپس قناسل و اشراف مملکت بودند و بالاخره آن جمِّ غفیری که حضرتش را عظیم و عزیز میشمردند.
"در این روز هیچ لکّه ابری در آسمان نبود! و هیچ صدائی از شهر و حوالی آن به سمع نمیرسید.بجزنغمهء موزون اسلامی (تلاوت قرآن) و صدای مؤَذّن و ناله و فغان کسانیکه دوست یگانهء خود را گُم کرده بودند! کسی که (دوستی که) آنها را از مشقّات و مِحَن خلاص کرده بود! کسی که اعطای کریمانه اش خردسالان و نونهالانشان را از مجاعهء (گرسنگی قحطی) سالهای سخت تاریک حرب عمومی(جنگ جهانی) نجات بخشیده بود! کلّ بیک آواز فغان مینمودند: ’ای خـدا! ای خـدا! پدر ما از ما مفارقت فرمود!’
"بواقع هنگامهء عجیبی بود. آن جمِّ غفیر که در ان روز مجتمع بودند؛ بواسطهء عبودیّتی بود که از عبدالبهاء در ایّام حیات خود ظهور یافته بود، که خلقی را از مذاهب و اجناس و الوان مختلفه با هم متّحد فرموده بود.
"در واقع هنگامهء عجیبی بود! آن جمِّ غفیر که در ان روز مجتمع بودند، بواسطهء عبودیّتی بود که از عبدالبهاء در ایّام حیاتشان ظهور یافته بود، که خلقی را از مذاهب، اجناس و الوان مختلفه با هم متّحد فرموده بود!
"این جمع کثیردر نهایت آرامی از پیچ و خمهای کوه کرمل (تاکستان الهی) بالا میرفتند. و چون عرش مبارک را خیلی بالای سر میبردند، از دور بنظر میامد که (حاملان) عرش ایادی غیر مرئیه (نادیدنی) هستند. بعد از دوساعت به باغچهء مقام اعلی’ رسیدند. در عين تأثّر عرش را بر روی یک میز ساده که برآن پارچهء کتان سفیدی انداخته بود، گذاشتند. چون این هیأت (جمعیت) عظیم دور عرش مقدّس که حاضر برای گذاشتن در زیر زمینی جنب مقام مبارک حضرت اعلی’ بود؛ گرد آمدند، نمایندگان فرق مختلفه مسلمین، نصاری’ و یهود با قلوبي پر از آتش محبّت عبدالبهاء، بعضی ارتجالاً (فِی البَدیهه) و برخی با تهیّهء قبلی نطقهای مؤثّری در تأبین ایراد نمودند. و آخرین اظهار بندگی و وداع را در ساحت یگانه محبوب خود اظهار داشتند. (هر یک از آنان) چنان در ستایش و تقدیس آن مربّی واقعی و آشتی دهندهء نوع بشر دراین عصر پر آلام و مِحَن، قیام نمود که برای احبّاء مجال تکلّم نماند!
در خاتمه از صفحات بسیار سخنان سران و نمایندگان مذاهب، ملل و اقوامی که در بزرگداشت حیات بی نظیر عبدالبهاء و در سوگ آن مولای حنون ایراد شده، جملاتی کوتاه برای عزیزان نقل میکنم و شما را به فصل آخر از کتاب "ایّام تسعه" گردآوری دانشمند بزرگ عبدالحمید اشراق خاوری توصیه مینمایم.
نمایندهء اسلام احساسات همکیشان خود راچنین بیان نمود:
"ای معشر عرب و عجم! برای که گریه و زاری میکنید؟ آیا برای کسی است که در حیات دیروزی خود بزرگ بود و در موت امروزی بزرگتر است!..اشک برای کسی که بعالم بقاء شتافته مریزید.بلکه برای از کف رفتن تقوی’ و عقل و احسان ندبه کنید. برای خود زاری کنید چه که فاقد شمائید!...ساعتی برای خاطر کسی زاری کنید که قریب به هشتاد سال برای شما گریه کرد!...وای بحال فقراء! وای بحال یتیمان!"
نمایندهء مسیحی در بیانات خود گفت:
"بَکَیتُ عَلَی الدّنیا وَ قَد ماتَ سَیِّدی وَ ِمثلی مَن یَبکی اِذا ماتَ سَیِّدُهُ" بر جهان میگریم که سِروِر و آقایم رفت! و هرکس مولایش را از دست بدهد مثل من گریان است!
"این مصیبت جانگداز، تلخ و ناگوار است. این خسارت فقط راجع به مملکت ما نیست! یک فاجعهء عمومی است! حضرتش ناس را تهذیب فرمود. تعلیم نمود. احسان کرد و ارشاد نمود. تا آنکه قومش را به اعلی’ ذروهء جلال فائز نمود!...ایُّها النّاس بدانیدعبّاس مفقود نشد و نور بهـــاء خاموش نگشت. شعاع این نور اِلَی الابد پاینده و درخشنده است! سراج بهــاء حضرت عبدالبهاء عمری نمود که از آن معانی حیات ابدی منبعث گشت! و از آن تجلِّیّات حیات روحیه هویدا شد."
مفتی حیفا چنین تکلّم نمود:
"مایل نیستم که در تأبین این شخص جلیل مبالغه کنم. زیرا که ایادی احسانش در راه خدمت به انسانیت و تاریخ حیات غرّایش که مملو از نیکی و مبرّات است منکری ندارد مگر کسی که خداوند چشم قلبش را کور و نابینا کرده باشد!..."
عزیزان را در کمال خضوع برای مطالعهء دقیق و تفکّر عمیق درعهد و میثاق بهــاءاللّه و"الواح وصایای حضرت عبدالبهاء، مرکز عهد و میثاقِ جمالِ ابهی’" در(God Passes By, Chs. XIV & XXII) و نیز (کتاب ایّام تسعه فصل خاتمه) سفارش میکنم!
----
نوشته شده توسط دکتر پرویز روحانی