ایشان علم، دین، طبیعت و محبّت را در آثار مختلفه از مفاوضات، خطابات، مکاتیب، رسالهء سیاسیّه و مدنیّه بررسی فرموده و این چهار را به یک عبارت تعریف میکنند: «روابط ضروریهء منبعثه از حقایق اشیاء»
با بررسی در آثار مبارکه و توضیح و تشریح ایشان، برای انسان یقین حاصل میشود که این چهار پدیده همه با هم موافقند. هیچگونه تعارضی بین آنها نیست. روابطی که بناچار بین «حقایق اشیاء» بر قرار است، بر پایهء تعاضد و تعاون بقاست که جوهر محبّت است. بررسی طبیعتِ خلقت که هستی مادّی است بر اصل این روابط بنا شده است. و نیز دو سیستم دانستن و آگاهی انسانی یعنی دین و علم، که این روابط را از جهات متفاوت و با هدفهای مختلف مطالعه میکند، هر دو در پی کشف «روابط ضروریه» بین «حقایق اشیاء» هستند. چون با وسعت نظر و بیطرفی تلاش کنند، هیچیک از سیستم های تفکّر و بررسی با دیگری به تعارض و مخالفت نمی آید. بنابراین دین و علم بمانند دو بال مرغ انسانیت را به اوج ترقّی و تکامل رهبری میکنند.
برای روشن شدن موضوع چند بحث متفاوت راباید بعنوان زمینه یا مقدمه مطرح و بررسی کنم تا علّت تعارض ظاهری دین و علم و یا بعبارت بهتر جنگ دین پناهان و دینمداران را با دانشمندان روشن سازیم:
❊ نخست اینکه باید توجه کنیم که دانسته های انسان، چه در سیستم علمی و چه در سیستم دینی، همه علم واقعی نیست، یعنی «روابط ضروری بین حقایق اشیاء» نمی باشد. اغلب تعارض و تضادّ از این مسأله ناشی میشود که دانشمند و دینمدار هریک تصوّرات خود را بجای علم حقیقی و یا دین راستین ارزیابی میکند که بسیاری از اوقات چنین نیست. برای روشن شدن مطلب باید بدانیم که دانستهء انسان چهار مرحله را طی میکند و بعبارت دیگر چهار نوع است:
نوعی دانسته ها وهم است، خیال است و انسان چه دیندار و چه بیدین، چه راهرو در طریق دانش و چه راهرو در راه دین، اوهام خود راعین روابط حقیقی میداند. چون اوهام متفاوت است، اختلاف حاصل میشود.
برای مثال: وهم و تصوّرِ اینکه زمین ساکن است و همه اجرام آسمانی به دور آن میگردند، ملیونها سال بشر را چه دانش پژوه و چه دینمدار اسیر خود داشت.
نوعی دیگر دانسته ها شکّ است . در این جا کمتر اشکال حاصل میشود. زیرا هیچیک از طرفین شکّ را بجای یقین نمیگیرد و موجب اختلاف نمیشود.
نوع سوم دانسته ها، ظنّ یاگمانِ اثبات بیشتر است. اگر انسان انصاف داشته باشد، امکان اشتباه بودن نظریهء خود را میپذیرد. متأسفانه دانشمندان بعلت غرور، و دینمداران بسبب عادت بر نظرات خود پافشاری میکنند و موجب اختلاف میشوند.
نوع چهارم را باورها و یقینیّات مینامیم که حقایق دینی و علمی را شامل میشوند. دانسته های انسان در مورد هر پدیدهء علمی یا دینی باید از وهم و شکّ و ظنّ خالی و بر کنار باشد تا بتوان به آن نام علم و یا دین حقیقی داد.
بنابر این انسان باید هشیار باشد، چه در سیستم آگاهی علمی و چه در سیستم آگاهی دینی موهومات و شکّیات و ظنون را از یقینیات جدا سازد و بعبارت بهتر «از مدارج ذلِّ وهم» بگذرد، و به«معارج عزِّ یقین» در آید. و این پاکی دل، تواضع، هوشیاری و انصاف میطلبد.
❊ دوم اینکه دو سیستم آگاهی علم و دین در بسیاری موارد متفاوتند. و این تفاوت دلیل بر مخالفت و تضادّ نیست، بلکه سبب وسعت دامنهء تفکّر انسانی و موجب ترقّی و سعادت عالم انسان میشود. مشروط بر آنکه هر دو دسته دانشمندان و دینمداران اهل حقیقت بوده، حقیقت جو باشند، و هدف هر دو خدمت بعالم انسانی باشند.
حال موارد تفاوت و گوناگونی را در اینجا بررسی میکنیم:
۱-جهان بینی: دانشمند آفرینش را منحصر در پدیدهء مادّی آن می بیند و آنچه غیر مادّی است و غیر محسوس، عدم میشمارد و خیال میانگارد. بنابر این میتوان گفت که دانشمند از حکمت عاری است ـ حکمت اقتضا میکند که آنچه نمی بینیم و نمی دانیم منکر نشویم.
بشر صدها ملیون سال هوا را استنشاق میکرد و از وجود آن بی خبر بود! در محیط جاذبهء زمین زندگی میکرد و از آن کاملا غافل بود. در یکسدهء اخیر بسیاری امواج، بسیاری حقایق شناخته شده است که دانش از آنها بیخبر بود ـ ولکن دانشمند با اصرار بررسی خود را بر تجربه بنا میکند و آنچه را حس نکند منکر است.
برخلاف سیستم علمی، دین عالم وجود را دارای دو بخش مرئی و غیر مرئی، مادّی و روحانی میشناسد، سهل است! دین وجود مادّی را «شبه وجود» و عوالم روحانی را «حقیقت وجود» میداند و بنابرین دایرهء دید دین وسیعتر است و به «روابط ضروریه بین حقایق» اشیائی میاندیشد که دانشمند بکلی منکر آنهاست. جهان دین و جهان دانش دو میدان متفاوتند و ازینرو جهان بینی دانشمند با جهان بینی دینمدار فرق بسیار دارد.
اگر دینمداران «خلط مبحث» نکنند و در هر دو بخش هستی یعنی مادّی و روحانی خود را صاحبنظر نشمارند ـ و دانشمندان هم آنچه را نمی بینند و نمیدانند، منکر نشوند، بسیاری سوء تفاهمات برطرف میشود.
جهل انسان بی نهایت است و هر انسانی بخش بیشتر حقایق رانمیداند. بهتر است بگوئیم هر فرد از هزاران حقیقت بیش از یکی را نمیداند ـ پس باید انصاف داشت و به حکمت رفتار نمود.
۲-جهت بررسی جهان: دانشمند جهان را از پائین ترین سطح یعنی مادّهء بیجان مورد بررسی و تجربه قرار میدهد. دین آن را از افق بالا و از سطح برتر یعنی روح و حقایق روحانی مورد توجّه قرار میدهد.
مثلاً در مورد انسان، دانش بدن او و روابط مادّی آنرا بررسی میکند و حتّی' احساسات و عواطف انسان را زائیده و محصول واکنشهای جسمانی و تابع ترکیبات جسمانی میداند ـ
و حال آنکه دین روح انسان یعنی طبیعت عالی او رااصل انگاشته، در رتبهء نخست روابط روحانی را تنظیم میکند و سعادت روحانی انسان را جستجو میکند.
و از اینجاست که دانشمند انسان را حیوانی دیگر دیده، و به اصل های نارسای «تنازع بقا» و «بقای اصلح» میرسد و میکوشد این دو را با دید خاصٍّ خود کشف کرده، در جهان انسان حکمفرما کند. این تصوّر چه نارسائی ها و نا بسامانی ها در جهان انسان بوجود آورده و میاورد!
در حالیکه دین همین پدیده ها را اجزائی از رشد و تکامل خلقت واحد میشمارد. در جهان «تنازع بقا» نمی بیند، بلکه «تعاون بقا». ظلم و ستم به ظعیف نمیبیند، بلکه تحلیل ضعیف در قوی بمنظور حرکت کمالی خلقت واحد مشاهده میکند.
دانشمند انسان را موجودی پست، شرور و زائیدهء طبیعت بی شعور میشناسد و حال آنکه دین انسان را «مثال آفریننده» و مظهر همهء خوبییها و کمالات میشناسد. گرچه بسیاری این کمالات تنها در کمون انسانی پنهان است و به وقت خود آشکار خواهد شد.
از اینرو اگر دانشمند به تنهائی جهان انسان را رهبری کند، او را به خشم و طغیان، آز، جنگ و زورگوئی و سرانجام به فنا و نیستی سوق میدهد. و حال آنکه اگر دین به تنهائی عالم انسان را هدایت کند، محیطی سالم و آرام بوجود میاورد اگر چه با امکانات کمتر. انسان با تربیت روحانی سبب حیات است ولو بی دانش. انسان بی تربیت روحانی موجب مرگ و نابودی است بخصوص با دانش بسیار. توجه داریم که ما در بارهء دین و دانش راستین سخن میگوئیم!
بنابرین راهی نیست جز اینکه دانشمند و دینمدار با هم کنار آیند و این دو سیستم را به خدمت انسان بگیرند ـ برای این منظورباید هریک حرمت دیگری را رعایت کند و از آنچه نمیداند نترسد، بلکه با دل گشاده، فکر روشن و روح پاک در جستجوی حق براید. و هرگز راه را بر آن نبندد.
۳-از آنجا که وسیله و ابزار داشمند در بررسیهای او تجربه و مکاشفه است، یعنی نیروی عقل یا نور خرد را به «حقایق اشیا» متوجّه نموده، روابط بین آنها را کشف میکند، باید توجّه کرد که چون بزرگترین و مهمترین رابطه در هر چیز رابطهء آن با علّت غائی یعنی «سبب آفرینش» اوست، و این علّت غائی تنها در ذهن خالق است نه در مخلوق، بنابر این دانشمند غیر مؤمن همیشه در تاریکی است. برای روشن شدن مطلب ناچار باید این مسألهء فلسفی را بررسی کنیم:
در آفرینشٍ هر چیز چهار علّت را ذکر کرده اند. علت اصلی یا علّت غائی هدف از خلق آن است. آفریده برای آن هدف شکل میگیرد و آماده میشود. علّت های دیگر یعنی علّت مادی (جنس شئی)، علت فعلی (ابزار خلق شئی) و علّت صوری (شکل ظاهری شئی) همه ثانوی هستند. علّت نخستین یا علّت العلل یا علّت غائی تنها در ذهن خالق است. از اینجاست که اگر خالق دانائی را انکار کنیم هرگز به راز آفرینش پی نخواهیم برد.
مثلاً اگر فرض را بر آن بگیریم که انسان چون دیگر جانوران برای زندگی کوتاه مدّت مادّی خلق شده و هدف آفرینش او تنها راحت زیستن در روی خاک است، همه عوامل تربیتی و اجتماعی بخدمت این هدف در میاید و همه خصوصیات جسمی و احساسی او در آن مسیر شکل میگیرد.
و حال آنکه اگر هدف خلقت انسان را روحانی بگیریم، میدان دید او دیگرمیشود، عوامل تربیتی و هدف پرورش او متفاوت بوده، خواسته ها و احساسات او دگرگونه خواهد بود.
از اینجاست که تفاوت شدید بین علم و دین خود را نشان میدهد. دین هدف زندگی انسان را شناخت و محبّت خدا میداند و راه رستگاری یعنی به هدف رسیدن را آراسته شدن بکمالات خدائی با خدمت خدا و خلق او میشناسد. در حالیکه علم هدف زندگی انسان را لذّت بدنی و احساسی بیشتر، نامور شدن، موفّقیت اجتمائی و، به کوتاه سخن، جلب منفعت و دفع ضرر بنابر تنازع بقا میداند.
۴- وسیله و راه درک علمی تجربه است و در این طریق حواس ظاهره و خرد یعنی نور پیدای جسمانی و نور عقل ابزار کار است. و حال آنکه در دین راه درک مفاهیم الهامات خدائی و بازتاب عقل کل در ضمیر انسانی است. در این راه از حواسٍّ روحانی و انواع دیگرٍ نور بهره گیری میشود: نور فؤاد یا قلب یا الهام که روابط روحانی بین اشیاء را روشن میسازد، و نور روح القدس که به حقیقت روحانی میتابد و تمامی خلقت را از روحانی و جسمانی، معنوی و مادّی روشن ساخته، به چشم باطن آشکار میسازد. و بالاخره نور الهی که در آن مطلقا تاریکی نیست. در این میدان همهء هستی روشنی محض است.
۵- دانش در حرکت خود مغز را مرکز ادراک و اندیشه را بازتاب مغزی شناخته، آنرا تنها ابزار ادراک میداند. ولی دین مغز و نیز قلب، هر دو را مرکز ادراک دانسته، اندیشه و الهام هر دو را ابزار بررسی میشناسد، دین باور دارد که احساسات روحانی انسان کمتر از اندیشهء او در ساختن وجودش مؤثّر نیست، بلکه انسان بیشتر بنابر احساسات روحی خود عمل میکند و در بسیاری موارد آنچه حاکم زندگی انسانها ست، فهم و دانش او نیست. بلکه احساس اوست و عواطف اوست. آنچه از راه مغز و اندیشه درک میشود ایمان و باور نمی آفریند و انسان را به محبّت و یا نفرت نمیکشاند و بذر ایندو را در او نمیکارد.
هرقدر دانش انسان زیاد شود و او را به شکافتن اتم و حتّی' خلق مادّه توانا سازد، در ایجاد محبّت و یا ازالهء نفرت عاجز است. وحدت و یگانگی بوجود نمی آورد. دین، ایمان و قدرت الهی است که دلها را بهم پیوند میدهد، وحدت میافریند، و محبّت عمومیّه خلق میکند. دین از انسان فانی موجود باقی میسازد و از نفس شیطانی رحمت ربّانی بوجود میاورد. دانش را در زمینهء احساسات و عواطف دستی نیست. او در این راه کاملاً ناتوان است.
۶- دانش را میدان دیگر است و دین را دیگر. دانش در زمینهء خلقت مادّی جستجو میکند و «روابط ضروریهء» بین حقایق جسمانی را کشف مینماید. و حال آنکه دین به جهان روحانیات ناظر است، روابط ضروری بین حقایق روحانی و ارتباط بین حقایق مادّی و معنوی را بررسی میکند - اگر مسائل جسمانی در روحانیات اثر نداشت، دین اساساً با آنها سرو کاری نمیداشت. بنابرین کلام الهی که بیان ارادهء خداست و راه زندگی سعادتمند و روحانی انسان را بمنظور رسیدن او به هدف غائی از آفرینش او را ارائه میکند، در زمینهء روحانیات بحث مینماید و از حقایق روحانی میگوید و کمتر دخالت در روابط جسمانی دارد. کلام الهی روحانی است و روابط روحانی بین حقایق اشیاء را روشن میسازد. پس باید گفت که علم و دین دو سیستم آگاهی در دو میدان متفاوت هستند - دو زمینهء متفاوت از یک آفرینش.
۷- دانش تنهاآنچه را جسمانی است و روابط مادّی بین اجسام را حقیقت مینامد. در حالیکه دین دامنهء گسترده تر از حقایق را میبیند و در هر سطح بالاتر از خلقت، حقایق عالیتری را بررسی میکند. دین باور دارد که در جهانٍ حسّ و احساس حقایق جسمانی و محسوس وجود دارند. حرارت میسوزاند، زبری و خشنی دردناک است و......تا زمانیکه انسان در عالم تن است این عوامل جسمانی حقایق هستند. صدا، بو، رنگ، طعم و خواصٍّ فیزیکی اشیاء حقیقتند و آنچه بوسیلهء احساس ظاهری جسمانی حسّ شود حقیقت جسمانی اسم و حقیقت محسوسه نام دارد.
حقایق بسته به وسیلهء ادراک، شکل و ماهیت متفاوت دارند. روابط مادّی بین حقایق اشیاء که بوسیلهء خرد ادراک میشوند نیز حقیقت بوده و آنها را حقایق معقوله نام مینهیم. گرچه در عالم عقل حقایق محسوسه اهمیت خود را از دست میدهند، ولکن وجود آنها قطعی و حقیقی است.
آنچه بوسیلهء روح و فؤاد ادراک و احساس میشود حقایق روحانی هستند. و این حقایق اهمیّت کمتری از حقایق محسوسه و معقوله ندارند، در حقیقت وجود آنها اصل وجود است و پاینده نیز هستند.
انسان روحانی حقایق محسوسه و معقوله را کمتر از حقایق روحانی اهمیت میدهد، زیرا اینهارا ابدی و ماندنی میشناسد. در حالیکه حقایق محسوسه فقط در دوران زندگی جسمانی اثر دارند و حقایق معقوله هم بخشی از عالم مادّی هستند. از دید دین اصالت خلقت در بخش روحانی و نادیدهء آن است یعنی در نیمهء بسیار بزرگتر آن. براستی خلقت مادّی شبه خلقت است.
انسان در زندگی جسمانی خود و بکمک دانش خویش، جزء بسیار ناچیز از آفرینش را می بیند و درک میکند: از صداها معدودی را، از رنگها طیف بسیار کوتاهی را و از حرارت بخش ناقابلی را احساس میکند. و بنابر این بخش بزرگتر خلقت که نامرئی است و روحانی از دید انسانٍ محدودِ زمینی مخفی و پنهان است. راه نجات آنست که آدمی آنچه را نمی بیند یا نمیداند و نمی شناسد، منکر نشود. تا چند دههء پیش تمامی دنیاهای امواج از دید انسان نهان بود. آیامیشود گفت که هرگز انسان در آیندهء دور توانائی دیدار روح را نخواهد داشت؟
با توجه به نکات یاد شده، در اینجا به بعضی سبب ها که تضادّ و مخالفت بین صاحبان علم و ارباب دین را موجب شده است اشاره میشود:
در مقام اول چنانچه اشاره شد کلام الهی که مادر دین و تمدّن انسانی است بیشتر به بیان روحانیات میپردازد و دامنهء بررسی آن روابط روحانی بین حقایق آفریده هاست. در نخستین گام رابطهء خالق و خلق بخصوص انسان و در گام وسیعتر رابطهء اشرف مخلوقات و ثمرهء موجودات یعنی انسانرا با سایر آفریده ها و با دیگر انسانها در نظر داشته، برای حرکت انسان در راه رسیدن به هدف غائی خلق او راه گشائي و طرح ریزی مینماید. بنابر این دین معیار دیکر و زبان دیگر بکار میبرد. آنسان بتدریج و کم کمک با این زبان آشنا میشود. او نبایستی با شتاب زدگی بخواهد از کلام روحانی با درک مادّی و محدود خود بهره برداری نموده، در هر زمینه خود را صاحب نظر بداند.
برای مثال در کلام خدا آدم، اشاره به روح الهی و طبیعت روحانی در انسان است. حوّا، اشاره به سرشت خاکی و حیوانی اوست. و شیطان، اشاره به وابستگی طبع مادّی انسان به عالم مادّی است. و داستان آفرینش در کلام دیرین خدا به خلق جسمانی انسان اشاره ای ندارد.
آب، اشاره به آب زندگی یعنی کلمهء الهی است که حیات روحانی میبخشد. حیات، زندگی روح است. زمین، قلب و مرکز ادراک انسان و زمینهء رشد او است. آسمان، در اشاره به عظمت، بلندی و مناعت بکار میرود. ابر، در جاهای مختلف اشاره به اوهام مردمان، عادات پیشین، و یا جسم و ظاهر پیامبر خداست. ، در جای دیگر اشاره به دینمداران پیشین و رهبران زمام مردم است، در همهء این موارد این موانع مانند ابر، انسان را از دیدن حقیقت روحانی آفتابِ ظهورِ خداوند یعنی پیامبر او باز میدارد. آفتاب، مظهر ظهور خداست که آفتاب حقیقت است و ماه، جانشین پیامبر است که در غیاب جسمانی او هدایت مردمان را بعهده دارد.........
آین زبان شاعرانه و رمزی در واقع استخدام کلام و سخن مادّی است برای بیان حقایق روحانی - چون انسان در گذشت تاریخ در دوره های نوزادی، کودکی و نوجوانی حرکت کرده است، در هر دوره بسته به ادراک او، کلام الهی روابط روحانی را در قالب های جسمانی بیان کرده است.
دینمداران در دوره های ابتدائیِ حرکت کمالی بشر این کلمات را بظاهر آن گرفته و از آنها مفاهیم غیر عقلانی و منافی با علم و دانش درک کرده اند و به این ترتیب در برابر دانشمندان بپا خاسته اند. مثلاً داستان خلقت را در کتاب خدا، که فقط اشاره به خلق روحانی انسان و آفرینش روحانیت است در مقابل کوشش دانش پژوهان قرار داده موجب اندهاش آنان شده اند. دانش پژوهان نیز بخصوص در سده های ۱۶ تا ۱۸ میلادی که به اندک بارقهء علم دست یافتند، مسائل علمی را با درک دینمداران از کلام خدا مغایر یافتند و بیشتر آنان به بطلان دین حکم نمودند و راه مادّیگری و مادّه پرستی را هموار کردند.
دانش پژوهان که هزاران سال توهّمات خود را در سکون زمین و حرکت اجرام آسمانی به دور آن، اصل علمی پنداشته، کتابها در اثبات اوهام خود نگاشته بودند، به بطلان باورهای علمی خود پی بردند و با بی انصافی تمامی سرزنش را متوجّه صاحبان دین کردند. و بدینسان جنگ دین و دانش آغاز شد.
در مقام دوم دانش پژوهان در کمال بی انصافی با تابش اولین پرتو های دانش بر اذهان خواب آلوده شان، بخصوص در زمینهء علوم طبیعی با فرضیهء نورس تکامل به پیش تاختند و دستاوردهای ناقص نخستین خود را تمام حقیقت انگاشتند و به کلام الهی (البته چنانچه دینمداران فهم میکردند) حمله ور شده، اساس دین را غیر علمی و مبتنی بر خرافات گرفتند. غافل از اینکه پیامبران مربّیان انسانند و مربّی باید به زبان شاگردان با آنان سخن گوید. و این بدین معنی است که در خور و باندازهء درک آنان به آنان مسائل روحانی و علمی را آموزش دهد. در این برداشت نادرست دینمداران و دانش پژوهان هردو خطا رفتند. باین صورت که:
رهبران دین همهء دین را حقیقت مطلق گرفته و غیر قابل تبدیل میدانستند. بیخبر از اینکه کلام الهی که بیان دین است در هر دور از چند بخش تشکیل میشود:
بخشی ازان حقایق روحانیه و کمالات انسانیه را بیان میکند و انسان را به حکمت (که اصل آن خشیة الله و تقوی' است.)، راستی، درستی، امانت، محبّت، شجاعت، خدمت، وفاداری، استقامت، روشن بینی، حقیقت جوئی و عدالتخواهی و....آشنا میسازد و میکوشد تا زیر انوار این صفات عالیه حقیقت روحانی انسان را پرورش دهد. این بخش از دین روشن و بی ابهام است. در همهء ادیان مشابه است و بتدریج در زمانهای بعدی بهتر و بیشتر توضیح شده و به نسبت آمادکی انسان زمان و مکان روشنتر شده است.
بخش دیگر احکام و دستورات است. این بخش تماماً تابع زمان و مکان و روش زندگی فرد و جمع است. همواره و بدون تردید بر بنای علم کامل الهی از سرشت انسان و سایر آفریده ها و بر مبنای هدف خلقت و هدف وجود انسان و عوامل مؤثّر در ترقّی و تکامل او وضع شده است. این بخش بسته به حالات مختلف و بنابر علم محیط الهی، همواره بهترین احکام و دستورات در آن زمان و مکان بوده و میباشد ـ شاهد بر این آنکه هر امّت در اثر اجرای آن آموزه ها باقی مانده، بزندگی مترقّی خود ادامه داده و تا عصر ما بهمراه جامعهء انسانی پیش آمده است. آین بخش همیشه در حال تبدیل و تبدّل میباشد. برای مثال در مدت بیست و سه سال نبوّت رسول اکرم، احکام بارها دگرگونه و تجدید میشد.
بخش سوم مربوط به دانش است. این بخش در ادوار پیشین بسیار محدود است ولی همواره سالها بلکه قرنها از دانشِ زمان پیشرفته تر بوده است. دانش عادتاً د ر نخست با این بخش جنگیده، و بعدها راستی آن راگواهی داده است. در این دور بنابر اقتضاء زمان بخش علمی دین بسیار بزرگ است و بتدریج حقایق علمی مندرج در کلام الهی آشکار شده و خواهد شد.
بخش چهارم بیانات الهی در ادیان در کیفیات روحی و روحانی انسان در آینده دور و نزدیک، و در ظهور پیامبران بعدی و بشارات به طلوع ادوار آتی حرکت بشری است. این بخش با وجود آنکه اشکال درک آن در همه کتب الهی مطرح شده، دینمداران همیشه از تفسیر و بیان آن نهی شده اند و فهم آن به آینده موکول شده است، دست آویزی در دست ارباب دین شده، مطالب آنرا بظاهر تعبیر نموده اند و هزاران مسألهء غیر منطقی، غیر علمی و دور از خرد از خود ساخته و لباسی زشت بر تن ادیان نموده اند. نمونه هائی از این ساخته ها در اینجا آورده میشود:
همهء آنچه در مورد خارق عادات و معجزات به پیامبر و پیشروان دینی خود بسته اند - همهء آنچه در بارهء زندگی پس از مرگ آمده است - همهء آنچه در مورد پاداش یا مجازات و مکافات از جهنّم و بهشت در کتاب است - همهء آنچه در بشارات به ظهور پیامبران بعدی آمده است -از قبیل رفتن پیامبر به آسمان، باز آمدن او از آسمان، پنهان شدن این یک در چاه، آمدن آن دیگری در شکل و شکوه سلطانی مقتدر و خونریزی بی مانند با شیپور و طبل و دهل بسیار، یا با فرشته های آسمانی، و پیدایش یکی از دل سنگها و کوه ها و هزاران مانند اینها از عجایب و غرا ئب که تنها از مغز های آلوده به تصوّرات و توهّمات تراوش میکند. این نوشته ها که ارباب ادیان در ملیونها کتاب به خورد مردم داده اند، انسان دنباله رو را در دریائی از خرافات فرو برده و دین را بشکل بتی موهوم در آورده است که هیچ عقل سالمی آنرا نمی پذیرد. تنها مردمی که با احساسات خود عاشق نام پیامبری هستند و از حقیقت هزاران فرسنگ بدور، گرد این دینمداران جمع شده و با آنان همراهند. حال آنکه صاحبان دانش که مغز و اندیشه را تنها وسیلهء تمایز انسان میدانند به آسانی حکم بر بطلان دین کرده، آنرا «تریاک اجتماع بشری»، سرچشمهء جهل و نادانی، مباین با دانش و عاری از منطق شمرده اند.
در مقام سوم صاحبان دین آنچه در کتاب خود از گفتار پیامبر خویش یافته اند با درک ناقص تعبیر کرده، حقیقت ازلی و غیر قابل تغییر دانسته اند. آنان هرگز به اصول تربیتی که حرکت تدریجی و متکامل را ایجاب میکند توجّه ننموده اند. افزون براین هر فرد یا دسته از ارباب دین آنچه خود دارد بهترین و کاملترین میداند و در واقع دین را که بیان ارادهء خدا در زمان و مکان خاص است عین ذات خدا، ازلی و حقیقت مطلق شمرده است. و هزاران سال است که با تمام وجود و با چنگ و دندان به تصوّرات خود چسبیده، مخالفین آن اوهام را محارب با خدا نامیده، تهدید و تدمیر نموده است. هنوز هم رهبران هر دین از آنچه دارند و بخش ناچیزی از کلام خداست که برای زمانی معیّن و شرایطی خاص است، تنها حقیقت دائمی میدانند و علیه صاحبان ادیان دیگر و در برابر منکران، چه دانشمند و چه عامی قیام میکنند. این خود یکی از علل مخالفت دانش پژوه با دینمدار است. و چون با عوامل دیگر همراه میشود تضادِّ ظاهری دین و علم را شدید تر میسازد.
در مقام چهارم دانش پژوهان که ادیان گذشته را با برداشتهای غلط صاحبان متعصّب آن آمیخته به اوهام می بینند، هرگز با انصاف به برآورده های علمی بشر در سده های پیشین فکر نمیکنند- نمی بینند که درک علمی انسان از علوم طبیعی، تا سه قرن پیش، چیزی بیشتر از اوهام و خرافات نبوده است- اینان تکامل و پیشرفت را در اگاهیهای بشر در زمینهء دانش میپذیرند. و به آسانی جنگ دانشمندان را در هزاران سال تاریخ تمدّن انسانی، حتّی' در مسائل بسیار ساده، از ملزومات زندگی علمی میدانند- و حال آنکه چون به دین میرسند، انتظار دارند همه ادراکات صاحبان ادیان حقیقت محض و عین علم راستین باشد.
چنین نیست. درک انسان از مسائل مادّی و روحانی هر دو، مراحل تکاملی پیموده و از گرداب اوهام به سراشیب شکوک و ظنون عبور نموده تا به یقین و آگاهی راستین رسیده است.
مثلاً در شکل زمین: چه در علم و چه در برداشت دینیِ صاحبان ادیان همه نوع خرافه و ناصواب بوده است، تا سرانجام انسان کرویّت زمین و شکل آنرا از فضا دید و از خرافه بریده، به یقین رسید و آگاهی او از علم الیقین به عین الیقین انجامید.
در مقام پنجم - در اینجامطلبی را که از پیش به آن اشاره شد توضیح بیشتری میدهیم:
گفته شد که دینمداران و رهبران دینی برای حفظ تسلّط خود و ادامهء ریاست و بهره برداری از نادانی مردم، باور نادرستی را با تمام همّت ساخته و پرداخته و با همهء قدرت به امّت تلقین کرده اند. آنان دین را که یک مکتب تربیتی است و برای پرورش جسم و جان و روح انسان و ترتیب روابط اجتماعی است و به اندازهء آمادگی بشر افاضه شده است. و ناچار تابع زمان ، مکان، شرایط اجتماعی و میزان پذیرش انسان است، حقیقت مطلق پنداشته اند و همهء انرا منحصر به کتاب خود دانسته اند. غافل از اینکه دین مانند علم، فیض الهی است و بمثل آن نامحدود و نا متناهی است. و همواره بخش بزرگتری ازآن، در دوره های بعدی، و بتدریج و با روش استمرار و پیشرو ظاهر میشود. اگر یکباره فیض الهی فرود آید از هستی و وجود چیزی باقی نمی ماند.
برای روشن شدن مطلب اندیشیدن در فیض خورشید راهنماست- اگر تمامی انرژی خورشد بناگاه و یکباره بر زمین بتابد، زمین و همه موجودات از جماد و نبات و حیوان و انسان بصورت گاز در میایند. حتّی' نور خورشید اگر ناگهان با شدّت به زمین بتابد اثر زیان آور دارد. بنابرین این فیض خورشید از پس هزاران پرده (فاصله-طبقات جوّی و خارج جوّی-افق-جهت و زاویهء تابش و بسیار صافیهای دیگر) بتدریج و کم کمک بزمین میرسد و پرورش حیات را بر روی خاک ممکن میسازد.
تصوّر اینکه یکی از ادیان پیشین یا پسین، حتّی' در آیندهء دور، تمامی فیض الهی است و آخرین مرحله در تربیت و پرورش انسان- وهم محض است. دین راستین هرگز چنین ادّعائی ندارد. نمونه هائی کوتاه از دو دین آخرین، مسیحیّت و اسلام بیان میشود تا این مطلب روشن شود:
در مسیحیّت ، مسیح بصراحت گفت:
«بسیار چیزهای دیگر دارم که بگویم، ولی افسوس که حال نمیتوانید بفهمید.» (یوحنّا، آیهء ۱۲ فصل ۱۶)
در اسلام: در بیان «روح» آمده است:
«و بپرسندت از روح، بگو روح از امر پروردگار من است. و داده نشده اید از دانش جز اندکی را» (آیهء ۸۵ سورهء بنی اسرائیل)
می بیینیم که بسبب کمی دانش مردمان از بخش مهمتر زندگی انسان چیزی گفته نمیشود! کاملاً روشن است که دردین همواره باندازهء توانائی و آمادگی انسانها از حقایق مطرح میشود.
افزون بر این آنکه هیچیک از ادیان مدّعی نیستند که تمام کلام خدا را شامل هستند. در قرآن آمده است:
«بگو اگر میشد دریا مدادی برای سخنان پروردگارم، همانا پایان میافت دریا، پیش از آنکه پایان یابند سخنان پروردگارم- و هر چند بیاریم همانند آن کمک را» (اگر دریای دیگر مانند دریای موجود بکمک آید. آیهء ۱۰۹ سورهء کهف) و نیز:
«اگر باشد آنچه در زمین است از درخت، قلمهائی- و دریا را کمک کند از پس آن، هفت دریا (دریاهای عالم دو برابر شود و مرکّب بشود)-پایان نیابد سخنان خدا....» (آیهء ۲۷ سورهء لقمان) روشن است که کلام خدا نامتناهی است و در جائی نمی گنجد. دین بیان ارادهء خداست برای پرورش انسان و این بیان نامحدود است و همواره بصورت کاملتر و وسیعتر تجدید خواهد شد.
با توجّه بآنچه ذکر شد راه عملی درک صحیح از تطابق دین با دانش و خرد را، بکوتاهی عنوان کرده از دوستان گرام انتطار دارم کمبود ها را ببخشند و با تفکّر و تحقیق به افقهای بالاتر از این برسند.
در این «قرن انوار»آفتاب حقیقت با شدّت بشتر بر افکار و دلهای انسانها تابیده و از آنجا که انسانیت مراحل کودکی و نوجوانی را گذرانیده، جسماً قابل تجلیات روحانی شده، و جهان دانش و دین با پرتو جدیدی روشن گشته است -
از طرفی دانشمندان از برزخ سده های ۱۶ تا ۱۸ میلادی گذشته اند و انسانیت را جزئی از طبیعت و اسیر طبیعت نمیدانند. بلکه، بنابر حقایق دینی، او را « ثمرهء خلقت مادّی و جزء اعظم خلقت » میشناسند - نبوّات دینی به تحقّق پیوسته و نهانهای اشیاء و پنهانی های زمین و زمان زیر انوار خورشید حقیقت بتدریج آشکار شده و میشود- فیزیک هسته ای و کوانتوم یا فیزیک امواج و بخصوص نور، درهای جدیدی بروی دانش باز کرده، دانشمندان اندک اندک به این حقیقت اذعان دارند که آنچه را حس نمی کنند و نمی بینند، نباید انکار کنند - علوم روانشناسی که متّکی به تصوّرات و موهومات پیشروان دانش بود، آرام آرام بر اصول علمی استوار میشود. افق دید دانشمند وسیع شده و تعصّب او کمتر شده است.
از طرف دیگر شریعت الهی برابر با پیشگوئیها و بشارات انبیاء از بیان حقایق روحانی در لباس حکایت و مثل (که در دوره های گذشته تنها راه تربیت انسانهای کم مایه و کودک مآب بود) ازاد شده، در بیش از یکصد جلد عوالم روحانیه و روابط روحانی بین «حقایق اشیاء» را توضیح و تبیین نموده - و بعبارت دیگر بیان ارادهء الهی به زبان انسان امروز، انسانی که بتدریج به بلوغ میرسد، ابهامهای دین و دانش هر دو را توضیح داده و راه را برای درک صحیح تطابق دین با دانش و خرد حقیقی هموار نموده است.
افزون بر این، آنکه معمّای زبان انبیاء قبل (همانطور که انتظار میرفت) حل شده است. «کتاب ایقان» کلید قفل بستهء زبان مرموز، زیبا و شاعرانهء دین را در دسترس صاحبان اندیشه و رهروان راه حقیقت قرار داده است. بعبارت دیگر و به زبان بشارات دینی، مهر از کتب ممهور انبیاء و پیشگوئیهای معمّا آمیز آنان برداشته شده، شریعت خدا از قید زبان رمز، کنایه و مثال، که تنها راه بیان حقایق روحانی در آن زمانهای دور بوده است، آزاد شده است. معانی کلمات روشن شده و حقایق از «تاریکی» به «روشنائی» آمده است.
انشاءاللّه دانشمندان هم با انصاف ادیان را و کلمات انبیا را با معیار زمان و مکان ظهور آنها بسنجند. در اینصورت به حکمت الهی پی خواهند برد.
بیان دین در این دور باید در جدیدترین ظهور آفتاب حقیقت مطالعه شود تا به یقین بدانیم که دین از صبح خلقت، حقایقی را بیان کرده است که انسان و دانش او هنوز پس از هزاران سال به نیمه راه درک آن نرسیده است.
برای مثال: انسان در شریعت خداوند، از ابتدا، مثال و شکل خدا بوده است یعنی موجودی بوده که ذاتاً قادر بدرک حقایق اشیاء آفریده شده بود. او برتر از طبیعت بود و توانائی آن داشت که «جامع جمیع کمالات الهیّه» باشد. انسان میتوانست و میتواند خالق باشد و حکیم این حقیقت را که مهمترین انگیزه در تکامل و ترقّی انسان است، دانش تنها در این قرن، آنهم بتدریج اذعان میکند.
در خاتمه توجّه داشته باشیم که اختلافات صاحبان ادیان با یکدیگر از اوهام و بهره گیری نادرست از دین و سودجوئی بوده است. این اختلافات در سوء استفاده از اکتشافات علمی هم شده و میشود. اینها هیچیک به علم و دین حقیقی مربوط نبوده، سرزنش آن به این دو راجع نیست. زود است که دانش و دین هر دو دست در دست به خدمت عالم انسانی درآیند و پیشرفت انسان با شتابی حیرت انگیز در مراتب جسمانی و روحانی آغاز گردد.
سخنان_دکتر_پرویز_روحانی_در_بحث.pdf |