
ولکن از آنجا که غزل حماسی مولانا که تصویری گویا از "روز رستاخیز" و ظهور اعظم یزدانی است، در فضای مجازی و بویژه در بین اهل عرفان و عزیزانی که دآب عرفان دارند و مرید این رادمرد یگانه اند، قیامتی برپا کرده و موضوع بحث و بررسی بسیاری از دوستان است، من در اندیشهء آنم که بار دیگر تمامی غزل را به عزیزان هدیه کنم و تا حدِّ ممکن دقایق بینش آن مرد سترگ را در بیان نبوّات "عهد عتیق"، "عهد جدید" و "قرآن مجید" روشن سازم. و تحقّق آن نبوّات را در طلوع خورشید حق در ظهور "باب" و "بهاءا للّه"، و آفرینش "مَثَلِ آدم نوین" یعنی "عبدالبهاء" نشان دهم. و در این مهمّ از خداوند بزرگ تأیید میطلبم.
درآغاز این نوشتار، این پیش گفتارِ کوتاه ضروری است: در این نوشته من هرچه آورده ام از قرآن و کتب الهی پیش از آن و نیز از آیات نازله در "امر نوین یزدانی" است. کمتر از خود گفته ام و یا از کتابی دیگر الهام گرفته ام. پس به یقین بدانید که همه دستور خـدا و سخن پاک یزدان است. با ارادت بخوانید و براستی باور کنید که بدرستی شما را به راه راست هدایت خواهد نمود.! سی و پنجمین نوشتار را با حالت زاری و دعا بدرگاه طلعت رحمان آغاز میکنم. باشد که عنایت فرماید و مرا از بررسی بیطرفانهء وقایع روز باز ندارد؛ دستخوش احساس نشوم و با ژرف اندیشی و مطالعهء نبوّات و امّا بکوتاهی، آنچه را در جهان میگذرد عنوان کنم. و گوشه ای از نقشهء عظیم یزدانی را برای این روز و این دور در آیات ربّانی نشان دهم. از کردگار بزرگ میخواهم که ناامیدی در نوشتار اثر نگذارد. چه که این روز "روز آخر" است و "روز سخت" و "روز شگفتیها".
انشاءاللّه ما همه و در رتبهء نخست من، از راه حقّ منحرف نشویم، بخردانه بیاندیشیم (قرآن 23:80و نیز آیاتی درهمه کتب یزدانی) در هر آن متذکّر باشیم (قرآن 23:85ونیز دیگر کتب یزدانی) و با بینائی همه چیز را بنگریم. (قرآن 23:27ونیز دیگر کتب یزدانی) مبادا از قلمِ کردگاری در ردیف کران و گنگان و کوران و مردگان درائیم. (قرآن 2:18- 2:171- 6:39-6:122- ( میدانیم که زندگی راستین زندگی ایمانی است. از خـدای یکتا، محبوب بی همتا یاری میجوئیم که ما را در راه راست همراه و یار و یاور باشد تا به زندگی راستین فائز شویم.
گر جان عاشق دم زند آتش در این عالم زند وین عالم بی اصل را چون ذرّه ها برهم زند
عالم همه دریا شود دریا ز هیبت لا شود آدم نماند وادمی گر خویش با آدم زند
دودی براید از فلک نی خلق ماند نی ملک زان دود ناگه آتشی بر گنبد اعظم زند
بشکافد آندم آسمان نی کَون ماند نی مکان شوری درافتد در جهان وین سور بر ماتم زند
گه آب را آتش برد گه آب آتش را خورد گه موج دریای عدم بر اشهب و ادهم زند
خورشید افتد در کمی از نور جان آدمی کم پُرس از نامحرمان آنجا که محرم کم زند
مرّیخ بگذارد نری دفتر بسوزد مشتری مه را نماند، مهتری شادی او بر غم زند
افتد عطارد در وحل آتش در افتد در زحل زَهره نماند زُهره را تا پردهء خرّم زند
نی قوس ماند نی قزح نی باده ماند نی قدح نی عیش ماند نی فرح نی زخم بر مرهم زند
نی آب نقّاشی کند نی باد فرّاشی کند نی باغ خوش باشی کند نی ابر نیسان نم زند
نی درد ماند نی دوا نی خصم ماند نی گوا نی نای ماند نی نوا نی چنگ زیر و بم زند
اسباب در باقی شود ساقی بخود ساقی شود جان ربّی الاعلی’ گود دل ربّی الاعلم زند
برجه! که نقّاش ازل بار دوم شد در عمل تا نقشهای بی بَدَل بر کسوهء مُعلَم زند
حقّ آتشی افروخته تا هرچه ناحقّ سوخته آتش بسوزد قلب را بر قلب آن عالم زند
خورشید حقّ، دل شرق او شرقی که هردم برق او
بر پورهء ادهــــــم جهد بر عیسیِ مریــــــم زند
پیش از بررسی آنچه مولانا به عالم انسان هدیه کرده است، باید بیاد آوریم که کلام یزدانی در همه عوالم دیدنی و نادیدنی معانی بسیار و بیش از ادراک انسانها دارد. و بخصوص در آیات خداوندی در همه کتب مقدسه، مظاهر ظهور یا پیامبران مکرّر تأکید میکنند که متشابهاتِ "کلام یزدانی مُهرشده" است. و بویژه در قرآن خداوند به روشن ترین بیان میفرماید " تأویل و تفسیر و بیان معانی راستین کلام یزدانی با خـداست. و کسی را حقّ تعبیر و تفسیر نیست." خداوند وعده میدهد که "علینا بیانه". کتب مقدّسه به روشنی آموزش میدهند که کلام خـدا دو قسم است محکمات و متشابهات. قرآن برای خواندن است و برای درک محکمات که مَحملی و بهانه ای برای تعبیر و تفسیر بدست نمیدهد. متشابهات را خداوند تا زمان معیّن (روز رستاخیز) ممهور میدارد تا خود با "ظهور اعظم یزدانی" از این "رحیق مختوم" مُهر برگیرد و "همه حقایق را آشکارا" و نه در "مَثَل و داستان" (Parables) برای انسانهائی که سهم بیشتری از دانش دارند بیان فرماید. محبوب عالم در <کتاب اقدس> در این مورد میفرمایند: "لا تحسبنَّ اِنّا نَزَّلنا لَکُمُ الاحکامَ بَل فَتَحنا خَتمَ الرّحیقِ المَختوم بِاَصابِع القدرةِ والاقتدار. یَشهَدُ بِذلکَ ما نُزِّلَ مِن قلمَ الوَحی. تَفَکّروا یا اولِی الافکار!" <بند 5> میفرمایند گمان مکنید که ما برای شما احکام فرود آوردیم! بلکه مُهر از شراب ممهور برداشتیم. و آثار قلم وحی گواه این مقام است. در آن تفکّر کنید؛ ای اندیشمندان!
مولانا عارف، مؤمن و حکیم است. و بنابرین آیات متشابهات را بظاهر بیان میکند و گرد تعبیر و تفسیر نمیرود! او آنچه در بارهء آسمان و زمین، ماه و خورشید و ستارگان در کلام یزدان آمده است در جهان مادّی مینگرد و بیان میدارد. و معانی این آیات را در عوالمِ ظهور الهی و روحانی، طبق فرمان خـدا، برای مظهر ظهور وا میگذارد. تفاوت فاحش بین این رادمرد با علماء دین، یکی در آنست که او در مورد حقایق سخن میگوید و دینمداران محصور در اوهام و خرافات، در آنچه نمیدانند قلمفرسائی میکنند!
مولانا شاید نمیدانست که "دینمداران مظاهر شیطانند." - "شیطان و مظاهر اومهلتی مقدّر و معیّن دارند. و در یوم خـدا، با ظهور اعظم یزدانی این مهلت تمام میشود." – "اینان ماه و ستاره های عالم دین هستند که در شکافتن آسمان دین و افراشتن آسمان نوین، یعنی تجدید آسمانِ دین و زمینِ ادراکِ انسانی، از روشنائی محروم شده، از اعتبار ساقط میشوند." و یا شاید این حقایق را میدانست. ولی افزون بر آن، خوب میدانست که نباید در آن میدان نظری ابراز دارد!؟
و نیز خوب میدانست که خمیرهء هستی عشق است و چون "سلطان سلاطین عشق" بر کرسی اختیار نشیند، از دم او هر آفریده در جای خود قرار میگیرد. ارزشها براستی شناخته میشوند. و اینچنین جهان مادّی از اصالت میافتد، هستی آن از دم عشق است. و تمامی آن در چنگال عنقای عشق، چون کبوتری در چنگ شاهین است. او میدانست که از دم عاشق راستین عالم مادّی بیش از ذرّاتی در کنار هم نیست! مولانا قدرت عشق را که بآسانی حقایق عالم مادّی و معنوی را روشن و عیان میسازد، بتمامی میستاید. ظهور اسطورهء عشق و فدا، حضرت اعلی’ را، و طلوع خورشید علم و دانش را در اثر[PR1] دم آن عاشق با وفا بیان میکند. او هزار سال یش از آنکه دانشمندان و خردمندان عالم مادّی را بصورت ذرّات متحرّک که بهم نزدیک شده هیولائی را ساخته اند، می بیند و این دیدار و منظر را از قدرت عشق میشمارد. پس میگوید: گر جان عاشق دم زند آتش در این عالم زند وین عالم بی اصل را چون ذرّه ها برهم زند
بیان کامل این حقیقت را در "لوح افلاکیه" اثر حضرت عبدالبهاء میتوان یافت. و توضیح علمی آنرا در بررسیها و نظریه های دانایان روز و فیزیک دانان امروز میتوان مطالعه نمود.
امّا در شناخت عشق، این برترین فیض رحمانی بهترین راه آنست که به آیات و بیانات "سلطان سلاطین عشق"، بهاء اللّه باز گردیم. این فیض رحمانی در هر عالم و در هر رتبه تجلّی خاصّ دارد و نوعی ظاهر میشود. درست بهمان گونه که نور خورشید در عالم جماد بسته به ماهیت و قابلیت آفریده بنوعی مؤثّر است - و در عالم نبات که قابلیت بیشتر دارد، نوعی دیگر - و در عالم حیوان با جلال بیشتر اثرات گوناگون ظاهر میسازد و جلوه هائی نو از معجز خویش نشان میدهد.
حضرتشان عشق را در چند عالم تعریف میفرمایند. و در مقام اوّل از رابطهء عشق در ارتباط انسان و آفریدگار آغاز میکنند. آن حضرت میفرمایند: "عشق قانون اعظم است که بر این کور بزرگ آسمانی (کور بهائی) حکومت مینماید." (ترجمه) در کور بهائی که پانصدهزار سال خواهد بود و در دور بهائی که نخستین دور از آن کور است، قانون اعظم و حاکم بلا منازع، عشق است. از پیش دیدیم که بهاء اللّه میفرمایند: "همه قوانین تغییر مینمایند بجز قانون عشق و محبّت."
در مقام دوّم از عشق در عالم مادّی چنین میفرمایند: "عشق قدرت یکتا و یگانه ایست که اجزاء مختلف این جهان مادّی را بهم پیوند میدهد." (ترجمه)
در مقام سوّم میفرمایند: "عشق اعظم قوّهء مغناطیسی است که حرکات افلاک را در قلمرو آسمان هدایت میکند." (ترجمه)
و در مقام چهارم میفرمایند: "عشق با قدرتی بی نهایت و شکست ناپذیر اسرار نهان جهانِ آفرینش را عیان میسازد." (ترجمه) و این بیان مبارک نشان میدهد که عاشق راستین محیط بر کائنات و اسرار هستی است. و کیمیای عشق حقیقت هر پدیده را با همه لطایف و ظرایف آن در معرض بینش او قرار میدهد.
انسان بالغ در این دور با شناخت "ظهور اعظم یزدانی" خـدای را معشوق و محبوب خود میداند. در نماز او را با "یا محبوبَ العالم و یا مقصودَ الامم" میخواند. و بزبان حال میگوید: "یا مَن فی فِراقِکَ ذابَتِ القلوبُ وَ الاکباد و بِنارِ حُبّکَ اشتَعَلَ مَن فِی البِلاد..." او از 16 سالگی تا هفتاد سالگی در نماز و نیزدر همه دقایق زندگی روزانه و در اشتغال خود به کار که خدمت و عبادت محسوب است، تمرین عشق ورزی با محبوب ازلی میکند تا به عشق راستین رسد و دانا بر اسرار آفرینش گردد.
در بیت دوّم مولانا از آن میگوید که اولاد آدم همه ربع مسکون را پوشانیده اند. و امّا در این دریای انسانی، آدم کم می بیند. او کمتر
کسی را میابد که قابل قیاس با آدم ابوالبشر باشد. این نکات در همه نبوّات پیامبران و بخصوص در "مکاشفهء یوحنّا" بدرازا آمده و
نیز در خطابه ای بسیار طولانی و بشکل کلمات قصار، از حضرت علی امام اوّل شیعیان در ذکر علائم قیامت آمده است؛ "وَازدَحَمَتِ الصّفوف" این یکی از صدها عبارت است؛ و یعنی؛ در آن روز مردم همه جا در صفها هستند؛ صفهای جنگی، صفهای آوارگان، صفهای مستمندان و مظلومان، صفهای جیره بندی، صفهای انتظار در ایستگاه های اتو بوس، ترن، هواپیما، کشتیها و صفهای سینما و تئاتر و صفها برای دریافت کمکهای بهداشتی و پزشکی و ...
و همجنین در مورد گمراهی مردمان آخر زمان و حصر همّت آنان در لذّات مادّی و جسمانی آیات بسیار در همه کتب مقدّسه آمده است. من تنها به ذکر یک مورد از "عهد جدید" بسنده میکنم. پولس در نامهء دوّم خود به تیموتی، فصل سوّم مینویسد: "این را نیز باید بدانی که در زمانهای آخر مسیحی بودن بسیار دشوار خواهد بود. زیرا مردم خود پرست، پول دوست، مغرور و متکبّر خواهند بود. و خـدا را مسخره کرده، نسبت به والدین نامطیع و ناسپاس خواهند شد. و دست به هر عمل زشتی خواهند زد. مردم سنگدل، بی رحم، تهمت زن، ناپرهیزکار، خشن و متنفّر از خوبی خواهند بود. و کسانی را که میخواهند زندگی پاکی داشته باشند، به باد تمسخر خواهند گرفت؛ در آن زمان خیانت در دوستی امری عادّی بنظر خواهد آمد، انسانها خود رأی، تند خو و مفرور خواهند بود، عیش و عشرت را بیشتر از خـدا دوست خواهند داشت، بظاهر افرادی مؤمن، امّا در باطن بی ایمان خواهند بود. فریب اینگونه اشخاص خوش ظاهر را نخور." می بینیم که 19 صفت بد از رفتار مردمان آخر زمان یاد شده است!
آری، براستی عالم همه دریا شده! امّا مولانای بزرگ حقّ دارد که در غایت تأسّف باشد؛ زیرا که این دریا از اولاد آدم غرقه در مادّیات هستند و بیخبر از عوالم عشق و روح و روحانیات. براستی همه مردگان روحانی اند. از اینست که میگوید "آدم نماند وادمی- تا خویش بر آدم زند! یعنی کمتر کسی میتواند خود را با آدم که مظهر "علّم الاسماء" بود، مقایسه نماید.
مولانا پس از این دو بیت، در چندین بیت از دودی که برخواهد خاست، شکافته شدن آسمان، سقوط خورشید و ماه و ستارگان (نامی که در هزاره های پیشین به همه اجرام آسمانی تابنده و چشمک زن داده میشد!) از آسمان عزّت و اعتبار، میگوید. او به یک معنی بیان میکند که مقاماتی که آدمیان قدیم در افسانه های خود به خورشید و ماه و سیّارات معدودی که شناسائی مختصری از آنها داشتند، داده بودند، همه از اعتبار میافتند. روشن است که افسانه های رایج در همه نقاط زمین ساختهء اوهام و خرافات آدمیان بوده! و بنابرین مولانا میگوید که مرّیخ از غرور "نر بودن" عاری میشود! مشتری دفتر داری نمیکند! زحل در منجلاب فرو میرود! و ماه از برتری و مهتری میفتد. و... او با توجّه به آیات "کتاب مقدّس" و "قرآن مجید" (اکثر سوره های کوتاه قرآن مثل المدّثّر، القیامة، النّبأ، التّکویر، الانفطار، الزّلزال، البروج، الاعلی’، الشّمس، الضّحی’، البیّنة، الهمزة، الکوثر و ...) از تاریک شدن خورشید و ماه و سقوط ستارگان و انقلابات در آسمان و زمین – و از باد و طوفان و تبدیل بروج فلکی، تنها بظاهر عبارات و بیان معانی ظاهری اکتفاء میکند.
با اینهمه، مولانا خوب میداند که بنابر حدیث اسلامی وعده میدهد که قائم آل محمّد سوگواری امام حسین را بر میچیند...و بنابرین میگوید "این سور بر ماتم زند". او افزون بر این توجّه دارد که در تقویم های مرسوم که در سراسر پهنهء نسبةً متمدّن جهان، اسامی روزها و ماه ها، از نامهای بتهای یونان و رومان و یا سیّارات و بروج فلکی، تنظیم شده، در دنیای آینده جائی نخواهد داشت. آری طلعت باب، عاشق فدائی یزدان پاک "گاه شماری بدیع" به جهان انسان هدیه خواهد کرد که تمامی نامهای روزها و ماهها از اسامی خداوند یگانه برگزیده خواهد شد. و به این ترتیب همه این اسامی و بتها و نیز ماه و خورشید و سیّارات از آسمان عزّت ساقط میشوند! روشن است که مولانا گرد تعبیر و تفسیر متشابهات نمیگردد! . آیا او نخواست که به آن عرصه قدم گذارد - یا از آن دانش روحانی بی بهره بود؛ پرسشی است که پاسخی برای آن در دست نیست.
از پیش دانستیم که کلام یزدانی در هر عالم و در هر رتبه معانی بسیار دارد. و در هر مقام برترین حقایق را روشن میسازد. و بنابر نبوّات کتب مقدّسه در ظهور اعظم یزدانی "روح راستی همه راستیها را بیان میکند و همه چیز را از تاریکیها به روشنی میاورد."، محبوب عالم یک سال پیش از ظهور علنی "مهر از شراب ممهور بر گرفت" و در <کتاب ایقان> دریائی از حقایق روحانیه بعالم انسان هدیه فرمود. کتابی که برترین دانشمندان بیش از صد بار آنرا مطالعه نمودند و همواره به کشف حقایق و اسرار نوین پی بردند. عزیزان را به مطالعهء این گنجینهء حقایق سفارش کرده، تنها به اشاراتی چند بسنده میکنم.
در مقام نخست؛ در جائی در کتب یزدانی، آسمان سمبل دین است و خورشید و ماه و ستارگان احکام و تعالیم مناسب روز هستند که زینت آسمان دین و چراغهای هدایت در هر دور محسوب میشوند. و بدیهی است که در تجدید بهار روحانی که آسمان دین شکاف برداشته، آسمانی نوین برافراشته میشود، احکام دور پیشین از اعتبار میافتند و آموزشهای شایسته و بایستهء دور جدید تدوین میگردد.
در مقم دوّم؛ در بسیاری از آیات، آسمان اشاره به عزّت و رفعت شجرهء ظهور و مقام وحی است. و بنابرین ثمرات ظهور نوین که برای آفرینش مدنیتی نوین به جهان انسان هدیه میشود با تناسب کامل با قابلیت و آمادگی انسان روز، آسمان دین نوین را زینت میکنند. و ثمرات شجر ظهور در دور پیشین برای مرحلهء حاضر از رشد و تعالی انسانها بکار نیامده از اعتبار ساقط میشوند.
و در مقام سوّم؛ در تمامی ادوار در کور نبوّت، برای ادارهء آسمان و سراپردهء دین و قلمرو حیات روحانی آدمیان، نیاز به جمعی دینمدار بود تا کتاب خـدا را برای مردمی که گاهی صد در صد و گاهی نزدیک به صد درصد بی سواد بودند، بخوانند و ان شاء اللّه آنان را به درستی هدایت کنند. سپاس خداوند را که این کور بسر آمد و طبیعت شیطانی که در مهلت معیّن "باغبانان ظالم" و "مظاهر اوهام" و "مطالع شیطانی" و "گرگان در لباس شبان" را بنام ملّا و آخوند و مانک و اسقف و کشیش و حاخام و... به سرپرستی فرزندان محبوب ازلی، قدرت بخشیده بود، مهلتش تمام شد. و اینان از همه مناصب و مقامات خلع ید شدند. و بجز معدودی که راه راست را یافتند، اکثر آنان از آسمان عزّت و حرمت ساقط شدند. عزیزان خوب میدانند که اوّلاً "این هنوز اوّل سحر است!" و ثانی "در "شریعت نوین یزدانی" قدرت در هیچ فردی متمرکز نیست و همه تصمیمات در سازمانهائی انتخابی و و پس از مشاورهء راستین، با اکثریت آراء گرفته میشود.
و اکنون به مولانا و غزل حماسی او برمیگردیم. این رادمرد بزرگ که از انبیاء بنی اسرائیل و مقدّسین مسیحی برتر است. امّا نبی نامیده نمیشود. (زیرا رسول اکرم فرمود بعد از من نبی نخواهد بود. و از این روست که القاب ولی، وصی و امام ... بر بزرگان دور اسلام تعلّق میگیرد. ولی هرگز کسی نبی نام نخواهد داشت.) من مولانا را سالار عرصهء عرفان میشناسم و با او در این قول همراهم که میگوید: "ما ز قرآن مغز را برداشتیم پوست را بهر خران بگذاشتیم" او برخلاف دینمداران که خود را "همه دان" میدانند و هزاران کتاب از اوهام و خرافات تألیف میکنند، از تعبیر متشابهات میگذرد و این از حکمت و پاکی طینت اوست. امّا خوب میداند که در آینده دوری و کوری خواهد بود که سلطان عشق حکومت بر جهان و جهانیان را بر عهده خواهد داشت. و با بینشی روحانی، منظری روشن از ظهور "طلعت باب" دارد و انقلاب عظیمی که از طلوع خورشید حقّ و از دم عاشق راستین در همه عرصه های دانش بشری اعم از روحانی و مادّی حاصل خواهد شد، با خبر است. و بخوبی این دگرگونی ژرف را در ابیات سوّم تا یازدهم ترسیم میکند. و ناگاه متوجّه میشود که "اسباب در باقی شده – ساقی بخود ساقی شده"؛ گوئی مشاهده میکند که طلعت قائم، اسطورهء عشق پس از آنکه جام عشق و فدا را به هزاران عاشق دلدادهء یزدان پاک هدیه فرمود، در روز قیام تنها مانده است! (میدانیم که حضرت باب در سه سال دوّم از رسالت شش سالهء خویش زندانی بود و تنها یک همدم داشت.) او در پایان شش سال مأموریت خود جام فدا را خود سرکشید "ساقی به خود ساقی شد!" و عنقای بقا از قاف وفا با بهجت تمام به جلال یزدانی پیوست. و از بابیان و عاشقان او، آنانکه در طوفان ظلم و ستم دوام آوردند، خاموشی گزیدند. و نهضت بابی از شور افتاد و شعلهء عشق را موقّتاً خاکستر پوشانید.) مولانا در دنبالهء همین بیت میگوید: "جان ربّی الاعلی’ گوید – دل ربّی الاعظم زند"؛ جانهای پاک به عشق "طلعت باب" میسوزند ولی دلها ناله میزنند که "خـدا داناست! و او میداند چه خواهد شد."!
و در این دم، ناگاه مولانا منظری می بیند که فریاد میزند: "برجه که نقّاش ازل - بار دوم شد در عمل"! قطب عرفان میگوید بپاخیز و به رقص و پایکوبی و دست افشان درا! از آنکه مشیّت اوّلیه ظهور دوّمی دارد. (دو ظهور پی در پی در تمام کتب مقدّسه وعده شده است. و تنها در <مکاشفهء یوحنّا> بیش از 19 بار این حقیقت تکرار میشود! مولانا اشاره میکند که این ظهور دوّم هدفی بغایت بزرگ دارد! نقّاش ازل بر آنست که "نقشهای بی بدل برکسوهء مُعلَم زند" یعنی خلق آدم را کامل فرماید!
دوستان بیاد دارند که در سال سوّم از شهادت ربّ اعلی، حضرت بهاءاللّه پس از 4 ماه اسارت در زندان سیاه چال از ایران سرگون شدند. حضرتشان در سیاه چال به مآموریت اعظم خود آگاه شدند و با ورود به عراق به رهبری و هدایت بابیان پرداختند.
مولانا میگوید "نقّاش ازل به عمل میپردازد تا "نقشهای بی بدل – بر کسوهء مُعلَم زند." با ظهور نوین، قابلیت هائی نوین به روح و سرشت انسانی داده میشود (مُعلَم آدم است که آموزشهائی در آفرینش خود گرفته بود.) و در واقع آدمی از نو خلق میشود تا جهانی از نو پدید آید. این بر عهدهء ظهور اعظم الهی و شریعت جهانی بهائی است. در این باره پس از توضیحی بر آخرین دوبیت شعر، سخنی کوتاه خواهیم داشت.
مولانا میفرماید: "حقّ آتشی افروخته تاهرچه ناحقّ سوخته آتش بسوزد قلب را بر قلب آن عالم زند" این بیان ترجمهء بسیاری آیات خـداست. آنچه قلب و ناخالصی است در آتش افروختهء یزدان پاک خواهد سوخت. اعمِّ از پیرایه هائی که دینمداران بر دین خـدا بسته اند. و یا ستارگانی که از آسمان عزّت ساقط خواهند شد.
بیت آخر نوعی دریافت از وعدهء ظهور دوّم در یوم واپسین است. در <کتاب مقدّس> خبر است که بهاء اللّه از دروازه ای که بسوی شرق باز میشود، خواهد آمد. و در اسلام ظهور قائم از مشرق وعده شده است. این وعده را مولانا با برداشتی ظریف چنین بیان میکند: "خورشید حقّ، دل شرق او" او باز به اکسیر عشق و خانهء عشق توجّه دارد. امّا دلی که هردم برق او پسر ادهم را به مقامات بلند عرفان میرساند و عیسی’ پسر مریم را به رسالت مأمور میکند.
برای بازگشت به گفتار مولانا، بیت 13 را تکرار میکنیم؛ او میگوید: "برجه که نقّاش ازل بار دوم شد در عمل تا نقشهای بی بدل بر کسوهء مُعلَم زند. - براستی مولانا ظهور دوّم مشیت اولیه را در بهاء اللّه بزیبائی تمام بیان میکند و بروشنی تمام نقش آن ظهور را در براوردن نژادی نو از انسان و جهانی نو از آدمیان اعلام میدارد.
جمال ابهی’ بصراحت میفرمایند: که با خلق نژادی نو از انسان، بساط جهان را نو خواهند فرمود. "سَوفَ نَطوی بِساطَ الاوّلین وَ نَبسطُ بساطاً آخَر." سرانجام بساط پیشینیان را جمع میکنیم و بساطی نو میگسترانیم. و "اَ ماعَلمتُم بِانّا طَوَینا ما عِندَ النّاس وَ بَسَطنا بِساطاً آخَر." آیا نمیدانید که ما آنچه بود جمع نمودیم و بساطی دیگر گسترانیدیم؟
عزیزان توجّه دارید که دگرگونی در عالم انسان مستلزم تغییر بنیادی در طبیعت و سرشت سه عامل شرکت کننده در این عالم است: فرد آدمی، مؤسّسات اداری و روابط اجتماعی. - در مورد فرد آدمی این تحوّل از آغازکور و دور بهائی یعنی بعثت "ربّ اعلی’، طلعت باب" در 5 جمادی الاولی 1260 هجری قمری (23 می 1844 میلادی) شروع شد. - در مورد مؤسّسات اداری، وعده در آیات طلعت باب داده شد و با آیات ظهور اعظم و تدوین نظم ابدع ابهی’ در کلمات بهاء اللّه، نقشهء اعظم آن ترسییم شد. و در "وصیت نامهء حضرت عبدالبهاء" تمام جزئیات و عناصر آن توضیح شده تأسیس آن آغاز گردید و در عصر تکوینِ آئین نازنین بهائی بنای ان سرعت یافته ادامه دارد. – و در مورد جامعه ای با روابط نوین باید بگوئیم که این حرکت از همان آغاز ظهور شروع شد و در بیست و پنج سال آتیه سرعتی شگفت خواهد داشت.
من در این نوشتار تنها به "فرد آدمی و تولّد آدم نوین" که مولانا به آن اشاره میکند، میپردازم و تا حدِّ امکان به کوتاهی مطالبی تقدیم عزیزان مینمایم.
عزیزان! ان شاء اللّه بیاد داریم که بنابر وعدهء خداوند در سورة الرّخمن، ظهور انسان راستین با آغاز بیانِ متشابهات قرآن، قرین است. و چنین است که در روز بعثت "طلعت باب"در شیراز، نوزادی خجسته قدم در بیت میرزا حسینعلی نوری و آسیه خانم در طهران زاده شد. و او را عبّاس نام نهادند. طلعت باب در آیات خویش او را سرّاللّه نامیدند و نخستین مؤمن به "من یظهره اللّه".
عبّاس تا اندکی بیش از 8 سالگی در طهران با بسیاری بابیان آشنا شدند. در سال سوّم از شهادت "ربِّ اعلی’" محبوب عالم بهاء اللّه 4 ماه در سیاه چال طهران زندانیِ ناصرالدّین شاه بودند و آنگاه به عراق عرب سرگون شدند. عبّاس بهمراه پدر و مادر و دو عمو و خانواده ها به بغداد وارد شدند. عبّاس در نُه سالگی جلال و بهاء پدر بزرگوار را مشاهده نمود و در حال تقاضای فدا در راه محبوب عالم کرد. او از همان زمان سرپرست و یار غمخوار عاشقان محبوب عالم و پرستار درماندگان و بیماران بودند. و بزودی در برابر حملات دشمنان و زحمت مزاحمان، چون سپری از محبوب عالم و یاران حضرتشان محافظت مینمودند.
محبوب عالم عبّاس را "سرکار آقا" خطاب میفرمودند. و به القاب "سرّ اللّه الاعظم"، "غصن القدس" و... ملقّب نمودند. در "لوح غصن" میفرمایند که همگان در سایهء او راحت جویند. و از ثمرات حکمت و دانش او بهره گیرند. "او فضل اعظم است به انسانها و نعمت اتمّ... به او استخوانهای پوسیده زنده شوند... او ودیعة اللّه و امانت اوست بین شما. و ظهور او و طلوع او برای بندگان مقرّب یزدان پاک. او کلمهء فضل الهی است و بر همهء زمین و آنانکه در آنند سلطان است."
محبوب عالم در 1873 در <کتاب اقدس> به عهد و پیمان خود با انسانها و انحصار "تبیین آیات" در مرکز عهد خود اشاره میفرمایند. و در < کتابُ عهدی> وصیة اللّه این غصن اعظم را مرکز عهد، مبیّن آیات و جانشین محبوب عالم تعیین میفرماید. عبّاس پس از جلوس بر اریکهء میثاق لقب "عبدالبهاء" را برگزیند و عبدالبهاء عبّاس مُهر وامضاء ایشان است. مولای حنون عبدالبهاء تا آخرین ساعات حیات، به دل و جان در خدمت "وحدت عالم انسانی"، "وحدت امراللّه" و "وحدت جامعهء بهائی" فداکاری فرمودند.
ایشان برای همیشه "مثل اعلای اصول و مبادئ و تعالیم یزدانی" هستند و تجسّم روح امراللّه و "مصدر و محور وحدت عالم انسان." هر فرد بهائی در هر مورد از خود میپرسد که "در چنین مورد عبدالبهاء چگونه عمل میکرد؟" و بنابر برداشت خود از ایشان سرمشق میگیرد. عزیزان! به این بیان حضرت عبدالبهاء توجّه فرموده، آن را بخاطر بسپاریم؛ "برترین خصیصه و مشخّصهء ظهور بهاء اللّه، و آموزش و تعلیمی نوین که هیچیک از پیامبران پیشین به آن اشاره نکرده اند؛ قانونِ تدوین و تعیین "مرکز عهد و میثاق" است. با این انتصاب و پیش بینی قانونی، بهاء اللّه آئین یزدانی را در برابر ظهور اختلافات و تفرقه اندازی افراد ناباب محافظت فرمود. و باب هر نوع انشقاق و تشعّب را بر "امر اعظم جهانی" برای همیشه مسدود نمود." (ترجمه)
و اکنون با دلی سرشار از سرور و فرح، یکبار دیگر در این نوشتار در محضر مبارکش از "حکمت و دانش" ایشان بهرمند شویم!
خطابه در کلیسای موحّدین سانفرانسیسکو، صبح یکسنبه 6 اکتبر 1912
[PR1]
حقیقت الوهیت بر جمیع کائنات به محبّت طلوع نموده، زیرا محبّت اعظم فیض الهی است. مصدر ایجاد محبّت است... و از فیض الهی است که در میان جمیع کائنات محبّت و الفت است. چون در کائنات ملاحظه کنیم، چه کلّی و چه جزئی، جمیع را مرتبط به یکدیگر می بینیم. و این ارتباط از صلح است. و این صلح منبعث از این ارتباط. اگر چنین ارتباطی بین کائنات نبود، بعبارةٍ اُخری اگر صلح بین کائنات نبود، عالمِ وجود بقا نداشت... همین قوّهء جاذبه که بین کائنات است... و بین اجزاءِ فردیهء هر شیئ است... نوعی از انواع محبّت است. زیرا عالم جماد استعداد بیش از این ندارد. و چون بعالم نبات میاید، این قوّهء جاذبه منضمّ به قوّهء نامیه شود، محبّت و الفت بیشتر ظاهر میشود. و چون بعالم حیوان میاید، چون عالم حیوان... لطیفتر است، استعدادش بیشتر است. این است که احساسات مخصوصه در عالم حیوان بیشتر است. و روابط حبّیه بیشتر ظاهر. و چون بعالم انسان آید، چون دارای استعداد فوق العاده است، این است که انوار محبّت در عالم انسان روشن تر است. و روز بروز بیشتر میگردد. و جاذبهء محبّت در عالم انسان بمنزلهء روح است... این اجسام عظیمه که در این فضای نامتناهی است، اگر روابط جاذبه میان انها نبود، جمیع ساقط میشدند... اگر وجود هر کائنی از کائنات را درست تحقیق کنید، میبینید از اجتماع و الفت آن عناصر است...
از الفت و اجتماع و ترکیب عناصر حیات حاصل شود و این عین صلح است... در جمیع کائنات صلح و الفت سبب حیات است. و اختلاف و جنگ سبب ممات... در عالم حیوان... الفت از خصائص حیوانات مبارکه است. و جنگ از خصائص حیوانات درنده...
چون... بتاریخ نظر میکنیم...عالم انسان (را)... می بینیم که همیشه خونریزی بوده، همیشه حرب بوده، همیشه خانمانها خراب شده. ابداً عالم انسان راحت و آسایش نیافته. حال این قرن نورانی آمده. عقول بشر ترقّی کرده. علوم و فنون توسّع یافته. لهذا سزاوار چنین است که بر حَسَبِ نبوّات کتب مقدّسه، شرق و غرب متّحد شوند، و زمانی بیاید که گرگ و میش از یک چشمه بنوشند. و باز و کبک در یک لانه و آشیانه زندگانی نمایند. و شیر و آهو در یک چمن چرا نمایند! بلکه انشاء اللّه عالم انسانی راحت جوید.
باید جمیع ماها بکوشیم و جانفشانی کنیم و متحمّلِ هر مشقّتی شویم تا آنکه صلح عمومی تأسیس یابد. وحدت عالم انسانی جلوه نماید. الحمد لِلّه ماها همه بندگان خـدا هستیم. و جمیع در بحر رحمت او مستغرق. شعاع شمس حقیقت بر جمیع ماها تابیده. باران رحمت الهی بجمیع ماها رسیده. و نسیم عنایت بر جمیع ماها وزیده. پروردگار بجمیع ماها محبّت میفرماید... کل در پناه او راحت و آسایش مینمائیم. و خداوند از برای ما محبّت خواسته است. اتّحاد و اتّفاق خواسته است... مهربانی خواسته است. چرا ما این موهبت را از دست بدهیم؟ چرا این نور را بظلمت تبدیل کنیم؟ چرا این حیات را مبدّل به ممات نمائیم؟... خـدا ما را ملائکه خلق نموده است. آیا جایز است حیوان درنده گردیم؟ چه قدر سبب حسرت است اگر انسان در این وحشت بماند!...
... مظاهر مقدّسهء الهی زحمتها و بلایای شدید تحمّل نمودند. یکی هدف هزاران تیر شد. یکی در تاریکی حبس افتاد. و دیگری نفی در بلاد شد. یکی بالای صلیب رفت و دیگری در قعر زندان افتاد. این بلایا را بجهت این کشیدند که در بین قلوب محبّت حاصل شود. با یکدیگر الفت نمایند. با یکدیگر مهربان باشند. جان خود را فدای یکدیگر نمایند! راحت و آسایش خود را فدای خیر عموم نمایند!...
جنگ را تجربه کردیم و دیدیم که حرب و قتال و بغض و عدوان سبب اضمحلال است. سبب غضب الهی است. سبب محرومیت از رحمت پروردگار است! خوب است حالا در این عصر نورانی، یکچندی الفت و محبّت را تجربه نمائیم. صلح عمومی را اعلان کنیم. وحدت عالم انسانی را نشر دهیم. شب و روز بکوشیم تا بین بشر اتّحاد و اتّفاق جلوه نماید. این را نیز چندی امتحان کنیم، اگر دیدیم که محبّت و الفت و صلح ضرر دارد، دوباره به جنگ برمیگردیم!... باری من شب و روز دعا میکنم که این آتش حرب و قتال خاموش شود. و چشمهء صلح و حیات بجوشد. امیدوارم که جمیع ماها بکوشیم، راحتمان را فدا کنیم، ثروتمان را صرف کنیم، حتّا جانمان را فدا نمائیم تا این نورانیت صلح و وفاق در جمیع آفاق بتابد و عالم انسانی روشن شود!... خـدا دین را تأسیس فرمود تا محبّت بین بشر زیاد شود. سبب الفت و مؤانست گردد. ما چنین موهبت الهی را سبب جنگ و جدال نموده ایم!... اگر دین سبب جنگ و جدال شو د، بی دینی بهتر است!... اگر دین سبب شود که قلوب را از یکدیگر متنفّر نماید و سبب این ظلم و عدوان گردد، البتّه این دین نیست. بل عین ضلالت و گمراهی است و بی دینی خوشتر!... الآن در بالکان همین تعصّب دینی سبب این توحّش، این خونریزی و این ظلم و عدوان شده است. لهذا همه دعا کنید که خـدا اینها را هدایت کند. این برّه ها را از چنگال گرگان نجات بخشد. کلّ طیور سلام شوند! و حمامهء صلح عام گردند! با یکدیگر الفت کنند تا این ظلمت از عالم زائل شود و نورانیت تعالیم الهی شرق و غرب را روشن کند! اینست نهایت آرزوی ما. ولی ما بقدر قوّه میکوشیم بلکه شمس نجاح و فلاح از افق عالم انسانی طلوع نماید!
من از شرق آمده ام. مسافت بعیده را طی کرده ام. از بس که شماها را دوست داشتم. زیرا شنیدم که شماها صلح جو هستید. راحت و آسایش عالم انسانی را میخواهید. لهذا از این افکار عالیهء شما، از این مقاصد خیریهء شما نهایت سرور را دارم.
مولای حنون سخن خود را با مناجاتی آموزنده و دلنشین پایان دادند.
------
نوشته شده توسط دکتر پرویز روحانی