
بیاد داریم که محبوب عالم بروشنی میفرمایند که دین ظهور ارادهء سلطان ازلی است برای هدایت و آموزش و پرورش انسانها در مرحله ای از رشد و تکامل آنان. و بنابرین همه قوانین فردی و جمعی که از سوی پیامبران و برگزیدگان یزدانی در ادوار گوناگون عنوان شده است، بمناسبت زمان و مکانی ویژه، تجویز گشته و پیوسته در تغییر و دگرگونی است. درست بمانند نسخهء طبیب که به تناسب نوع بیماری و درد، شرایط جسمانی و روحانی بیمار و نیز ظرفیت و آمادگی او صادر میشود و البتّه در بار دیگر و زمان دیگر و بیمار دیگر، نسخه دیگر خواهد بود. (این برگردانی کوتاه از بخشی آیات مبارک در لوح خطاب به ملکه ویکتوریاست.)
تنها حکم و قانونی که هرگز تغییر نکند و دگرگونی نپذیرد، قانون عشق ومحبّت است. و این قانون بویژه در ظهور واپسین یزدان پاک در مظهر رحمانیت او، به قلم امر اثبات شده و هرگز حکم نسخ و محو، آن را نخواهد گرفت! برای روشن شدن این نکته شاید مقدّمه ای هرچند کوتاه یاری کند.
درآغاز این نوشتار، این پیش گفتارِ کوتاه ضروری است: در این نوشته من هرچه آورده ام از قرآن و آیات نازله در "شریعت نوین یزدانی" است. کمتر از خود گفته ام و یا از کتابی دیگر الهام گرفته ام. پس به یقین بدانید که همه دستور خـدا و سخن پاک یزدان است. با ارادت بخوانید و براستی باور کنید که بدرستی شما را به راه راست هدایت خواهد نمود.!
هجدهمین نوشتار را با حالت زاری و دعا بدرگاه طلعت رحمان آغاز میکنم. باشد که عنایت فرماید و دستخوش احساس نشوم و ناامیدی در نوشتار اثر نگذارد.
انشاءاللّه ما همه و در رتبهء نخست من، از راه حقّ منحرف نشویم، بخردانه بیاندیشیم (قرآن 23:80و نیز آیاتی درهمه کتب یزدانی) در هر آن متذکّر باشیم (قرآن 23:85ونیز دیگر کتب یزدانی) و با بینائی همه چیز را بنگریم. (قرآن 23:27ونیز دیگر کتب یزدانی) مبادا از قلمِ کردگاری در ردیف کران و گنگان و کوران و مردگان درائیم. (قرآن 2:18- 2:171- 6:39-6:122- ( میدانیم که زندگی راستین زندگی ایمانی است. از خـدای یکتا، محبوب بی همتا یاری میجوئیم که ما را در راه راست همراه و یار و یاور باشد تا به زندگی راستین فائز شویم.
در قرآن مجید بالغ بر 99 نام آفریدگار مکرّر ذکر شده، و امّا اسم اعظم خداوند "بهـاء" و نیز اسم "جمال" پنهان مانده اند. افزون بر این، کلمهء "حُبّ" و مشتقّات آن در موارد گوناگون و در اشاره به روابط بین انسانها با یکدیگر ونیز در ارتباط بین بنده و خداوند به تکرار آمده است. روشن شد که مؤمنان براستی یزدان پاک را بیش از هرچیز و هر کس دوست دارند "اَشَدَّ حُبّاً". و خداوند پاکان را دوست دارد "اللّهُ یُحِبُّ المُطَهّرینَ". ولکن در بیان رابطهء بین محبوب ازلی و انسان، از هزاران نوع، تأکید در سلطنت او و بندگی همهء آفریدگان بویژه انسان است. رابطهء عبد و معبود، ربّ و مربوب، آفریدگار و آفریده. میفرماید: "ما خَلَقتُ الجنَّ وَالاِنسَ اِلّا لِیَعبُدونِ" (51:56 -جنّ و انس را از برای آن آفریدم که مرا پرستش کنند. ) و "...لِیَعبُدوا اِلهاً واحداَ" (9:31- برای آنکه خدای یکتا را بندگی کنند.) و "اِنّنی اَنَا اللّهُ لا اِلهَ اِلّا اَنَا فَاعبُدنی..." (20:14- من خداوندم و خـدائی جز من نیست. مرا پرستش نما.) "...کُن مِنَ السّاجِدینَ. وَاعبُد رَبّکَ حَتّی’ یَأتیکَ الیَقین" (15:98 و 99- از ساجدین باش. خداوندت را پرستش کن تا به یقین رسی. ) و در بیان این رابطه، بیش از یکصد آیهء دیگر در کتاب خـدا نازل گشته است.
در طی دویست و شصت سال، آیات یزدانی به همراه تبیینات طلعت محمّدی در احادیث قدسی و تفسیرها و تعبیرهای ائمّهء اطهار، زمینهء ولادت و رشد عرفان و فلسفهء غنی اسلامی را فراهم کرد و تمدّنی پویا و دیرپا را آفرید که افتخار جهان انسان و الهام بخش اندیشنمدان در سراسر عالم و خالق رنسانس در اروپا شد. این تمدّن عظیم عرفا، فلاسفه و دانشمندانی را پرورانید که پیوسته عالم انسانی مدیون آنان خواهد بود. و نامشان در همه جهان جاودان است.
حدیث نبوی "کُنتُ کَنزاً مَخفیاً. اَحبَبتُ اَن اُعرَف فَخَلَقتُ الخَلقَ لِکَی اُعرَف" نوری است که افکار را همواره به حقایقی تازه در علّت آفرینش رهبری میکند و "اللّهُ جَمیلٌ وَ یُحِبُّ الجَمالَ " سرچشمهء هنرها و زیبائیها بوده و هست.
و امّا در ظهور یزدان و طلعت رحمان در "روز واپسین"، در رستاخیزِ همهء آفرینش، مربّی و مُنجی عالم انسان؛
در مقام نخست - به اسم اعظم کردگاری، "بهـاء" قیام میکند و "بهـاءاللّه" نام دارد. (این نام بیش از 120 بار در "کتاب مقدّس" آمده است. در دو دعای اسلامی ذکر شده است و "طلعت باب"، قائم و مهدی موعود مکرّر و بروشنی فرموده اند که نام "مَن یُظهِرُهُ اللّه"، موعودِ جمیعِ اُمَم "بهاءاللّه" است!
در مقام دوّم – بهاء اللّه، مربّی و مُنجیِ عالمِ انسان مظهر "رحمانیّت" محبوب ازلی است. این حقیقت 28 بار در "کتاب اقدس" تأکید شده و در بسیاری از الواح جمال مبارک نیز، مانند "لوح احتراق"، "لوح صیام" و ... این مطلب ذکر شده است. و اینهمه تکرار، شاید از آن نظر است که مردم در این "زمان آخر" مغرور ترین و گمراه ترین اولاد آدم هستند. و نیار به ترحّم و "رحمانیت" بیش از همه ادوار تاریخ است. (در مورد این واقعیت، نبوّاتِ پیامبران بیش از شمار است.) دو مطلب یاد شده در بالا، در نوشتار های پیشین آمده است و در اینجا تنها به همین چند جمله بسنده میکنم.
در مقام سوّم – ظهور یزدانی در بهاءاللّه از افق اسم "جمیل" طلوع مینماید و "جمال" خاستگاهِ عشق و محبّت است و محبّت "آیت کبری’ و علّت آفرینش " است. و از این روست که "بهاءاللّه"، مظهر ظهور الهی در این دور نورانی به القاب جمال ابهی’، جمال مبارک و جمال قِدَم ملقّب میباشند و بویژه نخستین مؤمن به ایشان، سرّاللّه بیشتر آن حضرت را به این القاب نام میبرند.
چه نیکوست بیان این حقیقت را در آیات یزدانی در این ظهور اعظم بررسی کنیم. از قلم اعلی’ در لوحی در <ادعیهء محبوب ص 270-272 چاپ جدید> نازل در "سجن اعظم"، زیارت میکنیم:
"...تَعالیَ اللّهُ المَلِکُ الّذی خَلَقَ الحُبَّ وَ جَعَلَهُ الآیةَ الکُبری’ وَ عِلّةَ الوَری’. قَد خَضَعَ کلُّ قلبٍ قویٍّ لِسُلطانِها وَاصفَرَّ کلُّ وَجهٍ مُنیرٍ لِنُفوذِها وَ کِبریائِها. وَ اِنَّهُ لَمُحَرِّکُ العالَمِ وَ مُجذِبُ قلوبِ الاُمَم. وَ اِنَّهُ لَهُوَ الطِّرازُ الاوّلُ وَ مُزیلُ العِلَلِ. یَدخُلُ فِی القلوبِ لا کَدُخولِ الاشیاءِ فِی الاشیاءِ وَ یَتَصَرّفُ مَمالِکَ الوٍجودِ لا کَتَصَرّفِ المُلوکِ فی مَمالِکِ الانشاءِ. وَ اِنّهُ لَهُوَ الصّامِتُ المُتکلّمُ وَ المُشفِقَ المُنتقمُ. وَ اِنَّهُ لَهُوَ النّورُ الّذی اَشرَقَ مِن اُفُقِ اسمِ الجَمیلِ وَ بِهِ انجَذَبَ کلُّ حِزبٍ و قَبیلٍ. وَ هُوَ الّذِی اختارَهُ اللّهُ لِنَفسِهِ فی یَومِ القیام وَ تَجَلّی بِهِ عَلَی الانام. اِذاً غَنَّتِ الاوراقُ وَاستَضائَتِ الآفاقُ وَ صاحَ العُشّاقُ وَ غَرّدَ العَندَلیبُ فی یَومِ المیثاق: قَد ظَهَرَ مالِکَ القِدَم وَ مَحبوبُ العالمِ الّذی یَخطُبُ فی سِجنِ عکّاء، اِذ کانَ مُستَویّاً عَلی’ عَرشِ الاَسماءِ..." (میفرمایند: ... برتر از فکر و فهم است خداوند، پادشاهی که عشق را آفرید و آن را نشانِ بزرگ و سبب خلق آدمیان قرار داد. هر قلب توانا در برابر سلطه و اقتدارش خاضع و خاکی است و هر روی تابانی از نفوذ و عظمتش به زردی میگراید. و همانا اوست محرّک جهان و جاذب دلهای مردمان. و اوست زینت و خلعت نخستین و زائل کنندهء همهء علّتها. در قلبها وارد میشود، نه مانند ورود اشیاء در اشیاء. و ممالک هستی را متصرّف میشود، نه چون تصرّف پادشاهان در ممالک جهان. و همانا اوست خاموشی گویا و مهربانی انتقامجو. و همانا اوست نوری که از افق اسم جمیل تابان گشته و همه احزاب و قبایل به او جذب شدند. و این همان نام است که خداوند برای خویش در یوم قیام، "روز رستاخیزِ عام"، انتخاب نمود و به آن بر همه مردمان تجلّی فرمود. و چنین است که برگها به زمزمه آمدند، آفاق روشن شد، عاشقان به نوا پرداختند و عندلیبِ (الهی) در یوم میثاق به این نغمه و سرود آمد که: مالک قِدَم و محبوب عالم آشکار شده، بر کرسی اسماء مستوی است و در زندان عکّاء به اداءِ خطبه پرداخته است...)
براستی عشق و محبّت خمیرهء جهان آفرینش و جوهر جاری در همه هستیهاست. این جوهر در هر آفریده و در هر سطح و رتبه به شکلی و به هیأتی پدیدار میشود و رابطه ها را نشان میدهد. حضرت عبدالبهاء در لوحی عشق و محبّت را در مراتب گوناگون هستی اینسان بیان میفرمایند. لوح مبارک عربی است. با این عبارات آغاز میشود:
"اِعلَم حقّ الیَقین!
انّ المَحَبّةَ سِرُّ البَعثِ الالهی (محبّت یا عشق سرِّ بعثت پیامبران است.)
وَالمحبّة هیَ التّجلِی الرّحمانی ( تجلّی یزدان پاک، در آفرینش از عشق و محبّت است.)
المحبّة هیَ الفَیضُ الرّوحانی (فیض روح و روحانیت از عشق و محبّت است.)
و در برگردان به فارسی، چنین ادامه میابد: "محبّت نور عالم ملکوت است. محبّت نفثات روح القدس در روح انسانی است. (دگرگونیها در روح انسانی و پایندگی آن از اثرات تابش روح القدس به سبب عشق و محبّت است.) محبّت علّت ظهور حقّ در جهان خاک است. محبّت روابط ضروریه ایست که به ارادهء خداوندی بین حقایق اشیاء برقرار است. ("روابط ضروریه منبعث از حقایق اشیاء" دانش راستین است.) محبّت و عشق سبب سعادت بزرگ در جهان روحانی و جسمانی است. محبّت نوری است که در تاریکی راه راست را مینمایاند. محبّت روابط بین حقّ و خلق در جهان هستی است. محبّت سبب ترقّی انسان نورانی است. محبّت ناموس اعظم در این آفرینش کردگاری است. محبّت نظام بی مانندی است که بین عناصر فردیه به تدبیر و ترکیب اجسام مادّی میانجامد. محبّت نیروی کلّی مغناطیسی یا جاذبه ایست که بین سیّارات و ستارگان و دیگر اجرام آسمانی در کار است. محبّت سبب و علّت کشف اسرار جهان به وسیلهء اندیشهء نافذه است. محبّت نور حیات در آفرینشِ زیبا و نورانی است. محبّت و عشق علّت تمدّن امم در این زندگانی زودگذر است. محبّت برترین شرف برای هر امّت و ملّت است. چون قومی به محبّت و عشق مُشرّف شد ملأ اعلی’ و ملائکهء آسمانی و اهل ملکوت ابهی’ آن قوم را درود میگویند وستایش میکنند. و چون قومی از این منقبت و موهبت یزدانی محروم ماند، در پست ترین دَرَکات نابودی فرو رفته، در بیابان گمراهی سرگردان میماند. و راه رهائی برایش نیست! آن قوم چون حشراتی هستند که در طبقات خاک میلولند!
حضرتشان بیان را به این پند و اندرز مشفقانه پایان میبخشند: "یا احبّاءَ اللّه! کونوا مظاهرَ مَحبّةِ اللّه و مَصابیحَ الهُدی’ فِی الآفاق، مُشرقینَ بنورِ المحبّةِ وَالوفاق. وَ نِعمَ الاشراقَ هذا الاشراق! (ای دوستان خـدا! مظاهر محبّت خداوندی و چراغهای راهنمائی در جهان انسانی باشید. به نور عشق و یگانگی بتابید. این تابش چه تابش مبارکی است!)
"جوهر تعالیم حضرت بهاءاللّه محبّت جامعه است (محبّت به همه) که شامل جمیع فضائل انسانیه است و مورث حیات ابدیه و سبب ترقّی جمیع افراد بشر است. عنقریب ملاحظه مینمائید که این تعالیم آسمانی مانند نور حقیقت جمیع آفاق را احاطه و روشن نماید. <مکاتیب جلد اوّل ص 24 شمارهء12>
در لوح دیگر، در مقام نصیحت به مخاطَب آن میفرمایند: "ای کنیز عزیز الهی! نامه ات ملاحظه گردید و بر مضمون اطّلاع حاصل شد. دستورالعمل خواسته بودی! مؤمن بخـدا باش و ناظر به ملکوت اعلی’ و منجذب به جمال ابهی’. ثابت بر میثاق باش و مشتاق به عروج به آسمان نیّر آفاق. منقطع از دنیا شو و زنده به نفحات قدس در ملکوت اعلی’. مُنادی حُبّ گرد و مهربان بنوع انسان. مُحبِّ بشر شو و غمخوار جمیع نفوس در آفاق. صلح پرور گرد و دوستی و راستی جو. هر زخمی را مرهم شو و هر دردی را درمان گرد. سبب الفت نفوس شو و آیات هدایت ترتیل نما. به عبادت حقّ مشغول شو و به هدایت خلق برخیز. زبان به بیان بگشا و رخ به نار محبّة اللّه بر افروز. دمی میاسا و نفسی راحت مجو تا آیت محبّة اللّه گردی و رایت موهبت اللّه." <مکاتیب جلد اوّل ص 24>
آری؛ عزیزان! "امر نوین یزدانی" همه محبّت است و عشق. عشق و محبّتی که از عشق محبوب ازلی به آفرینش سرچشمه میگیرد. عشقی که سبب بعثت انبیاء و مظلومیت یک یک آنان و صبرشان در تحمّل ستمها، شداید و بلایا برای رشد و بلوغ انسانهاست. عشقی که حدّ و مرزی نمیشناسد. عشقی که محبوب ابهی’ را پنجاه سال زیر شکنجه و درد و حبس و تبعید به هدایت آدمیان در راه سعادت، برابری، آزادی و رهائی مآمور و مستقیم داشت. عشقی که بیست هزار عاشق جانباز را در این ظهور کلّیِ طلعت رحمان در راه عالم انسانی به میدان فداء فرستاد. عشقی که محبوب عالم را تا پایان زندگانی عنصری در "سجن اعظم" و در تبعید از وطن در میان جمعی پروانگان بال و پر سوختهء جمالش به نور افشانی و نزول آیات یزدانی مشغول داشت.
و حال به زیارت آن محبوب در زندان عکّاء، "سجن اعظم" باز میگردیم. محبوب عالم میفرمایند: "این مظلوم اکثر ایّامِ حیات در مخالب (چنگال) اولی البغضاء (کینه توزان) مبتلاء- و حال در این سجن پر مِحَن که به ایادی ظالمان در آن افکنده شده، مصائب و آلام به اعلی’ ذروهء (بلندای) کمال رسیده..."<کتاب محبوب عالم ص388)
اندکی پس از قربانیِ کبری، فدا شدن غصن اطهر، دولت عثمانی ناگزیر به پس و پیش کردن لشگریان شد و ناچار نیازی مبرم به سربازخانهء عکّاء پیدا کرد. در آن ویرانه شهر، یافتن مسکن مناسب برای محبوب عالم و خانواده، برادرانشان و اهل و عیال و فدائیان جان بکفشان از کوچک و بزرگ، کاری بسیار مشکل بود. محبوب عالم در مدّتی کمتر از یکسال در سه محلّ سکنی داشتند و در زمانی دراز حضرتشان اطاقی کوچک داشتند و همراهان سیزده نفر در یک اطاق متوسّط شب را بروز میاوردند! تعداد بیشتر همراهان در کاروانسرای "عوامید" با کمبود جا و امکانات میساختند. روزگاری بغایت سخت بود! غصن اعظم پیوسته در تلاش بودند تا اندکی از دردهای عموم بکاهند و آنان را به روزهای بهتر امید دهند.
در این زمان دو نفر ازلی ناباب، دشمنان سرسخت امراللّه که از سالها پیش به همه نوع دروغ پردازی و اشاعهء تهمت و افتراء مشغول بودند، سیّد محمّد اصفهانی و آقا جان بیگ موقع را غنیمت شمرده از حکومت خواستند تا مسکنی بالای دروازهء زمینی شهر (تنها راه ورود به عکّاء) در اختیار آنان بگذارد تا هر تازه واردی را شناسائی نموده به مسئولان گزارش دهند. این دو با یک فرد ناسالم دیگر همدست شده بر آزار و اذیّت مؤمنان و آوارگان بیش از پیش بپا خاستند. کم کم دامنهء زشتکاری آنان بجائی رسید که توان بردباری و خود داری را از یاران گرفت. بارها محبوب عالم پروانگان پرسوختهء عشق خداوندی را به صبر و شکیب نصیحت فرموده از هر نوع تلافی و "خدای ناکرده"، انتقام جوئی برحذر داشتند. یکبار ناصر نامی بهائی عرب از بیروت به درگاه محبوب آمده، با التماس از مولای خود خواست او را رخصت دهند که محبوب دل و جان و جمع یاران را از شرّ این نابکاران خلاص کند. "مظلوم عالم" او را اندرز داده به بازگشت به بیروت امر فرمودند.
دسیسه ها و توطئه های این سه نابکار و شایعات نادرست و تهمتهای همه گونه، بجائی رسید که "امراللّه" هر روز از اعتبار میافتاد. مؤمنان پیوسته مورد بیحرمتی، اهانت و توهین مردمان بودند. زائرانی که ماهها پیاده برای زیارت "محبوب عالم و مقصود امم" سختیها کشیده، با تحمّل تشنگی و گرسنگی به دروازهء "فردوس جانانه" رسیده بودند، از در رانده میشدند. و سرانجام محبوب عالم با محبوب ازلی به ناله پرداختند. باور من آنست که هیچ قلمی را توانائی آن نیست که شرح آن ایّام تواند نوشت. و از این رو از اثر قلم اعلی’ کمک میجویم تا عزیزان را در جریان اوضاع بگذارم. در آن هنگام و هنگامه، لوحی از قلم اعلی’ نازل شد که سینه ها را به آتش کشید. این لوح عظیم بنام "لوح احتراق" که آتش بجان عالم میزند، چنین آغاز میشود:
"بِسمِ اللّهِ الاَقدَمِ الاَعظَم!
قَدِ احتَرَقَ المُخلِصونَ مِن نارِ الفِراق، اَینَ تَشَعشُعُ انوارِ لقائِکَ؟ یا محبوبَ العالَمین!
قَد تُرِکَ المُقَرَّبونَ فی ظَلماتِ الهِجران، اَینَ اِشراقُ صُبحِ وصالِکَ؟ یا مقصودَ العاَلمین!
قَد تَبَلبَلَ اَجسادُ الاَصفیاءِ عَلی’ اَرضِ البُعد، اینَ بحرُ قُربِکَ؟ یا جذّابَ العالَمین!
قَدِ ارتَفَعَت اَیادِی الرَّجاءِ اِلی’ سَماءِ الفَضلِ وَ العَطاء، اینَ اَمطارُ کَرَمِکَ؟ یا مُجیبَ الَعالمین!
قَد قامَ المُشرِکونَ بِالاِعتِساف فی کلِّ الاَطراف، اینَ تَسخیرُ قَلَمِ تَقدیرِکَ؟ یا مُسَخِّرَ العالَمین!
و اکنون برگردان فارسی تمامی لوح؛ "بنام خداوند قدیم و بزرگ!
براستی پاکانِ مخلص در آتش جدائی در سوز و گدازند، کجاست شعشعهء نور لقاء تو؟ ای محبوب جهانیان!
براستی مقرّبان در تاریکی فراق ترک شده اند، کجاست طلوع صبح دیدار تو؟ ای مقصود جهانیان!
براستی بدنهای برگزیدگان بر زمینِ هجران لرزانند، دریای قرب تو کجاست؟ ای جاذب جهانیان!
براستی دستهای امید به آسمان فضل و عطا بلند است، باران کَرَم تو کجاست؟ ای اجابت کنندهء (دعای)جهانیان!
براستی مشرکان از هر سو به جور و ستم برخاسته اند، کجاست پنجهء توانای قلم تقدیر تو؟ ای مسخّر کنندهء جهانیان!
براستی عوعوی سگان از هر جهت بلند است، کجاست شیر بیشهء قدرتت؟ ای گوشمالی دهندهء جهانیان!
براستی سردی و سرما (وجودِ) مردمان را گرفته است، کجاست گرمای عشق تو؟ ای آتش جهانیان!
براستی بلایا به غایت رسیده، کجاست طلوع آفتاب گشایش تو؟ ای گره گشای جهانیان!
براستی تاریکی همهء آفریدگان را احاطه کرده است، کجاست تابش (جمالِ) تابندهء تو؟ ای (سرچشمهء) درخشش برای جهانیان!
براستی گردنها به دوروئی و نفاق کشیده شده، کجاست شمشیرهای انتقام تو؟ ای میرانندهء جهانیان!
براستی ذلّت به نهایت رسیده است، آیات عزّتت کجاست؟ ای عزّت و بهاءِ جهانیان
براستی غمها "مظهر اسم رحمانِ تو" را فروگرفته است، سرور و نشاط مظهر ظهورت کجاست؟ ای (مایهء) شادمانی جهانیان!
براستی حزن و اضطراب بر همه ساکنان جهان مستولی است، پرچمهای بهجت و سرور تو کجاست؟ ای نشاط بخش جهانیان!
افق اشراق آیاتت را پیچیده در حجاب های زشتکاران مشاهده میکنی، کجاست انگشتان توانای تو؟ ای (چشمهء) توان جهانیان!
براستی تشنگی جانسوز همه انسانها را میگدازد، کجاست فرات عنایات تو؟ ای (کوثرِ) رحمت جهانیان!
براستی حرص و آز همه مردمان را در اسارت دارد، کجایند مطالع بی نیازی؟ ای پروردگار جهانیان!
میبینی "مظلوم" را "تنها"، در غربت آوارگی، کجاست لشگریان آسمان امرت؟ ای سلطان جهانیان!
براستی من در سرزمینی بیگانه، یکّه و تنها، متروک مانده ام، کجایند نشانه های وفای تو؟ ای (چشمهء) وفای جهانیان!
براستی درد نزغ، (عذاب مرگ) همه عالمیان را گرفته است، کجاست سرریز اقیانوس آب زندگانی تو؟ ای حیات جهانیان!
براستی وسوسه های شیطان در انفس همه آفریدگان دمیده شده، کجاست شِهاب آتشینت؟ ای نور جهانیان!
براستی مستی هوی’ و هوس سرشت بیشتر آدمیان را دگرگون کرده است، افقهای پاکی و تقوی’ کجایند؟ ای مقصود جهانیان!
میبینی "مظلوم" را در بند استبداد ظالمان، میان مردم شام (سوریه)، کجاست تابش نور صبحگاهیت؟ ای نور جهانیان!
مرا میبینی در حالی که از سخن گفتن ممنوعم، پس از کجا سروده های تو به گوشها رسد؟ ای بلبل جهانیان!
براستی اکثر مردمان در (لایه ها از) پرده های وهم و گمان پوشیده اند، مظاهر ایقان کجایند؟ ای (جوهرِ) سکون و یقین جهانیان!
براستی بهـاء در دریای بلاء مغروق است، کجاست سفینهء نجاتت؟ ای نجات بخش جهانیان!
میبینی مطلع آیاتت را در تاریها و تیرگیهای جهان هستی، کجاست خورشید افق عنایتت؟ ای نور بخش جهانیان!
براستی چراغهای راستی و پاکی و شرف و وفاء خاموش است، کجاست نشانهای خشم انتقامت؟ ای جنبانندهء جهانیان!
آیا کسی را مشاهده میکنی که نفس تو را یاری دهد؟ یا در آنچه در راه محبّت تو بر او وارد شده، بیاندیشد؟ دیگر قلم ساکن شد! ای محبوب جهانیان!
براستی شاخه های شجرهء امر (اغصان سدرة المنتهی’) از وزش صرصر قضاء شکسته، بر زمین ریخته، کجاست پرچمهای یاریِ تو؟ ای یاور جهانیان!
براستي وجهِ (یزدانی) در غبار تهمت و افتراء پنهان شده است، کجاست نسائم رحمت تو؟ ای رحمان جهانیان!
براستی لباس طهارت و تقدیس از رفتار نابکاران و اهل تدلیس لکّه دار شده، کجاست رداءِ پاکی تو؟ ای زینت بخش جهانیان!
براستی دریای عنایت از آنچه آدمیان کرده اند، ساکن گشته، کجاست امواج فضل تو؟ ای مراد جهانیان!
براستی باب دیدار (لقاءِ الهی) از ستم دشمنان بسته است، کجاست کلید بخشش تو؟ ای گشایندهء (درهای امید) جهانیان!
براستی برگهای (شجر ظهور) از بادهای زهر آگین ریا زرد گشته، کجاست بارش ابر جود تو؟ ای دهنده و بخشندهء جهانیان!
برااستی جهان هستی از غبار گناه تاری گرفته، کجاست نسائم بخشش و غفران تو؟ ای بخشایندهء جهانیان!
این غلام (جوان ربّانی) در مرز و بومی متروک و غم آور تنها مانده است، کجاست باران آسمان فیض تو؟ ای مُنعم و مُعطی جهانیان!"
(در پاسخ مناجات محبوب عالم، روح اعظم، ظهوراللّه، از جهان جبروت چنین ندا میفرماید):
"اَن یا قَلَمَ الاَعلی’! قَد سَمِعنا نِدائَکَ الاَحلی’ مِن جَبَروتِ البَقاء. اَنِ استَمِع ما یَنطِقُ بِهِ لِسانُ الکِبریاء، یا مَظلومَ العالَمین!
ای قلم اعلی’ (ای مظهر کردگار)! ندای شیرین تو را (در جهان جاودانی) شنیدیم. گوش کن آنچه را زبان عظمت به آن سخن میگوید. ای مظلوم جهانیان!
اگر سرما و برودت نبود، چگونه حرارت بیان تو نفوذ میکرد و حکمفرما میشد؟ ای مبیّن و مفسّر جهانیان!
و اگر بلاء نمیبود، چگونه خورشید صبر و شکیب تو رخشان و تابنده میشد؟ ای نور جهانیان!
از بدان و زشتکاران منال! تو براي تحمّل و بردباری هستی یافتی . ای (مظهرِ) صبر و اصطبار جهانیان!
چه شیرین است طلوع تو از افق عهد و پیمان! در میان ریاکاران! و شوق و اشتیاقت به خداوند! ای عشق جهانیان!
به تو، پرچم استقلال بر فراز برترین قلّه ها در اهتزاز است و به تو دریای بخشش موّاج است! ای وجد و وَلَهِ جهانیان!
به تنهائیِ تو، مهر توحید درخشید و به غربتِ تو، جهانِ یکتائی زینت یافت! ای آوارهء جهانیان!
براستی ما ذلّت را خلعت عزّت ساخته ایم و بلایا را زیور هیکل تو قرار داده ایم! ای افتخار جهانیان!
میبینی که دلها از کینه و نفرت پُر است، و چشم پوشی تو را سزاست! ای پوشندهء گناهان جهانیان!
چون درخششِ شمشیرهای کشیده را بینی، به پیش رو! و چون تیرها را (بسوی خود) پرّان یافتی، استقبال کن! تو قربانیِ (ما) برای جهانیانی!
آیا تو میبایست نوحه نمائی یا من به نوحه آیم؟ آری من به کمیِ عددِ یارانت گریه میکنم! ای کسی که علّت نالهء جهانیانی!
(در این دم، محبوب عالم لب به پاسخ میگشایند):
"قَد سَمِعتُ نِدائَکَ یا مَحبوبَ الابهی’! اِذاً اَنارَ وَجهُ البَهاء مِن حَرارَةِ البَلاء وَ اَنوارِ کلمَتِکَ النَّوراء. وَ قامَ بِالوَفاء فی مَشهَدِ الفِداء ناظراً رضائَکَ یا مُقدِّرَ العالمین!
"براستی ندای تو را، ای محبوب ابهی’! شنیدم. و اکنون چهر بهـاء از حرارت بلاء و انوار کلام نوراء تو مشتعل است. و برای رضا و خشنودی تو، در غایتِ وفاء در مشهد فداء قیام نموده است. ای مُدبِّر و مُقدِّر جهانیان!"
(مهربانِ جهانیان، محبوب عالم لوح مبارک را با ذکر نام مخاطب آن چنین به پایان میرسانند):
"اَن یا عَلی قبلَ اَکبَر! اَنِ اشکُرِ اللّهَ بِهذَا اللوحِ الّذی تَجِدُ مِنهُ رائِحِةَ مَظلومیتی وَ ما اَنَا فیهِ، فی سَبیلِ اللّهِ مَعبودِ العالَمین!
لَو یَقرَؤُهُ العِبادُ طُرّاً وَ یَتَفَکَّرونَ فیهِ، لَیُضرِمُ فی کلِّ عِرقٍ مِن عُروقِهِم ناراً یَشتَعِلُ مِنهَا العالَمین!"
میفرمایند: ای علی اکبر! خـدای را سپاس گوی، بخاطر این لوح که از آن عطر مظلومیت مرا میابی. و بر آنچه در راه خداوند بر من وارد میشود، آگاه میشوی! خداوندی که معبود جهانیان است.
اگر بندگان همگی آنرا تلاوت کنند و در آن بیاندیشند، در هر رگی از رگهایشان آتشی میافروزد که جهانیان را به آتشِ (عشقِ یزدان) میگدازد.
عزیزان! من بارها این لوح مبارک را تلاوت کرده ام و در آن ژرف اندیشیده ام. بدون تردید هر یک از شما هم آن را مکرّر میخوانید و در بارهء آن میاندیشید. انسان میتواند پس از تلاوت لوح و تفکّرِ کافی، بسته به ایمان، روحانیت، عشق به محبوب عالم، احساس بندگی و فرمانبری، عشق به محبوب ازلی، جهان بینی، سرشت طبیعی، آموزش و پرورش دورهء کودکی، برخوردهای اجتماعی، نقطه نظرهای فردی و جمعی و صدها بلکه بیشتر معیارهای گوناگون و در هر زمان و آن، بنوعی عکس العمل نشان دهد.
مؤمنان "امر نوین یزدانی" که بسیاری از آنان از بابیان انقلابی (بیاد داریم که کنت گوبینو فرانسوی، اهل مهد انقلابهای سیاسی، آنان را انقلابی ترین انسانهای جهان میدانست!) بودند و همه در شرایط نامناسب در زندان و تبعید، کمتر از بیست سال زیر "نصایح مشفقانهء محبوب" تربیت شده و با هر بلاء و مصیبتی ساخته بودند، و "شمشیرهای برندهء" آنان به "غلاف راجع شده بود!" البتّه میتوانستند نسبت به این زشتکاریها و تهمت زدنها و تلاشهای چند نفر شیطان صفت در آلوده کردن ذهن مسئولان حکومتی در بارهء محبوب عالم و فدائیان ایشان، رفتارهائی مختلف داشته باشند! اینان حتّا برخی الواح محبوب عالم را، با دستکاریهای موذیانه و دگرگون کردن مفهوم، به مقامات عثمانی داده و آنان را فریب داده به راه نادرست رهبری کردند! تا بمخالفت و دشمنی با محبوب عالم و همراهان زندانی آن حضرت برخیزند.
محبوب عالم نجات جهان انسان را تنها در ایثار کامل و رضا و تسلیمِ صرف مؤمنان و پاکان در هر مورد، میشمرند. حضرتشان خود را "مظهر فنا و معدن تسلیم و رضا" مینامند. و به روشن ترین بیان میفرمایند" اِن تُقتَلوا خَیرٌ مِن اَن تَقتُلوا"، بهائی ترجیح میدهد کشته شود و هرگز نکشد! بهائی میداند که نفس کشته شدن گناه نیست و زشت نمیباشد.امّا کشتن بهر نوع گناه است و ناروا.
در این نوشتار از ناصر نامی نام رفت که از بیروت آمده و به حضور محبوب عالم مشرّف شد. او چنان از اعمال چند نفر ازلی خشمگین بود که قصد خود را در قتل آنان فاش کرد. محبوب عالم او را منع فرمودند و ضمن سفارش به بازگشت به بیروت، اینچنین اندرز و دلداری دادند: "هو النّاصر! گواهی میدهم که تو خداوند جهان را یاری کرده ای و کلِّ شیئ به این واقعیت گواهند. این اصل مطلب است، اگر از دانایانی! آنچه را به امر کردگار و با صوابدید آن محبوب دانا و حکیم بجای آری نصرت امر است. به مکان خود بازگرد و از کاری که سبب گزند و فساد شود، دست بدار. توکّل بر خـدای کن. او هرکس را که بخواهد، میبَرَد! براستی او برهمه چیز تواناست. ما نیّت تو را در راه نصرت خداوند (چون انجام آن) قبول نمودیم. به محلِّ خود برگرد و به ستایش یزدان توانا و معبودِ محمودِ خویش مشغول باش." <برگردان فارسی از انگلیسی>
خطاب کردگار بزرگ، حاکم آفرینش را به محبوب ابهی’ باز تلاوت کنیم: "چون درخشش شمشیرهای کشیده را بینی، به پیش رو! و چون تیرها را (بسوی خود) پرّان یافتی، استقبال کن! تو قربانیِ (ما) برای جهانیانی!
خداوند بزرگ، عاشق و معشوق، حبیب و محبوب در هیکل پیامبران و برگزیدگان برای فرزند خود فداء میشود تا او را به غایت کمال هدایت کند. در شریعت بهائی این فداء در هیکل باب، و بهـاء و بیست هزار شهید مجید در "عصر رسولیِ"، (77 سال ) این آئین نازنین را آذین نمود و هنوز هم گهگاه در مهد امر یزدان نفوسی بجان فدا میشوند. امّا براستی همه افراد بهائی و جامعهء جهانی بهائی به جان و مال و شهرت و اعتبار پیوسته و در همه نقاط کرهء خاک به فداکاری در پرستش محبوب ازلی و قربانیِ جان و مال و نام و افتخار در راه جهان انسانی مُمتازند. و این روح زمان ماست. قربانی خداوند در راه انسان در این دور بسیار بزرگ است!
ولکن در سالهای 1870 و در عکّاء و در آن شرایط غم انگیز و درد آور از میان عاشقان محبوب عالم، هفت نفر برخلاف اوامر و نصایح مولای خویش، با هم تبانی کردند و به قتل آن سه ازلیِ شرور برخاستند. این نافرمانی و شورش سبب شد که جمال ابهی’ همه یاران را از حضور محروم نموده، خود را در خانه منزوی ساختند. و امّا آین هفت نفر در اجرای نیت خود مصمّم بودند.
مسکن ازلیها در ساختمانی نزدیک دروازه و روبروی دار الحکومه بود. در ساعتی از روز ناگهان صدای شلّیک گلوله و فریاد و ضجّهء جمعی از آن خانه، صالح پاشا، متصرّف شهر و سایرعناصر حکومتی و نیز مردم شهر را به شدّت مضطرب کرده به خیابان ریخت. داستان را از قلم آقا رضا نقل میکنیم. او مینویسد:
"مردم عادی از پیر و جوان، و نیز حاکم و رئیس پلیس و افراد او به حالت جنگ در آمدند، گوئی لشگری جرّار از کشوری دیگر به شهر حمله کرده است. اینان همه مسلّح به سنگ و چوب و شمشیر و تفنگ به بیت جمال مبارک و یاران حمله کردند و هرکس را یافتند دستگیر نمودند. حاکم و سربازان بیت مبارک را در محاصره گرفتند. این درست اندکی پیش از غروب بود... محبوب عالم در آن زمان بی پروا غرق در دیکته کردن آیات بودند: "براستی دریای بلاء خروشان است و صرصر مصیبت، سفینهء خداوندِ محیطِ و قیّوم را در برگرفته است. ای ملّاحِ قدس! از آن مضطرب مباش زیرا حضرت فالق الاصباح (شکنندهء صبحگاهان) در این دم که تاریکی جهانیان را احاطه کرده است، با توست."
یک ساعت پس از غروب بود که مأمور حکومت دستور داد غصن اعظم و دیگر مردان حاضر در بیرونی بیت مبارک به دارالحکومه بروند. در ضمن از غصن اعظم تقاضا کردند که محبوب عالم را محترمانه به محلِّ حکومت دعوت نماید. چون هوا تاریک شده بود، مردی فانوس بدست محبوب را همراهی مینمود. طلعت محبوب با چنان عظمتی قدم بر میداشتند که مردم عکّاء در شگفت بودند و یکی از آنان بزودی به رداء ایمان فائز شده با یاران همگام گشت!
داستان آن روز شنیدنی و خواندنی است. عزیزان را به مطالعهء <God Passes By> و < King of Glory > توصیه میکنم. و در این نوشتار نکاتی را بکوتاهی یاد میکنم.
در دار الحکومه، حاکم بصراحت به محبوب عالم روی کرده گفت: "آیا درست است که یکی از یاران شما مرتکب چنین جنایتی شود؟" محبوب فرمودند: "اگر یکی از سربازان شما کار ناشایستی انجام دهد، گناه از شماست و شما باید مجازات شوید؟"
سپس از محبوب عالم نام مبارک را پرسید. فرمودند: "انّهُ اَظهَرُ مِنَ الشّمس!" (این از خورشید روشن تر است!) حاکم دوباره از نام مبارک پرسید. فرمودند: "ذکر آن مناسب نیست. در فرمان امپراطوری نام مرا بیابید." آنگاه حاکم با احترام پرسش خود را تکرار کرد. حضرت فرمودند: "نام من بهاءاللّه (بهاء و روشنائی خداوند است) و من اهل نور (روشنائی) هستم. این حقیقی است بسیار قابل توجّه و تفکّر!"
شب نخست همه همراهان و حتّا غصن اعظم را در زنجیر نهادند. جمال مبارک را در با یکی از اغصان در محلّی دیگر بازداشت کردند. روز بعد غصن اعظم را به محبوب عالم ملحق نمودند. و پس از هفتاد ساعت محبوب را در دفتر احضار کردند. پس از مدّتی کوتاه محبوب عالم با وقار و عظمت از جای برخاسته، محلّ را ترک نموده بسوی خانه حرکت فرمودند. 25 نفر از یاران را شش روز در زندان دیگر در کُند و زنجیر داشتند. و آنگاه همه را بجز هفت نفر متّهم آزاد کردند و آن هفت نفس را مدّت هفت سال در زندان داشتند.
محبوب عالم در ارتباط با این واقعه و در اشاره به اینهمه بلاء چنین میفرمایند: "اگر آنچه را بر ما وارد شد، ذکر نمائیم، آسمانها شکافته و کوهها منفجر خواهند شد." "اسارت و حبس نمیتواند مرا آزار رساند. آنچه مرا آزار میدهد رفتار کسانی است که به من مهر میورزند. آنان که خود را به من نسبت میدهند و با وجود این مرتکب رفتاری میشوند که قلب و قلم مرا به ناله میاورد!" و باز میفرمایند: "زندان و اسارت سبب شرمندگی من نیست. نه! بلکه موجب عزّت و جلال من است! آنچه مرا شرمنده میدارد، رفتار کسانی است که خود را پیرو من و دوستدار من مینامند و دنباله روِ شیطان هستند!"
این نوشتار را به مناجاتی از حضرت عبدالبهاء، غصن اعظم به پایان میبرم. این مناجات "وحدت اساس ادیان" را وخُلق و خوی ویژهء هر یک از پیامبران را و لزومِ زینت یافتن مؤمنان "امر نوین یزدانی" را به پندار و گفتار و رفتار برگزیدگان خداوند، به روشن ترین عبارات بیان میدارد. از خداوند رحمان میخواهیم تا ما را به آرایش جان و دل به این سجایا و خِصال موفّق دارد.
*هُوَ الاَبهـــی’*
ای پروردگار مهربان! این یاران خویش را از بیگانه و خویش بیزار نما و به نَفَحاتِ (بویهای) ریاضِ (باغهای) ملکوت ابهایت همراز و دمساز فرما. چشمها را به مشاهدهء انوار روشن نما. و جانها را گلزار و چمن.
قلوب را حدیقهء (باغِ) وفا کن. و صدور (سینه ها) را مَعینِ (چشمهء) فیوضات ملأ اعلی’. (فرشتگان عالم برین)
فیض روح القدس ارزان فرما و قوّت روح الامین رایگان کن. تا دوستانت به قوّت لاهوتی و قدرت ملکوتی و سطوت جبروتی و تأییدی سمائی و جنودی (لشگری) آسمانی و نَفَسی رحمانی و بخششی یزدانی و یدِ بیضائی کلیمی (دست سپید و روشنی مانند موسی’) و نفحه ای مسیحائی (دَم خوش مانند دَم مسیح) و خِلّتی خلیلی (دوستیِ ابراهیمی) و محبّتی حبیبی (محبّتی چون محبّت حبیب خـدا) و جمالی یوسفی و اشتیاقی یعقوبی و صبری ایّوبی بر خدمتت قیام نمایند. رَبِّ وَفِّقهُم عَلی’ ذلِکَ. اِنّکَ اَنتَ القَویُّ القَدیرُ. ع ع
---
نوشته شده توسط دکتر پرویز روحانی