بدیهی است که در این قرن انوار و ظهور هزاران دانشمند و اندیشمند و پیدائی فرضیه های بیشمار، گزینش راهی درست بسیار مشکل است. و مسئولیت انسان را در جستجوی بهترین راه، بسیار بزرگ و چالش انگیز میکند. و امّا انسان امروز هم با انسان دیروز و روزهای ییشین متفاوت است و برای این چالش سترگ بیش از همه ادوار تاریخ مجهّز میباشد. انسان امروز حاصل ده هزار سال تاریخ پر از تجربه های تلخ و شیرین است. و دریاها از آگاهی تازه در اختیار دارد. و بنابرین بایستی با تلاش و تحقیقِ دقیق در پی یافتن واقعیت و حقیقت گام بردارد. بی تفاوتی و بی اعتنائی به این وظیفهء دشوار گناهی نابخشودنی است!
درآغاز این نوشتار، این پیش گفتارِ کوتاه ضروری است: در این نوشته من هرچه آورده ام از قرآن و کتب الهی پیش از آن و نیز از آیات نازله در "امر نوین یزدانی" است. کمتر از خود گفته ام و یا از کتابی دیگر الهام گرفته ام. پس به یقین بدانید که همه دستور خـدا و سخن پاک یزدان است. با ارادت بخوانید و براستی باور کنید که بدرستی شما را به راه راست هدایت خواهد نمود.! نوزدهمین نوشتار را با حالت زاری و دعا بدرگاه طلعت رحمان آغاز میکنم. باشد که عنایت فرماید و مرا از بررسی بیطرفانهء وقایع روز باز ندارد؛ دستخوش احساس نشوم و با ژرف اندیشی و مطالعهء نبوّات و امّا بکوتاهی، آنچه را در جهان میگذرد عنوان کنم. و گوشه ای از نقشهء عظیم یزدانی را برای این روز و این دور در آیات ربّانی نشان دهم. از کردگار بزرگ میخواهم که ناامیدی در نوشتار اثر نگذارد. چه که این روز "روز آخر" است و "روز سخت" و "روز شگفتیها".
انشاءاللّه ما همه و در رتبهء نخست من، از راه حقّ منحرف نشویم، بخردانه بیاندیشیم (قرآن 23:80و نیز آیاتی درهمه کتب یزدانی) در هر آن متذکّر باشیم (قرآن 23:85ونیز دیگر کتب یزدانی) و با بینائی همه چیز را بنگریم. (قرآن 23:27ونیز دیگر کتب یزدانی) مبادا از قلمِ کردگاری در ردیف کران و گنگان و کوران و مردگان درائیم. (قرآن 2:18- 2:171- 6:39-6:122- ( میدانیم که زندگی راستین زندگی ایمانی است. از خـدای یکتا، محبوب بی همتا یاری میجوئیم که ما را در راه راست همراه و یار و یاور باشد تا به زندگی راستین فائز شویم.
دین و دانش، دو دستگاه آموزش و پرورش بما میاموزند که آفرینش بسیار منظّم است و تحت یک قانون جامع و کامل راه گسترش و تکامل را میپیماید. و نیز هر یک از آفریده ها و پدیده ها در تجزیه و تحلیل نهائی، تابع این قانون کلّی بوده، و به این حقیقت گواهی میدهد. انسان امروز با پیشینه ای ارزشمند و با پشتیبانی از سیل نوآوریهای علمی و فلسفی، اگر آزادانه به بررسی بپردازد، سوء استفاده ها از دین و دانش را در طی تاریخ فراموش میکند و براستی به ارزش هر یک از این دو نعمت بزرگ پی میبرد.
در یکی از نوشتارهای پیشین (نوشتار 6 بخش 2)، ضمن بررسی کوتاهی در طبیعت و سرشت این دو دستگاه آموزش و پرورش، به اثرات متقابل این دو بر یکدیگر پرداختیم ونشان دادیم که "ظهور کمالات یزدانی" در پیامبران، یا تشریع دین، پیوسته، در کار انسان سازی، از دانش و تمدّن انسانی که بر پایهء تجربه متّکی است، صدها و گاهی هزارها سال پیشتر بوده است. و دائماً راه را برای خلق تمدّن و اشاعه و گسترش آن آماده ساخته است. و این امتیاز حاصل دو اثر پایا و پویای "ظهوراللّه" در آفاق و انفس است؛ یکی آموزش و پرورش انسانهائی پاک و وارسته که فدائیان جهان انسانند و هدفِ راستین آفرینش را دنبال میکنند. (زیرا هدف از آفرینش تنها در ذهن آفریننده است. و در دین که "ظهورِ مشیّت یزدانی" است، برای اهل انصاف آشکار میشود. ) و دیگری تأثیرات روحانی عمیق و وسیع ظهوراللّه است در عموم انسانها، اعمِّ از مؤمن و غیر مؤمن. و این تأثیر غیر قابل انکار است.
در این نوشتار، من به یکی از بزرگترین وقایع تاریخ تمدّن انسان، سفر 239 روزهء حضرت عبدالبهاء، مرکز عهد و پیمانِ محبوب عالم در 1912 میلادی باز میگردم. این سفر در تاریخ ادیان یکّه و تنهاست. و مسافر عزیز هم در تاریخ دین و دانش و فلسفه یکتا و بی همتا. عبدالبهاء 68 سال پس از "بهار روحانی نوین" یعنی طلوع صبح ظهورِ "شریعت نوین یزدانی" قدم در سرزمینی نهادند که در تاریخ انسانی به نام "دنیای جدید" با اتّحاد تعدادی بسیار از ایالات یا ممالک کوچک و بزرگ، زیر یک "حکومت فدرال" و در سایهء یک پرچم، با نوعی حکومت دموکراتیک اداره میشد. و یکی از امتیازات آن این بود که، برخلاف کشورهای اروپائی، صاحب هیچ مستعمره ای نبود!
در این کشور بسبب آزادی های نسبی، جنبش ها و حرکات مترقّیانه در همه زمینه های فکری، هم فردی و هم جمعی، رشد قابل ملاحظه ای یافته بود. و هیچیک از این جنبش ها و مجهودات از خار و خاشاک تعصّبات بدور نبود. براستی حضور حضرت عبدالبهاء در امریکای شمالی، در هر قدم، تحقّق بسیاری از نبوّات کتب مقدّسهء یزدانی را در رفع سوء تفاهمات هزار ساله و هزاران ساله بهمراه داشت. و در دو میدان دین و دانش، روشنگریهای ژرف و حقایق تازه به ارمغان آورد.
از یک سو، برداشت های دینی را که ساختهء تعبیرات خرافه آمیز دینمداران و مقلّدان آنان بود، زائل نمود و یا دست کم، سست کرد. و اختلافات حاصل از آن برداشتهای غلط را که بین ادیان و بین فرقه های مذهبی موجب ناسازگاریها شده و حتّا جنگ و جدالها میان امّتها و طایفه ها ایجاد کرده بود، برطرف نمود. (یاد آریم که طبق کتب مقدّسه، حلِّ همه اختلافات به "روز قیامت" موکول شده است! در ظهور هریک از پیامبران، برخی اختلافات حل شد و سهم بیشتر موکول به "قیامت کبری’" شد. عزیزان به نوشتار6 بخش 3 نگاه کنید و در قرآن سوره سجده آیات 22تا 25 را و نیز 2:176و2:213و42:10 را بار دیگر مطالعه فرمائید. )
و از سوی دیگر، برداشتهای نادرست دانشمندان اروپائی قرون 16 و 17 را برملا کرده حقایق علمی را به انسانها آموخت. و به جهان انسان دیدی دیگر داد تا بار دیگر در آفرینش بنگرد و فرضیه های شتاب زدهء دانشمندان خوش خیال را در بارهء خلق و خالق - حیات انسانی، سرشت او و هدف از آفرینش او- و بالاخره، ظهور تدریجی کمالات در خلقت و تکاملِ آن را، و نیز بسیاری زمینه های دیگر، نا سنجیده، بعنوان حقیقت علمی نپذیرد.
در این نوشتار پس از یک کوتاه سخن در مورد حیات حضرت عبدالبهاء، از دگرگونیهائی که روح "بهار روحانی جدید" یا "ظهور کلّی و نوین یزدانی" در زمانی کمتر از 70 سال، در آفاق و انفس به وجود آورد، و نیز در بارهء رفع سوء تفاهمات و اختلافات ادیان و مذاهب گوناگون در خطابات مرکز عهد بهاء حضرت عبدالبهاء، به مواردی چند اشاره خواهیم کرد. و البتّه بررسی بیشتر را در موارد بیشمار دیگر، به خوانندگان عزیز وامیگذاریم.
عبّاس عبدالبهاء، نخستین فرزند محبوب عالم، در همان پنجم جمادی الاولی’ 1260 هجری قمری (بیست و سوّم می1844 میلادی) ساعاتی پس از طلوع صبحِ "هدایت کبری’" یعنی اعلان امر طلعت باب در شیراز، در طهران در خانواده ای بسیار محترم و غنی پای به این جهان گذاشته دیده ها را روشن کردند. اندکی کمتر از نه ساله بهمراه پدر محبوب و خانواده از وطن رانده شدند. در کودکی انوار یزدانی را در جمال پدر مشاهده کردند و استدعای فداء در راه امر یزدان پاک و جهان انسان نمودند. و سرانجام، پس از چهار بار سرگونی بفرمان امپراطور عثمانی و دستگاه خلافت اسلامی، و 40 سال زندانی در فلسطین، در سال 1909 با قیام "جوانان ترک" و برافتادن دستگاه ظلم، از زندان آزاد شدند. و اکنون در سنِّ 68 سالگی برای یک سفر239 روزه، برای آموزش و پرورش علمی و روحانی جامعهء نورُستهء بهائی و عالم انسان به آمریکای شمالی قدم نهادند. ورودشان مبارک!
من بهیچوجه قصدی در بیانِ شناخت خود از "مَثَلِ اعلای" عالم انسان و "مرکز عهد و پیمانِ" طلعت یزدان را ندارم. هرکس باید با تمام دقّت و به قدر استطاعت، محبوب عالم و مرکز پیمان را، خود بشناسد!
عزیزان میدانند که در بهار، روح بهاری در همه آفاق و انفس اثر زاینده و روینده دارد و ذرّات خاک و اجزاءِ نباتات و ارکان حیوانات در برابر اثرات آن، قابلیات خود را آشکار میسازند. امّا باید توجّه کنیم که روح بهاری زادهء قرار گرفتن خورشید و زمین در نوعی رابطهء خاص و فاصلهء معیّن است. بهمین نحو هر زمان "شمس ظهور یزدانی" در افق جهان انسانی طلوع میکند، آفرینش را ظرفیّت و قابلیت نوین عطا میفرماید. و اثرات آن بتدریج در خاک و هوا و آب و آتش و همه آفریده ها ظاهر میگردد.
بیان محبوب عالم را در <ایقان مبارک> بیاد آریم. کمتر از یکسال پیش از ظهور اعظم یزدانی در رضوان، میفرمایند:
"بقسمی عنایت در این ساعت فرموده که روح القدس بغایت حسرت میبرد؛ قطره را امواج بحری داده و ذرّه را طراز خورشیدی عنایت نموده... مردگان را به نفخهء حیات از قبور جسد مبعوث نموده... و عالم هستی به جمیع این عنایات حامله گشته، تا کی اثر این عنایت غیبی در خاکدان ترابی ظاهر شود؟..."
محبوب عالم در لوحی، به روشنی میفرمایند که عالم منقلب است و انسانها بسوی ورطهء سرگردانی و بی دینی روانند. ولکن ظهور یزدانی با اصول و احکامی که روح زمان است ظاهر شده. انسانها در همه نقاط جهان، پیش از آنکه "ظهوراللّه" را در هیکل انسانی بشناسند، بتدریج اصول و احکام نازله را به اجرا خواهند گذاشت.
برای نمونه؛ چهار سال پس از ظهور طلعت اعلی’ در شیراز، طاهره هفدهمین حرف حیّ آزادی زنان را فریاد زد و جان بر سر آن فدا نمود. بزودی در برخی کشورهای اروپائی زمزمهء آزادی زنان بلند شد. و در همان سال (1848میلادی) آمریکای شمالی شاهد نخستین راه پیمائی بزرگ زنان در راه احراز آزادی و حقّ رأی در شهر نیو یورک بود. و در 1914 (هفتاد سال پس از ظهور) این حق در آمریکای شمالی تأیید و تصویب شد. در اشاراتی پراکنده به سفر تاریخی بی نظیر حضرت عبدالبهاء به آمریکای شمالی، (شصت و نهمین سال ظهورِ قمر هدایت) بسیاری از این شواهد را خواهیم دید.
بزرگان کشوری و لشگری، دانشمندان و نوآوران، نویسندگان و هنرمندان، ثروتمندان و بینوایان و بالاخره عوام و خواصّ همه بدیدار عبدالبهاء آمدند. و هر یک درخور قابلیت خود از روح عظیم ایشان که تجسّم "روح عصر" و "روح بهار روحانی نوین" بود، الهام گرفتند. ادیسون دارندهء بیش از هزار اختراع، پس ار زیارت عبدالبهاء اقرار کرد که همه نوآوریهایش ثمرهء وجود "روح عبدالبهاء در جهان انسانی است."
عبدالبهاء بیش از 250 سخنرانی در اجتماعات بزرگ داشتند و بیش از این تعداد گفتارهایشان در راهنمائی یاران و دوستداران، در گردهمائیهای کوچک، در کتب خاطرات دیدار کنندگان بیادگار ماند. و در آن "239 روز" و پس از آن، هزاران مقاله و مصاحبه با عبدالبهاء در روزنامه ها، مجلّه ها و نشریه ها منتشر شد. بسیاری از بیانات ایشان با نام <خطابات> و <مکاتبات> در کتب متعدّد در دسترس علاقمندان است. و برخی از سخنرانیها در<The Promulgation of Universal Peace> منتشر است.
در آمریکا در ابتدای قرن بیستم ده ها سازمان، جامعه، و کلوپ برای اشاعهء آشتی و دوستی بین بشر، بنام "صلح جهانی" (هدفی از "ظهور نوین یزدانی") در تلاش بودند. یکی را سارا فارمر آغاز کرده همّت خود را به تمامی در این راه گذاشت. او بزودی محبوب عالم را شناخت و مؤسّسه او امروزه به نام "Green Acres" از مدارس معروف جهان بهائی است.
حضرت عبدالبهاء "مبیّن و مفسّرِ منصوص" در "امر نوین یزدانی" و "وصی و مرکز یکتای عهد و پیمانِ اعظمِ محبوب عالم" در این زمان روح راستین "شریعت اللّه" را بگوش عالمیان میرساندند. و در عین حال به حلِّ اختلافات بین ادیان و ازالهء گمانهای نادرست دینمداران از هر دین و مذهب و فرقه میپرداختند. و در برابر طرفداران همه نظرات نوین، ژرفترین و اصولی ترین حقایق روحانی و اجتماعی را با منشأ ربّانی آن عنوان میفرمودند.
از نخستین سخنان حضرتشان این بود: "پس از 40 سال در زندان بودن، باید بگویم زمانی که انسان از زندان نفس آزاد شود، به آزادی رسیده است!" و در برابر پرسش یک خبرنگار: "آیا ممکن است صلح سبب زحمت شود؟" فرمودند: "نه! این جنگ است که امروز علّت همه مشکلات است. اگر همگان سلاح را بر زمین نهند ذلّتها و زحماتِ بسیار برطرف شده، راحت و آسایش حاصل خواهد شد. امروزه ثمرهء کار و کوشش و تلاش و جوشش بسیاری رنجبران، توسّط دولتها در راه ساخت جهاز مرگ و قتل و دمار بکار رفته تباه میشود." و باز فرمودند: "شگفت است که کشورهای بزرگ مفتخرند که بر بنای مسیحیت حکومت میکنند! پس از چه میجنگند؟" و در پاسخ مخبری که نظرشان را در قیام زنان برای حقوق مساوی خواست ، فرمودند: "قیامی راستین و بجاست." و خطاب به عموم، به قاطعیت فرمودند: "تا زمانیکه عشق قلب را تسخیر نکند، هیچ فضیلت یزدانی در آن تجلّی نمیکند!"
روز پنجم ورودشان به امریکا، مخترع نوعی مادّهء منفجرهء جدید، Hudson Maxim بدیدار آن حضرت آمده، بزبان خودش استقبال شد و فوراً به کار پرداخت: "شما پیامبر صلح هستید. نظرتان در بارهء جنگ نوین چیست؟" عبدالبهاء فرمودند: "هرچیز که مانع جنگ شود، خوب است." مخترع مشهور سعی کرد باور جنگی خود را تبلیغ کند. او میگفت "جنگ حرکت میافریند و سبب کشفیات نوین میشود." عبدالبهاء باور داشتند که در محیط صلح و آشتی همهء همّت ها بر ساختن وسائل راحت و آسایش و سرور و شادی انسان خواهد بود. کشف موادِّ منفجرهء توانمند، تکمیل وسائل کشتار جمعی، پیشرفت طرّاحی حملات جنگی... همه نشانه های بارز ادراک انسانند امّا در جهت نادرست! و فرمودند: "چرا مدّتی صلح را نیازمائیم؟" و آنگاه سخن را کوتاه فرموده، از بحث و جدل احتراز نمودند. هادسون ناامید ولی محترمانه مرخص شد.
در مورد مطبوعات عبدالبهاء فرمودند روزنامه ها و مجلّات خوب و بد هستند. آنها که راستی را جستجو میکنند و حقیقت را بازتاب میدهند، مانند خورشید روشنی بخشند. و کارشان نابود شدنی نیست.
میدانیم که صلح جهانی و دائمی یکی از اهداف شریعت نوین یزدانی است و مؤیّد به روح امر الهی. نیم قرن پس از صبح بهار روحانی، در آسیا، اروپا و آمریکا مجامعی بسیار با هدف صلح بوجود آمدند. نیکلای دوّم شاه روس در سال 1899 پیشنهاد صلح و کم کردن سلاح را به سازمان لاهه تسلیم کرد. برخی شاهان این تلاش او را به تمسخر گرفتند. (خود او بزودی هزاران معترض را در خارج از قصر باشکوهش به گلوله بست.) بلژیک در همان قرن ملیونها مردم کنگو را بخاک و خون کشید تا از سایر ممالک اروپائی عقب نماند. امّا در آمریکا داستان دیگری بود. گرچه همهء تلاشها در مقایسه با اصل صلح جهانی در "امر نوین یزدانی" بازیهای بچّگانه بود! ولکن همین که سخن از "صلح جهانی" و احتراز از جنگ، در جمع دولتمداران و دیگر مردمان بمیان آمده بود، میتوانست روزنهء امیدی باشد.
عبدالبهاء برای چندین سخنرانی در محافل گوناگون و نیز شرکت در کنگرهء صلحی دعوت شده بودند. حضرتشان روز سی و چهارم ورود به امریکا در ساختمان مجلّلی کنار دریاچهء موهانگ طی بیست دقیقه پایه هائی را که "صلح پایدار" بر آن استوار خواهد شد، بیان فرموده، حقایقی را برای بیش از 250 نفر دوستداران نهضت صلح و آشتی روشن نمودند.
مضمون بیانات ایشان در روزنامه ها چنین منعکس شد؛ - بهاءاللّه زیربنائی را برای تحقّق صلح پایدار آموزش داده و میدهند. و اصولی را در دل و روح آدمیان نهادینه میفرمایند. کوتاه سخن اینکه انسان باید حقیقت هر مسأله را آزادانه جستجو کند. (اصل تحرّی حقیقت) با نگرشی ژرف و فارغ از طرفداری، روشن میشود که اساس همه ادیان و هدف هر دین ترویج عشقی سوزان به آفریدگار و آفریدگان است. بویژه به برادران و خواهران روحانی یعنی فرزندان محبوب حضرت پروردگار. (اصل وحدت اساس ادیان) بنابرین هر باوری یر رد و طرد گروهی از آدمیان که دین یا مذهب دیگری دارند، زادهء تعصّب جاهلانه است. (اصل ترک تعصّبات) دین و باور انسانی باید منطبق با دانش و حکمت راستین باشد. آنچه خلاف دانش و حکمت باشد اوهام و خرافات است. چون دین از خار و خاشاک افزوده شده به آن و برداشتهای نادرست دینمداران پاک شود، بروشنی می بینیم که حقیقت دین با دانش همگام است. (اصل تطابق دین و دانش) اگر دین یا باور ما سبب دشمنی با دیگری است، البتّه بی دینی بهتر است. (اصل دین برای ایجاد عشق و محبّت است.) در جهان روح رنگی و جنسی نیست و انسان با این فیض ربّانی و ودیعهء گرانقدر که "روح انسانی است، انسان است. و بنابرین هر نوع تعصّب نژادی و جنسی و طبقاتی مردود درگاه کبریائی است. هرکس خدوم تر و داناتر محبوب تر است. (اصل تساوی حقوق زنان و مردان و "وحدت عالم انسانی") عالم یک وطن است و همه کس از زن و مرد، سیاه و سفید یا زرد و سرخ، دارا و بینوا، عامی و خاصّ شهروندان وطن واحدند و بایستی از حقوق مساوی و امکانانت برابر بهره مند باشند. (اصل عدالت اجتماعی) اگر آموزش و پرورش یکسان باشد همه افراد قابلیّتهای خود را آشکار کرده بسود جامعهء انسانی بکار خواهند برد. باید قوانینی برای تأمین راحت و رفاه اقتصادی عموم تدوین شود تا فقر وثروت بیش از حدِّ عادلانه از میان برود و همه مردمان به نوع متعارف به آسایش حقیقی زندگانی کنند. (اصل تعدیل معیشت)
و این همه تنها در سایهء درک نیاز انسانی به نفثات روح القدس و فیوضات یزدانی ممکن الحصول است. "امر نوین یزدانی" با اساسی محکم و متین و اصولی که روح زمان است برای این مرحله از بلوغ و کمال فرد و جامعه تشریع شده و راه تأسیس ملکوت الهی یعنی جهانی مبتنی بر عشق و عدالت و برابری و برادری ارائه میکند.
گرچه فردریک لینچ عضو " The Federal Council of Churches" در مورد سخنان عبدالبهاء نوشت: "سخن دیشب همه از یک چیز بود؛ "وحدت عالم انسان". ما همه در این جهان "یکی" هستیم! اگر از پوششهای زبان ها، ملّت ها، نژاد ها، رنگها و خصوصیتای خلقی بدر آئیم، همه "یکی" هستیم..." و افزود؛ "بهترین و برجسته ترین سخنرانی که همهءعمر به آن گوش کرده ام!" - عبدالبهاء در موقعی مناسب با گردانندگان این حرکت و نهضت، گفتگوئی خصوصی داشتند. میفرمودند که اینگونه گردهمائیها بسیار سودمند و روشنگرانه است. آمّا آنان که باید "صلح و آشتی" را تأمین کنند دیگرانند. در چنین محلّی زیبا و مجلّل، صحبت از صلح آسان است؛ ولی مرا بیاد داستان کنفرانس موشان میندازد که نهایتاً تصمیم گرفتند زنگوله ای تهیّه کرده به گردن گربه اندازند تا همه در هر موقع آگاه شوند که هر لحظه گربه کجا و در چه کار است! امّا! چه کس زنگوله را به گردن گربه اندازد؟
عزیزان بیاد دارند که محبوب عالم پس از بیست سال انتظار و مشاهدهء ناتوانی شاهان و کشورگشایان از تأسیس "صلح اعظم"، در 1868میلادی، آنان را به امضاء "صلح اصغر" یا صلح سیاسی مأمور فرمودند. و سرانجام متذکّر شدند که بلایاء و مشکلات آنان را به قبول پیشنهاد "صلح سیاسی" مجبور خواهد کرد. و "صلح اعظم" را ید قدرت یزدانی با تربیّت و پرورش نفوسی پاک و جانفشان "فارسان حضرت رحمان" در جهان بنیان خواهد نهاد.
و امّا در رفع اختلافات هزاران ساله! - عزیزان خوب میدانند که مسیحیان 18 قرن بر این باور بودند که "مسیح برای آمرزش گناه انسان، بر فراز دار جان داد! و قریب به اتّفاق میگفتند که "مسیح پسر خـدا" ویکتا فرزند محبوب ازلی و مانند اوست. و این باور آنان، در قرآن مکرّر رد شد و معتقدان شدیداً توبیخ و سرزنش شدند. "قل هُوَاللّهُ احَد. اللّه الصَّمَد. لَم یَلِد وَ لَم یولَد. وَ لَم یَکُن لَهُ کُفواً اَحَد" (قرآن، سورهء 112) و باز در قرآن شهادت مسیح به نوعی انکار شد. "ما قَتَلوهُ وَ ما صَلَبوهُ" مسلمانان را برای همیشه در مخالفت با مسیحیان قرار داد.
"شریعت نوین یزدانی" بر پایهء عرفانی والا، همهء این اختلافات را با منطق انسانی و الهی و توجّه به هستی راستین یعنی هستی روحانی، از میان برداشت. و در ابتدای قرن بیستم در بهار 1912، مرکز میثاقِ محبوب عالم ، حضرت عبدالبهاء میفرمودند همهء پیامبران خادمان "وحدت عالم انسانی" بوده و هستند و ثمرات فلسفه و حکمت فلاسفه، تعلیمات پیامبران و حکمت و دانائی پاکان پیشین در ترقیات و پیشرفتهای علمی امروز تجسّم یافته است. حضرتشان روز سی و هفتم ورود به امریکا، در بیان اصول "امر نوین یزدانی" اعلام فرمودند که "مسیح زندگانی خود را بر فراز صلیب برای اتّحاد عالم انسانی فدا کرد. و نیز آنان که به او مؤمن بودند، شرف و اعتبار، مال و عیال و همه چیز را فدا نمودند تا جهان انسان از شرِّ جهنّم اختلاف، دشمنی و نزاع رها شود." با این بیان برداشتِ نادرستِ اکثر مسیحیان را در طول 18 قرن اصلاح فرمودند! در عین حال باید بدانیم که در این زمان، نبضان روح الهی در جهان مسیحیت نهضت هائی را همگام با این باور نوین بوجود آورده بود و " Social Gospel" طرفدارانی داشت که در پی استقرار عدالت اجتماعی گام بر میداشتند.
روز سی و نهم، عبدالبهاء که باور داشتند "برادری در جهان ممکن است زیرا همه ساکنان یک زمین هستیم و در زیر یک آسمان زندگی میکنیم." و میفرمودند که این قرن بیستم سرآغاز نورانیت روحانی است و عالم انسان روز به روزدر نورانیت و روحانیت پیشرفت خواهد کرد، در کلیسای هوارد کلبی ایوس "The Church of Brotherhood" فرمودند: "از آنجا که این کلیسا "کلیسای برادری" نام دارد، من میخواهم در بارهء برادری انسانی بگویم. "یاران و حواریون بهاءاللّه که گرد ایشان حلقه میزدند، قابلیتها و حسّاسیتهایشان یکی بود. مقصد و هدفشان یکی بود. یک روح در پیکرهای بسیار بودند. هریک خود را، و نام و جاه و مقام و مال و خانوادهء خود را فدای دیگری میکردند. رشتهء دوستی و رفاقت آنان ناگسستنی بود..."
روشن است که اساس این برادری روحانی که در "شریعت یزدانی" دست میدهد در این است که همه انسانها فرزندان پدر آسمانی خود هستند و آن محبوب ازلی همه را عاشقانه دوست دارد و انعام میفرماید. و اینست معنی راستین رابطهء پدر و فرزندی بین خـدا و انسان! و این خویشاوندی، پیوستگیِ دائمی و جاودانی است. (رافع اختلاف دیرینهء مسیحیان و مسلمانان!)
هوارد کلبی آیوس مینویسد چون کلمهء برادری را مولا عبدالبهاء بر زبان راند، برای نخستین بار، معنی تمام واژه در وجدانم چون خورشیدِ رخشان آشکار شد. او سر به درگاه عبدالبهاء نهاد و بهمراه همسرِ همپایش همه دقایق عمر را در خدمت "امر نوین یزدانی" بجان و دل کوشیدند. و در بیان حال، شاهکاری از عشق و عرفان بنام " Portals to Freedom" را بیادگار گذاشت.
عبدالبهاء که تجسّم "شریعت یزدانی" و روح ظهور ربّانی است، در مورد بزرگترین چالشی که جهان انسان بویژه ممالک متّحده با آن درگیر و گرفتار بوده و هست یعنی تعصّب نژادی و نزاع بر سر رنگ و فرهنگ، برای آغاز یک جهاد روحانیِ ژرف و طولانی به اصلی از اصول هستی اشاره فرمودند که برای هیچ فردی در هیچ زمانی جای اعتراض نماند. حضرتشان این حقیقت ازلی را بیان کرده، و این پرسش را عنوان نمودند: کلام خداوند دالِّ بر آن است که انسان به "مثال و شباهت " آفریدگار، هستی یافت؛ این "مثال و شباهت" در چیست؟ و سپس تفصیل داده فرمودند: انسان در "عشق و محبّت، حکمت و آگاهی، صفاء و وفاء، پاکی و طهارت، امانت و درستکاری، راستی و راستکاری، آزادی و وارستگی، غناء و بی نیازی، یکتائی و بی همتائی و بسیاری فضائل دیگر "مثال" آفریدگار و "شبیه" اوست. و تردیدی نیست که هیچ عارضهء جسمانی از رنگ و شکل و وزن و غیر آن در این "شباهت و مثلیت" حکمی ندارد. و آنگاه انذار فرمودند که اگر کشوری و مردمی این حقیقت راستین را انکار کند و در کاربرد آن با همه نیرو و تلاش نکوشد، این وهم و گمان به ادامهء تعصّبات نژادی و فرهنگی و ملّی منجر شده و به آفات کشمکش و جنگ و کشت و کشتار خواهد انجامید و در خیابانها جوی خون جاری خواهد شد!
عزیزان! سفر 239 روزهء عبدالبهاء در کمتر از یکسال در بیش از 239 هزار صفحه مطلب منعکس شد و هزاران معجز و شگفتی را در گفتار و رفتار مرکزِ پیمانِ بهاء بازگو کرد. گفتار و رفتاری که صدها قهرمان جهان روح را در خدمت "امر نوین یزدانی" برانگیخت که هریک عاشقانه از وطن خود خارج شده در سوئی از جهان به نشر عطر ظهور پرداختند. عزیزان میتوانند ثمرات این سفر بیمانند را در صدها کتاب و وبسایت مطالعه فرمائید.
من اکنون شما را به بیش از چهل سال پیش از آن یعنی دههء 1870 و به شهر عکّا باز میگردانم و بخشی از داستان زندگی عنصری محبوب عالم را در "سجن اعظم"، بکوتاهی بازگو میکنم.
عزیزان بیاد دارند که یک دگرگونی داخلی سبب ترس و واهمهء اهالی عکّاء از بهائیان شد و آن مردم متعصّب و کوته نظر را که از روز نخست کراهت و دشمنی شدیدی با "عجمهائی بی دین و خدای اعجام" در دل داشتند، به بدبینی و ستمکاری بیشتر نسبت به آنان واداشت. بحدّی که همه جا آنان را آزار میکردند و حتّا کودکان را در کوچه و بازار به بیحرمتی و پرتاب سنگ تشویق مینمودند. ادامه ء این وضع و برگشت موج را در بیانات ولیّ مقدّس امراللّه شوقی افندی دنبال میکنیم،
"مردمانی که از پیش نظر خوبی به تبعید شدگان نداشتند، اکنون پس از این واقعه ناگهان در دلهایشان آتش دشمنی با هر کس که نام بهائی بر او بود، شعله کشید. تهمتهای ناپرهیزکاری، کفر، ترور و بیدینی آشکارا و رو در رو به آنان هموار میشد... حتّا فرزندان زندانیان، در آن روزها، هرگاه به کوچه و بازار میرفتند هدف تمسخر و دشنام و آزار و سنگباران بودند. جام بلاء برای محبوب عالم براستی سرریز شد!..." <God Passes By P.191 >
و حتّا "الیاس عبّود" که خانه اش متّصل به بین محبوب عالم بود، برای محافظت خود دیواری حائل ساخت! سوارانی که جمعی بهائیان را در "خانِ شاوردی" مراقبت میکردند، از هر حرکت آنان مشکوک بودند.
بتدریج، امّا با تلاش بسیار در حسن گفتار و رفتار، مؤمنانِ طلعت رحمان حقیقت سرشت پاک و فداکاری و انسان دوستی و خدا پرستی خود را به دشمنان نمودار ساختند؛ تا جائیکه سواران همراه با گروهی از آنان به "سرایه (مقرِّ حکومت) رفتند و از حاکم خواستند که "ما سربازیم و نه زندانبان. اگر اینان باید زندان باشند، باید به بجای دیگر منتقل شوند."
در این میان حاکم یا متصرّف نیز عوض شد و مردی خوش نهاد بنام "احمد بیگ توفیق" حکمران عکّاء شد. او با مطالعهء قسمتهائی از آثار قلم اعلی’ که دشمنان با سوءِ نیّت برایش فرستاده بودند، با "امر نوین یزدانی" آشنائی پیدا کرد و در طی چند بار ملاقات با سرکارِ آقا، غصن اعظم چنان فریفتهء دانش و حکمت ایشان شد که دیدارشان را در هر زمان غنیمت میشمرد. و با وساطت ایشان به زیارت محبوب عالم مشرّف شد و بغایت سرسپردهء آن حضرت گشت. برگشت موج را در کلام ولیّ امر بررسی کنیم:
"با آگاهی همه اقشار اهالی شهر از بیگناهی کامل محبوب عالم، و با نفوذ آرام و پیوستهء روح تعلیمات "امر نوین یزدانی" در قشر ضخیم تعصّب و بی اعتنائی مردمان - و با آمدن حکمرانی پاکدل و پاک طینت "احمد بیگ توفیق" بجای کسیکه افکارش با بدگوئیها و تهمتها نسبت به امر الهی و محبّانش مسموم شده بود- و با تلاشها و زحمات طاقت فرسای غصن اعظم عبدالبهاء که اکنون در غایت برومندی و مردانگی بود و با همه طبقات مردمان معاشرتهای سازنده و آموزنده داشت. و بمانند سپری آهنین از پدر محبوب محافظت مینمود - و نیز با دست اندر کاری تقدیر در مرخص شدن بسیاری کارگزاران مخالف با زندانیان، که سبب درازی بازداشت بیگناهان بودند – همه این عوامل راه را برای "برگشت موج" فراهم کرد..." . <God Passes By P.191 >
ولیّ مقدّسِ امراللّه ادامه میدهند: "اخبار و شایعاتی، در شهر، دهان به دهان میگشت که مشاورین احمد بیگ، بیشتر یاران همان زندانی او هستند که ظاهراً در اختیار او میباشند! احمد بیگ حتّا میل داشت پسر خود را برای آموزش و پرورش به غصن اعظم بسپارد. و جالب آنکه پس از مدّتها آرزوی زیارت بهاءاللّه، چون به حضور مبارک رسید تقاضا کرد که اجازه دهند خدمتی به حضرتشان بجای آرد. ایشان فرمودند خوب است که آبروِ شهر را که سالها متروکه مانده، برای اهالی باز سازی کند، تا مردم آب پاک داشته باشند. - این پیشنهاد مبارک فوراً قبول شد و بزودی به اتمام و اکمال رسید."
احمد بیگ پس از مطالعه و دقّت در آیات محبوب عالم از غصن اعظم درخواست کرد که نسخه هائی از آن آثار مبارکه که در اختیار داشت، بصورت کالیگرافی برای او تهیه شود. "احمد بیگ توفیق" تنها پس از آنکه بعد از دوسال خدمت، به پست دیگر در نقطه ای دیگر منصوب شد، مورد عنایت خاصِّ غصن اعظم قرار گرفت. و ایشان جشنی درخور، در خداحافظی با او برگزار فرمودند.
"الیاس عبّود" هم چنان گرفتار محبوبیت محبوب عالم و شخصیت بی نظیرغصن اعظم شد که دیوار بین دو خانه را برداشت و بعدها وقتی "عودی خمّار" مسکن خود را به خارج از شهر منتقل کرد، خانهء او به بیت عبّود ضمیمه شد و محبوب عالم از اطاقی کوچک و تاریک به اطاقی بزرگ و رو بدریا نقل مکان فرمودند. ضمناً میدان و محوّطه ای بزرگ چشم انداز محبوب بود. در حال حاضر، تمام ساختمان (مجموع دو خانه) بنام "بیت عبّود" از اماکن مبارکه در ارض اقدس میباشد و برای همیشه، زیارتگاه اهل بهاء از همه اقوام و ملل جهان انسانی خواهد بود.
و امّا "شیخ محمود"که مؤمن به "امر نوین یزدانی" و دلباختهء راستین محبوب عالم بود، همواره در خدمت یاران دست پیش داشت. او بارها با چراغ به دروازهء شهر میرفت و بعنوان راهنما و چراغدار، زائران محبوب را بدرون شهر هدایت میکرد، تا زائر خسته گرفتار عوانان نشود. از جمله زائرانی که در این زمان به ساحت محبوب عالم بار یافتند، یکی ملاّ صادق خراسانی (پدر ابن اصدق، یکی از چهار ایادی امراللّه برگزیدهء محبوب عالم) بود و دیگری ملاّ عبدالمجید نیشابوری (پدر میرزا بزرگ، "بدیع"، پیک مخصوص محبوب عالم بدربارِ شاه ایران) و این هر دو از بازماندگان "واقعهء قلعهء شیخ طبرسی" بودند.
تدریجاً مردم عظمت مقام روحانی محبوب عالم را درک نموده روز بروز بر احترام یاران و پیروان حضرتشان افزوده شد. تا جائی که القاب "حضرت" و "عالیجناب "را در نام بردن جمال مبارک کوچک میشمردند! مصطفی’ ضیاء پاشا، باوجود آنکه "فرمان امپراطوری" هرگز لغو نشده بود، در گفتار وانمود میکرد که محبوب عالم در خروج از شهر عکّاء آزادند! و عزیز پاشا، حاکم پیشین ادرنه دو بار برای زیارت جمال قدم حضرت بهاءاللّه و درک حضور غصن اعظم به عکّاء آمده مورد عنایت "پدر آسمانی و فرزندشان قرار گرفت. و نیز مدحت پاشا که زمانی صدر اعظم کشور بود، غصن اعظم، فززند برومند آن حضرت را رسماً به بیروت دعوت نمود. و ایشان از سوی رجال فلسطین در غایت احترام استقبال و پذیرائی شدند و با رجال بزرگ علمی از جمله شیخ محمّد عبدو و شیخ یوسف مفتی ناصره آشنا شده گفتگوها داشتند.
عزیزان! از آنجا که تلاوت لوحی که از قلم محبوب عالم در دوری کوتاه مدّتِ غصن اعظم از پدر بزرگوارشان نازل شده است پرتوی بر رابطهء این پدر و پسر میاندازد، مضمون فارسی آن را به شما هدیه میکنم؛
"هُوَاللّهُ تَعالی’ شَأنُهُ العظمةُ وَالاقتدار! حَمداً لِمَن تَشَرَّفَ اَرضَ الباء بِقُدومِ مَن طافَ حَولَهُ الاَسماء. بِذالِکَ بَشَّرَتِ الذرّاتُ کلَّ المُمکِناتِ بّما طَلَعَ و لاحَ و ظَهَرَ و اَشرَقَ و خَرَجَ مِن بابِ السِّجنِ و اُفُقِهِ شمسُ جمالِ غُصنِ اللّهِ الاعظم العظیم و سرِّاللّهِ الاقومِ القدیم مُتَوَجّهاً اِلی’ مَقامٍ آخَرَ..."
"اوست خداوندی که شأن او بزرگی و توانائی است! شکر و سپاس کسی را سزاست که مرز بیروت را به قدمهای "من طاف حوله الاسماء" (کسیکه همه نامها گرد او در طواف هستند!) مشرّف فرمود. و اینچنین ذرّات جهان همه موجودات را بشارت داد به اینکه خورشید جمال "غصن اللّه الاعظم العظیم" و "سرّاللّه الاقوم القدیم" از در زندان و افق آن (سجن اعظم) طلوع کرده آشکار شد، پدیدار شده تابید و خارج شد. و به جائی دیگر توجّه نمود. و به این سبب سرزمین زندان مکدّر و غمین شد و آن دیگری را شادی و سرور فرا گرفت. بلند است و والا، بلند است و والا! پروردگار ما که درهم شکنندهء آسمانها و آفرینندهء اشیاء است، اوست آنکه به سلطان و قدرتش در زندان باز شد تا آنچه را از پیش در الواح نازل فرموده بود، تحقّق یابد. اوست که بر هرچه بخواهد تواناست و ملکوت هستی در قبضهء اوست. و او توانا، دانا و حکیم است.
مبارک باد! مبارک باد! زمینی که به قدوم او فائز شد! و چشمی که به جمالش روشن گشت! و گوشی که به شنیدن ندایش مشرّف شد! و دلی که شیرینی عشق او را درک کرد! و سینه ای که به یاد او گشادگی یافت! و قلمی که به ستایش او حرکت نمود! و لوحی که آثار او را بر روی دارد!
از خـداوند تبارک و تعالی’ میطلبیم که بزودی ما را به دیدارش مشرّف دارد. همانا اوست شنونده ای توانا و اجابت فرما!"
و اکنون عزیزان را به یک داستان تاریخی زیبا، کم نظیر و پر از عجایب و شگفتیها میهمان میکنم.
سیّد محمّد نامی اهل زوارهء اصفهان در قرن هجدهم میلادی به هند رفت و با خاندانی اشرافی ازدواج کرد و تدریجاً صاحب مال و منال فراوان شده، بنام سیّد محمّد هندی معروف شد. روزی یکی از مردان خـدا، پیری هندی به او مژده داد که اولاد او عصر صاحب الزّمان را درک کرده به امر "صاحب امر" خدمتهای شایانی خواهند کرد. چندی پس از او، فرزندش حاج سیّد مهدی به عراق مهاجرت کرد و ضمن کار تجارت، کارهای خیر نیز میکرد. او نهری برای استفادهء عموم و بویژه کشاورزان حفر کرد و خاندانش با شهرت "نهری" در نجف و کربلا میزیستند و ضمناً دم و دستگاهی در اصفهان داشتند.
همسر او که خانمی عابد و زاهد بود، شبی در اصفهان، خواب دید که دو ماه تمام از آسمان پائین آمده در پناه چادر او جای گرفتند. صبح دیگر به خانهء سیّد محمّد باقر شفتی شتافت و تعبیر خوابش را پرسش نمود. سیّد گفت دو نفر از اولاد او ستاره هائی تابان شده، خاندانش را نور خواهند بخشید. چندی بعد بفاصلهء 15 ماه او دو پسر به دنیا آورد. یکی را محمّدعلی و دیگری را هادی نامیدند. (جمال مبارک بهاءاللّه این کنیز عزیز یزدانی را شمس الضّحی لقب دادند!)
این دو پسر پس از بلوغ بنامهای میرزا محمّد علی و میرزا هادی برای تعلّم به شاگردی سیّد کاظم رشتی در آمده، به او ارادتی تمام داشتند. و در محضر ایشان، گهگاه جوانی را میدیدند که در آراستگی و پیراستگی ممتاز بود. اینان هردو بدون آشنائی، فریفتهء حسن رفتار و گفتار او شدند، بنوعیکه هرگز فراموشش نکردند. با نخستین خبری که از قیام "طلعت باب" در شیراز، به اصفهان رسید، ایندو باور داشتند که "طلعت باب" را میشناسند. و پس از ملاقات باب الباب، ملّا حسین به اصفهان، دل و جان در خدمت "امر باب" نهادند. برادر سوّمی هم پا بجهان گذاشت. و امّا او بنام میرزا ابراهیم بخدمت میر سیّد محمّد امام جمعهء اصفهان در آمد و بخشی از اموال پدر را هم که به دو برادر دیگر میرسید، به خود اختصاص داد!
دوسال پس از ظهورِ صبح هُدی، طلعت باب به اصفهان وارد شدند و حاکم شهر، منوچهر خان معتمد الدّوله از امام جمعه خواست تا آن حضرت را در خانهء خود سکونت دهد. شبی سه برادر در خانهء امام جمعه در ساحت طلعت باب مشرّف بودند. و میرزا ابراهیم میزبان بود. حضرت باب از میرزا محمّد علی پرسیدند که آیا فرزندی دارد. عرض کرد که با وجود دو بار ازدواج، فرزندی ندارد. طلعت باب قدری از غذای خود را به او داده فرمودند آنرا با همسرش بخورند. خداوند به آنان اولاد خواهد داد.
چندی بعد طلعت باب که در زندان ماهکو بودند، یاران را امر کردند که به مازندران روی آرند و در بدشت اجتماع کنند. (بیاد آریم که در این اجتماع، سران بابی با حضور طاهره و قدّوس، و به میزبانی جناب بهاء، استقلال، "شریعت نوین یزدانی" را اعلام و اعلان نمودند و اینچنین ادیان پیشین نسخ و ثمرهء کور نبوّت "حصاد" شد!) میرزا محمّدعلی از همسر باردار خود خواست که اگر دختر زائید او را "فاطمه" نام نهد. و با میرزا هادی عازم "بدشت" شد. و "فاطمه" در غیبت پدر متولّد شد.
میرزا هادی در بازگشت از "بدشت و نیالا" فوت شد و برادرش او را در کنار راه بخاک سپرده به اصفهان باز گشت. چند سالی پس از "شهادت کبری" و حوادث عظیمهء دیگر، ندای شهرت و محبوبیت "جناب بهاء" از عراق به سایر نقاط رسید. میرزا محمّدعلی با دو برادر زادهء خود میرزا حسن و میرزا حسین (فرزندان میرزا ابراهیم که بعدها جان در راه بهاء باختند و به القاب سلطان الشّهداء و محبوب ااشّهداء به ملکوت ابهی’ شتافتند) عازم زیارت "جناب بهاء" شدند. میرزا محمّدعلی میگفت که او "جناب بهاء" را خوب میشناسد و باهم دوست قدیم هستند. چون به ساحت ایشان رسیدند، عموجان گوئی زبانش کلید شد. کلمه ای سخن نگفت. امّا هنگام مرخصی آنان، جناب بهاء با محبّت و لطف فراوان به او فرمودند: "ماو شما، باید بخاطر داشته باشید، که در بدشت معاشرین و دوستان نزدیک بودیم!"
میرزا محمّدعلی پس از ترک بیت مبارک به برادر زلده هایش میرزا حسن و میرزا حسین گفت: "این جناب بهاء با آنکس که در بدشت دیدم بسیار متفاوت است. بخداوند توانا سوگند! که این "جناب بهاء" موعود بیان، حضرت مَن یُظهِرُهُ اللّه است!" (داستان زندگی این دو برادرزاده، مراتب پاکی، پرهیزکاری، ایمان و سرانجام شهادت غم انگیزشان را در نوشتارهای بعد خواهیم دانست.)
دختر میرزا محمّدعلی نامزد پسر کوچک میرزا ابراهیم شد. ولکن در شب عروسی، داماد ناگهان مجلس را ترک کرد و بزودی جان به جان آفرین تسلیم کرد. و اینچنین، "فاطمه" در خانهء پدر ماند.
سال 1872میلادی غصن اعظم نزدیک به سی و دو سال داشتند و گفتگو از ازدواج آیندهء ایشان بود. محبوب عالم روزی به سیّد مهدی دهجی فرمودند: "در خواب دیدیم چهرهء دختر زیبای برادرم میرزا حسن که برای غصن اعظم در نظر داشتیم کم کم تاریک و تاریکتر شد تا از نظر محو شد. آنگاه دختر دیگری با روئی نورانی و دلی پاک و تابان ظاهر شد و ما او را برای غصن اعظم برگزیدیم."
چندی بعد میرزا حسن فرزند میرزا ابراهیم لوحی از ساحت اقدس دریافت کرد و در آن فرموده بودند که "ما تو را از منسوبین خود میشماریم!" میرزا حسن در شگفتی رفت. ولی در این مورد با کسی سخنی نگفت. بزودی شیخ سلمان (پیک طلعت باب که اکنون در خدمت محبوب عالم بود.) به اصفهان وارد شد و در دیدار با میرزا حسن گفت "من حامل مژده ای بزرگ از عنایت یزدانی برای شما هستم! من مأمورم دختر مرحوم میرزا محمّدعلی را از راه مکّه به ارض اقدس ببرم. شما مقدّمات حرکت ما را به شیراز و بوشهر و سفرمان را با کاروان حجّ آماده کنید و امّا آنچنان که تا پیش از حرکت ما، کسی آگاه نشود."
چون زمان در رسید فاطمه خانم و برادرش، سیّد یحیی با شیخ سلمان و یک خادم بسوی شیراز حرکت نمودند. پس از ورود به شهر، به راهنمائی و همراهی افنان (خویشان طلعت باب) به خانهء سیّد محمّد خال اکبر (دائی کوچکتر طلعت باب، کسی که <کتاب ایقان> در پاسخ به پرسشهایش نازل شد.) وارد شدند. روز دیگر خدیجه بگَم همسر طلعت باب آمده مهمانان را به خانهء خال اعظم، سیّد علی شهید مجید (یکی از شهدای سبعهء طهران) بردند. خدیجه بگُم نیز در همان خانه با همسر خال اعظم میزیست.
دنبالهء داستان را در "شرح زندگانی" به قلم "فاطمه خانم" میخوانیم: "همسر خال اعظم که خواهر ناتنی خدیجه بگُم و زنی بغایت اهل دعا و مناجات بود، در"امر اعظم یزدانی" ثابتقدم نبود. او میگفت "این میرزا علی محمّدِ ما در جهان چه غوغائی براه انداخت و جانِ چه تعداد نفوس گرانقدر برباد رفت. و چه خونها ریخته شد!" من مؤدّبانه میگفتم: "خانم محترم این میرزا علی محمّد شما قائم آل محمّد و موعود همه کتب مقدّسه است. هر بار که ندای یزدانی بلند شد، قیامتی برپا شد و خونها ریخته شد. شما شب و روز قرآن میخوانید. آیا این آیات را نمیخوانید و در آن نمی اندیشید؟ "...و هر زمان بر شما پیامبری آمد بر خلاف آنچه میل شما بود، استکبار کرده بر او برخاستید. بعضی را تکذیب نمودید و بعضی را کشتید!" (2:87) و "وای بر بندگان! هر رسولی بر آنها آمد، تمسخر نمودند!" (36:30) و بعد آیات دیگری بر او خواندم. گفت "معنی قرآن را جز خـدا و راسخون در علم نمیدانند. گفتم شما درست میگوئید پس قرآن بکنار. از مثنوی مولانا میخوانیم در بارهء آنچه فرعون با موسی کرد، آنچه اهل فلسطین با مسیح کردند و آنچه قریش و اعراب با رسول اللّه نمودند... صفحات بسیار از مثنوی باهم خواندیم... پس از رفتن ما از شیراز این خانم در امر یزدانی به یقین رسید."
فاطمه خانم که محبوب بهاء او را "منیره خانم" نامیدند، در "شرح حال" خود مینویسد که خدیجه بگُم همسر طلعت باب میگفت:
"شبی در خواب دیدم که فاطمه دختر رسول اللّه به خواستگاری من، بخانهء ما آمدند. خواهرم و من با اشتیاق فراوان بحضور ایشان شتافتیم. او از جای برخاست و پیشانی مرا بوسید. در خواب دانستم که ایشان مرا پسندیدند! صبح زود با شعف و سرور از خواب برخاستم ولی شرم و آزرم مرا از شرح رویایم باز داشت. همان روز بعد از ظهر مادرِ هیکل مبارک (حضرت باب) بخانهء ما آمدند و خواهرم و من به حضور ایشان رفتیم. درست مطابق آنچه در خواب دیده بودم، ایشان برخاسته مرا در آغوش گرفتند و پیشانیم را بوسیدند. پس از آنکه ایشان تشریف بردند، خواهرم گفت که ایشان مرا خواستگاری کرده اند. گفتم چقدر خوشحالم و آنگاه رؤیای دیشب خود را برای او نقل کردم."
فاطمه خانم از اقامت در شیراز بسیار خوشحال بود. و بویژه از مصاحبت همسر "طلعت باب" حظِّ فراوان میبرد. و امّا مهلت زود بسر آمد و مسافران با کاروان حجّ براه افتاده، هجده روز روی آب بودند تا به "جدّه" رسیدند. در آنجا نامه ای از میرزا آقاجان، منشی و خادمِ حضورِ محبوب عالم، به آنان رسید و مسافران دستورات لازمه را دانستند. در ماه دوّم سال 1873 میلادی پس از انجام مراسم حجّ بسوی اسکندریه حرکت نمودند. جمع مؤمنان (زائر و مسافر) در اسکندریه 17 نفر بودند. سرانجام پیامی (تلگرامی) از حضرت بهاءاللّه رسید. امر مبارک این بود که یاران همه متفرّق شوند و تنها گروه 4 نفری شیخ سلمان با کشتی بسوی عکّا حرکت کنند و غصن اعظم آنان را در اسکله ملاقات خواهند نمود. پس از پهلو گرفتن کشتی، شیخ سلمان بفریاد کمک میطلبید و در پایان غصن اعظم با قایقی رسیدند. در تاریکی شب، فاطمه خانم تنها آقای کلیم و الیاس عبود را دید. ولکن "ورقهء مبارکهء علیا" خواهر عبدالبهاء به او گفت که "غصن اعظم هم در قایق در کناری بودند!" مسافران در "خانَ العُمدان" با آقای کلیم و خانواده همخانه شدند. روز بعد اعضائی از خانوادهء حضرت بهاأاللّه آمده ممیهمانان را به حضور مبارک بردند.
فاطمه خانم مینویسد: "نخستین کلمات مبارک این بود ’ما شما را در زمانیکه دروازه های زندان بر همگان بسته است به شهر زندان آوردیم تا به کلّ نشان دهیم که همهء قدرت با خداست!’" فاطمه خانم پنج ماه در خانهء آقای کلیم ماندند. و در آن مدّت بارها به ساحت اقدس بار یافتند. و هربار که آقای کلیم از ساحت اقدس بخانه میامد، از محبوب عالم هدیه ای برای فاطمه خانم میاورد. او مینویسد:
"یک روز آقای کلیم بمن گفتند ’از جانب جمال مبارک برای شما هدیهء گرانبهائی دارم. حضرتشان بشما نامی بدیع داده اند؛ منیره!’
من فوراً بیاد رؤیای جمال مبارک افتادم که از آن با سیّد دهجی سخن گفته بودند. و او آنرا به ما نقل کرده بود... و دانستم که آن مولای همگان مرا برای غصن اعظم برگزیده اند!"
خواجه عبّود هر از چند گاه از تاریخ عروسی میپرسید و هربار نوعی جواب میشنید. سرانجام خود دانست که در بیت مبارک جائی برای عروس و داماد نیست. بنابرین از ساحت بهاءاللّه خواهش کرد اجازه دهند اطاقی از خانهء خود ر ا با مختصر تغییر بخانه مبارک ضمیمه کند تا غصن اعظم با عروس خود در آن مسکن نمایند. و جمال مبارک این نظر را پذیرفتند.
روز عروسی فرا رسید! ورقهء مبارکهء علیا بهیّه خانم لباسی سپید برای عروس تهیه نمودند. و عروس خانم سه ساعت پس از غروب در حالیکه محبوب عالم در پشه بندی استراحت میفرمودند، به ساحت اقدس مشرّف شد. منیره خانم مینویسد:
"لسان عظمت در زیر پشه بند خطاب به من فرمودند: ’یا ورقتی و یا امتی! ای ورقهء من و ای کنیز من! ما تو را برای خدمت به غصن اعظمِ خویش پذیرفتیم. این از فضل من است که گنجهای زمین و آسمان با آن برابری نتواند! بسیاری اِماء (کنیزان یزدانی) در بغداد، در ادرنه و در سجن اعظم این نعمت را آرزو داشتند و به آنان عطا نشد. باید خدایرا برای این نعمت والا و موهبت علیا سپاس گوئی. خداوند پیوسته با تو باشد!’"
------
نوشته شده توسط دکتر پرویز روحانی