۲ آبان ۱۳۹۷
سالکان سبیل ایمان و پیروان حضرت یزدان در سرزمین مقدّس ایران ملاحظه فرمایند!
نظم دنیا مختل و تشنّجات شدیدۀ عدیده (بیشمار) ارکان عالم انسانی را متزلزل ساخته است. شرایط، روز به روز به وخامت بیشتر میگراید، پریشانی و وحشت عالمیان را فراگرفته و آلام و مشکلاتِ قاطبۀ (همه) مردم به مراتب افزایش یافته است. نیروهای مخرّبِ مادّیگرایی بر شرق و غرب غلبه کرده، از طرفی مردابی از بیعدالتی و تبعیض به وجود آورده که بال و پر جامعۀ بشری را آلوده و از توان انداخته است و از طرف دیگر، روح انسانی را که برای عروج به عوالم ربّانی خلق شده، در چنگال ظلمت خودکامگی و طمع اسیر و از فیض نور سراج دینِ حقیقی محروم ساخته است. مُعضَلات (مشکلات) و مسائل جهان که در عرصههای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و محیط زیست به وضوح مشهود است، آیندۀ بشر را در معرض مخاطراتی جدّی و گریز ناپذیر قرار میدهد، ولی سران ارض هنوز به علل اصلی آن پی نبردهاند، از چارهاش عاجزند و از عواقبش هراسان. اوضاع عالم یادآور این بیان مبارک حضرت عبدالبهاء است که میفرمایند "روز به روز هرج و مرج در دنیا در ازدیاد است عاقبت به درجهئی رسد که بنیهٴ انسانی را تحمّل نماند آن وقت انتباه (آگاهی) رخ دهد." احبّای ایران که از بدو طلوع صبح هدایت در آن اقلیم مبارک به ردای ایمان مزیّن بودهاند و البتّه به نصایح و انذارات صریحۀ جمال قدم واقفند و بینش مُلهَم از تعالیم آن حضرت را کسب نمودهاند، هم از دلایل عمیق این بحرانها مطّلعند و هم با هدایات حضرتش آشنا.
درآغاز این نوشتار، این پیش گفتارِ کوتاه ضروری است: در این نوشته من هرچه آورده ام از قرآن و آیات نازله در "شریعت نوین یزدانی" است. کمتر از خود گفته ام و یا از کتابی دیگر الهام گرفته ام. پس به یقین بدانید که همه دستور خـدا و سخن پاک یزدان است. با ارادت بخوانید و براستی باور کنید که بدرستی شما را به راه راست هدایت خواهد نمود.!
هفدهمین نوشتار را با حالت زاری و دعا بدرگاه طلعت رحمان آغاز میکنم. باشد که عنایت فرماید و دستخوش احساس نشوم و ناامیدی در نوشتار اثر نگذارد.
انشاءاللّه ما همه و در رتبهء نخست من، از راه حقّ منحرف نشویم، بخردانه بیاندیشیم (قرآن 23:80و نیز آیاتی درهمه کتب یزدانی) در هر آن متذکّر باشیم (قرآن 23:85ونیز دیگر کتب یزدانی) و با بینائی همه چیز را بنگریم. (قرآن 23:27ونیز دیگر کتب یزدانی) مبادا از قلمِ کردگاری در ردیف کران و گنگان و کوران و مردگان درائیم. (قرآن 2:18- 2:171- 6:39-6:122- ( میدانیم که زندگی راستین زندگی ایمانی است. از خـدای یکتا، محبوب بی همتا یاری میجوئیم که ما را در راه راست همراه و یار و یاور باشد تا به زندگی راستین فائز شویم. امید است که مطالعهء آن سودمند و روشنگر باشد. تاریخ صدور آن اکتبر 2018 است.
از جمله بزرگترین مشاکلی که گریبانگیر جمع کثیری از مردم جهان گردیده وضع نابسامان اقتصادی است. فقدان ضوابط لازم برای تضمین رعایت عدل و انصاف در توزیع منصفانۀ ثروت، به اشاعۀ بیکاری و فقر منجر گشته، به حدّی که حتّی تأمین مایُحتاج ضروری و روزمرّۀ زندگانی را برای قشر بزرگی از مردم دنیا دشوار ساخته است. عواقب شکاف عمیق بین فقیر و غنی، چه در درون کشورها و چه در بین ملل، قابل وصف نیست. در این میان، شما بندگان دیرین و باوفای جمال مبین علاوه بر اینکه مانند همگان پیامدها و سختیهای ناشی از وضعیّت بیثبات کنونی جهان را متحمّلید، در طیّ سالیان متمادی در معرض تضییقات بیامان و مظالم فراوان نیز بودهاید. این تضییقات و مظالم به منظور تضعیف جامعۀ بهائیان ایران و از جمله فرسودن بنیۀ اقتصادی آن به صورتی منظّم و برنامه ریزی شده، اعمال گشته و میگردد.
حدود یک سال پس از دستگیری و مسجونیّت اعضای محترم هیئت سابق یاران، (هیأت نه نفره که سالها در زندان باسیر بودند.) در پیام مورّخ ۷ شهرالنّور ۱۶۶ بدیع خطاب به احبّای عزیز جمال اقدس ابهی’ در کشور مقدّس ایران یادآور شدیم که مراقبت از افراد و خانوادههایی که علیرغم تلاش شرافتمندانۀ خود به حمایت مالی احتیاج دارند از جمله وظایف مقدّس و ضروری اهل بهاء است و از آن برگزیدگان جمال کبریا خواستیم که در این راه مُعاضد و مُساعد (یار و یاور) یکدیگر باشند. آنچه در طیّ سالیان بعد، جامعۀ بهائی ایران در پاسخ به این ندا به منصّۀ ظهور رسانده حقیقتاً محیّرالعقول است. علیرغم فقدان مؤسّسات بهائی و با وجود بیعدالتیهای بیشمار و محدودیّت امکانات، افراد و جامعه توانستند با پشتکار و فداکاری و با عشقی خلل ناپذیر و خلّاقیّتی بینظیر برای رفع احتیاجات مُبرم و اعانت یکدیگر بیش از پیش قیام نمایند. با تمسّک به حکم مشورت که راهگشای جوامع بشری و حلّال مشکلات عدیده است و با تأمّل و تعمّق در رویکردهای مختلف آن، شما بندگان آستان کبریا به تقویت فرهنگ حمایت متقابل در جامعه کمر بستید و تا حدّ امکان در کمک به رفع مشکلات شغلی، نگهداری از سالمندان و رسیدگی به ملهوفین (سوخته دلان) از یک سو و فراهم کردن تسهیلات مختلف برای کارآموزی، اشتغال، تشکیل خانواده و ادامۀ تحصیلات عالیۀ جوانان از سوی دیگر کوشا گشتید. آنچه سبب شعف و تمجید بیش از پیش این مشتاقان گشته آن است که حتّی در این شرایط دشوار به امور جامعۀ خود اکتفا ننموده، در مواردی متعدّد و از طُرُقی (راههائی) متفاوت، با همّتی والا و قلبی پاک و نیّتی خالص حتّی المقدور به یاری همسایگان و سایر هموطنان نیازمند خود نیز برخاستید و با اقدامات خویش مصداق بیان مبارک حضرت بهاءالله در لوح حکمت گشتید که میفرمایند "لا تَقتَصِروا الأمور علی’ منافعكم الشّخصيّة." (تنها به منافع خود نپردازید.) البتّه تحمّل مشکلات و صدمات وارده بسیار صعب است و در مواردی حتّی طاقت فرساست. ولی از دستآوردهای درخشان جامعۀ بهائی ایران در این سالیان میتوان از همبستگی عمیقتر پیروان جمال قدم، همراهی بیشتر با یکدیگر و بروز ابعاد جدیدی از تعاون اجتماعی و شکوفایی ابتکارِ عمل نام برد. این جمع اطمینان دارد که آیندگان با اعجاب و تحسین به اقدامات و تجربیّات شما در این دوران خواهند نگریست.
دوستان عزیز، رسالت مقدّسی که جمال اقدس ابهی’ بر دوش اعضای جامعۀ مُمتحَنِ (آزموده ی) شما گذاردهاند البتّه به همبستگی جامعه و معاضدت و مساعدت اقتصادی محدود نمیگردد. در این ایّام که یأس و ترس، عالمیان را از شش جهت احاطه نموده و سبب قطع امید بخصوص در بین نسل جوان گشته، الحمد لله شما عزیزان مظهر دلگرمی و اطمینان برای اهل امکانید و در حلقۀ هموطنان و اطرافیان خود چون چراغی تابان، آیت مهر و اُلفتید و در هر جمعی نُماد تحمّل و حسن نیّت، با الهام از تعالیم جمالِ قِدَم در گفتمانهای سازندۀ اجتماعی مشارکت مینمایید و هموطنان خویش را یاری میدهید تا به بینشی فراسوی مشکلات کنونی نائل آیند، به پرورش قابلیّت و استعدادهای لازم برای پیشبرد مادّی و معنوی اجتماع خود بپردازند، و با اطمینان و امیدواری در ساختن جامعهای پویا و مترقّی گام بردارند.
البتّه ادای چنین رسالتی ممکن نیست مگر به قوّۀ محبّتالله و ایمان راسخ به تحقّق نوایای (آرزوهای) الهی در خصوص آیندۀ درخشان ایران و ایرانیان. شمع ضعیف را بادی خاموش نماید ولی شعلۀ عشق و ایمانی را که در قلوب آن عزیزان مشتعل است، تندباد تضییقات سبب اشتعال بیشتر گردد و نور و حرارت شدیدتر. الحمدلله موفّق به عبودیّت آستان مقدّسش گشتهاید و قدم در جای اَقدام اَسلافِ قهرمان خویش میگذارید. ولی ملاحظه نمایید که در سنوات اوّلیّۀ امر مبارک آن سالکان سبیل الهی چه بسا موفّق به مشاهدۀ تأثیرات و نتایج فداکاریهای خود با دیدۀ عنصری نگشتند امّا شما امروز شاهد تقلیب جمعی در مملکت خویش میباشید و رفع شُبُهات و سوء تفاهمات تاریخی را در مورد امر مبارک در بین بسیاری از هموطنان خود به وضوح و به رأی العین مشاهده مینمایید.
پس ای یاران حضرت رحمان! در این ایّام پرافتتان این فرمودۀ مولای مهربان را به صفحۀ دل و جان بسپارید که میفرمایند "هر که به ملکوت اللّه پیوست در صون حمایت حضرت بهاءالله است حوادث عالمِ مادّی چه خوب چه بد مثل امواج دریاست در مرور است بقایی ندارد و سزاوار اهمّیّت نه … اهل ملکوت سرورشان از فیوضات الهیّه است و امیدشان به فضل نامتناهی الهی. به فیض ملکوت خوشنودند و به الطاف ربّ الجنود مشعوف و مسرور. در آتش بلا و مصائب تر و تازهاند و در طوفان مشقّت و حوادث راحت و در نهایت آسایش. زیرا تکیه به کوهی عظیم دارند و آرامگاه در کشتی از زُبُرِ حدید. (آهنین)"
این مشتاقان هر بار که به اعتاب مقدّسۀ علیا مشرّف میشوند برای آن باسلانِ (شجاعان) برازندۀ میدان استقامت و وفا از حضرت کبریا با نهایت تضرّع استدعا مینمایند که تأییدات و امداداتش هر دم شامل فرد فرد شما عزیزان گردد تا در امور زندگی و در تحقّق بخشیدن به اهداف روحانی خویش بیش از پیش موفّق و مؤیّد گردید.
[امضا: بیتالعدل اعظم]
محبوب عالم یک یک شاهان، سران و زمامداران سیاسی و دینی را مکرّر "هشدار" دادند. در نوشتارهای پیشین گزیده هائی از الواح حضرتشان را به ملوک و دینمداران دیدیم و خطرات کوتاهی و غفلت زمامداران را به دقّت بررسی کردیم. و دانستیم که محبوب عالم پس از بیست سال انتظار، از قصور سردمداران در گذشتند و فرمودند حال که آنان از برقراری "صلح اعظم" ناتوانند، پس همگان سندی را تنظیم کرده با امضاء آن به "صلح اصغر" یعنی "صلح سیاسی" متشبّث شوند. تا به اینهمه تسلیحات نیاز نباشد و رعیّت به راحت بیشتر زندگی کند. و همراه با آن "جامعهء نوینی" از انسانهای پاک زاده شده، رشد خواهد کرد. و "صلح اعظم" یعنی "صلح و آشتی در دلها و وجدانها" را با تربیت انسانی در سایهء "امر نوین یزدانی" تأسیس خواهد نمود.
عزیزان من! بیاد داریم که دنیای انسانی سه روزنهء امید را در قرن بیستم از دست داد و به "صلح پایدار" گرچه "صلح سیاسی" یا "صلح اصغر"، دست نیافت! بیائید همه باهم دست دعا و نیایش بدامان محبّت محبوب ازلی، خداوند یکتا براریم، باشد که طلعت رحمان عنایت فرماید و به نجات عالم انسان آید. عزیزان! استقرار صلح جهانی و تحقّقِ "وحدت عالم انسانی" را هیچ نیروی بشری نمیتواند مانع شود و یا کُند کنَد. کلمات پیامبران پیشین و محبوب عالم همه شاهد این حقیقت است. امّا مسیری را که عالم انسانی برای رسیدن به این "سرنوشتِ محتوم" در پیش دارد، کم و بیش پر پیچ و خم خواهد بود. آشوبی که کوته نظران و مردمان ستیزه جوی براه انداخته و میاندازند ممکن است تا حدّی ندای خیر اندیشان و انسان دوستان را برای مدّتی خاموش کند و مصیبتهائی بیشتر در این راه بوجود آرد، ولکن سدّ راه سعادت جهان انسانی نخواهد شد.
و امّا دنبالهء داستان زندگانی "مظلوم عالم، بهاءاللّه
در نوشتار ییشین محبوب عالم را حین ورود به عکّاء زیارت کردیم. در ظاهر، حضرتشان با مردمانی بیخبر و گمراه و فریادهای استهزا آمیز مواجه شدند. کسانی که میگفتند جمعی زندانی از “اعجام” با خدایشان به عکّاء وارد میشوند. در جهان روح، بهاءاللّه با "رایات نور" و صوت صافور استقبال شدند که مژده میداد "بزودی همه مردمان جهان در زیر این پرچمها جمع خواهند شد."
فرمانی از سلطانی ستمگر و نزدیک بین، محبوب عالم را به زندان تمام عمر در شرایطی قرون وسطائی محکوم میکرد. ناپاک ترین شهر جهان با بدترین هوا و آب و مردمانی زشتخو و زشت رفتار در انتظار ورود "صاحب جهان" و همراهان ایشان بود! شست و نه نفر در فضائی تنگ و نامناسب فشرده شدند و شب نخست را، تشنه و گرسنه بسر آوردند. در همان هفته همگان بجز سرکارِ آقا، "غصن اعظم، عبّاس"، و یکی دیگر از یاران، در بستر بیماری افتادند. و "غص اعظم" تنها پرستارِ و یکتا غمخوارِ آنان، با کمترین امکانات، بهمّتی هرکول آسا دست بکار پذیرائی، پرستاری و نگهداری بیماران شد.
زندان، سربازخانهء نیمه متروکی در شهر حصاردارِعکّاء بود. (حضرت داود آن را "شهر توانمند- قلعه دار مینامد و هوشع نبی آن را "باب امید" نام مینهد!) و حوض بزرگ آب در میان محوّطه، تنها آب موجود در سربازخانه، حتّا برای شست وشو هم مناسب نبود. فرمان شاهانه که نتیجهء تلاشها و خبرچینی های سفیر ایران، خواهشهای شاه ایران و ترس و واهمهء سلطان عثمانی از شهرت و محبوبیت محبوب عالم بود، بتاریخ پنجم ربیع الثّانی 1285 هجری قمری (26 جولای 1868میلادی) ممهور شده و روز بعد از ورود زندانیان به عکّاء، در مسجد بر همه ساکنان شهر خوانده شد. همگان از دیدار و تماس با محبوب عالم ممنوع شدند. بنا بر فرمان، طلعت مبارک برای همهء عمر زندانی شده اند و حضرتشان را، فقط خانوادهء ایشان میتوانستند زیارت کنند! سفیر ایران نمایندگان خود را در شام و عکّاء و سایر نقاط به بازرسی و بررسی دائم و نظارت بر اجرای فرمان امپراطوری تأکید فراوان کرده بود.– و امّا شیخ محمود شیری مفتی شهر البتّه مستثنی بود. او روز بعد با نیّتی شوم به زندان داخل شد و رسماً گفت که آمده است تا زندانی - محبوب عالم را دیدار نماید. غصن اعظم خبر را به جمالِ قدم دادند. پیام محبوب آمد که تا زمانی که نیّت خود را تغییر ندهد، اجازهء زیارتِ مظهر رحمان را ندارد!
چندین روز بعد شیخ محمود برای بار دوّم به قصد دیدار آمد. این بار، از محبوب عالم پیام آمد "آنچه زیر عبا پنهان نموده، بیاندازد و مشرّف شود." شیخ از وحشت بخود لرزید و کارد بزرگی را که بهمراه داشت به یکسو افکنده به زیارت محبوب عالم فیئز شد. محبوب به او فرمودند محمود! به زیارت محبوب عالمیان، مظهر کردگار جهان خوش آمدی! ناگهان، شیخ درد وحشتناکی در لاله گوش راست خود حس کرد و بیاد آورد که سالها پیش در دوران کودکی، در عکّاء، پیری روشندل را با جمعی شاگردان و مریدانش بارها دیده بود. یکبار آنان را باهم درگیر گفتگو دید. پیر میگفت "صاحب جهان، محبوب عالمیان" روزگاری پس از این به این شهر خواهد آمد. ولی هیچیک از ما آن زمان نخواهیم بود و او را نخواهیم دید. و ناگاه پیر، پسرکی را که در طرف دیگر خیابان بازی میکرد، به نام صدا کرد. محمود نزد او آمد. پیر ریگی بر لالهء گوش او نهاده فشار داد. محمود از درد فریاد کشید. پیر گفت "محمود! چون بخدمت آن طلعت یزدانی رسیدی، مرا یاد کن." شیخ محمود با یاد آوری این داستان، عاشقانه بر پای محبوب عالم افتاد و تا پایان زندگانیِ عنصریِ محبوبِ عالم و حتّا پس از صعود مبارک (سال 1892میلادی- 1310 هجری قمری)، خدمت محبوب را به شاهنشاهی دو جهان ترجیح داد. عزیزان! قول میدهم که از شیخ محمود شیری در نوشتارهای بعد مکرّر گفتگو خواهیم داشت.
همانطور که ذکر شد، همراهان بیمار همه در خطر مرگ بودند و در همان روزهای نخست دو برادر دست در آغوش یکدیگر" و نیز یک نفر دیگر بجهان ملکوت پرواز نمودند. محبوب عالم دعائی مخصوص نازل فرمودند و دیگران کم کم به سلامت باز گشتند. برگردان فارسی آن دعا این است:
"بنام خداوند بخشاینده! ای خـدای من! گرچه این بنده در این حال پُر وَبال سزاوار خشم و مجازات آن محبوب هستم، ولکن، رضای تو و عنایات بی منتهایت ایجاب میکند که بخشایش همه گیرت و محبّت عامّت شامل بندگانت شود. از تو میطلبم که بحقِّ اسم مبارکت که سلطان همه نامهای نیکوست، به قدرت خویش مرا از همه آفات و بلیات و از آنچه تو را ناخوش آید، حفظ فرمائی. توئی حاکم فرمانروای آفرینش."
برای مخارج کفن و دفن این سه نفس مظلوم، فرشی را که یاران با تمام دل و جان مخصوص مظهر رحمان تهیه کرده بودند، به زندانبانان داده شد تا از بهاءِ آن، مراسم لازم انجام شود. محبوب عالم در لوحی میفرمایند کسی جز خداوند دانا و توانا نمیداند بر ما چه وارد شد... از ابتدای آفرینش تا کنون چنین ظلم و ستمی بر کس نرفته است. و در لوحی این کلمات نازل: "این مظلوم اکثر ایّام حیات در مخالبِ اولی البغضاء (چنگال کینه ورزان) مبتلا- و حال در این سجن پُر مِحَن (درد و آزار) که به ایادی ظالمان در ان افکنده شده، مصائب و آلام به اعلی’ ذروهء کمال (به بالاترین درجه) رسیده." <کتاب محبوب عالم ص388>
بیاد داریم که محبوبِ بهاء در ایران سه بار زندانی شدند و چهار ماه را در "سیاهچال طهران" زیر کند و زنجیر بسر آوردند، با وجود این، زندان عکّاء را "سجن اعظم" نامیدند. یک سوّم از عمر آن محبوب و بیش از نیمی از "ایّام ظهورِ آن مُحیی عالم" میبایست در این زندان بگذرد! طلعت رحمان بیشترین دقایق را در زندان به نزول آیات ملازم بودند. حضرتشان در "سلّول" (اطاق کوچک) قدم میزدند و کلمات یزدانی چون باران حیات بخش بهاری از زبانشان جاری بود. منشی ایشان رسم الخطِّ ویژه ای ابداع کرده بود تا با سرعت فرود آمدن آیات همگام شود. (گاه هم قلم محبوب کلمات را نقش مینمود. بیاد داریم که پس از مسمومیّت طلعت رحمان در "ادرنه" لرزشی در دست مبارک دیده میشد.) اغصان، بویژه غصن اعظم و غصن اطهر( تنها برادر تنیِ ایشان) و نیز برخی دیگر از فدائیان محبوب پیوسته به نسخه برداری از الواح مشغول بودند.
عزیزان! من بار نخست که این اطاق را زیارت کردم و مسیر قدمهای سلطان بهـاء را در کف آن با گودی خاطره انگیزش دیدم، مدّتها در مغز خود به شمارش دفعات آمد و رفت محبوب دل و جان در زندان فکر میکردم. و گاه در جهان روح خود را به خاک آن پای مبارک میالودم. و از اشعیای نبی یاد مینمودم که بیش از هزارسال زود تر از آن زمان، در جهان روح "پایهای کوچک پیام آور صلح" را دیده بود.
در این میان، تعداد انگشت شمار ازلی ها در شهرهای ایران شهرت دادند که بهاءاللّه را بفرمان امپراطور در دریا غرق نموده اند. عاشقان طلعت رحمان برای تحقیق و زیارت محبوب، از هر سو و از راههای گوناگون راهی ارض مقدّس شدند. بسیاری خود را به عکّاء رساندند و تنها توانستند از بیرون شهر و پشت خندق جمال مبارک را در قاب پنجره ببینند و حرکت دستهای "صاحب جهان" را در آن مشاهده نمایند! صدها داستان و هر یک حاوی معجزات فراوان، زینت بخش تاریخ "امر نوین یزدانی" است. امین امین، حسن اردکانی در حمّام عمومی بدون آشنائی دادن، به زیارت نائل شد. نبیل زرندی چندین ماه از حضور محروم بود و چند نفری هم استثناء بودند. اینان آنانند که محبوب عالم انتخاب فرمودند. من برای عزیزان داستان دو نفس را به کوتاهی یاد میکنم و عزیزان را به بررسی شرح تمام آن، در تاریخ امر سفارش مینمایم.
جوانی اهل بشرویه،( همشهری نخستین مؤمن طلعت باب) عبدالرّحیم نام هر روز با بهائیان روبرو میشد. مردم آنان را "بابی" میگفتند. عبدالرّحیم پیوسته در اندیشه بود که چگونه میبایست با آنان رفتار کند! او سرانجام، به یک آخوند مراجعه کرد و از او در این مورد فتوی’ خواست. آخوند در پی بدگوئیهای بسیار گفت: "اگر یکی از آنان را بکُشی، حتماً به بهشت خواهی رفت." عبدالرّحیم پیرمردی بهائی را میشناخت و قتل او را کار آسانی یافت. روزی پس از غروب بخانهء او رفت و آشکارا نیّت خود را به او گفت. پیر مرد گفت تو میتوانی براحتی این کار را بکنی! امّا دلت نمیخواهد بدانی من چه میگویم. عبدالرّحیم سر زانو نشست و پیر با او از "شریعت نوین یزدانی" سخن گفت و داستان را به اسارت محبوب عالم و زندان عکّاء رساند. با طلوع آفتاب، خورشید عشق در دل عبدالرّحیم تابیدن گرفت. از جا برخاست، با پیرمرد مهربان روبوسی کرده و گفت: "من عازم کوی محبوب هستم. برای من دعا کن!" شش ماه بعد عبدالرّحیم در عکّاء "نبیل" را دید و از خود سخن گفت. نبیل به او گفت که ماههاست در آرزوی دیدار است و محروم از مقصود و مرام. عبدالرّحیم با لباس به دریا زد و پس از شست و شوی تمام در آفتاب نشست تا لباسش خشک شد. آنگاه به طواف زندان یار آغاز کرد. ناگهان دستی از پنجره ای بیرون آمد و به او اشاره کرد که وارد شود. عبدالرّحیم یکراست بدرون زندان رفت و قراولان گویا کور بودند. مانع او نشدند. عبدالرّحیم مدّتی در بهشت آسمانی ماند و آنگاه با الواحی بجهت یاران خراسان بسوی وطن شتافت. در راه او معجزاتی رخ داد که باید در تاریخ امر بجوئیم.
یکی دیگر از عاشقان طلعت رحمان که در زندان سه بار افتخار دیدار یافت، "میرزا بزرگ" فرزند جوانِ مجید نیشابوری است. او را، محبوب عالم خلق "بدیع " فرمودند و چون کره ای آتشین با لوح عظیم و مُهَیمِن خطاب به "شاه ایران" بسوی او گسیل داشتند. اوست که آتش و داغ آتشین در او اثر نداشت، چون همه آتش بود. عزیزان بیاد دارند که او چسان سر از پا نشناخته، ماهها از خراسان تا عکّاء آمد و ماهها تنها و پیاده به ایران باز گشت، چگونه لوح محبوب را به شاه داد و چه زیبا به بالاترین افق عزّت ابدی پرواز نمود. گوشه ای از داستان را در <کتاب قطره> مشاهده کنیم.
جناب بدیع و شهادت او
ندای خــــداونـد فــــــرد و وحیــــد ز شهــر "ادرنه" بشاهـــــان رسید
در آن شهـــر، الواح شاهــان خاک فرود آمـــد از عـــالـم قــدس پـاک
بهر شـــاه، حجّت فـــــرستـــاده شد بــه او، مُهلتِ توبـــه هــم داده شد
ولـــــی، لوح سلطـــان ایران بماند تو گــوئی که المـاس در کان بماند
به زندان عکّــــا، شهِ ذوالجــــلال بفـــــرمــود با والهـــــانِ جمـــــال،
که این لوح را، پیک مخصوص هست کسی کو کمــر را، باین کار بست
"بزرگ" است و از راه ایران رسد به امـــــر خــدا، تا به زنـدان رسد
جوان است، امّا عـزیــز خــداست بلی او رسول است و پیک بهاست
چو در معبد جـان رسد آن رضیع بسازیم از او، خلقتــی بس "بدیع"
فرستیم او را، چو یک کــــوه نار به "طهران"، بدرگاه آن شهــریار
چو "پیک سبـــا" با خبـــر میـرود از اینجـــا به آنجـــا، بسر میــدود
سپـــارد به دستش، "کتاب"مـــــرا بخواهد، به جرأت، جواب مــــرا
شه، او را بسختــــی عــذاب آورد ولــــــی، او به هر درد تاب آورد
بتــــــازند بی دانشـــان بر ســرش بکــــــوبند زیـر لـگد، پیکــــرش
گـذارند، کفگیــرِ داغــش به پُـشت بسایند، روی و دهانش به مُـشت
از این خون، که سلطان ایران کند همه خـــاک این مُلک ویـران کند
شود خــاک ایران ز خـون "بدیع" چو دریا خروشان، بوضعی فجیع
ز هر جوشَش، آید هزاران حُباب بخوانی به چشم حُباب، این خطاب
که محبوب دلهای پاکان بهـــاست
شهِ لامکان، نور یزدان بهـــاست
روزها و شبها، در زندان به کندی میگذشت و محبوب عالم که در فضای روح، غرق دریای محبّت یزدان بودند و جانشان از جام سرشار رَوح و ریحان شاد و مسرور بود، در جهان تن، هر دم درد تازه ای آن جام مالامال از فرح و سرور را کدر میساخت. و همچنین عاشقان جمال یزدان را که از بادهء وصال سرمست و از خود و غیر خود بیخبر بودند و زندان در محضر جانان، برایشان گلستان بود هر روز غمی جدید جامشان را دُرد الود مینمود.
بیست و سوّم جون 1870میلادی، بیست و سوّم ربیع الاوّل 1287 هجری قمری واقعه ای جانگداز همه دلها را سوخت و جانها را در آتش درد و غم افروخت. فرشتهء عالم روح، "غصن اطهر" مظهر پاکی و طهارت و همه صفات ملکوتی، "آنکه از نور بهـاء زاده شده"، برادر 22 سالهء "غصن اعظم"، سرکار آقا، در سایه روشنِ غروب، در حالیکه بر بام زندان غرق دعا و مناجات قدم میزد، از پنجره ای در سقفِ بنا بدرون بنا پرتاب شد و میز چوبی در زیر بدن مبارکش شکست، سینهء مقدّسش را شکافت و ریه و احشاء را درهم درید. خبر به "پدر آسمانی" رسید. پدر بر سر پسر آغشته بخون حاضر شد. دست محبّت رحمانی پسر را نوازش میکرد و پدر فرمود: "پسرم چه میخواهی؟ اگرعمر دراز خواهی، از آنِ توست!" پسر عرض کرد: "جانم بفدات! مرا به قربانی در راه زائران رویت بپذیر و عنایتی فرما تا به این فداء، "باب وصال" بر روی زائران خسته که فرسنگها را پای برهنه و پیاده پیموده اند، باز گردد"
"پدر"، پدری که "مظهر محبّت و مهربانیِ خداوند یکتاست" و در "رقّت قلب" حتّا از طلعت باب برتر بود، آرزوی پسر را اجابت فرمود. و پسر با فرح و انبساط و شادی و نشاط به ملکوت ابهی’ پرواز نمود.
شیخ محمود شیری با جانی افروخته و دلی سوخته، تن نورانی را به آب پاک و اشک دیده شست و شو داد و هیکل "اطهر" به خاک سپرده شد. در آندم زمین از این امانت پاک بخود لرزید! (این زمین لرزه ثبت شد.)
محبوب عالم، "مکمن فناء" و "معدن تسلیم و رضاء" با توجّه به این فدیه، در مناجاتی با محبوب ازلی راز دل را میگویند: "ای پروردگار من! از آنچه به من عطا فرمودی درگذشتم، تا بندگان تو به حیات ابدی زنده شوند و همه ساکنان زمین در سراپردهء یگانگی راحت جویند..." و خطاب به آن قربانی میفرمایند: "تو امانت کردگار عالمیان و گنج او در این سرزمینی! عنقریب طلعت رحمان به سبب این امانت، آنچه را اراده فرموده، ظاهر خواهد نمود." (برگردان فارسی)
عزیزان! بیاد دارم که 64 سال پیش در تکزاس یک خانم مسیحی این آیه را در "زیارت نامهء" جمال ابهی’ تلاوت کرد: "اَشهَدُ اَنَّ ما رَأَت عینُ الابداع مَظلوماً شِبهَکَ – شهادت میدهم که چشم روزگار مظلومی را چون تو ندیده است!" و پرسید که آیا مسیح که مصلوب شد از "بهاءاللّه" مظلوم تر نیست؟ در کمال فروتنی به ایشان گفتم: "مسیح شهادت هیچیک از حواریون خود را بچشم ندید، شهادت طلعتی چون "باب" را تحمّل نکرد، 50 سال شهادت بیست هزار مؤمنان خویش را مشاهده نکرد، فرزند جوانش فدا نشد..." خانم مسیحی سخن مرا قطع کرد و گفت: "همین خود گواه و حجّتی تمام است."
عزیزان من! مصیبت دردناک شهادت "غصن اطهر" را در <کتاب قطره> بخوانیم:
زندان عکّاء و شهادت غصن اطهر
دلا! در جهــان روی جـانـان ببین! به زنـدان عکّـــا، شـهِ جــان ببین!
خـداونـد جـــان را، به زندان نگر شــهِ لامــکان را، به امـــکان نگر
"بهــــاءِ خـــدا" را ببین بـا پســـر "همان کس که دارد، نشان از پدر"
ببین،"غصن اطهـر" به بستر بود "پدر" را، "پسر" یـار و یــاور بود
"پسر" در غـم و درد خنـدان بود! "پدر" را، دل و جـان بفـرمـان بود
ببین این پدر را که با پور خویش همیگوید: "ای پـور فرخنـده کیش!
بگـــو، "ای گل پاک خنــدان من! چه باشد تــو را، آرزو؟ جــان من!
اگـر عمر خواهــی، فزونت دهـم اگـر قـرن خواهــی، قُــرونت دهـم
بگـو آنچــه خواهــی، گلِ گلشنم! تــو جـان بهــائی، بهــــــایت منــم
پسر گفت: ای جـــان عـالــم فدات فدایت شوم مـن، کـه جانــــم فدات
اگــر لطف داری، مـــرا فـدیه کن پــیِ "فتح باب لقــــــاء" هــدیه کن
ندارم جــز ایـن آرزو، ای پـــدر! که گـــردم فـــــدای نجــــــات بشر
جهان را، دل و جان به آتش دَرَست فنــــایش، بحــقِّ خـــدا، در بَرَست
پــدر! این پسر را، تـو قربان نمـا که جـانِ جهـان گردد از غـم رهــا
دلا! پـاکبـــــازی، ز پــاکــان ببین گلســتان حـــق را، به زنـدان ببین
دریــــن بستر پــــاک خونین نگر کــه تا نیک بینی "پدر" در "پسر"
بهــاء در بهــاء و سنـاء در سنـاء صفـا در صفـا و ضیـاء در ضیـاء
"پدر" را، "پسر"جز نیایش نکرد "پسر" را، "پدر"جز ستایش نکرد
پدر در پسر، جـــز رضایت ندید پسر، هر دم، از عـالـم جـان شنید:
که محبوب دلهای پاکان بهآاست
شهِ لامکان، نور یزدان بهـاست
عزیزان من! بیائید داستانی از راستان، قصّه ای شگفت آور از تاریخ تابان و درخشان "امر اعظم یزدانی" و مؤمنان جان برکف طلعت رحمان بشنویم و نوشتار را به پیام مهر و شفقتِ "بیت العدل اعظم " هیأت مدیرهء جامعهء جهانی بهائی، پایان دهیم.
شهاب. م – مردی که همه عمر را در مهاجرت و خدمت به "امر نوین یزدانی" و جامعهء انسانی بسر برده بود، در بهار2003 در لندن به زیارت مقام یکتا ولیِّ امر بهائی، شوقی ربّانی رفت. (شوقی ربّانی در شصت سالگی در لندن به جهان نادیده پرواز کرد و پیکرشان بنابر "امر نوین یزدانی" در همان شهر بخاک سپرده شد.) او داستان زندگی خود را برای جناب حسن علائی گفت. بعضی از گوشه های داستان را با نکات جالب آن، باهم یاد میکنیم. او پدری درویش و مادری شیعهء متعصّب داشت. در کودکی و در مدرسه، از کودکی بهائی که مورد آزار کودکان دیگر بود حمایت میکرد. (این کودک فرزند منوهر قائممقامی، منشی محفل ملّیِ ایران بود. منوهر با هفت نفر دیگر اعضاءِ محفل از نخستین شهدای بهائی در انقلاب اسلامی هست.) حمایت شهاب از کودک بهائی درد سر بسیار برایش ببار آورد ولی پدرش او را تحسین کرده به این کار خیر تشویق مینمود!
شهاب در نوجوانی برای دیدار یکی از بستگان خود که گویا بهائی بود، به شیراز رفت، با دیانت بهائی آشنا شد و پس از یکی دو سال تحقیق و تفکّر به عرفان محبوب عالم توفیق یافت. پدر که پیوسته او را راهنمای خوبی بود، او را با باور جدیدش پذیرفت و به او تبریک گفت. مادر پسر خود را نفرین کرده آق نمود. او به دیدار مادر مادر خود که در شهری دیگر میزیست رفت و مادر بزرگ او را با عقاید تازه خوش آمد گفته و با او به دیدار دخترش (مادر شهاب ) رفتند. مادر بزرگ شدیداً مادر شهاب را سرزنش کرد و این قصّه را برای آنان گفت:
زمانی که در کاشان زندگی میکردم، طبیبی را میشناختم که اجدادش یهودی بودند و خودش بهائی. او مردی وارسته، انسانی مقدّس و خیرخواه عموم بود و بیماران خود را با تمام محبّت و لطف عیادت و درمان میکرد. بینوایان را حفاظت و حمایت مینمود و داروی شفابخش برایگان میداد. چنان محبوب بود که بسیاری مردم فریفتهء او و باور دینی او میشدند. دکتر سلیمان برجیس را همه میشناختند و البتّه برخی آدم نماهای متعصّب بشدّت با او دشمن بودند. من یک روز در بالاخانهء منزل بودم که سر و صدائی در کوچه بر پا شد. نگاه کردم و دیدم چند نفر با کارد بجان دکتر برجیس افتاده او را تکّه پاره میکنند. بی سر و صدا به گوشه ای رفته در تنهائی خود بحال این مردم حق ناشناس گریستم. سلیمان فرشته بود و این دیوها او را کشتند و بعد با هیاهو و جنجال و کمک آخوندها از چنگ عدالت هم گریختند. من از شاه، محمّدرضا و از دولت بیش از این انتظار داشتم.
عزیزان! "امر نوین یزدانی" از آغاز ظهور طلعت باب در ایران، "مهد این امر نورُسته"، در چنگال دولت، آخوند و امّت اسلامی اسیر بوده و در تمامی 177 سال گذشته، پیوسته، کم و بیش مورد همه نوع ظلم و ستم، تهمت و بهتان، اهانت و توهین، تهدید و تعزیر و محرومیت از آزادی و حقوق شهروندی بوده است. و بهائیان در غایت سکون و آرامش، وقار و سربلندی همه دردها را با صبر و شکیبی مسیحائی و محبّتی عام تحمّل نموده، دشمنان را به سبب نادانیشان بخشیدند، برایشان دعا کردند و هدایت خواستند.
در سلطنت پهلوی هم بارها سیل خروشان جور و ستم جامعهء برگزیدگان و پاکان را درهم کوبید. در همهء این بیدادگریها، دولت و شاه از گروهی گرگان ترسیدند ("بِما عَوَت شِرذِمَةٌ مِنَ الذّئاب" لوح برهان) و امّت، گروهی چون درندگان عمل کردند و جمع بیشتر به تماشا ایستادند.
روزی در دههء دوّم سلطنت محمّد رضا، در کاشان، چند نفر به مطبِّ دکتر سلیمان برجیس رفتند و با حالتی شتاب زده، او را برای عیادت مادر بزرگ شان دعوت کردند. سلیمان از آنها خواستند اندکی صبر کنند تا از درمان بیمار آخرین فارغ شوند. دقایقی بعد دکتر بهمراه آنان براه افتاد. از چند کوچهء باریک گذشتند و به سردابی رسیند و دکتر را به پائین رفتن از پلّه های سرداب واداشتند. در میان پلّه ها ناگهان آن چند سگ ولگرد که سرشت گرگان را از آخوند آموخته بودند، با چاقو و قمه بجان سلیمان افتادند. آنان با 81 ضربهء ناکار بدن پاک سلیمان را تکه تکه کردند و از سرداب بیرون آمده بنای عوعو گذاشتند. امّت همان کردند که پیوسته میکردند! شاه و دولت هم از ترس "عوعوی گرگان" جرأت اقدام به دادخواهی نداشتند. ولگردان پس از مدّتی کوتاه از طهران به کاشان رفتند و مورد استقبال و خوش آمد امّت قرار گرفتند.
سی سال پس از آن، این سگان گرگ صفت در "حکومت عدل اسلامی" بار دیگر تمجید و تشویق و تحسین شدند و در بارهء این "قهرمانان ملّی"، در مطبرعات ایران، از قلم مُعجز شِیَم روشنفکران! و فرهیختگان دروغین، نوشتار ها زینت روزنامه ها شد.
عزیزان! سلیمان برجیس با حشمت سلیمانی در ملکوت الهی میدرخشد و بجای او بیش از 40 دکتر برجیس در شهرها و بلاد کرهء ارض، مایهء مباهات و افتخار جوامع انسانی هستند و به خدمت انسانها از هر دین و مذهب و نژاد و ملّت مشغولند. دکتر سلیمان برجیس بیش از شش سال قبل از شهادتش خوابی دید و آن را در خاطرات خود ثبت نمود.
"تاریخ جمعه 16 دیماه1323 در خواب دیدم از طهران به یکی از شهرهای شمالی ایران مسافرت کردم. از کوچه ای عبور مینمودم به درب پنجره ی منقّشی رسیدم مانند درب های سرداب. از دو نفری که ایستاده بودند پرسیدم چرا این درب را باین خانه نصب کرده اند- گفتند این خانهء حضرت محمّد است و خودش نیز در منزل است. بسیار خوشحال شده وارد شدم. و از5 پلّه ء سردابی پائین رفتم. دیدم حضرت محمّد در صدر آن سرداب که بفرشهای معمولی مفروش بود، دوزانو نشسته اند با لباس زرد و کلاه نمدی زرد بر سر دارند- با ریش توپی حنابسته و به سن شصت ساله بنظر مینمایند. چون تنها بودند بیشتر مشعوف شدم. سلام کردم نزدیک ایشان دو زانو نشستم و ایشان مرا نگاه کرده تبسّم مینمودند- دیدم جلیتقه ای پوشیده اند که از هرطرف یقهء آن چهار حلقهء آهنی دوخته اند. اوّل سؤال نمودم سرکار آقا لطف فرموده جهت نصب این حلقه ها را بفرمائید- جواب فرمودند این حلقه ها را گذاشته اند ما را زنجیر کنند. با نهایت حیرت عرض کردم کی قدرت دارد؟ کی جرأت دارد؟ و آنگاه دیدم من نیز جلیتقه ای مانند حضرت پوشیده ام و حضرت باز نگاهی بمن نموده تبسّمی فرمودند. و من از این تبسّم دریافتم یعنی کار از این حرفها و خیالات تو گذشته است. پس سر خود را از زمین بلند کرده عرض کردم خواهشمندم بفرمائید با همان زنجیری که شما را می بندند مرا نیز زنجیر کنند. و با تو خواهم ماند تا مردن- و از خواب بیدار شدم و تا صبح که دو ساعت بود از حیرت و تعجّب خوابم نبرد – (تا نتیجهء این چه باشد)
انسان در سیر کمال، مدّتی کوتاه در جهان تن بسر میبرد. این دوره در برابر ابدیت بیش از آنی نیست. "پادشاهی فردوس را" به لذّات تن نفروشیم که تجارتی زیان در زیان است.
و امّا، پیام اخیر بیت العدل اعظم؛
دوستان عزیز و محبوب،
دو واقعیّتی که در حال شکلگیری است، این جمع را بر آن داشت که شما را مورد خطاب قرار دهیم. واقعیّت اوّل آگاهی فزاینده در سراسر جهان از خطرات نامعلوم و هولناک حاصله از بیماری جهانگیر ویروس کرونا است. در بسیاری از کشورها علیرغم تلاشهای جمعیِ شجاعانه و قاطعانه برای جلوگیری از فاجعه، وضع وخیم کنونی مصیبتهایی برای خانوادهها و افراد به بار آورده و تمامی اجتماع را در بحران غوطهور ساخته است. امواج رنج و اندوه از نقطهای به نقطۀ دیگر در حرکت است و ملل مختلف را در لحظات متفاوت و به طرق گوناگون ضعیف خواهد ساخت.
واقعیّت دوم که هر روز آشکارتر میگردد، استقامت و پویایی کاستیناپذیر عالم بهائی در قبال چالشی بی شبه و مثیل در تاریخ معاصر است. عملکرد شما فوقالعاده بوده است. یک ماه پیش وقتی در روز نوروز نکاتی را با شما در میان گذاشتیم، مشتاق بودیم که بر خصوصیّات بارزی تأکید نماییم که جوامع بهائی با وجود مختل شدن الگوی معمولی فعّالیّتهایشان همچنان از خود نشان میدادند. آنچه در طیّ هفتههای بعد واقع شده، زمانی که بسیاری از دوستان ملزم به رعایت محدودیّتهای فزایندۀ شدیدی بودهاند، حسّ تحسین این جمع را عمیقتر ساخته است. بعضی جوامع با استفاده از تجارب سایر نقاط جهان، طرقی امن و خلّاق برای افزایش آگاهی مردم نسبت به مستلزمات بهداشت عمومی یافتهاند. توجّه خاصّ به کسانی معطوف میشود که بیشتر در معرض خطر ابتلا به ویروس و مشکلات اقتصادی ناشی از گسترش آن قرار دارند؛ ابتکارات گزارش شده در سرویس خبری جامعۀ بهائی صرفاً نمونۀ بسیار محدودی از تعداد بیشمار ابتکاراتی است که در شرف انجام میباشد. این ابتکارات مکمّل کوششهایی است که در جهت بررسی، ترویج و پرورش آن صفات روحانی که در این زمان بیش از پیش مورد نیاز است مبذول میگردد. بسیاری از این کوششها ناگزیر در کانون خانواده و یا در خلوت تنهایی صورت میگیرد امّا هر جا شرایط اجازه دهد یا وسایل ارتباطی امکانش را فراهم سازد، پرورش یک حسّ همبستگی فوقالعاده را بین نفوسی که وضعیّت مشابه دارند موجب میشود. پویایی و تحرّک حیات جامعه که حائز اهمّیّت بسیاری برای پیشرفت جمعی است تضعیف و تخفیف نخواهد یافت.
از مشاهدۀ اینکه محافل روحانی ملّی، سرداران خستگیناپذیر لشکر نور، با چه قابلیّتی جوامع خود را هدایت نموده و عملکرد آنها را در این بحران شکل دادهاند، روح این مشتاقان به اهتزاز آمده است. این محافل قویّاً از همکاری و حمایت مشاورین قارّهای و هیئتهای معاونت که مثل همیشه پرچم خدمات عاشقانه را دلیرانه برافراشتهاند، برخوردار بودهاند. محافل با اطّلاع کامل از وضعیّت سریع التّغییر در کشورشان، ترتیبات لازم را برای ادارۀ امور امر الله و به خصوص برگزاری انتخابات، هر جا که میسّر بوده فراهم ساختهاند. مؤسّسات و نهادها از طریق مکاتباتِ مرتّب و با توصیههای مدبّرانه موجب تسلّی و اطمینان بخشیدن و تشویق مداوم بودهاند. همچنین در بسیاری از موارد، این مؤسّسات و نهادها مبادرت به شناسایی موضوعات سازندهای نمودهاند که از گفتمانهای مطرح در اجتماعشان آغاز گردیده است. امیدی که در پیام نوروز خود ابراز داشتیم که این آزمونِ تحمّل و طاقت عالم انسانی بصیرت بیشتری به بشریّت بخشد، هماکنون در حال تحقّق یافتن است. رهبران، متفکّرین برجسته و مفسّرین شروع به بررسی بیباکانۀ مفاهیم بنیادین و آرمانهایی کردهاند که در دوران اخیر اکثراً در گفتمانهای عمومی وجود نداشت. اگرچه این جریان در حال حاضر مانند بارقههای اوّلیّه است، ولی امکان تحقّق یک آگاهی جمعی را در نظر میآورد.
تسلّی خاطر این جمع از مشاهدۀ استقامتی که عالم بهائی در عمل ظاهر میسازد مقرون با حزن و اندوهی است که ناشی از عواقب این بیماری جهانگیر است. آگاهیم که متأسّفانه احبّا و دوستانشان نیز در این رنج سهیم و شریکاند. جدایی و فاصلهگیری از دوستان و محدودیّت روابطی که بسیاری از مردم جهان در حال حاضر نظر به مقتضیات صحّت عمومی رعایت میکنند، برای بعضی به جدایی دائمی منتهی خواهد شد. در هر صبحگاه مسلّم به نظر میرسد که تا قبل از غروب آفتاب رنج و درد بیشتری در پیش خواهد بود. امید آنکه وعدۀ تجدید دیدار در جهان جاودان به کسانی که عزیزان خود را از دست میدهند تسلّی بخشد. برای تسکین قلوب و شمول فضل الهی بر کسانی که تحصیل، معیشت، مسکن، و حتّی امکانات امرار معاش آنان در معرض خطر است دعا میکنیم. در آستان جمال ابهی با کمال تضرّع و ابتهال فضل و عنایاتش را برای شما و عزیزان و برای همۀ هموطنان میطلبیم.
هر چقدر مسیری که در پیش است طولانی و دشوار باشد، به بردباری و پایداری شما و عزم راسختان به اینکه این سفر را پشت سر خواهید گذاشت اطمینان کامل داریم. شما از مخازن امید، ایمان و علوّ طبع فیض میبرید، نیاز دیگران را بر نیاز خود مقدّم میشمرید، محرومان را از مائدۀ روحانی بهرهمند میسازید، نفوس را که بیش از پیش تشنۀ پاسخ هستند سیراب میکنید و به آرزومندانِ بهبود و اصلاح عالم وسیله و ابزار ارائه میدهید. از پیروان مخلص جمال قدم چگونه میتوانیم انتظاری کمتر از این داشته باشیم؟
[امضا: بیت العدل اعظم]
نوشته شده توسط دکتر پرویز روحانی