لطفا جهت مشاهده تمام امکانات وبسایت، از مرورگرهای گوگل کروم، فایر فاکس یا اپرا استفاده نمایید...
وب سایت کروگان جاسب (سی یارون)
  • صفحه اصلی
  • درباره ما
  • سی یارون
  • بلاگ
  • خاطرات
    • خاطرات شخصی سیاح >
      • خاطرات شخصی سیاح
      • خاطرات شخصی سیاح 2
    • لیست شرح حال ها
    • آقای علی محمد رفرف
    • جناب علی اکبر رزاقی >
      • شرح حال >
        • بانوان >
          • بی بی جان خانم
        • آقایان >
          • نسل اول >
            • قبول امر استاد علی حداد
            • آ سید ابوالقاسم فردوسی جاسبی
            • ارباب میرزا فضل الله
            • برادران شکوهی
            • ارباب محمد نوروزی
            • استاد علی اکبر
          • نسل دوم >
            • ماشاءالله وجدانی
            • فتح الله فردوسی جاسبی
            • آقا جمال غفاری
            • جناب ذبیح الله مهاجر
          • نسل های بعد >
            • فیض الله یزدانی جاسبی
            • جناب ذبیح الله ناصری
            • عنایت الله مهاجر
            • جناب امرالله رزاقی
            • جناب عبدالله مهاجر
      • دوستان جاسبی ها >
        • پهلوان حسن مینویی قمی
        • شکر الله شریفی
        • یدالله محمدی(سپهر ارفع)
      • داستان ها >
        • کباب برگ
        • رهایی از نیش مار
        • کتک خوردن آغلامرضا
        • حمل نخل عبدالرزاق
        • طلب عبدالرزاق رزاقی
        • غولِ کربلا سید رضا
      • جاسب >
        • قنات بابا شیخ
    • جناب ضیاءالله مهاجر
    • آقای ذبیح الله مهاجر
    • آقا سید رضا جمالی >
      • تاریخ جاسب
      • اهالی کروگان و محل اقامت آنها
      • حماقت و عقب ‌افتادگی
      • مردم ساده و زود باور
      • آب و آسیاب‌های کروگان جاسب
    • آقای شمس الله رضوانی
    • بلاگ خاطرات متفرقه
    • جناب داریوش یزدانی >
      • شهادت شهدای فیلیپین
    • شرح ایمان استاد علی اکبر رزاقی
    • خاطرات وسقونقان جاسب >
      • قریه وسقونقان جاسب
      • عشرت خانم نوروزی >
        • ارباب محمد نوروزی
      • جناب محمد نوروزی
    • جناب عباس محمودی >
      • جناب محمود محمودی
      • دکتر فتح الله محمودی
    • امرالله اسماعیلی
    • خانم‌آغا حسینی
    • جناب عباس حق شناس
  • گالری
    • بهاییان جاسب >
      • گالری تصاویر شماره یک
      • گالری تصاویر شماره دو
      • گالری تصاویر شماره سه
      • گالری تصاویر شماره چهار
      • گالری تصاویر شماره پنجم
      • نمایش اسلاید شو
      • خانواده جاسبی ها در سراسر عالم
    • طبیعت جاسب >
      • تصاویر جاسب
      • تصاویر کروگان
      • تصاویر واران
      • تصاویر دره ازنا
      • تصاویر مختلف
    • ویدئو گالری جاسب >
      • گالری فیلم ها و مستند ها
    • فیس بوک سیارون
    • اینستاگرام سیارون
    • یوتیوب سیارون
  • جاسب
    • تاریخ جاسب >
      • جاسب ​میراث ماندگار دلیگُن
      • معنی لغوی کلمه جاسب
      • ​تحقیقی در خصوص جاسب
      • خاطرات حاج سیاح
      • مجله آهنگ بدیع
      • جاسب در ظهورالحق
      • جاسب بهشت گمشده >
        • جاسب بهشت گمشده استان مرکزی
        • جاسب بهشت گمشده استان مرکزی ۲
    • شهدای جاسب
    • اشعار شعرای جاسب
    • شخصیت های تاریخی >
      • بزرگان و نیک نامان جاسب >
        • ملا غلامرضا جاسبی
        • ملّا ابوالقاسم کاشانی
        • ملا مهدی جاسبی
        • ملا فاطمه همسر ملا جعفر
        • ملا جعفر جاسبی >
          • به روایت کواکب الدریه
          • به روایت محمّد علی رفرف
          • به روایت محمّدعلی ملک خسروی
      • نفوس بی آزار و محب
      • ظالمان و معاندین امرالله
      • اسامی اطباء جاسب
      • معلم‌ها و استادان جاسبی در سراسر عالم
    • بلاگ بهاییان جاسب
    • الواح نازله جاسب
    • مدارک تاریخی >
      • مدارک تاریخی و​ فرهنگی جاسب
      • نامه بنیاد مستضعفین شهرستان محلات
      • عریضه های مجلس
      • اجاره یکساله املاک رضا جمالی
    • وقایع تاریخی >
      • نایب حسین کاشی >
        • خاطرات میرزا حسن نوش آبادی
        • حمله نایب حسین کاشی
        • لشکر کشی نائب حسین کاشی به کروگان جاسب
        • عاقبت نایب حسین کاشی
        • نور علیشاه و نایب حسین
      • وقایع سال یک هزار و سیصد >
        • فتنه در جاسب و گرفتاری آغلامرضا
        • وقایع سال یک هزار و سیصد
      • ساختن حمام عمومی
      • اشغال کروگان جاسب توسط نیروهای روسی
      • سفر آیت الله منتظری به جاسب
      • سفر مبلغین امرالله به جاسب
    • قبرستان های جاسب >
      • گلستان جاوید بهاییان >
        • متصاعدین الی الله در کروگان
        • أرامگاه جاسبی ها در اقصی نقاط ایران >
          • گلستان جاوید زرنان
          • گلستان جاوید بابا سلمان
          • گلستان جاوید خاتون آباد
          • گلستان جاوید خیابان خاوران
          • آرامگاه ​​جاسبی ها در شهر های دیگر
        • آرامگاه ​​جاسبی ها در اقصی نقاط جهان
      • باغ رضوان مسلمین
    • گویش های جاسب
    • اوضاع کنونی جاسب >
      • جاسب امروز
      • جاسب امروز ۲
      • جاسب امروز ۳
    • زندگی روزمره در جاسب قدیم >
      • فصل اول
      • فصل دوم
      • فصل سوم
    • هنر های هفت گانه جاسبیان
  • مقالات
    • انتشارات سیارون جاسب
    • نامه‌ها >
      • وصیت نامه‌ها >
        • وصیت نامه آقا احمد محبوبی
        • وصیت نامه سید رضا جمالی
      • این بود ثمر خوبی و بدی
      • آیا بهاییان خودشان از جاسب رفتند؟
      • نامه ها و اشعار شمس الله رضوانی به سید رضا جم
    • آب‌ها، آسیاب‌ها، قنات‌ها و زمین‌های جاسب
    • ​تاریخ نگاران جاسب
    • علت آزار و اذیت بهاییان >
      • سخنی با هم ولایتی ها
    • دعوت بهاییان به مسجد توسط آیت‌الله منتظری
    • دبستان ابتدایی شمس >
      • دبستان‌شمس، ملا‌جعفر، مالک‌اشتر
      • آقای سلیمی مدیر مدرسه شمس
    • بهائیان و کلاس های درس اخلاق در جاسب
    • دزدان اشیای عتیقه جاسب
    • زنان و مردان شجاع و بیدار بهائیان کروگان
    • نقش بانوان در جاسب
    • مقالات امری
  • شجره نامه ها
    • شجره نامه >
      • شجره نامه‌ خاندان ها
      • شجره نامه‌ خانوادگی
    • به روایت شمس الله رضوانی >
      • شجره نامه جاسبی ها
  • نراق
    • تاریخ نراق
    • کیفیت واقعات فتنه نراق کاشان
    • میرزا فضل‌الله معاون‌التجار نراقی
    • جناب آقا میرزا مصطفی نراقی
    • دکتر سیروس نراقی
    • حاج میرزاکمال الدین نراقی >
      • حاجی میرزا کمال الدّین نراقی
      • مقاله سایت سلحشوران نراق
  • زنگ تفریح
  • صفحه اصلی
  • درباره ما
  • سی یارون
  • بلاگ
  • خاطرات
    • خاطرات شخصی سیاح >
      • خاطرات شخصی سیاح
      • خاطرات شخصی سیاح 2
    • لیست شرح حال ها
    • آقای علی محمد رفرف
    • جناب علی اکبر رزاقی >
      • شرح حال >
        • بانوان >
          • بی بی جان خانم
        • آقایان >
          • نسل اول >
            • قبول امر استاد علی حداد
            • آ سید ابوالقاسم فردوسی جاسبی
            • ارباب میرزا فضل الله
            • برادران شکوهی
            • ارباب محمد نوروزی
            • استاد علی اکبر
          • نسل دوم >
            • ماشاءالله وجدانی
            • فتح الله فردوسی جاسبی
            • آقا جمال غفاری
            • جناب ذبیح الله مهاجر
          • نسل های بعد >
            • فیض الله یزدانی جاسبی
            • جناب ذبیح الله ناصری
            • عنایت الله مهاجر
            • جناب امرالله رزاقی
            • جناب عبدالله مهاجر
      • دوستان جاسبی ها >
        • پهلوان حسن مینویی قمی
        • شکر الله شریفی
        • یدالله محمدی(سپهر ارفع)
      • داستان ها >
        • کباب برگ
        • رهایی از نیش مار
        • کتک خوردن آغلامرضا
        • حمل نخل عبدالرزاق
        • طلب عبدالرزاق رزاقی
        • غولِ کربلا سید رضا
      • جاسب >
        • قنات بابا شیخ
    • جناب ضیاءالله مهاجر
    • آقای ذبیح الله مهاجر
    • آقا سید رضا جمالی >
      • تاریخ جاسب
      • اهالی کروگان و محل اقامت آنها
      • حماقت و عقب ‌افتادگی
      • مردم ساده و زود باور
      • آب و آسیاب‌های کروگان جاسب
    • آقای شمس الله رضوانی
    • بلاگ خاطرات متفرقه
    • جناب داریوش یزدانی >
      • شهادت شهدای فیلیپین
    • شرح ایمان استاد علی اکبر رزاقی
    • خاطرات وسقونقان جاسب >
      • قریه وسقونقان جاسب
      • عشرت خانم نوروزی >
        • ارباب محمد نوروزی
      • جناب محمد نوروزی
    • جناب عباس محمودی >
      • جناب محمود محمودی
      • دکتر فتح الله محمودی
    • امرالله اسماعیلی
    • خانم‌آغا حسینی
    • جناب عباس حق شناس
  • گالری
    • بهاییان جاسب >
      • گالری تصاویر شماره یک
      • گالری تصاویر شماره دو
      • گالری تصاویر شماره سه
      • گالری تصاویر شماره چهار
      • گالری تصاویر شماره پنجم
      • نمایش اسلاید شو
      • خانواده جاسبی ها در سراسر عالم
    • طبیعت جاسب >
      • تصاویر جاسب
      • تصاویر کروگان
      • تصاویر واران
      • تصاویر دره ازنا
      • تصاویر مختلف
    • ویدئو گالری جاسب >
      • گالری فیلم ها و مستند ها
    • فیس بوک سیارون
    • اینستاگرام سیارون
    • یوتیوب سیارون
  • جاسب
    • تاریخ جاسب >
      • جاسب ​میراث ماندگار دلیگُن
      • معنی لغوی کلمه جاسب
      • ​تحقیقی در خصوص جاسب
      • خاطرات حاج سیاح
      • مجله آهنگ بدیع
      • جاسب در ظهورالحق
      • جاسب بهشت گمشده >
        • جاسب بهشت گمشده استان مرکزی
        • جاسب بهشت گمشده استان مرکزی ۲
    • شهدای جاسب
    • اشعار شعرای جاسب
    • شخصیت های تاریخی >
      • بزرگان و نیک نامان جاسب >
        • ملا غلامرضا جاسبی
        • ملّا ابوالقاسم کاشانی
        • ملا مهدی جاسبی
        • ملا فاطمه همسر ملا جعفر
        • ملا جعفر جاسبی >
          • به روایت کواکب الدریه
          • به روایت محمّد علی رفرف
          • به روایت محمّدعلی ملک خسروی
      • نفوس بی آزار و محب
      • ظالمان و معاندین امرالله
      • اسامی اطباء جاسب
      • معلم‌ها و استادان جاسبی در سراسر عالم
    • بلاگ بهاییان جاسب
    • الواح نازله جاسب
    • مدارک تاریخی >
      • مدارک تاریخی و​ فرهنگی جاسب
      • نامه بنیاد مستضعفین شهرستان محلات
      • عریضه های مجلس
      • اجاره یکساله املاک رضا جمالی
    • وقایع تاریخی >
      • نایب حسین کاشی >
        • خاطرات میرزا حسن نوش آبادی
        • حمله نایب حسین کاشی
        • لشکر کشی نائب حسین کاشی به کروگان جاسب
        • عاقبت نایب حسین کاشی
        • نور علیشاه و نایب حسین
      • وقایع سال یک هزار و سیصد >
        • فتنه در جاسب و گرفتاری آغلامرضا
        • وقایع سال یک هزار و سیصد
      • ساختن حمام عمومی
      • اشغال کروگان جاسب توسط نیروهای روسی
      • سفر آیت الله منتظری به جاسب
      • سفر مبلغین امرالله به جاسب
    • قبرستان های جاسب >
      • گلستان جاوید بهاییان >
        • متصاعدین الی الله در کروگان
        • أرامگاه جاسبی ها در اقصی نقاط ایران >
          • گلستان جاوید زرنان
          • گلستان جاوید بابا سلمان
          • گلستان جاوید خاتون آباد
          • گلستان جاوید خیابان خاوران
          • آرامگاه ​​جاسبی ها در شهر های دیگر
        • آرامگاه ​​جاسبی ها در اقصی نقاط جهان
      • باغ رضوان مسلمین
    • گویش های جاسب
    • اوضاع کنونی جاسب >
      • جاسب امروز
      • جاسب امروز ۲
      • جاسب امروز ۳
    • زندگی روزمره در جاسب قدیم >
      • فصل اول
      • فصل دوم
      • فصل سوم
    • هنر های هفت گانه جاسبیان
  • مقالات
    • انتشارات سیارون جاسب
    • نامه‌ها >
      • وصیت نامه‌ها >
        • وصیت نامه آقا احمد محبوبی
        • وصیت نامه سید رضا جمالی
      • این بود ثمر خوبی و بدی
      • آیا بهاییان خودشان از جاسب رفتند؟
      • نامه ها و اشعار شمس الله رضوانی به سید رضا جم
    • آب‌ها، آسیاب‌ها، قنات‌ها و زمین‌های جاسب
    • ​تاریخ نگاران جاسب
    • علت آزار و اذیت بهاییان >
      • سخنی با هم ولایتی ها
    • دعوت بهاییان به مسجد توسط آیت‌الله منتظری
    • دبستان ابتدایی شمس >
      • دبستان‌شمس، ملا‌جعفر، مالک‌اشتر
      • آقای سلیمی مدیر مدرسه شمس
    • بهائیان و کلاس های درس اخلاق در جاسب
    • دزدان اشیای عتیقه جاسب
    • زنان و مردان شجاع و بیدار بهائیان کروگان
    • نقش بانوان در جاسب
    • مقالات امری
  • شجره نامه ها
    • شجره نامه >
      • شجره نامه‌ خاندان ها
      • شجره نامه‌ خانوادگی
    • به روایت شمس الله رضوانی >
      • شجره نامه جاسبی ها
  • نراق
    • تاریخ نراق
    • کیفیت واقعات فتنه نراق کاشان
    • میرزا فضل‌الله معاون‌التجار نراقی
    • جناب آقا میرزا مصطفی نراقی
    • دکتر سیروس نراقی
    • حاج میرزاکمال الدین نراقی >
      • حاجی میرزا کمال الدّین نراقی
      • مقاله سایت سلحشوران نراق
  • زنگ تفریح

جاسب بلاگ

برادران عبودیت(جنابان استاد اسمعیل و استاد ابراهیم)

3/7/2016

1 Comment

 

​بر گرفته از فصل سوم کتاب تاریخ امر بهایی در شهر قم نوشته دکتر نصرت الله محمد حسینی

Pictureکتاب تاریخ امر بهایی در شهر قم نوشته دکتر نصرت الله محمد حسینی
از جمله نفوس مبارکه‌ای که بر اثر انفاس طیّبه برادران ندّاف و تلاش مداوم احبّای قم و جاسب به شرف ایمان فائز گشته‌اند. برادران عبودیت جنابان استاد محمّد اسمعیل و استاد محمّد ابراهیم قمی‌اند. پدر استاد اسمعیل و استاد ابراهیم حاج عبدالله مسگر یزدی بود که از یزد به قم رفت و در آنجا توطّن نموده به کسب پرداخت. استاد اسمعیل در سال 1237 شمسی و استاد ابراهیم در سال 1252 شمسی در شهر قم تولّد یافتند. هر دو برادر ایمان محکمی به دیانت اسلام داشتند و نسبت به اهل ادیان دیگر خصوصاً بهائیان مخالف و تعصّب شدیدی ابراز می‌داشتند. برادران عبودیّت در آخر ایّام جمال ابهی و نخستین سالهای وصایت حضرت عبدالبهاء با برادران ندّاف معاشرت یافتند و پس از اطّلاع از عقاید آنان مصمّم گردیدند که آن دو را مقتول نمایند، ثواب برند و بهشت را نصیب خود نمایند. لذا در پی فرصت بودند تا طرح خویش را عمل نمایند. امّا هر چه با برادران ندّاف بیشتر مؤانست می‌نمودند بیشتر شیفته مظلومیّت و اخلاق ملکوتی آنان می‌شدند. سرانجام جاذبه خلوص و صفاء ایمان بی‌نظیر برادران ندّاف و تلاش جناب میرزا رضا قلی جاسبی (که با توصیه برادران ندّاف با استاد اسمعیل مأنوس شده بود) برادران عبودیت را منقلب نمود و نور ایمان در قلوبشان درخشد. 

استاد اسمعیل که قدّی بلند و هیکلی تنومند داشت و مردم محلّات مختلف قم از او حساب می‌بردند و در ضمن به خاطر تمسّک عمیقش به اسلام برایش احترام خاصّ قائل بودند دیگر سر از پای نمی‌شناخت. به سرعت خبر ایمانش در شهر شایع گشت. علماء فتوای ضرب و قتل دادند و اراذل و اوباش جرأت یافته بر وی بتاختند و او را اسیر کرده بر خر کوچکی نشانده با کلاه دلقکان در هر کوی، گذر دادند. مردم نادان و متعصّب به وی آب دهان و سنگ می‌انداختند و گروهی در کنارش نقاره می‌زدند. استاد اسمعیل در عوالم دیگر بود و در دل خویش برای هدایت آن مردم گمراه دعا می‌فرمود. 
مردی که حتّی نامش در دل مردم ایجاد رعب می‌نمود آن روز در نهایت مظلومیّت تحمّل بلایای طاقت‌فرسا نمود. زیرا این بلایا در ره عشق بهاء بود. گوئی دنیا در نظرش پشیزی نمی‌ارزید. هر چه مردم متعصّب بیشتر ستم و بی‌ادبی کردند او بیشتر ملایمت و ادب نمود. حاضر به جانبازی بود و آرزوی شهادت می‌فرمودند. سرکار بهیّه خانم دختر بلند اختر جناب آقا محمّد حسین ندّاف تعریف می‌فرمود که آن روز مردم شهر قم به واقع خباثت خویش را هویدا نمودند. زحمتی نبود که بر آن عاشق جانسوز وارد نساختند. گروهی فریاد می‌زدند "اسمعیل درازه بره بیرون از دروازه". استاد اسمعیل بی‌اعتناء به قیل و قال مردم چون قهرمان پیروزی بدانان نگاه می‌کرد و در دل چون حضرت مسیح برای آنان طلب آمرزش می‌فرمود. سرانجام تنی چند از جوانمردان شهر که به وی ارادت فراوان داشتند او را از چنگال اوباش و ستمگران رها ساخته به خانه‌اش رساندند . استاد اسمعیل هفته‌ها تحت درمان بود تا بهبود یافت.
استاد ابراهیم عبودیّت نیز پس از ایمان مورد زجر و عذاب مردم متعصّب و شریر قرار گرفت. مادر برادران عبودیّت پس از ایمان برادران نزد علماء می‌رود و التماس می‌کند که فتوای قتل دو برادر را صادر نمایند. می‌گوید اینان سبب ننگ من و خاندان من‌اند. می‌گوید من شیرم را بدانان حرام کرده‌ام و آرزو دارم هرچه زودتر مقتول گردند. اگر چه برادران عبودیّت تحت ستم بودند و هر بلائی را در راه امر تحمّل می‌نمودند ولیکن همواره از احبّای مظلوم قم دفاع می‌کردند. معروف است که استاد اسمعیل می‌فرموده هر ستمی را به خود تحمّل می‌کنم ولیکن اگر نفسی به احبّاء ستم کند و یا به مقدّسات امر توهین نماید او را تنبیه می‌کنم. این بود که افراد از او واهمه داشتند و تنها با هجوم عامّ توفیق می‌یافتند که او را دستگیر و مضروب نمایند. چنانکه چند بار رخ داد و ما به یکی از آن حوادث قبلاً اشاره کردیم. برادران عبودیّت چند سال پس از تصدیق امر مبارک پیاده عازم ارض اقدس می‌شوند. در راه با نجّاری و کارهای دیگر امرار معاش می‌نمایند. استاد ابراهیم برادر کوچکتر در راه بیمار می‌شود و قدرت ادامه سفر از او سلب می‌گردد. لذا به قم مراجعت می‌نماید. ولیکن استاد اسمعیل با هر زحمتی بوده سفر را ادامه می‌دهد و پس از شش ماه به ارض اقدس می‌رسد. مدّت شش ماه در جوار حضرت عبدالبهاء از فوز لقاء مرزوق می‌گردد. رائحه معطّره خاطرات این تشرّف همواره مشام جانش را معنبر می‌نموده است. جناب هاشم فردوسی در تاریخچه شرح احوال خاندان عبودیّت در خصوص ایّام تشرّف جناب استاد اسمعیل چنین نوشته است:
" شش ماه به فوز لقاء مشرّف بود و بی‌نهایت مورد عنایت و الطاف مرکز میثاق ... روزی به جناب آقا محمدحسن خادم مسافرخانه می‌گوید تو عزرائیل شده‌ای و هر روز خبر می‌آوری که چه وقت باید بروند. اگر روزی برای من خبر مرخّصی بیاوری اگر لب دریا باشم تو را در دریا غرق می‌کنم و اگر بالای کوه باشیم تو را به پائین پرت می‌کنم. اگر روزی به شما امر فرمودند که به من خبر مرخّصی بدهی بگو قربان خودتان به ایشان بفرمائید. جناب آقا محمّد حسن جریان را به حضور مبارک عرض می‌کند. می‌فرمایند بسیار خوب به او کاری نداشته باشید. چند روز بعد حضرت عبدالبهاء ایشان را تنها به بیت مبارک احضار می‌فرمایند. پس از اظهار عنایت و رضایت از ایشان می‌فرمایند استاد اسمعیل امروز از عشق‌آباد نامه داشتم اجازه شروع ساختمان مشرق الاذکار را خواسته‌اند. ای کاش این عبد وقت می‌داشت و به عشق‌آباد می‌شتافت و با دوش خود سنگ و خاک می‌کشید و در ساختمان این مشروع عظیم شرکت می‌کرد. استاد اسمعیل از جا برخاسته تعظیم می‌کند و عرض می‌کند قربان حاضرم به جای حضرت سرکار آقا این خدمت را انجام دهم. فرمودند مشروط به اینکه بالنیّابه از طرف عبدالبهاء بروی. فوراً لوحی به افتخار ایشان نازل و می‌فرمایند بسیار خوب فردا صبح حرکت نمائید. این شرح را این عبد به کرّات از ایشان شنیده‌ام. امّا با شرحی که ایادی امرالله جناب ابوالقاسم فیضی درباره ایشان در کتاب داستان دوستان مرقوم فرموده‌اند مختصر فرقی دارد که یقین است آنچه به قلم ایشان ثبت شده صحیح‌تر و موثّق تر است. "
لوح مبارک حضرت عبدالبهاء به اعزاز جناب اسمعیل عبودیّت که در آن امر می‌فرمایند به نیابت از طرف حضرتشان افتخار خاک کشی برای بنای مشرق الاذکار عشق‌آباد داشته باشد چنین است:
" هوالله ای بنده بهاء الحمدلله به صبح هدی حضرت نقطه اولی ربّی الاعلی روحی له الفداء مؤمن و موقن شدی و به شمس حقیقت اسم اعظم جمال ابهی روحی لاحبّائه الفداء مقبل گشتی و بر میثاق الهی و پیمان رحمانی ثابت و راسخ ماندی. تا آنکه بیابان بی‌پایان پیمودی و به آستان حضرت رحمن مشرّف گشتی و جبین بر آن خاک مشکین سودی و به آمال مقرّبین مؤیّد و موفّق گشتی. حال نیز در نهایت انقطاع و به شعله نار انجذاب به عشق‌آباد بشتاب و یاران الهی را تحیّت مشتاقانه عبدالبهاء برسان و روی هر یک را ببوس و شدّت حبّ این عبد را به جمیع بیان نما و بالنیّابه از عبدالبهاء در بنای مشرق الاذکار خاک بکش و گل بردار و سنگ ببر تا انجذاب آن خدمت سبب روح و ریحان مرکز عبودیّت گردد. آن مشرق الاذکار اوّل تأسیس پروردگار واضح و آشکار است. لهذا این عبد امیدوار است که اخیار و ابرار هر یک جانفشانی نمایند و فرح و شادمانی کنند و خاک کشی را کامرانی شمرند. تا این بنیان رحمن بلند گردد و آئین یزدانی منتشر شود و در جمیع اطراف و اکناف نیز به کمال همّت بر این امر عظیم قیام نمایند. اگر عبدالبهاء مسجون نبود و موانع در میان نه البتّه بنفسه به عشق‌آباد می‌شتافت و در بنای مشرق الاذکار حمل تراب می‌کرد و بی‌نهایت مسرور و شادمان می‌شد. حال یاران باید به این نیّت قیام نمایند و نعم البدل گردند تا به مدتی قلیله این بنیان نمایان گردد و احبّاء به ذکر جمال ابهی مشغول شوند و آهنگ مشرق الاذکار در سحرگاه به ملاءاعلی رسد و گلبانگ بلبلان الهی اهل ملکوت ابهی را به وجد و طرب آرد. دلها خوش شود و جانها بشارت یابد و قلبها روشن گردد. اینست آمال مخلصین و این است منتهی آرزوی مقرّبین و علیک التّحیّة و الثناء. ع ع "
باید توجّه داشت که بنای رسمی مشرق الاذکار عشق‌آباد در سال 1320 هجری قمری (1902 میلادی)
با حضور فرماندار کلّ ترکستان و نماینده تزار روس ژنرال کروپاتکین KRUPATKIN آغاز گشته لذا استاد اسمعیل سالها بعد در کار تکمیل بنای مشرق الاذکار افتخار خاک کشی داشته است. در یکی از روزهای خدمت هنگامی که ناوه گِل را بر دوش داشته و از نردبام بالا می‌رفته از او عکس گرفته‌اند. این عکس را به حضور مبارک حضرت عبدالبهاء تقدیم نموده است. ایادی امرالله جناب ابوالقاسم فیضی در کتاب داستان دوستان تحت عنوان "استاد اسمعیل عبودیّت" شرح جاذب و جالبی از حوادث زندگی این مرد جلیل نوشته است که بخشهائی از آن را در اینجا می‌آوریم:
" این سرگذشت پیلی است مست، عاشقی است خداپرست و وارسته ایست از هرچه هست. بسیاری از دوستان حضرت رحمن یاد دارند ایامی را که در حظیرةالقدس طهران محافل و مجالس عظیمه برپا می‌گردید. پیرمردی با موهای سفید قدی افراشته، جبینی گشاده و لبانی دائماً چون غنچه خندان وارد می‌شد و چون آن مجمع نورانی را می‌دید گاهی از خود بی‌خود می‌گشت و عصای دست را بر بالا برده مشغول رقص و آواز می‌شد. هرگز تصور نمی‌کرد که امر جمال قدم از گوشه زندانهای مظلم بیرون آمده و آنقدر جمعیت در محفلی حاضر گردند. آن همه سرور روحانی و نشاط قلبی را باور نمی‌کرد لذا خود را تکان می‌داد که اگر خواب می‌بیند بیدار شود. بلی او در شهر قم به شرف ایمان فائز گردید و با دو سه تن از دوستان سه شاهی روی هم گذارده خیال داشتند ضیافتی برپا دارند. آب نبات و چای و زغال خریدند و سماور را آتش کردند ولی دشمنان دیرین امان ندادند که سماور به جوش آید و با جوش و خروش فراوانی آن مجلس را برهم زدند و استاد اسمعیل را که پس از ایمان اقتدا به مولای مهربان نموده خود را عبودیّت نامید به زندان انداختند. دژخیم دیو سیرت از آنانی بود که در عالم جهالت و جوانی با استاد اسمعیل سابقه حساب و کتابی داشت و حال تازه ایمان جوان را تسلیم پنجه‌های قهر و غضب خویش می‌انگاشت. اوّل آن مرد رشید را که چون پایه‌ از دیوار بلند و متین بود به کُند انداخت. یک پا را در طرفی و پای دیگر را به مسافت بعیدی در طرف دیگر بسته و سر را خم نموده بر روی کُند با زنجیر مقیّد نمود. جناب استاد می‌فرمود در آن حال تمام استخوانهای من داشت خرد می‌شد ولی در برابر آن نامرد تسلیم نشده به وی گفتم من زیاد اسیر تو نخواهم ماند. زندانبان بی‌ایمان چوب بر پشت آن پیل زورمند زدن آغاز کرد. هر ضربه‌ای که فرود می‌آورد توقع داشت استاد اسمعیل ناله و استرحام کند. ولی یا عبدالبهاء یا عبدالبهاء گویان ضربات را یکی پس از دیگری تحمل فرموده همانطور که خودش می‌گفت ابداً باکی نداشت و دردی نمی‌انگاشت. در آن ایام حضرت آقا سیّد نصرالله باقراف از عائله مقدّسه خمسی با جرأت و حمیّت فوق‌العاده در حفظ و حراست یاران در اکناف ایران به دل و جان می‌کوشید و با حمیّت این وجود عزیز و مکرّم و مراجعه وی به رجال و ادارات حکومتی حکم آزادی استاد اسمعیل رسید و از زندان خارج گردید. چون نوری بود که از ظلمت زندان بیرون می‌آید و به در و دیوار پرتو می‌افکند. حال دیگر کی می‌توانست جلوی او را بگیرد. نه حکمت می‌دانست چیست و نه خوف و هراس را در دل وی راهی بود. او را از جوهری ساخته بودند که از آن جواهر وجود شهداء و قهرمانان را می‌پرداختند. لذا بی‌باکانه به تبلیغ پرداخت و بار دیگر او را نزد حاکمی ستمگر بردند. امر شد پاهای او را به فلک ببندند. ترکه‌های انار آوردند. فراش مشغول کندن تیغ‌ها شد. استاد اسمعیل به قول خودش: "پاچه شلوار را بالا زدم، دسته‌ای از آن ترکه‌های انار را برداشتم به‌پای خود کوفتم و گفتم حضرت حاکم امر بفرمایند با تیغ بزنند که خون بیاید، چوب تنها که ثوابی ندارد." آمر و مأمور این رأی را صواب گرفته آنقدر که توانستند وی را زدند. دیدند از عهده‌اش بر نمی‌آیند لذا او را اخراج بلد نمودند. دست در دست برادر والاگهر خود استاد ابراهیم گذارده هر دو از آن شهر بیرون آمدند و به محض خروج عزم دیار حضرت دوست نمودند." (صفحات 62 – 59)
جناب فیضی پس از شرح بیماری استاد ابراهیم و جدائی استاد اسمعیل و سفر شخص اخیر به بغداد و اقامت در آن بلد دنباله سفر ارض اقدس را چنین می گیرد:
" ... مرحله دوّم سفر خویش را به سوی کوه حضرت محبوب ادامه داد. در آن بیابان بی‌انتهی شب و روز پیاده رفت. مؤانسش ریگ‌های سوزان و عطش فراوان و شب نیز هم‌صحبتش ستاره‌های آسمان. شب‌ها که ماه را می‌دید با خود می‌گفت ای ماه بلند که آسمان خانه تُست کی به دیدارت نائل می‌گردم. هر شب اخترها را شمرد که کی صبح وصال بدمد ولی می‌فرمود تو گوئی که هرچه می‌رفتم بیابان هم خود را می‌کشید. راه را دورتر و دیدار را دیرتر می‌نمود. طیّ طریق بسی ناگوار بود. عطش می‌آورد. گرما بود. سختی و مشقت بی‌حدوحصر می‌نمود. ولی این‌ها به کسی آزار می‌رساندند که آتش عشقی در گوشه دل روشن نداشته باشد نه این پیل مست و این شوریده دلداده را که ریگ و هامون و درشتی‌هایش در زیر پایش پرنیان می‌نمود. او در پی سرو خرامان خود می‌گشت و به سوی بوستانی که جایگاه آن سرو خوش خرام بود می‌شتافت. او ماه آسمان ایمان خود را می‌جست و به سوی آسمان محبتش همه بارها را به نهایت سرور و هیجان می‌کشید. با این عشق و عطش بود که به بیروت رسید. مستقیم به سوی حضرت آقا محمد مصطفی بغدادی رفت و نیّت خود را باز گفت. بر حسب امر و اشاره مرکز میثاق جناب بغدادی فرمودند اجازه تشرف داری. در این موقع استاد می‌گفت نگاهی به دریا کرده پرسیدم حضرت عبدالبهاء کدام سمت این دریا تشریف دارند. جناب بغدادی که از عشق و حرارت وی بی‌خبر بودند با انگشت آفاق بعیده دریا را نشان داده می‌فرمایند در آن سوی. استاد اسمعیل که فقط در فکر محبوب و از همه چیز حتی اجازه بی‌خبر بود مشغول شد که قبا از تن درآورده خود را به دریا افکند و شنا کنان بدان ساحل بعید خود را برساند. در این موقع حضرت آقا محمد مصطفی ملتفت می‌شوند که با چه شوریده حالی طرفند.
زیرا می‌دانست که آن محبوب الهی از این دلدادگان در تمام اطراف جهان زیاد دارد لذا از در اندرز درآمده ایشان را امر به اصطبار می‌فرمایند و نیز با نهایت ملاطفت و آرامی می‌فهمانند که تا اجازه نداشته باشد حرکت بدان سوی جسارت و مخالفت رضای مرکز عهد و پیمان امر حضرت رحمن است. اتفاقاً در همان موقع جناب آقا محمد مصطفی مشغول نگاشتن عریضه‌ای حضور مبارک بودند و می‌گوید تو هم عریضه‌ای را بنویس زود جواب خواهد آمد. استاد اسمعیل می‌گوید آخر کاغذت از قول من بنویس عریضه عاشق بی‌نوا این بود. ترا به جان آقا محمد مصطفی قسمت می‌دهم مرا محروم مفرما. چیزی نگذشت جواب رسید مسافر بیاید مأذون است ... سومین مرحله را با پای استقامت و اطمینان شروع فرمود و در راه با خود زمزمه می‌کرد و می‌رقصید و می‌خواند:
کو بکو میگردیم از پی عبّاس                                     آخرش من فهمیدم محبوبم عکاس 
عالمی تغزل و قصائد مدح و ثنا در این بیت که به صورت ظاهر از حلیه سخن خالی است مندمج است. هر کلمه‌اش آسمان اراضی مقدّسه را در نظر می‌آورد و هر مصراعی روزنه‌ایست که به خانه حضرت دوست باز می‌گردد و روائح طیّبه و عطرهای مهر و محبّت الهی و شور و انجذاب رحمانی به قلب و روان انسان می‌بخشد. با چشم دل و جان بایستی در این گونه تغنیّات نگریست تا در عمق آن روحی دیگر زیارت کرد و چون مشتاقان بدین ترانه باید گوش داد تا دریاهای خلوص را با آهنگهای بدیعه در آن موّاج یافت. سفر به پایان رسید. به عکا ورود نمود و به بیت مبارک داخل گردید. او را به اطاقی بردند که منتظر بنشیند. عاشق به بارگاه معشوق بار یافت و حبیب به محبوب رسید. تشنه‌ای به سر چشمه گوارای وصل نزدیک شد ولی تصوّر می‌فرمایید که فی الحین خود را در چشمه حیات انداخت. به وی گفتند اینجا بنشین حضرت عبدالبهاء در اطاق مجاور تشریف دارند و از این در الآن می‌آیند. در این چند ثانیه‌ای که منتظر حضرت محبوب عالمیان بود جمیع حوادث حیات به خاطرش آمد. دید که با یکی از لوطی‌ها در عالم جوانی و جاهلی نزاع کرده و با تیشه نجّاری خود بر شانه او کوفته است ... دید خواهر خود را در حین خشم و اوقات تلخی با دو دست گرفته از اطاق به وسط باغچه انداخته، دید از دیوار بلندی بالا شده که حریف خود را خاک نماید. وقتی این‌ها به نظرش آمد با خود گفت تو بیرون چه کرده‌ای که اکنون آرزوی ورود بدین بارگاه داری. همانجا و همان حین تصمیم گرفت بدون آنکه چشمش به جمال دوست بیافتد همان راه آمده را باز گرفته به سوی مسکن و مأوای خود برگردد. ناگهان دری باز شد و خود را در آغوش گرم پر محبتی یافت. دیگر چیزی نفهمید و چه به سرش آمد نمی‌دانست. همینقدر یادش بود که مدّتی سر بر روی قلب اطهر گذارده بود ... دیگر نمی‌دانید که این مرد عزیز با چه هیجانی از جزئیات ایام تشرف بحث می‌کرد ... می‌فرمود دو بار افتخار حمل صندوق حضرت رب اعلی را داشتم. اوّل وقتی که حامل جسد وارد قم شد صندوق را بر دوش من گذارد که به خانه ببرم و چند روز بعد مجدّد همان صندوق را به من داد که از خانه بیرون آورم و بعدها مرقوم داشت که آن صندوق عرش مبارک حضرت باب بود ... در ایّام تشرّف او ساختمان مقام مقدّس اعلی به پایان رسیده بود و مرکز عهد و پیمان الهی اراده فرمودند که صندوق مبارک را که بیش از نیم قرن از منزل به منزل، مسجد به مسجد و مدینه به مدینه نقل می‌کردند در مقام اصلی خود استقرار ابدی بخشند. هشت نفر از یاران حامل عرش ربّ اعلی از عکّا به حیفا شدند و استاد اسمعیل را این فخر و منقبت ابدی است که یکی از آن هشت نفر به شمار می‌رود. می‌گفت وقتی کار تمام شد حضرت عبدالبهاء به عکّا مراجعت فرموده امر کردند ما هشت نفر در نزدیکی مقام مقدّس مقیم باشیم. در باغچه‌ها گل کاشتیم. شب‌ها از ذوق خواب نداشتیم. آقا رحمت‌الله خادم نجف آبادی کشیک می‌داد که ناقضین دستبردی به مقام اعلی نزنند و چنان هیبت و صلابتی داشت که احدی جرأت تقرّب و جسارت نداشت. از شدّت سرور و بهجت می‌گفتیم، می‌خواندیم و می‌گریستیم. گریستنی که هر قطره اشک زنگ غمهای پنجاه‌ساله را می‌سترد این نکته خیلی مهمّ است که بدانید البتّه ملاحظه فرموده‌اید که اکثر الواح نام گیرنده لوح در بالا مرقوم است. یعنی کسی که لوح به افتخارش نازل شده نامش در گوشه بالا معمولاً نوشته می‌شد. حال لوحی را زیارت می‌کنید که نُه اسم در بالا رقم رفته و نُهمی نام مبارک حضرت عبدالبهاء است. چرا چنین شده علّتش این است که در همان شبی که گفتم ما را چنان نشئه و سروری بود که: جوش بر می برداشت از جا سقف این میخانه را. آنقدر صفرائی عشق گشتیم که آنچه از خمخانه آوردند شکستی حاصل نیامد. هر کس هر چه بلد بود از اشعار و الواح و مناجات تلاوت نمود. شب از نیمه گذشت که تمام عواطف احساسات و امیال خود را بر روی ورقی از کاغذ نوشته حضور حضرت عبدالبهاء عریضه کردیم و وقتی امضاء نمودیم دیدیم هشت امضاء است. یکی از دوستان گفت بنویسید و نُهمی خودت که در همه جا با مائی. دو یا سه نفر در همان موقع پیاده راه عکّا را گرفته آمدیم دم صبح به عکّا رسیدیم. هیکل میثاق از وثاق بدر آمده در مهتابی بیت مبارک با تجلی و جلال عجیبی مشی می‌فرمودند و چون از دور ما را دیدند با دست اشاره و احضار فرمودند. همینکه وارد شدیم مرحبا گفتند و از باغچه‌ها سئوال کردند گُل کاشتید؟ باغچه‌ها مرتّب است منظّم است؟ ... بعد از کمی مکث و اظهار عنایت بی‌شمار فرمودند کاش ما را هم جزء خودتان حساب می‌کردید. به مجرّد استماع این بیان شیرین‌تر از جان و روان نامه را از جیب در آورده دو دستی تقدیم کردیم و فی الحین دو لوح امنع اقدس ذیل نازل گردید.
هوالله
سواد این ورقه به هریک از آن اشخاص داده شود و اصلش در حظیرةالقدس محفوظ بماند.
هوالله
ربّ و محبوبی لک الحمد علی ما اولیت و لک الشّکر علی ما اعطیت. تؤتی من تشاء و تؤیّد من تشاء و توفق من تشاء علی ما تشاء. بیدک الامور کلّها و فی قبضتک زمام الاشیاء. تشرف من تشاء و تحرم من تشاء بیدک الخیر و شأنک الجود انک انت الوهاب المعطی الکریم الرحیم... ع ع  
هوالله
ای خوشبختان حمد خدا را که به فیض اعظم موفّق و به الطاف جمال قدم روحی لاحبّائه الفداء مؤیّد شدید و با نهایت عجز و نیاز و در کمال تضرّع و ابتهال به حظیرةالقدس شتافتید و در آن مقام مقدس به دست هدیه مطاف ملاءاعلی تربت نوراء بقعه مبارکه گلهای معطّره کاشتید و عبدالبهاء نیز روحش و جان و دلش با شما بود. پس چون به فیض باغبانی در آن گلشن روحانی فائز گشتید، باید شب و روز عنایت شکرانیّت به درگاه حضرت احدیّت تقدیم نمائید و اعظم از این آنکه حامل چنین هدیه‌ای از جائی به چنان جائی شدید.                                                          ع ع
... شبی در بیت مبارک ضیافتی برپا بود. حضرت عبدالبهاء دم در اطاق ایستاده آب روی دست مهمانان می‌ریختند و به هر یک حوله‌ای عنایت می‌فرمودند که دستها را خشک کرده جای خود جالس شوند. نوبت به من که رسید محو جمال حضرت دوست شدم. حوله را گرفته بوسیدم و در بغل گذاشتم و با گوشه قبایم دستهایم را خشک کرده سر میز نشستم. هیکل مبارک را عادت بر این بود که دور میز راه می‌رفتند، بیانات شیرینی می‌فرمودند و برای هر یک غذا می‌کشیدند و گاهی هم دست بر پشت مهمانان زده می‌فرمودند بخورید اینها ربطی به روحانیّت ندارد و این میهمانی‌ها مملوّ از اکل و شرب روحانی و جسمانی می‌شد. آقا محمّد حسن خادم که همشری خودم بود او نیز کمک می‌کرد از جمله دور می‌رفت و حوله‌هائی که هیکل اطهر به دست مبارک داده بودند جمع می‌کرد. خیلی آهسته به هر یک می‌گفت حوله را بدهید. دیگران همه حوله‌ها را دادند. وقتی به من گفت حوله را بده گفتم مگر تو داده‌ای. گفت نه. گفتم خوب برو هر کس داده بیاید بگیرد. دید با بد آدمی طرف است دیگر هیچ نگفت و رفت. استاد در حینی که این را گفت حوله را از جیب بغل درآورده بر دو دیده گذارده و بوسید و دوباره به سر جایش گذاشت. بعد از شام مائده روحانی به دور می‌آمد و بیاناتی شیرین‌تر از قند مکرّر از لسان اطهر می‌شنیدیم. شبی بعد از استماع بیانات رشیقه عالیه استاد اسمعیل را فرصتی بدست آمد تا خواهش دل را بیان دارد. عرض کرد قربان سه آرزو دارم. فرمودند بگو. اوّل آنکه وقتی به شرف ایمان فائز شدم مادرم مرا خیلی اذیّت کرد. به طوری که روزی در خیابان مرا ناسزای فراوان گفت و به سینه خود کوفت و فریاد زد – شیرم را به تو حرام کردم. آرزو دارم آمرزیده شود. فرمودند این نعمتی است جمال مبارک عطاء فرموده‌اند. دوّم آنکه خیلی دلم می‌خواهد شهید شوم. فرمودند اگر شهداء قدر و مقام تبلیغ را در این ایّام می‌دانستند شهید نمی‌شدند که در این دوره باشند و در این میدان جولان دهند. سوّم زبان و معلومات تبلیغ ندارم عنایت فرمایند. در جواب فرمودند برو به اطراف و شرح حال خودت را بگو همین حکم تبلیغ را دارد ... .
هر سفر که طهران می‌آمدم حضور استاد اسمعیل عبودیّت مشرّف می‌شدم. پای او را می‌بوسیدم که جای چوب خوردن‌های او بود ... در بین ناشرین نفحات الله خیلی دوست و رفیق داشت. بی‌اندازه به همه اینها احترام می‌گذاشت. از جمله به مظهر اخلاق حسنی جناب آقای حسن نوش‌آبادی خیلی خیلی محبّت می‌ورزید. در همان موقع مریضی‌اش نامه‌ای از جناب نوش‌آبادی که آن وقت‌ها در مشهد بودند رسید و در آن نامه فرموده بودند در این ایّام حضرت حاج ابوالقاسم شیدانشیدی از یزد بدین شهر تشریف آورده‌اند و سبب سرور و بهجت موفور یاران الهی در جمیع محافل و مجالس و باعث هدایت و راهنمائی مردم به شاهراه الهی می‌باشند. آرزو دارم که سر و کلّه استاد اسمعیل را نیز ببینم. به محض زیارت این ورقه از جا برخاست و عازم خراسان شد. بعد از دو روز صبح خیلی زود سرش را از پرده اطاق حضرت نوش‌آبادی تو کرده گفت – جناب نوش‌آبادی سر و کلّه استاد اسمعیل است اجازه می‌فرمائید. دیگر معلوم است که با چه شور و شعفی همه در آن مأمن عشق و محبّت حول این عزیزان الهی جمع شدند.
استاد اسمعیل منزلش را وقف خدمات امریه کرده بود و درس اخلاق هفتگی اطفال مرتّب در آنجا تشکیل می‌شد و از استماع همهمه کوکان لذّت بی‌حساب می‌برد. در آن اوانی که مدارس بهائی در تمام اطراف ایران بسته شد و زوبعه‌ای سخت از هر سمت روی نمود و بگیر و ببند زیاد و سختگیری‌ها شدید گردید و بوی شهادت می‌آمد، حضرت استاد اسمعیل را به دفتر شهربانی کلّ دعوت می‌کنند. صبح با نهایت مسرّت اوّل می‌رود منزل حضرت قائم مقامی از ایشان خداحافظی کرده به سوی اداره مربوطه روان می‌گردد. می‌نشیند تا وی را می‌خواهند. حضرت رئیس به او می‌فرمایند هیچگونه اجتماعی در منزل شما مجاز نیست. استاد می‌زند به گریه. از او می‌پرسند چرا می‌گرید. استاد با نهایت وقار و بی‌اعتنائی می‌گوید حضرت رئیس ... من از دیروز تا به حال خدا می‌داند چقدر خوشحال بودم و چه خیالها می‌کردم. تصوّر نمودم که می‌خواهید مرا در سبیل امر حضرت بهاءالله شهید کنید. ملاحظه فرمائید ... دست در جیب کرده مقدار نقل در می‌آورد. این نقل‌ها را می‌خواستم در راه مدرسه به مردم بدهم و با این دستمالهای ابریشمی می‌خواستم تمام راه را برقصم ... حضرت رئیس سخت متأثر می‌گردد. احترام می‌گذارد و چای آورده تقدیم می‌کند. ولی استاد راحت نمی‌شد و همچنان می‌گریست. بعد مجدّد رو به رئیس کرده می‌گوید حضرت اجلّ با چه روئی من منزل خود بروم. منزل که مال من نیست. مال احبّاست. من نمی‌توانم به آنها بگویم منزل من نیائید. شما امر بفرمائید که آنها به خانه من نیایند. آن افسر عالی رتبه سخت تحت تأثیر مقدمات روحانی و صمیمیّت و سادگی استاد اسمعیل قرار می‌گیرد به طوری که تا دم در اطاق ایشان را مشایعت می‌فرماید. این مرد بزرگوار و عاشق بی‌قرار شب و روز در شهرها و قریه‌های ایران در سیر و سفر بود و هرجا که می‌رفت سروری و بهجتی وافر به احبا می‌بخشید. شرح حال خود را می‌گفت و تبلیغ می‌کرد. در تبلیغ خیلی با جرأت و استقامت بود. عدّه بسیاری را به شریعةالله هدایت فرمود. از جمله جناب مشهدی مهدی خادم میثاق و عدّه‌ای از همان ردیف همه از دست پرورده‌های این مرد بزرگوار بودند. در همان ایّامی که فانی افتخار خدمتگذاری یاران عزیز نجف آباد را داشتم مدّتی استاد اسمعیل آنجا تشریف داشتند و تمام این شرح را در همان روزها از لسان شیرینش شنیده یادداشت کردم. حمد خدای را که در برابر امتحانات عظیمه الهیه چون رکنی شدید مقاومت فرمود و تا آخرین نفس به خدمت امر مبارک مشغول بود و بازماندگان و فرزندانش نیز دلیرانه در هجرت و خدمت چون او موفق و مؤیّد و مفتخرند." (صفحات 85 – 59).
حضرت عبدالبهاء در لوح مبارک خطاب به برادران عبودیّت (جنابان استاد اسمعیل و استاد ابراهیم) چنین می‌فرمایند:
" هوالله     طهران به واسطه حضرت ابن ابهر جناب ابراهیم نجّار و جناب استاد اسمعیل علیهما بهاءالله خلج آباد جناب ابراهیم نجّار و جناب استاد اسمعیل علیهما بهاءالله. هوالله ای دو برادر چون فرقدان درخشنده و تابان. نور حقیقی در عالم خلق پرتو محبّت است و شعاع موهبت الله. الحمدلله روی آن دو برادر به پرتو الهی چون مه انور منوّر. علی‌الخصوص که در سبیل الهی بی‌سروسامان شدید و از لانه و آشیانه دور گشتید و اسیر زندان گردیدید و حال سرگردان کوه و بیابان. این موهبت از الطاف حضرت احدیّت است که در حقّ آن دو بنده آستان مقدّر شده. همواره عاشقان روی جنانان سرمست جام بلا بوده‌اند و آواره از خانمان. گهی اسیر زندان گشته گهی حقیرترین مردمان. عاقبت در نهایت مسرّت به قربانگاه عشق شتافتند و علم امرالله برافراختند. لهذا آن دو برادر چون دو پیکر یعنی برج جوزاء آسمانی از افق کامرانی بدرخشیدند و در هر دمی صد هزار شکرانه نمائید که سرمست جام بلائید و آواره دشت و صحرا و لسان بلیغ بگشائید و نطق فصیح بنمائید تا نار عشق برافروزید و پرده غافلان بسوزید. جهانیان را یار مهربان گردید و جسمانیان را دلیل روحانیان. ایّام می‌گذرد صبح شادمانی به شام ظلمانی تبدیل گردد . پس فرخنده وجودی که آیت سرور گردد و رایت مقام محمود. و خجسته نفسی که ایّام معدوده را در راه جمال معبود به زحمت و مشقّت به پایان رساند و محروم سری که در راه او فداء نگردد و مأیوس نفسی که قربان حضرت رحمن نشود. علی العجاله شما خانه و کاشانه را در راه حضرت احدیّت از دست بدادید. انشاءالله در گلشن ملاءاعلی لانه و آشیانه خواهید نمود و در افق محبّت الله چون نجم بازغ ساطع خواهید گشت و علیکم التّحیّة و الثّناء. ع ع "
در توقیع حضرت ولیّ امرالله مورّخ بیست و هفتم شعبان 1345 هجری قمری که به خطّ منشی مبارک جناب میرزا محمود زرقانی صادر شده و حاشیه آن به خطّ حضرتشان است خطاب به استاد اسمعیل چنین آمده است:
"از حیفا به طهران جناب استاد اسمعیل نجّار زیده عزّه و اقباله هوالله تعالی بنده صادق حقّ عریضه آن مؤمن بالله به محضر انور ولیّ امرالله روحی لاحبّائه المخلصین فداء فائز. فرمودند شکر کنند حیّ ابدی را که در عبودیّت آستانش فیض سرمدی جستند. امید چنانست که هر دم تأییدی تازه یابند و سرور و فرحی بی‌اندازه جویند. گنج معرفة الله را بر سر همگنان بیفشانند و نافه مشک اسرار در آن دیار نثار نمایند. جناب شاطر عابدین سر دفتر مقرّبین شوند و سرخیل خادمین و ثابتین باشند. عصمت خانم در ظلّ سدره رحمت مقرّ یابند و غریق بحر غفران گردند. نجل جلیل عبدالله یگانه بنده مخلص درگاه خدا شود و از پرتو نیّر عطا فیض پاینده گیرد. حبیب الله سرباز راه وفاء گردد و در محبّت جانان جان بازد. عطاءالله و فضل الله در دبستان فضل و عطاء نشو و نما نمایند و کسب فضائل عالم انسانی کنند. و ربابه خانم به ثنای حقّ مشغول باشد که منسوب شهیدان راه خداست و یادگار جانبازان طریق وفاء. جناب استاد ابراهیم نجّار در ملکوت اسرار همدم بخشش پروردگار شود و مخمور ساغر سرشار مغفرت کردگار. جواهر خانم به مشاهده جواهر معانی رخی نورانی یابد و دلی غریق بحور شادمانی جوید. طلعت خانم چهره را به انوار تقدیس روشن کند و جان را مانند گلزار و گلشن نماید. قدسیّه خانم از طهارت روحانی حصّه‌ای وافر برد و زنگ هر آلایشی را از آئینه جان بزداید. خانم اعطاء به وجود و کرم سلطان بقاء برخورد و بنات یاران را در بزم عرفان به وجد و سرور آورد. ملیحه خانم و شمسیّه خانم و روحی خانم و امرالله در جهان احسان پرورش یابند و مایه حسن اخلاق آن عائله محترمه شوند. جناب میرزا محمّد اشتهاردی ناشر آثار رحمانی گردند و خادم انجمن وحدت انسانی باشند. و سمّی دلبر پیمان میرزا عبّاس فرات ساقی صهبای معارف شوند و نفوس را سرمست خمر معرفت کنند و در ارتفاع رایت وحدت و وفاء مغبوط زمره اولیاء گردند. این بود خلاصه عنایات مبارکه که به امر آن مشرق فیوضات ربّانیّه مسطور شد. عبد ذلیل زرقانی
یار معنوی از حقّ علیم موفّقیّت آن بنده مقرّب درگاه حضرت احدیّت را راجی و طالب تا آنکه مقصود دل و جانش تحقّق یابد و مشکلات مرتفع گردد و سعادت ابدیّه رخ بگشاید. حفظک الله من کلّ شرّ و بلاء و مکروه. بنده آستانش شوقی."
جناب استاد اسمعیل در طول حیات سه همسر اختیار نمود. از همسر نخست، سرکار بلقیس خانم، صاحب چهار دختر و دو پسر شد. پسران به ترتیب عبدالله و حبیب‌الله نام داشتند و هر دو مؤمن به امر مبارک بودند. از همسر دوّم به نام سرکار عصمت خانم نیز صاحب دو پسر به نامهای عطاءالله و فضل‌الله گردید که هر دو به امر مبارک مؤمن گشتند. از همسر سوّم صاحب فرزند نشد. امّا ارشد اولاد استاد اسمعیل جناب عبدالله عبودیّت بود. نامبرده با سرکار عطائیه خانم دختر جناب استاد ابراهیم نجّار (برادر استاد اسمعیل) ازدواج نمود ولیکن صاحب اولاد نشد. جناب عبدالله عبودیّت چون پدر موقن و خادم مخلص آستان الهی بود. وی به منظور اجراء فرمان مهاجرت صادر از سوی حضرت ولیّ امرالله به عراق عرب مهاجرت نمود و پس از عودت از آن کشور به شهر قم رفت ولیکن به علّت وقوع ضوضاء مجبور به ترک نقطه مهاجرتی خویش گردید و به طهران رفت. سالها در کرند و قصر شیرین مهاجر بود و سرانجام در سنّ متجاوز از نود در آبان ماه سال 1365 شمسی در طهران به ملکوت جاودان صعود نمود. از قلم مبارک حضرت عبدالبهاء و حضرت ولیّ امرالله چند لوح و توقیع به اعزاز نامبرده نازل گردیده است. لوح معروف ذیل از قلم حضرت عبدالبهاء به اعزاز جناب عبدالله عبودیّت است:
"الله ابهی ای بنده الهی تو عبدالله و من عبدالبهاء بیا هر دو همّتی بنمائیم و به آستان مقدّس خدمتی. اگر رضای من جوئی نعره عبدالبهاء برآور و با ثبات عبودیّت محضه من در آستان جمال ابهی قیام نما. اگر بدانی که مذاقم چگونه شیرین می‌گردد البّته به بانگ بربط و چنگ و نی این آهنگ بنوازی، ای عبدالبهاء، ای بنده آستان بهاء، ای خاک درگاه بهاء، ای غبار راه بهاء، ای آشفته روی بهاء، ای سرمست روی بهاء، ای معتکف کوی بهاء، زودی بیا زودی بیا. والبهاء علیک ع ع "
پس از بیان احوال جناب استاد اسمعیل عبودیّت باید از شرح حیات برادر ارجمندش جناب استاد ابراهیم نجّار آگاه گشت. نام خانوادگی استاد ابراهیم عبودیّت بود. استاد ابراهیم بیش از برادر تحصیلات مکتبی داشت. او نیز در جوانی نجّار بود. بدین سبب به استاد ابراهیم نجّار قمی معروف گشت. استاد ابراهیم با سرکار جواهر خانم فرزند استاد اسمعیل رنگرزی قمی ازدواج نمود. استاد اسمعیل رنگرز اگر چه اصلاً بابی زاده بود، از امر بدیع اطلاع دقیقی نداشت ولیکن در همان ایّام جوانی وسیله جنابان آقا محمّد ابراهیم ابن ندّاف و آقا محمّد ابراهیم صفّار به امر مبارک مؤمن گشت. لذا جواهر خانم هنگام ازدواج با استاد ابراهیم در غایت ایمان بود. ثمره این ازدواج فرزندان برومندی شدند که همگی در ظلّ امر مبارک بوده و هستند. استاد ابراهیم در همان ایّام جوانی در قمرود موفّق به تأسیس مدرسه گردید و به تعلیم و تربیت کودکان بهائی و غیر بهائی همّت گماشت. خدمات او مورد تجلیل غیاث الدّوله حاکم قمرود که نسبت به امر مبارک نیز خوشبین بود قرار گرفت. به طوری که در اعیاد بهائی مراسم جشن در دارالحکومه و با حضور بزرگان محلّ تشکیل می‌گردید. شاگردان مدرسه نیز همانگونه که حضرت عبدالبهاء به استاد ابراهیم دستور فرموده بودند همه لباس متّحد الشّکل داشته‌اند و در صفوف منظّم سرودهای دسته‌جمعی بهائی می‌خوانده‌اند. مراسم نیز با مناجات شروع می‌گردیده است. خدمات استاد ابراهیم به شأنی گرانقدر بوده که هنگام استدعای اذن تشرّف به حضور حضرت عبدالبهاء آن حضرت امر فرموده‌اند در قمرود بماند و به خدمات عظیمه خویش ادامه دهد.
لوح مبارک ذیل که گویای بسیاری از نکات مهمّه خصوصاً در باب تعلیم و تربیت کودکان است در آن اوقات از خامه حضرت عبدالبهاء به اعزاز جناب استاد ابراهیم نازل گردیده است:
"به واسطه آقا سیّد اسدالله قمرود جناب آقا ابراهیم نجّار قمی علیه بهاءالله الابهی هوالله ای ثابت بر پیمان نامه رسید اجازه حضور خواسته بودید حال آن جناب الحمدلله در قمرود به خدمتی عظیمه قیام نموده‌اید و موفّق شده‌اید و سبب تربیت و تعلیم اطفال آشنا و بیگانه شده‌اید و محلّ اعتماد حضرت غیاث گشته‌اید. این خدمت بسیار در درگاه احدیّت مقبول لهذا حال حکمت اقتضاء ننماید که سفر نمائید. پس باید به خدمت مشغول شوید. انشاءالله در آینده اذن و اجازه داده خواهد شد. اگر حال حرکت نمائید آن مدرسه و آن ترتیب بهم خورد. و امیدوارم که حضرت مشارٌالیه مؤیّد به تأییدات غیبیّه الهیّه گردند و امّا ترتیب مدرسه باید اطفال اگر ممکن یک نوع لباس بپوشند ولو قماش تفاوت داشته باشد. اگر چه بهتر آن است که از یک قماش باشد. ولی اگر ممکن نه ضرری نه. و تلامذه باید در نهایت طهارت و نظافت باشند. هرچه نظافت بیشتر بهتر و موقع مدرسه در جائی باشد که هوا در نهایت لطافت باشد. و حسن آداب تلامذه را باید به غایت دقّت نمود و اطفال را تشویق و تحریص بر فضائل عالم انسانی کرد. تا از صغر سن بلند همّت و پاکدامن و خوش‌سلوک و طیّب و طاهر تربیت شوند و در امور عزم شدید و نیّت قوی حاصل نمایند. از هزل در کنار باشند و در هر مقصد عزم صمیمی داشته باشند تا در هر موردی ثبات و استقامت کنند. تربیت و آداب اعظم از تحصیل علوم است. طفل طیب و طاهر و خوش‌طینت و خوش‌اخلاق نافع است ولو جاهل باشد بهتر از طفل بی‌ادب کثیف بداخلاق ولو در جمیع فنون ماهر گردد. زیرا طفل خوش‌رفتار نافع است ولو جاهل و طفل بداخلاق فاسد و مضرّ است ولو عالم. ولی اگر علم و ادب هر دو بیاموزد نور علی نور گردد. اطفال مانند شاخه تر و تازه‌اند هر نوع تربیت نمائی نشو و نما کنند. باری در بلندی همّت اطفال بسیار کوشش نمائید که چون به بلوغ رسند مانند شمع برافروزند و به هوی و هوس که شیوه حیوان نادان است آلوده نگردند. بلکه در فکر عزّت ابدیّه و تحصیل فضائل عالم انسانی باشند. و امور دیگر را از مدرسه‌های طهران اقتباس نمائید. فرصت بیش از این نیست. امةالله المقرّبه حرم محترمه را تحیّت ابدع ابهی ابلاغ دارید و همچنین اماء رحمن صبایای مکرمه طلعت و قدسیّه و خانم عطاء و ملیحه خانم را و به احبّای قمرود از قبل عبدالبهاء نهایت محبّت و وفاء ابلاغ دارید. ع ع "
استاد ابراهیم و همسرش جواهر خانم سالها به خدمت ارزنده تعلیم و تربیت نونهالان اشتغال داشتند و صدها دختر و پسر بهائی و غیر بهائی با آداب امر و شیوه‌های تعلیم و تربیت بهائی وسیله آنان آشنا شدند و از نعمت خواندن و نوشتن بهره یافتند. پس از درگذشت غیاث الدّوله دشمنان عنود امر مبارک علیه استاد ابراهیم بپا خواستند و به شأنی موجب اذیّت و عذاب وی گردیدند که ناچار قمرود را ترک نمود و به خلج آباد اراک کوچید و در آنجا نیز به تعلیم و تربیت کودکان و ترغیب و تشویق یاران توفیق یافت. استاد ابراهیم بعداً به طهران نقل مکان نمود و طولی نکشید که در جعفر آباد پاقراف مقیم گشت و به خدمات خود در باب تعلیم و تربیت کودکان ادامه داد. نامبرده مردی مطّلع از معارف امر بود خطّی زیبا و لحنی ملکوتی و بیانی فصیح و بلیغ داشت و سبب هدایت نفوس عدیده به امر اعظم گشت. در هر محفلی حاضر می‌گشت با تلاوت آثار مبارکه و قرائت اشعار زیبای امری که برخی را خود سروده بود شور و شعفی بسیار در یاران پدید می‌ساخت. جناب استاد ابراهیم در نخستین سالهای ولایت حضرت ولیّ امرالله با نهایت عشق و ایمان به ملکوت ابهی صعود نمود. حضرت عبدالبهاء در یکی از الواح مبارکه که به اعزاز استاد ابراهیم نازل شده می‌فرمایند:
"طهران    به واسطه جناب آقا میرزا غلامعلی    قمرود جناب آقا ابراهیم نجّار علیه بهاءالله الابهی. ای بنده پروردگار، آواره من نجّار، نامه با اختصار شما مرا امیدوار نمود که الحمدلله بر عهد وثیق ثابت و برقراری و در فکر ترویج تعالیم در آن دیار. البتّه باید احبّای الهی نهایت همّت را مبذول دارند تا دوباره مکتب معهود در قمرود در نهایت انتظام وجود یابد. تحیّت و اشتیاق مرا به یاران برسان و بگو این مکتب سبب الفت است، سبب محبّت است، سبب ترقّی اطفال است. باید از هر جهت همّت نمود تا در آن مدینه مکتب پرشکوهی گردد و جمیع شهادت دهند که در این مکتب اطفال چنانکه باید و شاید تربیت می‌شوند. به جناب آقا فرج‌الله اشتیاق دل و جان برسان. امیدم چنانست که در عسرت خفّت حاصل گردد. جناب هاشم خان را تکبیر ابدع ابهی برسان و جناب عنایت و جناب استاد اسمعیل را نهایت مهربانی از قبل من برسان. و همچنین جمیع احبّای الهی را به قلبی خاضع و خاشع تحیّت ابدع ابهی می‌رسانم و از درگاه احدیّت رجاء می‌کنم که یاران قمرود را در ظلّ عنایت محفوظ و مصون بدارد و در هر دمی روحی جدید در قلوب بدمد تا آن خطّه و دیار مشکبار گردد و نافه اسرار در اطراف نثار شود. و علیهم البهاء الابهی. ع ع"
در لوح دیگری می‌فرمایند:
"هوالله    اخوی جناب استاد اسمعیل زائر علیه بهاءالله جناب استاد ابراهیم نجّار علیه بهاءالله الابهی. یا من اذکره و لاانساه ابداً جناب اخوی بالنّیابه از شما وارد بقعه نوراء گشت و الآن در بقعه مبارکه فائز به عتبه نوراء و مؤانس احبّاء و مجالس عبدالبهاء. با وجود ممنوعیّت ورود رأفة لایشان و رعایة به شما اجازه حضور داده شد تا اصالة من نفسه و نیابة از شما بدین فیض عظمی موفّق گردد. فی الحقیقه بسیار بر آن جناب مشقّت و زحمت وارد شد و این سبب خجلت ما گشت. امّا چه توان نمود که اسباب چنین فراهم آمده که حضور احبّاء سبب گفتگوی بسیار و توهّم اولیای امور این صفحات می‌گردد و تشنگان از معین حیوان ممنوع می‌گردند و مشتاقان از تقبیل آستان یزدان محروم می‌شوند. انشاءالله این موانع زائل و یاران الهی به منتهای آرزوی خویش واصل خواهند گشت. قدری حکمت را باید منظور داشت تا سبب توهّم اهل غرور نگردد. جمیع یاران الهی و منتسبین را در کمال مهربانی بیان تحیّت مشتاقانه عبدالبهاء بفرمائید. و علیهم البهاء و علیهم الثّناء و علیهم الالطاف من ربّهم الرّحمن الرّحیم. ع ع"
و نیز در لوح دیگر می‌فرمایند:
"قمرود جناب آقا ابراهیم نجّار قمی علیه بهاءالله الابهی هوالله     ای ثابت بر پیمان نامه شما رسید الحمدلله مضامین دلنشین بود و دلیل بر خدماتی که نوزده سال در قمرود و قم قیام به آن نموده بودید. حمد کن خدا را که به تربیت اطفال بهائیان موفّق گشتی و مؤیّد شدی. این موهبت عظمی. قدر این موهبت را بدان و شب و روز بکوش تا آناً فآناً ترقّی نمائی. و به صبایای خمسه خویش طلعت و قدسیّه و خانم عطاء و ملیحه و شمسیّه تحیّت و مهربانی برسان و همچنین به حرم محترمه تحیّت ابلاغ دار. امید چنانست که به همّت احبّای الهی دوباره در قمرود مدرسه تأسیس شود. به جناب استاد اسمعیل نجّار نیز تحیّت مرا برسان و علیک البهاء الابهی. عبدالبهاء عبّاس. 16 شعبان 1339 عکّا بهجی."
لوح ذیل نیز خطاب به برادران عبودیّت (استاد اسمعیل و استاد ابراهیم) و تنی چند از دیگر احبّای ستمدیده و مظلوم شهر قم از قلم مبارک حضرت عبدالبهاء نازل گردیده است:
"قم استاد حسن حلّاج، غلامحسین پسرش، آقا سیّد اسمعیل حلّاج کاشی، آقا سیّد نصرالله پسرش، محمدابراهیم حلّاج، حسین حلّاج، استاد اسمعیل صبّاغ، محمد اسمعیل نجّار، محمدابراهیم نجّار برادرش علیهم بهاءالله الابهی. هوالله ای ستمدیدگان سبیل الهی ظلم و اعتساف مردم بی‌انصاف همیشه بر اولیای الهی واقع و جفای مردمان بی‌وفا همواره بر اصفیای الهی وارد. همیشه دوستان حقّ جام بلا را از دست ساقی بقاء نوشیدند و هدف سهام و سنان طعن و لعن و سبّ طاغیان یاغیان گشتند و مورد زجر و ظلم و عوانان از اهل جهان. این بلا جامی است که محبوب آفاق سرمست آن بود و این مصائب نوری است که جبین مبین کوکب اشراق به آن روشن بود. گمان نکنید که این تعرّض و اذیّت سبب وهن و ذلّت شما بود. بلکه والله الّذی لا اله الاّ هو عزّت ابدیّه است و موهبت سرمدیّه. این عذاب عذب است و این تعب طرب. این زهر شکر است و این سمّ قند مکرّر. این دوای تلخ درمان است و این زخم جگرگاه مرهم دل و جان. ولی مذاق سالم باید تا حلاوتش را بچشد و لذّتش را احساس کند. و الّا صفرائیان را شهد و شکر تلخ‌تر از زهر است و سودائیان را شربت قند مضرّتر از سمّ مکرّر. باری ای احبّای الهی از این بلا محزون مباشید و دلخون نگردید. عنقریب مشاهده خواهید نمود که کلّ به آن افتخار کنند و سروری در جهان جویند. یکی گوید که من در فلان عهد به جهت ایمان و ایقان به حقّ زجری چنین دیدم و اجری چنین بردم. دیگری گوید در سبیل محبّت آفاق در فلان وقت سمّ نقیع را چون جام سلسبیل نوشیدم و به فیض ابدی رسیدم. دیگر گوید که من به عبودیّت آستان حضرت یزدان در حبس و زندان افتادم، فیض بی‌پایان بردم. دیگری گوید به سبب اقتباس انوار از نیّر اثیر اسیر سلاسل و زنجیر شدم و چنین اجر بی‌نظیر یافتم دیگری گوید از اشتعال نار عشق در قلب و سینه به قربانگاه حقّ شتافتم و لب شمشیر را بوسیدم. دیگری گوید پدر بزرگوارم در ره خداوندگارم در میدان فدا هیکل مقدّسش ارباً اربا شد و دیگری گوید که جدّ محترمم از دست ساقی الست سرمست جام شهادت شد و مظهر الطاف و عنایت گشت. و دیگری گوید که خاندان مقدّس ما در سبیل حضرت دوست ویران شد. دیگری گوید دودمان پاک ما در اعلاء کلمةالله بی سروسامان گشت. باری کلّ فخرکنان، خندان، پاکوبان، کف‌زنان این وقایع را شرح و بیان کنند و بر سایر طوائف عالم فخر و مباهات نمایند. آن وقت به حسب ظاهر نیز واضح و باهر شود که این مصیبات و بلایا در سبیل جمال مبارک چه موهبت عظمی بود و چه رحمت کبری. پس حال ای یاران دست شکرانه به درگاه خداوند یگانه بلند کنید و بگوئید ای خداوند یکتا، ای پروردگار بی‌همتا ستایش و نیایش تو را که این اکلیل جلیل را بر سر این ضعفا نهادی و این رداء عزّت ابدیّه را بر دوش این فقراء دادی. پرتو تقدیست بر هیکل ترابی زد. انوار جهان ابدی ظاهر شد و شعله عنایت از نار موقده ظاهر شد و قلوب را حیات جاودانی داد. شکر تو را بر این موهبت و بر این عنایت و بر این رحمت که این ضعفاء را به آن مخصّص داشتی. توئی کریم و رحیم و مهربان. ع ع "
از جناب استاد ابراهیم عبودیّت اشعاری آکنده از شور و عشق باقی مانده است. در اینجا ابیاتی از یکی از سروده‌های او را نقل می‌کنیم:
"عجب بوی خوشی امروز ما را بر مشام آمد                     که نطق الکن این ذرّه باز اندر کلام آمد
زمانی بوده است محروم از خمخانه حبّت                          به حمدلله مجدّد باده حبّت بکام آمد
بهر حال ای برادر جان بدرگاه بها گر عرضه می داری      توسّط کن که صبحم از فراق دوست شام آمد
الهی که خلاص این ذرّه نجّار را ز آنجا                         که دیگر ماندن او در چنین جائی حرام آمد"
همسر جناب استاد ابراهیم عبودیّت، جواهر خانم، همان‌گونه که قبلاً بیان شد دختر بلند اختر جناب استاد اسمعیل رنگرز از احبّای مخلص ساکن شهر قم بود. جواهر خانم تقریباً چهل سال داشت که همسر خویش استاد ابراهیم را از دست داد. وی از استاد صاحب شش فرزند، پنج دختر به نامهای طلعت خانم، عطائیه خانم (خانم عطاء)، قدسیه خانم، ملیحه خانم، شمسیّه خانم و یک پسر به نام امرالله گردید. پس از صعود استاد ابراهیم همسر وی تمام نیروی خویش را در تعلیم و تربیت فرزندان مصروف داشت و با نهایت ثبات و استقامت مسائل و مشکلات زندگی را تحمّل کرد. سرانجام فرزندان او به سامان رسیدند و همگی در ظلّ امرالله قائم به خدمت گردیدند. جواهر خانم در اواخر حیات تحت سرپرستی پسرش جناب امرالله عبودیّت بسر می‌برد تا در سن 94 در سال 1354 شمسی در طهران به ملکوت ابهی صعود نمود. دختر ارشد نامبرده سرکار طلعت خانم (متولّد حدود 1272 شمسی) در سال 1292 شمسی با ناشر نفحات الله جناب سیّد ابوالقاسم فردوسی ازدواج نمود.
جناب سیّد ابوالقاسم فردوسی فرزند آقا سیّد هاشم و فاطمه خانم در حدود 1264 شمسی در جاسب تولّد یافت. پدر خود را در کودکی از دست داد. مادرش او را نزد بانوئی به نام ملّاباجی جهت قرائت قرآن شریف برد و فردوسی مقدّمات خواندن و نوشتن را نیز فرا گرفت. سپس به توصیه مادر برای تحصیل علوم دینیّه عازم شهر قم گردید و در مدرسه فیضیّه به تلمّذ نزد استادان آن زمان پرداخت. ایّام تابستان که ه جاسب می‌رفت برخی از بهائیان آن نقطه با وی معاشرت نزدیک می‌نمودند تا آماده مذاکرات امریّه شود. خصوصاً جناب آقا غلامرضا جاسبی علیه رضوان‌الله پدر جناب محمّد علی روحانی به فردوسی مسائل جدیده علمیّه می‌آموخته و در تنویر افکار او می‌کوشیده است. و هم او بوده که به حقیقت میل به تحقیق در خصوص امر مبارک را در فردوسی به وجود آورده است. جناب فردوسی از جاسب به طهران می‌رود تا با برخی از مطّلعین در خصوص امر مبارک مذاکره نماید. سپس به جاسب بر می‌گردد و سرانجام پس از زیارت کتاب مبارک مفاوضات و برخی از دیگر آثار مبارکه و گفتگو با تنی چند از احباب به شرف ایمان فائز می‌گردد. فردوسی پس از فوز به ایمان قیام به هدایت نفوس می‌نماید و جمعی را در ظلّ شریعت الله وارد می‌کند. امّا خدمت اصلی و جاودانه جناب فردوسی تعلیم کودکان بهائی و غیر بهائی در مدارس بهائی در نقاط مختلف ایران بوده و توفیق این خدمت را همراه همسر ارجمند خویش سرکار طلعت خانم داشته است.
باری طلعت خانم و جناب فردوسی در همان آغاز ازدواج با تأسیس مدرسه پسرانه و دخترانه در جاسب توفیق یافتند و به تعلیم و تربیت کودکان (اعمّ از بهائی و غیر بهائی) مألوف شدند. این خدمت ارزشمند تا سال1311 شمسی ادامه داشت. در آن سال مدرسه دولتی در جاسب تأسیس گشت. لذا به دستور محفل روحانی کاشان جناب فردوسی و طلعت خانم به آران کاشان عزیمت نمودند. جناب فردوسی در مدرسه بهائی معرفت به تدریس پرداخت و طلعت خانم نیز در محلّ حظیرة القدس آران (که وسیله جناب آقا میرزا محمود فروغی آرانی تقدیم گشته بود) به تأسیس مدرسه دخترانه توفیق یافت. این دو نفس محترم سالها در آران به تعلیم کودکان اشتغال داشتند تا در سال 1327 شمسی به طهران عزیمت کردند. در همان سال به توصیه محفل ملّی ایران در قریه خانی‌آباد نزدیک طهران مقیم شدند و به خدمات خویش در میدان تعلیم و تبلیغ ادامه دادند. در سال 1329 به علّت عدم قدرت به ادامه تعلیم به شهر برگشتند و در خانه فرزند برومندشان، شهید مجید جناب فتح‌الله فردوسی مقیم شدند. جناب فردوسی و سرکار طلعت خانم همچنان به خدمت نشر نفحات الله مألوف بودند. در فاصله سالهای 38 – 1336 شمسی که این فانی افتخار اداره بیت تبلیغ در خانه جناب فتح‌الله فردوسی داشتم مرتّباً خدمت این زوج جلیل می‌رسیدم و از روائح معطّره ایمانی آن دو مشام جانم معنبر می‌گردید. جناب سیّد ابوالقاسم فردوسی پس از دهها سال خدمت در میدان تعلیم و تبلیغ در هفتاد و چهار سالگی در سال 1338 شمسی در طهران به ملکوت جاودان صعود فرمود. سرکار طلعت خانم نیز پس از قریب هشتاد سال خدمت به امر مبارک و تعلیم کودکان و تبلیغ و هدایت مردمان در 92 سالگی در سوّم دی‌ماه 1364 شمسی در طهران صعود فرمود و در کنار مرقد فرزند شهیدش جناب فتح‌الله فردوسی مدفون گردید. پس از صعود جناب فردوسی هیئت مجلّله ایادی امرالله مقیم ارض اقدس حیفاء و پس از صعود سرکار طلعت خانم بیت العدل اعظم الهی مراتب تسلیت و مرحمت خود را به خاندان گرامی فردوسی ابلاغ فرمودند. توقیع مبارک ذیل به قلم منشی حضرت ولیّ امرالله و به امضاء مبارک به اعزاز جناب فردوسی صادر گردیده است.
"آران    جناب آقا سیّد ابوالقاسم فردوسی علیه بهاءالله ملاحظه نمایند عریضه تقدیمی آن یار روحانی مورّخه 15/1/20 به لحاظ اطهر حضرت ولیّ امرالله ارواحنا فداه فائز و مراتب توجّه و روحانیّت به انوار لطف و عنایت منوّر. از ملکوت رحمانیّت سائلند تا در جمیع شؤون و احوال تأییدات و مواهب الهیّه شامل حال شود و در خدمات امریّه موفّق باشند. راجع به نیّت و تمنّای خدمت در عتبه مقدّسه که برای فرزند خویش آقا میرزا فتح‌الله نموده بودید فرمودند بنویس «اقامت در ایران و مشارکت با یاران در خدمات امریّه در این ایّام پر افتتان اجرش اعظم و ثوابش جزیل‌تر. امید چنانست موفّق به خدمتی عظیم گردند.» در حقّ قرینه موقنه امةالله طلعت خانم و فرزندان آقا هاشم و قرینه‌شان اقدس خانم و آقا فتح‌الله و آقا نورالله و امینه آغا طلعت عون و عنایت و تأیید و استقامت می‌فرمایند تا بهر فیض و موهبتی نائل شوند. همچنین استدعای شفاء از برای چشم آقا هاشم می‌فرمایند. مطمئن باشند. حسب‌الامر مبارک مرقوم گردید. 13 شهر المشیّة 98، اکتبر 1941 نورالدین زین. ملاحظه گردید. بنده آستانش شوقی."
همچنین در پاسخ عریضه مورّخه چهارم شعبان 1341 هجری قمری (1922 میلادی) جناب فردوسی به حضور ولیّ امرالله توفیق ذیل به امضاء منشی مبارک و مورّخ 24 رمضان همان سال صادر گردیده است:
"هوالله بنده آستان الهی و معلّم دبستان اطفال سبقخوان نورانی علیه بهاءالله الابهی همواره از اعتاب مقدّسه رحمانی موفّقیّت و مصونیّت سائل و آملیم. نامه آن حبیب روحانی که نفحه ذکر و ثنای محبوب عالمیان از حدائق معانیش ساطع به حضور مبارک قبله اهل راز ولیّ امرالله حضرت غصن ممتاز روحه له الفداء ارسال داشتید و مورّخ چهارم شعبان بود با این برید به بقعه مبارکه واصل گردید، به لحاظ انورشان فائز قرائت نمودند و بر معانی ابیات و اشعار ملیح آبدار که از قریحه چون ماء زلال آن ناطق به ثنای مرکز انوار جاری و ساری گشته مستحضر و مشعوف گشتند. ضمن اظهار عنایت شفاهی به آن مخمور از صهباء طور فرمودند هنگام تشرّف و طواف مرقد منوّر حضرت عبدالبهاء ارواحنا لرمسه الاطهر الاقدس فداء به دعا و مناجات پردازند. عون و عنایت و صون و حمایت و موفّقیّت خدمت آستان یزدان مخصوص آن معلّم مهربان بر اطفال و سائر یاران و دوستان کروگان جاسب مسئلت فرمایند و اسباب تنظیم و ترتیب آن مدرسه را به همّت و قیام نفوسی ذی مقدرت امیدوارند. و از ساحت حضرت احدیّ فیض و برکت مخصوص هر نفسی که قیامی شایان در این سبیل نماید راجی و خواهانند. زیرا این خدمت راجع به آستان مقدّس الهی است و جالب فیوضات مادّی و معنوی. خوشا به حال نفوس مخلصی که سبقت و پیش جویند و بدین موهبت فائز و نائل شوند. جناب آقا احمد تازه تصدیق علیه بهاءالله را بیان اشتیاق وافر نمائید. همواره در خاطرند و نظر عنایت شامل ... می‌فرمایند امر تبلیغ را مهم شمرید و به هدایت غافلان همّت شدید مبذول دارید تا روح مقدّس حضرت عبدالبهاء روحی لرمسه الانور فداء در ملکوت اقدس ابهی از آن یاران باوفا مسرور و شادمان گردد. و علیکم البهاء الابهی. حسب الامر تحریر شد. عبد فانی میرزا هادی شیرازی."
از جناب فردوسی اشعار وزین و زیبائی به یادگار مانده است. در اینجا دو بیت از یکی از آثار نامبرده را نقل می‌کنیم:
بپرستی تو اگر وهم خدا را نپرستی                             تا تو اوهام پرستی ز خدا بی خبرستی
پیرو ظنّ و گمان کی ببرد به حقیقت                            عدم صرف کجا باشد و آن مطلق هستی
از جناب سیّد ابوالقاسم فردوسی و سرکار طلعت خانم چهار فرزند به نامهای هاشم، فتح‌الله، نورالله و امینه باقی ماندند که همگی در ظلّ امر مبارک به خدمات مهمّه نائل گشته‌اند. فرزند ارشد، جناب هاشم فردوسی در سال 1293 شمسی در کروگان جاسب تولّد یافت و پس از تحصیلات مقدّمات فارسی نزد پدر و مادر همراه آنان به آران کاشان رفت و سپس در مدرسه وحدت بشر کاشان به تحصیل پرداخت. مدّتی در طهران مقیم و به خدمت امرالله قائم بود و از محضر فضلای امر استفاده می‌نمود. سالها در کرمان، عراق عرب، قم و لاهیجان مهاجر و مقیم بود. تا آنکه پس از وقایع اخیر ایران در کانادا اقامت نمود و اینک همراه همسر مؤمن و موقن خویش سرکار اقدس خانم به نشر نفحات الله و خدمت امرالله قائم است. فرزندان این زوج مظلوم و مخلص نیز در اقطار شاسعه عالم قائم به خدمات مهمّه‌اند. جناب نورالله فردوسی نیز همراه سرکار نوریّه خانم همسر ارجمندش (نواده برادران ندّاف) سالها در ایران قائم به خدمت بوده و اینک مقیم کشور بلژیک است. امینه خانم نیز با جناب علی میثاقی ازدواج نموده و هر دو ساکن کشور کانادا و چون گذشته قائم به خدمات خالصانه‌اند. امّا سرآمد خاندان فردوسی، شهید جاودانه جناب فتح‌الله فردوسی است. در اینجا شرح حیات نامبرده را به قلم برادر ارجمندش جناب هاشم فردوسی می‌آوریم:
"شهید مجید جناب فتح‌الله فردوسی در سال 1297 در قریه کروگان جاسب که از جمله نقاطی است که در بدو ظهور حضرت ربّ اعلی امر مبارک به آنجا رسیده در خانواده‌ای که پدر و مادر به شغل تعلیم و تربیت و تبلیغ اشتغال داشته‌اند تولّد یافت و ایّام کودکی را در آن محلّ و در دامان چنین پدر و مادری گذرانید. بعد از تحصیلات ابتدائی آن زمان پدرم ایشان را برای ادامه تحصیل به شهر کاشان اعزام و در مدرسه وحدت بشر که با مدیریّت خادمان برجسته امرالله و متصاعدین جلیل دین الله جنابان نصرالله و عبّاس محمودی اداره می‌شد مشغول تحصیل می‌شدند و از نزدیک در ظلّ تربیت این خانواده جلیل‌القدر قرار می‌گیرند. مشارٌالیه بعد از تعطیل مدارس بهائی از جانب حکومت وقت به مدینه منورّه طهران آمدند و با مساعدت جناب نورالله میثاقیّه به ادامه تحصیل و کار در تجارتخانه ایشان پرداختند و سپس در مؤسّسه متصاعد الی الله جناب غلامعلی عبادی به کار مشغول شدند. در اینجا لازم است یک واقعه تاریخی را که در حیات ایشان قبل از شروع خدمات روحانی و در زمان کودکی اتّفاق افتاده است بنگارم و سپس به شرح خدمات ایشان بپردازم. هنگامی که مادرم فرزند دوّم خود جناب فتح‌الله فردوسی را حامله بوده است در جاسب بر علیه امر مبارک ضوضاء می‌شود و از پدرم به علمای قم و دوائر حکومتی شکایت می‌شود که با وجود این شخص در جاسب و تبلیغ دین بهائی دیگر از اسلام چیزی باقی نمانده است و فریاد وادینا وامسلمانا سر می‌دهند و خلاصه او را جهت محاکمه و رسیدگی به قم می‌برند. در موقع حرکت پدرم می‌گوید اگر از این واقعه فاتح برگشتم و نوزادم پسر بود اسم او را فتح‌الله بگذارید. او خوشبختانه با فتح و ظفر کامل که شرح بسیار مفصّل دارد ... به جاسب مراجعت و به خدمات خود مشغول می‌گردد و نام نوزاد را فتح‌الله می‌گذارند. ایشان در زمان طفولیّت به مرض سختی مبتلا می‌شوند و امیدی به حیات ایشان باقی نمی‌ماند. پدرم قبلاً نذر می‌کند که اگر شفاء حاصل کرد پس از رسیدن به سنّ بلوغ او را جهت خدمت به ساحت اقدس اعزام دارد و در حقیقت او را فدای حقّ می‌کند. لذا با عنایت حق کسالت ایشان مرتفع می‌گردد. زمانی که ایشان خدمت نظام وظیفه را به اتمام رسانیدند پدرم در آران کاشان به همان خدمات تربیتی و روحانی اشتغال داشتند. در این موقع به طهران آمدند و عریضه‌ای به خطّ این عبد و با انشائی بسیار عبیدانه و خاضعانه به ساحت قدس حضرت ولیّ محبوب امرالله معروض و نذر و نیّت خود را به استحضار هیکل اطهر رسانید. در جواب توقیع منیعی از ساحت اقدس واصل و ضمن اظهار عنایت نسبت به پدر بزرگوارم می‌فرمایند در این ایّام بهتر است که فتح‌الله در طهران بمانند و به خدمات امریّه مشغول گردند ... در این موقع جناب فردوسی که بر حسب امر و اراده مبارک بایستی در طهران به خدمات امریه مشغول گردد تصمیم به ازدواج گرفت و در سال 1320 با خانم شمسی کاظمیان فرزند متصاعد الی الله جناب حسین کاظمیان از احبّای کاشان ازدواج و زندگی سعادتمندی را دارا بودند. از این اقتران یک دختر و چهار پسر به نامهای آذردخت، فریبرز، فرزین، فاران و فرشید به وجود آمدند که به حمدلله همگی به حلیه ایمان مزیّن و مفتخر و به خدمات امریّه مؤیّد و موفّقند و اینک تمام فرزندان ایشان در آمریکا ساکنند.... شهید والا مقام از بدو طفولیّت و نوجوانی و جوانی و بزرگسالی عاشقی صادق در خدمت امر حضرت یزدان بود و هیچ موضوعی ایشان را از خدمات امری و اجتماعی باز نمی‌داشت. منزلش همیشه محلّ تشکیل جلسات و رفت و آمد یاران الهی بود و از این خدمت لذّتی فراوان می‌برد و معتقد بود که الطاف الهیّه در پرتو خدمت به نوع بدست می‌آید."
جناب فتح‌الله فردوسی سالها در طهران در لجنات ملّی و محلّی قائم به خدمت بود. نگارنده از نزدیک با وی آشنائی و دوستی و مدّتی در خانه‌اش افتخاراداره بیت تبلیغ داشت. نامبرده جوهر خلوص و خضوع و ادب بود. پس از جریانات اخیر سرزمین مقدّس ایران در سال 138 بدیع به عضویّت محفل روحانی بهائیان طهران انتخاب گردید و سرانجام در ساعت هشت بعدازظهر روز دوشنبه یازدهم آبان ماه 1360 شمسی همراه دیگر اعضاء محفل وسیله مأموران حکومت اسلامی بازداشت و به زندان اوین اعزام گشت. شصت و یک روز در زندان بود و انواع شکنجه را تحمّل فرمود. سرانجام در روز دوازدهم دی‌ماه همان سال به علّت ایمان به امر مقدّس بهائی و امتناع از تبرّی در زندان اوین هدف گلوله‌های معاندین گشت. در هنگام شهادت شصت و چهار سال داشت. جسد آن شهید مجید را با اجساد دیگر اعضاء محفل (شیوا اسدالله زاده، دکتر خسر مهندسی، اسکندر عزیزی، عطاءالله یاوری و کوروش طلائی) و نیز جسد بانو شیدرخ بقاء (امیرکیا) میزبان جلسه محفل در محلّی که مأموران کفرآباد می‌نامیدند و احبّاء نامش را جنّت آباد نهادند پس از اعدام بدون هیچ‌گونه مراسم و بی اطّلاع بستگان شهداء مدفون نمودند و روز بعد به آن مظلومان خبر دادند. 


​زیرنویس بخش سوّم – برادران عبودیّت (جنابان استاد اسمعیل و استاد ابراهیم) ​

​
  1. 1) جناب هاشم فردوسی نوه جناب استاد ابراهیم عبودیّت در تاریخچه خطّی شرح احوال خاندان عبودیّت (که از این پس "یادداشتهای جناب فردوسی" خوانده خواهد شد) سال تولّد استاد اسمعیل را حدود 1227 شمسی دانسته است. بدین ترتیب اختلاف سنّ دو برادر حدود 25 سال می‌شود. از قرائن بر می‌آید که استاد ابراهیم حدود دوازده تا پانزده سال از استاد اسمعیل کوچکتر بوده است. نظر نگارنده از جمله مستند است به اظهارات جناب عبدالله عبودیّت فرزند استاد اسمعیل.
  2. 2) پدربزرگ جناب علی محمّد رفرف علیه رضوان‌الله.
  3. 3) به نظر می‌رسد که مفاد بیان مبارک حضرت عبدالبهاء در کمال صحّت نقل نگردیده است. زیرا در ایّام تشرّف جناب استاد اسمعیل (سال 1909 میلادی) بخش اعظم مشرق الاذکار عشق‌آباد ساخته شده بوده است. البّته اتمام واقعی با شش سال پس از عزیمت استاد اسمعیل به عشق‌آباد انجام یافته است.
  4. 4) یادداشتهای جناب فردوسی در بخش مربوط به شجره‌نامه خاندان عبودیّت. صفحات 5 – 4
  5. 5) مأخذ: مجموعه الواح مبارکه به اعزاز خاندان عبودیّت. جمع‌آوری جناب هاشم فردوسی.
  6. 6) رجوع فرمایند به:
الف) GOD PASSES BY. اثر قلم حضرت ولیّ امرالله. صفحه 300.
ب) فاضل مازندرانی. ظهور الحقّ. جلد هشتم (قسمت دوّم)، صفحه 997.
پ) فیضی، محمّدعلی. حیات حضرت عبدالبهاء. صفحه 164.
  1. 7) به طوری که بعداً در متن کتاب مذکور خواهیم داشت جناب آقا محمّد رضا ندّاف نقش اصلی در هدایت جناب خادم میثاق داشته است. شاید مراد جناب فیضی تکمیل مراتب ایمانی خادم میثاق وسیله استاد اسمعیل بوده است.
  2. 8) مأخذ: مجموعه الواح مبارکه به عزاز خاندان عبودیّت. جمع‌آوری جناب هاشم فردوسی.
  3. 9) میرزا عبّاس فرات شاعر معروف فرزند آقا محمّد کاظم یزدی و متولّد سال 1312 هجری قمری (1894 میلادی) سالها در ظلّ امر ابهی بود ولیکن سرد و مخمود گردید و از جمع اهل بهاء مفارقت گرفت.
  4. 10) مأخذ: مجموعه الواح مبارکه به اعزاز خاندان عبودیّت. جمع‌آوری جناب هاشم فردوسی.
  5. 11) مأخذ: یادداشتهای جناب فردوسی.
  6. 12) مأخذ بالا، برخی از پژوهشگران بهائی این لوح مبارک را خطاب به جناب میرزا عبدالله معلّم موسیقی دانسته‌اند.
  7. 13) مأخذ بالا.
  8. 14) مأخذ:
الف) فیضی. اخلاق بهائی. صفحات 16 – 215.
ب) یادداشتهای جناب فردوسی.
  1. 15) مأخذ: یادداشتهای جناب فردوسی.
  2. 16) مأخذ: مجموعه الواح مبارکه به اعزاز خاندان عبودیّت. جمع‌آوری جناب فردوسی.
  3. 17) مأخذ بالا.
  4. 18) مراد مبارک جناب آقا شکرالله آل ندّاف داماد جناب استاد ابراهیم عبودیّت است.
  5. 19) مأخذ: مجموعه الواح مبارکه به اعزاز خاندان عبودیّت. جمع‌آوری جناب فردوسی.
  6. 20) مأخذ بالا
  7. 21) مأخذ: یادداشتهای جناب فردوسی‌
  8. 22) مأخذ بالا.
  9. 23) مأخذ: مجموعه الواح مبارکه به اعزاز خاندان عبودیّت.
  10. 24) مأخذ بالا. 
1 Comment
موژان متین یاورم
29/3/2019 16:54:58

دوستان عزیز . در مورد داستان جناب اسماعیل و مهمانی حضرت عبداالبها و جمع اودی حوله ها که حضرت عبدالبها به مهمانان عطا میفرمودند.‌ و جناب اسماعیل درموقع جمع اوری حوله ها از طرف جناب خادم . حوله را پس ندادن و به خادم گفتنی مگر شما حوله را بمن دادید و بر به کسی که حالا دا داده بگو بیاید و حوله را پس بگیرد ............. میل دارم بدانم آیا جناب اسماعیل و حضرت عبداالبها در این مورد به چه تفاوتی رسیدن .؟؟ممنون مرسی موژان از کشور پرو

Reply



Leave a Reply.

    مدیر​

    برگزیده مقالات مختلفه، نظرات مختلفه، نظرات دیگران، گلچین ها و ...

    Picture

    بایگانی

    July 2022
    February 2022
    January 2022
    December 2021
    November 2021
    October 2021
    September 2021
    July 2021
    June 2021
    May 2021
    April 2021
    March 2021
    January 2021
    December 2020
    November 2020
    October 2020
    August 2020
    July 2020
    May 2020
    April 2020
    March 2020
    February 2020
    January 2020
    November 2019
    October 2019
    September 2019
    August 2019
    June 2019
    May 2019
    March 2019
    February 2019
    January 2019
    December 2018
    November 2018
    October 2018
    September 2018
    August 2018
    July 2018
    June 2018
    May 2018
    April 2018
    March 2018
    February 2018
    January 2018
    December 2017
    November 2017
    October 2017
    September 2017
    August 2017
    July 2017
    June 2017
    May 2017
    April 2017
    March 2017
    February 2017
    January 2017
    December 2016
    November 2016
    October 2016
    September 2016
    August 2016
    July 2016
    June 2016
    May 2016
    April 2016

    دسته بندی ها

    All
    افغانستان و دیانت بهایی
    تورج امینی
    جاسب
    دکتر پرویز روحانی
    سخنرانی ها
    سوال و جواب
    شخصیت ها
    گوناگون
    مبلغین و ایادیان
    معجزات حضرت بهاءالله
    معرفی کتاب
    مقالات امری
    ویدئو ها

    RSS Feed

مقالات

* الواح نازله
* علت آزار و اذیت بهاییان
*
تاریخ نگاران جاسب
* دزدان اشیای عتیقه
* ​آقای سلیمی معلم مدرسه
* گالری تصاویر

شخصیت ها

*​ ملا غلامرضا جاسبی
* ملا جعفر جاسبی
* فرهنگ لغات جاسب

* شهدای جاسب
* شجره نامه ها
* شعرای جاسب

خاطرات

*​  ذبیح الله مهاجر
​
* سید رضا جمالی
* شمس الله رضوانی
* عشرت نوروزی
* عباس حق شناس
* علی محمد رفرف

سیارون​

* صفحه خانگی
* سیارون

* درباره ما
*
 جاسب بلاگ(مطالب مختلف)
* 
 اسناد و مدارک تاریخی

* ارسال فایل توسط کاربران

آخرین مطالب 

* بهاییان‌جاسب: عزیزه خانم یزدانی ، محمد علی روحانی
​* شجره نامه: شجره نامه سید عبدالله ناشری
​* کتاب بیان حقایق از سید عباس علوی

ادامه مطالب

* جزئیات شهادت شهدای فیلیپین،​ معاون التجار نراقی
​* اشعار شعرای جاسب:  واحه، « نگاه عبـدالبهـــاء»
​* بلاگ: خاتمیت، ایران و بهاییت، دور اسلام‌ ، دلائل بهائی از قران
* دكتر شاپور راسخ: حضرت بهاءالله پیام آور مهر و یگانگی
*  اوضاع کنونی جاسب اول، دوم، سوم، زندگی روزمره اهالی
​* بلاگ: چگونه می توان بهائی شد؟، عبدالبهاء و تولّد انسان