و در جواب دادن به این سئوالات سعی می شود که به جزئیات نپرداخته و فقط کلیات را در نظر گرفته چه که اگر این کلیات و اصول را قبول داشته باشید جواب جزئیات هم داده شده است.
قبلا توضیح دادم که ظهور یک پیغمبر جدید همانند ظهور بهار جدیدی هست و حتی اگر پیامبر جدید تعالیم جدیدی هم نیاورد همان آمدن یک پیامبر باعث می شود که درهای برکت و نعمت و بیداری و ترقی و تعالی برای بشریت گشوده شود و تمام ارزش ها و حسنات را دوباره برای بشریت زنده می کنند.
بعد از حضرت موسی ۴۸ پیامبر و نبی برای قوم بنی اسرائیل تا ظهور حضرت عیسی از طرف حق مامور شدند همچون زکریا و دانیال و اشعیا و جرمیا و غیرو ولی همه آنها در ظل حضرت موسی بودند و دعوی آوردن دین جدیدی نداشتند ولی همین آمدن آنها و با زبان روح و قدرت الهی به تربیت خلق پرداختن زندگی همه را کاملا دگرگون کردند.
بطور خلاصه آمدن یک پیامبر جدید حتی اگر تعالیم و احکام جدیدی نیاورد همانند حلول بهار نو و فصل جدیدی هست و گل ها و ریاحین و اثمار بهار امسال ممکن است همانند سال های گذشته باشند ولی تفاوت در این است که این گلها و اشجار و اثمار امسال همه تازه و نو و سبز و خرم و معطر هستند ولی گل ها و ریاحین سنوات گذشته همه افسرده و پژمرده و بی رنگ و بو و شاید هم غیر قابل استفاده.
اصول همه ادیان یکی است و تاکید بر این اصول وظیفه همه انبیا و برای بیان این اصول ممکن است از تشبیهات و استعارات و داستا نها تکراری گذشته هم به مکرر استفاده کنند همانطور که ۷۰٪ قران مجید تکرار داستاهای کتب گذشتگان هست و یکی از ایرادات اعراب جاهلیه هم همین بود به پیامبر اکرم که آنچه می گوئی اساطیر اولین هست و مطلبی نو و بدیع نیست.
در این جا دلائل لزوم آمدن پیامبران الهی را پی در پی برای همه عصرها و دوران را دوباره می فرستم.
عالم محتاج نفثات روحالقدس است
حضرت عبدالبهاء ميفرمايند:
هوالله
عالم مادّی هر قدر ترقّی کند لکن باز محتاج تعليمات روح القدس است زيرا کمالات عالم مادّی محدود و کمالات الهی نامحدود است. چون کمالات عالم مادّی محدود است لهذا احتياج انسان به کمالات الهی است زيرا کمالات الهی نامحدود است. ملاحظه در تاريخ بشر نمایيد کمالات مادّی هر چند به درجهء اعلی رسيد لکن باز محدود بود امّا کمالات الهيّه نامحدود پايانی ندارد. لهذا محدود محتاج نامحدود است مادّيّات محتاج روح است و عالم جسمانی محتاج نفثات روح القدس. جسد بی روح ثمر ندارد هر قدر جسد در نهايت لطافت باشد احتياج بروح دارد. قنديل هر قدر لطيف باشد محتاج سراج است بی سراج زجاج ثمری ندارد جسد بی روح ثمری ندارد تعليم معلّم جسمانی محدود است و تربيت او محدود. فلاسفه گفتند که مربّی بشرند ولی در تاريخ نظر کنيد قادر بر تربيت خود يا معدودی قليل بودند لکن تربيت عمومی را از عهده بر نيامدند ولی قوّهء روح القدس تربيت مينمايد. مثلاً حضرت مسيح تربيت عمومی کرد ملل کثيره را از عالم اسارت بت پرستی نجات داد جميع را به وحدت الهی دلالت کرد ظلمانی را نورانی کرد جسمانی را روحانی کرد عالم اخلاق را روشن نمود و نفوس ارضی را آسمانی فرمود. و اين به قوّهء فلاسفه نميشود بلکه به قوّهء روح القدس ميشود لهذا هر قدر عالم انسانی ترقّی نمايد باز ممکن نيست به درجهء کمال برسد الّا به تربيت روح القدس...»
و نیز میفرمایند: «روح القدس واسطه بين حقّ و خلق است مثل آئينه است مقابل آفتاب. چگونه آئينه اقتباس انوار از آفتاب کند و بديگران فيض رساند به همچنين روح القدس واسطهء انوار تقديس است که از شمس حقيقت به حقايق مقدّسه رساند و او متّصف به جميع کمالات الهيّه است در هر وقت ظهور کند عالم تجديد گردد و دورهء جديد تأسيس شود و هيکل عالم انسانی را خلعت جديد پوشاند. مثلش مثل بهار است هر وقت بيايد عالم را از حالی به حالی ديگر نقل کند. به قدوم موسم بهار خاک سياه و دشت و صحرا سبز و خرم گردد و انواع گل و رياحين رويد اشجار حيات جديد يابد و اثمار بديع پيدا گردد دور جديد تأسيس شود. و ظهور روح القدس مثالش اينست هر وقت ظاهر شود عالم انسانی را تجديد کند و به حقايق انسانيّه روح جديد بخشد عالم وجود را خلعت محمود پوشاند ظلمات جهل را زائل نمايد و انوار کمالات ساطع نمايد. مسيح باين قوّت اين دور را تجديد نمود و بهار الهی در نهايت طراوت و لطافت در جهان انسانی خيمه بر افراخت و نسيم جان پرور مشام نورانيان را معطّر نمود. و همچنين ظهور جمال مبارک (حضرت بهاءالله) مانند فصل ربيع بود و موسم جديد که با نفحات قدس و جنود حيات ابديّه و قوّهء ملکوتيّه ظهور و سرير سلطنت الهيّه را در قطب عالم نهاد و به روح القدس نفوسی را زنده فرمود و دور جديد تأسيس نمود.»
اطاعت آنها اطاعت حق، کلام آنها کلام خدا، دست آنها دست خدا، خانه آنها خانه خدا، کتاب آنها کتاب خدا، اراده آنها اراده خدا و انکار آنها انکار خدا وهمگیمظهراراده یفعل ما یشاء و یحکم ما یرید حق هستند.
هر چه بگویند و هر طور که بگویند درست گفته اند. هر چه بخواهند از هر که بخواهند می توانند بگیرند و هر چه را به هر کسی که خواستند می توانند بدون دلیلی عطا کنند و احدی را حق اعتراض و سوال و جواب نیست چه که حق یفعل ما یشاء و یحکم ما یرید هست و اراده اش فوق همه اردات و قدرتش فوق همه قدرت ها
مولوی در این باره می گوید
آنکه جان بخشد اگر بستد رواست
نایب است و دست او دست خداست
نیم جان بستاند ولی صد جان دهد
آنچه اندر وهم ناید آن دهد
خضر در بحر کشتی را شکست
صد درستی در شکست خضر هست
حضرت بهاالله در این مورد می فرماید
حق مقدس است از ظنون و اوهام و اراده و مشیت انام با علم یفعل و مایشاء و رایت یحکم و مایرید آمده حجت و برهان فوق مقامات اهل امکان ظاهر فرموده آیاتش در کتب و صحف و الواح موجود و مشهود و بیناتش در سور رئیس و ملوک ظاهر و هویدا.
بنابرین وقتی معتقد به این اصل شدی که حق مختار کامل هست در تربیت خلق و ارسال رسل و انزال آیات و بینات و احکام
دیگر نباید برای انبیاء تعین تکلیف کرد که چه بگویند و چه نگویند چرا این حکم را اینطور آوردند و چرا آن دستور را آنطور
همه انبیاء همانند پزشک الهی هستند و بسیار در ماموریت خود دانا و توانا و متبهر و مختار کامل در تجویز هر نوع دارو و درمان و نوشتن هر گونه نسخه ای برای اوجاع وآلام بشریت.
بنابراین پیامبران را به سخریه گرفتن و دستورات و تعالیم آنها را به سئوال و جواب کشیدن همیشه راه رسم کفار و انفس خبیثه و نفوس ملعونه و ناکثین و ناقضین و مارقین بوده وجز نکبت و خسران ابدی نتیجه ای برای مخالفین و ابو جهل ها نداشته.
بطور خلاصه
خدواند در عرضه شریعت خود گوش بفرمان مردم نیست و کسی حق تعیین تکلیف برای انبیاء را ندارد که چرا این حکم این چنین است و آن دستور آن چنان
چرا بتخانه ای را فلمثل کعبه مردم قرار داده و چرا سنگ سیاهی را در بیابان خشک و برهوت دور افتاده ای مورد طواف و تعظیم عالمیان قرار داده!
چرا نباید کعبه مردم جای خوش آب و هوا باشد و به جای سنگ سیاهی سنگ مرمری یا نقره ای یا طلائی بگذارند؟
چرا دستور داده که تا چهار زن می توانید بگیرید و زنان خود را می توانید کتک بزنید و آنها را همانند مزرعه ای فرض کنید که هر طوری خواستید بکارید و بخراشید و وارد شوید !
چرا قانون برده داری را در کتاب آورده و خلق خدا را به مومن و مشرک و کافر اهل کتاب و برده و آزاد و نجس تقسیم کرده؟
چرا در عرض چند سال اینهمه ازدواج کرده و چرا در یک روز گردن چند صد نفر را زده؟
چرا فقیر و چوپانی را به پیغمبری بر انگیخته و یا به قاتل و کسی که پدر او کاملا مشخص نیست حکم پیامبری داده؟
چرا در کتاب خودش بیشتر از ۴۰۰ اشتباه صرف و نحو آورده و اگر این کتاب به عربی هست چر این همه لغتات فارسی و سریانی و آرامی و غیرو دارد؟
چرا درکتاب خود اسم مورچه و عنکبوت و زنبور و ابولهب و خیلی حیوانات را آورده ولی حرفی از خیلی از احکام مهم نزده و حتی اسم جانشین خود را نیاورده ؟
چرا آیات این کتاب این همه با هم در تناقص باید باشند؟
در جائی آیات تسامح و تساهل و در بقیه کتاب بیشتر از ۵۰۰ آیات جنگ و قتال و خشونت چرا نظم و ترتیبی در تنظیم سوره ها نیست و چرا این هم ناسخ و منسوخ در آیات آمده هست؟
چرا اجازه داده که کتاب خدا را تفسیر کنند که باعث این همه اختلاف و اعتراض و انحراف شده و صد ها و صدها چرا های دیگر؟
به هیچ وجه نباید به انبیای الهی اشکال گرفت و توهین و تحقیر کرد هر چه گفته اند هر طوری که گفته اند صد در صد نسبت به خلق درست گفته اند چرا که بیاناتشان ورای زمان و مکان مخلوق بوده و عقلشان عقل کل و محیط بر همه کائنات و بقیه خلق چه عام وچه خاص عقلشان ناقص و محدود ومحاط. بنابراین به هیچ عنوان و در تحت هیچ شرایطی نباید به احکام پیامبران الهی ایراد گرفت چه که اگر ایراد هم اگر داشته باشد همان ایراد ممکن است صد ها حسنات داشته باشد چه که ممکن است برای تمحیص و امتحان خلق باشد.
تنها سئوالی که بشر از پیامبران می تواند بکند این است که دلیل حقانیت آنها را جستجو کند که آیا بر حقند یا خیر؟
آیا ماموریت الهی دارند یا خیر؟
همین و همین
و اگر مشخص شد که در دعوی خود صادقند و پیامبر الهی هستند هر چه گفتند و هر طور گفته اند یا نگفته اند بدون لم وبم باید قبول کرد چه که ماموریت آنها اصل است و احکامشان فرع اگر اصل درست باشد فرع هم خواه نا خواه درست است و اگر دعوی آنها غلط هست و ماموریت الهی ندارند پرداختن به احکام و تعالیم آنها عملی است بی فایده و اصلا لزومی ندارد.
در مورد تعالیم حضرت بهاالله هم همین منوال صادق هست لازم نیست تعالیم را زیر سئوال ببرید که چرا اینطور یا آنطور گفته اول باید تحقیق کرد که آیا ایشان از طرف حق آمده یا خیر!
اگر پیامبر الهی هست هرچه گفته و هر حرفی زده و هر ادعای کرده و هر طوری گفته و هر حلالی را حرام و یا هر حرامی را حلال اعلان کرده صد در صد درست و صحیح است از فریاد انا بشرا مثلکم آنها تا نعره انی انا الله آنها همه صحیح است و حق را بیان کرده اند و احدی از شیخ و شاب و حقیر و فقیر و شاه و وزیر نباید انکار واعراض و اعتراض کند واگر پیامبر الهی نباشند و ادعایشان غلط باشد دیگر نباید بدنبال درست یا غلط بودن احکامشان رفت که چرا چنین و یاچنان گفته اند امکان ندارد که امر آنها و ادعای کذب آنها دوام و قوام یابد و یا درخت ادعای آنها به شاخ و برگ و ثمر نشیند.
چون این مقاله قدری به درازا کشید
مطلب اصلی که صدق ادعای حضرت بهاالله و حقانیت دعوت ایشان است
به انظمام تعالیم جدیده ایشان را در مقاله بعدی
خواهم نوشت
…اعتصموا بحبل الله جمیعا و لا تفرقوا…
فردی فرمود همه اینها که عنوان شد پشیزی نمی ارزد . زیرا که بهاءالله را کسی قبول ندارد . چون حضرت محمد مصطفی صلوات الله علیه آخرین پیامبر خداست . والسلام
آنچه نوشته شد مملو هست از آیات انجیل و تورات و کلام الله مجید و داستانهای ذکر شده در کتب مقدسه و حتی آخرین جمله من آیه ای هست از قران مجید اگر همه این آیات و مطالب کتب مقدسه عتیقه برای شما پشیزی ارزش ندارد لطفا ارزش های خودتان را باز نگری بفرمائید ...