در اینجا به شرح حال شخصیت دیگری خواهیم پرداخت که از راههای بسیار دور و ماوراء بحار و قاره استرالیا برای ملاقات بهائیان جاسب روانه این دیار میشود.
جناب پیتر هیزکاک (Peter Hiscock) اولین بهائی استرالیائی است که به جاسب میآید و چندین روز با یک یک احباء معاشر و محشور می شود و خاطرات و تجربیات خویش را که از سراسر عالم دیده یا آموخته با آنها در میان می گذارد.
در سال 1976 میلادی او را یکی از احبای جاسب در کشور بنگلادش ملاقات میکند و جویای حال و احوال و مسیر سفرش میشود، پیتر میگوید که بعد از سیاحت در قاره هند در نظر دارد که به کشور نپال رفته و کوه اورست را از نزدیک ببیند و توان کوه نوردی خود را به چالش بکشد. با پیتر درباره جاسب و زیبائی های آن صحبت می شود.
که استقامت و فداکاری احبای آنجا کمتر از عظمت و صلابت کوه اورست نیست.
اورست را ببین و بعد به جاسب برو. پیتر بعد از سفر نپالو دیدن کوه اورست ،
راهی ایران میشود و در آنجا به اتفاق جمعی از جوانان دلیر و غیور و مهمان دوست جاسب، روانه جاسب میشود. برای چندین روز در محله پایین منزل سید رضا جمالی به همراه همسرش سو (Sue) که از اهالی زلاندنو بود، میماند و روزها به سیر و سیاحت و کوه نوردی و ملاقات و صحبت با اهالی و احباء میپردازد. به سورنگون و در مالو می رود از آنجا به سرلوله و سردیون و سری نیز به سرچشمه میزند. هر روز برای او جالب و خاطره انگیز بود. یک روز به همراه چند تن از احباء تصمیم میگیرد که به بالای کوه بغله سیاه برود. نیمه راه خستگی و تشنگی و گرمای طاقت فرسا طاقت او را طاق می کند و چون ماه مرداد ماه و گرما بود، از بقیه التماس می کند که همین مقدار بس است و بهتر است برگردیم. از بغله سیاه پیترخان به سرچشمه میآید و بعد از نوشیدن آب خنک و زلال میگوید که اینجا برای شنا کردن حرف ندارد. فوراً همراهان دست به کار شده و جلوی خروجی حوض را بسته و وقتی سطح آب بالا میآید، پیتر و همسرش شروع به شنا میکنند. به قدری سرد بود که پیتر طاقت نیاورده و فوراً از چشمه خارج میشود ولی همسرش سو (Sue) که اهل زلاندنو بود و با سرمای زیاد تجربه و آشنائی داشته، برای مدتی در آن شنا میکند و پیتر از دور نظارهگر اطراف بود که اگر سربازان گمنام ملاها سر و کله شان پیدا شد فوری از همسرش بخواهد که حجاب را مراعات کند.
و این می شود موضوع خنده برای بقیه که ما هم مثل تو هستیم و نمی دانیم کدام یک .
داستانی است که بارها پیتر با خنده آن را تعریف میکرد و میخندید.
وقتی پیتر میپرسد که این ملا برای چه میآید، میگویند که این ها معمولاً برای انجام سه کار به دهات می روند؛
یا مال مردم را به عنوان خمس و زکات و حق امام و حق الزحمه بگیرند
یا پخش خرافات و تعصبات کنند
یا دشمنی بین مردم راه بیندازند و همه این کارها را چنان استادانه انجام میدهند که باورکردنش راحت نیست.
و آن بدین صورت است که بعد از شروع صحبت و مقدمه و روضه به صحرای کربلا و چاه جمکران میزنند و میگویند ای مردم ببینید و قضاوت کنید. امام زمان ما از نسل ائمه و نور چشم پیامبر بدون هیچ بساطی بدون هیچ چادری یا خانه و اثاثیهای تنها و بیکس ته چاه نشسته و یا اگر در سامرا باشد آب گرم و اگر در جمکران باشد آب شور میخورد و شما این بهائیان را ببینید که چه سر و سامان و زندگی دارند. در همین ده کوره خوب نگاه کنید چه دشتهای زیبائی و چه کوههای قشنگ و چه آبهای گوارا و چه جمعیت و جمعی دارند، چه خانههایی و چه اموالی. آیا این درست است که بهائیان اینگونه آزاد و راحت و مرفه باشند؟ بزنید و بگیرید و تار و مار کنید که هم خدا را خوش آید و هم حضرات علماء
و هم ثواب بهشت را خواهید برد. میگویند بعضیها به ملائی گفته بودند که آقا بزنیم و ببریم و بکشیم فایده ندارد چرا که بعد از همه این اذیتها، وضع اینها خیلی بهتر از قبل میشود، این دیگر چه حکایتی است.
ملای از خدا بیخبر در جواب میگوید که خداوند عزّ و جلّ بقدری از این بهائیان بدش میآید که همه چیز به آنها میدهد که مبادا روزی چیزی کم داشته باشند و دست به سوی خداوند بلند کنند و چون خداوند دوست ندارد که اینها رو به خداوند بیندازند، این است که همه چیز به آنها میدهد.
پیتر سالها بعد از سفر به جاسب در آفریقا زندگی میکرد و چون ذاتاً آدم مردم دوست و خدمت گذار و سادهای بود، بیشتر اوقات را در دهات با مردم و بین مردم زندگی میکرد و به آنها روش کاشتن و نگهداری درختی که بهترین غذای دام است، یاد میداد و نهایتاً به استرالیا برگشت و فعلاً در شهر پرت Perth استرالیا زندگی میکند و غیر از فعالیت شغلی، مشغول خدمات امری است و در لجنه تبلیغی عضویت دارد که چند نفر جاسبی هم عضو آن لجنه هستند.
در آخرین صحبتی که با او داشتیم، میگفت هرجای استرالیا میرود، جاسبیها هستند و به شوخی میگفت که جاسبیها، استرالیا را مستعمره خودشان کردهاند. دشمنان کوتاه فکر و کوته نظر اینها را میبینند و میگویند که اینها از طرف قدرتهای خارجی حمایت میشوند، به این خاطر که هر بلائی سر آنها بیاید باز پس از تحمل مشکلات موفقتر از قبل میشوند.
اینها نمیدانند که آن قدرت خارجی که پشت و پناه بهائیان است، قدرتهای خارجی مثل روس و انگلیس و آمریکا و غیره نیست. آن قدرت خارجی،
قدرت الهی است. قدرتی که حضرت بهاءالله درباره آن میفرمایند: " ... که هرکه را بلند کنی از ملک بگذرد و به مقام «و رفعناه مکاناً علیا» رسد و هرکه را بیندازی از خاک پست تر بلکه هیچ از او بهتر ..."
سید رضا جمالی در خاطراتش می نویسد؛ روزی که مرا از هستی ساقط کردند و پای پیاده روانه غربت شدم، به همه گفتم به زودی با هلی کوپتر برخواهم گشت. شما مرا از دروازه بیرون کردید و خانه پدری مرا گرفتید و روانه محله پائین شدم، وضعم صد بار بهتر از قبل شد. مرا از ده بیرون کردید و روانه شهر شدم، آنجا وضعم به مراتب بهتر از قبل شد. کشور را مجبوراً ترک کردم و همه چیز را گذاشتم و رفتم و در خارج به آنچه که میخواستم رسیدم.
هلی کوپتر چیست، تا حالا من در طی سفرهایم از ایران و به خارج و جاهای دیگر چندین بار با جمبوجت از روی آسمان جاسب رد شدهام.
جاسب امروز دیگر جاسب قدیم نیست و به جای سیر و سفر ایادیان امر و مبلغین و مهمانان خارجی و افراد خدمت گذار، روضه خوانها و مداحها و مشتی و شیاد و دروغ گو و مال مردم خور در رفت و آمد هستند و آنها که بیشتر از همه مال مردم را غصب کرده و دروغ گفتهاند، زودتر در صف اول در مسجدها می نشینند.
و اگر روزی آن روضه خوانی که سواری به الاغش می کرد.
امروز راکب بنز به اسکورت ملوکانه شده
و هرکجا مرد خردمند وطن خواهی بود
رانده از خانه و از لانه و کاشانه شده
و مردم در کوچه و بازار و مجامع عمومی
و حتی استادیوم ها فریاد می زنند.
پاشو ای شاه که ایران تو ویرانه شده
جانشین تو یکی شیخک دیوانه شده