از پیش باید برای آمادگی، به این مقدّمهء کوتاه بیاندیشیم. همه آفریدگان، برای هدف معیّن و زندگانی مشخّص، کامل خلق شده اند. و هیچیک از موجودات برای رسیدن به بهشت خود (هدف آفرینش خود) کم و کسری ندارد. راه بلوغ و کمال برای هرچیز باز و فراز است. ولیکن هر سطح از آفرینش در مقایسه با سطوح بالاتر ناقص است؛ گرچه در مراحل ابتدائی رشد و بلوغ باشد و یا در کمال بلوغ! و این در حالی است که همه طبقات آفرینش باهم مرتبط بوده در داد و ستد هستند. و هر سطح بالاتر مسئولیت بیشتری دارد!
درآغاز این نوشتار، این پیش گفتارِ کوتاه ضروری است: در این نوشته من هرچه آورده ام از قرآن و کتب الهی پیش از آن و نیز از آیات نازله در "امر نوین یزدانی" است. کمتر از خود گفته ام و یا از کتابی دیگر الهام گرفته ام. پس به یقین بدانید که همه دستور خـدا و سخن پاک یزدان است. با ارادت بخوانید و براستی باور کنید که بدرستی شما را به راه راست هدایت خواهد نمود.! سی و یکمین نوشتار را با حالت زاری و دعا بدرگاه طلعت رحمان آغاز میکنم. باشد که عنایت فرماید و مرا از بررسی بیطرفانهء وقایع روز باز ندارد؛ دستخوش احساس نشوم و با ژرف اندیشی و مطالعهء نبوّات و امّا بکوتاهی، آنچه را در جهان میگذرد عنوان کنم. و گوشه ای از نقشهء عظیم یزدانی را برای این روز و این دور در آیات ربّانی نشان دهم. از کردگار بزرگ میخواهم که ناامیدی در نوشتار اثر نگذارد. چه که این روز "روز آخر" است و "روز سخت" و "روز شگفتیها".
انشاءاللّه ما همه و در رتبهء نخست من، از راه حقّ منحرف نشویم، بخردانه بیاندیشیم (قرآن 23:80و نیز آیاتی درهمه کتب یزدانی) در هر آن متذکّر باشیم (قرآن 23:85ونیز دیگر کتب یزدانی) و با بینائی همه چیز را بنگریم. (قرآن 23:27ونیز دیگر کتب یزدانی) مبادا از قلمِ کردگاری در ردیف کران و گنگان و کوران و مردگان درائیم. (قرآن 2:18- 2:171- 6:39-6:122- ( میدانیم که زندگی راستین زندگی ایمانی است. از خـدای یکتا، محبوب بی همتا یاری میجوئیم که ما را در راه راست همراه و یار و یاور باشد تا به زندگی راستین فائز شویم.
"ساعتی پیش جوانی اینجا آمد. با او مذاکره کردیم که طبیعت کامل است یا ناقص؟ روشن است یا تاریک؟. آن بحث را میخواهم حالا تکمیل کنم. طبیعت مِن حیثِ المجموع یعنی عالم جسمانی. - چون بدقّت نظر بعالم طبیعت میکنیم و به عمق و اسرارش پی بریم، ملاحظه میشود عالم طبیعت ناقص است. ظلمانی است. دقّت نمائید اگر چنانچه زمینی را ترک کنیم و بحال طبیعت بگذاریم، خارزار گردد. علفهای بیهوده بیرون آید. اگر کوهستان را ترک کنیم، اشجار بی ثمر بپروراند، جنگل است. بی ثمر است. بی انتظام است. پس این عالم طبیعت تاریک است. باید آن را روشن کرد. روشنائیش بچه چیز است؟ به اینکه این زمینی که به اقتضای طبیعت خار بیرون آورده، علفهای بیهوده انبات نموده، آن را شخم کنیم و تربیت نمائیم. تا گلهای معطّر بروید و دانه های با برکت که رزق انسانی است، بروید. این جنگلهائی که بحال طبیعی و ظلمانی است، فیض و برکت ندارد، تربیت میکنیم. درهم بود، منتظم مینمائیم. اوّل ظلمانی بود، چون بوستان شد، نورانی گشت.
و همچنین اگر انسان را به طبیعت خود ترک کنیم، از حیوان بدتر میشود. جاهل و نادان میماند. مثل اهالی اواسط آفریقا. پس این عالم ظلمانی را هروقت میخواهیم نورانی کنیم، تربیت مینمائیم. بی ادب با ادب میشود. بداخلاق خوش اخلاق میگردد. امّا اگر بحال طبیعت بگذاریم، تربیت نکنیم، یقین است از حیوان بدترند! نوع خود را میکشند، میدرند و میخورند!
پس معلوم شد اگر طبیعت را بحال خود بگذاریم، ظلمانی است. لهذا باید انسان را تربیت نمائیم، تا این انسانِ ظلمانی نورانی شود. و این جاهل دانا گردد. بی ادب با ادب شود. ناقص کامل گردد. بداخلاق خوش اخلاق شود. تا این حیوان انسان شود! هیچ شبهه ای نیست انسان بدون تربیت از حیوان بدتر است.. پس معلوم شد عالم طبیعت ناقص است. تربیت لازم است تا کامل شود.
این ایّام جمیع فلاسفه کور کورانه میگویند عالم طبیعت کامل است. ملتفت نیستند که عالم طبیعت ناقص است، باید به تربیت کامل گردد. چرا تلامذه را در مدرسه تربیت میکنند؟ مادام عالم طبیعت کامل است، چرا تربیت مینمایند؟ باید جمیع بشر را بگذارند! خود تربیت میشوند!
جمیع این صنایع را از تربیت حاصل و ظاهر کرده اند. زیرا این صنایع در عالم طبیعت نبود. این اکتشافات از اثر تربیت حاصل شد. مثلاً این قوّهء برقیه، تلغراف، فونوغراف، تلفون و سایر اکتشافات جدیده، جمیع از تربیت ظاهر گشته. اگر بشر تربیت نمیشد، و بر حالت طبیعت واگذار میشد، هیچ این صنایع جلوه نمی نمود. این مدنیت، این ترقّیات در عالم انسانی نبود.
فرق میان فیلسوف کامل و شخص جاهل چیست؟ اینست که جاهل بحال طبیعت باقی، امّا فیلسوف دانا تربیت شده تا کامل گشته. والّا هر دو بشرند. خـدا انبیاء را برای این فرستاده. کتب سماوی بجهت این نازل گشته. نفثات روح القدس برای این دمیده. ابواب ملکوت را برای این مفتوح نموده. الهامات غیبیّه برای این قرار فرموده. قوای عقلیه برای این داده که نقصهای عالم طبیعت کامل گردد. ظلمات رذائل طبیعت زائل شود. جهل عالم طبیعت زائل گردد. اخلاق مذمومهء عالم طبیعت زائل شود. ظلم عالم طبیعت زائل گردد.
انبیاء بجهت این مبعوث شدند تا نفوس بشر را تربیت الهی کنند. تا از نواقص عالم طبیعت نجات دهند.
مَثَل انبیاء مِثل باغبان است، مَثَلِ خلق مِثل جنگل و خارزار. انبیاء که باغبان الهی هستند، اشجار انسانی را تربیت میکنند. شاخهای کج را راست مینمایند. درختهای بی ثمر را با ثمر کنند. جنگل بی انتظام را باغ دلگشا نمایند.
و الّا اگر عالم طبیعت روشن بود، کامل بود، هیچ تربیت لازم نبود. مدارس لازم نبود. مکاتب لازم نبود. احتیاج به این صنایع نبود. چه که کامل بود. هیچ محتاج انبیاء نبود... همهء اینها برای اینست که که عالم طبیعت ناقص است. این قطعه زمین امریک چه بود؟ جنگل بود. زمین خالی بود. و این بمقتضای طبیعت بود. پس چه چیز او را آباد کرد؟ عقول انسانی.
پس ناقص است، عقول انسانی این نواقص را کامل نماید. بعد از آنکه زمین بود، جنگل بود، حال شهرهای آباد شده. پیش از آنکه کلمبوس بیاید، آمریکا چه بود؟ عالم طبیعت بود. حالا عالم انسان شده. اگر عالم طبیعت کامل بود، باید همان طور باشد. حالا ملاحظه کنید که اوّل تاریک بود، حال روشن شده. اوّل خراب بود، حال آباد شده. جنگل بود، حالا بوستان شده. اوّل خارستان بود، حال گلستان گشته. پس ثابت شد که عالم طبیعت ناقص است و ظلمانی!
اگر طفلی متولّد شود، او را تربیت نکنیم، برحال طبیعی بگذاریم، چه میشود؟ شبهه ای نیست بی ادراک و جاهل میماند و حیوان خواهد بود. در اواسط آفریقا ملاحظه کنید که مثل حیوانات، بلکه پست تر از حیوانند. پس ملاحظه نمائیم که تربیت الهی در عالم انسانی چه کرده! عالم طبیعت عالم حیوان است. حیوان بر حالت طبیعی باقی! ولی حیوانات وحشی نه اهلی، در بیابان و جنگل بر حال طبیعی باقی. کلّ در عالم طبیعت اند. تعلیم و تربیتی نیست. در عالم حیوان هیچ از عالم روحانی خبری نیست. حیوان از خـدا خبر ندارد. از عقل انسانی خبر ندارد. حیوان انسان را نظیر خود تصوّر میکند. ابداً امتیازی نمی بیند. چرا؟ بجهت آینکه بر حال طبیعی باقی است. جمیع حیوانات طبیعی هستند. جمیع مادّیون مثل حیوان احساسات جسمانی دارند. احساسات روحانی ندارند. منکر خـدا هستند. هیچ خبری از خـدا ندارند. هیچ خبری از انبیاء ندارند. از جنّت الهی خبر ندارند. جمیع حیوانات نیز از تعالیم الهی بی خبرند. جمیع حیوانات اسیر محسوساتند. فی الحقیقه نظیر فلاسفهء این زمان. حیواناتند! چنانکه آنها از خـدا، از انبیاء، از احساسات روحانی، از فیض روح القدس، از ماوراء الطّبیعه خبر ندارند. هر حیوانی دارای این کمالات است بدون زحمت!
فیلسوفها بعد از تحصیل بیست سال، خـدا را انکار کنند، قوای روحانی، الهامات الهی را انکار نمایند؛ حیوان بدون زحمت فیلسوف کامل است. مثل حضرت گاو که از هیچ چیز خبر ندارد. از خـدا خبر ندارد. از احساسات روحانی خبر ندارد. از روحانیات خبر ندارد. جمیع حیوانات از روح بی خبرند! این فیلسوفها نیز جز از محسوسات خبری ندارند، نظیر حیوانات! با وجود این میگویند ما فیلسوفیم زیرا جز محسوسات نمیدانیم. حال آنکه حضرت گاو بدون تحصیل علوم، این فضیلت را دارد! در کمال تشخّص.
این فخر نمیشود. فخر اینست که انسان از خـدا خبر یابد. احساسات روحانی داشته باشد. از ماوراءالطّبیعه خبر گیرد. فخر انسان در اینست که از نفثات روح القدس بهره یابد. فخر انسان این است که از تعالیم الهی خبر گیرد. اینست فخر انسان. والّا بی خبری فخر نیست! جهل است. نادانی جهل است. آیا میشود نفوسی که در نهایت درجهء جهل هستند، واقف کمالات الهیه گردند؟ واقف به حقیقت شوند؟ از حضرت مسیح و جمیع مظاهر مقدّسه خبر گیرند؟ و آیا میشود این نفوس ادراکاتشان از آنها عظیم تر باشد؟
حضرت مسیح الهی بود. آسمانی بود. ملکوتی بود. روحانی بود. البتّه او از این فیلسوفها بهتر میفهمید. هم عقل او بیشتر، هم ادراکش قوی تر، هم قوایش برتر، هم شعورش بالاتر بود. پس چطور از هر چیزی گذشت؟ از این حیات جسمانی گذشت؟ از راحت گذشت؟ از نعمت گذشت؟ جمیع بلایا قبول نمود. همه رزایا را تحمّل فرمود. چرا؟ بجهت آینکه احساسات روحانی داشت. قوّهء روح القدس داشت. مشاهدهء ملکوت مینمود. فیوضات الهی داشت. قوای معنوی داشت. روحانیت محض بود. و همچنین جمیع مظاهر مقدّسهء الهیه."
این خطابه در منزل مستر و مسیس ماکسول مونترال کانادا 2 سپتمبر 1912 (شب) 20 رمضان 1330[هجری قمری] صادر شد.
عزیزان بیاد آرند که در جمع نخستین دسته زائران غربی که در 1899در عکّاء به محضر مولای حنون مشرّف شدند، یکی، خانم می بولز[Miss May Bolles] نخستین مؤمن در فرانسه بود. ایشان اوّلین جمعیت بهائی را در اروپا با روح و ریحانی اعجاب آور بر پا داشتند. بعدها با مهندس ارشیتکت ماکسول ازدواج نمودند و در مونترال اقامت نمودند. در سفر حضرت عبدالبهاء به کانادا این خانواده میزبان مولای حنون بودند. در <بدایع الآثار جلد 1> ص 208 از سفر مبارک مسطور است:
"روز 16 رمضان (29) آگست روز آخر اقامت مبارک در مالدن بود... شب مجمع پرشور و انجذابی در منزل مبارک منعقد و بیانات صادره... در تشویق احبّاء و تشجیع در اعلاء کلمة اللّه... آخر شب به امة اللّه مسیس ولسن میفرمودند که از وقتی که بامریکا آمده ام، فقط در دو خانهء احباب منزل گرفته ام، در خانهء مسیس پارسونز و در منزل تو. الحمد للّه تأییدات الهیه رسیده...
روز 17 رمضان (30) آگست صبح طلعت بیمثال عازم مونتریال (کندا) بودند. و در رکاب مبارک فقط از خدّام حضور، جناب میرزا احمد سهراب بود و این عبد[محمود زرقانی]... ساعت نُه قبل از ظهر... موکب اقدس از بُستُن [Boston] حرکت نمود... در بین راه... شخصی از اهالی کندا بود که بدون سابقه، جذب جمال، او را به سبیل رشاد دلالت نمود... لَدَی الورود در استیشنِ [ایستگاه] مونتریال، مستر ماکسول از دور پیدا شد. فوراً با دو کالسکه طلعت پیمان و ملتزمین رکاب مبارک رابه منزل خود برد... سر میز مسیس ماکسول عرض کرد: ’از بس امروز مردم با تلفون و مراسلات استفسار از نزول قدوم اطهر نموده اند و من جواب داده ام، بسیار خسته شده ام و این خستگی را اعظم آسایش ایّام حیات خود میدانم...’
(31 آگست) ... چون برای ناهار سر میز تشریف بردند، مستر ماکسول از گمرکخانه رسید و عرض نمود اوّل صندوقی را که مفتّش در گمرک باز کرد، عکس مبارک را دید. گفت این عکس پیغمبر ایرانی است؟ گفتم بلی. گفت دیگر تفتیش لازم نیست... و جمیع صندوقها را مرخص کرد... عصر نظر برجای مستر ماکسول برای گردشی در شهر سوار شدند و در کالسکه میفرمودند "هر شهری که در آن ذکر الهی بلند شود، آن شهر الهیست. عکّاء شهر محقّری بود، چون مرکز اذکار و مطلع انوار الهی گشت، عالمی را روشن نمود." و چون بعض عمارات و مدارس از نظر انور گذشت فرمودند " در اینگونه مدارس چون تنها درس مادّیات و حکمت طبیعی خوانده میشود، لهذا نفوس تحریری که ذی فنون باشند، پیدا نمیشود. هر وقت حکمت الهی و طبیعی هردو خوانده شود نفوس عجیبه و ترقّیات عظیمه حاصل گردد. سبب ترقّیات مدارس یونان همین بود که حکمت الهی و طبیعی هردو را تعلیم میدادند."... چون از کلیسای موحّدین عبور کردند، فرمودند: "فردا ندای الهی را در اینجا بلند خواهیم نمود." [عبدالبهاء آنگاه ذکر حواریون مسیح و عجایب کردار و گفتار آنان فرموده، یاران را به چنان عمل و اقدام سفارش فرمودند.]
[محمود زرقانی ادامه میدهد:] "اوّل ماه سپتمبر 1912 روزی فیروز بود و ندای مسیحِ عهد از کلیسای موحّدین بگوش دور و نزدیک رسید... چون به کلیسا رسیدند، کشیشی که بیرون ایستاده منتظر بود، با نهایت ادب و تعظیم بازوی مبارک را گرفته تا محراب کلیسا روی کرسی که مخصوص اسقف بود، برد. و پس از سرود بتلاوت کتاب اشعیا که کنایهء ابلغ از تصریح بجهت حضور دلبر شرق بود، مشغول شد.[ آیاتی در نبوّت به "غصن منشعب از اصل قدیم"] و هر نفسی با ذوق بود آن آیات را مخصوص آن روز میدانست. بعد در معرّفی طلعت پیمان بیان کشیش این بود که "ماها امروز مفتخریم بحضور پیغمبر صلحی که پیام او پیامی است الهی. خداوند او را برای ازالهء جنگ و جدال مبعوث فرموده. لقایش در این کلیسا سبب افتخار ابدی و تحقّق امید و دعاهای ماست. آیت محبّت بین ملل است و مروّج وحدت و اخوّت نوع انسان. مقصدشان آزادی ناس از قیود تقالید است و ارتفاع عَلَم وحدت انسانی. هیکل رأفت و صاحب نَبَأِ عظیم و مُلهم افکار جدید و مؤسّس سعادت این قرن عظیم است. اگرچه سالها زجر و الم کشیده و بلایاءِ شدیده دیده، ولی قوّهء روحانیش مانند آب حیات جاری. اگر جسدشان بارها صدمهء صلیب دیده، ولی روحشان جانبخش و غیر مصلوب است. چون زحمات سفر صحرا و دریا تحمّل فرموده تا باین ممالک تشریف آورده اند، لهذا ما از صمیم قلب خوش آمد و شکر تعالیم ایشان را میگوئیم که سبب انتعاش قلوب است و مایهء برکت و سعادت ابدی. و حال حضرت عبدالبهاء بلسان خود با شما صحبت میفرمایند." پس از آن قامت زیبا بالای صحنهء کلیسا میخرامید و نطق میفرمود. و صورت آن نطق مبارک این بود:
"هواللّه
خداوند عالم جمیع را از تراب خلق فرموده، جمیع را از یک عناصر خلق کرده، کل را از یک سلاله خلق نموده، جمیع را در یک زمین آفریده و در ظلِّ یک آسمان قرار داده، در جمیع احساسات مشترک خلق فرموده، هیچ تفاوتی نگذاشته. جمیع را یکسان خلق کرده، جمیع را رزق میدهد، جمیع را میپروراند، جمیع را حفظ میفرماید. بجمیع مهربان است. در هیچ فضل و رحمتی، تفاوتی بین بشر نگذاشته. انبیاء را مبعوث فرموده، تعالیم الهی فرستاده. و آن تعالیم الهی سبب الفت بین بشر است، سبب ارتباط و محبّت بین قلوب است. اعلان وحدت عالم انسانی فرموده. آنچه را موانع اتّحاد است، مذمّت میفرماید. آنچه را سبب اتّفاق و اتّحاد است، مدح مینماید.
جمیع بشر را بر اتّحاد در جمیع مراتب تشویق میفرماید. جمیع انبیاءِ الهی بجهت محبّت بین بشر مبعوث شدند. و جمیع کتب الهی بجهت اتّحاد عالم انسانی نازل شده. جمیع انبیاء خادم حقیقت بودند. و تعالیمشان جمیع حقیقت بوده و حقیقت یکی است! تعدّد قبول نکند! لهذا اساس ادیان الهی جمیعاً یکی است.
لکن، با وجود این، اسف است که تقالیدی بمیان آمده که ابداً دخلی به اساس تعالیم انبیاء ندارد. و چون این تقالید مختلف است، لهذا سبب اختلاف شده و بین بشر جدال و نزاع حاصل گشته. و حرب و قتالی بمیان آمده که بنیان الهی را خراب میکند. مانند حیوانات درنده یکدیگر را میکُشند. خانمان یکدیگر را ویران میکنند.
خـدا انسان را بجهت محبّت خلق فرموده، بعالم انسانی تجلّی محبّت کرده، سبب اتّحاد کائنات محبّت بوده، جمیع انبیاء مروّج محبّت بوده اند، حالا انسان مقاومت رضای الهی میکند! بآنچه مخالف رضای الهی است عمل مینماید! لهذا از بدایت تاریخ تا بحال، عالم راحت ننموده، همیشه حرب و قتال بوده، همیشه قلوب از همدیگر متنفّر بوده و بآنچه مخالف رضای الهی است، عامل. هرگونه محارباتی واقع، و خونریزیهائی که شده، یا منبعث از تعصّب دینی بوده، یا منبعث از تعصّب جنسی بوده، یا منبعث از تعصّب وطنی بوده، یا منبعث از تعصّب سیاسی. لهذا عالم انسانی همیشه در عذاب است.
در شرق تعصّب بسیار بود، زیرا آزادی نبود. چنان تعصّبی که هیچ آرامی نداشت. ظلمت تقالید احاطه کرده بود. جمیع طوائف و ادیان و اجناس در نهایت عداوت و نزاع بودند. در همچو وقتی حضرت بهاء اللّه ظاهر شد. اعلان وحدت عالم انسانی فرمود که جمیع خلق بندگان خداوندند. و جمیع ادیان در ظلِّ رحمت یزدان. خـدا بجمیع مهربان است. جمیع را دوست دارد. جمیع انبیاء در نهایت الفت بودند. کتب آسمانی تأیید یکدیگر مینماید. با وجود این، چرا باید بین بشر نزاع و جدال باشد؟ مادام بشر خلق یک خداوندند، و جمیع اغنام در ظلِّ یک چوپان، او جمیع را دارائی میکند، پس باید گوسفندان الهی نیز با یکدیگر در کمال الفت باشند. اگر یکی جدا شود، او را بیاورند و همراه نمایند. نهایت اینست که یکی نادان است، باید دانا نمود. ناقص است، باید کامل کرد. علیل است، باید شفا داد. کور است، باید بینا نمود. نه آنکه بغض و عداوت اظهار کرد.
ثانیاً حضرت بهاء اللّه اعلان فرمود که دین باید سبب الفت و محبّت باشد! اگر دین مایهء عداوت شود، نتیجه ندارد. بلکه بی دینی بهتر است! زیرا سبب عداوت و بغضاء بین بشر است. و هرچه سبب عداوت است، مبغوض خداوند است! و آنچه سبب الفت و محبّت است مقبول و ممدوح. اگر دین سبب قتال و درندگی شود، آن دین نیست. بی دینی بهتر از آن است!.زیرا دین بمنزلهء دواست، اگر دوا سبب مرض شود، البتّه بی دوائی بهتر است. لهذا اگر دین سبب حرب و قتال شود، البتّه بی دینی بهتر است!
ثالثاً دین باید مطابق علم و عقل باشد. اگر مطابق علم و عقل نباشد، اوهام است! زیرا خـدا عقل عنایت فرموده تا ادراک حقایق اشیاء کند، حقیقت بپرستد. اگر دین مخالف عقل و علم باشد، ممکن نیست سبب اطمینان قلب شود. چون سبب اطمینان نیست، اوهام است. آن را دین نمیگویند. لهذا باید مسائل دینیه را با عقل و علم تطبیق نمود، تا قلب اطمینان یابد و سبب سرور انسان شود.
رابعاً تعصّب دینی و تعصّب مذهبی و تعصّب وطنی و تعصّب سیاسی هادم بنیان انسانی است! اوّلاً آنکه ادیان الهی یکی است. زیرا جمیع حقیقت است. حضرت ابراهیم ندا بحقیقت کرد. حضرت موسی’ اعلان حقیقت نمود. حضرت مسیح تأسیس حقیقت فرمود و حضرت رسول ترویج حقیقت. جمیع انبیاء خادم حقیقت بودند. جمیع مؤسّس حقیقت بودند. جمیع مروّج حقیقت بودند. پس تعصّب باطل است. زیرا این تعصّباتِ ادیان مخالف حقیقت است.
امّا تعصّبِ جنسی؛ جمیع بشر از یک عائله اند. بندگان یک خداوندند. از یک جنسند. تعدّد در اجناس نیست. مادام همه اولاد آدمند، دیگر تعدّدِ اجناس اوهام است. نزد خـدا انگلیزی نیست. فرنسائی نیست. ترکی نیست فرسی نیست. جمیع نزد خـدا یکسانند. جمیعاً یک جنسند. این تقسیمات را خـدا نکرده! بشر کرده. لهذا مخالف حقیقت است و باطل. هریک دو چشم دارد و دو گوش. یک سر دارد و دو پا.
ملاحظه نمائید که در میان حیوانات این تعصّب جنسی نیست. در میان کبوتران تعصّب جنسی نیست. کبوتر شرق با کبوتر غرب آمیزش کند. گوسفندان همه یک جنسند. هیچ گوسفندی بدیگری نمیگوید تو گوسفند شرقی هستی و من غربی!... چیزی که حیوان قبول نمیکند، آیا جایز است که انسان قبول کند؟
و امّا تعصّب وطن؛ همهء روی زمین یک کره است، یک وطن است. خـدا تقسیمی نکرده! همه را یکسان خلق نموده، پیش او از اختلاف حرفی نیست. تقسیمی را که خـدا نکرده، چطور انسان مینماید؟ اینها اوهام است. ببینید! جمیع اروپا یک قطعه است. امّا آمده ایم خطوطی وهمی معیّن کرده ایم، و نهری را حدّ قرار داده که این طرف فرنسا و آن طرف آلمانیاست! و حال آنکه نهر برای طرفین است.
این چه اوهامی است؟ این چه غفلتی است؟ چیزی را که خـدا خلق نکرده، ما آن را به گمان، سبب نزاع و قتال قرار میدهیم!. پس همهء این تعصّبات باطل است. و در نزد خـدا مبغوض. خـدا ایجاد مودّت و الفت و محبّت فرموده و از بندگانش الفت و محبّت و یگانگی خواسته. عداوت نزد او مردود است. و اتّحاد و الفت مقبول.
خامسا! از جمله تعالیم بهاء اللّه اینست که جمیع عالم باید تحصیل معارف کند تا سوءِ تفاهمی که در نفوس ملل است، برطرف شود. زیرا این اختلافات از سوءِ تفاهم است. اگر سوءِ تفاهم از میان برخیزد، جمیع بشر متّحدّ شوند. و ازالهء سوءِ تفاهم از نشر معارف است. لهذا بر هر پدری لازم که اولاد خود را تربیت نماید. اگر پدری عاجز باشد، هیأت اجتماعیه باید اعانت نماید تا معارف تعمیم یابد و سوءِ تفاهم بین بشر زائل گردد.
سادساً آنکه نساء اسیر بودند. لهذا حضرت بهاء اللّه اعلان وحدت حقوق رجال و نساء فرمود. که مرد و زن هر دو بشرند و بندگان یک خداوند. نزد خـدا ذکور و اناث نیست! هرکس قلبش پاک تر و اعمالش بهتر، در نزد خـدا مقرّب تر است! خواه مرد باشد خواه زن. این تفاوتی که الآن مشهود است، از تفاوت تربیت است. زیرا نساء مثل رجال تربیت نمیشوند. اگر مثل رجال تربیت شوند، در جمیع مراتب متساوی شوند. زیرا هر دو بشرند و در جمیع قوا مشترک. خـدا تفاوتی نگذاشته!
سابعاً وحدت لسان - لازم است که لسانی ایجاد نمایند که جمیع بشر تحصیل آن لسان نمایند. پس هر نفسی محتاج دو لسان است؛ یکی خصوصی یکی عمومی. تا جمیع بشر زبان یکدیگر را بدانند. و باین سبب سوءِ تفاهم بین ملل زائل شود. زیرا جمیع یک خـدا را میپرستند. کلّ بندگان یک خداوندند. سوءِ تفاهم سبب این اختلافات است. چون زبان یکدیگر را بدانند، سوءِ تفاهم نماند. جمیع با هم الفت و محبّت نمایند. و شرق و غرب اتّفاق و اتّحاد حاصل کند.
ثامناً عالم محتاج صلح عمومی است! تا صلح عمومی اعلان نشود، عالم راحت نیابد. لابد دول و ملل باید محکمهء کبری’ تشکیل نمایند، تا اختلافات را به آن محکمهء کبری’ راجع نمایند و آن محکمهء کبری’ فیصل نماید... اختلافات دول و ملل را محکمهء کبری’ فیصل نماید تا مجالی برای قتال نماند. حضرت بهاء اللّه پنجاه سال پیش بجمیع ملوک نوشت. و جمیع این تعالیم در الواح ملوک و و سائرین مندرج. و چهل سال قبل در هندوستان طبع و نشر شد تا تعصّب میان بشر محو گردد. لهذا کسانیکه متابعت حضرت بهاء اللّه نموده اند، حال در نهایت الفت و اتّحادند. چون در مجلس آنها وارد میشوی، مسیحی- یهودی- زرتشتی و مسلمان همه در نهایت الفت و محبّتند. جمیع مذاکراتشان در بارهء رفع سوءِ تفاهم امم است.
باری من چون به آمریکا آمدم، میبینم مردمانش خیلی محترمند. حکومت عادل است و ملّت در نهایت نجابت. از خـدا میخواهم که این دولت عادله و ملّت محترمه سبب شوند که اعلان صلح عمومی و وحدت عالم انسانی شود. اسباب الفت جمیع ملل گردند. چراغی روشن نمایند که عالم را روشنی بخشد. و آن اتّحاد و وحدت عالم انسانی است!
امیدوارم شما سبب شوید که عَلَمِ صلح عمومی در اینجا بلند گردد. یعنی دولت و ملّت امریکا سبب شوند تا عالم انسانی راحت شود. رضای الهی را حاصل نماید. و الطاف الهی شرق و غرب را احاطه کند.
پروردگارا! مهربانا! این جمع توجّه به تو دارند. مناجات بسوی تو نمایند. با نهایت تضرّع و خضوع بملکوت تو تبتّل کنند و طلب عفو و غفران نمایند. خدایا! این جمع را محترم کن. این نفوس را مقدّس نما. انوار هدایت تابان فرما. قلوب را منوّر کن. نفوس را مستبشر نما. جمیع را در ملکوت خود داخل کن. و در دو جهان کامران فرما.
خدایا! ذلیلیم، عزیز فرما. فقیریم، از کنز ملکوت غنی نما. علیلیم، شفا عنایت کن. عاجزیم، قدرت عنایت فرما. خـدایا! برضای خود دلالت کن. و از شئون نفس و هوی، مقدّس دار. خـدایا! ما را بر محبّت خود ثابت نما. و بجمیع خلق مهربان فرما. موفّق به خدمت بعالم انسانی کن تا بجمیع بندگانت خدمت نمائیم. جمیع خلقت را دوست داریم و بجمیع بشر مهربان باشیم. خـدایا! توئی مقتدر. توئی رحیم. توئی غفور. توئی بزرگوار."
[حضرت عبدالبهاء در هر جمع بخشی تعالیم "امر اعظم یزدانی" را عنوان میفرمودند. در یک مورد بیش از 27 آموزهء نوین را بیان نمودند!]
در پایان این نوشتار، گلچینی از نکاتی از سفرنامهء مبارک را در کانادا به عزیزان تقدیم میکنم و شما را به تفکّر در و مقایسه بین "رفتار مردم اروپ و امریک در برخورد با مولای حنون" و کردار و گفتار ایرانیان و هموطنانِ آن حضرت با امر بهائی و بهائیان دعوت میکنم. شاید با بررسی ژرف به پاسخ بسیاری پرسش های خود برسید. در بی وفائی و بی انصافی، همهء هموطنان ما اعمِّ از مردم عادی، فرهیختگان، روشنفکران و سیاستمداران، دارا و نادار، پست و والا در یک سطح قرار داشته و دارند!
در تاریخ میخوانیم: "از این خطابهء مبارک در وحدت عالم انسانی و توحید مظاهر رحمانی و تعالیم بدیعه، نچنان هیجان و انجذابی در نفوس مشهود که آن را شرح توان نمود... از آن ببعد انقلاب عظیمی در نفوس افتاد و شوری دیگر در مجامع شهر بود. یکی میگفت دینی که امروز واجب التّصدیق است، آئین بهائی است. دیگری میگفت خوب شد نمردم و این ندا را شنیدم... آن شب ازدحام نفوس زیادتر شد و لسان مبارک در ترقّیات نوع انسانی و تمدّن و مدنیت آسمانی و تولّد ثانی چنان ناطق، و جذب و تسلسل و قدرت بیان مبارک نوعی بود که تاج از سر مبارک افتاد و موی مشکبوی... پریشان شد. با آن حالت، باز متجاوز از نیم ساعت نطق فرمودند. آخر بی تاج از میان جمعیت عبور فرمودند و باوطاق مبارک تشریف بردند... باز بعضی رجال تشرّف نموده، هریک مسئلتی داشت و رجائی... از جمله خانمی عرض کرد طفل کوچک من... در خانه عکس مبارک را مقابل خود میگذارد، ای محبوب من! ای محبوب من! میخواند. فرمودند این دلیل بر محبّت شماست... [باری مولای حنون] آن شب فرمودند فردا باید به هوتل برویم. منزل مسافر باید هتل باشد. هرچه مستر و مسیس مکسول حنین و انین نمودند، مفید نیفتاد...
روز 2 سپتمبر... مسیس مکسول بساحت اطهر مشرّف و عرض نمود که انقلاب و انجذاب نفوس بدرجه ایست که همسایهء ما... رجا دارد که هر روز کالسکهء او را برای سواری و گردش قبول فرمایند! بعد از دیدن و تشویق همسایه ها به هوتل تشریف برده سه اوطاق را بکرایه گرفتند... و چون به منزل رسیدند، جمعی که منتظر تشرّف بودند از بیانات مبارکه قوّت و روحانیتی تازه جستند... در منع تقالید... [فرمودند] چون مردم تربیت یافته می بینند که کشیشها نان و شراب را در دست گرفته، نَفَسی بآن میدمند و میگویند این نان و شراب جسد مسیح است. و یا باقرار گناه نزد قسّیسها، عفو خطایای نفوس میشود، البتّه از مشاهدهء اینگونه امور مردمان با شعور از مذهب بیزاری میجویند و بکلّی بی دین میشوند... وقت ناهار جمعی را سرمیز احضار نموده میفرمودند بیائید در مونتریال، در چنین منزلی طبخ آقا میرزا احمد، پلو ایرانی خوردن هم مزه و حکایتی دارد... [و داستان ایاز و سلطان محمود و خربزه تلخ را بیان داشتند.]
عصر جمعی از پرفسورها و کشیشها و روزنامه نویسها یکی بعد از دیگری مشرّف میشدند و در اوطاق مبارک سماور و اسباب چای و میوه و شیرینی چیده و خدّام ایرانی با لباس شرقی بخدمت مشغول... در انظار جلوهء غریبی داشت که حتّی’ در روزنامه ها مندرج و مذکور. و از جمله بیانات مبارکه این بود که بسبب مدنیت مادّی صنایع ترقّی نموده، علوم و فنون توسیع یافته. همین قسم اسباب حرب و قتال و خونریزی و هدم بنیان انسانی و مشکلات سیاسی نیز اشتداد جسته... بدون قوّهء معنویه و مدنیت الهیه راحت تمام و اسایش تامّ نشود... تازه دولت آمریکا پانزده ملیون دولار برای مصارف کشتی جنگی مهیّا نموده. و لابدِّ بر این است که قبل از صلح عمومی جنگی عظیم واقع شود...
شب از هوتل به مجمع [در منزل مسیس مکسول]... تشریف میبردند... چون به منزل مستر مکسول رسیدند به خدّام خانه هریک یک لیره عنایت فرمودند...
[روز 3 سپتمبر- داستان گردش هیکل مبارک در شهر و ترن سواری ایشان و گم کردن راه و بالاخره کرایه کردن یک اتومبیل سواری و هدایت او به راه راست و رسیدن به هوتل، با وجود فراموش نمودن نام آن، بسیار جالب است. ص224 و225]
"... شب با شوکت و جلالی آسمانی به مجمع اشتراکیون نزول اجلال فرمودند... و [از] خطابه ای مفصّل در مسألهء اقتصاد و اعتدال و انتظام امور و آسایش جمهور... بارها جمعیت بولوله و هلهله در آمدند و دست زدند... و صدای دست زدن و ولولهء نفوس عمارت را به زلزله میانداخت... جمعیت تا وقت سوار شدن، با سجود و خضوع از دل و جان طائف حول مبارک بودند. بارها آن شب لسان مطهّر بشکر نصرت و حمایت جمال مبارک ناطق که الحمد لِلّه تأییدات ملکوت ابهی’ پی در پی میرسد.
"... روز 4 سپتمبر... احبّاء نشاط و سرور خود را از مشاهدهء قوّت و نفوذ امراللّه بعرض میرساندند. و جواب از لسان عنایت میشنیدند که عظمت تعالیم حضرت بهاءاللّه وقتی معلوم میشود که بموقع عمل و اجراء آید. هنوز از صد یکی اجراء نشده...
"... چون ترجمهء بعضی از جرائد بحضور مبارک عرض شد، مکرّر فرمودند دیگر تأییدات جمال مبارک است که میرسد. والّا اگر پادشاه ایران باینجا میامد، ممکن نبود یکی از این مجالس را مهیّا کند. آن روز عصر... عزم گردش فرمودند. از طبقهء هفتم با اوطاق کهربائی (آسانسور) پائین تشریف برده سوار اتومبیل شدند... تا مرکب مبارک بدامنهء کوهی خارج شهر رسید که آن کوه، اوّل تفرّجگاه عمومی بود. و بواسطهء واگون کهربائی بالا میرفتند و نصف راه تا بالای کوه مثل دیوار بکلّی سربالا بود. وقتی سوار شدند فرمودند این اوطاق مثل بالونی میماند که در هوا پرواز مینماید... بالای کوه مشی میفرمودند... در آنجا ترجمهء بعضی از جرائد... بعرض مبارک رسید. بغتةً فریاد برآوردند که ای بهاءاللّه! بقربانت. ای بهاءاللّه! بفدایت. حرفی زده ای که منکر ندارد. چه امر عظیمی تأسیس فرموده ای که هر جمعی را قانع نماید... از آنجا بمنزل مستر و مسس مکسول تشریف بردند. پوستهء شرق بحضور انور تقدیم شد... مطالبی در خصوص عظمت سفر مبارک از تحاریر حضرت حیدر قبل علی روحیفداه بسمع اطهر رسید. فرمودند "بلی قدر و عظمت این سفر هنوز معلوم نیست. بعد معلوم میشود. چون ما مقصدی از این سفر جز عبودیت آستان احدیت نداشتیم، لهذا تأیید رسید و بارقهء عنایت و توفیق دمید. [در صفحات 228 تا 230 از تشرّف نفوسی ترک و عرب و بزرگان کلیسا و حاخام بزرگ اسرائیلیان و یکی از قضاة گفتگو میشود.] و از جمله کلمات مبارکه باز آنروز این بود که تا بحال در تاریخ عالم دیده نشده که این قسم احزاب بر عظمت امراللّه شهادت دهند. حتّی اشتراکیون بگویند که این همه فلاسفه در مسائل اقتصادی کتب تألیف نمودند ولی باز امر بهائی حلّ مشکلات مینماید! [اعلان حاوی عنوان "پیغمبر شرق" بر سردر کلیسای متودیست و شهادت قاضی که "ما کمال افتخار را داریم که بگوش خود این تعالیم شنیدیم از پیغمبری شرقی که جانشین انبیای الهی است..." ]
روز 6 سپتمبر... عزم حرکت داشتند... بواسطهء سرما زکام عارض... لذا در حرکت... چند روز تأخیرواقع و جز بمنزل مستر و مسس مکسول جائی تشریف نمیبردند و در خود هوتل نفوس مشرّف میشدند... مسس مکسول آنروز عرض مینمود وقتی که در عکّا مشرّف شدم، از اولاد بکلّی مأیوس بودم، الحمد للّه! رجای من و دعای مبارک در روضهء مبارکه مستجاب شد. خیلی در بارهء او و طفل او عنایت نموده فرمودند "اطفال زینت خانه اند. منزلی که طفل ندارد مثل اینست که چراغ ندارد. عرض کرد شوهر من سابق بمن میگفت تو بهائی هستی خود میدانی ولی بمن کار نداشته باش. امّا حالا از تشریف فرمائی مبارک آنقدر افتخار دارد که اگر سلاطین بمنزل ما میامدند این نوع افتخار نمینمود. و ما این اوطاق را در خانهء خود متبرّک میدانیم...
عزیزان شاید دوست دارید که داستان کم نظیر این خانواده را بدانید. مسیس می بولز و مستر سادرلند مکسول صاحب دختری شدند که طلعت میثاق در مکاتبات خویش، او را روحیه نامیدند و "دختر من" خطاب میفرمودند. حضرت شوقی ربّانی، یکتا ولیِّ امر بهائی طرّاحی و ساختمان بنای خارجی [Shell] مقام اعلی’ را به مهندس مکسول سپردند. و اوست که تمامی نظرات ولیِّ مقدّس امراللّه را مو بمو اجراء نموده "ملکهء کرمل" را با تاج زرّین آن اکمال و زینت "کوه خـدا" نمود. و خود به حلیهء ایمان آراسته شد. روحیه به همسری ولیِّ امر بهائی انتخاب شدند و تا پایان عمر طولانی خویش به عنوان "خانم اهل بهاء" و در سمت "ایادی امراللّه" در خدمت امراللّه و ولایت امراعظم یزدانی بودند.
نوشته شده توسط دکتر پرویز روحانی