درآغاز این نوشتار، این پیش گفتارِ کوتاه ضروری است: در این نوشته من هرچه آورده ام از قرآن و آیات نازله در "شریعت نوین یزدانی" است. کمتر از خود گفته ام و یا از کتابی دیگر الهام گرفته ام. پس به یقین بدانید که همه دستور خـدا و سخن پاک یزدان است. با ارادت بخوانید و براستی باور کنید که بدرستی شما را به راه راست هدایت خواهد نمود.!
دوازدهمین نوشتار را با حالت زاری و دعا بدرگاه طلعت رحمان آغاز میکنم. باشد که عنایت فرماید و دستخوش احساس نشوم و ناامیدی در نوشتار اثر نگذارد.
انشاءاللّه ما همه و در رتبهء نخست من، از راه حقّ منحرف نشویم، بخردانه بیاندیشیم (قرآن 23:80و نیز آیاتی درهمه کتب یزدانی) در هر آن متذکّر باشیم (قرآن 23:85ونیز دیگر کتب یزدانی) و با بینائی همه چیز را بنگریم. (قرآن 23:27ونیز دیگر کتب یزدانی) مبادا از قلمِ کردگاری در ردیف کران و گنگان و کوران و مردگان درائیم. (قرآن 2:18- 2:171- 6:39-6:122- ( میدانیم که زندگی راستین زندگی ایمانی است. از خـدای یکتا، محبوب بی همتا یاری میجوئیم که ما را در راه راست همراه و یار و یاور باشد تا به زندگی راستین فائز شویم.
از کلمات ربِّ رحمان در ظهور محبوب عالم آغاز میکنم:
"یا قلمَ الاَعلی’! قَد اَتی’ رَبیعُ البَیان بِما تَقَرَّبَ عیدُ الرّحمن... ای قلم اعلی’ )مظهر کلّی یزدان پاک)! بهار بیان در رسید و عید طلعت رحمان نزدیک است. در میان همه موجودات بستایش و نیایش بپاخیز آنچنان که جهان آفرینش به لباسی نو در آید! و هرگز سکوت اختیار مکن. آفتاب سرور و شادی از افقِ آسمانِ اسمِ بهّاجِ ما (نام سرور انگیز و بهجت زای طلعت رحمان) طالع گشت. زیرا ملکوت نامهای یزدانی (ملکوت نامهای یزدان در مقام نخست عالم پیامبران الهی است.) به نام کردگارِ آفرینندهء آسمانها آراسته شد. به این اسم اعظم بین امّتها برخیز و درنگ مکن. ما تو را می بینیم که بر لوح بیحرکت مانده ای! آیا انوار جمال رحمان تو را به حیرت آورده است و غم و اندوهِ ناشی از شنیدن کلمات گمراهان تو را مبهوت میدارد؟ مبادا! چیزی تو را از ذکر این روز باز دارد، روزی که به سرانگشت قدرت و جلال، مُهر از بادهء وصال برگرفته شد و ساکنان آسمانها و زمین به بزم یزدانی خوانده میشوند. آیا سکوت کرده ای در حالیکه بوی خوشِ ایّامُ اللّه را دریافته ای و یا در پرده مانده ای و از بی خبرانی؟
ای مالکِ اسماء و خالق آسمان! خیر، از شئونات و مقامات روز تو محجوب نیستم. این روزی است که درآن، چراغ هدایت برای مردمان روشن شد. اگر مرا در سکوت می بینی از آنست که آفریدگان و بندگانت را در تاریکیِ پرده هایِ(غفلت) می بینم. و اگر مرا بیحرکت مشاهده مینمائی از سُبُحاتِ اهل مرز و بومِ توست. تو بر من و حالت من دانائی و حال آنکه من بر آنچه در تو و عالم تو میگذرد نا آگاهم. توئی دانا و آگاه. سوگند به نامِ تو که مهیمِن بر همه نامهاست! اگر امر مُبرمت صادر شود، همه ساکنان زمین را به همان کلمهء عُلیا که از زبان قدرتت در ملکوت عزّتت شنیدم، زنده میسازم. و آنان رابه منظر ابهایت مژده میدهم، منظر و مُقامی که در آن طلعت پنهان به نام ظاهرِ مُهَیمِن و قیّومت پدیدار گشت.
ای قلم! آیا در این روز غیر من کسی را مشاهده میکنی؟ آفریدگان و صورت آنها کجایند؟ مظاهرِ اسماء و جهان اسماء کجا هستند؟ نهانها و اسرارشان چه شد، پیدائیها و آثار شان کجا رفتند؟ نیستی همه هستیها را گرفت و این تنها جمال من است که جاودانی و تابان و روشن است. این روزی است که در آن چیزی غیر از انواری که از طلعت پروردگارِعزیز و کریمِ تو میتابد، وجود ندارد. (چنانچه در تابش خورشید، آسمان از ماه و ستاره تهی است.) آری ارواح را با قدرت و توانائی، بتمامی گرفتیم. و بفضل خویش خلقی بدیع و نوین را آغاز فرمودیم. همانا ما فضّال بوده و هستیم.
امروز روزی است که لاهوت جهان مادّی را خطاب کرده میگوید: خوشا بحال تو ای ناسوت! که قدمگاه خداوند شدی و محلِّ عرش عظیم او گشتی. و جبروت میگوید: جان من فدایت که محبوب رحمان بر تو استقرار یافت، محبوبی که وعدهء ظهورش به همه آفریدگان داده شده است!
امروز روزی است که آفرینش از عطر قمیص یزدانی که در جهانها منتشر است، معطّر میباشد.
امروز روزی است که آب حیات از دهان مشیّت رحمانی جاری است! ای اهل فردوس برین با دل و جان بشتابید و بیائید. بگو: این مطلع غیب پنهان است، اگر دارای عرفانید. و این مظهر گنج نهان است اگر طالبِ قاصدید. و این محبوب ما کان و مایکون (هست و بود) است اگر روی آرید. ای قلم! ما پوزش تو را از سکوتت میپذیریم، در مورد حیرتت چه میگوئی؟ قلم میگوید: حیرتم از مستی بادهء لقای توست، ای محبوب عالمیان!
(ای قلم!) برخیز و به عالم وجود اعلام کن که طلعت رحمان به رضوان روی آورد. و آنگاه مردم را به این بهشتی که عرش همه بهشت هاست، هدایت کن. ما تو را صور اعظم ساختیم تا جهانیان را به حیات جاودانی دعوت کنی. بگو: این باغی است که بر برگهای درختانش به خمر بیان نوشته است: براستی غیب پنهان با قدرت و سلطان پدیدار شد. این باغ، بهشتی است که از صدای برگهایش شنیده میشود: آمد آنکس که هرگز نیامده بود. و ظاهر شد آنکه در ازل الازال نهان بود. و از هزیزِ نسیمش این ندا بگوش میرسد: به یقین "صاحب جهان" آمد. (وعده های توراة را یاد کنیم.) و از زمزمهء آب در جویبارش چشمها روشن شد، چه که غیب پنهان نقابِ جلال از چهرِ جمال برگرفت. و در این فردوس حوریّات از برترین غرفه ها صلا میزنند که: مژده باد! ای ساکنان بهشت؛ که انگشتانِ طلعتِ قدیم ناقوس اعظم را در قطب آسمان به اسم ابهی’ (اسم اعظم کردگار) به خروش آورد. و دستهای عطاء کوثر بقاء به دور آورده است، بیائید و بنوشید. نوش جانتان ای مشارق شوق و مطالع اشتیاق! (وعود قرآن را بخاطر آریم.)
در این وقت مظهرِ نامهای یزدانی از سراپردهء کبریائی طالع شده بین آسمان و زمین ندا میزند: ای اهل فردوس برین! جامهای بهشتی را با همه آبهای حیات رها کنید، زیرا اهل بهـاء به بهشت وصال آمده اند و خمر دیدار در ساغرهای جمالِ پروردگار بی نیاز و متعال مینوشند. (فقرهء 18 کلمات مکنونهء فارسی را بیاد آریم.)
ای قلم! ذکر جهان هستی را رها کن و به جمال کردگارت که مالک اسماء است توجّه نما و هستی را به خلعت الطاف پروردگارت که مطلع سلطنت قدیمه است بیارای. ما بوی خوشِ روز را برمیکشیم، روزی که دران حضرت مقصود بنامهای نیکویش و خورشیدهای الطافش، بر جهانهای دیده و نادیده تجلّی میفرماید. نامهای نیکو و خورشیدهای لطفی که غیر نفس مُهیمِنِ او کسی در آفرینش از آنها آگاه نیست! خلق را به دیدهء محبّت و عنایت بنگر، چه که رحمت ما بر همه اشیاء سبقت گرفته و فضل ما آسمانها و زمین را در بر دارد.
این روز روزی است که در آن پاکان از کوثر قرب و بقاء مینوشند. و نزدیکان از بادهء وصال سقایه میشوند.
و این روز روز آخر و یوم رستاخیز است که در آن لسان عظمت و جلال میفرماید: پادشاهی از آنِ من است و من بحقّ و یقین شایستهء سلطنتم. من دلها را به نداء محبوب ازلی، مجذوب خویشتن میکنم. بگو: این لحن خـداست اگر اهل گوشید. و این مطلع وحی کردگار است اگر عارفید. و این مشرق امر یزدانی است اگر مرد یقینید. و این مبدأِ حکم ربّانی است اگر اهل انصافید. این همان سرِّ پنهانِ آشکار است اگر دارای چشمید.
بگو: ای ساکنان جهان هستی آنچه دارید به نام من که مُهیمِنِ بر همه نامها ست، ترک کنید و در این دریاغوطه زنید. دریائی که در آن دُرهای حکمت و تبیان مستور است و به نام رحمان در موج و تموّج است. (عزیزان سورهء نبأ و الرّحمن را در قرآن بیاد آریم.) اینچنین، کسی که امّ الکتاب با اوست شما را آموزش میدهد. محبوب عالم آمد و در دست راست خود شراب اسم مختوم دارد، خوشا بحال آنکس که رو آرد و بنوشد و بگوید: سپاس تو را ای نازل کنندهء آیات!
امری نماند مگر آنکه بحقِّ یقین ظاهر شد. نعمتی نماند مگر آنچه بفضل یزدانی فرود آمد. کوثری نماند مگر در جامها بموج آمد. ساغری نماند الّا آنکه محبوب به دور آورد. روی آرید و آنی درنگ مکنید. خوشا آنان که به بالهای وارستگی به این افق که خداوند آنرا برتر از همهء آفرینش قرار داده پریدند و در امر یزدانی باستقامتی ثابتند که اوهام علماء و لشگریان جهان ایشان را باز پس نداشت.
ای قوم! آیا در میان شما کسی هست که مردمان را ترک گوید و به مالک اسماء روی آرد؟ به قدرت اسم مُهیمنِ من آنچه مردمان دارند (از دین و دنیا) بگذارد و با دست قوّت امر طلعت رحمان را که دانای بر پیدا و پنهان است بگیرد و در خدمتش بکوشد؟
باری، به فضل طلعت رحمان، نعمت تمام و حجّت کامل و برهان پدیدار است. فوز و فلاح از آنِ کسی است که روی آرد و بگوید: شکر و سپاس تو را ای محبوب عالمیان! و ستایش تو را ای مقصود عارفان!
ای اهل حقّ! به ذکر ایّامی که در آن به بیانات طلعت قِدَم "فرح اعظم" ظاهر شد به سرور آئید. این ایّام از آن دمی آغاز شد که آن طلعت قِدَم از خانه خارج شد و به مقام و محلّی توجّه نمود که در آن مقام به اسم رحمان خود بر همه جهانیان تجلّی فرمود.
قسم به خداوند! اگر اسرار این روز را باز گوئیم همه ساکنان مُلک و ملکوت مدهوش میشوند مگر آنان که خداوند دانا و حکیم توانا حفظ فرماید.
در این حین، سُکرِ خمرِ آیات، ظاهر کنندهء بیّنات را گرفت و بیان را به این آیت ختم فرمود: نیست خداوندی جز من متعالی، قادر و توانا و دانا" (بیاد آریم که چسان آتش طور ندای "انّی اَنَا اللّه" زد! و"فَاخلَع نَعلَیک" گفت.)
آن عزیزان که نوشتارهای پیشین را به آزادی و با آزادگی خوانده اند، با توجّه و انصاف، تمام حقّ را در این لوح عیان خواهند یافت.
بیائید بهمراه "نبیل زرندی" فریاد زنیم:
جمال یار ظاهر شد، بزن بشکن! بزن بشکن! رخ دلــدار ظــاهر شد، بزن بشکن! بزن بشکن!
همـان دلـدار لاهـوتی، همـان رخسـار یاقـوتی ز شرقِ نار ظاهر شد، بزن بشکن! بزن بشکن!
19 سال از طلوع طلعت باب گذشت و بابیان که ده سال اخیر را در زیر انوار روحانی و مهر و عنایت رحمانیِ جناب بهـاء تربیت شده و همگان از عرب و عجم، پیر و برنا، عالم و عامی در رفتار و گفتار و پندار از دیگرا ن ممتاز بودند، با شوق و اشتیاق انتظار تحقّق وعدهء مولای محبوب خود طلعت باب را داشتند. مولائی که در زندگانی کوتاه ولی پربار و بی نظیر خویش، بزرگترین انقلاب را در حیات روحانی آدمیان به وجود آورد و هزاران عاشق دلباخته به خداوند رحمان هدیه فرمود. و پس از شش سال در تبریز بلا انگیز خود به خیل جانبازان پیوست و جان در "محبّتِ بقیّة اللّه" در باخت. اینک بابیان همه بجز معدودی انگشت شمار با بی صبری هردم منتظر رستاخیز کبری و "نفخ" دوّم "صور" و ظهور "مَن یُظهِرُهُ اللّه" بودند.
از طرفی همکاری دو حکومت شیعه و سنّی ایران و عثمانی به دعوت محترمانهء جناب بهـاء به اسلامبول و در حقیقت دور ساختن "محبوب عالم" از مرز ایران منتهی میشد و از طرفی دیگر محبوب ازلی، کردگار یکتا این نفی و سرگونی را سرچشمهء عزّت ابدی برای فرزندان خویش در هر دو جهان قرار میداد.
در نوشتار پیشین از سعی و کوشش دشمنان کور از شیعه و سنّی و از دسیسه ها و حیله هائی که علمای نادان در خاموش کردن "نار موقدهء الهی" و "چراغ ایزدی" بکار بردند، آگاه شدیم. در اینجا بسیار بجاست که از نقشهء یزدانی بکوتاهی یاد کنیم. و از پیش بخاطر داشته باشیم که آگاهی در این زمینه محدود است و باید به الواح مبارکه مانند لوح مبارکی که برگردان فارسی آن در بالا آمد، مراجعه کنیم. و نیز الواح بیشماری که در کتاب <محبوب عالم> صفحه های269 تا 289 آمده است را تلاوت کنیم.
حضرت شوقی ربّانی تنها ولیِّ امر بهائی از اینکه لحظات گرانبهای دوازده روز اقامت محبوب عالم در باغ رضوان و کیفیّت اظهار امر آن حضرت با جزئیات آن ثبت نشده و یا آنکه هنوز در دست نیست، اظهار تأسّف نموده در < God Passes By > صفحهء 153 به نکاتی مهم اشاره میفرمایند. مضمون بیان مبارک چنین است: متأسّفانه از لحظات گرانبهای این "اظهار امر" که بابیان بی صبرانه انتظار آنرا داشتند، جزئیات کامل هنوز در دست نیست! کلماتی که از زبان مطهّرِ مظهرِ کلیِ یزدانی صادر شد، نحوهء اظهار امر، عکس العملی که در حاضران بوجود آورد، اثر کوبندهء آن بر یحیی’ ازل (که خود را رهبر بابیان میپنداشت!)و نام و نشان افرادی که افتخار حضور داشتند؛ همه نکاتی است که قطعاً تاریخ نگاران آینده را به چالش بزرگی میخوانَد. آنچه نبیل زرندی بیادگار گذاشته است، تنها گوشه هائی از این واقعهء یکتا و بی همتای تاریخ بشری را روشن میسازد.
نبیل زرندی مینویسد: "چون سنهء ثمانین (سال 80 یا1280هجری) که میعاد طلعت موعود (مَن یُظهِرُهُ اللّه) بود نزدیک گردید، جمالِ قِدَم (جناب بهـاء) وضع پیشین را تغییر دادند و باب دیگری بر وجوه گشودند. هر یومی لوحی شورانگیز که در و دیوار را برقص میاورد از قلم مبارک نازل. گاهی از لوح اعزِّ ابهای "سبحان ربّیَ الابهی’" که به اسم حاج میرزا موسای جواهری صادر، جواهر اسما و صفات مُهتزِ – و گاهی از لوح انور "حور عُجاب" افئدهء شیخ و شاب (دلهای پیر و جوان) منجذب – وقتی از لوح "غلام الخُلد" حقایق و هویّات مبهوت و مات – و روزی از نغمات تامّاتِ "از باغ الهی" سلسلهء وجود مترنّم – و زمانی از الحان روحبخشِ "باز آ و بده جامی" مطالع قدرت و جلال متاثّر – و گهی از آوای دلربای "هله هله یا بشارت" مشارق جمال شیدا و واله.
"از خمرِ بیانِ سلطانِ ملکوت، کلّ مست و مدهوش و دلهای عاشقان پرجوش و خروش. و هریک غاشیهء چاکری بر دوش. بسا شبها که بعد از غروب آفتاب، جمعی از اصحاب در حجره ای شمعهای کافوری افروخته، به تلاوت این الواح بدیعه مشغول و بدون خورد و خواب، چنان از عوالم روحانی بهره ور میگردیدند که یکدفعه خبر میشدند که خورشیدِ نوّار قریب به دائرهء نصف النّهار است...
"...شبی از شبها که به لیلة القدر از میمنتش قدر و منزلت عنایت شده، در حجره ای بساط مهمانی خُدّام آستان منبسط. و حضرت غُصنُ اللّهِ الاعظم (سرکارِ آقا، عبّاس عبدالبهـاء) که سنِّ مبارکش 18 ساله بود، مهماندارِ خوانِ احسان و سرو آزاد آن چمنستان. و اصحابِ بغداد و کربلا از جمله جناب حاج سیّد جواد و شیخ سلطان و سیّاح مانند بلبلان ثناخوان. بعد از صرف مائدهء الطفِ احلی’ (خوراک شیرین گوارا)، کوثر عذب حیوان (آب پاک زندگی) از خمخانهء بدیع رحمان بمیان آمد. با الحان جذب و نغمات روحانی، آن الواح صمدانی چنان تلاوت شد که حضّار در بحور روح غوطه ور و از عالم هستی بیخبر شدند... در آن میان باب حجره باز شد و جمال مشهور و طلعت نور با گلاب پاش بلّور، اللّه اکبر گویان ورود نموده فرمودند: دیدم مجلس خوشی دارید، آمدم تا شما را گلاب دهم. ولکن احدی از جای خود حرکت نکند و مجلس را برهم نزند...."
نبیل آن شب فراموش نشدنی را اینسان توصیف میکند:
جانبخش محفلـی بود اندر بساط جــانان از شـوق دل نشسته با یـــــــکدگـــر محبّــــان
آن شمع آتشین رخ در آن میــانه روشن پروانگان بگردش مدهوش و مست و حیران
سلطان گل بگلشن بُـرقع ز رخ گشــوده سرگـــــــرم عشق بازی گردیده عند لیبـــــان
شمس افــق در آمد در محفـــل اندر آمد اللّه اکبــــــر آمـــــد تکبیــــرِ وصل گــــویان
سیمرغ روح پر زد بر مرغهـا شرر زد مِهر جمـــــال سر زد هر ســایه شد گـریزان
در دست آن سمنبر ابریقکــــی معنبــر دریـای عطـر و عنبر مــــوّاج گشتـــه در آن
از جود بیکـرانش وز لطف بی بیـانش آمــد بـه بلبــــلانش آن گل، گـــلاب ریـــزان
بعد از چنین اَلَستی ای دل! هنوز هستی خاکت به سر، که پستی ای کمترک زحیوان
آن مصــریان غلامی دیـدنـد و کف بُریـدنـد
شاهی چنین تو دیدی قربان نکردیَش جـان؟
عزیزان بیاد دارند که در پنجم نوروز (پنجم شوّال) خیمهء مبارک در باغ وشّاش برای آخرین بار جمع شد. در روزهای بعد دعوت رسمی دولت عثمانی از جناب بهـاء به اسلامبول، مرکز بزرگترین کشور اسلامی و خلافت نشین آن شریعت، محترمانه به ایشان ابلاغ گردید. از همان دم دشمنان شایعات بسیار ساختند که دلهای عاشقان مظهر یزدان را که از تصوّر هجران در آتش میسوخت، پر از نگرانی و درد نمود. جناب بهـاء "مخزن تسلیم و رضا" در کمال جلال در سی و دوم نوروز هنگام نماز عصر برای آخرین بار از "بیت اعظم" در بغداد خارج شدند. از نبیل میشنویم: "و هیکل نور را به تاج ظهور مزیّن فرمودند. در خصوص آن ساعت از قلم اعلی’ این بیان احلی’ نازل شد لَمّا طَلَعَ جَمالُ القِدَم مِن بَیتِ الاَعظَم، تَجَلّی’ عَلیَ الاشیاء بکلِّ الاسماء (چون جمال قدم از بیت اعظم طلوع فرمود، به همه اسماء بر همه اشیاء تجلّی فرمود. نور جمالِ همه انبیاء بر آفرینش تافت.)
"و در حین خروج از باب، طفلِ رضیعِ (کودک شیرخوارهء) حاجی کمال الدّین نراقی که موسوم به علی بود، سر بقدوم مبارک نهاد و با دو دست خود دامان مبارک گرفت و ناله آغاز نمود و نمیگذاشت جمال ابهی’ قدم بیرون گذارند. حالت آن طفل حتّا قلب مبارك را منقلب كرد و ضجيج كل بلند شد و سيولِ (سيل هاي) اشك از عيون جاری.
"در جنب تکیهء بکتاش که مَقتلِ حضرت سیّد اسماعیل ذبیح بود (داستان این جانباز رادر نوشتار پیشین دیدیم.) قایق حاضر و هیکل ظهور با خاصّان و خدّام سوار شدند و فرمودند: "ای دوستان من! این بغداد را با این حالت که می بینید (حتّا بعضی از اغیار در کوچه و بازار مانند ابر بهار اشک میباریدند.) بدست شما سپردم و رفتم. باید از افعال و اعمال شما این نار محبّتی که در قلوب مشتعل است، از اشتعال باز نماند. و امری که سبب خمودت باشد از شماها آشکار نشود." و بعد از اظهار عنایت جمیع را مرخص فرمودند و وعدهء ملاقات دادند که دسته دسته شما را به باغ نجیبیه (مؤمنان "شریعت نوین یزدانی" آنرا باغ رضوان نامیدند.) احضار خواهم نمود.
و چون از شط عبور نمودند ندای اللّه اکبر بلند شد و هنگام اذان عصر بود که سلطان قِدَم به "رضوان اعظم" قدم گذاردند. و آن وقت اوّلِ عید رضوان محسوب گردید. و خیمهء مبارک با کمال عظمت در بحبوحهء رضوان برپا و جمالِ ابهی’ بر سریر عطا مستقرّ.
هر روز جمعی در آن محضر اطهر احضار میشدند و اشخاصی که مجرّد بودند شبها به اذن مبارک مقیم رضوان و طائف کعبهء جمال جانان میگشتند. و علی الصّباح آنهائی را که شب مشرّف بودند مرخصّ میفرمودند و جمعی دیگر را احضار میکردند. و هر روز صبح باغبانها گلهای زیادی از چهار خیابان میچیدند و در میان خیمهء مبارک خرمن مینمودند، چنان خرمنی که اصحاب چون برای چای صبح می نشستند، آن خرمن گل مانع ازآن بود که یکدیگر را ببینند. و بدست مبارک بجمیع نفوسی که بعد از چای مرخص میشدند گل عنایت شده، برای اهل حرم و سایر احباب عرب و عجم گل میفرستادند."
در حالیکه مقدّمات و وسائل سفر برای کاروانی بالغ بر 72 تن از مردان و زنان و اطفال از کوچک و بزرگ، در شهر بغداد آماده میشد، جناب بهـاء، بهـاءاللّه 12 روز و شب در باغ رضوان به پذیرائی و اظهار محبّت و عنایت به زائران کعبهء جانان از عرب و عجم، خواّصّ و عوام، حکمران و سران، خستگان و درماندگان مشغول بودند. در روز نهم عائلهء مبارکه به باغ وارد شدند و روز دوازدهم محبوب عالم و همراهان سفر طولانی بسوی اسلامبول را آغاز فرمودند. این دوازده روز "عید اعظم رضوان"، عید اظهار امر علنی مظهر رحمان است و در روزهای یکم و نهم و دوازدهمِ آن، کار بر "اهل بهـاء" بخشیده شده است.
در ایّام رضوان و در باغ رضوان هر زمان که مقتضی بود، آیات و کلمات یزدانی بمانند باران بهاری از قلم محبوب عالم نازل میشد. از جمله الواح نازله در عید رضوان "سورةالصّبر" است که خود رساله ای بزرگ است و براستی داستان فداکاریها و جانبازیهای یاران در نیریز با رهبری سیّد یحیی دارابی، "وحید زمان" است و به افتخار حاج محمّد تقی از قلم اعلی’ نازل گشت.
و باز از نبیل بشنویم: "شب نهم بنده در رضوان توقّف نموده از نفوسی بودم که حول خیمهء مبارک کشیک میکشیدم. قُرب به سحر جمال ابهی’ از خیمه بیرون تشریف آوردند و از محلّاتی که بعضی اصحاب استراحت نموده بودند عبور فرمودند. و بعد در خیابانهای پرگل، شب مهتاب مَشی میفرمودند (قدم میزدند) و مرغان بوستان و بلبلان گلستان نیز مانند سرو روان در تغنّی بودند و در وسط یک خیابان توقّف نمودند و فرمودند ملاحظه کنید این بلبلها که محبّت باین گلها دارند از سر شب تا صبح از عشق نمیخوابند. دائم در تغنّی و سوز و گدازند. پس چگونه میشود که عاشقان معنوی و شیدائیان گل روی محبوب حقیقی در خواب باشند!
"سه شب که بنده در حول خیمهء مبارک بودم هر وقت نزدیک سریر مبارک عبور مینمودم، هیکل قیّوم را لایَنام (بیدار) میدیدم. و هر روز از صبح تا شام هم، از کثرت آمد و شدِ نفوس از بغداد، آنی لسان قِدَم ساکت و صامت نبود. و در اظهار امر پرده و حجابی نه. و مصداق کلمهء حضرت اعلی’ (طلعت باب) بودند که میفرماید: "یَنطِقُ فی کلِّ شأنٍ بِانّی اَناَ اللّهُ العزیزُ المحبوب"
اینچنین جناب بهـاء، مَن یُظهِرُهُ اللّه، مظهرِ اسمِ رحمانِ یزدانِ پاک تاج ظهور بر سر نهادند و هدایت عالم انسانی را در راه پر نشیب و فراز آشتی، برابری، آزادی و آزادگی به عهده گرفتند. و شاید سورةالصّبر نشانی و اشاره ای به فراز و نشیب این راه است!
در این زمان آگاهیهای بیشتری از این واقعه در دست است که بکوتاهی به آن اشاره میشود.
در روز 22 اپریل 1863مطابق سی و دوم نوروزساحل رود دجله از مردان و زنان و نیز کودکان که به بدرقهء محبوب عالم آمده بودند پوشیده بود. همگان از رفتن جناب بهـاء از شهر عبّاسیان محزون و دلخون بودند. طلعت محبوب برای آخرین بار از خانهء خویش خارج شدند و در راه سخاوتمندانه به نیازمندان عطا کردند و از آنان بگرمی دلداری نمودند. اینان همه از مؤمنان "شریعت نوین یزدانی" نبودند. ابن الوسی عالم شهیر و رهبرِ بنام سُنّیان گریان، از شاه ایران، ناصرالدّین بد میگفت و او را مُخذلُ الدّین یعنی خوار کنندهء دین مینامید.
جناب بهـاء یارانی را که همراه سفر به اسلامبول نبودند دلداری میدادند و به گفتار و کردار و پندار نیک سفارش میفرمودند. اینک بهار زمین با بهار آسمانی روحانی همزمان شده باغ نجیبیه غرقه در گلها و بویژه گلهای سرخ آتشین بود. لوح مبارک را که در آغاز این نوشتار آمد، و نیز الواح بسیاری که در عیدهای رضوان نازل شده بخوانیم تا به بسیاری حقایق آگاه شویم.
آقا رضا، یکی از همراهان از جریان دائمی زائران بابی و غیر بابی که روزانه بدیدار میامدند یاد میکند و مینویسد که خوراک لازم برای میهمانان، از بیت اعظم در بغداد و نیز از خانهء میرزا موسی جواهری بباغ حمل میشد. حکمران نامق پاشا با فروتنی تمام به دیدار آمد و با پوزش از کم خدمتی، آمادگی خود را برای هر یاری و خدمت اعلام داشت. جناب بهـاء از او خواستند که از یاران در غیبت ایشان حفاظت کند. در ضمن، نامق پاشا خواهش کرد اسبی را بهمراه کاروان به اسلامبول بفرستد. نگهداری این اسب به عهدهء سیّدحسن کاشی قرار گرفت. این مرد بسیار خوش صحبت و خوش قریحه بود و پیوسته سبب تبسّم محبوب عالم میشد. از جمله یکبار در سفر اسلامبول در خیمهء مبارک در حضور ایشان گفت که حضرت غصن اعظم، سرکارِ آقا به همه کس جو لازم برای حیواناتشان میدهند و مرا محروم میکنند. در همان دم سرکار آقا وارد شدند و او پای به فرار گذاشت و موجب سرور همگان شد!. و نیز در بسیاری اوقات در راه، پیش اسب جناب بهـاء میرقصید و همه را مسرور میساخت. او تا پایان دورهء چهار ماههء اسلامبول در محضر محبوب عالم بود و هنگام تبعید به "ادرنه" به امر محبوب با جمعی از یاران مرخص شده به خانه خویش باز گشت.
سرانجام روز دوازدهم رسید و آخرین قاطرها بار شدند. و کاروان به راه افتاد. محبوب عالم سوار بر "سعودی" تاج مبارک بر سر از میان جمعیت عبور فرمودند. آقا رضا مینویسد: "براستی اسب با سوار گوئی بر سر و تن و دلهای مردمان حرکت میکرد!"
عزیزان! بیائید باهم دعوت محبوب عالم را به درگاه پاک یزدان بشنویم و این دعوت را مکرّر بخوانیم و در آن ژرف بیاندیشیم!
"ای بلبلان الهی! از خارستان ذلّت بگلستان معنوی بشتابید. و ای یاران ترابی! قصد آشیان روحانی فرمائید. مژده بجان دهید که جانان تاج ظهور بر سر نهاده و ابوابهای گلزار قِدَم را گشوده. چشمها را بشارت دهید که وقت مشاهده آمد. و گوشها را مژده دهید که هنگام استماع آمد. دوستانِ بوستانِ شوق را خبر دهید که یار بر سر بازار آمد.
"و هدهدان صبا را آگه کنید که نگار اذن بار داده. ای عاشقان روی جانان! غم فراق را بسرور وصال تبدیل نمائید و سمِّ هجران را بشهد لقا بیامیزید. اگرچه تا حال عاشقان از پی معشوق دوان بودند و حبیبان ازپی محبوب روان، در این ایّام فضل سبحانی از غمام رحمانی چنان احاطه فرموده که معشوق طلب عشّاق مینماید و محبوب جویای احباب گشته. این فضل را غنیمت شمرید و این نعمت را کم نشمرید. نعمتهای باقیه را نگذارید و باشیای فانی قانع نشوید. برقع از چشم قلب بردارید و پرده از بصر دل بردرید تا جمال دوست بی حجاب بینید و ندیده ببینید و نشنیده بشنوید.
ای بلبلان فانی! در گلزار باقی گلی شکفته که همه گلها نزدش چون خار و جوهر جمال نزدش بی مقدار. پس از جان بخروشید واز دل بسروشید و از روان بنوشید و از تن بکوشید که شاید ببوستان وصال درآئید و از گل بیمثال ببوئید و از لقای بیزوال حصّه برید. و ازاین نسیم خوش صبای معنوی غافل نشوید. و از این رائحهء قدس روحانی بی نصیب نمانید. این پند بندها بگسلد و سلسلهء جنون عشق را بجنباند. دلها بدلدار رساند و جانها بجانان سپارد. قفس بشکند و چون طیر روحی قصد آشیان قدس کند.
"چه شبها که رفت و چه روزها که درگذشت و چه وقتها که بآخر رسید و چه ساعتها که بانتها آمده و جز باشتغال دنیای فانی نَفَسی برنیامد! سعی نمائید تا این چند نَفَسی که باقی مانده باطل نشود. عمرها چون برق میگذرد. و فرقها بر بستر تراب مقرّ و منزل گیرد. دیگر چاره از دست رود و امور از شست. شمع باقی بی فانوس روشن و منیر گشته و تمام حجبات فانی را سوخته. ای پروانگان! بی پروا بشتابید و بر آتش زنید. و ای عاشقان بی دل و جان برِ معشوق بیائید و بی رقیب نزد محبوب دوید. گل مستور ببازار آمد، بی ستر و حجاب آمد.و بکلِّ ارواح مقدّسه ندای وصل میزند. چه نیکوست اقبال مقبلین. فَهَنیئاٌ لِلفائزینَ بِاَنوارِ حُسنٍ بدیعٍ..."
----
نوشته شده توسط دکتر پرویز روحانی