محبوب عالم، بهـاءاللّه در لوحی میفرمایند: "امروز روز فضل اعظم و فیض اکبر است. باید کلّ بکمالِ اتّحاد و اتّفاق در ظلِّ سدرهء الهی (درخت مهر یزدانی) ساکن و مستریح باشند... زود است بساط عالم جمع شود و بساط دیگر گسترده گردد." و در "بشارات" میفرمایند: "امور سیاسیّه کلّ راجع است به بیت العدل و عبادات بِما اَنزَلَهُ اللّه فِی الکتاب." بنابر این بیت العدل که به انتخاب آزاد و عمومی تأسیس میشود، اجتماع را اداره میکند و رابطهء فرد با خـدا کاملاً خصوصی است!
درآغاز این نوشتار، این پیش گفتارِ کوتاه ضروری است: در این نوشته من هرچه آورده ام از قرآن و آیات نازله در "شریعت نوین یزدانی" است. کمتر از خود گفته ام و یا از کتابی دیگر الهام گرفته ام. پس به یقین بدانید که همه دستور خـدا و سخن پاک یزدان است. با ارادت بخوانید و براستی باور کنید که بدرستی شما را به راه راست هدایت خواهد نمود.!
دهمین نوشتار را با حالت زاری و دعا بدرگاه طلعت رحمان آغاز میکنم. باشد که عنایت فرماید و دستخوش احساس نشوم و ناامیدی در نوشتار اثر نگذارد.
انشاءاللّه ما همه و در رتبهء نخست من، از راه حقّ منحرف نشویم، بخردانه بیاندیشیم (قرآن 23:80و نیز آیاتی درهمه کتب یزدانی) در هر آن متذکّر باشیم (قرآن 23:85ونیز دیگر کتب یزدانی) و با بینائی همه چیز را بنگریم. (قرآن 23:27ونیز دیگر کتب یزدانی) مبادا از قلمِ کردگاری در ردیف کران و گنگان و کوران و مردگان درائیم. (قرآن 2:18- 2:171- 6:39-6:122- ( میدانیم که زندگی راستین زندگی ایمانی است. از خـدای یکتا، محبوب بی همتا یاری میجوئیم تا ما را در راه راست همراه و یار و یاور باشد تا به زندگی راستین فائز شویم..
به گفتار ساده و روشن، مراحل شیرخوارگی، کودکی و نوباوگی انسانیّت گذشته است و بنابرین زمان حکومت زور و پول و دینمدار سپری شده است. افرادِ انسانِ نزدیک به بلوغ، آزاد و برابر مستقیماً با کردگار محبوب رابطه برقرار میسازند و با انتخاب آزاد و مقدّس (محرمانه و خصوصی) سازمانهائی را میافرینند تا خود بر خود حکومت کنند.
به این دو بیان توجّه کنیم: "کلٌّ عبادٌ لَهُ و کلٌ بِاَمرِهِ یَعمَلون – همه بندگان خـدایند و به امر او مأمور" و "یا اهلِ بهـاء! شما مشارقِ محبّت و مطالعِ عنایت الهی بوده و هستید. لسان (زبان) را به سبّ (دشنام) و لعنِ احدی میالائید." بیاد آریم که در "شریعت نوین یزدانی" باغبانهای ظالم از میدان رانده شده اند! هر انسان خود بحساب خود میرسد.
هزاران سال آخوند و امیر (با نامها و عنوانهای گوناگون ولی پر زرق و برق) مدیر و سرپرست افراد و جامعه بوده اند. در این "روز" جمالِ مبارک بهـاءاللّه فرمودند "عزّت از دو طایفه اخذ شد، از علماء و از امراء." این نشان از پیش نبوّت شده بود. در قرآن به "روز آخر" و قیام قائم یا مهدی با "نشان": "در آن روز مستضعقین عباد وارث جهان خواهند شد." (21:105 و 106) نبوّت شده است و آن را به درازا در نوشتار7 به نام "فصل الخطاب" بررسی کردیم. همین وعده را در کتاب مقدّس مکرّر میابیم.
در کتاب اشعیا میخوانیم: "آنروز "روز ربّ الجنود" است. او هر بلند را پست خواهد کرد و سرهای مغروران را به خاک خواهد مالید."(2:12)
و در حجَّی وعده میدهد: " آسمانها و زمین را به لرزه در میاورم. تختهای فرمانروایان را واژگون میکنم و قدرت آنان را از بین میبرم. عرابه ها و سواران را سرنگون میکنم. اسبها کشته میشوند و سوارانشان با شمشیر یکدیگر را از پای در میاورند... این است آنچه خداوند قادر متعال میفرماید." (آخر رساله)
آنچه را در زکریا میخوانیم، ضمن بیان "سلطنت خـدا" از حوادث "روز قیامت" نیز پرده بر میدارد. این آیات درست مانند آیات قرآن در این مطلب است: "آن روز روز مخصوصی خواهد بود. و فقط خداوند میداند که کی فراخواهد رسید... در آن روز، خداوند پادشاه سراسر جهان خواهد بود و مردم تنها او را خواهند پرستید و او را خداوند خواهند دانست... خداوند سر قومهائیکه با اورشلیم جنگیده اند، این بلاها را نازل میکند: بدن آنها زنده زنده میپوسد، چشمهایشان در حدقه از بین میروند و زبان در دهانشان خشک میشود... آنگاه آنانیکه از این بلاهای کشنده جان سالم بدر برند، هرساله به اورشلیم خواهند آمد تا خداوند قادر متعال، پادشاه جهان را بپرستند و جشنی برای شکرگذاری برگزار نمایند." (زکریا 14)
در این "روز آخر"، زورمندان و دینمداران از آنرو هدف توبیخ و تنبیه محبوب یکتا قرار میگیرند که انسانها را چون دیگر آفریده های کردگار بزرگ، مِلکِ طِلقِ خود دانسته، کمترین آزادی برای آنان قائل نبوده اند! و حال آنکه انسانها شاهکار هستی و مثال خـدایند و دل و روحشان تنها ازآنِ محبوب یکتاست. دینمدارِ با خـدا و پادشاهِ عادل زور و دانش خود را به ارادهء خـدا دارند. بخدمت بندگانش کمر بسته اند و پیوسته در پناه حفظ و حمایت او هستند. محبوب عالم، بهـاءاللّه شوکت سلطنت را "آیتی الهی" میدانند و "دوست ندارند" که جهان انسان از آن محروم مانَد! و عالِم پرهیزکار را چنین میستایند: "ثمّ احترموا العلماءَ بینَکم الّذینَ یفعلونَ ما علِموا و یتَّبَعونَ حدودَ اللّه و یَحکُمونَ بِما حَکَمَ اللّهُ فِی الکتاب. فاعلَموا بِانَّهُم سُرُجُ الهدایةِ بینَ السّماوات و الارضین..."- (علمائی را که گفتار و کردارشان یکی است، حدود یزدانی را اطاعت مینمایند و به آنچه خداوند حکیم در کتاب امر فرموده سفارش میکنند، محترم دارید. بدانید که آنان چراغهای هدایتند در آسمان و زمین... The Gleanings #66)
محبوب عالم، بهـاءاللّه پادشاهان زمان و رؤسای ادیان را به ایمان به خداوند عالمیان، فروتنی، خدمت به جهان انسان، عمل بحدود یزدانی و تمسّک به عدالت سفارش فرمودند. به بیش از نُه نفر از آنان الواح مخصوص نازل شد و برخی را به دریافت بیش از یک لوح مفتخر داشتند. از بین سران کشورها تنها یک فرد میانه روی انتخاب کرد، و تنها او دودمان خود را از خشم یزدانِ پاک حفظ نمود. الواح ملوک را بدست آرید و بدقّت بخوانید تا به وضع بحرانی جهان انسان و آیندهء مردمان آگاه شوید. در این نوشتار تنها بذکر چند آیه از <سورة الملوک> که خطاب به همه شاهان و سران در جهان انسان نازل شده، اکتفا میشود. میفرمایند:
"اِتّقوا اللّهَ یا مَعشرَ الملوک و لا تَحرِموا انفسَکُم عَن هذَا الفضلِ الاکبر...تَوَجّهوا بقلوبِکُم اِلی وَجهِ اللّه ثُمَّ اترُکوا ما اَمَرَکُم بهِ هواکم و لا تَکونُنَّ مِنَ الخاسِرین... فاذکُر لَهُم نَبَأَ علیٍّ اِذ جائَهُم بِالحقِّ و مَعَهُ کتابُ عزٍّ حکیم...اَنتُم یا اَیُّهَا الملوک...ما تَجَسَّستُم فی اَمرِهِ بعدَ الّذی کانَ هذا خیرٌ لَکُم عَمّا تَطلَعُ الشّمسُ علَیها. اِن اَنتُم مِنَ العاالِمین... اِیّاکُم اَن لا تغفَلوا مِن بَعدُ کَما غَفَلتُم مِن قبلُ... قَد ظَهَرَ الوجهُ عَن خَلفِ الحُجُبات وَاستَنارَ مِنهُ کلُّ مَن فِی السّماواتِ وَالارضین وَ اَنتُم ما تَوَجَّهتُم اِلَیه بعدَ الّذی خُلِقتُم لَهُ یا معشرَ السّلاطین... اذاً قوموا بِرِجلِ الاستقامةِ و تَدارَکوا مافاتَ عَنکُم... و اِن لَن تَستَنصحوا بِما اَنصَحناکُم فی هذَا الکتاب بِلِسانِ بدعٍ مبینٍ، یَأخُذُکُمُ العذابُ مِن کلِّ الجِهات و یَأتیکُمُ اللّهُ بِعَدلِهِ. اذاً لا تَقدِرونَ اَن تَقوموا مَعَهُ و تَکونُنَّ مِنَ العاجزین... اَن یا ایُّهَا الملوک قَد قَضَت عشرینَ مِنَ السّنین و کُنّا فی کلِّ یَومٍ مِنها فی بلاءٍ جَدیدٍ... و اَنتُم سَمِعتُم اکثرَها و ما کُنتُم مِنَ المانعین! بعدَ الّذی یَنبَغی لَکُم بِاَن تَمنَعوا الظّالمَ عَن ظلمِهِ و تَحکُموا بینَ النّاس بالحقِّ و تَأخُذوا حقَّ المظلوم عَن هولاءِ الظّالمین..."
میفرمایند: ای پادشاهان! از خـدا بترسید و خود را از این فضل اکبر محروم نسازید... روی دلها را بسوی یزدان پاک بگردانید و از پیروی امیال نفسانی خویش پرهیز کنید. و از آنان نباشید که به عدم و نابودی روید... بیاد آرید از علی (طلعت باب)که بحقّ و راستی و با کتاب عزیز و حکیم بر شما ظهور فرمود... هپچیک از شما شاهان در امر او تحقیق نکردید و حال آنکه بررسی در امر آن حضرت از آنچه آفتاب بر آن میتابد مهمتر بوده و هست. آگر از خردمندانید!... برحذر باشید از اینکه در آنچه امروز میگذرد نیز به غفلت بگذرید!... این جمال خـداست که از پس پردهء (جلال) انوارش بر آسمانها و زمین تابیده! و شما از آن بی توجّه میگذرید ... بپاخیزید... و جبران مافات کنید!... اگر با این اندرز و سفارش من که بزبانی روشن و بی پیرایه در این لوح غرّاء بشما نازل گشته بهوش نیائید، عذاب الهی از همه جهت شما را در بر خواهد گرفت و حکم عدل یزدانی علیه تان صادر میشود و شما در برابر او عجز محضید... ای شاهان بیست سال میگذرد و هر روز بلایای جدید ما را مبتلا کرده است... با وجود آنکه از بیشتر این حوادث آگاه شده اید، در منع دشمنان و ستمگران قدمی برنداشته اید! و حال آنکه شایستهء شما آنستکه دست ظالمان را ببندید و حقِّ ستمدیدگان را از ستمگران بگیرید."
از آنجا که دور بهـاءاللّه "دور وحدت و تحقّق" از "کور وحدت و تحقّق" است، و وحدت در عدم آزادی، برابری، عدالت و عشق ممکن نیست و لازمهء این همه بلوغ عالم انسانی است، "شریعت نوین یزدانی" آگاهیها و راهنمائیهای کامل و تمام را در دسترس انسان و انسانیت گذاشته، آفرینش را در راه بلوغ و کمال رهبری میکند. در این "دور"، خداوند یکتا با انسانی که در مرز بلوغ است سخن میگوید. احکام یزدانی در این دور "چراغهای راهنمائی" هستند نه یک تعداد "چنین کن و چنان نکن". در <کتاب اقدس> میخوانیم:
"لا تَحسَبنَّ اِنّا نَزَّلنا لَکُمُ الاحکام! بَل فَتَحنا خَتمَ الرّحیقِ المختوم... گمان نکنید که ما دستوراتی را بر شما آورده ایم، بلکه مُهر شراب مهر شده (عشق و دانائی راستین) را برداشتیم..." و
"اِنَّ الّذینَ اوتوا بَصائِرُ مِنَ اللّه، یَرونَ حدودَاللّه السّببَ الاعظم لِنَظمِ العالم و حِفظِ الامم... آنانکه خداوندشان بینائی عطا فرموده، احکام یزدانی را بزرگترین سبب نظم عالم و حفظ و صیانت مردمان می بینند!" و محبوب یکتا میفرمایند:
"یا مَلَأَ الارض! اِعلَموا انَّ اوامِری سُرُجُ عِنایتی بینَ عبادی و مَفاتیحُ رحمتی لِبَریّتی... ای مردمان بدانید که احکام یزدانی چراغهای عنایت من هستند برای بندگانم و کلیدهای رحمتم برای مردمانم!"
با توجّه به این حقایق بایستی چند نکتهء کلیدی را در آغاز یاد آوریم.
نخست آنکه یزدان پاک در این "دور" قدرت را، چه در حکومت و چه در دینمداری، سامانی نو میدهد و آنرا در خدمت به عالم انسانی (فرد آزاد و جامعهء بالغ) بکار میاندازد. و بنابرین بینی همه قدرت مداران متکبّر و ستمکار بتدریج به خاک مذلّت مالیده شده وخواهد شد. و طلیعهء این ذلّت در مورد شاهان و دینمدارانِ همزمان با ظهور جدید یزدانی واعقابشان کاملاً در تاریخ انعکاس یافت. دوّم آنکه جمال ابهی’ حضرت بهـاءاللّه، مظهر یزدان پاک در این "دور" با "سلطنت" مخالفتی ندارند. بلکه آن را "آیتی الهی" میشمارند و "دوست" ندارند که عالم از آن محروم مانَد! ولکن شاه باید برترین خادم انسانها باشد و افتخار او، و براستی افتخار هر انسان در"خدمت و کمال" است نه در "ثروت و مال" و یا "آراستن خود" به "اسباب زرد و سرخ"!
سوّم آنکه با توجّه به این بیان مبارک: "مقصود از کتابهای آسمانی و آیات الهی آنکه مردمان به راستی و دانائی تربیت شوند که سبب راحت خود و بندگان شود. هر امری که قلب را راحت نماید و بر بزرگی انسان بیفزاید و ناس (مردم) را راضی دارد، مقبول خواهد بود. مقام انسان بلند است اگر به انسانیت مزیّن و الّا پست تر از جمیع مخلوق مشاهده میشود." انسان بالغ و دانا اسیر هوسهای خام و جاه طلبی لگام گسیخته نشود و تنها به ارزشهای مادی نیاندیشد. وقتی آید که "سلطنت بماند" و احدی حاضر نشود که به تنهائی حمل آن بار سنگین نماید. آن روز "روز حکومت عقل و حکمت" در عالم انسانی است. جمال ابهی’ در <کلمات مکنونه> میفرمایند:
"ای فرزند کنیز من! اگر سلطنت باقی بینی، البتّه بکمال جِدّ از مُلک فانی درگذری. ولکن ستر آن را حکمتهاست و جلوهء این را رمزها. جز افئدهء پاک (دلهای پاک) ادراک ننمایند."
"ای ابناءِ غرور! بسلطنت فانیهء ایّامی، از جبروت باقی من گذشته و خود را به اسباب زرد و سرخ میارائید و بدین سبب افتخار مینمائید! قسم بجمالم که جمیع را در خیمهء یکرنگ تراب در آورم و همه این رنگهای مختلفه را از میان بردارم. مگر کسانی که برنگ من درآیند و آن تقدیس از همه رنگهاست!"
چهارم آنکه با وجود تمام این روشن گری ها، محبوب عالم امیدوارند و وعده میدهند که "یکی از ملوک لِوَجهِ اللّه بر نصرت این حزب مظلوم قیام نماید و به ذکر ابدی و ثنای سرمدی فائز شود..." و براستی در "لوح رئیس" نبوّت میفرمایند که "عنقریب خداوند پاک یکی از پادشاهان را بر یاری حبیبان خویش بر میانگیزد... و محبّت یاران را در دلهای همگنان میاندازد." و در "رضوان العدل" این بیان را زیارت میکنیم: "عنقریب محبوب ازلی شاهانی را در جهان بر کرسی عدل و داد مستقر خواهد داشت تا چنانچه به خود و خانوادهء خود میپردازند بر مردمان حکومت کنند. آنان براستی برگزیدگان من در بین آفریدگانند!"
پنجم آنکه در <کتاب اقدس> روشن ترین مژده و بشارت در بارهء طهران و"جلوس پادشاه عادل بر سریر سلطنت ارض طاء" نازل شده است. از آنجا که آیات یزدانی در این کتاب که "منشور مدنیت جهانی آینده" در کرهء خاک است، در حلاوت، بساطت و فصاحت بی نظیر است، میل دارم عزیزان با عین کلمات خو گیرید. قلم اعلی’ در زندان عکّا باین آیات نطق میفرماید: "یا ارضَ الطّاء! لا تَحزنی مِن شَیئٍ قَد جَعَلَکِ اللّهُ مَطلعَ فرحِ العالَمین. لَو یَشاءُ یُبارِکُ سَریرَکِ بِالّذی یَحکُمُ بِالعدل و یَجمَعُ اغنامَ اللّهِ الّتی تَفَرَّقَت مِنَ الذّئاب. اِنُّهُ یُواجِهُ اهلَ البَهاء بِالفَرَحِ وَ الانبساط. اَلا انَّهُ مِن جَوهرِ الخَلق لَدَی الحقِّ. عَلیهِ بَهاءُاللّه و بَهاءُ مَن فی ملکوتِ الامر فی کلِّ حینٍ. اِفرحی بِما جَعَلَکِ اللّهُ افقَ النّور بِما وُلِدَ فیکِ مَطلعُ الظّهور و سُمّیتِ بِهذَا الاسمِ الّذی بِهِ لاحَ نیّرُ الفضل و اشرَقَتِ السّمواتُ و الارضون. سوفَ تَنقَلِبُ فیکِ الامورُ و یَحکُمُ عَلیکِ جمهورُ النّاس. انَّ ربَّکِ لَهُوَ العلیمُ المُحیط. اِطمَئِنّی بفضلِ ربِّکِ، انّهُ لا تَنقَطِعُ عَنکِ لحظاتُ الالطاف. سوفَ یأخُذُکِ الاطمینانُ بَعدَ الاضطراب. کَذلِکَ قُضِیَ الامرُ فی کتابٍ بدیعٍ."(بند91 و 92) خطاب به "طهران" که "امّ البلاد" یا مادر همه شهرهاست، میفرمایند: "ای سرزمین طاء! (طاء معادل نُه و عددِ بهـاء است.) غمگین مباش! خداوند تو را "مطلع فرح و شادمانی جهانیان" قرار داده است. و به ارادهء مطلقه اش، کسی را بر کرسیِ پادشاهی تو خواهد گماشت که به دادگستری و عدالت حکومت خواهد کرد. او اغنام الهی را که از (تسلّطِ) گرگان (از وطن فرار کرده) پراکنده شده اند، گرد خواهد آورد. و ضمناً او اهل بهـاء (بهائیان) را با سرور و شادمانی خوش آمد خواهد گفت. او گوهر آفرینش است. جلال خداوندی و برگزیدگان یزدان پیوسته بر او باد. (ای طهران!) شاد باش که "مطلع ظهور" در تو زاده شد و به این نام نامیده شده ای (مدینةُ البهـاء). نامی که به آن خورشید فضل (یزدانی) طالع شده، آسمانها و زمین را روشنائی بخشید. در آینده امور در تو درهم خواهد ریخت و تودهء مردمان (جمهور مردمان) حکومت را در دست خواهند گرفت. خداوندت همه چیز را میداند. به فضل و عنایت او مطمئن باش. نظر لطف خداوند از تو برنمیگردد. و سرانجام، پس از اضطراب، امن و آرامش در تو ایجاد خواهد شد. حکم یزدانی در کتاب بدیع چنین رقم رفت."
عزیزان من! خداوند مهربان همه فرزندان خود را بغایت دوست دارد. آن پدر دانای یگانه در مظهر رحمانیت خود پنجاه سال بحالِ انسانها ناله کرد. آنان را "بخاطر" آنان دوست داشت و به "نصایح مشفقانه" دعوت فرمود که براه راستِ هدایت آیند. شرافت ذاتی خود را دریابند. به او وبه آفرینش عشق بورزند. به بلوغ رسند و در آسایش و آرامش راستین بسوی کمال ره سپارند تا همای سعادت و شادمانی حقیقی را در آغوش گیرند. چه روزها که محبوب یکتا زیر شمشیر نادانان بسر آورد و چه شبها که بستر مبارک از اشک حسرتشان بخاطر فرزندان دلبند امّا بیخبر، تر بود. (لوح خطاب به شاه قاجار را بخوانیم تا به آگاهی رسیم!)
امّا هموطنان بهاءاللّه در غفلت تمام به گدائی در آستانهء "قبلهء عالم" و "آخوند"سرخوش ماندند و هر روز بیشتر در دریای تعصّب و خرافات فرو رفتند. خداوند مهربان و شکیبا یکصد سال به ایرانیان مهلت عنایت فرمود شاید بخود آیند. هردم "غفلت و جرأت و جسارتشان" افزون گشت. سرانجام بلای سیاه بر آنان تاخت! امید است که شاید پس از چهل سال بلا، بیشترشان بیدار شده باشند!
آری عزیزان من! محبوب عالم، که در ناز و نعمت زاده شد و محترمترین جوان در بین بزرگان ایران بود، پس ار چهارماه حبس در کثیفترین "سیاه چال" در طهران، از وطن رانده شد و در پی سه بار سرگونی دیگر در ویران ترین سرزمین در عکّا و در یک چهاردیواری محقّر بیاد وطن نغمه سر میدهند و به اذن محبوب ازلی بشاراتی چنین از قلم مبارکشان نازل میشود.
"کتاب اقدس" در 1873 از آسمان مشیّت خداوندی فرود آمد. در سال 1878 در ایران منتشر شد. در 1978 مهلت تمام شد و "گرگان" حکومت را در دست گرفتند. در چهل سال پیشین "اغنام" الهی در عالم پراکنده شدند. بهائیان بیش از همیشه زیر ستم و بیداد نادانان و مفسدان افتادند. امّا همه ایرانیان طعم یوغ شیاطین را بر گردن خود احساس نمودند. امید است سایهء نعلین و تحت الحنک آنانرا چنان بعذاب آورده است که از غفلت 170 ساله بدر آیند و از کابوس چهل ساله بیدار شوند!
بیائید باهم گوش دل و جان به این آیات در لوح مبارک خطاب به "شاه قاجار" بسپاریم: "قدِاستَهَلَّ مَدمَعی اِلی اَن بُلَّ مَضجَعی وَ لَیسَ حُزنی لِنَفسی... بَل بِما اَرَی النّاسَ فی سَکرَتِهم یَعمَهونَ و لا یَعرفون... اشک من چنان جاری است که بسترم از آب دیده خیس است. و غم من بخاطر خود نیست... بلکه برای مردمانی است که مستِ بادهء غفلت و بیخبری هستند..." و نیز بآنچه در صفحات پایانی لوح نازل شده، امید بندیم: "لَو عَلِمَ النّاس ماوَراء الخِتام مِن رَحیق رَحمةِ ربِّهِمُ العزیزِ العلّام، لَنَبَذوا المَلام وَ استَرضوا عَنِ الغلام. وَ اَمّاَ الآن حَجّبونی بحِجاب الظّلامِ الّذی نَسَجوهُ بِاَیدِی الظّنونِ و الاوهام! سوفَ تَشُقّ یَدُ البَیضاء جَیباً لِهذِهِ اللَیلةِ الدّلماء وَ یَفتَحُ اللّهُ لِمَدینتِهِ باباً رَتاجا. یومئذٍ یَدخُلونَ فیهَا النّاسُ اَفواجا... اگر مردمان پردهء غفلت دریده، شراب رحمت کردگار را بیابند، از سرزنش بگذرند و از غلام الهی (یوسف کنعانی) خشنود و راضی شوند. و حال آنکه امروز او را در پرده های گمان و اوهام پیچیده اند. (از عرفان بی بهره اند) سرانجام ید بیضاء این شام تار را خواهد شکافت (صبح نورانی میدمد و حقایق روشن میشود.) و خداوند رحمان دروازه ای وسیع بر شهر خود (شریعت نوین یزدانی) خواهد گشود و مردمان فوج فوج به آن وارد خواهند شد..."
اکنون چه زیبا و بجاست که سه سال آخر از "عهد اعلی’ - دور نُه سالهء طلعت باب" را بکوتاهی بررسی کنیم.
بابیان پس از شهادت مولای محبوب و کشتارهای بیرحمانهء امیر کبیر در همه نقاط ایران، که جامعهء نوین را از اکثر قریب به اتّفاق سران بابی محروم کرد، در دریائی از غم و اندوه فرو رفتند. تنها پشت گرمی مؤمنان و ياور محبوب آنان "جناب بهـاء" بود. (این رویدادها همه در احادیث اسلامی آمده و در سده های پیشین در کتب بسیاری ثبت شده بود!) بالاخره، امیر کبیر (امیر سفّاک بی باک) بامید برقراری آرامش، با جناب بهـاء چند نشستِ مشورتی داشت. امّا "نصایح مشفقانهء محبوب"را ناشنیده گرفت و به امید آنکه غیبت محبوب عالم از ایران اوضاع را آرامتر کند، از حضرتشان خواست که مدّتی به عتبات (در عراق عرب) بروند. امیر در کمتر از سه سال هزاران بابی مظلوم را در همه نقاط کشور کشتار کرد. او چون فرعون و نمرود آتش خـدا را خاموشی میخواست. غافل از آنکه هدایت سلطان الرّسل و رهبری محبوب عالم بزرگترین انقلاب دینی و نقشهء آفرینش محبوب ازلی را در تاریخ بشری، از هر بلا و آفت محفوظ میدارد. "قَد جَعَلَ اللّهُ البلاء غادیةً لِهذهِ الدّسکَرَةِ الخَضراء و ذبالةً لِمِصباحِهِ الّذی بِهِ اَشرَقَتِ الارضُ و السّماء" (لوح خطاب به شاه) بلا باران بهاری است برای کشتزار یزدانی و سوخت و فتیله در چراغ ربّانی!" آری امیر آنسان به حجاب غرور و غفلت پوشیده بود که هرگز زوال قدرتش و قتل بیرحمانه اش را به امر شاه، گمان نمیکرد. پس از او صدارت به میرزا آقاخان نوری رسید. و او در ادارهء امور و بویژه آرام کردن بابیان، خود را نیازمند حضور و نصایح محبوب عالم میدید.
در این میان در غیاب "جناب بهـاء" و سوءِ تدبیر امیر کبیر ودر اثر نزدیک بینی و سبعیّت او، بعضی افراد بابی در اندیشهء قتل شاه افتادند. و سرانجام نقشهء ناسنجیده ای برای کشتن ناصرالدّین شاه کشیدند ولکن محبوب عالم به طرقی ارتباطی آنان را منع فرموده برعایت خلق و خوی رحمانی سفارش کردند. و پس از چندی حضرتشان بنابر ارادهء یزدان پاک و در پی دعوت صدر اعظم جدید به وطن باز گشتند و مدّتی را در باغی خارج از طهران میهمان صدر اعظم بودند. صدر اعظم برادر خود را به میزبانی ایشان مأمور نمود و در اکرام آن حضرت سفارش کرد.
و امّا میرزا حسینعلی نوری، جناب بهـاء، بهـاءاللّه در کودکی سبب اعجاب همگان بود و در جوانی محترمترین فرد در بین بزرگان ایران. این "پدر یتیمان" و "دوست مشفق فقیران و دردمندان" در سه ماه نخست از ظهور "باب"، با زیارت آیاتی از کلک آن محبوب، سر و جان در خدمت امر حضرت رحمان نهاد و با عشقی جانسوز و همّت و شجاعتی شگفت به نشر "شریعت نوین یزدانی" پرداخت و چنان خالصانه قیام فرمود که برای همیشه و در هر آن صدها بل هزارها نفوس پاک آرزوی فدا در قدمش داشته و دارند. از قدّوس و باب الباب و وحید و طاهره و سایر حروف حیّ گرفته تا درویش مصطفی بگ و مسیح نوری و میرزا موسی و نبیل اعظم و نبیل اکبر و نبیل قائنی ووو هزاران مؤمنان جان برکف به آتش عشق حضرتشان افروخته بودند. امروز نیز ملیونها نفوس پاک به عشق آن حضرت گدازان و فروزانند و در راه آن محبوب عالم روان. این مناجات از قلم عبدالبهاء خطاب به پدر بزرگوارشان داستان راستان را بیان میدارد:
"ای مهربان بهـای من! تو تأیید کن. تو توفیق بخش. ما افسرده ایم، تو دریای آتش. ما پژمرده ایم، تو نسائم روحبخش. نسیم عنایتی و شمیم موهبتی برسان..." و
"ای محبوب عالمیان! در این جهان به آتش عشقت بسوز و در آن جهان بمشاهدهء روی مهرویت کامران فرما. در این عالم چون شمع بگداز و در آن عالم چون پروانه گرد شعلهء جمالت پرواز ده. توئی خجسته دلبر من و توئی فرخنده یار جان پرور من. ع ع
افزون بر همه صفات یزدانی، محبوب عالم در همه خطابات خود بسلاطین ضمن اندرزهای حکیمانه، غایت احترام را نسبت بآنان حفظ فرموده اند. حضرتشان در بیش از دو مورد در خطاب بشاهان و امپراطوران اظهار داشته اند که نظر به مقامی که در جهان خاک به آنان عطا شده، کوتاهیها و قصور آنان و حتّا خطایشان را ستر میکنند و مردمان را به اطاعت و امانت و صداقت بخصوص در مورد آنان وصیّت مینمایند. ولکن در انجام مأموریت یزدانی خویش و اعلاء امراللّه دلاوری یکتا و عاشقی بی همتا هستند.
در آن روز گرم تاریخ ساز، 15 آگست 1852میلادی، خبر سوء قصد به جان شاه کشور بایشان رسید. این عمل شوم و شرم آور به دست دو بابی نادان رخ داد. و شاه تنها اندکی پوستش آزرده شد. صدر اعظم پیام داده بود که مادر شاه، مهد علیا "جناب بهـاء را متّهم کرده و بشدّت و اصرار قتل ایشان را میخواهد!" برادر صدر اعظم از آن حضرت خواهش کرد که مدّتی پنهان شوند. تا برائتشان ثابت شود. امّا حضرتشان ابا فرموده شب را در نهایت آرامش بسر بردند و صبح روز بعد سوار بر اسب قصد نیاوران مقرّ شاه نمودند. در زرگنده بخانهء خواهرکوچکشان وارد شدند. همسر این خواهر، مجید آهی منشی سفارت روس بود و هر دو بینهایت به میرزا حسینعلی "جناب بهـاء"عشق میورزیدند.
"در قریهء نیاوران غوغا شد. طبلها و شیپورها بصدا درامد. مراقبان شاهی سواره و پیاده اطراف قصر را احاطه نمودند. بدستور اردشیر میرزا حاکم طهران دروازه های شهر بسته و در همه گذرها و خیابانها مراقب گماشته شد. خیلی زود هشتاد و یک تن از بابیان سرشناس طهران اسیر و سی و هشت تن گرفتار سجن و زنجیر گشتند...”
آخوندها (مظاهر شیطان) قند در دلهاشان آب شد. آنها بیش از 1000سال جمهور مردمان را به تکرار این جمله عادت داده بودند: "ز هر طرف که شود کشته سود اسلام است" البتّه اسلام آخوند! نه اسلام راستین. آخوند با راستی بیگانه است. از یکسو "قبلهء عالم" فقط پوستش خراشیده شد و از سوی دیگر موقع مناسب برای بابی کشی فراهم آمد. یکنفر از آنان نگفت و ننوشت که "در قتل امیر المومنین علی، خلیفهء اسلام، او و پسرانش تنها یکنفر را قصاص کردند." بلکه همهء آنان عبا افشان مردم را چون کفتارها به جان بابیان انداختند! و روشنفکران دروغین هم به تمجید و تحسین درندگان پرداختند و با آب و تاب! در روزنامه ها نوشتند: "...کافّهء مردم از علماء و فضلاء و چاکران دربار سپهر مدار و رعایا و برایا و وضیع و شریف و برنا و پیر و خاص و عام قتل این... (بابیان) را واجب دانستند... جمیع اهل شهر از تجّار و اصناف و کسبه (بابیان را) در میان خود تقسیم کرده... شاهزادگان (بدنها را) بضرب شمشیر و گلوله و کارد و خنجر... و دیگران (بابیان را) با کارد و خنجر و قمه ریزه ریزه کردند... با سنگ و قمه و کارد و خنجر بسزای خود رساندند... تفنگداران و غلامان ایشان بضرب گلولهء تفنگ و طپانچه و زخم قمه و شمشیر (بدنها را) ریزه ریزه کردند... سایر عملهء فراشخانه با قمه (بدنهای آنان را) پارچه پارچه و سنگ باران کردند... (برخی) با تخماق و میخ طویلهء آهن و قمه و خنجر... (درهم کوبیده شدند) ودر نیاوران بضرب تبرزین و شش پر و غیره... (فلانی را) خمپاره چیان یک چشم او را کنده و بعد بدهان خمپاره گذاشته آتش زدند... (دیگری را) نعش او را دو پارچه کرده بدروازه ها آویختند...سوار نظام با طپانچه و قدّاره...(بدنها را) پارچه پارچه نمودند...بدن ...او را پنجره وار مشبّک و بدرک فرستادند...با خنجر وقمه و مشت بدرک فرستادند..." (خلاصه ای از صفحات بسیار در شماره 82 وقایع اتّفاقیه مورّخهء 10 ماه ذیقعده 1268 هجری قمری)
آری عزیزان من! ساکنان پایتخت ایران! در یک روز از ظهر تا شب 80 نفر را در ری (زوراء نزدیک طهران) با ناشیگری و با شناعت کم نظیر قصّابی کردند! (اینان بودند که بدستور آغا محمّد خان در کرمان ده هزار جفت چشم در آوردند و برای خان مغول برجها از سرها ساختند. اینان و آنان دست پروردگان علماء شیعه هستند و بودند!
این واقعه و بسیاری وقایع ظهور "طلعت باب" در احادیث ثبت در کتابها بود. کتابهائی که در مقدّمهء چاپهای جدید آنها، علماء شیعه بیشرمانه اقرار کرده اند که : "احادیثی را که فئهء... (بابیان و بهائیان) به آنها استناد میکردند "از کتاب" محو کرده ایم." (علماء مسیحی و یهودی "تحریف لفظی" میکردند. اینان یشرفته ترند، کلمات را از کتاب محو میکنند!
چنین بود رفتار "شیطان" و مظاهر شیطان". حال ببینیم "طلعت رحمان" چگونه تدبیر فرمود و "مظهر رحمان" چه کرد!
طلعت رحمان و تدبیر آن محبوب ازلی - هزاران سال تاریخ انسان و بلیونها سال داستان آفرینش، بیش از ذرّات آفریده، گواه و سند و حجّت در هستی و تعالی آفریدگار یکتا بیادگار نهاده است. و عبدالبهاء روشن میسازند: "تمامی نیروها در آفرینش، در تجزیه و تحلیل نهائی، در خدمت عهد و میثاق مظهر رحمان است." (برگردان به مضمون) و این "عهد و میثاق" محور وحدت عالم انسانی و رشد و کمال انسانیت و همه انسانها ست.
و امّا "مظهر رحمان"- حضرتشان تجسّم کامل "عشق کردگار یکتا" هستنند و "مطلع رحمانیتِ" او. در "چهار وادی" میخوانیم "اَلحُبُّ شرفٌ لَم یَکُن فی قلبِ الخائفِ الرّاهِب" عشق شَرَفی است که در دل ترسوی جبون مسکن نگیرد. و باز "وَ مَن خافَ اللّهَ یَخافُ مِنهُ کلُّ شَیئٍ" کسیکه از خـدا میترسد، همه چیز از او میترسد. با این داستان دل شکن یعنی سوّمین و دردناکترین زندانی محبوب عالم در وطن، نخست در بیانات آن محبوب (ثبت در <مطالع الانوار>) آشنا شویم و آنگاه در <کتاب محبوب عالم> شرح داستان را بخوانیم و به تدبیر و تقدیر محبوب ازلی پی بریم.
حضرت محبوب میفرمودند: " نفوسی که در آن سال در آن سامان بشهادت رسیدند با من در سیاه چال محبوس بودند. هوای آن زندان بی اندازه متعفّن و سنگین، و زمینش مرطوب و کثیف و مملوّ از حشرات موذیه، و فضایش تاریک. و نور آفتاب را بهیچ وجه در آن راهی نبود! . جمیع ما را در یک محلّ محبوس نمودند. پای ما در زنجیر و گردن ما در اغلال بود.
ما در دو صف روبروی هم نشسته بودیم. نزدیک طلوع فجر در هر شب ذکری بآنها میگفتیم که بصدای بلند میخواندند. صف اوّل میگفتند:" قُلِ اللّهُ یَکفی مِن کلِّ شَیئٍ" صف دیگر جواب میدادند: "فَعَلَی اللّهِ فَلیَتَوَکّلِ المُتَوَکِّلون.
زندان به قصر شاه نزدیک بود. صدای اذکار مؤمنین بگوش ناصرالدّین شاه میرسید و با وحشت میپرسید این صدا چیست و از کیست؟ میگفتند صدای ذکر بابیان است که در سیاه چال زندانند!
روزی از طرف ناصرالدّین شاه مقدار زیادی کباب گوشت گوسفند برای زندانیان آوردند. همه منتظر اجازهء ما بودند. ما اظهار داشتیم که اصحاب دست بآن نیالایند. همه اطاعت کردند بجز سیّد حسین قمی که از آن کباب تناول نمود. زندانیان از این قضیّه خوشحال شدند. زیرا پس از آنکه ما ردّ کردیم انها آن را تناول نمودند.
هر روز فرّاشان میامدند و یکی دو تن از اصحاب را باسم و رسم صدا زده بمیدان شهادتش میخواندند. چون زنجیر از گردنشان برمیداشتند، با نهایت فرح نزد ما میامدند. ما آنها را بنعمای الهی در عوالم ملکوت مستبشر میساختیم. آنگاه با سایر اصحاب به ترتیب معانقه و وداع نموده بمیدان فداء میشتافتند. فرّاشان شرح جانبازی هریک را برای ما نقل میکردند. همه مسرور بودند و زبان بشکرانه میگشودند. مصائب زندان هیچیک را از روحانیت باز نمیداشت.
شبی نزدیک فجر بیدار شدیم. عبدالوهّاب شیرازی که از کاظمین برای ملاقات ما بطهران آمده و در سیاه چال گرفتار شده بود و با ما در یک زنجیر بود، بیدار شد و گفت: خوابی دیدم که در فضای نورانی لا یتناهی با کمال نشاط و راحتی بهر طرف که میخواهم پرواز میکنم. گفتیم: تعبیرش آن است که امروز تو را بشهادت میرسانند. باید صابر و ثابت باشی. خیلی خوشحال شد. چند ساعت بعد میرغضب آمده زنجیر از گردنش برداشت. عبدالوهّاب با جمیع احباب وداع نمود. بعد نزد ما آمده ما را سخت در آغوش گرفت و بقلب خود فشرد. بهیچ وجه آثار اضطرابی در او نبود. ما او را بصبر و شجاعت سفارش کردیم. بمیدان فداء رفت.
بعداً جلّاد شرح شهادت و جلادت او را برای ما نقل کرد. خـدا را شکر کردیم که اصحاب باب چنان جانبازی میکنند که حتّا زبان جلّاد هم به ثنای آنها ناطق است."
و امّا داستان دوستان حقّ آنچنان که در تاریخ آمد:
چون خبر ورود حضرت بهاء اللّه به قریهء زرگنده انتشار یافت، همه را از فرّاش و سرباز و شاه دچار حیرت نمود. شاه دستور داد که فوراً حضرت بهاء اللّه را بازداشت نمایند. پس از توقیف...آن حضرت را همراه جمعی از میرغضبان و فرّاشان از نیاوران تا سجن طهران در زنجیر و پیاده با سر و پای برهنه، گرسنه و تشنه دوانیدند. مردم شریر در میان راه آن حضرت را تحقیر و تخفیف و تعذیب بسیار نمودند. پس از ورود به سجن تا سه روز از طعام محروم گشتند. و پس از آن نیز غذای مناسب نداشتند. در <کتاب بدیع> میفرمایند: "در ایّامیکه در ارض طاء محبوس بودیم، چند یوم اوّل چرم هم نبود که کسی بخورد."
سیاه چال (زندان طهران در سبزه میدان) اصلاً منجلاب یکی از حمّامهای طهران بود که به زندان بدل شده بود. مأمورین زندان پاهای مبارک را در کُند گذاشتند و زنجیر معروف قَرَه کُهَر را بر گردن آن حضرت نهادند. که بیش از پنجاه کیلو وزن داشت، لذا دوشاخه ای زیر چانهء مبارک نصب نمودند تا سر مبارک بعلّت سنگینی زنجیر به زمین نخورد. وصف آن زندان کثیف و بدبو و پر از حشرات موذی در <لوح مبارک شیخ> آمده است:
"امّا سجن که محلِّ مظلوم و مظلومان بوده، فی الحقیقه دخمه ء تنگ از ان افضل بود. و چون وارد حبس شدیم بعد از ورود ما را داخل دالانی ظلمانی نمودند و از آنجا از سه پلّهء سراشیب گذشتیم و به مقرّی که معیّن نموده بودند رسیدیم. امّا محلّ تاریک و معاشر قریب صد و پنجاه نفس از سارقین اموال و قاتلین نفوس و قاطعین طرق بوده. مَعِ این جمعیت (با این جمعیّت) محلّ منفذ نداشت جز طریقی که وارد شدیم. اقلام از وصفش عاجز و روایح مُنتَنه اش (بوهای بدش) خارج از بیان و آن جمع اکثری بی لباس و فراش."
آری عزیزان من! محبوب عالم در 36 سالگی چهار ماه در چنان محلّ زندانی بودند. کمر مبارک خم شد و موهای آن محبوب سپید. بنوعیکه تا آخر عمر، آن موهای پاک، مُشکین رنگ میشد!
و امّا تقدیر و تدبیر محبوب ازلی- در همه کتب مقدّسه ثبت است که "کردگار مهربان" فرزند دلبند خود انسان را هرگز فراموش نفرماید. در تاریکی زندان، روح اعظم یزدان "مظهر رحمان" را به نخستین بارقهء عنایت بشارت میدهد و سرنوشت جهان انسان را بر لوح پاک دل او رقم میزند.
مگر نه اینکه طلعت باب پیش از آنکه جان را فدای جانان کند، پیام یزدان را به برگزیدگان جهان اعلام فرمود: "وَ فی سَنَةِ التّسع اَنتُم بِلِقاءاللّهِ تُرزَقون – در سال نُه شما بجمال کردگاری فائز میشوید! و نیز: "وَ فی سَنَةِ التّسع اَنتُم کُل َّخیرٍ تُدرِکون – در سال نُه، شما تمام خیر و خوبی را در خواهید یافت! این سال نُه بود یا سال "بعد حین" ( یعنی 69 هجری بدانسان که در قرآن نبوّت شده بود.)
از کیفیت این عنایت بیحد و این فیض نامتناهی در تلاوت آیات محبوب عالم در <لوح شیخ> آگاه شویم:
"در ایّام توقّف در سجن ارض طاء، اگرچه نوم (خواب) از زحمت سلاسل و روائح منتنه قلیل بود ولیکن بعضی اوقات که دست میداد احساس میشد از جهتِ اعلای رأس (از بالای سر) چیزی بر صدر میریخت، بمثابهء رودخانه ء عظیمی که از قلّهء جبل باذخ رفیعی (نوک کوه بزرگ بلندی) بر ارض بریزد. و بآن جهت از جمیع اعضاء آثار نار ظاهر. و در آن حین لسان قرائت مینمود آنچه را که بر اصغاءِ آن احدی قادر نه..."
"در شبی از شبها درعالم رؤیا از جمیع جهات این کلمهء علیا اصغاء شد اِنّا نَنصُرُکَ بِکَ و بِقَلَمِکَ. لا تَحزَن عَمّا وَرَدَ عَلَیکَ و لا تخَف، انّکَ مِنَ الآمنین. سَوفَ یَبعَثُ اللّهُ کنوزَ الارض وَ هُم رجالٌ یَنصُرونَکَ بِکَ و بِاسمِکَ الّذی بِهِ اَحیا اللّهُ افئدةَ العارفین." یزدان مهربان وعده میدهند که محبوب عالم را به خود او و به قلم او یاری خواهند فرمود. و میافزایند: از آنچه بر تو وارد شده غمگین مباش و نترس. همانا تو در امان هستی. سرانجام خداوند گنجهای زمین را (بخدمت تو) مبعوث میکند آنان نفوسی هستند که تو را به تو و به نام تو یاری کنند. نامی که به آن، یزدان مهربان دلهای دانایان را زنده میدارد.
در یکی از الواحِ جمالِ اقدسِ ابهی’ (محبوب عالم) در خصوص کیفیات بعثت هیکل مبارک در سنهء تسع (سال نُه) در سجن طهران، چنین نازل است: "در آن ایّام (ایشان) از حق جلَّ جلالُه میطلبید آنچه را که سببِ محبّت و الفت و اتّحاد کلِّ مَن عَلیَ الارض بوده. تا آنکه بغتةً در دوّم ماهِ مولود (محرّم) قبل از طلوع، جمیع اطوار و ذکر و فکر منقلب شد، انقلابی که بشارت عروج میداد. این انقلاب تا دوازده یوم متتابع و متوالی نازل و ظاهر. بعد امواج بحر بیان مشهود و تجلّیات نیّرِ اطمینان مُشرق و موجود..."
عزیزان توجّه دارند که در این لحظهء بغتی با شروع این "انقلاب" در روح محبوب عالم، عهد اعلی’ پایان میابد و عهد ابهی’ یعنی دوّمین عهد از نخستین عصرِ دور بهائی (عصر رسولی) آغاز میشود. وچنین است که "مظهر ظهور یزدانی" همیشه در عالم آفرینش، بمانند پاک یزدان، یکتا، یگانه و بی همتاست!
باری، اینچنین جمال ابهی’ در سجن طهران مبعوث برسالت و حامل امانت و مقام مظهریت گشتند. توقّف آن "مظهر رحمانیت در سجن طهران چهار ماه بطول انجامید. در این مدّت کِبارِ بابیه از جمله جنابان طاهره، سیّد حسین کاتب یزدی، عظیم، ملّا عبد الکریم قزوینی کاتب، سلیمانخان تبریزی و حاج میرزا جانی کاشانی بشهادت رسیدند. جمع بابیان متفرّق و اموالشان مصادره یا غارت گشت. در جمیع بلاد ایران، عامّهء مردمان و علماء از شیعیان به تعذیب و تدمیر اصحاب حضرت باب قیام نمودند. ناصرالدّین شاه خود جمیع دارائی و مستملکات حضرت بهاء اللّه را در مازندران تصرّف کرد... و( بدستور او) در "نور مازندران" دو نفر از اصحاب باوفاء، محمّد تقیخان و عبدالوهّاب بشهادت رسیدند.
شهادت حضرت باب و هزاران بابی مظلوم از قبل، و...شهادت و قلع و قمع باقیماندهء مظلومان در واقعهء رمی شاه (تیر اندازی به شاه)... سبب نابودی نفوذ ظاهری آئین بابی و انکساف نور جلال امر یزدانی شد.
در احیانی که امید نجات نمیرفت و عائلهء مبارکه جمال ابهی’ پریشان و در کمال حرمان بسر میبردند، صاعقهء غیرت الهی درخشید و وسائل استخلاص آن مظهر صمدانی از سجن مظلم طهران فراهم گشت. سفیر روسیه با اطّلاع از بی گناهی حضرت بهاء اللّه و اصرار دختر خویش که شیفتهء روحانیت و اخلاق بی مثیل جمال ابهی’ بود و در مصائب آن حضرت اشک میریخت، دائماً به دربار قاجار فشار میاورد تا وسائل رهائی حضرتشان را فراهم نماید. برادران و خواهران و دیگر منسوبان هیکل مبارک نیز، روزان و شبان برای رهائی آن دلبر جانان تلاش مینمودند. سرانجام بی گناهی جمال ابهی’، اعتراف شیخعلی عظیم در سیاه چال طهران و در حضور حاجب الدّوله و مترجم سفیر روس و نمایندهء دربار قاجار و تشکیل محاکم صالحهء متعدّده، موجب برائت ...و آزادی جمال ابهی’ گشت. (نبیل اعظم، تاریخ نگار بی همتای بابی و بهائی مینویسد: خون مطهّر شهداء در واقعهء رمی شاه، خونبهای آزادی جمال ابهی’ گشت.)
کثرت مصائب وارده بر آن هیکل مبارک، آنحضرت را بکلّی ناتوان نموده بود. و چون خانهء اجاری محلِّ اقامت قبلی مبارک را، اعداء غارت و تخریب نموده بودند، مدّت یک ماه مهلتی که شاه برای خروج از ایران داده بود با عائلهء مبارکه در بیت میرزا رضاقلی اخوی مبارک استراحت فرمودند. و سپس در تاریخ دوازدهم ژانویه 1853 میلادی (اوّل ربیع الثّانی 1269 هجری قمری) با عائلهء مبارکه و جمعی از بابیان (و همراهی مأموران دولت ایران و سفارت روس) در دل زمستان بسیار سرد راهی بغداد شدند و پس از قریب سه ماه در روز هشتم اپریل همان سال وارد بغداد گردیدند. (در این سفر نوزاد محبوب عالم، مهدی، غصن اطهر همراه نبود. او را برای مدّتی نامعیّن به یکی از خویشان سپرده بودند.)
و اینچنین بنابر نبوّات زرتشتیان در کتاب <دینکرت> "کیشاه فرشته منشی از ایرانیان برخاست" و "چون قدر ندانستند راه روم" پیمود. شریفترین و پاکترین آزاده فرزند ایران زمین از وطن رانده شد.
سالها پس از دوری از وطن، محبوب عالم در لوحی میفرمایند:
"یا ارض الطّاء! یاد آر هنگامی را که مقرِّ عرش بودی. و انوارش از در و دیوارت ظاهر و هویدا. چه مقدار از نفوس مقدّسهء مطمئنّه که بحبّت جان دادند و روان ایثار نمودند. طوبی از برای تو و از برای نفوسی که در تو ساکنند. هر صاحب شمّی عرف مقصود را از تو میابد. در تو پدید آمد آنچه مستور بود. و از تو ظاهر شد آنچه پوشیده و پنهان. کدام عاشق صادق را ذکر نمایم که در تو جان داد و در خاکت پنهان شد؟ نفحات قمیص الهی از تو قطع نشده و نخواهد شد. ما ذکر مینمائیم تو را و مظلومان و مظلوماتی که در تو مستورند. اِنّا نَذکُرُ اُختی اِظهاراً لِعنایتی و اِبرازاً لِوَفائی. بمظلومیت کبری بحقّ راجع شد. ماَ اطّلعَ بذلک الّا علمی المحیط.
ای ارض طاء! حال هم از فضل الهی محلّ و مقرِّ دوستان حقّی. طوبی’ لَهُم وَ لِلّذینَ هاجَروا اِلَیکِ فی سبیلِ اللّهِ مالکِ هذَا الیومِ البَدیع. طوبی از برای نفوسی که بذکر و ثنای حقّ ناطقند. و بخدمت امر مشغول. ایشانند آن نفوسی که در کتب قبل مذکورند.
امیرالمؤمنین علیه بهائی در وصفشان فرموده: طوباهم افضل من طوبانا. قد نطق بالصّدق و انّا من الشّاهدین. اگرچه حال این مقامات مستور است ولکن ید قدرت البتّه مانع را بردارد و ظاهر فرماید آنچه را سبب و علّت روشنی چشم عالم است. شکر نمائید حق جلَّ جلاله را که باین عنایت بدیعه فائز شدید و بطراز بیان رحمان مزیّن. قدر وقت را بدانید و بآنچه سزاوار است تمسّک نمائید. انّه لهو النّاصح المشفق العلیم..."
عزیزان! این نوشتار را با آیاتی از لوح جمال ابهی’ خطاب به امپراطور روس، نیکولای دوّم پایان میدهم.
"اَن یا مَلِکَ الرّوس! اَنِ استَمِع نداءَ اللّهِ المَلِکِ القدّوس، ثمَّ اَقبِل اِلَی الفردوسِ المقرِّ الّذی فیهِ استَقرَّ مَن سُمّیَ بِالاسماءِ الحُسنی’ بَینَ ملأ الاعلی’ و فی مَلَکوتِ الانشاء باسمِ اللّهِ البهیِّ الابهی’. ایّاکَ اَن یَحجبَکَ هواک عَنِ التّوجّهِ الی وجهِ ربّکَ الرّحمنِ الرّحیم. انّا سَمِعنا ما نادیتَ بِهِ مولاکَ فی نَجواکَ، لذا هاجَ عرفُ عنایتی و ماجَ بحرُ رَحمتی و اَجَبناکَ بالحقِّ، انَّ ربَّکَ لَهُوَ العلیمُ الحکیم. قَد نَصَرَنی اَحَدُ سفرائِکَ اِذ کُنتُ فِی السّجن تحتَ السّلاسُل وَ الاغلال. بِذلکَ کتَبَ اللّهُ لَکَ مقاماً لَم یُحِط بِهِ علمُ احدٍ الّا هَو. اِیّاکَ اَن تُبَدّلَ هذَا المقامَ العظیم!... طوبی’ لِمَلِکٍ ما مَنَعَتهُ سُبُحاتُ الجَلال عَنِ التّوجّهِ اَلی’ مَشرِقِ الجَمال..."
میفرمایند: ای پادشاه روس به ندای شاهنشاه پاک گوش دار. و به فردوس یزدانی روی آر. مکانی که آنکو بین اهل عالم بالا نامهای نیکو دارد. و در عالم ملکوت بنام خداوند جلال و روشن ترین طلعت نامیده میشود، ساکن و مستقرّ است. مبادا هوای نفس تو را از روی آوردن به خـدای بخشنده و مهربان باز دارد! ما آنچه را در نجوایت از خـدا خواستی شنیدیم. نسیم عنایتمان وزید و دریای رحمتمان بموج آمده، دعایت را اجابت کردیم. یکی از سفیران تو در زمانی که ما در زندان در غل و زنجیر بودیم، مارا کمک نمود. به این سبب خداوند مقامی بلند (برتر از درک کسان) برایت مقدّر فرمود. مبادا این رتبه را تبدیل نمائی!... خوشا بحال پادشاهی که زر و زیور و اسباب جلال فانی او را از مشرق جمال یزدانی ممنوع نسازد...