نوشتار را با داستانی آغاز میکنم.
یکصد و ده سال پیش، هوارد کلبی آیوس (Howard Colby Ives ) عبدالبهاء را در آمریکا زیارت کرد. و پس از چند ده سال حیرت و سرگردانی، راه خود را یافت و مسیری از خدمت به عالم انسان را در پیش گرفت. او اینچنین کلید رشد روحانی کم نظیری را یافته همسرش و خودش را جاودانی ساخت.
درآغاز این نوشتار، این پیش گفتارِ کوتاه ضروری است: در این نوشته من هرچه آورده ام از قرآن و کتب الهی پیش از آن و نیز از آیات نازله در "امر نوین یزدانی" است. کمتر از خود گفته ام و یا از کتابی دیگر الهام گرفته ام. پس به یقین بدانید که همه دستور خـدا و سخن پاک یزدان است. با ارادت بخوانید و براستی باور کنید که بدرستی شما را به راه راست هدایت خواهد نمود.! بیست و دوّمین نوشتار را با حالت زاری و دعا بدرگاه طلعت رحمان آغاز میکنم. باشد که عنایت فرماید و مرا از بررسی بیطرفانهء وقایع روز باز ندارد؛ دستخوش احساس نشوم و با ژرف اندیشی و مطالعهء نبوّات و امّا بکوتاهی، آنچه را در جهان میگذرد عنوان کنم. و گوشه ای از نقشهء عظیم یزدانی را برای این روز و این دور در آیات ربّانی نشان دهم. از کردگار بزرگ میخواهم که ناامیدی در نوشتار اثر نگذارد. چه که این روز "روز آخر" است و "روز سخت" و "روز شگفتیها".
انشاءاللّه ما همه و در رتبهء نخست من، از راه حقّ منحرف نشویم، بخردانه بیاندیشیم (قرآن 23:80و نیز آیاتی درهمه کتب یزدانی) در هر آن متذکّر باشیم (قرآن 23:85ونیز دیگر کتب یزدانی) و با بینائی همه چیز را بنگریم. (قرآن 23:27ونیز دیگر کتب یزدانی) مبادا از قلمِ کردگاری در ردیف کران و گنگان و کوران و مردگان درائیم. (قرآن 2:18- 2:171- 6:39-6:122- ( میدانیم که زندگی راستین زندگی ایمانی است. از خـدای یکتا، محبوب بی همتا یاری میجوئیم که ما را در راه راست همراه و یار و یاور باشد تا به زندگی راستین فائز شویم.
تردیدی نیست که فرد باید منظری (Vision) یا هدفی داشته باشد تا همه امکانات را برای رسیدن به آن هدف یا منظر بکار گیرد!
عزیزان! شاید به آنجا رسیده ایم که بتوانیم با بیطرفی "ظهور کلّی یزدانی" را در پیامِ "پیام آورِ روز" بررسی کنیم. برای آمادگی نخست بجاست که خود را به آراستگی و پیراستگی ویژه ای بیارائیم. پس به "راهنمای روز" پناه آریم.
محبوب عالم بهاءاللّه در <کتاب ایقان>، نخستین کتاب بزرگ از قلم مبارک، و در نخستین آیات، "انقطاع" را نخستین و شاید تنها شرط رسیدن به گوهر دانش وعرفان میشمرند. میدانیم که انقطاع بریدن از جهان و بیحالی و بی خیالی، و یا رها کردن خود به هر چه پیش آید، نیست. انقطاع از حکمت است و حکمت آن است که هرچیز را در جای درست به بینیم و بگیریم. تن را و خواسته های زندگی در عالم تن را جدّی بگیریم، ولکن نیازهای روح خود را، و جا و وظیفهء خود را، هم در خانواده و هم در جامعه، مهمّ شمرده با هشیاری تمام به پرورش روح و خدمت به خانواده و اجتماع بپردازیم تا به هدف راستین حیات انسانی برسیم! انقطاع پرهیز از دلبستگی بیش از اعتدال به تن و نیازهای تن است. این دلبستگی بیمارگونه است که ما را از هرچه برتر و بهتر است، محروم میدارد و براستی "ما را در قفس تن زندانی میکند!"
و اکنون با توجّه به آنچه گذشت، به روشن ترین اختر راهنما بازگردیم: "البابُ المَذکور فی بیانِ انَّ العِباد لَن یَصِلوا اِلی’ شاطِئِ بَحرِ العِرفان، اِلّا بِالانقطاعِ الصِّرف عَن کلِّ مَن فِی السّماواتِ وَالارض! قَدِّسوا اَنفسَکُم یا اهلَ الارض لَعَلَّ تَصِلُنَّ اِلیَ المَقامِ الّذی قَدَّرَ اللّهُ لَکُم و تَدخُلُنَّ فی سُرادقٍ جَعَلَهُ اللّهُ فی سَماءِ البیانِ مَرفوعاً! جوهر این باب آنکه سالکین سبیل ایمان، و طالبین کئوس (جام های) ایقان باید نفوس خود را از جمیع شئونات عَرَضیه پاک و مقدّس نمایند؛ یعنی گوش را از استماع اقوال، و قلب را از ظنونات متعلّقه به سُبُحات جلال، و روح را از تعلّق به اسباب ظاهره، و چشم را از ملاحظهء کلمات فانیه. و متوسّلین الیه سالک شوند تا آنکه قابل تجلّیات اشراقات شموس علم و عرفان الهی، و محلِّ ظهورات فیوضات غیب نامتناهی گردند."
در این سرلوحهء "کتابی یکتا در میان ادبیات دینی در تاریخ انسان" بیاندیشیم. هرگز کسی به ساحل دریای آگاهی، دانش و عرفان راستین نمیرسد، مگر آنکه از همه "اوهام و گمانها" که از پیش و از پیشینیان، چه در بارهء جهان محسوس و چه در بارهء ادیان دیرین و یا نهضت های نوین، در ذهن و ضمیرش جای گرفته است، بِبُرَد و بگذرد. و با بیطرفی تمام یعنی وارستگی و پیراستگی به بررسی و جستجوی حقیقت بپردازد. دوست یکتا ندامیزند که ای اهل زمین! نفوس خود را پاک و پاکیزه کنید تا به مقام و مرتبتی که خداوند منّان برایتان مقدّر فرموده، برسید و در سراپرده ای که به لطف و عنایت یزدانی در آسمان "بیان" (آیات طلعت قائم یا مهدی موعود) مرتفع است داخل شوید!
"انقطاع" بال معنوی است که روح انسانی را تعالی میبخشد. برخی اهل دانشِ روز، این بال معنوی را "در زمان حال زیستن" نام میگذارند؛ (Living in the Present) اینان خود و افراد را تمرین میدهند تا درزمان حال زندگی کنند. به این منظور درس نخست این است که آنچه گذشته است فراموش کنند. و درس بعد، اینکه از آینده نگران نباشند. در غایت پیراستگی به حال بیندیشند و "درحال زندگی کنند." آنان "زمان حال" را "میدان کوانتوم" مینامند که همهء هستی در آن بصورت انرژی است. و همهء زمانها در آن باهم آمیخته میباشد. این میدان از ذرّات کوچکتر از اتم (Atom) مملو است و بنابرین امکانات بی نهایت است. و جهت ها آزادانه انتخاب میشود. در این حال، هیچ بستگی، حتّا بستگی به بدن، تفکّر را محدود نمیکند. و چنین است که این رهائی و آزادی و اینهمه امکانات در دسترس فرد قرار میگیرد. این براستی درسی از "طلعت باب" در پرستش خداوند یگانه است. آن حضرت میفرمایند هنگام عبادت و پرستش، نخست پرستنده در حضور معبود قرار میگیرد. و به پرستش میپردازد. در این وقت پرستنده و معبود و پرستش حضور دارند. کم کم پرستنده فراموش میشود و پرستش هم رنگ میبازد و تنها معبود یکتا در معبد حضور دارد. این غایت عبادت است. در محضر او همه چیز، هیچ است. و آنچه به کار میاید خاکساری و فنای محض است. این چیزی است که در آن ساحت نیست.
و عیسی’ مسیح فرمود اگر به این درجه از ایمان و ایقان رسی، میتوانی کوه را بگوئی که از پیش تو به کنار رود!. در این حالت از تفکّر و تعمّق (Reflection and Meditation) هیچ معجزی غیر ممکن نیست. فرد براستی ربّانی (Divine) میشود و "کلمه" که همه انرژی است "گوشت" میگردد. این کیفیت و این تغییر (Transformation) است که افرادی معدود را قادر میسازد تا "جهانی از نو بنا کنند"! و این افراد معدود "آدم های نو" هستند که از پیش ساخته شده اند.
محبوب عالم این نژاد انسانی را با "کلمات ربّانی" و "نصایح مشفقانهء رحمانی" میافرینند. در <ایقان مبارک> در مفهوم حیات راستین، در صفحهء 92 نازل "اگر قدری از زلال معرفت الهی مرزوق شوید، میدانید که حیات حقیقی حیات قلب است نه حیات جسد! زیرا که در حیات جسد، همهء ناس و حیوانات شریکند. ولکن این حیات مخصوص است به صاحبان افئدهء منیره (دلهای پاک) که از بحر ایمان شاربند (مینوشند) و از ثمرهء ایقان مرزوق (خوراک میگیرند). و این حیات را موت از عقب نباشد. و این بقا را فنا از پی نیاید!"
و در راه رسیدن به این حیات، در صفحهء148 تا 153نازل "ای برادر من! لئالی علم ربّانی (جواهر دانش یزدانی) جز از معدن الهی بدست نیاید. و رائحهء ریحان معنوی جز از گلزار حقیقی استشمام نشود... شخص مجاهد که اراده نمود قدم طلب و سلوک در سبیل معرفت سلطان قِدَم گذارد، باید در بدایت امر (اوّل کار) قلب را که محلِّ ظهور و بروز تجلّیِ اسرار غیبی الهی است، از غبارات تیرهء علوم اکتسابی و اشارات مظاهر شیطانی (آنچه از اوهام دینمداران و اسیران قفسِ تن آموخته است) پاک و منزّه فرماید. و صدر (سینه) راکه سریرِ (تختِ- عرشِ) محبّت محبوب ازلی است، لطیف و نظیف نماید. و دل را از علاقهء آب و گِل... مقدّس گرداند... از عالم تراب (خاک) منقطع شود و بگسلد... نفس خود را به احدی ترجیح ندهد و افتخار و استکبار را از لوح قلب بشوید. و به صبر و اصطبار دل بندد... از تکلّم بی فایده احتراز کند... غیبت را ضلالت شمرد و به آن عرصه هرگز قدم نگذارد! زیرا غیبت سراج منیر قلب را خاموش نماید... به قلیل قانع باشد... در اسحار به اذکار مشغول شود... غفلت را به نار حبّ و ذکر بسوزاند... رعایت حیوان را منظور نماید تا چه رسد به انسان و اهل بیان! و از جانان جان دریغ ندارد... از خاطئان در کمال استیلاء (با وجود توانائی و چیرگی) در گذرد و طلب مغفرت نماید. و چون سراج طلب و مجاهده و ذوق و شوق و عشق و وَلَه و جذب و حبّ در قلب روشن شد و نسیم محبّت از شطرِ احدیّه (جانبِ محبوب یکتا) وزید، ظلمت ضلالت شکّ و ریب زائل شود و انوار علم و یقین همه ارکان وجود را احاطه نماید. در آن حین، بشیر معنوی به بشارت روحانی از مدینهء الهی چون صبح صادق طالع شود. و قلب و نفس و روح را بصور معرفت از نوم (خواب) غفلت بیدار نماید. و عنایات و تأییدات روح القدسِ صمدانی حیات تازهء جدید مبذول دارد. بقسمی که خود را صاحب چشم جدید و گوش بدیع و قلب و فؤاد تازه می بیند!... و در جمیع اشیاء اسرار تجلّیِ وحدانیه و آثار ظهور صمدانیه ملاحظه کند... و به مصرِ (شهر و محلّ) ایقانِ حضرت منّان وارد شود... چه ذکر نمایم از آثار و علامات و ظهورات و تجلّیات که به امر سلطان اسماء و صفات در آن مدینه مقدّر شده،... بر شاخسار هر گل هزار بلبل ناطقه در جذب و شور. از لاله های بدیعش سرِّ نار موسوی ظاهر. و از نفحات قدسیّه اش نفخهء روح القدس عیسوی باهر... و مجاهدین فِی اللّه، بعد از انقطاع از ماسِوی’ (پس از فراموش کردن هر چیز جز خـدا) چنان به آن مدینه اُنس گیرند که آنی از آن منفک (جدا) نشوند! دلایل قطعیه را از سنبل آن محفل شنوند و براهین واضحه را از جمال گل و نوای بلبل اخذ نمایند. و این مدینه در رأس هزار سنه او ازید او اقلّ تجدید شود و تزیین یابد!"
و در عصر ما، این "مدینه" به عنایت ربّانی از آسمان فیض رحمانی در وطن محبوب ما، ایران فرود آمد. "شهر مقدّس" و "اورشلیم جدید"، که در آخرین کتاب مسیحیان در بارهء آن گفته شد "شهری که احتیاج به نور خورشید و ماه ندارد... زیرا بهاء خـدا و جلال برّه، نور آن است"، "شهری که در آن همیشه روز است!". بیائید ما پاکان و پرهیزکاران به میهمانی طلعت رحمان بشتابیم. این میهمانی که در انجیل به مسیحیان وعده شده، در قرآن هم به ما وعده داده شد؛ "یَومَ نَحشُرُ المُتّقینَ اِلیَ ارّحمن وَفَدا" (19:85) آنروز پرهیزکاران به میهمانی بسوی طلعت رحمان میروند!
با کلمات غصن اعظم، عبدالبهاء، با هم و برای هم، مناجات کنیم:
هواللّه
خداوندا! مهربانا! کریما! رحیما! ما بندگان آستان توایم. و جمیع در ظلِّ وحدانیت تو. آفتاب رحمتت بر کلّ مُشرق. و ابر عنایتت بر کلّ میبارد. الطافت شامل کلّ است. و فضلت رازق (روزی دهندهء) کلّ. جمیع را محافظه فرمائی. و کلّ را به نظر مکرُمت منظور داری. ای پروردگار! الطاف بی پایان شامل کن. نور هدایت برافروز. چشم ها را روشن کن. دلها را سرور ابدی بخش. نفوس را روح تازه ده، و حیات ابدیه احسان فرما. ابواب عرفان بگشا. نور ایمان تابان نما. در ظلِّ عنایتت کلّ را متّحد کن. و جمیع را متّفق فرما! تا جمیع انوار یک شمس شوند. امواج یک دریا گردند. اثمار یک شجر شوند. از یک چشمه نوشند. از یک نسیم به اهتزاز آیند. از یک انوار اقتباس نمایند. توئی دهنده و بخشنده و توانا ع ع
و چه خوش است یاد روزگاری که عاشقان طلعت جانان در بهجی به زیارت محبوب میامدند. در آن زمان غصن اعظم در شهر عکّاء میزیستند و مانند سپری، پدر مهربان، طلعت رحمان را در برابر فشارهای بسیار دنیای بیرونی حفظ مینمودند. و هر روز مسئولیتهای ایشان بیشتر میشد. نفوسی از همه ادیان وملّیتها که آرزوی دیدار محبوب را داشتند باید با غصن اعظم تماس میگرفتند تا ترتیب لازم داده شود. ادوارد براون هم یکی از آنان بود. اوست که از دیدار سرکارِ آقا (نامی که پدر محبوب ایشان را مینامید!) و معاشرت با ایشان چنین مینویسد؛
"نُدرةً شخصی را دیده ام که زیارتش به این اندازه در من تأثیر نماید. شخصی بلند قامت و خوش بنیه، دارای اندامی موزون و محکم، قامتی چون سرو روان کشیده و خرامان. مولوی سفیدرنگی برسر دارد و لبّادهء سپیدی در بر. گیسوان مشکین بر دوش افشانده. از پیشانی بلند و نیرومندش آثار کمال عقل و ذکاء و ارادهء محکم و خلل ناپذیر پدیدار. دارای چشمانی تیزبین و جاذب و در عین حال فتّان و دلربا. این است اوّلین اثری که در ذهن نگارنده، از ملاقات عبّاس افندی یا سرکارِ آقا به لقبی که بابیان حضرتش را مینامند، باقی ماند. جلسات متوالی درک حضور حضرت عبّاس افندی و مکالمه در محضر مبارکش، بر اثرات دیداری که از روز اوّل نگارنده را مجذوب و بیقرار ساخته بود، افزود. هر جلسه از نو نطقی فصیح نمودن و بلا تأمّل بیانی جدید و برهانی بلیغ ادا کردن و با کمال قدرت و مهارت هر موضوع را وصف و تمثیل نمودن، و تا این اندازه در کتب مقدّسهء عبرانیان و مسیحیان و مسلمین احاطه و علم داشتن، بنظر من از نوادر و غرائب امور است! که حتّی در بین خود ایرانیان هم که هم نژاد آن حضرت اند و بر لطائف و دقایق امور واقف و آگاه، یافت نشود. این اوصاف که با مشی و وقار و عظمت و لطف و مهربانی حضرت عبّاس افندی آمیخته بود، مرا دچار شگفتی و تعجّب نمود! مبهوت و متحیّر ماندم که تا چه اندازه آن حضرت نه تنها در دایرهء پیروان پدر بزرگوارش، بلکه در خارج آن محیط و جمیع نفوس، نفوذ و احترام دارد. هرکس که حضرت عبّاس افندی را زیارت نمود، ممکن نیست بتواند نسبت به عظمت و اقتدار آن حضرت شکّ و تردید نماید."
در 1879میلادی غصن اعظم به دعوت حاکم سوریه، مدحت پاشا به بیروت دعوت شدند. مدحت پاشا از رجال محترم عثمانی است که اهل ترکیه او را به عنوان "پدر قانون اساسی" میستایند. در این سفر بسیاری سران به دیدار غصن اعظم موفّق شدند. نظر شیخ محمّد عبده را در بارهء ایشان در نوشتار 21 بیاد داریم! امّا برای شناخت آن حضرت، کلام محبوب عالم را زیارت کنیم؛
هُوَاللّهُ تَعالی’ شَأنُهُ العَظَمَةُ وَالاقتِدارُ
حَمداً لِمَن تَشَرَّفَ ارضَ الباء بِقُدومِ مَن طافَ حَولَهُ الاَسماء. بِذالِکَ بَشَّرَتِ الذّرّاتُ کُلَّ المُمکِنات بِما طَلَعَ و لاحَ و ظَهَرَ و اَشرَقَ و خَرَجَ مِن بابِ السّجنِ و اُفُقِهِ شَمسُ جَمالِ غُصنِ اللّهِ الاعظمِ العَظیم و سرِّ اللّهِ الاقوَمِ القَدیم مُتَوَجِّهاً اِلی’ مَقامٍ آخَرٍ... نَسأَلُ اللّهَ بِاَن یُشَرِّفَنا بِلقائِهِ قَریباً! اِنّهُ هُوَ السّامِعُ المُقتدِرُ المُجیبُ" برگردان فارسی تمامی لوح را ببینیم؛
"سپاس (محبوبی) را که مرزو بوم بیروت را به قدوم کسی که ’همه آفریده ها طائف حول او هستند’ مشرّف فرمود. اینچنین ذرّات عالم، همهء آفریدگان را بشارت و مژده داد که’ آفتاب جمال غصن اعظمِ کردگاری و سرّ اقوم قدیم پروردگاری’ طلوع کرد، هویدا شد، پیدا شد، تابان گشت. و از در زندان و افق آن خارج شده به مکانی دیگر روی آورد. و از این رو، زمین زندان را غم و اندوه فروگرفت. و سرزمینی دیگر شاد و مسرور شد! بلند است و متعالی! پروردگار ما که خالق آسمانها و آفرینندهء موجودات است، معبودی که به قدرت خویش باب زندان را گشود تا آنچه را از پیش در الواح وعده داد، تحقّق بخشد! براستی او بر همه چیز تواناست. و ملکوت خلقت در قبضهء قدرت اوست. و اوست توانا، دانا و حکیم. طوبی’! و باز هم طوبی’! سرزمینی که به مقدمش فائز شد. و چشمی که به جمالش نورانی گشت. و گوشی که ندایش را شنید. و دلی که شیرینی محبّت او را چشید. و سینه ای که به یاد او گشایش یافت. و قلمی که بر ستایش او حرکت نمود. و لوحی که آثار او را بر خود دارد! از خـداوند تبارک و تعالی’ میطلبیم که ما را بزودی به دیدارش مشرّف کند. اوست شنونده، توانا و اجابت کننده."
عزیزان! غصن اعظمِ بهاء، با همهء این عظمت، خود را خاک پای حبیبان پدر و "خادم عالم انسانی" نامید. داستانی از طرازاللّه سمندری (ایادی امراللّه) روشنگر خاکساری "سرکارِ آقا" در برابر پدر محبوبشان است. سمندری 16 سال داشت که به زیارت محبوب عالم شتافت. مینویسد روزی در رکاب غصن اعظم از عکّاء به عزم دیدار محبوب عالم، خارج شدیم. پس از خروج از دروازه، بمحض آنکه قصر بهجی (بیت محبوب) از دور نمایان شد، غصن اعظم برخاک راه به سجده افتادند! و این با وجود آنکه شب پیش اندک بارانی هم باریده بود. و
عزیزان! غصن اعظم بارها میفرمود که تا قلم اعلی’ در حرکت است، مرا نشاید که چیزی بنویسم! در اندکی کمتر از 50 سال رسالت پدر مهربان،41 سالی را که با تمام شوق و ذوق در خدمت مظهر رحمان بود، سه بار و تنها به امر ایشان! آثاری از قلم غصن اعظم صادر شد. اوّل در بغداد حاکم شهر از محبوب عالم تقاضا کرد تفسیری بر حدیث قدسی "کُنتُ کَنزاً مَخفیّا، فَاَحبَبتُ اَن اُعرَف، فَخَلَقتُ الخَلقَ لِکَی اُعرَف" نازل فرمایند. محبوب فرمودند سرکار آقا این خواهش شما را به انجام میرسانند. این لوح عربی فصیح نخستین اثر قلم غصن اعظم است. و بار دوّم در 1875 به امر پدر "رسالهء مدنیّه" از قلم ایشان صادر شد. این هر دو اثر مطبوع و در دسترس یاران است! اثر سوّم کتابی کوچک به نام "مقالهء شخصی سیّاح" تاریخی کوتاه و بیطرفانه از طلوع طلعت باب و امر عظیم بابی است. این کتاب نیز در دسترس همگان است.
و اینک، داستانی خواندنی در مراتب رحمانیّت مظهر رحمان! در بیست سال آخر قرن نوزدهم پیروان معدود ازل (بابیان) به رهبری میرزا آقاخان کرمانی و شیخ احمد روحی (هر دو دامادهای ازل) در استامبول بهمکاری جمال الدّین اسد آبادی و نیز ناشر "روزنامهء اختر"، ضمن فعّالیتهای سیاسی، به نشر دروغ و تهمت به محبوب عالم و بهائیان چنان کوشش میکردند که هردم بیم مقابله و آشوب بود. محبوب عالم یاران را پیوسته به سکوت و بردباری امر مینمودند. در این بین شیخ محمّد علی از یاران باوفا جانش به لب رسید و سعی کرد خود را در دریا غرق کند. اهل محلّ او را نجات دادند. ولی شیخ چنان دلسوخته بود که چند روز بعد خود را در گوشه ای مسموم کرد و نامه ای بجا گذاشت. در نامه نوشته بود که در برابر این همه ستم و تهمت و بهتان، و در عین حال امر محبوب به بردباری و شفقت، من که دیگر طاقت تحمّل ندارم، دست به این گناه میزنم. امید دارم که خداوند دانا مرا ببخشاید. چندی بعد ازلیها به تبریز رفتند و در آن شهر به دخالت در امور دولت و سیاست پرداختند! و داستان آنان به وخامت کشید. عاقبت آنان را در نوشتار بعد به کوتاهی خواهیم دانست!
آری! محبوب عالم و براستی "مظلوم عالم"، این آخرین درد و بلاء و رنج و عناء را نیز در غایت "تسلیم و رضا" تحمّل فرمودند. آن وجود مبارک پیوسته ازآن در رنج بودند که تعدادی پیروان طلعت باب از وعده تخلّف کردند و از فوز ابدی محروم ماندند!
آن مولای عالمیان و "صاحب جهان" که بیست و هفت سال دوران کودکی و جوانی را در ناز و نعمت و عزّت و شوکت پرورش یافتند و گردن و بدن مبارکشان پیوسته در حریر و پرنیان پوشیده بود، از نخستین دمی که قیام سبّد باب را بر "امر نوین یزدانی" پذیرفتند، سر و جان در راه محبوب ازلی باختند. در آمل پای مبارک چوبکاری شد. محمّد شاه حکم اعدام ایشان را صادر کرد ولی زود "مُرد!" حضرتشان در "بدشت" نخستین کنگرهء بابیان را سرپرستی کردند و استقلال "امر نوین" را با "قدّوس" و "طاهره" اعلام داشتند. شهادت "هفت برّهء" پاک، پیشمرگان "قائم موعود" را و سپس جانبازی عاشق دلسوخته، طلعت باب را تحمّل فرمودند. مدّت چهار ماه، گردن نازنین در زنجیر و پای مقدّس در کُند! درد و رنجِ "سیاه چال عَفِن" را با بردباری و سپاس کردگاری بسر آوردند. و بدون کمترین مهلت برای التیام، از وطن رانده شدند. دو سال در کوههای کردستان آواره شدند و آنگاه چهار بار سرگونی و تبعید، آن دلدار نازنین و محبوب پاکانِ زمین را در عکّاء گرفتار "حصن حصین" نمود. شهادت "غصن اطهرِ" خویش را به دیده دیدند و زجر و نهب و قتل و غارت هزاران عاشق دل و جان باخته را شنیدند.
عزیزان را به ملاحظهء یک نمونه از اخبار شهادت یاران در ایران و اثر آن در زندگی مبارکِ محبوب عالم دعوت میکنم:
در سال 1891میلادی هنگامی که محبوب در حیفاء اقامت داشتند و چهار نفر از افنان، (خویشان طلعت باب) زائر و مجاور محبوب ابهی’ بودند. خبر شهادت شهدای سبعهء یزد به ارض اقدس رسید. حاج میرزا حبیب اللّه مینویسد "این خبر دهشت زا هیکل مبارک را در دریای غم و اندوه فرو برد به حدّی که نُه روز نزول آیات متوقّف شد. و هیچیک از یاران و زائران شرف حضور نیافتند! روز نهم جمع محبّان احضار شدند. حزن و غم محبوب اندازه نداشت. و به درازا از شاهان قاجار و اعمال آنان سخن گفتند. آنگاه از آنچه در یزد واقع شد صحبت کرده از جلال الدّوله، ظلّ السّلطان با لحن سرزنش، یاد فرمودند. "او نامه ای بخطِّ خود توسّط حاج سیّاح بما فرستاد و تقاضا کرد موافقت کنیم که با کمک بابیان شاه بابا (ناصرالدّین شاه) را از میان ببرد. نوشته بود اگر شما چنین کنید، من آزادی شما را تضمین میکنم و مقامتان را میپذیرم. از شما پشتیبانی مینمایم. آنچه از پیش کرده ایم، تلافی میکنم. آنچه شاه بابا کرد و میکند، من برخلاف آن میکنم. تمامی نامه از این عبارات است! پاسخی که به او داده شد این بود: دعای خیر برای شاه وظیفهء هر دوی ماست، شما و ما. هرگز دیگر چنین نامه ای بما ننویس! هرگز دیگر چنین خواهشی از این مظلوم مکن! ما برای آن برخاسته ایم تا خُلق و خوی مردمانی ستمدیده را بهبود بخشیم. اگر در پی مقام و منصب بودیم، بالاتر از وزارت در ایران مقام ما بود! او از ما مأیوس شده و چنین رفتاری را پیش گرفته است!..." ( خلاصه ای از <BAHA’U’LLAH THE KING OF GLORY > اثر حسن بالیوزی ص 410 )
نخستین لوح نازل از قلم مبارک پس از این نُه روز "لوح دنیا" است که در نوشتار پیشین از آن آیاتی نقل شد. آری، قلم محبوب تا واپسین روز حیات عنصری در تربیت عباد و عمار بلاد در حرکت بود. میرزا ابوالفضل گلپایگانی بزرگترین دانشمند و مبلّغ "امر جهانی یزدانی" در سدهء اوّل، آثار قلم مبارک را به چهار طبقه تقسیم میکند: اصول و احکام – دعا، مناجات، ستایش و پرستش – تفسیر و تعبیرات آیات مقدّسهء یشین – خطابات و اِعلام ها
در 1873 میلادی بمناسبت زاد روز "طلعت باب"، لوحی که اهل ملکوت را به رقص و پایکوبی میاورد، و زمینیان را در دریای غم و اندوه غرقه میسازد، نازل شد.
آن اثر یکتا "لوح رؤیا" است و در آن میفرمایند: بِسمِهِ المُغَرِّدِ عَلیَ الاَفنان
... اِنّا کُنّا مُستَویاً عَلیَ العرش، دَخَلَت وَرقةٌ نَوراء، لابِسَةً ثیاباً رَفیعَةً بَیضاءَ، اَصبَحَت کَالبَدرِ الطّالِعِ مِنَ افق السّماءِ. تَعالَی اللّهُ موجِدُها! لَم تَرَ عَینٌ بِمِثلها!... وَ هِیَ تَتَبَسّمُ و تَمیلُ کَغُصنِ البان فی مَنظرِ الرّحمن. تَعالی’ مُظهِرُها! لَم تَرَ عَینٌ بِمِثلِها!... ثمَّ ازدادَت سُروراً و فَرَحاً و شَوقاً. اِلی اَن تَغَیّرَت وَانصَعَقَت. فَلَمّا اَفاقَت، تَقَرّبَت و قالَت: نَفسی لِسِجنِکَ الفِداء یا سِرّ الغیبِ فی ملکوت الانشاء! تَعالی’ موجِدُها! لَم تَرَ عینٌ بِمِثلها... صاحَت و قالَت: کلّ الوجود لِبَلائِکَ الفِداء یا سلطانَ الارضِ وَالسّماء! اِلی مَ اَودَعتَ نَفسَکَ بَینَ هولاءِ فی مدینَةِ عکّاءَ؟ اُقصُد مَمالِکَکَ الاُخری’ المقاماتِ الّتی ما وَقَعَت عَلَیها عیونُ اهلِ الاَسماء! عِندَ ذالِکَ تَبَسّمنا. اعرِفوا هذاَ الذّکرَ الاحلی’... یا اولِی النُّهی’ مِن اَصحابِ سَفینَتیَ الحَمراء..."
این لوح خواندنی براستی اسراری از جهانهای پنهان یزدان پاک را عیان میسازد. آیاتی از آن را به عزیزان هدیه کردم. میفرمایند:
بنام آنکه بر شاخسار های (ستایش) در سرود خوانی است. بر عرش (ظهور) مستوی بودیم که حوریّه ای نورانی در لباسی سپید و بلند، چون بدر (ماه تمام) از افق آسمان طلوع کرد. چه بلند است و والا آفرینندهء او! چشمی مانند او را ندیده است!... و او شکرخندی بلب داشت و چون شاخهء بان (درختی خوشبو) در چشم انداز طلعت رحمان قرار گرفت. چه بلند است و والا آفرینندهء او! چشمی مانند او را ندیده است!... سرور و شادی و شوقش هردم افزون گشت، امّا ناگهان دگرگون شد و از هوش رفت. پس چون به حال آمد، به (ما) نزدیک شد و گفت: هستی من بفدای زندانی بودنت! ای روحِ جهان ناپیدا (سرّ عالم نهان) در عالم تن! چه بلند است و والا آفرینندهء او! چشمی مانند او را ندیده است!... صیحه زد و گفت ای همه هستی فدای تو و بلایایت، ای سلطانِ زمین و آسمان! تاکی (و چرا) خود را میان اینان در عکّاء رها کرده ای؟ قصد ممالک دیگرت کن، جهانهائی که چشم آفریدگان بر آنها نیفتاده است! در ایندم تبسّمی کردیم! قدر این ذکر شیرین را بدانید!... ای خردمندانی که از یاران من در سفینهء حمراءِ من هستید! (ساکنان فُلک نجات – امر اعظم یزدانی)
و محبوب عالم 18 سال و اندی بعد، و نُه ماه قبل از "پرواز به "ممالک اُخری’"، در اجابت دعوت به ملکوت عزّت و جلال، به غصن اعظم اظهار داشتند که "دیگر نمیخواهم که در این عالم بمانم." و دائماً با احبّائی که در این نُه ماه ملاقات میفرمودند، ذکر وصایا و بیاناتی مینمودند که از جمیع آنها عرف وداع استشمام میشد. و بکمال تعجیل در تدارک بودند، ولی صریحاً اظهاری نمی فرمودند. تا شب یکشنبه یازدهم شوّال که پنجاهم روز نوروز بود و اثر تب در جسد عنصری مبارک نمودار گردید. ولکن آن شب اظهار نفرمودند. و صبح همان شب جمعی از احباب مشرّف شدند... روز سه شنبه که یوم سوّم و یوم الوصال این شکسته بال بود، هنگام ظهر تنها بنده را احضار فرمودند و قریب به نیمساعت گاهی جالساً و گاهی ماشیاً اظهار عنایات کافیه و تبیان بیانات وافیه میفرمودند. ای کاش! میدانستم که شرفیابی آخر است تا ذیل (دامن) مبارک را اخذ نموده رجا مینمودم به فدا قبولم فرماید! و از این دارالغرور وارد بحر سرورم نماید!... باری به همین منوال ایّام و لیالی منقضی شد تا دوشنبه یوم نهم که یوم الاحزان دوستان بود دررسید. در آن روز حضرت غصن اللّه الاعظم از محضر مبارک بمحلِّ مسافرین نزول فرمودند و تکبیر مبارک را به همگی رسانیدند. و ذکر نمودند که جمال مبارک فرمودند که کلّ باید صابراً ساکناً ثابتاً راسخاً بر ارتفاع امراللّه قیام نمایند و ابداً مظطرب نشوند، که من همیشه با شما هستم و در ذکر شما و فکر شما هستم! از آن بیاناتِ آتشبار قلوب حضّار در احتراق و انفطار. (سوز و درهم شکستن) چه که عرف وداع مالک ابداع از آنها استشمام میشد. و چنان دوستان منقلب و پریشان شدند که قریب به هلاکت بودند.
لذا از منبع الطافِ محبوب یکتا و دوست بی همتا، یوم دیگر که سه شنبه دهم بود یوم السّرور شد. و نیّرِ بهجت و حبور بظهور آمد. حضرت غصن اللّه الاعظم هنگام طلوع فجر بشارت سلامتی و صحّت مبارک را ابلاغ فرمودند. و چون گل شکفته و خندان به منزل مسافران نازل شدند و چون نسیم مُشکبارِ جَعدِ نگار و روح القدس رحمت پروردگار، یکان یکان احباب را از خواب بیدار نموده فرمودند که "برخیزید و با سرور تمام بحمد و شکر مولی الانام قیام نمائید و بنوشیدن چای سرور با بهجت و حبور مشغول شوید. که حمداً لنفسه الاعلی الابهی’ که صحّت تمام در احوال مبارک هویدا... و (از آنجا که چندی قبل، در برِّ شام بسیاری جوانان که برای خدمت سربازی احضار شده بودند، بنا بر دستور جدید آزاد شدند!) همهء اهالی به یمن مالک ظهور، غرق شادی و سرور شدند. و حضرت غصن اعظم چند گوسفند قربانی نمودند و به فقراء و اسراء و اهل زندان و یتیمان قسمت فرمودند... باری یومی بود مشهود که احدی بخاطر نداشت که چنان سرور در برِّ شام به کافّهء (همهء) انام دست داده باشد... و در یوم یکشنبه پانزدهم وقت عصر جمیع احباب را که در قصر حضور داشتند و جمع کثیری از مهاجرین و مسافرین بودند به محضر مبارک احضار فرمودند.
در حالتی که در بستر به حضرت عصن اللّه الاعظم روحی له الفداء تکیه فرموده بودند، جمیع احباب باکیاً طائفاً متبلبلاً (گریان و نالان گرداگرد محبوب) شرفیاب شدند. لسان عظمت در کمال مرحمت و مکرُمت و ملاطفت با همگی ناطق که از جمیع شماها راضیم. بسیار خدمت کردید و زحمت کشیدید. هر صبح آمدید و هر شام آمدید.همگی مؤیّد و موفّق باشید به اتّحاد و ارتفاع امر مالک ایجاد. و این شرفیابی آخر احباب بود و طیور قلوب بندای: "قد غُلّقَ بابُ اللّقاء"! (باب دیدار بسته شد!) ... منادی’ و مخاطَب. و قیام قیامت کبری’ را مراقب!
تا شب شنبه رسید که شب بیست و یکم از حدوث تب جمال مبارک بود و ...شب دهم خرداد فارسی جلالی... یوم هفتادم از روز نوروز و سنهء پنجاهم قمری و چهل و نهم شمسی از بعثت مبشّر طلعت ابهی’... در حالی که از تب اثری نبود، ارادهء محتومهء سلطان بقاء بر خروج از سجن عکّاء و عروج به ممالک اُخری’... تعلّق گرفت. در شورش آن محشر اکبر که جمیع اهالی عکّاء و قراء اطراف در صحرای حول قصر مبارک گریان و بر سر زنان و وامصیبتا گویان، این دو بیت مناسب حال و مطابق احوال است؛
چرخ برخوانده قیامت نامه را تا مَجَرَّه (کهکشان) بردریده جامه را
آسمان میگفت آن دم با زمین گـــر قیـــامـت را ندیدستـــی؟ بـبین!
..................................<خلاصه ای از نوشتار محمّد، نبیل زرندی>
ولیِّ مقدّس امراللّه در این مورد مینویسند: "در گفتگو با خانمها، که با همه اعضاءِ خانواده، گرد بستر مبارک جمع بودند، محبوب عالم ضمن دلداری، سفارش به استقامت در امر یزدانی و نصرت امر فرمودند و افزودند که سندی را به غصن اعظم به امانت داده اند. و در آن همگان را به حفظ و حمایت ایشان سپرده اند!"
"خبر صعود مبارک فوراً به سلطان عبدالحمید تلگراف شد. و تلگرام با این جمله آغاز شد: "قدغربَت شمسُ البهاء... (خورشید بهاء غروب فرمود...) و در آن ذکر شد که رمس مطهّر در ساختمانی جنب قصر بهجی بخاک سپرده میشود. و موافقت مقامات سریعاً اعلام شد... مراسم پس از غروب همان روزِ صعود انجام شد.
نبیل زرندی غمگین و دلسوخته و شکسته بال که در ایّام بیماری محبوب، افتخار زیارت طلعت قِدَم را، در خلوت کامل داشت، به امر غصن اعظم مأمور شد که قطعاتی از الواح نازله از قلم اعلی’ را فراهم نموده زیارتنامه ای ترتیب دهد. او زیارت نامه را در مزار محبوب عالم تلاوت کرد و خیلی زود از شدّت اندوه خود را در دریا غرق نمود. در شدّت آن مصیبت نوشت: ’باور من آن است که اظطراب روحانی که جهان خاک را گرفت، عوالم ربّانی را به لرزه آورد!... زبان ظاهر و باطن من از ترسیم حال و حالتی که ما در آن بودیم عاجز است... در میان شلوغی، جمعی بزرگ از ساکنان عکّاء و دهات اطراف گرد بیت مبارک شیون کنان و بر سر زنان، غم خود را فریاد میزدند!’ یک هفتهء تمام گروهی بیشمار از سوگواران، فقیر و غنی، در غم یاران و خویشان شریک بودند و از خوان نعمت بیدریغ بهره داشتند. سران امم از شیعه، سنّی، مسیحی ، یهودی و دُروز و شعراء و ادباء با مرثیه ها از شعر و نثر به زبانهای عربی، پارسی و ترکی در این مصیبت هم صدا گشتند." <God Passes By-p.222>
و تا مدّت ها، سیل نامه ها، قصائد و غمنامه ها از 8 کشور (ایران، هند، روس، عراق، ترکیه، فلسطین، مصر و سوریه) خطاب به غصن اعظم و خانواده سرازیر بود.
عزیزان! در این رزیهء عُظمی’ و مصیبت کُبری’ قطعه ای از <کتاب قطره> درد من و ما را بیان میکند؛
در صعود جمالِ قِدَم
چــرا عـالــــم امـروز، ماتمـــکده است؟ چــرا قصر بهجی چنین غـم زده است؟
جهــــان را، چــرا جامـه سـوداستــــی؟ چــرا خاک عـالـــم به سـرهــاستــــــی؟
چــرا غصن اعظم غمیـن است و زار؟ چــرا "روضة النّـور" گشته است تار؟
چــرا قبلـــهء جـان دگــرگـــــــون شده؟ دل اهـــل فــــردوس پُـــرخــــون شده؟
چــرا چشـم اهــل بهــــاء شـد پُـــر آب؟ چــرا قلــب لاهــــوتیـان شــد کبــــاب؟
جهـــان، گوئی، امروز ماتــم سراست! همه انس و جان، در سکوتِ عزاست!
دلا! گــــوش کــــن نـالـــــهء نای مـــــا کــه دانـی کـــه از چیـست این وای ما
شده بـلبـل قـــــدس معنــــــی خمـــوش نیــــایـد دگــــر نغمـــهء حـق بگــــوش
به عشّاق گـــو؛ غیضَ بَحـُــر الوصال کتــاب البدایـــــه قضـی فِـــــی المَـــآل
مـــــرا، دیـده دیگـــــر، نیــایـد بـه کـار کـــه پنهــــان شد از دیدگان، روی یار
دگـر گـــوش هشیـارم از بهــر چیست؟ چــو در بـاغ عـالــــم، سُراینـده نـیست
لبــی کـــو به آیـات حــــــق بـاز بــــود نخـواهـــد دگــــربـاره از هـــم گشـــود
دو چشمــــی کـه از پشت دیــــوار تن، همــــی دیـد کیـنــونـت مــــــا و مـــن،
به امـــــرِ خـــداونـد خــود، بستـه شـد! تو گوئی ز کَـون و مکان خستـه شـد!
زبـانـــی کــه در طـــیِّ یـــوم القیـــــام، بـه شــاهـان فـرستـــاد یک ســر پیــام،
ز گفتــار مـــانـد و خمــوشــی گــرفـت جهــــان جملگـــی مـانـده انـدر شگـفت
خـــــدایـا! مگــر مــن، ز در رانــده ام! کـه بعـد از بهـــاء، در جهـان مانده ام!
مـن از گــوش و از دست و از دیـدگان شنیدستــم ایـن نغمـــه را هــر زمـــان
کـه محبـوب دلهــــای پـاکان بهــــاست
شـه لامــکان، نـــور یـزدان بهــــاست
ولیِّ مقدّس امراللّه شهادت میدهند که "در کثرت آثار و آیات مقدّسه، در تعداد شهداء، در شجاعت و شهامت جانبازان و قهرمانان، در نمونه های بیشمار از مراتب کرامت انسانی، در مجازات و تنبیه دشمنان و مخالفان، در نفوذ و توسعهء مبانی و اصول، در شجاعت و بی باکی و فداکاری مبشّر اعظمش طلعت باب، و در اشراق شدید انوار ملکوتی از مظهر کلّی ربّانی که بسیاری نسلهای آیندهء بشری را در تابندگی و لمعان بی نظیر غرقه خواهد داشت، این ظهور اعظم یکتا و بی همتاست."
و امّا ای عزیزان! آخرین اثر قلم اعلی’ که بخطِّ محبوب مسطور و محفوظ است و "امانت پدر آسمانی به فرزند برومندش غصن اعظم" بود، "کتابُ عهدی" است. (کتاب پیمان من) سندی در تاریخ روحانی انسان یکتا و بی همتا. این سند در پی "کتاب مستطاب اقدس" گوهری گرانقدر و بی نظیر یعنی "عهد و پیمان" محبوب عالم را به عنوان "میراث مرغوب لا عدل لَه" (میراثی یگانه و بسیار ارزنده) برای جهان انسان و برای همیشه، هدیه میگذارد. این "عهد و میثاق" محور "وحدت عالم انسان" و "یگانگی نوع بشر" است. و خوب بیاد داریم که "مرکز عهد بهاء" یا "مرکز میثاق بهاء" عبّاس عبدالبهاء، سرکار آقا، غصن اللّه الاعظم و سرّاللّه الاکرم در نخستین روز آغاز دور بهائی یعنی روز ظهور طلعت باب متولّد شد. غروب 5 جمادی الاوّل 1260 هجری قمری، 23 ماه می 1844 میلادی در شیراز قیامت آغاز شد و ساعاتی بعد "مرکز عهد" در طهران ولادت یافت.
این سند عظیم را در جامایکا سالها پیش با روزنامه نگاری بزرگ مطالعه کردیم و 252 نکته در آن شمردیم. عزیزان شاید نکاتی و اسراری بیشتر در آن بیابید! نوشتار را به آن پایان میدهم.
کتابُ عهدی
اگر افق اعلی از زخرف دنیا خالی است! ولکن، در خزائن توکّل و تفویض، از برای ورّاث میراث مرغوب لاعدل له گذاشتیم. گنج نگذاشتیم و بر رنج نیفزودیم! اَیّمُ اللّه! (سوگند به خـدا!) در ثروت خوف مستور و خطر مکنون. (ترس غفلت از خود و خـدا- و خطر همه نوع) اُنظُروا ثمّ اذکُروا ما اَنزَلَهُ الرّحمن فِی الفُرقان: «وَیلٌ لِکلِ هُمَزَةٍ لُمَزةٍ الّذی جَمَعَ مالاً وَ عَدَّدَه» ثروت عالم را وفائی نه! آنچه را فنا اخذ نماید و تغییر پذیرد، قابل اعتناء نبوده و نیست مگر عَلی’ قدرٍ مَعلومٍ.
مقصود این مظلوم از حمل شداید و بلایاء و انزال آیات و اظهار بیّنات، اخماد (خاموش کردن) نار ضغینه و بغضاء بوده. که شاید آفاق افئدهء (دلهای) اهل عالم به نور اتّفاق منوّر گردد و به آسایش حقیقی فائز گردد. و از افق لوح الهی نیّرِ این بیان لائح و مُشرق. باید کلّ به آن ناظر باشند.
ای اهل عالم! شما را وصیّت مینمایم به آنچه سبب ارتفاع مقامات شما است. به تقوی اللّه تمسّک نمائید. و به ذیلِ (دامنِ) معروف تشبّث کنید. براستی میگویم: «لسان از برای ذکر خیر است، او را بگفتار زشت میالائید!» عَفَی اللّهُ عَمّا سَلَفَ. (خداوند از آنچه گذشته، در میگذَرَد) از بعد باید کلّ بِمایَنبَغی (آنچه شایسته و در خور است!) تکلّم نمایند. از لعن و طعن و ما یتکدّر به الانسان، (لعن کردن و طعنه زدن و آنچه سبب کدورت انسانها شود،) اجتناب نمایند. مقام انسان بزرگ است.
چندی قبل این کلمهء علیا از مخزن قلم ابهی’ ظاهر: «امروز روزی است بزرگ و مبارک. آنچه در انسان مستور بوده، امروز ظاهر شده و میشود! مقام انسان بزرگ است، اگر به حقّ و راستی تمسّک نماید و بر امر ثابت و راسخ باشد! انسان حقیقی بمثابهء آسمان، لدی الرّحمن، (نزد خـدا،) مشهود. شمس و قمر، سمع و بصر. و انجم او، اخلاق منیرهء مضیئه. مقامش اعلی المقام و آثارش مربّیِ امکان!»
هر مقبلی الیوم عرف قمیص (عطر پیراهن یوسفی) را یافت (ایمان و ایقان یافت!) و به قلب طاهر به افق اعلی’ توجّه نمود، او از اهل بهاء در صحیفهء حمراء (کتاب حیات باقی) مذکور. «خُذ قدَحَ عِنایَتی بِاسمی، ثمّ اشرَب مِنهُ بذکریَ العزیزِ البدیع – جام عنایت مرا به نام من برگیر و به یاد عزیز و بدیع من بنوش»
ای اهل عالم! مذهب الهی از برای محبّت و اتّحاد است! او را سبب عداوت و اختلاف منمائید!
نزد صاحبان بصر و اهل منظر اکبر، (اهل ادراک و انصاف،) آنچه سبب حفظ و علّت راحت و آسایش عباد است، از قلم اعلی’ نازل شده. ولکن، جهّال ارض چون مربّای (پرورش یافتهء) نفس و هوسند، از حکمتهای بالغهء حکیم حقیقی غافلند. و به ظنون و اوهام ناطق و عامل.
یا اولیاء اللّه و امناءَه! ملوک مظاهر قدرت، و مطالع عزّت و ثروت حقّند! در بارهء ایشان دعا کنید. حکومت ارض به آن نفوس عنایت شد. و قلوب را از برای خود مقرّر داشت.
نزاع و جدال را نهی فرمود. نَهیاً عظیماً فِی الکتاب! هذا امرُاللّهِ فی هذَا الظّهورِ الاعظمِ. وَ عَصَمَهُ مِن حُکمِ المَحوِ. و زَیّنَهُ بطِرازِ الاثبات. اِنّهُ هُوَ العَلیمُ الحَکیمُ. (خداوند جنگ و نزاع را نهی فرمود. این نهی بزرگ در کتاب است! و امر یزدان در این ظهور اعظم است! خداوند آن را از حکم محو محفوظ میدارد و به لباس اثبات زینت میبخشد. اوست دانا و حکیم.)
مظاهر حکم و مطالع امر(شاهان و حکمرانان) که به طراز عدل و انصاف مزیّنند، برکلّ اعانت آن نفوس لازم.
طوبی’ لِلاُمَراءِ وَ العُلماءِ فِی البَهاء! اولئِکَ اُمَنائی بَینَ عِبادی و مَشارقُ اَحکامی بَینَ خَلقی! عَلَیهِم بَهائی وَ رَحمتی وَ فَضلیَ الّذی اَحاطَ الوجودَ. (خوش و مبارک باد! امراء و علماءِ اهل بهاء. اینان امینان من بین بندگانم، و خاستگاه احکام من در آفرینش من هستند! بر آنها باد! جلال و رحمت و فضل من که عالم هستی را فرا گرفته است.) در کتاب اقدس، در اینمقام نازل شده آنچه از آفاق کلماتش انوار بخشش الهی لامع و ساطع و مُشرق است.
یا اغصانی! (ای شاخسارهای شجر ظهور!) در وجود قوّت عظیمه و قدرت کامله مکنون و مستور. به او و جهت اتّحاد او ناظر باشید. نه به اختلافات ظاهره از او!
وصیّة الله آنکه باید اغصان (اولاد محبوب عالم) و افنان (منتسبین به طلعت باب) و منتسبین، طرّاً (همگی) به غصن اعظم ناظر باشند. اُنظُروا ما اَنزَلناهُ فی کِتابیَ الاقدس: «اِذا غیضَ بحرُ الوصال و قُضِیَ کتابُ المَبدأِ فِی المَآل، تَوَجَّهوا اِلی’ مَن اَرادَهُ اللّهُ الّذِی انشَعَبَ مِن هذَا الاصلِ القَدیم» (زمانی که دریای وصال خشکید و کتاب آغازین به انجام رسید یعنی محبوب عالم به عالم بالا پرواز نمودند، روی خود را به غصن اعظم کنید که از این اصل قدیم جاودان منشعب شده است.) مقصود از این آیهء مبارکه غصن اعظم بوده. کَذالِکَ اَظهَرنَا الامرَ، فَضلاً مِن عِندنا! وَ اَنَا الفضّالُ الکریمُ. قَد قَدَّرَ اللّهُ مَقامَ الغُصنِ الاکبَرِ بَعدَ مَقامِهِ. انّهُ هُوَ الآمِرُ الحَکیمُ. قَدِ اصطَفَینَا الاکبر بَعدَ الاعظَم. امراً مِن لَدُن عَلیمٍ خبیرٍ. (اینچنین مسأله را روشن فرمودیم. و این از فضل ماست! و من فضّال کریم هستم. براستی خداوند مقام غصن اکبر را بعد از مقام او قرار داد. همانا او امر کننده ای حکیم است. ما اکبر را بعد از اعظم برگزیدیم. این امر کردگار دانا و آگاه است.)
محبّت اغصان بر کلّ لازم. ولکن، ما قدّرَ اللّهُ لَهُم حقّاً فی اَموالِ النّاسِ. (خداوند برای آنان حقّی در اموال مردمان مقدّر نفرمود.)
یا اغصانی و افنانی و ذوی قرابتی! نوصیکُم بِتَقوَی اللّهِ و بِمَعروفِ و بِما تَرتَفِعُ بِهِ مشقاماتُکُم. (ای اغصان من و افنان من و خویشان من! شما را به تقوای الهی و به نیکوئی سفارش میکنم و به آنچه به سبب آن مقامات شما بلندی گیرد.) براستی میگویم تقوی’ سردار اعظم است از برای نصرت امر الهی. و جنودی که لایق این سردار است، اخلاق و اعمال طیّبهء طاهرهء مرضیه بوده و هست.
بگو ای عباد! اسباب نظم را سبب پریشانی منمائید. و علّت اتّحاد را علّت اختلاف مسازید. امید آنکه اهل بهاء بکلمهء مبارکهء: «قل کلٌّ مِن عِندِ اللّه» ناظر باشند. (همه چیز ازخدا است – با این باور، اهل بهاء پیوسته با رضا و تسلیم به سر آرند!) و این کلمهء علیا بمثابهء آب است از برای اطفاءِ نار ضغینه و بغضاء که در قلوب و صدور مکنون و مخزون است. احزاب مختلفه از این کلمهء واحده، به نور اتّحاد حقیقی فائز میشوند. انّهُ یَقولُ الحَقَّ و یَهدِی السّبیلَ و هُوَ المقتدرُ العَزیزُ الجَمیلُ.
احترام و ملاحظهء اغصان بر کلّ لازم. لاعزاز امر و ارتفاع کلمه. (برای بزرگداشت امر یزدانی و بلندی گرفتن کلام ربّانی.) و این حکم، از قبل و بعد در کتب الهی مذکور و مستور. طوبی’ لِمَن فازَ بِما اُمِرَ بِهِ مِن لَدُن آمِرٍ قَدیمٍ! (خوشا بحال کسی که به امر آمر ازلی رفتار نماید!) و همچنین احترام حرم و آل اللّه و افنان و منتسبین.
و نوصیکم بخدمة الامم و اصلاح العالم. (شما را به خدمت انسانها از هر امّت، و اصلاح جهان وصیت مینمایم.)
از ملکوت بیانِ مقضود عالمیان نازل شد آنچه که سبب حیات عالم و نجات امم است. نصایح قلم اعلی’ را بگوش حقیقی اصغاء نمائید. اِنّها خَیرٌ لَکُم عَمّا عَلَیَ الارضِ. یَشهَدُ بِذالکَ کِتابیَ العَزیز البَدیع."
-------
نوشته شده توسط دکتر پرویز روحانی