در آغاز داستانی زیبا از تاریخ بشنویم. و برای درک آن لازم است مقدّمه ای کوتاه را مرور کنیم. در تاریخ زندگی انسان دو نوع مردمان ماندگار شده اند. یکی مردان خـدا و دیگری مردان دانش.
مردان خـدا همّت خود را در کشف حقایق روحانی و جهانهای روح نموده با کاوش و جستجو در راه شناخت انسان خود را وقف سعادت راستین انسانها کرده اند. اینان در این جستجو به تنزیه و تقدیس دل و روح خود پرداخته و از این راه آئینهء جان و دل را قابل انعکاس نور حقیقت ساخته اند. فلاسفه و تاریخ نگاران این دسته مردمان را پیروان مکتب اشراق نام نهاده اند. سقراط حکیم یکی از معروفترینِ اینان بود. او میگفت انسان همه چیز را داراست و بر همه چیز داناست، باید به یادش آورد.
درآغاز این نوشتار، این پیش گفتارِ کوتاه ضروری است: در این نوشته من هرچه آورده ام از قرآن و آیات نازله در "شریعت نوین یزدانی" است. کمتر از خود گفته ام و یا از کتابی دیگر الهام گرفته ام. پس به یقین بدانید که همه دستور خـدا و سخن پاک یزدان است. با ارادت بخوانید و براستی باور کنید که بدرستی شما را به راه راست هدایت خواهد نمود.!
نهمین نوشتار را با حالت زاری و دعا بدرگاه طلعت رحمان آغاز میکنم. باشد که عنایت فرماید و دستخوش احساس نشوم و ناامیدی در نوشتار اثر نگذارد.
انشاءاللّه ما همه و در رتبهء نخست من، از راه حقّ منحرف نشویم، بخردانه بیاندیشیم (قرآن 23:80و نیز آیاتی درهمه کتب یزدانی) در هر آن متذکّر باشیم (قرآن 23:85ونیز دیگر کتب یزدانی) و با بینائی همه چیز را بنگریم. (قرآن 23:27ونیز دیگر کتب یزدانی) مبادا از قلمِ کردگاری در ردیف کران و گنگان و کوران و مردگان درائیم. (قرآن 2:18- 2:171- 6:39-6:122 زیرا زندگی راستین زندگی ایمانی است.) از خـدای یکتا، محبوب بی همتا یاری میجوئیم تا ما را در راه راست همراه و یار و یاور باشد.
مردان دانش برای یافتن حقیقت راه تجربه را برگزیده اند. آنان از بررسی دقیق در روابط بین اشیاء آغاز کرده کم کم و روز به روز بر دانسته های خود افزوده اند. فلاسفه اینان را مَشّائی نامیده اند. این هر دو دسته در خدمت جهان انسانند.
بیش از هزار سال پیش در ایرانِ ما، بوعلی سینا بزرگترین دانشمند زمان، مشّائی بود و خواجه عبداللّه انصاری بزرگترین عارف دوران، از جمله فلاسفهء اشراقی بشمار میرفت.
شاگردان این دو با هم نوعی رقابت داشتند و سرانجام بر آن شدند که این دو را باهم بنشانند و حقیقت را روشن تر بیابند. دو استاد در خلوت زمانی را به گفتگو نشستند. و هر دو در غایت خشنودی از هم جدا شدند.
شاگردان خواجه از او پرسیدند: "استاد! بوعلی را چگونه یافتی؟" پاسخ گفت: "آنچه ما می بینیم، او میداند."
شاگردان بوعلی از او پرسیدند: "استاد! خواجه را چگونه یافتی؟" پاسخ گفت: "آنچه ما میدانیم، او می بیند."
عزیزان میدانند که تاریخ انسان از داستانهای بسیار، از کشمکش و جنگِ همه گونه و همه جانبه بین دینمداران و دانش پژوهان آکنده است. علل این دو گانگی چه هاست با آن کار نداریم. امروز روز برادری دین و دانش است. این هر دو خادمانِ عالم انسان در این "روز خجسته" در "شریعت نوین یزدانی" بمنزلهء "دو بال" مرغ روح انسانی را در همه فضاهای دیده و نادیده به پرواز میاورند.
براستی در این "روز خجسته"، در این "ایّام اللّه" جهان غرقه در طهارت است و آشتی. محبوب عالم در آخرین وصیّت خود، "کتابُ عهدی" (نامهء پیمان من) در این باب میفرمایند: "مقصود این مظلوم از حملِ شداید و بلایا و انزالِ آیات و اظهارِ بیّنات، اخمادِ نارِ ضغینه و بغضاء (خاموشیِ آتشِ کینه و دشمنی) بوده، که شاید آفاقِ قلوبِ اهل عالم بنورِ اتّفاق منوّر گردد و به آسایشِ حقیقی فائز گردد... ای اهل عالم! شما را وصیّت مینمایم بآنچه سببِ ارتفاعِ مقاماتِ شماست... براستی میگویم لسان از برای ذکرِ خیر است. او را بگفتارِ زشت میالائید! عَفَی اللّهُ عمّا سَلَف (خـدا از آنچه گذشته، در میگذرد!) از بعد باید کلّ بما ینبغی (به آنچه شایسته است) تکلّم نمایند. از لعن و طعن و ما یَتَکَدَّرُ بِهِ الانسان (و آنچه سبب کدورت انسانها شود) اجتناب نمایند..."
و چنین است که انسان در "شریعت نوین یزدانی" مظهر لطف، مهر، بردباری و شکیبائی میشود. جهاد انسان تنها با نادانی، اوهام و خرافات است. نه با نادانان و اهلِ اوهام و خرافات! و در بارهء صلح و آشتیِ جهانی و جاودانی، در همین "وصیّتنامه" تأکید چنین است: محبوب یکتا "... نزاع و جدال را نهی فرمود. نَهیاً عَظیماً فِی الکِتاب. هذا امرُاللّهِ فی هذاَ الظّهورِ الاعظم و عَصَمَهُ مِن حُکمِ المَحو و زَیَّنَهُ بَطرازِ الاِثبات. انَّهُ هُوَ العلیمُ الحکیم..." عزیزان توجّه دارند که حکم محکم یزدانی در نهی از نزاع و جدال برای همیشه از تغییر محفوظ و مصون است! آیا جای جشن و شادمانیِ اعظم نیست؟
افزون بر همه این نعماء، در این "روز" مبارک، "ظهور فیض یزدانی" با "گسترش کشف اسرارِ آفرینش" همراه گشته یعنی دین و دانش باهم آشتی کرده اند. و عبدالبهـاء براستی نشان و مظهر این آشتی است. از دانش و حکمتِ او-- و از چشم او "آفرینش" و "زندگی ایمانی" را بررسی کنیم. و تا حدّی دریابیم که کجا این دو به هم خواهند رسید. یادآور شوم که در این بررسی، درس نخست را لوا مور (Lua Moore Getsinger) در آخرین سالِ سدهء 19، از طلعت میثاق حضرت عبدالبهاء آموخت. حضرتشان لوا را لِوا (رایت یا پرچم) نامیدند و "منادی میثاق" لقب دادند. و امّا درس امروز؛
ذات کردگاری حقیقتی است منیع، ناشناختنی و بیرون از آفرینش. نخستین خلق او، کلام است که عین اراده و مشیِت ازلی است. و صادر از اوست. از کلام یا مشیّت، پرتو های: عشق و جاذبه، زندگی و پایندگی، باور و دانش، بخشایش و گذشت، عدالت و انصاف، رحمت و شفقت، جمال و کمال، سخا و کرم، آشتی و آرامش، پرهیزکاری و پاکی تابان است. گرچه همهء این تابش ازلی است امّا تنها ذات خداوندی است که ازلیّت ذاتی و زمانی دارد. جز او همه جاودانهای دیگر ازل زمانی هستند و نه ذاتی.
مظهر "اسم آفریدگاریِ خداوند" طبیعت است که همزمان با ظهور کلام یا مشیّت بنابر خواست یزدان به آفریدن میپردازد. در یکسو "عالم امر" یعنی "عالم روح القدس و پیامبران" یا "جهان روح" به مشیّت یزدانی، از پرتو صادر از ذات، زاده میشود. (این "عالم امر یا مظهریّت" "عالم انسان کامل" یعنی "مثال یزدانی" است.) و در سوی دیگر "آفرینش" یا "جهانِ حرکت و تغییر" آغاز میشود.
"عالم امر" از همه عوارض "عالم خلق" مقدّس است و تا ابد (از نظر زمانی) از شناخت زاده های "عالم خلق" برکنار است. و در حالیکه عالم امر کامل و بالغ زاده شده و از هر تغییر و دگرگونی برکنار است، "عالم خلق" با این صفتِ "تغییر و دگرگونی" وجود میابد. و ترکیب و تجزیه که بظاهر زاده شدن و مُردن است، هستی آن را نمایان میسازد. سعی کنیم تا "عالم خلق" را بهتر بشناسیم. دانایان پیوسته به دعا از خـدا میخواهند که "خلقت و چگونگی آفرینش" را ادراک کنند. (آنان میدانند که خـدا و انبعاثات روحانی فراتر از درک انسان، در سیر و حرکت او در جهان خاک و تن و در زمان امروزی است.)
امّا در آفرینش، هستی زندگی است و زندگی حرکت و دگرگونی است. از ذرّات تا کرات همه در حرکت و دگرگونی هستند و آفرینش پیوسته در گسترش و نوآوری است. بنابرین یک علّت غائی سبب آفرینش است. کلام کردگاری این سبب را خواست و عشقِ محبوب ازلی برای ظهور کمالات خویش در جهانِ دیده و نادیده بیان فرموده است. در جهان دیده، بسته به حرکتِ کمالیه و حصول آمادگی، هر زمان شکل جدید، صورت جدید و نوع جدید از آنچه در نقشهء بزرگ خلقت در "یک آن" طرح شد، ظاهر میشود. بدیهی است که هر پدیده در این ظهور هرگز شکل نهائی خود را ندارد. و باید در قلمروِ خود بتدریج با حرکت مداوم و با جهش، و یا با آرامی به بهترین شکل خود کمال یابد. این تکامل در نوع است. و انواع اصالت دارند. برای روشن شدن درختی را در نظر آریم. از دانه یا هسته ای زاده میشود. پس از زمانی، شایستگی شاخه شدن پیدا میکند و شاخه ها آشکار میشوند. پس از چندی برگها ظاهر میشوند. و در زمانی مقدّر، بلوغ در میرسد و درخت به گلها زینت میشود و سرانجام میوه و ثمر آشکار شده، درخت به کمال میرسد. این همه "ظهور کمالات نهفته در نقشهء محتوم و مختوم" است. تمام اشکال گونگونی که یک "نوع" در سیر رشد و بلوغ و کمال خود پیدا میکند، از پیش از نَفَسِ عشق و خواستِ کردگاری، و یا در کلام و مشیّتِ او طرّاحی شده بود.
ظاهراً ما انسانها که از "کلام" و از"آفرینش طبیعی" هر دو سهمی داریم در "جهان جسم و مادّه" که بخشی از "آفرینش" است طبقات متفاوت تشخیص میدهیم. بررسیهای ما در هزاره های بسیار، و تربیّت روحانیِ تدریجی در دورهای بیشمار، ما را بجائی رسانید که در حدود دو قرن پیش برای درک بهتر از جهان هستی آماده شدیم. و حدود یک قرن پیش فضایِ Virtual را شناختیم و دانستیم فضائی مادّی، هزاران برابر بزرگتر از آنچه می بینیم در پوششِ این عالم مادّی نهان است. و البتّه این اکتشاف ما را به فروتنی خواند و این فروتنی شاید به رشد معنوی ما نیز کمک خواهد کرد.
امروز میدانیم که برخلاف گمانها و خیالاتِ پیشگامان دانش در قرنهای 17 و 18، آفرینش همه "تعاون بقاست" نه "تنازع بقا". همه "فدا شدن در حالی و صورتی" است و "زاده شدن در حال و صورتی بهتر"، نه "کشتن و فدا کردن و نابود کردن". این اطوار همه، بخشی از حرکت کمالیّه است و ظهور صفات و نعوت ربّانیّه.
هر طبقهء بالاتر از آفرینش، خود در غایت فروتنی بسوی طبقهء پائین تر میرود و آنچه را آماده و شایسته بیابد جذب نموده به بالا میکشاند. و در طبقهء بالاتر جای داده، همگون میسازد. ما در این بررسی جمادات (Minerals)، نباتات (Vegetables)، حیوانات (Animals) و انسانها (Human Beings) را میشناسیم.
مادّه ها دارای نیروی جذب و کشش (Affinity) هستند و در طبقهء خود به اشکال گوناگون (جماد، مایع، گاز، و پلاسما و...) در میایند و در طبقهء خود کمال میابند. در شکل جمادی بصورت سنگهای مختلف تا لطیف ترین آنها مثل برلیان و لعل و زمرّد... حرکت میکنند. در شکل مایع تا پاکترین و سودمند ترین صورت (آب) ظاهر میشود و سرچشمهء حیات و نشاط و تازگی میگردد. و همینطور در اشکال دیگر ظهورات دیگر دارد. این حرکت را دانشمندانِ پیشرو بررسی کردند و آن را تکامل (Evolution) نام نهادند. امّا مادّه یک حرکت دیگر بسوی بالا دارد. و آن چنین است که از طبقات بالاترِ هستی یعنی نبات و حیوان و انسان، البتّه با انتخاب طبقهء برتر، مادّه ای در هر شکل و صورت جذب طبقهء برتر شده در آن قلمرو وارد میشود. این حرکت کمالیّه "همگونی" است و با "تعاونِ حیات" صورت میگیرد و (Involution) نام دارد. تردید نیست که این "همگون سازی" میتواند از سوی هر طبقهء بالاتر مستقیماً از طبقهء جمادی انجام شود یا بطور غیر مستقیم از راه نبات و حیوان صورت پذیرد.
از همه عناصر نامبرده در جدول مندلیف شاید سی و هفت تا چهل عنصر مستقیم یا غیر مستقیم در طبقهء حیوان و بویژه انسان، وارد شده و به سیر تکامل ادامه میدهد. و در این سیر گرچه شایستگی عنصر و آمادگی آن از شرایط انتخاب است، ولکن مادّه را حقِّ انتخاب نیست! مثلاً کربن در محیط مناسب و در شرایط خاصّ، در طبقهء خود الماس میشود. و در جای دیگر و در شرایط دیگر، ساده ترین ترکیب دارای کربن شایستگی ورود به طبقهء نبات، حیوان و حتّی انسان را دارد. حرکت نخست تکامل (Evolution) است و حرکت دوّم همگون سازی (Involution) نام میگیرد.
زندگی در هر طبقه ویژگیها یا کمالات خاصّ دارد. در معدنیات کمال حیات در جذب و کِشِش (Affinity) است. در نبات رشد و تکثیر (Augmentation) به کشش افزوده میگردد. در حیوان حواسِّ ظاهره (Sense Perception ) و اندکی از کمالات دیگر به کشش و رشد و تکثیر افزون میشود.
چون به انسان مینگریم، مشاهده مینمائیم که انسان افزون بر همه ویژگیهای جماد و نبات و حیوان، جامع همه کمالات نُه گانهء ممکنه میباشد. این کمالات عبارتند از: حسّ (Sense Perception)، حافظه (Memory)، تصوّر (Imagination)، نیروی درک حقایق انتزاعی (Abstraction)، استدلال (Reasoning)، قضاوت (Judgment)، خود آگاهی (Consciousness)، درک خردمندانه (Mental Taste) و اراده (Will). و البتّه روح انسان چون دارای همه کمالات است، یعنی مجمع همهء خلقت است، جاودانی است. میدانیم که چند تا از این کمالات در طبیعت نیست. (مثلاً طبیعت فاقد اراده، شعور، خود آگاهی و درک حقایق انتزاعی است.) و بنابر این باید منشأ و مبدآ این کمالات را در جای دیگر جستجو کنیم. و از اینست که بایستی پیش از بررسی بیشتر در این باب، به آیات و کلمات یزدانی باز گردیم؛
محبوب عالم میفرمایند: "باسمم حُجُبات غلیظه را بردرید و اصنام تقلید (بت های دنباله روی) را بقوّت توحید بشکنید و بفضای رضوان قدس رحمان وارد شوید. نفس را از آلایش ماسِوَی اللّه (آنچه جز خـداست) مطهّر نمائید و در موطن امر کُبری’ و مقرِّ عصمت عُظمی’ آسایش کنید. بحجاب نفس، خود را محتجب مسازید. چه که هر نفسی را کامل خلق نمودم تا کمالِ صُنعم مشهود آید. پس در این صورت هر نفسی بنفسه قابل ادراک جمال سبحان بوده و خواهد بود. چه اگر قابل این مقام نباشد تکلیف از او ساقط...."
می بینیم که انسان، "ثمرهء عالم محسوس و جزءِ اعظم در خلقت"است و جمع همه کمالات میباشد، برای عروج و صعود به جهانهای روح شایسته و کامل آفریده شده است. هیچ انسانی فاقدِ این شایستگی نیست. تفاوت در این طبقه از آفرینش آنست که محبوب ازلی در "صُنع کامل خود" یعنی انسان، افزون بر این شایستگی و آمادگی، حقّ انتخاب را ودیعه نهاده است. دیدیم که در همه طبقات آفرینش، طبقهء بالاتر حقِّ انتخاب دارد. گیاه آنچه را بخواهد از عناصر شایسته جذب میکند و در خود همگون میسازد. حیوان و انسان هم هرچه را از طبقات زیرین بخواهند برداشته با ساختمان خود همگون میکنند. عناصر و طبقات زیرین حقّ انتخاب ندارند.
در مورد انسان حرکت کمالیه یعنی عروج و اعتلاء به جهانهای روح و روحانی، دو شرط دارد. نخست آنکه روح القدس که فیض یزدان پاک است قابلیت انسان را میشناسد و میخواهد که او را به جهان روح ارتقاء دهد. امّا انسان با حقِّ انتخابی که یزدان پاک به او داده است، میتواند دعوت یزدان را رد کند و به امیال و آرزوهای جسمانی مشغول شده به آنچه در جهان خاک است قناعت نماید. بسخن دیگر "سیلی نقد را به بهشت نسیه" ترجیح دهد. این انتخاب شرط دوّم است و هیچ قدرتی در آفرینش در اینجا راهی ندارد و نمیتواند این حقِّ انتخاب را از انسان برباید!
عزیزان بیاد آرید که مکرّر در آیات قرآن یاد شده است که هدایت با خـداست. (2:120 و 3:73 و ده ها آیات دیگر) هیچ کسی حتّی پیامبر محبوبِ خـدا نمیتواند این اختیار را از انسان بگیرد. (28:56) و این خداوند است که به انسان حقِّ انتخاب عطا فرموده است. آری! در باور و اعتقاد، انسان آزاد است و این آزادی مقدّس و در پناه عصمت یزدانی است. انسان به اندیشه، انسان است و در این میدان کسی را جز شخص او راهی نیست.
بیان محبوب عالم را بیاد آریم. میفرمایند: " ای پسر حبّ! از تو تا رفرفِ امتناعِ قُرب و سدرهءِ ارتفاعِ عشق قدمی فاصله. قدم اوّل بردار و قدم دیگر برعالمِ قِدَم گذار و در سرادقِ خلد وارد شو. پس بشنو آنچه از قلم عزّ نزول یافت."
می بینیم که انسان مختار است و "قدم نخست" را او برمیدارد. و گرچه خداوند همه را به الحاح و با همه محبت و لطف، بخود میخواند. کتب یزدانی به آیات بسیار در این معنی آراسته است. در <کلمات مکنونه> نازل: " ای پسر روح! هر طیری را نظر بر آشیان است. و هر بلبلی را مقصود جمالِ گُل. مگر طیور افئدهء (دلهای) عباد که به تراب فانی قانع شده از آشیان باقی دور مانده اند. و به گِلهای بُعد (دوری) توجّه نموده، از گُلهای قُرب (نزدیکی) محروم گشته اند. زهی حیرت و حسرت و افسوس و دریغ! که به اِبریقی ( یک آفتابه آب) از امواجِ بحرِ رفیقِ اعلی’ گذشته اند و از افقِ ابهی’ دور مانده اند!"
چه بجاست که در این دم ماهم با مرکز عهدِ بهــاء حضرت عبدالبهاء مناجات کنیم:.
هواللّه تعالی
پاک یزدانا! خداوند مهربانا! آوارگان کوی توایم و مشتاقان روی تو و عاشقان خوی تو. بیچاره ایم، افتاده ایم، ذلیلیم، حقیریم، ضعیفیم. رحمتی فرما و موهبتی عنایت کن. از قصور درگذر و خطایای بی پایان ببخش. هرچه هستیم، از توایم. و آنچه گوئیم و شنویم، وصف تو گوئیم. و روی تو جوئیم. و راه تو پوئیم.
تو خداوند مهربانی و ما گنهکار بی سر و سامان. پس، ای ابر رحمت! رشحاتی. ای گلشن عنایت! نفحاتی. ای بحر موهبت! موجی. و ای آفتاب عنایت! پرتوی. رحم فرما. عنایت کن.
قسم بجمالت! که جز خطا متاعی نه. و بغیر از آمال اعمالی نه. مگر پردهء ستّاریت بپوشاند و حفظ و حمایتت شامل حال گردد. و الّا این ضعفاء را چه توانائی که بخدمتت پردازند؟ و این فقراء را چه غنائی که بساط عزّت بگسترانند؟ توئی مقتدر و توانا. تأیید کن، توفیق بخش.
این نفوس پژمرده را برشحات ابر موهبت طراوتی عنایت کن. و این حقایقِ مبتذله را به اشراقات شمس احدیّت روشنائی بخش. این ماهیان تشنه لب را بدریای رحمتت افکن. و این قافلهء گمگشته را به پناهِ احدیّتت دلالت کن. گمگشتگان را بعین هدایت دلالت کن. و آوارگان را در پناهِ عزّتت مأوی’ بخش. تشنگان را از سلسبیلِ موهبت بنوشان. و مردگان را به حیاتِ ابدیه زنده کن. کوران را بینا فرما. و کران را شنوا کن. و گنگان را گویا نما. و افسردگان را برافروز. غافلان را هشیار کن و خفتگان را بیدار نما. و مغروران را متنبّه در هر کار. توئی بخشنده. توئی مهربان. اِنَّکَ اَنتَ الکریمُ المتعال. ع ع
عزیزان بیاد دارند که طلعت باب، سلطان الرّسُل، ربِّ اعلی’ در بیان "بهشت" میفرمایند که بهشتِ هر آفریده رسیدن آنست به "هدف غائیِ خلقتِ آن". و محبوب ازلی، یزدان پاک میخواهد که همه آفریدگان در هر مرتبه و طبقه به "بهشت خود" برسند. این فلسفهء راستین، انسان را مأمور میسازد تا هر چیز را، هر آفریده را، هر مصنوع را، هر هنر را، و هر کار را در غایت امانت و دقّت و لطافت مواظبت نماید و آن را به "بهشت موعودش" برساند. از اینستکه یزدان پاک همه آفریدگان را قابل رسیدن به کمال آفرید. و همهء انسانها را هم شایسته و توانا آفرید تا بتوانند به "هدف غائی خلقت خود" برسند. مسیح میفرماید که من "برّهء گمگشته" را میجویم تا نجات بخشم. ربِّ اعلی’، طلعت باب در بین همه پیامبران یزدان، بهتر از همه و برتر از همه، امّت خود را آماده فرمود تا "ظهور کلّی الهی"، "مَن یُظهِرُهُ اللّه" را بشناسند و به راه او روند. با وجود آنکه فاصلهء بین ظهور "باب" و اعلان عمومی امرِ"بهـاء اللّه" فقط 19 سال بود و بابیان با عشقی بی امان به آن حضرت (طلعت باب) مؤمن بوده و در جانبازی در راه شریعت بابی بی نظیر و بی همتا بودند، ربِّ اعلی’ آنان را چنان تربیت فرمود که بیش از 98 در صد بابیان در ظهور "بهـاءاللّه" به آن جمال قِدَم مؤمن شدند. و محبّت او را با محبّت "باب" یک حقیقت یافتند. این از معجزات "آخر زمان" است!
و اکنون بیائید با هم داستان نیمه تمام نوشتار 8 را دنبال کنیم که چه شگفت انگیز و چه بهجت زاست.
18 نفس مقدّس با جستجوی خود و بسائقهء روح به "سیّد باب" مؤمن شدند و این "حروف حَی" با آن حضرت، "واحد اوّلِ بیانی" را کامل نمودند. در روزی معهود، طلعت باب حروف حی را مخاطب قرار داده فرمودند:
"ای یاران عزیز من! شما در این ایّام حامل پیام الهی هستید. خداوند شما را برای مخزن اسرار خویش معیّن فرموده تا امر الهی را ابلاغ نمائید. بواسطهء صدق گفتار و رفتار خود نمایندهء قوّت و نورانیت ربّانی گردید. و تمام اعضای جسد شما باید بر ارتفاع مقامات شما شهادت دهد و بطهارت حیات و عظمت مقصود شما ناطق گردد. زیرا این روز همان روز است که خداوند مجید فرارسیدن آن را در قرآن وعده فرموده. شما مانند آتشی هستید که در شب تاریک بر فراز کوه بلند افروخته گردد. باید مردم از نورانیت شما مهتدی شوند. باید طهارت ذات و حسن رفتار شما طوری باشد که مردم دنیا بواسطهء حسن گفتار و رفتار شما بسوی پدر آسمانی که منبع فیض جاودانی و سرچشمهء فضل ابدی است متوجّه گردند. زیرا هیچکس نمیتواند پدر آسمانی را با چشم ببیند. شما که فرزندان آسمانی پدر روحانی هستید، بواسطهء اعمال خود باید مظهر صفات الهیه گردید تا مردم نور الهی را در شما مشاهده کنند. شما نمک زمین هستید. اگر نمک فاسد باشد با چه چیز اصلاح خواهد شد؟ انقطاع شما باید بدرجه ای باشد که در هر شهری برای تبلیغ امراللّه داخل میشوید، از مردم آن شهر بهیچ وجه اجر و مزدی توقّع نداشته باشید. غذا و طعام طلب نکنید. و هنگامی که از آن شهر میخواهید خارج شوید گرد کفشهای خود را هم بتکانید تا چنانچه منقطع و طاهر وارد آن شهر شدید، همانطور خارج گردید. زیرا پدر آسمانی همواره با شماست و شما را مراقبت میفرماید و محافظت مینماید. اگر شما به او وفادار باشید، یقین بدانید که خزینه های عالم را بشما تسلیم میکند و مقام شما را از مقام فرمانروایان و پادشاهان بلندتر میسازد.
ای حروف حی! ای مؤمنینِ من! یقین بدانید که عظمت امروز نسبت به ایّام سابق بی نهایت است. قابل قیاس نیست. شما نفوسی هستید که انوار صبح ظهور را مشاهده کردید و به اسرار امرش آگاه شدید. کمر همّت محکم کنید و این آیهء قرآن را بیاد آرید که در بارهء امروز میفرماید "وجاء ربّک والملک صفّاً صفّاً". قلوب خود را از آمال دنیوی پاک کنید و به اخلاق الهی خود را مزیّن و آراسته نمائید. بوسطهء اعمال نیک بحقّانیت کلمة اللّه شهادت دهید. و این آیهء قرآن را همواره در نظر داشته باشید که میفرماید "فَاِن تَوَلّوا یستبدل قوماً غیرَکم ثُمَّ لایَکونوا امثالَکُم (اگر کوتاه آمدید، دیگران جای شما را خواهند گرفت!)
مبادا اعمال شما طوری باشد که دیگران بیایند و ملکوت الهی را از شما بگیرند و شما بی نصیب بمانید. دوران عبادت اصنام (بت ها) منقضی شد. امروز روزیست که بواسطهء قلب طاهر و اعمال حسنه و تقوای خالص هر نفسی میتواند بساحت عرش الهی صعود نماید. و در درگاه خداوند مقرّب شود و مقبول افتد. اِلَیهِ یَصعَدُ الکلِمُ الطّیّب. وَالعَمَلُ الصّالح یَرفَعُهُ (گفتار پاک و کردار نیک پسندیده است.)... خداوند شما را باین مقام عالی دعوت مینماید و در صورتی میتوانید باین درجهء عالیه برسید که تمام آمال و آرزوهای دنیوی را زیر پا گذاشته و مصداق این آیه شوید که در قرآن میفرماید "عبادٌ مُکرَمون لایَسبِقونَهُ بِالقول وهُم بِاَمرِهِ یَعملون" (بندگانی گرامی که در حضور او سخن نگویند و به فرمان او عمل نمایند.)
شما حروف اوّلیه هستید که از نقطهء اولی’ منشعب شده اید. شما چشمه های آب حیاتید که از منبع ظهور الهی جاری گشته اید. از خداوند بخواهید که شما را حفظ نماید تا آمال دنیوی و شئون جهان طهارت و انقطاع شما را تیره و آلوده نکند و حلاوت شما را به مرارت تبدیل ننماید. من شما را برای "روز خداوند" که میاید تربیت کرده و آماده ساخته ام و میخواهم که اعمال شما در "مقعدِ صدقٍ عند ملیکٍ مقتدر" (در جایگاه راستین نزد سلطان توانا) قبول افتد.
رمز و اسرار "یوم اللّه" که خواهد آمد، امروز مکشوف نیست. طفل تازه متولّد شدهء آن روز مقامش از بالغین این امر و امروز بلند تر است. و جاهل آن ظهور درجه اش از عالِم این روز بالاتر.
اینک در طول و عرض جهان پراکنده شوید و با قدم ثابت و قلب بی آلایش راه را برای آمدن "روز خـدا" مهیّا و مسطّح کنید. به ضعف و عجز خود نظر نکنید، به قوّت و عظمت خداوند مقتدر و توانای خود ناظر باشید. مگر خداوند ابراهیم را به نمرود غلبه نبخشید؟ مگر قبائل خونخوار عرب را در مقابل محمّد رسول اللّه خاضع و خاشع نفرمود؟ باسم او قیام کنید و باو توکّل نمائید و مطمئن باشید که فتح و فیروزی با شماست."
این کلمات مسیحائی 18 نفس برگزیده را به حرکتی انقلابی در جهان انسان واداشت که اثرات آن در دلها و جانها روحی تازه دمید و نیز در آفاق عالم از خاور و باختر و شمال و جنوب چنان دگرگونی آفرید که در کمتر از دو قرن در همه جا نفوسی را جانباز در خدمت انسانیت بر انگیخت. و این تازه آغاز سحر است!
گرچه طلوع شمس حقیقت در ربِّ اعلی’ از کوتاهی زمان با ظهور مسیح مانند است، ولی بسبب شرایط عصر چون شهابی افق ایران را از جنوب به شمال و شمال غربی در تابش خود روشن ساخت و شش سال بعد در افق"شهادت کبری" در "تبریز" بنابر تمنّای جانسوز حضرتش افول نمود. طی شش سال حضور عنصری سلطان الرّسُل هزاران رویداد معجزه آسای بتاریخ حیات انسان افزوده شد. همه این رویدادها در کتب بقلم دوست و دشمن و در مدارک دولتهای ایران، عثمان، فرانسه، روس، انگلیس و... و در جراید این کشورها ماندگار شد. من در این نوشتار تنها به چند داستان بسنده میکنم و به 28 شعبان 1266 هجری برابر با نهم جولای 1850 میلادی پایان میدهم.
طلعت باب بهمراه قدّوس به مکّه رفتند و پشت بر حجرالاسود ندای مظهریّت یزدانی را برآوردند و پیام مقدّس را کتباً به "شریف مکّه" ابلاغ فرمودند و با میرزا محیط کرمانی شفاهاً و کتباً اتمام حجت کردند. پیش از ورود حضرتشان به "شیراز"، حسینخان حاکم ستمگر سخت ترین آزار را به سه نفر عاشقان حقیقت وارد نمود و در نخستین فرصت طلعت باب را در خانه محبوس داشت. سفارش بسیار به حاج سیّد علی دائی محترم ایشان نمود و مراودات ایشان را محدود کرد.
طلعت باب در پی سخنان حضرتشان با حروف حی (سخنان یاد شده در بالا)، هر یک را مأموریت خاصّ بخشیدند. ملّاحسین اوّلین مؤمن به امر جدید را مأموریّت ویژه ای دادند. و از او خواستند تا نتیجهء سفر را به ایشان خبر دهد تا حضرتشان بسوی مکّه حرکت فرمایند. او بسوی شمال گسیل شد. در بین راه در هر شهر و قصبه با نفوس بسیار ملاقات نموده، گروهی را با امر محبوب آشنا کرد. در طهران در مدرسه ای بسرپرستی آخوندی شیخی مسکن گرفت و او را به حقیقت دعوت کرد. آخوند به بهانه هائی راه فرار جست. آمّا فردی بنام ملّا محمّد معلّم نوری با ملّاحسین همگام شد و بخواهش او آیاتی از نخستین کتاب "باب" را به شریفترین و محترمترین جوان در دربار ایران رسانید. این جوان حسینعلی نوری فرزند ارشد یکی از وزیران محمّد شاه بود که جانشینی پدر را برای وزارت رد فرموده و به اعانت فقرا و تسلّی دردمندان و راهنمائی گمراهان، روزگار میگذرانید. او از هماندم که آیات جدید یزدانی را مطالعه کرد با تمام توانائی، همّت، شجاعت و فداکاری بخدمت "امر نوین یزدانی" پرداخت.
طلعت باب پس از شنیدن این خبر به سفر مکّه عزیمت فرمودند. این سفر بکوتاهی بیان شد. (و امّا ملّا محمّد معلّم نوری در سال پنجم از "گاه شمار بدیع" یا تقویم بهائی" در قلعهء شیخ طبرسی بهمراه 312 نفر بابی محصور ماندند. بیش از 9 ماه با نیروهای دولتی درگیری داشتند و سرانجام اکثر آنان قطعه قطعه شدند. مهدیقلی میرزا سردار سپاه با وعده هائی خواست معلّم نوری را نجات بخشیده به سرپرستی اولاد خویش وادارد. ملّا محمّد گفت: تو بجسم من قدرت داری ولی روح من بدیگری تعلّق دارد. اگر راست میگوئی، بنابر دستور قرآن، تمنّای مرگ کن. (2:94) شاهزاده برآشفت و دستور داد بدن او را پاره پاره کردند!)
ملّا علی بسطامی به امر ربّ اعلی’، "طلعت باب" بسوی عراق مرکز ثقل رهبران شیعه رهسپار شد و او پس از دیدار بسیاری بزرگان و علماء از جمله " قرّة العین، طاهره"، هفدهمین "حرف حی" و دعوت نفوسی بیشمار به امر جدید، گرفتار عوانان شد و شاید نخستین "شهید مجید" در این دور یزدانی باشد؟
در این زمان کوتاه (نزدیک به نُه ماه پس از صبح ظهور) در ایران و عراق جنبش بزرگی به طرفداری از ندای جدید و نیز گامهائی در مخالفت با دعوت تازه بر پا شده بود. و همینطور، برخی کشورهای همسایه دستخوش اضطراب بودند. اخبار روز افزون از غوغای مردمان در ظهور باب، محمّد شاه قاجار، شاه ایران را که مردی مذهبی بود، واداشت تا بزرگترین عالم دربار، مردی در علوم دینی، یکتا و در عِرق مذهبی، بی همتا بنام "سیّد یحیی دارابی" فرزند عالم معروف اسلامی "کشفی" را برای تحقیق در امر "باب" به "شیراز" گسیل دارد. سیّد که بعد ها از قلم مبارک محبوب عالم به "وحید" ملقّب شد در "یزد" در جمع مسلمانان اعلان کرد: "شاهِ کشور اسب و شمشیر و زاد سفر به من دادند و مرا باین مأموریّت فرستادند. اگر دعوتِ "سیّد باب" را باطل بینم با شمشیر خود با او رفتار میکنم. ولکن، اگر او را "مدّعی راستین" یابم، اسب و شمشیر و جانم را بخدمت امر او میگمارم."
"وحید" چون به درگاه "باب" بار یافت، چند نفر از بزرگان دانش و نام او را هشدار دادند تا بهوش باشد و "پشیمانی ببار نیارد!" او سه بار به حضور "ربِّ اعلی’" رسید. بار دوّم هرچه میدانست فراموشش شد. و بار سوّم چون کودکی در محضر مسیح زمان، بزاری درامد. "موعود محبوب" او را نوازش نمودند، در آغوش گرفتند و فرمودند "آرام باش و هرچه میخواهی بخواه! اگر تفسیری بر سورهء کوثر برایت فرود آرم، قانع خواهی شد؟" و بدون درنگ به نزول رساله ای در این باب پرداختند. "وحید" بعد ها به پدر خود نوشت: "پدر! بار نخست که در خدمتشان بودم، خود را از او افضل یافتم. بار دوّم او را با خود برابر دیدم و بار سوّم او را "ربِّ جلیل" و خود را "عبد ذلیل" مشاهده کردم." و بر گفتار افزود:
"آتشی می بینم، ای یاران ز دور گرم میآید به چشمم نخل طور
شعله خوئــی خود نمائـــی میکند فـاش دعـویِ خــدائـــی میکند"
وحید با پدر از "ربِّ اعلی’" سخن گفت و سکوت او را نشانهء قبولش یافت. و به امر محبوب آزادش گذاشت. ("وحید" سرانجام در "نیریز" گروهی مردم را براه راست رهبری کرد و چون اینان مورد حملهء آخوند و اشرار قرار گرفتند، آنان را در قلعه ای متشکّل ساخت و با سرپرستی خردمندانه جمعی بیشمار از بابیان، در دفاع از حقّ و راستی مدّتها با اشرار مبارزه کرد و بهمراه آنان به شمشیر ستمِ کور جان باخت.)
اندکی بیش از دو سال بعد، پس از گذشت 3 نوروز از ظهور امر جدید، طلعت اعلی’ از "شیراز" سرگون شدند. حضرتشان تا پایان سال سوّم در اصفهان، مدّتی در خانهء امام جمعه و چند ماهی در قصر منوچهر خان معتمد الدّوله حاکم شهر و دوست محمّدشاه زیستند و همواره طالبان حقیقت را هدایت میفرمودند. منوچهرخان جان و دل به "طلعت باب" سپرد. و همهء دارائی خود را تقدیم حضور محبوب کرد و نقشه هائی برای آینده میکشید. او میگفت محمّد شاه مردی وارسته است و شایستهء عنایت محبوب اعلی’. طلعت اعلی’ فرمودند که منوچهر خان 99 روز دیگر در جهان خواهد بود و ایشان هم با تحقّق آرزویشان در شهادت در راه "بقیّةُ اللّه"، "مَن یَظهَرُهُ اللّه"، پایان تابناک زندگیشان در جهان خاک نزدیک است و با سرافرازی بی نظیری رقم خورده است.
پس از مرگ منوچهر خان، شاه در پی نیرنگهای حاج میرزا آغاسی صدر اعظمِ " دجّال فعل ملحد شکل" (عارف آینده بین، حافظ زیبا بیان، قرنها پیش از او، در مورد او فرموده است: "کجاست صوفیِ دجّال فعل ملحد شکل بگو بسوز که مهدیِ دین پناه رسید") به دیدار با "طلعت اعلی’" توفیق نیافت. حاجی آنحضرت را به "ماکو" دورترین نقطه در گوشهء شمال غربی کشور تبعید کرده، زندانی ساخت. و پس از یکسال و اندی "قلعهء چهریق" محل حبس آن مظلومِ محبوب شد و چنین است که "طلعت باب" دیگر آفتاب را در آزادی ندید!
در سال چهارم و پنجم دو واقعهء عظیم، جهان انسان را به ارادهء یزدان پاک در راهی نو به حرکت آورد؛
1- اعلان حقیقت مأموریت "طلعت اعلی’" به همه علماي شیعه از شیخی، اخباری و اصولی در حضور ولیعهد ایران، ناصرالدّین میرزا که مقدّر بود پادشاهِ "ممالک محصورهء ایران" در طی نیم قرن آینده باشد.
2- اعلان استقلالِ "شریعت نوین یزدانی"، اعلام حلول کوری جدید در پرورش روحانی انسان، قطع هرگونه وابستگی خاص به اسلام و روشن ساختن رابطهء یکسان با همه و هر یک از ادیان پیشین. این دو را بکوتاهی بررسی میکنیم.
و امّا واقعهء نخست – در این زمان که پیامبر الهی، موعود همه ادیان فرصت کافی یافته بود تا اساس "شریعت نوین یزدانی" را در آیات نازله بیان نماید. و مژدهء طلوع آفتاب حقیقت را با تمامی اشراق در "مظهر جهانی خداوند یکتا" به روشن ترین کلام و با تأکید تمام بعالم ابلاغ فرماید، محبوب ازلی، خداوند دانا سران ایران را واداشت تا در جلسه ای بی نظیر گرد هم آیند و "طلعت اعلی’" را با دعوت جمعیِ علمایِ شیخی و شیعه، به حضور در آن جلسهء رسمی که در "تبریز" و با شرکت ولیعهد کشور رسمیّت میافت، حاضر کنند. در این زمان حضرتشان در "قلعهءچهریق" زندانی بودند. ایشان را با تشریفات خاص و با همراهی سربازان محافظ به "تبریز" آوردند. و به جلسه خواندند. در این جمع بزرگ "طلعت اعلی" بصوت رسا سه بار رسماً ادّعای "قائمیت" خود را تأسیس فرمودند. این واقعهء عظیم و در چنان جمعی، نه تنها دولت ایران و دستگاه مذهبی شیعه را تا بن لرزانید، بلکه جامعهء نوزاد بابی را که بحکمت یزدانی و محبّت ربّانی از عظمت ظهور الهی خبر تمام نداشتند به تفکّر و اندیشه داشت و مدّتی طول کشید تا با حقیقت ادّعای "باب" که در نخستین کتاب او "قیّوم الاسماء" کاملاً عریان بیان شده بود، آشنا شوند و خو گیرند. و البتّه بابیان توانستند این دورهء بحرانی را، فقط به هدایت تنها حامی و پشتیبان آنان، یار و یاور مردمان و مأمور محبوب یزدان، میرزا حسینعلی نوری، "جناب بهــاء" بگذرانند و از آن بسلامت بگذرند.
و این ادّعای اضطراب افکن و زلزلهء بنیان شکن در این زمان که نزول آیات الهی، از قلم اعلی’ به پانصد هزار بیت (یکصد برابر قرآن) رسیده و مأموریّت زمینی طلعت ربّ اعلی’ بپایان میانجامید، به اتّحاد تمام عناصر فاسد در دستگاه حکومتی و مذهبی کشور علیه "شریعت نوین یزدانی" انجامید و صدور فتوای قتل آنحضرت را از سوی دولت و آخوند در پی داشت.
و امّا واقعهء دوّم- 81 نفر از سران بابی به هدایت و رهبری نهانی "میرزا حسینعلی نوری" و ریاست ظاهری آخرین حرف حی، ملّا محمد علی بارفروشی و با حضور قرّة العین، (هفدهمین حرف حی و تنها فرد از زنان) در "قریهء بَدَشت" در احتفالی سرنوشت ساز جمع آمدند. میرزا حسینعلی نوری سه باغ را اجاره فرموده و یاران را به میهمانی داشت. در این احتفال قرّة العین برای نخستین بار حجاب اسلامی را کنار گذاشت و استقلال "آئین نوین یزدانی" را اعلام داشت. او سخن را با این آیه از قرآن مجید آغاز کرد: "اِنَّ المُتَّقینَ فی جنّاتٍ و نَهرٍ. فی مَقعَدِ صدقٍ عندَ ملیکٍ مقتدرٍ" (54:54 و 54:55- پرهیزکاران در باغها و در کنار نهر ها آسوده اند. آنان در جایگاه راستی و پاکی در نزد پادشاهی توانا شاد و مسرورند. قرّة العین در ایندم اشاره ای مبهم به شخص میرزا حسینعلی نوری داشت.) سپس با کلماتی بلیغ و فصیح به صراحت فرمود که دوری جدید آغاز شده و احکامی نو برای هدایت جامعهء جهانی انسان نازل گشته است. و اینچنین در170 سال پیش در ایران "تساوی حقوق زنان و مردان" اعلام شد و بزرگترین حرکت در تحوّل و پیشرفت عالم انسان آغاز گردید. ازین اعلام زلزله در جمع یاران افتاد و حتّا بابیان را به وحشت انداخت. و تنها به هدایت و حکمت "میرزا حسینعلی نوری " و تلاوت "سورة الواقعة" از قرآن و قرائت روزانهء الواح صادر از قلم او، آرامش برقرار شد و یاران آرام آرام و به تدریج عظمت ظهور جدید را با همه نوآوریهای آن، پذیرفتند. در این احتفال هر یک از یاران به نامی جدید نامیده شد. میرزا حسینعلی نوری "جناب بهــاء"، محمّدعلی بارفروشی "قدّوس" و قرة العین "طاهره" نام گرفتند. در پایان احتفال هر مؤمن خردمند در دریای فرح و سرور و روح و ریحان غوطه ور بود!
اندکی پس از مجلس ولیعهد، "طلعت باب"را به "چهریق" باز گردانده زندانی نمودند. بزودی جمع 313 نفر بابیان که در مقبرهء طبرسی بست نشسته و ماهها در برابر حملات ستمگران و سربازان مقاومت نموده بودند با حیله و نیرنگ از "بست" بیرون آمدند و بیش از دو سوّم آنان از دم تیغ ظالمان گذشتند. در این معرکهء طولانی و دردناک نُه نفر حروف حی (منجمله قدّوس و باب الباب نخستین و آخرین حروف حی) بشهادت رسیدند! این درگیری یاران و پایان سوزناک آن "طلعت اعلی’" را در دریای احزان فروبرد. خطبه ای قهریه از قلم اعلی’ خطاب به "حاجی میرزا آغاسی" نازل شد. و دلیرترین و جسورترین عالم اسلامی زمان "حجّت زنجانی" که از سرسپردگان "باب" بود مأمور شد تا به او برساند. او شخصاً تمامی خطبه را به "صدر اعظم" برخواند.
همزمان یکی از علمای اسلامی در "خوی" بسائقهء روحی و تحقیقی دقیق مقام عظیم حضرت باب را شناخته، پای پیاده از خوی به چهریق آمد و به زیارت "محبوب باب" رسید. او را "دیّان" و "گنجینهء دانش یزدانی" لقب دادند.
در این زمان محمّدشاه مرده "ناصر الدّین میرزا" سلطان ایران بود. و لله باشی شاه امیر نظام با عنوان تازهء "امیر کبیر" صدر اعظم "ممالک محروسهء ایران" شد. شاه مغرور و جوان زمام امور را به امیر سفّاک نادان سپرد. او که گمان میکرد با خشونت و سرکوبی نهضت بابی را آرام خواهد نمود، بیاری آخوندها و تودهء دنباله رو، به قلع و قمع بابیان در مازندران، زنجان، نیریز و سایر نقاط ایران پرداخت و هر پاره از خاک کشور را به خون بیگناهان رنگین ساخت.
در این دو سال آخر حیات عنصری مبارک، شهادت قدّوس و باب الباب و 7 نفر دیگر از حروف حی و بیش از 150 نفر فدائیان "باب" (در واقعهء طبرسی) و شهادت ملّا محمّد علی زنجانی (در واقعهء قلعهء علیمردان خان در زنجان که به کشته شدن او با همسر و فرزندش و قتل عام هزاران مؤمن از زن و مرد و کودک انجامید.) طلعت باب را در دریای احزان فرو برد. افزون بر این درگیریها، تبلیغ علنی امر جدید بواسطهء سیّد یحیی دارابی " وحید زمان" در یزد و نیریز و سایر اطراف که اضطرابی بزرگ در میان مردم، علمای دین و حاکمان ایجاد کرده بود، امیر کبیر را به وحشت انداخت.
او گمان کرد با ارعاب و کشتار آتش یزدان را خاموش تواند کرد. با این خیال دستور داد تا 14 نفر بابی معروف و بسیار محترم را در "خانهء" کلانتر طهران محبوس نمودند و بزودی 7 نفر از آنان را که از برجسته ترین مردم کشور بودند به ظلم عظیم بشهادت رسانید. (براستی شهادت این 7 نفس مقدّس تحقّق حدیث معروف اسلامی است که 7 برّهء بعنوان معرّه یعنی خونبها، پیشمرگ "قائم آل محمّد" خواهند بود.) این کشتار در احادیث بسیار در کتب اسلامی پیشگوئی شده بود. افزون بر این باید بدانیم که در حدیث جابر در لوح فاطمه در وصف قائم میفرماید: آن حضرت "کمال موسی’ و بهـاءِ عیسی’ و صبر ایّوب را دارد". و در بارهء مؤمنان آن مظلوم میگوید: "یاران او در زمان او ذلیل خواهند شد و سر آنان چون سرهای ترک و دیلم به هدیه خواهد رفت. آنان کشته خواهند شد. در آتش سوزانده خواهند شد و در نهایت ترس و بیم خواهند بود. زمین بخون آنان رنگین خواهد شد و زنان و اولادشان به شیون و زاری خواهند گذرانید. ایشان براستی یاران محبوب منند!"
در اینجا باید یادی از "وحید" و سرگذشت ماههای آخر عمرش بکنیم تا حقِّ مطلب ادا شود. و آنگاه به آخرین "شاهکار!" امیر کبیر که سرنوشت او را رقم زد باز گردیم.
سیّد یحیی دارابی را در یزد و نیریز دستگاهی گسترده و امکاناتی بسیار بود. و او چون از پیوستن به اصحاب "باب" در قلعهء شیخ طبرسی محروم ماند، برای تبلیغ امر بدیع راهی یزد شد. پنجم جمادی الاولی سال 1266 هجری قمری که با جشن نوروزی مصادف شده بود سفره ای "پر شکوه تر از سفرهء شاه" در خانهء او برپا بود و میهمانان از همه اقشار مردمان حاضر بودند. وحید داد تبلیغ داد و همگان را حیران و دشمنان را به وحشت انداخت. چندی بعد به نیریز رفت و هزاران نفر به او پیوستند. این وقایع ارباب دین و دولت را بر آن داشت که شاه جوان و امیر کبیر تازه به دوران رسیده را بتمام معنی بترسانند. اینان فرمان قلع و قمع دادند و حاکمان و عالمان مردم را از عام و خاص مجهّز کرده به جنگ بابیان آوردند. ماهها بعد، در پی نیرنگ ناجوانمردانه ای بیش از هزار بابی را از دم شمشیر گذراندند و سیّد یحیی’ را روز 18 شعبان (ده روز پیش از "سیِد باب") پیشمرگ مولای او نمودند. (بعدها واقعهء دوّمی در نیریز به کشتاری بیشتر از بابیان انجامید و در پی آن 200سر از مردان را بر نیزه کردند و بهمراه زنان و فرزندان گریان و نالان به عنوان هدیه برای شاهِ جوان تا شمال شیراز "آباده" بردند. در آنجا فرمان رسید که مرحبا! هدیه قبول شد! حال میتوانید سرها را دفن کنید. در "گورستان سربداران" سرهای مبارک بخاک سپرده شدند!)
امیر چون ثمر مطلوب از این توحّش ندید، طبع سفّاک و بی باکِ او، او را بر آن داشت تا به قتل "سیّد عالم" سلطان الرّسل دستور دهد. گرچه وزیر جنگ او مخالفت کرد ولی امیر "حمزه میرزا" را مأمور کرد تا "طلعت باب" را از "چهریق" به "تبریز" منتقل سازد.
چهل روز پیشتر "طلعت باب" الواح و نوشتارهای خود را با مُهرهای مبارک به ملّا باقر حرف حی سپردند تا در آینده به شخص معلوم برساند. حضرتشان تحقّق آرزویشان را نزدیک میدیدند. در این مقطع بیان آن محبوب را بیاد آریم؛
در نخستین کتاب خویش میفرمایند: " ای بقیّة اللّه! من خود را بکلّی فدای تو کرده ام. به هر ناسزا در راه تو خشنودم و جز کشته شدن در محبّت تو آرزوئی ندارم..." و در تفسیر "هاء" میفرمایند: "ندای محبوب را در قلب خود شنیدم که فرمود بهترین آنچه داری در راه خـدا فداکن... اگر به این ندای راستین ناظر نبودم، سوگند به آنکه جانم در دست اوست! اگر جمیع سلاطین عالم همدست میشدند نمی توانستند حرفی از من بگیرند..."
چون "طلعت اعلی’" به "تبریز" وارد شدند، حمزه میرزا ایشان را بغایتِ احترام در منزل یکی از یاران مقرّبِ خود میهمان داشت. سه روز بعد حکم جدید امیر رسید. مبنی بر آنکه از چند نفر علما فتوای قتل "باب" را گرفته و فوج سامخان مسیحی را به اجرای امر مأمور کنند. حامل این دستور امیر نظام میرزا حسن خان برادر امیر کبیر بود. (امیر کبیرِ شیعه مذهب میخواست فردی مسیحی "سیّدِ عالم" را به قتل برساند!)
حمزه میرزا در حین، از مأموریّت عذر خواست. امیر نادان برادر خود را فرمان داد: تا خود "در این ماه شعبان" به دستور عمل کند، "تا با دل درست در ماه رمضان روزه بگیریم!"
"طلعت اعلی’" را در سربازخانه در حجره ای محبوس کردند و روز دیگر ایشان را بدون شال و عمّامه (علامت سیادت) بسوی خانه های سه مجتهد برای کسب فتوای قتل روانه کردند. در نخستین گامها جوانی گریان و دوان سررسید و خود را بپای ایشان انداخت و بزاری خواست که او را از محبوب جانش جدا نکنند. سرانجام محمّد علی زنوزی "انیسِ" محبوب در دو جهان شد!
سه مجتهد فتوای قتل را پس از مجلس ولیعهد امضاء کرده بودند و پیش از ادای کلامی، آنرا به فرّاش باشی دادند. شب را "طلعت باب" با همراهان در همان حجره بسر بردند. حضرتشان آنشب در کمال سرور با یاران به گفتگو بودند.
روز دیگر میرزا حسن خان سه فتوا را به سامخان مسیحی داد و روشن ساخت که او از سوی دولت و دین دستور دارد حکم اعدام را اجرا کند. فرّاش باشی برای آوردن محکوم بپای دار عازم شد. "طلعت باب" با منشی خود بگفتار بودند. و با دیدن شتاب مأمور فرمودند "تا من سخن خود را تمام نکنم، کسی را توانائی آن نیست که بمن آسیبی رساند!" فرّاش باشی جای سخن ندید. و حضرت را بسوی محلِّ دار حرکت داد. سامخان در فرصتی به "طلعت اعلی’" نزدیک شده و از بیگناهی خود در این امر سخن گفت و با پوزش و الحاح از ایشان راه نجات از بن بست طلبید. حضرت فرمودند به کار خود بپردازد. و افزودند: "اگر نیّتت پاک است، خـدای توانا تو را از این مخمصه نجات خواهد داد!"
"میخی استوار بر دیوارنصب شد تا "طلعت اعلی’" و محمّدعلی را بآن بیاویزند. محمّدعلی بزاری خواست که او را چنان ببندند که سرش سپر سینهء محبوب باشد. چنین کردند. سامخان سربازان را در سه صف 250 نفری آراست. هر صف به حکم "شلّیک" سربهای مرگ را بر سر محمّدعلی و سینهء چون آئینه ریخت و نشست تا صف دوّم چنین کند...و بعد صف سوّم.
دود باروت دیوار و محلِّ دار را پوشانید. پس از چندی سربازان و تماشائیان محمّدعلی را روی زمین در غایت آرامش ایستاده دیدند و همگان فریاد زدند: "سیّد باب" غائب شده یا به آسمان رفته است." هرکس بسوئی مینگریست. فرّاش باشی به حجرهء محبوب دوید و "طلعت باب" را در نهایت اطمینان در حال گفتگو با منشی خویش دید. حضرت رو به او کرده فرمودند: "من سخن خود را تمام کردم. حال هرچه میخواهید بکنید که به مقصود خواهید رسید!" فرّاش باشی چنان وحشت کرد که به توبه و پوزش کار خود را برای همیشه ترک گفت. و بعدها این داستان را برای بسیاری بازگو نمود.
سامخان فوج خود را فراخواند و گفت من هرگز و به هیچ رو مرتکب چنین ستم نخواهم شد! و با فوج خود میدان را ترک کرد.
بلافاصله آقا جان بیگ با سربازان خود، فوج خمسهء ناصری بمیدان آمد تا ثواب این عمل را نصیب شیعیان نماید! "طلعت اعلی’" این بار بصدای بلند مردم را چنین هشدار دادند" "ای مردم! اگر مرا میشناختید مثل این جوان که اجلِّ از شماست، در این سبیل قربان میشدید..." و مردم در شماری بیش از ده هزار به تماشا ایستادند!
"قائم موعود" را با "انیس" او بار دیگر بهمان صورت بدار آویختند و هفتصد و پنجاه گلوله بر سینهء محبوب عالم ریختند. این بار سر "انیس" با سینهء "محبوب" درهم کوفته عجین شد. این بزرگترین حماسهء تاریخ در 28 شعبان 1266 هجری قمری روی داد..
عزیزان من! "طلعت اعلی’" پس از اعلان امر تنها شش سال و چهل و چهار روز در این جهان زیستند. حضرتشان ضمن "حمل شداید و بلایا" و تحمّل حبس و زجر و سرگونی، به "انزال آیات و اظهار بیّنات" پرداختند و در پایان در سنّ سی سال و شش ماه خورشیدی به آسمان عزّت و جلال پرواز نمودند.
بابیان به امر "جناب بهـاء" پیکر حضرتشان را ربودند و پس از 60 سال آن رمس مطهّر، بنابر فرمان "بهـاءاللّه" و به دست غصن مبارک او عبدالبهـاء، بکمال عزّت و احترام و با حضور بهائیان خاور و باختر، در کوه کرمل (کوه خـدا و باغ خـدا) به خاک سپرده شد. بهائیان عالم به سرپرستی شوقی ربّانی "تنها ولیّ امر بهائی" بتدریج زیباترین بنا (ملکهء کرمل) را بر آن بنا کردند و بعد ها سرتاسر دامنهء کوه را به صورت یکی از شگفتیهای این عصر و دوران آراستند.
عزیزان من! نکته ای دیگر در خور تأمّل و مایهء عبرت است. بیاد آریم که در همه ظهورات یزدانی و در دور هر پیامبر، نخستین افرادی که مؤمن شده به خدمت رسول خـدا رسیدند مردمی عادی، عاری از نام و نشان و دانش و عنوان بودند. اکثر حواریون مسیح از نفوسی نادان و بی سواد بودند - و بیشتر یاران رسول اکرم را در ابتدای کار، بروایت قرآن "اَراذِلُنا بادِی الرّأی - تشکیل میدادند. (این آیه از قرآن را ایرانیان در کوچه و بازار بر سردر خانه ها و بناها بارها دیده اند!) ولی در ظهور "سیّد عالم" سلطان الرّسل، بشهادت "ظهور جهانی یزدان" کیفیّتی تازه و بدیع رخ نمود. میفرمایند: "امّا در این ظهورِ اظهر و سلطنت عُظمی’، جمعی از علمای راشدین و فضلای کاملین و فقهای بالغین از کأس قرب و وصال مرزوق شدند (به دیدار محبوب رسیدند.)...و از کون و مکان در سبیل جانان گذشتند... از آن جمله ملّاحسین است که محلِّ اشراق شمس ظهور شد... و جناب آقا سیّد یحیی’ که وحید عصر و فرید زمان خود بودند. و ملّا محمّد علی زنجانی و ملّا علی بستامی و ملّا سعید بارفروشی و ملّا نعمت اللّه مازندرانی و ملّا مهدی خوئی و آقا سیّد حسین تُرشیزی و ملّا مهدی کنی و برادر او ملّا باقر و ملّا عبدالخالق یزدی و ملّا علی برقانی و امثال آنها که قریب چهارصد نفر بودند که اسامی جمیع در لوح محفوظ الهی ثبت شده. همهء اینها... از سرِجان برای جانان برخاستند... سینه هاشان محلِّ تیرهای مخالفین گشت و سرهاشان زینت سنان مشرکین. چنانچه ارضی نماند مگر آنکه از دمِ (خونِ) این ارواح مجرّده آشامید!" (بهـاءاللّه – کتاب ایقان)
عزیزان را به دو قطعه از "کتاب قطره" میهمان میکنم. امید است بپسندید.
دقایقی قبل از شهادت حضرت اعلی’
یکـــی روز تـاری تر از شــــام تــار، سیـــه روزتـر "روز" در روزگــــار،
چـو افسرده خـورشید سـرزد ز دشت، شب تیـــره مغلـــــوبهء روز گــــشت،
در آندم که در حجره ای، مهر و ماه، بگفتــــار بـــودند در نعــتِ شـــــــــاه،
بمیـــدان "تبــــریز"، پیـــک بـــــــــلا سرانگــشت خـونین به درزد که: هــا!
نه هنـــــــگام نجـواست، ای نیک نام کـه هنگامــه برپا نمـــودست، "سـام"
ســـرِ سـروران ســوی او رو نمــــود لب پـــاک چــون غنچهء گل گــــشود
بفـرمود: "ای مرد بــی عقل و هـوش بفرمــان من، قدسیـان راست گـــــوش
فلک را بجز مـن، مهـی نیست نیست جهان را، بجز من، شهی نیست نیست
به جانبـــازی و عشـق، یکتـــا منـــــم به تسبیـح حـــــق، ذات تنهــا، منـــــم
تمنّــــا بجــــز "قتـــل در راه عشــق" نکـــــــردم! بحــــقِّ شهنشـــاه عشــق
بـــه دردش رضـــــا داده ام، از ازل بـــراهـش فـــــدا کـرده ام، هـــر امَـل
ولــی تا زمانـــی کـه گفتــار خـویش، نگویــــم به این مـــرد فرخنــده کیش،
به ذات خــــدا! گـر جهــانیــان همــه به گِـــــــردم برایــــند، با همـهمــــــه،
نه مــوئــــی ز من کــم توانـنـــد کرد نـه بر روی مــــاهـــــــم نشاننــد گرد
که "نــورِ دلِ شـــاهِ ابهـــــی’"، منــم! "چــراغ شب و روز دنیــا"، منـــــــم!
نـــوازنـدهء "صــــورِ آخـــر زمـان"، گــــدازنــدهء جســم و جــان جهـــان،
بهـــین طلعـت ذات بیچـــون، منــــم! بــــرین نقطــهء چــرخ گردون، منـم!
منـــــــم "نقطـهء اوِلیّــــه" کـه حــــق قلـــــم زد، بـه آرایــــــش نُـــــه طبق
مطـــــاف رُسُـــــل، قبلــــهء انبیــــاء مهــین مظهـــــر وحــد تِ کبــــــریاء
همـــان اختـرِ صبح صادق که هست به پیـش رخِ مهــــــر، او را نشــست
همــان آتشــــــی، کــــز دلِ پـاک او بـراید به هــــر لحظه، کلبـانــــگ هو
که محبوب دلهــای پـاکان بهـــاست
شــــهِ لامکان، نور یزدان بهـــاست
شهر تبریز و شهادت حضرت اعلی’
چـو خـورشید برشـد به نصف النّهــار سیـه گـشت "تبـریز" چـون شــام تـار
بجنبیـد بـادی، چـــو غـولــــی شگـفت سیـاهــی همـه روی گیتــــی گــــرفت
بـراورد عـالـــم، یکـــــــی آهِ ســــــرد لبــاس عـــــزا در تـنِ خـویـش کـــرد
به "طهران"، دلِ شـاهِ ابهـی’ شکـست به "باغ ارم"، پشـت عیسـی’ شکـست
"محمّد" ز ســــوز درون، نـالــه کـرد "علــــی" را، دلِ خستـه بگــرفت درد
بنـالیــد "موسی’" بـه لاهــــوت نــــور بلـرزید حـوریب و فــاران و طــــور
بغـــرّید ابـــر و، ببــــــــاریــد سخـت تــو گــوئی که شد آسمان، لخت لخت
به بـارانِ اشــــکِ دلِ تـابـنـــــــــــاک همیخـواست شــوید، بـدنهــــای پـــاک
بـدنهـــــای بــر دار آویـخـــــــــــــــته ز زخــــــم ستـــم، درهـم آمیخـــــــــته
بـدنهـــــای پـاکیـــــــزه تـر از روان، گـــرامـی تـر از آنچــــه دارد جهــان،
خــــدایا! چه میشد اگـر چون "انیس" شب قتــل، بــودم، به نـزدش، جلـیـس
به گِـــردش، چــو پـروانه میسوختــم به عشقـش چـو مجنـون میـافروختــــم
شب، از لعــــــلِ او، راز کـروبیـــان بگــوشِ دلـــم میشد و گـــوشِ جــــان
سحــر، در کنــــــارِ گـُـــــلِ روی او به هـــــر دشمنـــــی میشـدم روبــــرو
به لطف خــــــدا! خــــار گـُـل میشدم سپـــــــــــاه و سپهــــــدار گـُـل میشدم
تنـــی را کـه جــان در رهـش باختــم سپــر، از ســرِ خــویـش میسـاختـــــم
عجیــــن میشدم با گـُــلابِ تـــــــــنش فـــــــدا میشدم چـون تـنِ روشنــــــش
کــه از یُـــمنِ نــزدیکــــــیِ آن بـــدن، ز هـــر ذرّه ای ازگِـــل و خـاکِ من،
نــــوای خــــداونـدِ عشـق و جنــــون به گــــردون رسد همـرهِ سیلِ خـــون
که محبوب دلهــــای پـاکان بهـــاست
شـــــهِ لامکان، نور یزدان بهـــاست
آنچه در این نوشتار آمد، کمترین میزان آگاهی است که هر انسان پاک باید از "دور" سلطان الرّسُل، طلعت باب یا "عهد اعلی’" نخستین "عهد" از نخشتین "عصر" از نخستین "دور" از "کور بهائی" پیوسته بیاد داشته باشد.
عزیزان از تقویم بدیع، "گاه شمار نوین" که یکی از هزاران هدیهء بی نظیر محبوب اعلی’، "طلعت باب" بجهان انسان است، پرسیده اند. در این نوشتار بکوتاهی از آن بیان میدارم. و از پیش، از قصورم در این بررسی پوزش میخواهم.
تقویم بدیع، گاه شمار در "شریعت نوین یزدانی"
پیش گفتاری در چند سطر پسندیده میباشد. زمان از نظر رشد روحانی انسان به دو "کور" (بر وزن "دور و طور") تقسیم شده است. کور نخست "کور نبوّت و توحید" نام دارد و شامل همه دورهای پیامبران بوده هزاران سال درازا داشت و به پایان دور حضرت رسول محمّد بن عبداللّه" خاتمه یافت. کور دوّم "کور تحقّق یا وحدت" با ظهور باب آغاز شد. آن حضرت "خاتِم لِما سَبَقَ و فاتِح لِماَ استُقبَل" است. – گذشته را می بندد و آینده را میگشاید. در "کور تحقّق" وعده های پیامبران صورت هستی میگیرد.
"کور تحقّق یا وحدت" که بلوغ انسان و حرکت او بسوی کمال را شامل میشود، نیز دارای دور های بسیار خواهد بود. دور نخست "دور بهائی" نام دارد و به سه عصر تقسیم میشود: عصر رسولی – عصر تکوین – عصر ذهبی
1- عصر رسولی یعنی عصر حواریون 77 سال است و سه "عهد" دارد. "عهد اعلی’ نُه سال"، "عهد ابهی’ چهل سال" و "عهد میثاق بیست و هشت سال.
2- عصر تکوین یعنی عصر استقرار آئین نوین در جهان انسان مدّتش نامعلوم است و عهد های متعدد دارد.
3- عصر ذهبی یا طلائی با صلح اعظم جهانی، وحدت عالم انسان، استقرار حکومت عدل و عشق و بسیار زیبائیها و نعمتهای دیگر، جهان انسان را به آزادی و آسایش حقیقی در راه کمال سوق خواهد داد. به بیان دیگر "ملکوت یزدانی تأسیس خواهد شد!"
و امّا تقویم بدیع بر مبنای سال شمسی و جلالی ایرانی است. و بنابرین هر شبانه روز از غروب آفتاب آغاز شده تا غروب روز دیگر ادامه دارد. و روز از پیِ شب میاید (نور تاریکی را میراند.) نوروز فیروز همان روزی است که سال تحویل میشود حتّا اگر اعتدالِ بهاری یک لحظه پیش از غروب باشد، آن روز نوروز است. و نوروز نه تنها عید ملّی ایرانی، بلکه عید جهانی بهائی و عید روزهء بهائیان در همه سراسر کرهء خاک است.
طلعت باب نوروز را بسیار محترم داشتند و میفرمایند: "خداوند عالم در میان ایّام یومی را منسوب بخود فرموده و آنرا یوم اللّه خوانده و آن یومی است که شمس منتقل میگردد از برج حوت به حَمَل. در حین تحویل چه لیل (شب) واقع شود چه نهار (روز) سزاوار است که اقلِ از عدد "واحد" یعنی نوزده (6+1+8+4=19) آلاء (نعمت ها) نباشد... و کلِّ این ظهورات از برای اینکه در یوم مَن یُظهِرُهُ اللّه، که یوم اوّل یوم اوست و مَثَلِ او مَثَلِ شمس است در نهار (مثل خورشید در شدیدترین تابش خود)... "
محبوب عالم در کتاب اقدس پس از نزول حکم روزه میفرمایند: "و جَعَلناَ النّیروز عیداً لکم" و باز میفرمایند: "طوبی لِمَن فازَ بِالیوم الاوّل مِن شَهرِ البهـاء الّذی جَعَلَهُ اللّه لِهذاالاسم العَظیم..."نوروز عید روزه است و خوشا بحال کسی که این روز را قدر نهد. از نعمتهای خداوند بهره یابد و به سپاس یزدان پردازد. نوروز یکی از 9 روز تعطیل رسمی در"شریعت نوین یزدانی" است.
طلعت باب رشد روحانی انسان را بر مبنای عدد واحد بیان فرموده اند. حضرتشان روشن ساختند که هر زمان 19 نفر آمادهء درک "فیض و فضل" بیشتر از شمس حقیقت شوند، ظهور پیامبر بعد واقع میشود. میفرمایند اگر فردای ظهور رسول اکرم 19 نفر آماده بودند، ظهور ایشان (ظهور موعود همه ادیان یزدانی در روز قیامت) همان روز واقع میشد. حضرتشان زمان لازم جهتِ آماده شدن "واحد نخست" (نوزده نفر نخست) برای درک ظهور "مَن یُظهِرُهُ اللّه" را 19 سال پیش بینی فرمودند. (حضرت باب در بهار 1844ظهور فرمودند و مَن یُظهِرُهُ اللّه، بهـاءاللّه در بهار 1863)
می بینیم که کمترین فاصله بین دو بار ظهور شمس حقیقت در پیکر انسانی 19 سال است. بنابرین طلعت باب تقویم بهائی را بر اساس 19 استوار فرمودند. سال 19 ماه دارد و هر ماه 19 روز است. و چنین است که سال 361 روز میشود. 361 "عدد کل شیئ" یا "همه چیز" است. (ک=20، ل=30، ش=300، ی=10 و ئ=1جمع اعداد 361 است.) 4 یا 5 روز افزونی جزئی از سال محسوب نیست بلکه ایّام هاء یا اعطاء برای سپاس و شکرگذاری مقرّر شده و پیش از ماه آخر سال یعنی ماه علاء (یا 19 روزِ روزه داری بهائیان ) قرار میگیرد. نام هر ماه یکی از نامهای خــداست. و این 19 نام به روزهای ماه هم داده میشود. ماه نخست در سال، بهـاء نام دارد و روز نخست هر ماه هم بهـاء. بنابرین نوروز روز بهـاء از ماه بهـاء است و روز "مَن یُظهِرُهُ اللّه" میباشد.
اکنون با نامهای ماه ها و روز ها در تقویم بهـائی که در همه جهان معمول است آشنا شویم:
ماه اوّل ماه بهـاء و روز اوّل هر ماه روز بهـاء
ماه دوّم " جلال و " دوّم هر ماه " جلال
ماه سوّم " جمال و " سوّم هر ماه " جمال
ماه جهارم " عظمت و " چهارم هر ماه " عظمت
ماه پنجم " نـور و " پنجم هر ماه " نـور
ماه ششم " رحمت و " ششم هر ماه " رحمت
ماه هفتم " کلمات و " هفتم هر ماه " کلمات
ماه هشتم " کمال و " هشتم هر ماه " کمال
ماه نهـــم " اسماء و " نهـم هر ماه " اسماء
ماه دهــم " عزّت و " دهـــــم هر ماه " عزّت
" یازدهم "مشیّت و " یازدهم هر ماه " مشیّت
" دوازدهم " علــم و " دوازدهم هر ماه " علـــم
" سیزدهم " قدرت و " سیزدهم هر ماه " قدرت
" چهاردهم " قـول و " چهاردهم هرماه " قــول
" پانزدهم " مسائل و " پانزدهم هرماه " مسائل
" شـانزدهم " شرف و " شانزدهم هرماه " شرف
" هفـدهم " سلطان و " هفـدهم هر ماه " سلطان
" هجدهم " ملک و " هجدهم هر ماه " ملک
ایّام هـاء یا ایّام اعطاء 4 یا 5 روز برای شکر گذاری (در سال کبیسه 5 روز)
" نوزدهم " علاء و " نوزدهم هر ماه " علاء
عزیزان توجّه دارند که در این "گاه شمار" نخستین روزِ سال، روز بهـاء از ماه بهـاء، روز محبوب طلعت باب است و نوروز جهانی. در سراسر کرهء خاک شب و روز تقریباً مساوی است. در نیمکرهء شمالی "اعتدال بهاری" و در نیمکرهء جنوبی "اعتدال پائیزی" سر میرسد. در این روز بهائیان در سراسر کرهء خاک عید روزه دارند. این روز و نامهای ماه ها و روزها در همه عالم به زبان پارسی و یک سان بوده و خواهد بود.
نکته ای دیگر برای بررسی دوستداران دانشِ بیشتر اینکه بیش از یک قرن پس از ظهور طلعت باب، چندین دانشمند مسلمان در کشورهائی چند، متوجّه شدند که قرآن مجید، تنها کتاب آسمانی که همه منحصراً کلام خـداست، تماماً بر حساب 19 نازل شده است و این از معجزات خـداست. فردی معروف که در این جستجو متّهم به بهائی بودن شده در آمریکا کشته شد، امام مسجد توسان، آریزونا بود. ایشان دکتر رشاد خلیفه است که بیش از 43 فقره گواه در ارتباط تنظیم قرآن بر اساس "عدد واحد=19" یافت و جان خود را در اظهار این رابطه و اهمیّت عدد 19 باخت.
بهر حال در این "گاه شمارِ" شریعت نوین یزدانی" هر 19 روز یک ماه است و هر نوزده سال یک "واحد" و هر 19 "واحد یک کلّ شیئ (361 سال) و این همه شاید باین سبب است که واحد زمانی بزرگتر از قرن در این دور ضروری است.
در این "گاه شمار" ما امروز در سال پنجم از واحد دهم از کلّ شیئ یکم هستیم.
در این "گاه شمار" همه برتریهای گاه شمار ها جمع است و از هر کوتاهی و عیب که در همه گاه شمارهای پیشین فطری است و هر از چند گاه سران کشورها یا ادیان را مجبور به دستکاری در "گاه شماری" کرده است برکنار است. عزیزانی که آگاهی بیشتر در این مورد میخواهند در اینترنت جستجو کنند.
در پایان ضمن پوزش دوباره، نکته ای دیگر باید یاد شود. دو مظهر ظهور یزدانی "باب" و "بهـاءاللّه" در روزهای یکم و دوّم محرّم در 1235 هجری قمری و 1233 هجری قمری ولادت یافتند و اینچنین بنابر حدیثی مشهور ماه عزای سیّدالشهداء، امام حسین را، خداوند بزرگ با رجعت امام حسین در "بهـاءالله" به روز بزرگ سرور و شادمانی بدل فرمود. "امروز روز جشن اعظم" است.
اینچنین "گاه شمار هجری قمری" نیز ماندگار میشود. چون این دو روز در نظر خداوند عالمیان "یک روز" محسوب است و پیوسته در دو روز پی در پی جشن گرفته خواهد شد. امسال دویستمین سالروز ولادت "طلعت باب" است. و جهان بهـائی در روزهای 29 و 30 اکتبر جشن و سرور خواهد داشت. و دو سال پیش دویستمین سالروز ولادت "جمال مبارک، بهـاءاللّه" را در همه جهان، نفوسی بسیار از همه نژادها و ادیان باهم جشن گرفتیم.
این هدیه را با بیان "من یظهره اللّه، بهـاءاللّه" در بیان رجعت حسینی پایان میدهم. در لوحی خطاب به "حسین" از یاران ایرانی میفرمایند:
"یا حسین! بعضی از احزاب ارض منتظر ظهور حسینی بودند. چه از قبل، اصفیای حقّ جلَّ جلالُه عباد را بشارت داده اند به ظهور آن حضرت بعد از قائم. و همچنین اِخبار فرمودند که در حین ظهور آن مطلع فیوضات الهی، جمیع انبیاء و مُرسلین حتّی قائم در ظلِّ عَلَم مبارک آن حضرت جمع میشوند. چون وقت رسید و عالم به انوار وجه منوّر گشت، کلّ اعراض نمودند. مگر نفوسی که اصنامِ ظنون و اوهام (بتهای ظنّ و خیال) را به قوّتِ مالک اسماء شکستند. و قصد مدینهء ایقان نمودند. امروز رحیق مختوم (شراب مُهر شده – کلمات الهی که زندگی جاودانی میبخشد.) باسم قیّوم ظاهر و جاری. خُذ کأساً مِنهُ ثمَّ اشرَب بهذاَ الاسم المبارک المحمود..." آری باید از آیات نوین یزدانی که داروی شفابخش دردهای امروز عالم انسانی است شنید و در آن اندیشید تا از سرور و شادمانی پر دراریم و در آسمان عزّت پرواز کنیم.
فیلسوف و شاعر بزرگ بهائی، نعیم اصفهانی با اشاره به احادیث اسلامی و نبوّات آن در این معنی میسراید:
کان ذو الاسمَینِ الاَعلَیَین آمد بعد ازاو طلعت حسین آمد
یعنی آنکه دارای دو نام برتر در اسلام بود آمد ( سیّد علی محمّد، باب اللّه ) و پس از او حسین ( میرزا حسین علی، بهـاءاللّه ) رجعت فرمود.
نوشته شده توسط دکتر پرویز روحانی