و میدانیم که شناسائی عبدالبهاء برای هر انسان از ضرورت های زندگی است. ایشان "مَثَلِ اعلای" انسانیت هستند و محبوب عالم این نمونه را بعنوان سرمشق برای همه فرزندان خداوند آفریده اند. بهائیان هرگاه بر سر دوراهی قرار میگیرند، از خود میپرسند اگر عبدالبهاء در این موقعیت قرار میگرفت، چه میکرد؟ و آنگاه با دعا و تفکّر به تصمیم نهائی میرسند.
درآغاز این نوشتار، این پیش گفتارِ کوتاه ضروری است: در این نوشته من هرچه آورده ام از قرآن و کتب الهی پیش از آن و نیز از آیات نازله در "امر نوین یزدانی" است. کمتر از خود گفته ام و یا از کتابی دیگر الهام گرفته ام. پس به یقین بدانید که همه دستور خـدا و سخن پاک یزدان است. با ارادت بخوانید و براستی باور کنید که بدرستی شما را به راه راست هدایت خواهد نمود.! بیست و نهمین نوشتار را با حالت زاری و دعا بدرگاه طلعت رحمان آغاز میکنم. باشد که عنایت فرماید و مرا از بررسی بیطرفانهء وقایع روز باز ندارد؛ دستخوش احساس نشوم و با ژرف اندیشی و مطالعهء نبوّات و امّا بکوتاهی، آنچه را در جهان میگذرد عنوان کنم. و گوشه ای از نقشهء عظیم یزدانی را برای این روز و این دور در آیات ربّانی نشان دهم. از کردگار بزرگ میخواهم که ناامیدی در نوشتار اثر نگذارد. چه که این روز "روز آخر" است و "روز سخت" و "روز شگفتیها".
انشاءاللّه ما همه و در رتبهء نخست من، از راه حقّ منحرف نشویم، بخردانه بیاندیشیم (قرآن 23:80و نیز آیاتی درهمه کتب یزدانی) در هر آن متذکّر باشیم (قرآن 23:85و نیز دیگر کتب یزدانی) و با بینائی همه چیز را بنگریم. (قرآن 23:27و نیز دیگر کتب یزدانی) مبادا از قلمِ کردگاری در ردیف کران و گنگان و کوران و مردگان درائیم. (قرآن 2:18- 2:171- 6:39-6:122- ( میدانیم که زندگی راستین زندگی ایمانی است. از خـدای یکتا، محبوب بی همتا یاری میجوئیم که ما را در راه راست همراه و یار و یاور باشد تا به زندگی راستین فائز شویم.
1-عبّاس در پنجم جمادی الاولی 1260 هجری قمری مطابق 23 می 1844 میلادی در همان روزِ آغاز "قیامت" یا "یوم اللّه" زاده شد. و ایشان در آیات طلعت باب به لقب "سرّاللّه" و نخستین مؤمن به "مَن یُظهِرُهُ اللّه" یاد شده اند.
2-عبّاس کودکی 3-4 ساله در خانهء پدر بزرگوار و بر زانوی "طاهره" از حروف حیّ نشسته بود که یحیی’ دارابی "وحید زمان" از ورای حجاب با طاهره گفتگو داشت. یکباره طاهره با صدای رسا گفت: یا یحیی’! فَأتِ بِعَمَلٍ اِن کُنتَ ذاعلمٍ رَشید... ای یحیی’ عملی از خود ظاهر کن، اگر اهل دانش هستی. عبدالبهاء دهها سال بعد این مطلب را ذکر فرمودند!
و در آمریکا وقتی به بازدید یک کارخانهء برق رفتند، از کیفیت ایجاد برق پرسش فرمودند. مهندس کارخانه پاسخی در خور نداشت. حضرت چگونگی کار را توضیح فرمودند. مدّتی بعد یکی از آمریکائیان از ایشان پرسید: "قربان، شما همه چیز را میدانید؟" جواب فرمودند: "هرچه را به آن توجّه کنم، میدانم."
3-عبّاس 4-5 ساله بود که پیشکارِ پدرشان او را برای دیدن گوسفندان پدر، به کوهِ چراگاه میبرد. در آنجا از او پذیرائی شاهانه میشود. در پایان روز پیشکار به آن کودک میگوید: "رسم بر اینست که ارباب هدیه ای به چوپانان بدهد." عبّاس همهء گوسفندان را به آنان میبخشد. پدر پس از آنکه داستان را میشنوند، بمزاح میفرمایند: "ما باید مراقب عبّاس باشیم، چون او یکوقتی خود را به بینوایان خواهد بخشید." ده ها سال بعد در عّکاء، مردی عرب از حضرت عبدالبهاء خواهش میکند عبائی به او ببخشند. حضرت عبای خود را به او میدهند و عبای دیگری را میپوشند. مرد عرب اعتراض میکند که "چرا عبای خوب را شما برداشتید و این را به من دادید؟ حضرت عبدالبهاء با لطف و ادب بسیار میفرمایند: "من عبای پشمی بسیار ارزنده تر را به تو دادم و این عبای پنبه را خود برداشتم." و در کمال صبر و شکیب این واقعیت را به او ثابت میفرمایند.
4-عبّاس 7 ساله بود که در کوچه و بازار مورد آزار کودکان قرار میگرفت و او با شجاعتی حیرت آور از خود دفاع میکرد و از هیج رنجی نمی نالید. و این شجاعت و صبر و شکیب از ویژگیهای ایشان است.
5-عبّاس 8 سال داشت که پدرش به حکم شاه قاجار در زندان سیاه چال به بند کشیده شد و همهء اموال ایشان به تالان و تاراج رفت. عبّاس گرسنه بود و مادر مهربان در کف دست او قدری آرد ریخت تا با آن رفع گرسنگی کند.
6-عبّاس 9 ساله بود که بهمراه خاناده و دو عمو از ایران سرگون شد و در راه سخت و سرمای شدید به سرمازدگی پا مبتلاء شد و همهء عمر با آن درد همعنان بود.
7-عبّاس اندکی از 9 سال بشتر داشت که "بهاءاللّه" را در جمال پدر دیده او را در مقام "ظهور اعظم یزدانی" شناخت و در دم از ایشان خواست که او را به فداء بپذیرند.
8-عبّاس 12 ساله بود که پدر از انزوا در کوه های کردستان به بغداد باز گشتند. و عبّاس مدیریت دیدارهای ایشان را بعهده گرفت و با قدرت تمام پدر را از مزاحمت های بسیار حفظ مینمود.
9-از این زمان به بعد، در بغداد و ادرنه و عکّاء، ادارهء نفوسی که به دیدار جناب بهاء میامدند، و ترتیب زیارت پدر برای افراد، کار عبّاس یا "سرکارِ آقا" بود. در بغداد عبّاس 12 ساله بر در اطاق خود اعلانی داشتند که اعلام میکرد "آنان که برای کسب اطّلاعات میایند، باطاق وارد شوند و تقاضای خود را تسلیم کنند. آنان که برای کنجکاوی میایند مزاحم نشوند." و روی درب اطاق پدر بزرگوارشان کارتی نصب کرده بودند که اعلام میکرد "آنان که در طلب خداوند هستند، بیایند و بیایند و بیایند."
چون سالها بعد در 12 جون 1912 در نیویورک، حضرت عبدالبهاء به منشی خود فرمودند: "اگر کسی هنوز مرا ندیده است و یا کار ضروری دارد، اجازهء دیدار بدهید. و دیگران را در جلسهء عمومی خواهم دید." این صراحت و این رفتار برای همراهان ایشان کاملاً آشنا بود. ولکن، غربیان باید به آن خو میگرفتند!"
10-در سال 1903 بهیه خانم خواهر عبدالبهاء داستان زندگانی ایشان را برای مادام کاناوارو (Madame Canavarro) دوست مَیرن فِلپز (Myron Phelps) میگفت و میرن فلپز داستان را در کتابی بنام <زندگانی و آموزه های عبّاس افندی> در 1904 بچاپ رسانید. بهیه خانم میگفت: "تنها وقت گذرانی و تفریح عبّاس در نوجوانی و جوانی اسب سواری بود و ایشان سواری بسیار ماهر و چابک شدند. برادرم با چشمانی آبی آسمانی، موئی سیاه و پرپشت و ریشی کوتاه یکی از زیباترین جوانان بغداد بود.”
11-در سفر110 روزه از بغداد تا بندر سامسون در کرانهء دریای سیاه، عبّاس جوان بیشتر راه را سوار بر اسب در کنار اسب سعودی، مرکوب محبوب عالم، پیشاپیش کاروانِ تبعیدیهای ایرانی حرکت میکرد و با تمام وجود مراقب پدر بزرگوار بود. و چون این پیش آهنگان به محلّی میرسیدند که محبوب برای اطراق مناسب میدیدند، عبّاس از اسب فرود آمده سر بر گردن اسب خود راحت میجست و به خواب فرومیرفت تا کاروان به محلّ برسد.
12-بیاد آریم که همواره انجام کارهای دشوار بعهدهء عبّاس "سرکارِ آقا" بود. در سامسون که قاطری از کاروان گم شده بود، ایشان در پی آن حیوان رفته فردای آن روز با قاطر به جمع پیوستند!
عبّاس که به فرمان محبوب عالم "سلطان صاحب اختیار زمین و آنچه دروست" میباشند، در فروتنی و خاکساری، و در عبودیت خـدا و خدمت فرزندان او "سرخیل بندگان" است. هیچ انسانی در این مقام از او پیشی ندارد. ایشان با احراز سرپرستی"امر اعظم یزدانی" و "جامعهء اسم اعظم" از میان ده ها لقب و نام یگانه و یکتا، عنوان "عبدالبهاء" را برگزیدند و بارها تأکید فرمودند و التماس نمودند که یاران و مؤمنان، ایشان را به این نام بخوانند.
وقتی در آمریکا، نوجوانی از عبدالبهاء پرسید که چگونه است که همه رودها به دریا میریزند؟ حضرتشان فرمودند: "چون دریا خود را از همهء آنها پائین تر قرار میدهد!"
براستی عبدالبهاء مظهر و نُمادِ وحدت و یکانگی است. در روح او جز نقش و صورت وحدت و یگانگی نیست. در گفتار ایشان و در رفتارشان یک نُتِ زمینه و یک رنگِ زمینه، همواره با برجستگی کامل نمایان و روشن است. و آن نُت و رنگِ وحدت، یگانگی و محبّت است. مگر نه اینکه بهاءاللّه صراحةً فرمودند که "همهء قوانین دستخوش تغییر و دگرگونی هستند جز قانون محبّت و عشق." و مگر نه اینست که قرآن بروشنی میگوید که هنر و معجزهء خـدای یگانه "تألیف قلوب" است. و حتّا رسول خـدا قادر به انجام این معجزه نمیباشد! اکرچه همهء آنچه در زمین و آسمان است بکار بَرَد.
عبدالبهاء شریعت خداوندی را "با هر نام و در هر زمان"، یک حقیقت میداند. و برای آن یک هدف مشخّص میدارد و آن محبّت، وحدت و اتّحاد است. ایشان به حقّ الیقین میدانند که پدر بزرگوارشان آنچه را در قوانین ادیان که بر حَسَبِ زمان و مکان وضع شده و گهگاه بهانه ای برای دوگانگی و اختلاف است، از کتابِ خـدا محو فرمودند.- در اکثر الواح نازله پس از کتاب اقدس، جمال مبارک این حقیقت را به تأکید بیان میکنند. بنابرین، در میزان عبدالبهاء، از شریعت اللّه فقط جوهر آن و حقیقت پاک و طاهر آن که محبّت است و آفرینندهء وحدت و یگانگی است، چیزی باقی و برجا نمی ماند.
آنچه به ادّعای دینمداران از کهنه و نو، دین نامیده میشود و ابزار کسب و کار آنان است، در معیار عبدالبهاء تقالید و اوهام و خرافات است که نادانان و سود جویان بنام "دین یزدان" به مردم میاموزند. ایشان در مصر و کشورهای اروپائی و بویژه در آمریکای شمالی با توجّه به کتب دینی پیشین و دانش راستین، رشد تدریجی بنی آدم یعنی فرزندان خـدا را در مراحل نوزادگی، کودکی و نوجوانی با روشن ترین عبارات توضیح فرموده، لزوم برخی نارسائیهای علمی را در ادیان عتیق و حتّا در آخرین ظهور الهی یعنی اسلام تأکید کردند. میدانیم که در دور آخرِ پیامبری، در کتاب خـدا، قرآن، در بیان "روح" و جوهر و کیفیت آن، خداوند سکوت میفرماید. و دلیل سکوت او "دانش اندک انسانهاست"! و چنین است که ادیان پیشین به آسانی توسّط نادانان و گمان زنان، با اوهام و خرافات آمیختند. و مردم زمان براحتی در دام وهم و خیال و افسون و رمّالی گرفتار شدند. حتّا امروز هم در بسیاری نقاط جهان، حقایق علمی کمتر از اداها و بازیهای مُرتاضان و داستانهای من دراوردی ملّاها و کشیش ها طرفدار دارند. برای یک مسیحی معجزات غیر منطقی که به مسیح نسبت داده میشود آسان تر قبول عام پیدا میکند و مهمّ شمرده میشود تا سلطنت روحانی دوهزار سالهء مسیح در جهان دل و روح. و برای یک مسلمان شقّ القمر محمّدی پسندیده تر است و مهمّتر از مدنیّت پانصد سالهء مسلّطِ اسلام بر جهان متمدّن قرون وسطی’ یعنی بخش اعظم آسیا و آفریقا.
مولای حنون عبدالبهاء با درک کامل از جهان انفس و آفاق یعنی مردم و ادراکات و احساسات آنان، دست به دامان کردگار یگانه میزنند و چنین مناجات میفرمایند:
"هواللّه
ای یزدان مهربان! جمیع بشر را از یک سلاله خلق فرمودی تا اعضاءِ یک خاندان گردند. و بندگان حضرتِ تو شوند. در ظلِّ سُرادق فضلت مأوا بخشیدی. و بر خوان نعمتت مجتمع کردی. و از اشراقات انوار عنایتت منوّر ساختی.
ای خـدا! توئی مهربان. توئی ملجأ و پناه. و بخشندهء فیض حیات. تاج انسانی را زینت هر سری فرمودی. و خلعت موهبت را زیورِ کلِّ بشر. تا غریق دریای رحمتت شوند.
ای مولای مهربان! کلّ را متّحد فرما. و مظاهر مختلفه را بیکدیگر الفت بخش. جمیع ملل را ملّتِ واحده کن. تا اجزای یک خانمان گردند. و روی زمین را یک وطن دانند. و به نهایت اتّحاد، الفت جویند.
ای خـدا! رایت وحدت عالم انسانی را بلند فرما. و صلح اعظم را مستقرّ کن. قلوب را بیکدیگر التیام ده.
ای خـدا! ای پدرِ مهربان! قلوبمان را از نفحات محبّتت شادمان کن. و دیده ها را بنور هدایتت روشن نما. و گوشها را از نغمات جان پرور ملتذّ فرما. و در صون عنایت ملجأ و پناه بخش. انّکَ انتَ القویّ القدیر. یا ستّارَ الغیوب! و یا غفآرَ الذّنوب!" ع ع
مولای حنون روز 22 می که چهل و دوّمین روز سفر شان به امریکا بود، در بستن (Boston) در خانهء الیس برید (Alice Breed) سکونت داشتند. صد نفر از یاران در کار تهیهء جشن ولادت ایشان بودند. نخستین کیک در فِر (Oven) برهم ریخت. و کیک دوّم بروی میز آمد و با 68 شمع و سه پرچم "آمریکا- ایران و انگلستان" تزیین شد. (Boston Herald نوشت: حضرت عبدالبهاء پرچم همهء کشورها را میخواستند. ایشان جهان- وطن هستند و خود را هموطن همه مردم جهان میدانند!)
بهر حال حضرتشان خیلی زود مجلس را ترک کردند. ایشان این روز را "سالروز اظهار امر طلعت باب" میشمارند. و تنها به این خاطر و به این سبب، این روز را بزرگ میدارند. فردای آن روز، عصر 23 می، در دانشگاه کلارک در شهر ورسسترِ (Worcester) ایشان با استادان و دانشجویان این سخن را داشتند:
“ای انجمن مبارک! بی نهایت مسرورم از این که در این جمعیت دارالفنون حاضر شده ام. بسیار میل داشتم که این دارالفنون را روزی مشاهده کنم. الحمدُ لِلّه این تحقّق یافت. زیرا این دارالفنون منشأ فوائد عظیمه است. و اعظم منقبت عالم انسانی علم است و انسان به عقل و علم، ممتاز از حیوان است. انسان، به علم، کاشف اسرار کائنات است. انسان، به علم، مطّلع بر اسرار قرون ماضیه گردد. انسان، به علم، کشف اسرار قرون آتیه کند. انسان کشف اسرار مکنون در کمون ارض نماید. انسان، به علم، کاشف حرکات اجسام عظیمهء آسمان گردد.
علم سبب عزّت ابدیهء انسان است. علم سبب شرف عالم انسانی است. علم سبب حسن صیت و شهرت انسان است. علم کشف اسرار کتب آسمانی کند. علم اسرار حقیقت آشکار نماید. علم خدمت بعالم حقیقت کند. علم ادیان سالفه را از تقالید نجات دهد. علم کشف حقیقت ادیان الهی کند. علم اعظم منقبت عالم انسانی است. علم انسان را از اسارت طبیعت نجات دهد. علم شوکت و نوامیس طبیعت درهم شکند. زیرا جمیع کائنات اسیر طبیعتند... این اجسام عظیمه اسیر طبیعت است. کرهء ارض به این عظمت اسیر طبیعت است. عوالم نبات و اشجار و حیوان اسیر طبیعت است. هیچیک ابداً از قانون طبیعت تجاوز نتواند. این شمس باین عظمت بقدر ذرّه ای از قانون طبیعت خارج نشود. امّا انسان به علم خرق قانون طبیعت کند. و بقوّهء علم نظام طبیعت را درهم شکند. و حال آنکه ذیروح خاکی است، در هوا پرواز نماید. بر روی دریا تازد. در زیر دریا جولان نماید. شمشیر از دست طبیعت گیرد و بر جگرگاه طبیعت زند. و جمیع اینها را بقوّهء علم کند.
مثلاً ملاحظه میکنیم که انسان این قوّهء برقیهء عاصی سرکش را در شیشه حبس کند. و صوت آزاد را حصر نماید. و محیط هوا را بموج آرد و مخابره کند. کشتی بر صحرا راند. خشکی را دریا کند. و کوه را خرق نماید. شرق را همدم غرب کند. و جنوب و شمال را دست در آغوش نماید. اسرار مکنونهء طبیعت را آشکار کند، و این خارج از قانون طبیعت است. جمیع این صنایع و بدایع را بقوّهء علم از حیّزِ غیب به عالم شهود آرد. و جمیع این وقایع خارج از قوانین طبیعت است، ولی بقوّهء علم تحقّق و وجود یابد.
خلاصه جمیع کائنات اسیر طبیعت است، مگر انسان (که) آزاد است. و این آزادی بواسطهء علم است. علم قواعد احکام طبیعت بهم زند. نظام طبیعت درهم شکند... پس معلوم شد که علم اعظم مناقب عالم انسانی است. علم عزّت ابدی است. علم حیات سرمدی است.
ملاحظه کنید حیات مشاهیر علماء را که هرچند جسم متلاشی شد، ولی علمشان باقی است. سلطنت ملوکِ عالم موقّتی است، ولی سلطنت شخص عالِم ابدی است و صیت و شهرتش سرمدی. انسان دانا بقوّت علم شهیر آفاق شود و کاشف اسرار کائنات گردد. و شخص ذلیل، بعلم عزیز شود. شخص گمنام نامدار گردد و مانند شمعِ روشن مابین ملل درخشنده شود. زیرا علم انوار است و شخص عالِم مثل قندیل درخشنده و تابان. جمیع خلق میّت اند و علماء زنده. جمیع خلق گمنامند و علماء نامدارند. مشاهیر علماءِ سلف را ملاحظه کنید که ستارهء عزّتشان از افق ابدی درخشنده است و تا ابَدُ الآباد باقی و برقرار. لهذا من نهایت سرور را دارم که در این دارالفنون حاضرم. امیدم چنان است که این مرکز عظیم شود. و به انوار علوم جمیع آفاق را روشن کند. کورها را بینا کند. کران را شنوا نماید. مردگان را زنده کند. ظلمت زمین را بنور مبدّل نماید. زیرا علم نور است و جهل ظلمت. چنانچه در انجیل ذکر شده که حضرت اشعیاء فرمود که این خلق چشم دارند، ولی نمی بینند. گوش دارند ، ولی نمی شنوند. عقل دارند، ولی نمی فهمند. و حضرت مسیح در کتاب مقدّس میفرماید که من آنها را شفا میدهم. پس ثابت شد که نادان میّت، و دانا زنده. نادان کور، و دانا بینا. نادان کر، و دانا شنوا. و اشرف مناقب عالم انسانی علم است. الحمدُ لِلّه در این اقلیم، علم روز به روز به ترقّی است. و مدارس، دارالفنون ها بسیار تأسیس شده است. و در این مدارس، تلامذه (شاگردان) بنهایت جهد میکوشند و کشف حقایق عالم انسانی میکنند. امیدم چنان است که ممالک سائره اقتداء به این مملکت نمایند. و مدارس عدیده برای تربیت اولادهای خود برپا دارند. و عَلَمِ علم را بلند کنند، تا عالم انسانی روشن گردد. و حقایق و اسرار کائنات ظاهر شود. این تعصّبات جاهلیه نماند. این تقالید موهومه که سبب اختلاف بین امم است از میان برود. اختلاف بَدَل به ائتلاف شود. عَلَمِ وحدت عالم انسانی بلند گردد و خیمهء صلح عمومی بر جمیع اقطار عالم سایه افکند. زیرا علم جمیع بشر را متّحد کند. علم جمیع ممالک را یک مملکت نماید. جمیع اوطان را یک وطن کند. علم جمیع ادیان را دین واحد نماید. زیرا علم کاشف حقیقت است. و ادیان الهی کلّ حقیقت. ولی حال عالم بشر در بحر تقالید غرق شده اند. و این تقالید اوهام محض است. علم این تقالید را از ریشه برافکند. و این ابرهای ظلمانی که حاجب شمس حقیقت است متلاشی نماید و حقیقت ادیان الهی ظاهر گردد. و حقیقت چون یکی است، جمیع ادیان الهی متّحد و متّفق گردند. اختلافی در میان نماند. نزاع و جدال از پایه برافتد. و وحدت عالم انسانی آشکار گردد. علم است که ازالهء اوهام کند. علم است که نورانیت ملکوت را هویدا نماید.
لهذا، از خـدا خواهم که روز بروز عَلَمِ علم بلندتر گردد. و کوکب علم درخشنده تر شود تا جمیع بشر از نور علم مستنیر گردند. عقول ترقّی کند. احساسات زیاد شود. اکتشافات تزاید نماید. انسان در جمیع مراتب کمالات ترقّی کند و در ظلِّ خداوند اکبر نهایت سعادت حاصل شود. و این مسائل جز به علم حقیقی مطابق واقع تحقّق نیابد. من از ممالک بعیده آمده ام تا در این مجامع محترمهء علمیه حاضر شوم و این نظامات و ترتیبات را مشاهده کنم. و نهایت سرور را پیدا نمایم. و شاید این نظامات علمیه و فنّییه در ممالک شرق جاری گردد. و در شرق ترویج علوم شود. چون من مراجعت بشرق نمایم، جمیع را بتحصیل علوم و فنون نافعه تشویق و تحریص کنم. امیدم چنان است که شماها هم همّت کنید و در ممالک شرق مدارس مهمّه بنا کنید. و ابناء شرق که از هندی و چینی و ژاپونی و عرب و ارمنی در اینجا تحصیل علوم و فنون مینمایند، چون باوطان خود مراجعت کنند، ترویج علوم و صنایع و بدایع نمایند تا ممالک شرقیه نیز مطابق غرب شود. زیرا اهالی شرق استعداد زیاد دارند. ولی تا بحال اسباب تربیت عمومی مهیّا نبوده. مدارس مانند این بلاد نیست.
لهذا امیدم چنان است که شرق عنقریب از انوار علوم و حکمت الهیه و فنون عصریه بهرهء وافر برد تا نور علم بجمیع آفاق بتابد و جمیع ممالک منوّر گردد. و ارتباط تام بین بشر حاصل شود. و سعادت عالم انسانی جلوه نماید. تجلّیات علوم الهیه در آفاق شرق و غرب انتشار کلّی یابد. حقوق عموم محفوظ ماند. و افراد انسانی روز بروز سبب ترقّی فضائل گردند. و نهایت اتّفاق و اتّحاد در بین امم حاصل شود. این است منتهای آرزوی من! و این است مقصد من از سفر خود به امریک!"
عزیزان خوب میدانند که مولای حنون در بیست سال نخست از قرن بیستم با تشویق بهائیان ایران به تأسیس مدارس، و با توصیه به احبّای امریکا در اعزام آموزگاران به ایران، در زمانیکه تنها یک مدرسهء دارالفنون برای پسران در وطن ما وجود داشت، ادارهء متجاوز از پنجاه مدرسهء ابتدائی و متوسّطه، دخترانه و پسرانه را در وطن مقدّس ما، سرپرستی میفرمودند.
و شبانگاه همان روز 23 می 1912 حضرت عبدالبهاء در کمبریج نزدیک بُستُن خطاب به یاران و مؤمنان امریک فرمودند:
"ای احبّای الهی! امروز من به دارالفنون کلارک رفتم در شهر وُرسِستر. در آنجا خیلی جمعیت بود. صحبت کردم. بی نهایت اظهار سرور و شادمانی نمودند. خیلی تشویق و تحریص بر تحصیل علم کردم. زیرا علم اعظم منقبت عالم انسانی است. علم سبب کشف حقایق است. ولی علم بر دو قسم است علوم مادّیه و علوم الهیه. علوم مادّیه کشف اسرار طبیعت کند. علوم الهیه کشف اسرار حقیقت نماید. عالم انسانی باید تحصیل هر دو علم کند. اکتفای به یک علم ننماید. زیرا هیچ پرنده ای به جناح (بال) واحد پرواز نکند. باید بدو بال پرواز نماید. یک بال علوم مادّیه و یک بال علوم الهیه. این علم از عالم طبیعت و آن علم از ماوراء الطبیعه. این علم ناسوتی، آن علم لاهوتی. مقصود از علم لاهوتی کشف اسرار الهی است. ادراک حقایق معنوی است. فهم حکمت بالغهء الهی است. کشف حقایق ادیان رحمانی است. و ادراک اساس شریعت اللّه است.
باری امروز روز بعثت حضرت اعلی’ است. روز مبارکی است. مبدأِ اشراق است. زیرا ظهور حضرت باب مانند طلوع صبح صادق بود. و ظهور جمالِ قِدَم ظهور آفتاب. هر صبح نورانی بشارت از شمس حقیقت دهد.. لهذا این یوم یوم مبارکی است. مبدأِ فیض است. بدایت طلوع است. اوّل اشراق است. حضرت اعلی’ در چنین روزی مبعوث شد و نداء بملکوت ابهی’ نمود. و بشارت بظهور جمال مبارک داد. و بجمیع طوایف ایران مقابلی کرد. جمعی در ایران متابعت نمودند. و در بلایا و مشقّات شدیده افتادند. و در مقام امتحان و افتتان نهایت قوّت و ثبات آشکار نمودند. چه بسیار نفوس که شهید گشت. چه بسیار نفوس که در حبس شدید افتاد. چه بسیار نفوس که عقوبات عظیمه دید. با وجود این با نهایت استقامت و ثبوت جانفشانی نمودند. ابداً متزلزل نشدند. از امتحانات ملال نیاوردند. بلکه بر ایمان و ایقان خود صد مقابل افزودند. آن نفوس منتَخَبین الهی هستند. آن نفوس ستارهء اوج نامتناهی تقدیس هستند که از افق ابدی درخشنده و تابانند. حضرت اعلی’ را در شیراز اذیت کردند. بعد به اصفهان آمدند. در اصفهان علماء اذیت زیادی کرده اعتراضات نمودند. حضرت را از اصفهان به تبریز فرستادند. در تبریز چندی اقامت کردند. بعد از تبریز به ماکو فرستادند. در آنجا در قلعه ای محبوس بودند. بعد از ماکو به چهریق فرستادند. در آنجا هم محبوس بودند. و از چهریق به تبریز آوردند و در آنجا به نهایت ظلم و جفا شهید نمودند. حضرت اعلی’ مقاومت جمیع ایران را نمودند. اذیت کردند و هرچه خواستند آن سراج الهی را خاموش نمایند، روشن تر گردید. و روز بروز امرش واضح تر شد.
در ایامی که در میان خلق بودند، در جمیع اوقات بشارت به بهاءاللّه میفرمودند. و در جمیع الواح و کتب، ذکر بهاءاللّه نمودند و بشارت بظهور بهاءاللّه دادند.که در سنهء نُه (سال نهم) هر خیری شما میابید. در سنهء نه سعادت کلّی حاصل میکنید. در سنهء نه به لقاءاللّه فائز میشوید. و از این قبیل بیانات بسیار و جمال مبارک را به اسم "مَن یُظهِرُهُ اللّه" ذکر فرمودند. مختصر اینست که آن وجود مقدّس در محبّت جمال مبارک جانفشانی فرمود. چنانچه در کتاب "اَحسَنُ القَصَص" میفرماید: "یا سَیّدَ نَا الاکبر! قَد فَدَیتُ بکلّی لَکَ و ما تمنّیتُ الّاالقتل فی مَحبّتک وَالسّبّ فی سَبیلکَ و انتَ الکافیُ بالحقِّ" ملاحظه کنید که آن وجود مبارک چقدر صدمه دیدند. و چگونه جانفشانی نمودند. و چگونه بمحبّت جمال مبارک منجذب بودند! و چگونه ما باید بایشان اقتداء کنیم. و جانفشانی نمائیم. و بنار محبّت اللّه مشتعل گردیم. و از عنایات الهی بهره و نصیب گیریم. زیرا آن وجود مبارک وصیّت کرده که در ظهور جمال مبارک در نهایت انقطاع باشیم. جمیع بشر را از برای او دوست داریم. و خدمت بعالم انسانی کنیم.
بناءٍ علی’ ذالک! مبارک بادا امروز! چه که امروز روز مبارکی است. امشب من از ملاقات شماها بسیار مسرور شدم و از خـدا خواهم که فیوضات ملکوت الهی بر شما احاطه نماید. وجود شما نورانی گردد. و قلوبتان روحانی باشد. و جمیع ابناء و بنات (پسران و دختران) ملکوت گردید. و منسوب بخداوند جلیل شوید. و بموجب تعالیم حضرت بهاءاللّه عمل کنید."
مولای محبوب روز بعد در تالار فرد (Ford Hall) در بُستُن در کنگرهء آزادی ادیان در مورد "وحدت اساس ادیان" و “هدف حقیقی دین” سخنرانی داشتند.
---
نوشته شده توسط دکتر پرویز روحانی