درآغاز این نوشتار، این پیش گفتارِ کوتاه ضروری است: در این نوشته من هرچه آورده ام از قرآن و کتب الهی پیش از آن و نیز از آیات نازله در "امر نوین یزدانی" است. کمتر از خود گفته ام و یا از کتابی دیگر الهام گرفته ام. پس به یقین بدانید که همه دستور خـدا و سخن پاک یزدان است. با ارادت بخوانید و براستی باور کنید که بدرستی شما را به راه راست هدایت خواهد نمود.! بیست و چهارمین نوشتار را با حالت زاری و دعا بدرگاه طلعت رحمان آغاز میکنم. باشد که عنایت فرماید و مرا از بررسی بیطرفانهء وقایع روز باز ندارد؛ دستخوش احساس نشوم و با ژرف اندیشی و مطالعهء نبوّات و امّا بکوتاهی، آنچه را در جهان میگذرد عنوان کنم. و گوشه ای از نقشهء عظیم یزدانی را برای این روز و این دور در آیات ربّانی نشان دهم. از کردگار بزرگ میخواهم که ناامیدی در نوشتار اثر نگذارد. چه که این روز "روز آخر" است و "روز سخت" و "روز شگفتیها".
انشاءاللّه ما همه و در رتبهء نخست من، از راه حقّ منحرف نشویم، بخردانه بیاندیشیم (قرآن 23:80و نیز آیاتی درهمه کتب یزدانی) در هر آن متذکّر باشیم (قرآن 23:85ونیز دیگر کتب یزدانی) و با بینائی همه چیز را بنگریم. (قرآن 23:27ونیز دیگر کتب یزدانی) مبادا از قلمِ کردگاری در ردیف کران و گنگان و کوران و مردگان درائیم. (قرآن 2:18- 2:171- 6:39-6:122- ( میدانیم که زندگی راستین زندگی ایمانی است. از خـدای یکتا، محبوب بی همتا یاری میجوئیم که ما را در راه راست همراه و یار و یاور باشد تا به زندگی راستین فائز شویم.
عبدالبهاء، عنوان برگزیده و محبوبِ "سرّاللّه الاعظم" است و من پیوسته آن "مولای حنون" (آنسان که شوقی افندی ایشان را مخاطب قرار میداد!) را به این عنوان یاد خواهم کرد.
بناگاه مرکزعهد بهاء، سردارِ لشگرِ پیمانِ یزدانی، قلمِ میثاق را به حرکت آوردند و به تحکیم اساس و بنیان "امر اعظم جهانی" پرداختند. هزاران لوح مبارک صادر شد و عاشقان طلعت پیمان به گرد مولای حنون گرد آمدند. هزاران نامه به شعر و نثر در عظمت شخص عبدالبهاء به ارض اقدس رسید. من تنها یک نمونه از "نعیم اصفهانی- دانشمند، فیلسوف و شاعر" نامی بهائی که از برخی جهات در ادبیات ایران، وطن محبوبمان بی نظیر است، تقدیم عزیزان میکنم.
الا یا غصن اعظـــم! سـرِّ وحـدت جلـــوه گــر فرما ز قدرت، جلوه گر، از یک افق، شمس و قمر فرما
به "نصِّ" قاطعِ سلطان ابهــــی’، "مَـن اَرادی" تــو ارادات شـهِ ابهــــی’، روان در بحــــر و بـــرّ فرما
الا یا غصن اعظــــم! تا به کــــی ذکــرِ "عبودیت" بزن کـــــوس الــــوهیت، حکایـت مختصــــر فرما
اگرچه اینچنین مدح و ثناها مولای حنون را خوش نمی آمد، امّا خود سبب افروزش بیشتر آتش رشک و حسد در دل ناقضان میشد.
برای آنکه عزیزان وخامت این فاجعه و غم و رنج مولای حنون را تا حدّی احساس کنند، بخشی از یکی از الواح هزار بیتی را در اینجا نقل میکنم. خطاب به ابوالفضائل گلپایگانی میفرمایند: هُوَالاَبهــی’
"یا مَن وَقَفَ حَیاتَهُ لاِعلاءِ کلمةِ اللّه! (ای کسی که زندگانی را وقف اعلاءِ کلمة اللّه نموده است!) آنچه مرقوم فرموده بودید، ملحوظ گردید... کلّما کَرَّرتُهُ زادَت حَلاوتُهُ! (هربار که خواندم، شیرینیش بیشتر شد!) تا آنکه معانیش چون قند مکرّر، مذاق را پر از شهد و شکّر نمود. چه که منبعث از خیرخواهی بود! مرقوم فرموده بودید که کلّ موقن بکتاب اقدس و کتاب عهد هستند. هیچ منکری ندارد.
نزد آنجناب واضح است که "یَقولونَ بِاَلسِنَتِهِم ما لَیسَ فی قلوبِهِم!" (به زبان میگویند آنچه را که در دل ندارد.) پس این اختلافات چیست و از کجاست؟ و از این گذشته، استقامت شرط است. بمجرّدِ قول، تمام نگردد... با وجود اقرار و اعتراف به کتاب اقدس وکتاب عهد، مخالفت در جمیع شئون مطابق نیـــاید. مثلاً بعضی از احبّـــاءِ ارض اقدس بلسان در نهایت فصاحت و بلاغت اظهـــار ثبوت و رسوخ برعهد و پیمان مینمایند ولی با وجود تنبّهات شدیدهء این عبد، نظر به حکمت الهیه که بدون اطّلاع، نفسی به جهات چیزی مرقوم ننماید، خفیّاً متّصلاً مکاتیب به اطراف فرستاده که به انواع وسائل شبهات در قلوب افکند! این اقرار با این اصرار در القاءِ شبهات بسی مباین! این عبد... چهار سال بجان عزیزت که هر روزی در محو بعضی عبارات، مبلغی مرکّب میخوردم و به این امید که بقدر امکان محافظه خواهد شد. بعد یکدفعه ملاحظه گردید که از اطراف مکاتیب سرّیه را دسته دسته اعاده مینمایند! و چون به مضامین نظر شد، جمیع مکاتیب مملو از القاءِ شبهات. دیگر ملاحظه نمائید حالت تأثّرات این عبد را. در حالتیکه مستغرق در بحر بلاست و جمیع اعداء از جمیع نقاط مهاجم و مشکلات بی پایان، و زحمات و مشقّات بیکران، با وجود این شب و روز در اعلاءِ کلمة اللّه مشغول. و فریداً وحیداً در بین احزاب عالم مقهور!... آیا ثمرهء کتاب اقدس این شد؟ آیا نتیجهء کتاب عهد اینست؟ آیا مضمون "وصیة اللّه" این بود؟ آیا نصوص الهی این مقتضی داشت؟ فَاَنصِفوا یا اولیِ الانصاف!... مختصر اینست تا تمام قوّت را در تشویش افکار و تخدیش اذهان و تشتیت شمل امر رحمان و تفریق جمع دوستان مبذول ننمایند، آرام نگیرند. و آنجناب نیز اندکی از بعضی وقایع جزئیه اطّلاع یافته اند و بر شما این قضیه مجهول نیست. ولی غافل و ذاهلند که این غبار و گرد، آفتاب را پنهان ننماید و این تدبیر، جلوهء تقدیر را نهان نکند. و این سدها امواج این بحر را صدّ ننماید و این گردبادها شجرهء انیسا را از بیخ و ریشه نکند! عنقریب نفوسی به فیوضات ملکوت ابهی’ مبعوث گردند که سیف شاهر میثاق را بر هیکل آفاق بیاویزند و نورعهد قدیم را از افق جبین طالع فرمایند. و علم پیمان را در قطب امکان برافرازند. یَومَئذٍ یَستَبشِرُ المؤ مِنونَ..."
امّا این عبد مقام نفسی را اعتراض ننمایم. در هر صورت رعایت کلّ نمایم و خدمت بجمیع کنم. چه که کلّ در ظلِّ سدرهء مبارکه بودند. معزّزند و محترم و موقّرند و مکرّم ... باری این عبد حصیر عبودیت را به سریر ربوبیت تبدیل ننماید. و بندگی آستان جمال مبارک را به خداوندی عالمیان مبادله نکند. بهانه جویان بهتر آنکه بهانهء دیگر کنند. و بجهت تشویش اذهان و تخدیش افکارِ یاران متزلزلان، اراجیف دیگر بجویند! چه که این تیر، سهمِ نافذ نه! و زخم این خنجر، بر جگر وارد نه... جمال مبارک روحی لاحبّائه الفداء در یوم ولادت، اوّل اسمی که عنایت فرمودند (عبّاس) است. و بعد از چندی در ایّام طفولیت، این عبد را احضار و بعد از اظهار عنایت کُبری’ و موهبت عُظمی’، مُهر جدِّ بزرگوار روحی له الفداء را التفات فرمودند. و آن دو مُهر منوّر است که سجع یکی از آن مُهر حسّاس (عَبدُهُ عبّاس) است. این است اسم و لقب و نعت و ستایش این عبد... ای احبّای الهی! تقیّد به اسماء و تشبّث به اوصاف سرگردانی است و چون باد بادیه پیمائی. کمر همّت بربندید و در نشر نفحات اللّه بکوشید و در اعلاءِ کلمة اللّه جانفشانی نمائید. قدری در حالت انقطاع حضرت روح اللّه ملاحظه نمائید که آن روح مجسّم و نور مصوّر در سنِّ دوازده سالگی بچه آزادگی بمشهد فداء با چه شوق و اشتیاق شتافت... "
مولای حنون عبدالبهاء با همه عنایات یزدانی و مواهب پدر آسمانی، که ایشان را به "سلطنت زمین و آنچه دروست" و به "مرکز برترین میثاق در تاریخ ادیان" و به "محور وحدت عالم انسانی" بر گزیده ومیستایند، به بندگی و خدمت محبوب ازلی و فرزندان او مباهات میفرماید. ایشان به درگاه خداوند مناجات میکند که "این خون افسرده را در راه بندگانت بر خاک ریز و این تن فرسوده را خاک راه و غبار اَقدام نما!" عبدالبهاء در پاسخ کودکی که پرسید "چرا همه رودها به دریا میریزند؟" فرمود "چون دریا، با همه بزرگی، خود را از دیگران پائین تر میدارد!"
عبدالبهاء براستی میداند و بروشنی آموزش میدهد که "محبّت اللّه" فضیلتی است که در آئینهء عالم انسانی، به شکل خدمت، وفا و فدا در راه فرزندان خداوندِ دانا ظاهر میشود. در آغاز طلوع مهر تابنده (مشیّت یزدانی) در هر هیکل انسانی (پیامبر یا پیام آور)، آتش عشق ازلی بسیاری را شعله ور میسازد. آنان را میگدازد و جهان انسان را حرارت حیات میبخشد. سپس، تدریجاً حرارت این آتش فروزان نسلی و نژادی نو از آدمیان میافریند که نقد عمر را در خدمت همگان، بشکل ابلاغ پیام و نشر احکام بکار میگیرند. و آنگاه، برخی افراد حیات خود را بتمامی وقف خدمت میکنند و بعضی بخشی از نیروی خویش را بصورت صنعت و هنر و آموزش و پرورش و کمک مالی هدیه میکنند. و اینچنین آرام آرام فرهنگی نوین خلق میشود. افراد انسانی به مرحله ای از جهان بینیِ روشن تر و کامل تر میرسند. مدنیتی وسیع تر و زیباتر آفریده میشود و فرد و جمع در آزادی، رهائی و آسایش بیشتر زندگی میکنند.
تاریخ ادیان نشان میدهد که هر قیام دینی از آغازکشت دانه تا باروری نهائی، چهار مرحلهء گونگون را میپیماید. مرحلهء نخست آتش عشق یزدانی جانهائی پاک را چنان میگدازد که آفاق خونین میشود. در مرحلهء دوّم خادمان جهان انسانی عمر خود را به نشر تازه ها و انتشار نوآوریها میپردازند. در مرحلهء سوّم مدنیت نوین زاده میشود و عالم بشری را شکلی جدید میبخشد. در مرحلهء چهارم به تدریج روح و جان ترک تن و پیکر میکند و از دین ظواهر و رسوم باقی میماند. و اینچنین شب چیره میگرددو صبح دیگر و طلوع دیگر ایجاب میکند
در بیان این دگرگونی که با طلوع خورشید حقیقت در هر دور در جهان انسان حاصل میشود. و بویژه در "دور بهائی" با دو بار ظهور پی در پی محبوب ازلی در صباحِ رستاخیز، با شهادت بیست هزار نفس مقدّس همراه بود و هنوز پس از 177 سال با فداکاریها و از خود گذشتگیهای ملیونها انسان ادامه دارد، عزیزان را به نخستین قطعه از دیوان شعرم "مثنوی روحانی" مهمان میکنم. امید است که پسند شما باشد.
بنام محبوب یکتا
افـــق وقـت سحــر زیبـــاتــرین است چـو لعــل سـرخ دلـــدار، آتشین است
هــزاران لالـــــه انـــدر خــــاور دور زنـد بـر دشت آبــــــی، آتـش طــــور
و یـا ســـــرخ شـــراب ارغـــوانــــی فـــــرو شـویـد حـــریــر آسمـــانـــــی
کنـــد مجنـــون و شیـــدا، عـاقلان را بـرقـص آرد دل صـــــاحبــــــدلان را
گهــی باشـد چـو دریائـی پر از خون گهی چون روی لیلی سرخ و گلگون
یکـی گـوید که این ســـرخ دل انگیز بــــود از داغ قلـب "شــــاه تبــــریـز"
یکـی گــوید کــــه از رنـگ رخ یــار افــــق بـاشـد بــرنگ شعـــــلهء نـــار
چــو دیبــــائی پـر از گلـــبرگ گلــها شــــراب ســـرخ انــدر جــــام مینــــا
یکــی گــوید کـه خون عاشقان است کـزو رنگین شـود این پهنـه یکـدست
چـو زرّین نـور خورشید دل افروز، بپــــاشد گـــــرد زرّیــن بـر رخ روز،
تـــو گـوئــی ســـرخی رخسار دلدار بیـــامـیزد به زرد گــــــونــــهء یـــــار
پـس از چنـــدی درخشـد مهـر جاوید جهــان گــردد پـر از انـــوار خورشید
طلــوع صبح دنیــــا لاله گـون است افــق وقت سحـر دریـای خـــون است
***
پگاه صبــح معنـــی هــم چنیـن است ازو آفـــــاق مَشــــــرق آتــــشین است
ز خـــون عـاشقـــــان و ســــربداران شــود خــــاور، چـو روی لاله زاران
و یـا از آتـش ســــــودای احبـــــــاب شــود دریـای آتـش، دشـت سیمـــــاب
جمـــال شمس معنی در حجاب است که عالـم جملـه اندر سوز و تاب است
حجـاب "ثاء" و ذکـر و نقطـه و باب بپـوشـد روی خــورشیـد جهــــانتــاب
ولـی شیراز و طهران لاله زار است گلستان جهـــان، خـــرّم بهـــــار است
هـــزاران عــاشــق دلـــــدادهء "باب" زنـد بــر دشت خـاور، رنگ خـوناب
و یـا از شعلـــه هـای آتـش طــــــور ببینـــی مُلک جــــم را غـرقه در نـور
افــق رنگــین شـده از خـــون دلـــها "شــــراب ســــــــرخ" بـاشـد آب گِلــها
اگــر میشـد در آن صبـح دل افروز، بـر افـــروزم به عشـق شــــاه پـیروز،
ز مــهر مــــاه آن خـورشیــد افـلاک دل افسـرده میشـــــد، گلـــــشن پــــاک
روانــــم میشـد از انـــوار خــورشید بــر آن تصویـر گلگون، نقش جـــاوید
بهمن 1372
عزیزان بیاد دارند که محبوب عالم عبدالبهاء را "مَثَل اعلای" انسان آفریدند. برای شناسائی "مَثَل اَعلی’" برای انسانهای فردا و آینده، خوب است ایشان را بهتر بشناسیم. آن مولای حنون تمام لحظات عمر را در خدمت امر یزدان و جامعهء انسان منحصر فرمود. و جز خدمت شوقی و ذوقی نداشت. و در هر آن "ذبیح الهی" بود. در مناجاتی که بهائیان به عنوان "زیارت نامهء عبدالبهاء" تلاوت میکنند، میفرماید "این مناجات را هر نفسی بکمال تضرّع و ابتهال بخواند، سبب روح و ریحان قلب این عبد گردد و حکم ملاقات دارد."
هُوَالابهی’
الهی الهی! اِنّی اَبسُطُ اِلَیکَ اَکُفَّ التّضَرُّعِ وَالتّبَتّلِ وَالاِبتِهال. وَ اعَفِّرُ وَجهی بِتُرابِ عَتَبَةٍ تَقَدّسَت عَن اِدراکِ اَهلِ الحقایقِ وَالنّعوت مِن اولِی الالباب اَن تَنظُرَ اِلی’ عَبدِکَ الخاضِعِ الخاشِعِ بِبابِ اَحَدیتِکَ بِلَحَظاتِ اَعیُنِ رَحمانیتِکَ. و تُغَمِّرَهُ فی بِحارِ رَحمةِ صَمَدانیتِک. اَی رَبِّ اِنّهُ عَبدُکَ البائِسُ الفَقیرُ و رَقیقُکَ السّائلُ المُتضرِّعَ الاَسیر. مُبتَهِلٌ اِلَیکَ مُتَوَکّلٌ عَلَیکَ مُتَضرّعٌ بَینَ یَدَیکَ. یُنادیکَ و یُناجیکَ وَ یَقولُ: ربِّ اَیِّدنی عَلی’ خِدمَةِ اَحِبّائِکَ. و قَوِّنی عَلی’ عٍبودیِةِ حَضرتِ اَحَدیتِکَ. و نَوِّر جَبینی بِاَنوارِ التّعَبّدِ فی ساحَةِ قُدسِک. وَالتّبتّلِ اِلی’ مَلَکوتِ عَظَمَتِکَ و حَقِّقنی بِالفَناءِ فی فِناءِ بابِ اُلوهیَتِکَ. و اَعِنّی عَلیَ المُواظَبَةِ عَلیَ الانعِدام فی رَحبَةِ رُبوبیَتِک.
ای ربِّ! اسقِنی کَآسَ الفَناء وَ اَلبِسنی ثَوبَ الفَناء وَ اَغرِقنی فی بَحرِ الفَناء وَاجعَلنی غُباراً فی مَمَرِّالاحِبّاء. وَاجعَلنی فِداءً لِلارضِ الّتی وَطِئَتها اقدامُ الاصفیاءِ فی سَبیلِک یا ربَّ العِزّةِ وَالعُلی’. اِنّکَ اَنتَ الکَریمُ المُتَعال.
هذا ما یُنادیکَ بِهِ ذلِکَ العَبدُ فِی البُکورِ وَالآصال. اَی ربِّ! حَقِّق آمالَهُ و نَوِّر اَسرارَهُ وَاشرَح صَدرَهُ و اَوقِد مِصباحَهُ فی خِدمَةِ امرِکَ وَ عِبادِک. اِنّکَ اَنتَ الکَریمُ الرَّحیمُ الوَهّاب. وَ اِنّکَ اَنتَ العَزیزُ الرّؤوفُ الرّحمن.ع ع
مضمون این مناجات را در برگردان پارسی آن بخاطر بسپاریم:
هوالابهی! ای خـدای من! ای پروردگار من! دست تضرّع و ناله و زاری را بسوی تو بلند کرده، چهر خود را بر خاک آستانت میسایم، آستانی که برتر و بالاتر از ادراک خردمندانی است که اهل حقایق و نعوت تواند. تا مگر به این بندهء خاکی و فروتنِ درگاهت به نظر رحمانیتت بنگری و او را در دریاهای رحمت جاودانی خود غوطه ور سازی. ای پروردگار من! همانا این بندهء فقیر و ذلیل توست و عبد نالان و اسیر آستان تو، که بدعا بسوی تو آمده، بر تو تکیه نموده، در حضورت بزاری گریان است، تو را میخواند و میگوید: ای کردگار من! در خدمت به یارانت مرا مدد فرما و بر پرستش درگاه یکتائیت نیرو بخش. و رویم را به انوار ستایش و پرستشِ ساحت پاکت، و ناله و ندبه به ملکوت بزرگواریت روشن دار. مرا به فناء و فداء در آستانهء باب کردگاریت بپذیر. و پیوسته بر نیستی محض در درگاه پروردگاریت مؤیّد دار.
ای پروردگار من! مرا از جام فناء بنوشان. جامهء فناء در بر کن، در دریای فناء مستغرق فرما. و مرا غبار پای یارانت نما. و فدای خاکی کن که به قدمهای برگزیدگانت در سبیل خدمت تو مشرّف گشته. ای دارندهء عزّت و رفعت. براستی تو کریم و متعالی.
اینست آنچه این بنده در هر سحرگاه و شامگاه، تو را به آن میخواند. ای آفریدگار من! آرزویش را بر آر. روح و روانش را روشنائی ده. سینه اش را گشاده و مستبشر دار. و چراغش را در بندگیِ امرت و خدمت بندگانت روشن فرما. توئی کریم، توئی رحیم و بخشنده و توئی عزیز، توئی مهربان و بخشاینده. عبدالبهاء عبّاس
عزیزان بیاد دارید که محبوب عالم نقطه ای را در دامنهء کوه کرمل برای بنای مقام و مقبرهء طلعت باب تعیین فرمودند و غصن اعظم را به آن کار مهمّ مأمور نمودند. محبوب عالم همواره پیکر مبارک باب را که با بدن انیس (میرزا محمّدعلی) ممزوج بوده، هر از مدّتی در جائی در ایران پنهان بود، ده ها سال در حفظ و حمایت رحمانی خود داشتند. محبوب عالم به نصِّ مبارک گواهی میدهند که "اِنّا نَذکُرُ فی هذَا المَقام مُحمّداً قبلَ علیِّ الّذِی امتَزَجَ لَحمُهُ بِلَحمِ مَولاه وَ دَمُهُ بِدَمِهِ وِ جَسَدُهُ بِجَسَدِهِ وَ عَظمُهُ بِعَظمِ رَبِّهِ العَزیزِ الوَهّاب. نَشهَدُ قلمیَ الاَعلی’! بِاَنّهُ فازَ بّما لافازَ بِهِ اَحَدٌ قبلَهُ و وَرَدَ عَلَیهِ ما لاسَمِعَت شِبهَهُ الآذان. عَلَیهِ بَهائی و بَهاءُ مَلکوتی و جَبروتی و اهلِ مدائِنِ العَدلِ وَ الانصافِ." میفرمایند ما یاد میاوریم در این مقام محمّدعلی را که گوشتش به گوشت مولایش ممزوج شد. وخونش به خون او . پیکرش به پیکر او و استخوانش به استخوان پروردگار عزیز وهّابش. گواهی میدهیم ای قلم اعلایم! که او فائز شد به آنچه کسی پیش از او نشده است. و وارد شد به او آنچه گوشی نشنیده است. بر او باد بهاء من و بهاءِ ملکوت و جبروت من و بهاءِ اهل مدائن عدل و انصاف.
و مولای حنون عبدالبهاء در اوج ابتلاء و در بحر بلاء، این فرمان پدر را که از هزاره های پیشین انجامش بدستِ "غصنی که بنده است" نبوّت شده بود، از روز نخست در دستور کار قرار دادند. آن ایّام در حالی که جهان در تحوّل بود. انسانها در همه نقاط عالم کم و بیش از مرحلهء کودکی میگذشتند و گه گاه به آزادی و حقوق خود میاندیشیدند و راه رهائی میجستند. همهء حکومت ها شاهد انقلابات کوچک و بزرگ بودند. بنوعی که تاریخ نشان میدهد که در سال 1844 با قیام باب در ایران و نزول کلام یزدانی در برابری حقوق انسانها، در طیِّ دو سال بیش از هزار قیام مردمی در کشور های اروپاتی و آسیائی اتِفاق افتاد. حکومت ایران و عثمانی هم تزلزل و درهم شکستگی را احساس میکردند. در چنین شرایط، خرید زمین در دامنهء کرمل در خاک عثمانی و بویژه انتقال رمس مطهّر از ایران تا ارض اقدس کار آسانی نبود. همه حرکات باید با حکمت و درایت کامل انجام میشد. بخصوص اینکه ناقضان هر اقدام مولای حنون را همراه با تهمتهای گوناگون به دربار ایران و عثمانی گزارش میدادند. شایعاتی از این قبیل "عبدالبهاء در کار ساختمانی در دل کوه، بمنظور گرد آوری سلاح است. اعراب در فلسطین فریفتهء او هستند و قیامی بزرگ علیه امپراطوری در شرف وقوع است..." حکومت متزلزل را به هراس میانداخت.
بهر حال، مولای حنون پس از صعود "پدر آسمانی" با حمایت روح اعظم بر مشکلات فراوان فائق آمده زمین مورد نظر را خریداری فرموده، نقشهء زیر بنا و بنای نه اطاق را آماده کردند و در1899 که نخستین دسته از یاران اروپائی و امریکائی برای زیارت طلعت مبارک آمده بودند، به دست مبارک و کمک ابراهیم خیراللّه (طبیبی اهل سوریه که پس از ایمان به "امر جهانی یزدانی" در مصر، به نیویورک و شیکاگو رفته و به تبلیغ امر یزدانی پرداخته بود.) سنگ بنا را نصب نمودند.
همزمان، میرزا اسد اللّه بنابر تعلیمات مولای حنون، صندوق محتوی امانت ربّانی،"سکینة اللّه" را از راه قم- اصفهان- نجف آباد- خوانسار- کرمانشاه- بغداد- و دمشق، در 19 رمضان 1316 هجری قمری (50سال هجری پس از شهادت کُبری’) مطابق روز آخر سال 1899 میلادی به ارض اقدس وارد نمود. امانت ربّانی مدّتی در بیت مبارک و سپس چندی در یکی از حجرات کوه کرمل محفوظ ماند.
از سوی دیگر، آقا سیّد مهدی ساکن "رنگون در هندوستان" مأمور شد صندوقی از چوب آبنوس و صندوقی از مرمر تهیه کرده، مرمر را با "یا بهاءالابهی’" و "یا علیّ الاعلی’" بخطّ مشکین قلم تزیین نماید و به ارض اقدس ارسال دارد.
این تمهیدات را در لوحی بقلم مولای حنون خطاب به میرزا آقا افنان بیاد آریم؛
پورتسعید حضرت افنانِ سدرهء مبارکه جناب آقا میرزا آقا علیه بهاءاللّهِ الابهی’
البشارة - محرمانه
جمال قِدَم و اسم اعظم روحی لاحبّائه الفداء در وقتی که در حیفاء تشریف داشتند موقعی را در جبل کرمل به کرّات و مرّات تعریف فرمودند که آن محلّ بسیار با صفا و لطافت و نضارت و نظارت است. و امر فرمودند که آن محلّ را بهر قسم است بگیرند. بسیار بسیار میل مبارک به گرفتن آن محلّ بود. چهار سال پیش بهر وسیله بود، آن محلّ گرفته شد و جزئی ترتیبی داده شد و مهیّا گشت. پس سفارش مخصوص به "رنگون" داده شد و مکاتیب متعدّده مرقوم گشت و نقشهء صندوقی از رخام آنصفحات که در جمیع جهات معروف است، کشیده شد و ارسال گشت. و به مشقّت زیاد یکپارچه منبّت اتمام شد و بوسائط چندی حمل به اینجا گشت. و البتّه در بین راه در ورود به بعضی شهرها چه شد، مسموع آنجناب گشته. خلاصه با صندوقی از بهترین خشب (چوب) هندوستان، چندی پیش وارد گشت. و یک سال قبل از اینجا جناب آقا میرزا اسداللّه را مخصوص فرستادیم تا آنکه با تخت روان جسد مطهّر و هیکل مقدّس و عرش عظیم (تخت روح یزدانی یا مشیّتِ ربّانی) روحی لتربته الفداء را از ایران با کمال توقیر و خضوع و خشوع و احترام با چند نفر احباب حمل نموده وارد ارض اقدس نمودند.
حال در جبل کرمل مشغول به بناءِ مقام مقدّس هستیم. و انشاء اللّه شما را نیز میخواهیم تا با ما در سنگ و گل کشی در آن مقام مبارک شریک و سهیم گردید. و اقتباس فیوضات غیر متناهیه نمائی و به این شرف اعظم موفّق گردی. و هذِهِ بشارةٌ لا تُقابِلُها سلطنةُ المُلکِ وَ السّماوات. فی لحقیقه چنان سرور و حبوری دست داده که وصف نتوانم. زیرا آن عرش مقدّس بسیارمورد اهانت اهل ظلم شده بود. الحمد للّه بعون و عنایت جمال قِدَم چنین اسباب فراهم آمد که در نهایت عزّت جمیع اسباب مهیّا گشت که محلِّ حیرت کلّ خواهد شد.
والبهاءُ علیک و علی افنان السّدرة المقدّسة هناک. ع ع برداشت از <حیات حضرت عبدالبهاء> اثر محمّدعلی فیضی
شاهزاده شیخ الرّئیس ابوالحسن میرزا ... در این مورد سروده است: "کَــرَّمَ اللّهُ کَـرمِـلَ القُــــدسِ نَزَلَت فیـــهِ آیةُ الکُرسی
مَستَوی’ عرشِ ربِّناَ الاعلی’ نقطةِ الامرِ، سَیّدِ الاِنسِ
قصیده مفصّل است و در پایان تاریخ را به عبارت "حظیرة القدس" معیّن فرموده اند!
عزیزان! در غایت تأسّف و با دلی حزین باید بدانیم که ادامهء بنا، به سبب دشمنی ها و مزاحمتهائی که سه نابرادری عهد شکن و معدود همراهانشان بوجود آوردند، کُند و گاهی متوقّف شد. و شاید این خود تقدیر ربّانی بود. زیرا اسناد بجا مانده گواه است بر آنکه برادران نقشهء قتل مولای حنون را کشیده و مجری را هم انتخاب نموده بودند. و از آنرو که گزارشهای آنان به دربار سلطان عبدالحمید و حکومت متزلزل او حبس و آزار عبدالبهاء را موجب شد و افزون بر این، در 1901حکومت گروهی پس از گروه، برای تفتیش فعّالیتهای "مرکز پیمان" فرستاد. و هر روز خطر اعدام و یا نفی مولا به صحرای آفریقا یا محلّی نامعلوم شایع میشد، عهدشکنان را امیدوار ساخت و آنان را از اجرای نقشهء شومشان بی نیاز کرد.
یاران و محبّان با اصرار، مولای محبوب خود را به ترک ارض اقدس، ولو بطور موقّت، توصیه نمودند. مولا فرمودند که جمال مبارک و طلعت باب هرگز چنین نکردند و در کمال رضا تن به قضا دادند؛ من هم به حضرت مبشّر و محبوب عالم تأسّی میکنم. حضرتشان در آرامش تمام به تزیین خانه و باغ و کِشت درختان مرکّبات مشغول شدند. گرچه دوست و دشمن شگفت زده ایشان را مراقب بودند، ولی بعدها همگان در بهره برداری از درختان، شریک مولای محبوب شدند.
این حرکات مذبوحانهء دولت عثمانی با قیام آزادیخواهان و اقدام به قتل سلطان معوّق ماند! و سرانجام در 1909 به سرنگونی دستگاه امپراطوری عثمانی و خلافت اسلامی، خلع عبدالحمید و حبس او در بندر سالونیک و آزادی همه زندانیان سیاسی و دینی منجر شد و مولای حنون پیروز و جامعهء اسم اعظم سرافراز به بنای شش اطاق در مقام اعلی’ و بسیار فتوحات دیگر در هر سوی جهان موفّق و مؤیّد شدند. رؤسای هیأت های تفتیش مأیوس و مخذول شدند و هریک که امیدها در سر داشتند به جزای اعمال خود رسیدند
عبدالبهاء خود فرموده اند که هر سنگی از سنگهای مقام اعلی’ و راهی که به آن بقعهء مبارکه منتهی میشود، با اشک چشم و مصائب و مصارف لاتُحصی’ (بی حساب) برداشته و در جای خود برقرار گردیده است. آن حضرت در خرید زمینی که راه دسترسی به مقام مبارک بود و عهدشکنان مالک زمین را از فروش آن منع میکردند، یک شب را در دریای احزان و آلام بودند. تمام شب را به تکرار یکی از ذکر های نازل از قلم طلعت باب بسر آوردند. سحرگاه صاحب زمین درب بیت مبارک را زده خواهش کرد که ملک او را به هدیه بپذیرند. مولای حنون امر فرمودند که به بهای عادلانه ملک خریداری شد. داستان اسفقرار عرش مبارک در مقام ابدی را از کتاب <حیات حضرت عبدالبهاء> اثر محمّدعلی فیضی نقل میکنم.
"چون بنای مقدّس از هر جهت آماده گردید، در روز عید نوروز از سال 1327هجری (قمری) مطابق 21 مارس (مارچ) از سال1909 میلادی یعنی اوّلین عیدی که حضرت عبدالبهاء پس از خروج از حبس برپا داشته بودند، با حضور جمعی از احبّای شرق و غرب صندوق محتوی عرش اطهر حضرت اعلی’ در مقام ابدی خود استقرار یافت. و کیفیت استقرار عرش مبارک نقل از مکتوب جناب میرزا منیر زین از این قرار است: "صبح یکشنبه حضرت عبدالبهاء با عائلهء مبارکه و عدّه ای از احبّا از عکّا به جانب حیفا عزیمت فرمودند. در امتداد ساحل، در نیمه راه بین عکّا و حیفا، در این ایّام، بنای کوچکی موجود است که از طرف حکومت برای مراقبت راه اختصاص یافته. هیکل مبارک در همین نقطه وسط صحرا توقّف کرده و مختصر خوراکی صرف فرمودند و پس از یکساعت و نیم بحیفا وارد شدیم. چند نفر از احبّا میدانستند که از نُه سال قبل عرش اطهر حضرت ربِّ اعلی’ جلَّ ذکره الاعلی’ در نقطه ای که حظیرة القدس (آینده) کوه کرمل واقع شده، مخفی و محفوظ است. یک هفته پیش از عید نوروز هیکل مبارک دو نفر از احبّا را بحیفا فرستادند تا لوازم جشن عید را فراهم نمایند... چند هفتهء قبل عدّه ای از رجال صندوق مرمر (که در رنگون آماده شده و سالها پیش به ارض اقدس حمل شد) را به جبل کرمل بردند. و هیکل مبارک وسائل لازمه را تهیه فرموده بودند. و آن صندوق با آلات و وسائل موجوده که قبلاً تهیه شده بود، در قسمت تحتانی مقام مبارک قرار گرفت. انجام این مهمّ منوط به تأییدات متتابعهء ملکوت ابهی’ بود. هرچند برحسب ظاهر بوسیلهء اشخاص صورت گرفت، ولی همه حیران بودند که چگونه این کار سخت باین آسانی انجام یافت! قسمت تحتانی ضریح مبارک با یک چراغ روشن شده بود. هیکل مبارک مرکز میثاق منتظر بودند تا جمیع وسائل و مقدّمات آماده گردید. آنگاه عمّامه (دستار) و تاج مبارک را از سر برداشتند و کفشهای مبارک را بیرون آوردند. هرچه بخواهم وقایع جاریه را مجسّم کنم، نمیتوانم. ناچارم که واقعه را ساده بیان کنم. مولای محبوب با گیسوان مشکبوی مبارکش در اطراف سر مبارکش در حرکت! و قلب جهانی را با آن موی پریشان پریشان ساخته بود. رخسار هیکل مبارک بسیار روشن و نورانی. و نهایت عظمت و شهامت از طلعت مبارک آشکار بود. با این حالت، هیکل مبارک وارد آرامگاه عرش اطهر شدند. زانو زدند. جسد مطهّر حضرت باب را با دست مبارک خود در میان صندوق مرمر قرار دادند. آنگاه سر خود را بکنار صندوق تکیه داده گریستند، گریستند، گریستند! همهء احبّا با هیکل مبارک گریستند. آن شب ابداً خواب بچشم مولای محبوب ما نیامد."
باین ترتیب این عمل خطیر که از امور مهمّهء قرن اوّل بهائی بشمار میرود، بارادهء قویهء حضرت عبدالبهاء انجام یافت. و این بشارت عظیم را خطاب بمحفل روحانی طهران چنین مرقوم فرمودند؛
طهران - حضرات اعضای محفل روحانی عَلَیهِم بهاءُاللّهِ الابهی’ مادهآماده
"ای یاران الهی! بشارت کُبری’ اینکه هیکل مطهّر منوّر مقدّس حضرت اعلی’ روحی لَهُ الفِداء بعد از آنکه شصت سال از تسلّط اعداء و خوف از اهل بغضاء همواره از جائی بجائی نقل شد و ابداً سکون و قرار نیافت، بفضل جمال ابهی’ در یوم نیروز در نهایت احتفال با کمال جلال و جمال در جبل کرمل در مقام اعلی’ در صندوق مقدّس استقرار یافت. هذا هُوَالمَرقدُ الجلیل و هذا هُوَالجَدثُ المُطهّر و هذا هُوَالرّمسُ المنوّر. لهذا قلوب احبّای الهی جمیعاً مستبشر، و بشکرانهء این الطاف الهیه جمیع بستایش و نیایش اسم اعظم پرداختیم.
اگر چنانچه مِنبعد (پس از این) کسی روایتی یا حکایتی نماید که اثری از هیکل مقدّس در جای دیگر است، کذّاب است. قَدِ افتَری’ عَلیَ اللّه! این تنبیه بجهت آنست که مبادا مِن بَعد شخص لئیمی را غرض و مرضی حاصل شود، روایت و حکایتی نماید که دلیل بر آن باشد اثری از آن هیکل مکرّم در جای دیگر است. فَانتَبِهوا یا احِبّاءَ اللّه! لهذاَ الامرِ العظیم!
و چون چنین تأیید و توفیقی رسید که بعنایت جمال مبارک جبل کرمل، ایُّ جَبَلِ الرّب یعنی باغ الهی، زیرا کَرم بمعنی باغ و ئیل خـدا است، این موهبت حاصل شد. "وَالرّبُّ بهاءُ کرمل" (ربّ بهاء و جلال کرمل میباشد.)، منصوص کتب ربّانی، ظاهر گشت، لهذا امید چنان است که به میمنت این امر عظیم، امراللّه در جمیع اطراف و اکناف جلوهء دیگر نماید و طلوع و اشراقی عظیم فرماید و هذا مِن فضلِ ربّی.
این تأییدات و توفیقات از فم مطهّر جمال قِدَم موعود بود. الحمد لِلّه بحیّز حصول رسید. فَاشکُرِ اللّهَ علی’ هذِهِ النعمةِ العُظمی’ وَالمَوهِبَةِ الکبری’ الّتی شَمَلَتنا اجمعینَ مِن ربِّ العالمین. و از تصادف های عجیب آنکه در همان روز نوروز، از شیکاغو تلگرافی به امضای مستر لینز و مسیس ترو، مستر چیس و مستر مکنات رسید، مضمون اینکه از هر شهری از شهرهای امریک، احبّاء بالنّیابه از خود مبعوثی انتخاب نمودند و به شیکاغو فرستادند. چهل مبعوث در شیکاغو جمع شدند و قرار قطعی موقع (محلِّ) مشرق الاذکار و بنیانش دادند! تا کلِّ احبّای امریک در بنیان مشرق الاذکار در شیکاغو مشترک باشند. این اجتماع در روز نوروز واقع شد. و قرار قطعی داده و مژدهء تلغرافی بارض مقصود فرستادند. و علیکم البهاءُ الابهی’ ع ع
عزیزان! در این موقع که از بیان داستان و تفکّر در یکی از مهمّترین اقدامات قرن اوّل بهائی فارغ میشویم، با هم به آن زمان باز گشته، به بیانات مولای حنون گوش فرا میداریم. "هنگامی که حضرت اعلی’ به شهادت رسیدند، قربانی لازم بود. و اکنون که عرش مطهّر به مقام خود استقرار یافت، قربانی لازم است!..."و حال، پس از ترک جبلُ الرّب، همراه مولای حنون بسوی بیت مبارک حرکت میکنیم. ایشان میفرمایند " ما در کروسهء خود سه نفر را سوار میکنیم. لکن با قرعه انتخاب شوند." پس از انجام قرعه کشی، سه نفر زائران نیریز (میرزا عبدالحسین روحانی- حاج میرزا احمد وحیدی و حاج فضل اللّه عنایتی) بر حسب قرعه معیّن شده، در رکاب مبارک به سوی خانه رهسپار میشوند. آنان خود از این قرعه کشی در شگفت ماندند.
عصر فردای آن روز حضرت عبدالبهاء زائرین نیریز را احضار و پس از تفقّد و عنایات بیشمار نسبت به آنها، بکنار دریا تشریف برده، در حالیکه نظر مبارک به دریا متوجّه بوده... میفرمایند: "طوفان است! بعد از لمحه ای مجدّد میفرمایند طوفان شدید است. سپس تکراراً میفرمایند طوفان شدید اندر شدید است!"(در نبوّاتِ کتب یزدانی، هر زمان اشاره به اجتماع انسانی است، واژهء دریا بکار رفته است!) ... بعد میفرمایند "زائرین نیریز مرخصند بروند." و خطاب به آنان میافزایند "از طریق بمبئی بروید. هیچ جا توقّف نکنید."
این سه نفر زائرچون به بمبئی میرسند روز بعد با خواندن جرائد از وقایع خونینی که اخیراً در فارس رخ داده. و در نیریز بهائیان قتل عام شده خانه هایشان همه ویران گشته است، آگاه میشوند. ناامید از دیدار همسر و فرزندان عازم ایران میشوند. در شیراز مطّلع میشوند که هجده نفس مقدّس در همان نوروز قربانی امر یزدان و طلعت باب شده اند. ولی زنان و کودکان کمتر از ده سال در امان بوده اند. (عزیزانی که بخواهند از اسامی این شهداء و تاریخ استقامت دلیرانهء جانفشانان نیریز و جور و ستم وحشیانهء دشمنان عنود بر یاران محبوب، بیشتر آگاه شوند به کتاب <لمعات الانوار> تألیف جناب محمّد شفیع روحانی از بازماندگان شهداء امر یزدانی و فدائیان جامعهء انسانی، مراجعه کنند. کتاب بیش از ششصد صفحه داستانهای خدایان شجاعت و دلاوری است. و چیرگی روشنائی بر تاریکی)
من در این نوشتار، تنها به چند نکته و واقعیت اشاره میکنم.
بیاد داریم که هفت نفر از سران محبوب بابی از جمله دائی بزرگ طلعت باب که "خال اعظم" لقب دارد. و هموست که سرپرستی حضرت باب را از کودکی بعهده داشت، چند ماه پیش از شهادت کُبری’، در طهران به شهادت رسیدند. و نیز ده روز پیش از آن رستاخیز عظیم، چهار صد نفر بابیان در نیریز با سردارِ لشگرِ هدایت، یحیی’ دارابی جامهء سرخ شهادت پوشیدند و در جهان باقی در انتظار مقدم قائم آل محمّد، نور بهاء و یوسف بقاء، طلعت باب صف بستند!
این جانبازی و قربانی در تاریخ نجات انسان بحدّی گرانقدر است که محبوب عالم بهاءاللّه در اوّلین روز اظهار امر در بغداد، در باغ رضوان، تمامی داستان راستان را در لوحی عظیم (بیش از سی صفحه) بنام "مدینة الصّبر"به جهان انسان هدیه فرمودند.
ونیز محبوب عالم در بزرگترین لوح خطاب به شاهان جهان، لوح مخصوص ناصرالدّین شاه، در اشاره به این رستاخیز با محبوب ازلی چنین مناجات میفرمایند: "سُبحانَکَ اللّهمَّ یا الهی! کَم مِن رؤوسٍ نُصِبَت عَلیَ القِناة فی سَبیلِکَ و کَم مِن صُدورٍ استَقبلَتِ السِّهام فی رضائِکَ و کَم مِن قلوبٍ تَشَبّکَت لارتفاعِ کلمتِکَ وَ انتِشارِ امرِکَ و کَم مِن عیونٍ تَذَرّفَت فی حُبِّکَ! اَسئلُکَ یا مالکَ المُلوک و راحِمَ المَملوک! باسمِکَ الاعظمِ الّذی جَعَلتَهُ مَطلعَ اسمائکَ الحُسنی’ و مَظهَرَ صِفاتکَ العُلیا بِاَن تَرفَعَ السّبُحاتِ الّتی حالَت بَینَکَ و بَینَ خَلقِکَ و مَنَعَتهُم عَنِ التّوجّهِ اِلی’ اُفُقِ وَحیِکَ... فَانظُر اِلیهِم یا الهی!بلحظاتِ اَعیُنِ اَلطافِکَ و مَواهِبِکَ و خَلِّصهُم عَنِ النّفسِ وَالهَوی’ لِیَتَقرّبوا اِلی’ اُفُقِکَ الاعلی’ و یَجِدوا حَلاوَةَ ذِکرِکَ و لَذَّةَ المائِدَةِ الّتی نَزّلتَ مِن سَماءِ مشیّتکَ و هَواء فضلِکَ. لَم یَزَل احاطَ کَرَمُکَ المُمکِناتِ و سَبَقَت رحمتُکَ الکائناتِ لا اله الّا انت الغَفورُ الرّحیم..." مظهر رحمانیت یزدانی همه دردها و جور و ستمها را نادیده میگیرند و میبخشند! و از خداوند بزرگ مسئلت مینمایند که پاک و مقدّسی تو ای کردگار عالمیان! چه بسیار سرها که در راه تو بر سنان و نیزه افراشته شد! (در یکبار بیش از دویست سر بر نیزه ها از نیریز تا آباده حمل شد و آنجا به دستوری که از حکومتِ مرکزی رسید، بخاک سپرده شد. و آن محلّ قبرستان سربداران نام گرفت!) و چه بسیار سینه ها که در راه رضای تو هدف تیرها شد! و چه بسیار دلها که برای ارتفاع کلام تو و انتشار امر تو سوراخ سوراخ شد! و چه بسیار چشمها که در عشق تو گریان و اشک ریزان گشت! از تو میطلبم، ای شاه شاهان و ای رحمان و مهربان بر بینوایان! بحقِّ اسم اعظمت که مظهر همه اسماء نیکوی توست و مطلع همه صفات عالی تو؛ که حجاب و پرده ها را که بین تو و بندگانت مانع است، و آنان را از توجّه به افق وحیت بازداشته، برگیری... بندگانت را به چشمان لطف و موهبت ببینی، از نفس و هوی’ آزاد فرمائی تا به افق اعلایت نزدیک شوند. و شیرینی ذکر تو را بچشند. و از مائده (خوراک بهشتی) که بفضل و ارادهء خویش بر آنان فروفرستادی، لذّت برند. پیوسته کرم تو آفرینش را فراگیر است و رحمتت بر جهانیان پیشی دارد. خداوندی جز تو بخشاینده و مهربان نیست!
زیارتنامه ای بی بدیل، از قلم محبوب عالم بافتخار وحید و جانبازان همرزمش نازل شده که آیات فاتحهء آن زینت نوشتار میشود.
"هُوَالقائمُ عَلی’ امرِهِ والقاهرُ فوقَ خَلقِه
اوّلُ مَوجٍ عَلا مِن بَحرِ رَحمةِ ربِّکَ الرّحمن عَلیکَ یا سِرَّ الفُرقان و مُستَسِرّالبَیان. اَشهَدُ انّکَ شَرِبتَ رحیقَ الوحی مِن یَدِ العنایةِ وَالالطاف و فُزتَ بلقاءِ مَن کانَ مَوعوداً فِی الکُتُبَ وَالزّبُرِ وَ الالواح. انتَ الّذی اَجِبتَ اِذاَ ارتَفَعَ النّداءُ و اَقبَلتَ اِذ ظَهَرَ الافُقُ الاَعلی’..."
محبوب عالم "وحید دارابی" را "سرِّ قرآن" و "مقتبس از سرِّ بیان" خطاب میفرمایند. و از حضرت رحمان، نخستین موج دریای رحمت یزدانی را برای او میطلبند!
محمّد شفیع روحانی در صفحهء 119 < لمعات الانوار> مینویسد: "از قلم میثاق در ذکر شهدای نیریز الواح نازله بسیار است. اوّلین مرتبه که این عبد نالایق به حضور حضرت عبدالبهاء، روح ماسواه فداه در حیفا شرف مُثول یافتم خطاب به این عبد و شش نفر دیگر از احبّای نیریز بعد از عنایات بیشمار و تفقّد بسیار فرمودند "خونهای مطهّری در نیریز ریخته شد و نفوس بسیاری به مصائب بیشمار مبتلا گشتند. از جمله آقا سیّد یحیی’ وحید که سی هزار حدیث از حفظ داشت. و از جمله حاج محمّدتقی ایّوب که بقول قماربازها پاکباز شد." روز دیگر ضمن بیانات به این مناسبت فرمودند "من از احبّای نیریز راضی، جمال مبارک هم راضی بودند. چگونه راضی نباشم و حال آنکه سه مرتبه در میدان فدا جانفشانی کردند."
فرزندان شهدای نیریز در همه جهان پراکنده اند. و بسیاری گلهای سرسبد "دسته گلهای" جامعهء بهائی هستند. از صدها نفوس پاک که شرف دیدارشان را داشته ام، علی نخجوانی را یاد میکنم که همهء عمر در خدمت امر یزدان بود و چهل سال در "بیت العدل اعظم جهانی" خدمت کرد. جان من فدای او! و هم اکنون نیز یکی از یادگاران شهداء نیریز، جناب روحانی عضو این مؤسّسهء اعظم یزدانی میباشد. برادران عهدیه از عزیزان من هستند و بویژه دکتر مسعود عهدیه سرور محبوبِ این ناتوان است.
نوشتار را به بخش پایانی از لوح مبارک به قلم میثاق که در اشاره به استقرار عرش طلعت باب در کوه کرمل است، پایان میبخشم.
"... ای یاران عبدالبهاء! در این ایّام به حُسنِ القضاء و تأیید ربّ السّماوات العلی و توفیق ملکوت لایُری (کمک پروردگار آسمانهای بلند و مدد شاهنشاهی ناپیدا) هیکل مقدّس حضرت اعلی در جبل کرمل، حیفا در مقام معلوم استقرار یافت. لهذا قربانی لازم و جانفشانی واجب. احبّای نیریز از این جام لبریز سرمست شدند و بچوگان همّت گوی سبقت از این میدان ربودند. هنیئاً لهم ثمَّ مریئاً هذا القدح الممتلأ الطّافح بصهباءِ محبّة اللّه. و علیهم بهاء اللّه الابهی!(این جام لبریز از شراب عشق خداوند نوش جانشان باد.)
شاید مِن بَعد، از اهل نقض و نفاق افترائی زنند و کذب و بهتانی بر زبان رانند و گویند که هیکل مکرّم را مقامی دیگر، یا جزئی از اجزاء در مقامی دیگر، یاران الهی بدانند که صرف بهتان است و کفر و نعاق و نفاق. آن جسد مبارک مصلوب در کوه کرمل بتمامه استقرار یافت.
ولی اشرار آرام نگیرند. یقین است بهتان زنند و ادّعا نمایند که ما جسد مبارک را دربردیم، یا نقل کردیم، یا جزئی از اعضاء بدست آمد. یا اجنّه از دست ثابتین ربودند!. جمیع این اقوال کذب و بهتان است. و آنچه حقیقت است بیان گردید. و علیکم البهاء الابهی ع ع
مکاتیب مبارکه، جلد اوّل صفحهء288
-----
نوشته شده توسط دکتر پرویز روحانی