چه افتخاریست و چسان موجب فرح و سرور که این خار ناچیز خود را در جمع "گلهای گلشن ملکوت" مشاهده میکند. مرا ببخشید ولی در چنین محفلی با این هدف بزرگ، با یاد بزرگواری چون دکتر داودی، کوشش میکنم گفتار از نظر ادبی شایسته و درخور باشد. از اینست که یاران شعر و ترانه بسیار خواهند شنید.
گفتار را با غزلی که در ستایش عبدالبهاء و بیاد دکتر داودی محبوب سروده ام و از برخی شهداءِ راه دوست نام میبرم، آغاز میکنم.
بیاد مرکز میثاق بهاء، طلعت عبدالبهاء
مریم این بوی خوش ازخرمن موی تو گرفت
لالـــه، داغ از حسـد پرتـــو روی تــو گرفت
ســـرو بستـــان ارم، با همــــه آزادگـــــــیَش
مـایــهء ناز، ز سرچشمهء جـــوی تــو گرفت
آهــــوی دشت ختــــا، نافــــهءِ مشکـین دارد
مشک ناف ازچمن و سبزهءِ کوی تـو گرفت
میــر میــدان وفـــــا، اهــل صفــا، "داودی"
حسن خُلـق از اثـر گوهــر خـوی تــو گرفت
"نجـی"، آن مرد خــدا، اختــر تـابـان سپهر
نور جـان، از طَلَعات سر و روی تــو گرفت
"روشنی" شـور دل ازآتش عشق تــو فـزود
گل شیراز "مـونا" جلـوه و بــوی تــو گرفت
کشتــگان ره تــــو، زنــــده و جـــاویداننـــد
مرغ بیجـان تــو این نغمه زهـوی تــو گرفت
سینــه اش، از شـررِ شعلـهءِ سینـا افروخت
هـرکسی، سینه، چـو آئینه بسـوی تــو گرفت
سر "پرویز" که اندر خط فرمــان بهــــاست
این ادب، از روش و شیوهءِ کوی تـو گرفت
اسفند ماه 1364
هدف از خلقت عرفان خداست و علّت آن محبّت است. میفرمایند: "کُنتُ کنزاً مَخفیّاً، فَاَحبَبتُ اَن اُعرَف، فَخَلَقتُ الخَلقَ لِکَی اُعرَف" (1) و "اَحبَبتُ خَلقَکَ، فَخَلَقتُکَ..." (2) و "کُنتُ فی قِدَمِ ذاتی و اَزَلیّةِ کَینونَتی، عَرَفتُ حُبّی فیکَ، فَخَلَقتُکَ..." (3) خداونددوست دارد که شناخته شود. خلق را میافریند تا او را بشناسند انسان هم که مثالِ خداست "اَلقَیتُ عَلَیکَ مِثالی..." (4) و "ثمرهء عالم محسوس و جزءِ اعظم عالم خلقت..." است، (عبارت از حضرت عبدالبهاء است) دوست دارد که شناخته شود. همه آثار صنعت و هنر مسبوق بر این علّت یعنی "محبّت و برای این هدف یعنی "عرفان" است. عالم وجود چنان در دریای عشق و محبّت غوطه وراست که گوئی هستی، چیزی جز این اکسیر نیست. حضرت عبدالبهاء ( "غصنی که بر آن روح دانش و حکمت قرار گرفته...اَشعیا")، در بیان این لطیفه، در خطابات مبارک میفرمایند: "المحبّة هی الروابط الضّروریة المنبعثة من حقایق الاشیاء" (5) و در توضیح آن جذب و انجذاب را در عالم مادّی بین ذرّات و کرات، و زایش و رویش را در جهانهای گیاه و حیوان، و تمامی جلوه های عشق و محبّت را در عالم انسانی، اعمِّ از جسمانی و روحانی، ظهورات و تجلّیات این اکسیر بیمانند میشمارند. حضرتشان روشن میسازند که همهء هستی محبّت است و لا غیر- براستی وجود ارتباط است و ارتباط عشق و محبّت. در بیان محبّت در سطوح و یا درجات آن، مرکز میثاق الهی چهار رتبه و سطح قائلند:
اوّل- عشق ذات بی نشان بطلعت خویش- و این در حضرت مطلق الوجود است یعنی در عالم حقّ. و سبب ظهور مشیِت اوّلیه میباشد که آن دست خداست در آفرینش.
دوّم- عشق ذات بی نشان است به خلقت- و این علّت ظهور و تجلّی آیات حضرت بیچون در آئینه های حقایق موجودات است. این عشق سبب نخستین در آفرینش هستی است.
سوّم- عشق خلقت است به خالق- و آن رابطه و سببی است که خلقت و هر آفریده ای را در بُرههء هستی نگهمیدارد و علّت پایائی و پویائی آفریدگان است.
چهارم- عشق خلق است به خلق- و این است بخش قابل ادراک ازآنچه "روابط ضروریهء منبعثه از حقایق اشیا" است. بدیهی است که این رتبه از محبّت در جهان انسانی، بخصوص، صورت جسمانی و روحانی میگیرد. و در قلمرو روح، هر انسان را دوستدار همه موجودات و بویژه ابناءِ جنس خود میسازد. انسان آفریده ها را، همه و هر یک، بخاطر محبوب لایزالی، پدر آسمانی دوست میدارد. و بنابرین نسبت بهیچیک بی تفاوت نیست. طبیعت را دوست دارد، چه که مظهر اسم خلّاق کردگار است. و انسانها را دوست دارد، چه که فرزندان پدر آسمانی اویند.
مراتب چهارگانهء عشق را در قطعه ای از کتاب <قطرهء 2> میشنویم:
در خود بجوی
عشق باشد علّت هـر هست و بـود
جـوهــر جـاری بکُنه هــر وجـود
علّـت غــائــی، بخلــق ممکنـــات
هسـت عشـق ذات یـزدانـی، بذات
خواست آیـد ازحجاب خود برون
تـا ببینــد جلـــوهء پاکـش، عیـون
زان سبب، مـرآت پاکـــی آفـرید
انـدران انــوار وحـدت شـد پـدیـد
عشــق باشــد، در مقـــام اوّلــین
التفـــات حــق بـذات بــی قــرین
در مقــــام دوّم، آیـــد، عشــق او
با همــــه ذرّات عالـــم، مـو بمـو
در مقـــام سـوّم آیــد عشـق مــا
با خــدای مهـــــربـان رهنمـــــــا
در مقـــام چــارم، آیـد بیگمـــان
ارتبــاط مـــا، بـه دیگــر زنـدگان
آتـش دلهــــای ذرّات و کــــرات
عشق هست و آیتی از شمس ذات
جـوهـر پاینـدگی عشق خـداست
رونق فرخنـــدگی، مهر بهـــاست
آیت ایـن جوهـر اندر تار و پـود
قلعهء امنــی بود از لطف و جـود
زین سبب فرمود درآیات خویش
از زبان هـر یک از ارباب کیش،
هست ذاتِ حضرتِ فــردِ وحــید
با دل تــو، اقرب از حَبـلُ الوَرید
پس، بجو در نفس خود آیات من
از دلـت کُــن قلعه، بهـر خویشتن
گر نمی بینی ز حق نوری بجان
پرده هائــی حائل است اندر میـان
طلعت شمس بهــا، خورشید حـق
گــویــد ت از جانـبِ ربُّ الفَلَــق،
قلعـهء جـانـت بــود، در نفس تــو
عشـق جانـانت بــود، در نفس تــو
در درون خــود، بجـو روی مـرا
عطر جـانبخش سر و مــوی مــرا
بر زن، از عشقم، بوجدانت شرر
تا براری، همچو مرغان، بال و پر
گــر نمیـابی تـوان، در خـویشتن
در پنـاه مـن بیــا، زانـرو کـه مــن
شـاهبـــازم روی دسـت بی نیـــاز
میکنــم پرهـــای هـر پـربسته بـاز
تـا کنـد عـزم حریــم قـرب دوست
پر کشد تا عـرش آن سلطـان راز
و امّا خداوند برای شناخته شدن، توجّه بانسان دارد. زیرا هموست که قادر بر عرفان است. و هموست که تواناست بر پایائی، ابدیّت، رجوع بحق و وصال سرچشمهء محبّت و انوار یعنی ذات باریتعالیٰ. بیان مبارک را بیاد آوریم: "انتَ مُلکی و مُلکی لا یفنیٰ...و انتَ نوری و نوری لا یُطفیٰ...و انتَ بهــائی و بــهائی لا یُغشیٰ..." (6)
و ازین است که محبوب ازلی در خود و در آئینهء موجودات تجلّی میکند. تجلّی در خود، تجلّی خاصّ یا فیض اقدس است که در ذات است و بر همه پنهان، و راهی بر آن نیست. "السّبیلُ مَسدود و الطّلبُ مَردود" (ایقان مبارک) و امّا تجلّی در آئینهء موجودات، این خود دو نوع است:
نوع اوّل- تجلّی عامّ، که ظهور آیات الهی در جمیع کائنات است. و اگر این راه برای عرفان خـدا انتخاب شود، دانش بر تمامی روابط میان ذرّات آفرینش را ایجاب میکند. و از آنجا که خرد هر دانای دانشمندی در کوره راه تحقیق، در گوشه ای و یا کناری از یک آفریده حیران است، هیچکس را جسارتِ آن نیست که مدّعیِ همهء دانستنیها شود!
نوع دوّم- تجلّیِ آن جوهر عشق است در اکمل و اشرف انسان برای راهنمائی بندگان. و از اینجاست که محبوب ازلی به صرف محبّت بی انتهاء، هر از چندی، در مرآتِ پاک روحی تابناک تجلّی میکند. بزم لقاء و وصال میگسترَد. و همگان را نعمت و افتخار عرفان خود عنایت میفرماید. و این همه تنها باختیار اوست. برای درک این لطیفهء پاک، مروری در <ایقان مبارک>(صفحات 107تا110) مینمائیم:
"منتهیٰ فیض الهی که برای عباد مقدّر شده، لقاءاللّه و عرفان اوست...و این نهایت فیضِ فیّاضِ قِدَم است برای عباد او. و کمالِ فضلِ مطلق است برای خلق او...و مقصود از لقاء، تجلّی اللّه است در قیامت...که قیام نفس اللّه است بمظهرِ کلّیهء خود..." در روشن ساختن گفتار میفرمایند:
"تجلّیِ ثانی...که معبّر بفیضِ مقدّس شده، این مسلّماً در عالم خلق است. یعنی در عالم ظهور اوّلیه و بروز بِدعیه. و این مقام مختصّ به انبیاء و اولیای اوست. چه که اعظم و اکبر از ایشان در عالم وجود موجود نگشته...و ایشانند مِحال و مظاهر جمیع صفات ازلیِه و اسماء الهیّه...و معرفت مبدأ و وصول باو، حاصل نمیشود مگر بمعرفت و وصول این کینونات مُشرقه از شمس حقیقت. پس از لقاءِ این انوار مقدّسه، لقاءاللّه حاصل میشود. و از علمشان علم اللّه. و از وجهشان وجه اللّه. و از اوّلیت و آخریت و ظاهریت و باطنیت این جواهر مجرّده، ثابت میشود از برای آن شمس حقیقت، باَنَّهُ هوَ الاوّلُ والاخرُ والظّاهرُ والباطنُ"
این مسأله که ظهور هریک از پیامبران، براستی ظهور و طلوع شمس حقیقت است در مرآت انسانی، بر برخی مردمان روشن بوده وهست. برای نمونه بگفتار دو ستارهء درخشان در جهان انسان اشاره میکنیم.
جرج تاونزند (George Thounsand) در قطعه ای بنام (Meditation) میگوید:
"زمانیکه خـدا بجهانیکه او را فراموش کرده بود، باز گشت، مبشّر محبوب خود، طلعت باب را از پیش فرستاد. طلعت باب، دلبر و دلداری که روح عشق و محبّت در او چنان بروشنی میتافت که حَواریونش او را جذّاب القلوب نامیدند." جرج در غایت پیدائی، ظهور خـدا را در پیامبران او میبیند و میشناسد.
و ما ایرانیان، هموطنان جمال قِدَم، در فرهنگ غنی خود و در میان عارفان وارسته کسی چون مولانا جلال الدّین مولوی را داریم که این حقیقت را زیباتر بیان کرده است. از او مستزادی را که تضمین کرده ایم، تقدیم دوستان میکنم :
وحدت
هر لحظه به شکلی، بت عیّار بر آمد
دل برد و نهان شد
هردم به لبــاس دگــر، آن یار بر آمد
گه پیر وجوان شد
گه نوح شد و کرد جهانی بدعا غرق
خود رفت بکشتی
عیسیٰ شـد و، بر گنـــبد دوّار بر آمد
مشهـور زمان شد
باللّه که همو بود که می آمـدومیرفت
هر بـار کـه دـیدی
تا عاقبت، آن یـار عـرب وار بر آمد
دارای جهــان شـد
باز آن صنم خوشـقدم، ان مفخـر آدم
محبوب دو عالــم
با نـام بهــــاء، از شجـر نـار بر آمد
هـر پیر جوان شد
گر نوح، جهـانی بدعـا غرقه نمـوده
او راه گشــــوده
تا کشتـیِ دُردانه، به کُهسـار بر آمد
آن حصن امان شد
عیسیٰ به فلک رفت ولی روح تسلّی
در اوج تجلّــــی
با مهـــر فـزاینــده پــدر وار بر آمد
خودشاه شهان شد
گر احمـد محمودعرب بودو کلامش
شد بادهء جــامش
از کلک بهــا هـر دُر شهوار بر آمد
سلطـان بیــان شد
گر بابِ بهـا جـان بفدا درره حق داد
تا زنده شـود داد
با پرچم داد، آن سرو سردار بر آمد
دادار عیــــان شد
در لعل بهــاء، خمر بقا گشته مهنّــا
بزمــی شده بر پا
ای قــوم! بیــا، ساقی خمّـار بر آمد
آن باده روان شد
خرداد ماه 1370
آری، دوستان! باللّه که همو بود که می آمد و می رفت- هر بار که دیدی
روح خداوندی بنام "بهـــاء اللّه" در تمامی اسفار عهد عتیق (توراة) و عهد جدید (انجیل) و در واقع از سفر دوّم توراة تا آخرین سفر انجیل، <مکاشفات یوحنّا> هادی و راهنما و یا مجلّی در آئینهء دل و جان انبیاء بوده است. و در دوراسلام محمّدی، بنام روح الامین، ناطق بزبان خاتم النّبیین بود. در عهد بیان، طلعت باب بنصِّ آن مظهر احدیّه، تجسّم "نور بهــاء" هستند. (منتخبات آیات از آثار حضرت نقطهء اولیٰ عزّاسمه الاعلیٰ)
ربّ اعلیٰ تمامی این حقیقت را در<بیان> چنین روشن میسازند: "ظهور اللّه در هر ظهور که مراد از مشیّت اوّلیه بوده، بهــاءاللّه بوده و هست. که کلِّ شیئ نزد بهــاءِ او لاشیئ بوده و هست."
تردیدی نیست که در حین ظهور پیامبران و در زمان حیات عنصری آن "سواذج وجود"، هم هیکل بشری و هم روح الهی، هم مُجَلّی و هم مُجلّیٰ، هم بنده و هم پروردگار، هم حبیب و هم محبوب، و بالاخره هم آئینه و هم آفتاب دیده میشود. و بنابرین آدمیانی که فیض دیدار پیامبر الهی نصیبشان میشد، اگر دیدهء خـدا بین داشتند، خـدا را با تمام بهــا و جلالش درو میدیدند و در عین حال انسانی کامل را هم مشاهده مینمودند. درحالیکه ایندو را از هم جدا نمی دیدند. و همواره در عالم روح و روان محو و مات رخ یار میماندند. بیاد آوریم وقتی را که حواریّون مسیح از او پرسیدند که چرا دیگران جلال تو را نمی بینند؟ و او فرمود: فقط آنانکه مرا دوست دارند، شایستهء این مقامند.
تاریخ امر بهـائی، در دوران زندگی انسان بر کرهء خاکی نظیر و مشابه ندارد. هزاران نمونه از هر دقیقهء روحی و رقیقهء خدائی در این تاریخ ثبت است. قدر بدانیم و پیوسته جان و دل را از اینهمه نور و این همه عجائب و شگفتیها روشن داریم. این تاریخ بدیع براستی حماسه ایست از چیرگی نور بر تاریکی.
یحییٰ دارابی که جمال ابهیٰ او را "وحید عصر و فرید زمان" (ایقان مبارک) مینامند، این هر دو حالت بشری و الهی را در طلعت باب دید و برای ما بیادگار گذاشت. در<ظهور الحق- بخش سوّم> آمده است:
"سیّد یحییٰ وجوه امتیازی چند در هیکل مبارک و آیات باهراتش بیان مینمود. اوّل آنکه حضرت امّی است و تحصیلات علمیّه نکرد. دوّم آنکه هنگام بیان مسائل معضله و مطالب علمیّه، عویصهء مقاصد را بغایت مختصر و مفید ادا مینماید. که از عهدهء دیگران خارج است. سوّم آنکه کلمات و عباراتش شبیه بکلمات علما نیست. واز حیث مصطلحات و مضامین و نیز از حیث مطالب و مآرب و غیرها، بدع و مخصوص بخود اوست. و این اعظم دلیل میباشد که علم آنحضرت اکتسابی نیست و اگر نه، بایستی بعبارات و مصطلحات و اسلوب قوم باشد. چهارم آنکه هنگام جواب سؤالات سائلین، هر قدر مقدار کاغذ در دست داشته باشند، ولو آنکه فِی المثل بیش از سطری بر آن نتوان نوشت، جواب مسائل را کاملاً بر همان کاغذ مرقوم میفرمایند، چنانچه سائل قانع و ساکن گردد. ولی علما مجبورند که شرح آن مطلب را در مباحث مفصّله بیان نمایند. پنجم آنکه با همه حسن و زیبائی خط که آنحضرت راست، مرقوماتش را در نهایت سرعت قلم مینویسند. و حال آنکه از شرایط حسن خط، آرام نوشتن و نگهداشتن قلم میباشد. ششم حسن خُلق آنحضرت است که از تمام شئونش آشکار و ممتاز از دیگران میباشد. بدرجه ایکه قیام و قعودش ابداً به نشست و برخاست سایر ناس شباهت ندارد. هفتم آنکه اکل و شُرب آنحضرت مانند اکل و شرب سایر ناس نیست. و بدقّت تمام ملاحظه کردم سه لقمه ناهار اوست و در شام هفت لقمه غذا میل میفرمایند. و بنظر دقیق ملاحظه کردم، تمام غذای شبانه روزش بمقدار دو لقمه غذای یک مرد اکول (پر خور) نیست. و غذای غالبش چای میباشد و انرا نیز با جلیسش مساوی میاشامند. اگرچه آن شخص از طبقهء دانیه باشد. هشتم آنکه عبادت حضرت در قوّت و طاعتِ احدی نیست. و مشابه میباشد با آنچه در کُتُب و سیَر از امیر المومنین علیه السّلام و از سیّد السّاجدین حکایت شده."
وحید قبل از افتخار زیارت طلعت باب از سوی دو نفر هشدار داده شد. هم شیخعلیِ عظیم و هم سیّد جواد کربلائی او را برعایتِ نهایت ادب و احترام سفارش کردند که مبادا پشیمانی ببار آرد. ولکن مظهر وحدانیّت الهیّه، طلعت باب که مظهر عنایت الهی و تجسّم عشق و محبّت و لطف لایزالیست، او را چنان با مهر و عطوفت ربّانی پذیرفتند، که جز از آئینهءِ تمام نمای مهر پروردگار انتظار نمیرود. در بار اوّل، جمال حضرتشان از پس هزار حجاب بر او تابید تا غنچهء وجودش در پرتو خورشید حقیقت نسوزد. بار دوّم لمعه ای از نور راستین بر پهنهء روح او تافت. و بار سوّم شمس حقیقت، باز هم با لطف بی منتها در افق دل و جانش اشراق کرد. این جلوهء تدریجی فقط روش خالق هستی است.
چون وحید برای بار سوّم بارِ حضور یافت، از پیش سؤالاتی چند آماده کرده بود. ولی شرط قبولِ دعوتِ حضرت باب را، در دل خود، نزول تفسیری بر "سورهء کوثر" از قرآن مجید، بصرف ارادهء مولا قرار داده بود. وقتی در محضر مبارک وارد میشود، ناگهان چنان ترس و اضطراب او را میگیرد که تمام بدنش مرتعش میشود. و چون طفلی خردسال خود را زبون و ناتوان میابد. او قادر بادای کلمه ای نیست. طلعت باب چون پدر آسمانی با کمال ملاطفت برمیخیزند، او را در آغوش میگیرند. و پس از دلداری میفرمایند: هر چه میخواهی بخواه. اگر "سورهء کوثر" را برایت تفسیر بنویسم، جان و دلت آرام خواهد شد؟ وحید در برابر اینهمه عظمت و جلال بخاک میفتد. نزول این صحیفه یکی از هزاران معجز آن جمال هویّه است.
سیّد یحییٰ نوشت: بار اوّل خود را از او افضل یافتم. بار دوّم او را با خود برابر دیدم. بار سوّم او را ربّ جلیل و خود را عبد ذلیل مشاهده نمودم.
آتشی می بینم، ای یاران! ز دور
گـرم می آیـد بچشمم، نخــل طور
شعله خـوئی خود نمـــائی میکند
فـاش دعـــــویِّ خــدائــــی میکند
وحید و سه جلسه با طلعت باب
شنیـدم کـه در "عهـد اعلــیٰ"، وحیـد که در علـــم و فرزانگـــی بُـد فــرید
چــو نـاقــوس یـوم الجــزا را شنیـد بامــــر شهنشـــــاه از جـــــا پـــریـد
به "شیـراز" آمــد کـه تـا روی مــاه ببیند، گــزارش بـرد ســـو ی شــــاه
ز نفـخ بهــــاران دلــش زنــده شــد ز صوت "سـرافیـــل" پـاینـــده شــد
ز دل بــرد "پیمـــانِ" بـا شـــــاه را بیـک بـاره، دل بـاخـت آن مــــاه را
نـوشـت از بــرای پـدر، کای پــدر! ز افــــلاک دارم بـــرایــت، خـــبر!
یکـی شعـله خـوئـی، محمّد خصال، یکــی یوسفـی خـویِ عیسـیٰ کمــال،
جـوان و جـوان بخت و فرد و اَحَـد اَنَا الحــق زنــــد، از ازل تـــا اَبَــــد
ز لاهــوت معنــی، کتـابش به دست به فــردوس اعــلاش، جــای نشست
خـدا دانــد ایـن قُمـــــری راغ حــق هــزاران نــــوا دارد از بـــاغ حــق
به بـرگ نخستـین ز آثــار خـــــود، تمنّـــا نمـو ده است از یــار خــــود،
که ای شـمس ابهــی! مـرا کـن فــدا که خواهــم شــوم در سبیــلت فنــــا
پـدر! بـار اوّل کـــه دیـــدم رُخــــش مـرا بـود، هـر دم، بـه لـب پاسخـش
چــو بـار دگـــر، بـودم ایـن افتخــار، کـه گــردم بـه فــردوس او آشــکار،
جمــالش، دو چشــم مـرا خیــره کرد چـراغ خــرد را، بـه سـر تیــره کرد
سـوم بــار، بـــود او خــدای جلیـــل و ایـن بنــده، بـودم چـو عبدی ذلیـل
دل و جـان مـن، جمله در بنـد اوست که گشتم ز خود خالی و پُرز دوست
نــدارم، بجــــز، شــــوق دیــــدار او نخـواهـــم بخـوانـــــم جــز آثـار او
کتـابـش همـه، بـر حقیـقت گــــواست کلامــش نشانی بر این مدّعـــــاست
کـه محبــوب دلهــای پاکان بهـــاست
شـه لامـکان، نــور یـزدان بهـــاست
<قطره: ب 17ص45>
طلعت اعلیٰ در کمال عبودّیت، چنان بآتش عشق الهی گداخت که بازتابش هزاران عاشق دلباخته را، رقص کنان، بمیدان فدا و قربانی در راه دلبر آسمانی فرستاد. براستی طلعت باب آن آتشی بودند که وصف آن در قرآن آمده: "نارُ اللِّه الموقَدَةِ الَـتی تَطّلِعُ عَلَی الاَفـئِـدَةِ. انّها عَلَیهم موصَدَة. فی عَمَدٍ مُمَدّدَة" (7) آتش عشق در این ستون مشتعل شد و جهانی را بآتش کشید. در مقام فدا، در نخستین اثر نازله فرمودند:
"یا بقیّةَ اللّه! قَد فَدَ یتُ بِکلّی لَکَ و رَضِیتُ السّبّ فی سَبیلِکَ و ما تَمَنّیتُ اِلاّ القَتلَ فی مَحَبّتِکَ و کَفیٰ بِاللّهِ العلیّ مُعتصماً قَدیما و کفیٰ بِاللّه شاهداً و وکیلا…" (8) حضرتشان برضای خداوند راضی هسنند وآرزوی فدا مینمایند.
در مقام مناجات میفرمایند: "سُبحانَکَ و تَعالَیتَ! کَیفَ اَذکرُکَ یا مَحبوبَ الموجودات و کَیفَ اَعتَرِفُ بِحَقّکَ یا مَرهوبَ المُمکنات؟ و اِنَّ مُنتهیٰ ما تَستَعرِجُ الاَفئدة و غایةَ ما تُدرکُ العقولُ و الاَنفُس هُوَ اَثرُ الّذی ذُوّت بِاَمرکَ و ظهورُ الّذی ظَهر بظهورک" (9) خردها و ىلها تنها بر شناخت آثار امر تو و طلعات ظهور تو تواناست.
"فَاِنّنی یا الهی عَبدُکَ و فقیرُکَ و سائلُکَ و مِسکینُکَ و نازِلُکَ و مُستجیرُکَ. ما کان رضائی، الّا فی حبّک. و لا وَلَهی، اّلا فی ذکرکَ. و لا شوقی، اّلا فی طاعتکَ. و لا سروری، الا فی قُربکَ. و لا سکونی، اّلا فی وصلک..." (10)
و با این دعا: "یا الهی ما اَعرِفُکَ کما انتَ اَهلُه. و ما اَخافُک کما انت اهله. فیا الهی ما اَعلَمُ مِنک، اّلا ما اَلهَمتَنی من معرفتِ نفسک..." (11) عجز خود را از ستایش خـدا بیان میدارند.
شوق حضرتشان در اطاعت است. روشن است که عشق، شوق فرمانبری آرد. و رضای محبوب، اوج آرزوی دلداده است. ایشان از هر لذّتی جز محبّت محبوب، و از هر راحت جز وصال او، و از هر سروری جز رضای او استغفار میکنند. و بقا را برای با او بودن میخواهند و نه چیز دیگر. میفرمایند: "یا الهی و ربّی و مولایَ! استغفرک من کلِّ لذّةٍ بغیر حبّک. و من کلِّ راحةٍ بغیر قربک. و من کلِّ سرورٍ بغیر رضاک. و من کلّ بقاءٍ بغیر اُنسک..." (12)
در عبودیّت و در بیان جوهر ازلیِ وجودِ مبارک خویش، میفرمایند: "و انّنی اَنَا اوّلُ مَن آمَنَ بِاللّه و آیاته. و انّنی اَنَا الظّهّارُ الظَّیهور. و انَّ لی کلُّ اسماءِ خیرٍ مِن عندِ اللّه العزیزِ الغَیرور..." (13) تمامی نامهای نیکو از آنِ اوست . این لطیفه ایست که عبودیّت را با ربوبیّت در ظهور اللّه عجین میکند.
برای درک لمعه ای از پرتو رخسار آن عاشق جانسوخته، باین بیان توجّه کنیم: " یا اهلَ الارض! تَاللّهِ الحق انّی لَحوریّةٌ قَد وَلَدَتنیَ البهــاء فی قَصرٍ مِن قطعةِ الیاقوتِ الرّطبةِ المتحرّکةِ. و انّی تاللّهِ ما رأیتُ شیئاً فی ذلک الجنّةِ الاکبر، اّلا و قد نَطَقَت عَنِ الذّکر فی وَصفِ هذا الغلامِ الفَتَی العربی...فما هُوَ اّلا عبدُ اللّه و بابُ بقیّةِ اللّه مولیکم الحقّ..." (14) در بهشت الهی جز ذکر این غلام عربی نیست. و اوست بندهء بقیّة اللّه، مولای راستین مردمان.
در شأن خلّاقیت و در شأن ظهوراللّه در حضرتشان، میفرمایند: "انَّما المسیح کَلِمتُنا، قد اَلقیناها الیٰ مریم..." (15) روح اللّه مسیح کلمه ایست که ایشان به مریم القاء فرمودند.
و خطاب به محمّد شاه میفرمایند: "آن یا محمّد! و لَقَد قضیَ حُکمَ ربّکَ مِن قبل باَربع سِنینَ. و انَّ مِن یوم الّذی جاءَ امرُ ربّک، انّی اَخبَرتُکَ اَنِ اتّقِ اللّهَ و لا تَکُن مِنَ الجاهلین. و لَقَد اَرسَلتُ الیکَ الرّسولَ مَعَ لوحٍ مُبین. و انَّ حزبَ الشّیطان قَدِ استَکبروا عَلَیه و حالوا بینَهُ و بینَکَ. قد اَخرَجوهُ مِن ارضِ الّتی انتَ علیها بسلطانٍ مبین. و لقد فاتَ عنکَ خیرُ الآخرةِ و الاولیٰ..." (16)
وای بر تو ای محمّد! شیطان بین من و تو حائل شد و خیر جاودانی را از دست دادی.
"اَنِ اتّقِ اللّهَ ان لا تعذِّبَ نفسَکَ اکثر ممّا عَذَّبتَها. فَانّکَ لَتموتَ مِن قریبٍ. ثمَّ لَتبرءُ مِنَ الشّیطانِ الّذی جَعَلتَهُ ولیَّ نفسِک. و تَقولُ یا لَیتَنی مَا اتّخَذتُ الشّیطانَ ولیّاً و ما جَعَلتُ الباطلَ مُرشداً مهدیّا..." (17) خود را بیش از این عذاب مکن. مرگت نزدیک است. از شیطانی که بدوستی برگزیده ای، دوری کن. (این جناب حاج میرزا آغاسی بودند!)
داستانی تاریخی در این مورد بیاد آوریم:
"سررشته دار گفت: من در اوائل نشر امر حضرت ربّ اعلیٰ مقیم طهران بودم و با میرزا محمّد حسین، حکیم شهیر مجاورت و معاشرت داشتم. و غالب شبها از دری که مابین خانهء من و ایشان باز میشد، باهم ملاقات و مراوده و مؤانسه مینمودیم. و گاهگاهی در خصوص این امر سخن بمیان میامد. ولی حکیم چندان بکمالات و معلومات خویش غرور ومباهات داشت، که اعلم از خود مصوّر نمیکرد. و من چون همترازوی او نبودم، مباحثه و مناظره با من نمینمود. تا شبی بعادت مألوفه بخانه ام آمد. و در اثناء مصاحبه، ذکری از این امر بمیان آوردم. و او خطاب کرده گفت: ای آقا میرزا عبداللّه! آخر این (اشاره بخودش کرده) هم شخصی است! آیا بعد از اینهمه، تازه تابع دیگری شود؟ آنهم که و در چه؟
من از استماع سخنانش افسرده و دلشکسته شدم. و چاره ای جز سکوت ندیدم. و او از حالت پژ مردگیم متأثّر گشت. و در آن حال دست سوی یکی از کتب که بر زمین بود برد، گرفته بگشود. و گفت این دیوان خواجه حافظ شیرازی است. مردم او را لسان الغیب خوانند و باشعارش تفأُل کنند. آیا میل دارید ببینیم خواجه چه میگوید. من گفتم بأسی نیست، چه در دیوان وی وصف احوال موجود است. و خداوند آنچه را خواهد، تواند سبب رشاد عباد مقرّر فرماید.
پس میرزا برسم تفأُّل دیوان را بگشود و شروع بخواندن اوّلین بیت از صفحهء یُمنیٰ (راست) نمود و آن این بود:
کجاست صوفیِ دجّال چشم ملحد کیش بگو بسوز، که مهدیّ دین پناه رسید
(این بیت با توجّه بزمان دعوت شاه از طلعت اعلیٰ بطهران و دسیسهء حاجی و وضع او یک نبوّت است)
...میرزا از ملاحظهء بیت مذکور غرقهء دریای بهت و حیرت گشته بنشست. و من چنان مسرور شدم که حال طرب و اهتزاز داشتم. حکیم بعد از نبذه ای اظهار تحیّر و تعجّب گفت: ای آقا میرزا عبداللّه این تفأُّل و تصادف نیست، بلکه تنبؤ (پیشگوئی) و غیب گوئی است. که در یک بیت عقیده و عاقبت، حتّیٰ قیافهء حاج میرزا آغاسی را بیان نمود."
این داستان، حکیم را از قلّهء غرور بزیر انداخت. با فروتنی حق را جست و یافت.
در خطاب به محمّد شاه، میفرمایند: "و لو یکشفُ الغطاء عَن بَصَرک لَتَمشی اِلیّ بصَدرک و لو تَمشی عَلَی الثَلج خوفاً مِن عذابِ اللّه. انَّهُ لسریعٌ قریبٌ. فَوَالّذی خَلَقَک لو تَعلَمُ ما قُضیَ فی ایّامِ سلطنتک، لَرَضِیتَ اَن لا نَزَلتَ مِن ظَهرِ ابیک و کُنتَ مِنَ المَنسییینَ..." (18) اگر پرده از دیده ات بر افتد، با سینه بر برف میخزی و بسوی من میائی. و اگر بدانی در دور حکومتت چها واقع شد، آرزو میکنی که هرگز زائیده نشده بودی و از فراموش شدگان میبودی.
در بیان حال منکرین این انذار نازل:
"انّ الّذینَ استَکبَروا عَلَیَّ و جَحَدوا ما اَکرَمَنی اللّهُ بِفَضلِهِ مِن آیاتٍ بیّناتٍ و کتابٍ مبینٍ، فَاولئکَ حَقّت عَلَیهم کلمةُ العذاب . ما لَهُم یومَ الفَصل مِن وَلیٍّ و لا مِن نَصیرٍ..." (19)
و در ناتوانی مردمان در آوردن آیاتی چنین که جز از وحی الهی نیست، میفرمایند:
"هذا کتابٌ مِن عِنداللّهِ المُهَیمِنِ القیّوم...لَوِ اجتَمَعنَّ مَن فی ملکوتِ السّماواتِ و الارض و ما بینَهما اَن یَأتیَنَّ بِمِثل ذلکَ الکتاب، لَن یَستَطیعنَّ و لَن یَقدِرنَّ و لَو انّا جَعَلناهُم عَلیَ الارض فُصَحاءَ بالغینَ..." (20)
و براستی این ظهور اللّه است و یا خداوندِ ظاهر که بشاهان امر میفرماید: "یا معشرَ الملوک بَلِّغوا آیاتِنا اِلیَ التّرک و ارضِ الهند بِالحقِّ وعَلیَ الحقِّ سریعاً، و ماوَراءَ ارضها من مشرق الارض و غربها بالحقِّ علی الحقِّ قویّا..." (21)
و در معرّفی مظهر ظهور، در توقیع خطاب به محمّد شاه نازل:
"خَلَقَنی اللّهُ من طینةٍ لَم یُشارک فیه احدٌ. و اَعطانی ما لا یُدرِکُه البالِغونَ. و لا یَقدرُ اَن یَعرِفَهُ الموحّدون...اَلا اِنّنی اَناَ رُکنٌ مِن کلمةِالاولیٰ الّتی مَن عَرَفَها عَرَفَ کلَّ حقٍّ و یَدخُل فی کلِّ خیرٍ. و مَن جَهَلَها جَهَلَ کلَّ حقٍّ و یَدخُل فی کلِّ شرٍ...قد جَعَلَ اللّهُ کلَّ مَفاتیح الرّضوان فی یَمینی و کلَّ مَفاتیح النّیران فی شمالی...اَناَ النّقطةُالّتی ذُوَّت بِها مَن ذُوّت. و اِنّنی اَناَ وجهُ اللّهِ الّذی لا یَموتُ، و نورُهُ الّذی لا یَفوت. مَن عَرَفَنی وَرائَهُ الیقین و کلّ خیرٍ و مَن جَهَلَنی ورائهُ السّجّین و کلّ شرٍّ...قسم بحقّ مطلق که اگر کشف غطاء شود، مشاهده مینمائی کل را در این دنیا در نار سخط خداوند که اشدّ و اکبر است از نار جهنّم. الّا مَنِ استَظَلَّ فی ظِلِّ شجرة مَحبّتی. فَاِنّهم هُمُ الفائزونَ..." (22)
میفرمایند: من از جوهری یگانه هستم. من نخستین پایهء کلمهء اولیٰ هستم. آنکه مرا شناخت، همه حق را شناخته و بهمهء خیر رسیده است. و آنکه نشناخت، تمامی حق را منکر است و در خور همه بدیهاست. کلیدهای بهشت و جهنّم در دست من است. من نقطه ای هستم که همهء خلقت بمن پیدائی یافت. من روی خدا هستم و من نور خدا هستم.
و در بیان بزرکی روز ظهورشان، این آیه گواه است: "یا عبادی هذه ایّامُ اللّه قد وَعَدَکم الرّحمن فی کتابه..." (23)
" وَ اِنّا نَحنُ قد تَکَلّمنا فیِ الشّجرةِ الطّور بِاِذنِ اللّه لِموسیٰ و اِنّا قَد اَظهَرناکَ مِن نورٍ اقلّ مِن سِمِّ الاِبرة عَلیَ اطّور و مَن عَلَیها، فَاندَکَّ الجَبَلُ و کانَت هباءً مَنثورا..." (24) خداوند میفرماید: ما در طور با موسیٰ سخن گفتیم و تو را از مقدار نوری کمتر از آنچه از سوراخ سوزن بگذرد، بر کوه طور و آنچه بر آن بود، زدیم. کوه لرزیده چون گردی پراکنده شد.
"بِسم اللّهِ الاَمنعِ الاقدس: اِنَّنی اَنَا اللّهُ لا اِلهَ الّا اَنَا. و اِنَّ مادونی خَلقی! اِیّایَ فَاعبدون. و خَلَقتُکَ و جَعَلتُکَ مَظهرَ نفسی لِتَتلونَ مِن عِندی آیاتی...و خَلَقتُ کلَّ شیئٍ لَکَ و جَعَلتُکَ مِن لَدُنّا سلطاناً عَلَی العالَمین...قد خَلَقتُکَ بِکَ. ثُمَّ کلَّ شَیئٍ بِقولِکَ، امراً من لدنّا. انّا کنّا قادرین. و جَعَلتُکَ الاوّلُ و الآخِرُ والظّاهرُ و الباطن. انّا کنّا عالِمین..."(25)
خداوند مبفرماید: ای طلعت اعلیٰ! من تو را مظهر نفس خود قرار دادم. همه چیز را برای تو آفریدم. و تو را بر جهان سلطنت دادم. تو را افریدم و سپس همه چیز را بکلمهء تو خلق کردم. و توئی اوّل و آخر و ظاهر و باطن.
در بیانی، آن مظهر هویّه میفرمایند: "شهادت میدهم در این روز بر خلق خود. و دونِ شهادت من نزد من لا شیئ بوده و هست. و هیچ جنّتی از برای خلق من، اعلای از حضور بین یدی نفس من و ایمان بآیات من نیست..." (26)
حضرتشان بروشنی میفرمایند: "انّا نحنُ لو نشاءُ لهدینا الارض و من علیها علیٰ حرفٍ من الامر، اقربُ من لمح العین جمیعاً..." (27) اگر بخواهیم در چشم برهم زدنی، تمامی انسانها را بحرفی براه راست میاوریم.
آری دوستان من! شناخت خـدا وعشق باو، در شناخت و محبّت ظهور اوست. طلعت باب میفرمایند: "اِن عَرَفتَ اللّهَ فی باطنِ الباطن قبلَ ظهورِاللّه، لَتَعرِفنَّ اللهَ ربَّکَ فی ظاهرِ الظّاهر بعد ظهوره..." (28) اگر خـدای را در نهانی کامل میشناختی، البتّه در ظهور او، او را میشناختی.
محبّت اللّه اساس وجود است و سبب حیات ابدی و جنّت باقی. باین بیان توجّه کنیم: "فَسُبحانَکَ اللّهمَ لَو لَم تُمَلِّک اَحَداَ مِن شَیئٍ...ولکن قد جَعَلتَهُ مِن شَجَرَةِ مَحبّتکَ، ذلکَ خیرٌ لَهُ عَمّا قَد خَلَقتَ فِی السّماواتِ و الارضِ و ما بَینَهُما. اِذ یورَثُ الجنّةَ بِفَضلِکَ و یُرزَقُ فیها بِآلائِکَ، و لا نَفادُ لِما عِندک..." (29) اگر کسی هیچ ندارد جز محبّت تو، بهشت و همه نعمتها از آنِ اوست. و نعمت تو را زوالی نیست.
باید بزبان آن مولای بیهمتا مناجات کنیم.
"یا الهی! فَلَکَ البهـاءُالابهیٰ وَالسّناءُالعُظمیٰ. جلالتُکَ اجلّ مِن اَن تُحیطَ بِهِ الاوهام.وعِزّتُکَ اَعَزّ اَن یَصعَدَ اِلیها طیرُ الافئدةِ وَالاَفهام..." (30) ای خـدای من! جلال تو برتر از اوهام و عزّت تو بالا تر از درک هاست...
"هَب لی یا الهی! کمالَ حبّکَ و رضاک. وَاجذِب قلوبَنا بِانجِذابِ نورِک. یا برهان! یا سبحان! وَ اَنزِل عَلَیِّ نفحاتِکَ فی آناءِ اللَیلِ و اَطرافِ النّهار، بِجودِکَ یا منّان..." (31)
این دلبر دلدار، این حبیب محبوب در مورد ظهور بعد خـدا، سخنی ناگفته نگذاشتند. عشق بهــاءاللّه را جوهر حیات و سرچشمهء عزّت و نور شمرده اند. میفرمایند: "قسم بذات اقدس الهی جلَّ و عزَّ که در یوم ظهور مَن یُظهِرُهُ اللّه، اگر کسی یک آیه از او شنود و تلاوت کند، بهتر است از آنکه هزار مرتبه <بیان>را تلاوت کند..." (32)
"قل انَّ مَن یُظهِرُهُ اللّه حِجابُ اللّهِ الاوّل و اَنتُم مِن وَراءِ ذلکَ الحِجاب غَیراللّهِ لا تُدرِکونَ...اِن تُریدونَ اللّهَ فَلتُریدونَ مَن یُظهِرُهُ اللّه..." (33) میفرمایند: بهــاءاللّه حجاب اوّل بر وجه خـداست. از پس این پرده، روی نادیدنی محبوب بی نشان است. و در آن عرصه جز خـدا نیست.
و در شناخت مَن یُظهِرُهُ اللّه میفرمایند: "و انَّ بهـاءَ مَن یُظهِرُهُ اللّه فوق کلِّ بهـاءٍ و انَّ جلالَهُ فوق کلِّ جلالٍ و انَّ جمالَهُ فوقَ کلِّ جمالٍ و انَّ عَظَمَتَهُ فوق کلِّ عظمةٍ و انَّ نورَهُ فوق کلِّ نورٍ و انَّ رحمتَهُ فوق کلِّ رحمةٍ... و انَّ ظهورَهُ فوق کلِّ ظهورٍ و انَّ بُطونَهُ فوق کلِّ بطونٍ...و انَّ علمَهُ نافذٌ فی کلِّ شَییٍ و انَّ قُدرتَهُ مُستطیلةُ علیٰ کلِّ شیئٍ..." (34)
"فَلتُراقِبُنَّ یومَ مَن یُظهِرُهُ اللّه! فَاِنّی ما اَغرَستُ شجرةَ البیان الّا لِتَعرِفَنی و اِنّنی اَنَا اوّلُ ساجدٍ لَهُ و مؤمنٌ بنَفسه...فَانّ البیانَ مَعَ عُلوّهِ یُؤمِنُ بمَن یُظهِرُهُ اللّه...و انَّ کلَّ ما رُفِعَ فِی البیان کَخاتم فی یدی. و انَّنی انَا خاتم فی یَدَی مَن یُظهِرُهُ اللّه..." (35)
تمامی <بیان>و آنچه دراو به او خلق شده است، حلقه ایست بر دست من. و من خود حلقه ای بر دست بهــاءاللّه...
قطعه ای در مراتب عشق و فدای آن نار موقده، آن محبوب بی همتا، روح الوجود له الفداء در این مقطع سبب روح و ریحان است. در کتاب <قطره> میخوانیم:
شهر تبریز و شهادت حضرت اعلیٰ
چـو خورشید بر شد به نصف النّهار سیه گشت «تبریز» چون شـام تار
بجنبیـد بـادی چـــو غــولـی شگـفت سیـاهـی همــه روی گیتــی گــرفت
براورد عــا لـــم یـکـی آه ســــرد لبــاس عــزا در تـن خـویش کرد
به طهران، دل شـاه ابهیٰ شکست به بـاغ ارم، پشت غیسیٰ شکست
محمّـد ز ســـوز درون نـالــه کـرد علـی را، دل خستـه بگـرفـت درد
بنــــالیـد مـوسـیٰ به لاهـوت نــور بلـرزید حـوریب و فـاران و طور
بغــرّیـد ابـــر و ببــــاریـد سخــت تو گفتی که شد آسمــان لخت لخت
به بــاران اشـــک دل تـابنـــــاک همیخـواست شـویـد بدنــهای پــاک
بـدنهــای ----- بـر دار آویختــــه ز زخــم ستــــم، درهـــم آمیختـــه
بــدنهـــای پــاکیـــزه تـر از روان گـرامـی تـر از آنچــه دارد جهـان
خــدایـا! چـه میشد اگـرچون انیس شب پیـش بـودم بـه نـزدش جلـیس
به گِــردش چــو پـروانه میسوختم به عشقش چو مجنـون میـافروختم
شب از لعــل او، راز کـروبیـــان به گـوش دلــم میشد و گـوش جان
سحــر، در کنـــــار گُــلِ روی او به هــر دشمنـــی میـــشدم روبـرو
بـه لطف خـــدا، خــار گل میـشدم سپــــاه و سپهــــدار گـل میــــشدم
تنی را که جــان در رهـش باختـم سپـر، از سـر خـــویش مـیساختـم
عجیــن مـیشدم، با گــــلاب تنــش فــدا میــشدم چــون تـن روشــنش
کــه از یُمـــن نـزدیکــی آن بـدن ز هـر ذرّه ای از گِــل و آبِ مـن
نــوای خــداوند عشـق و جنـون، بگــردون رسد همـره سیل خـون،
که محبوب دلهـای پاکان بهــاست شهِ لامکان، نـور یزدان بهــاست
و امّا ظهوراللّه در اسم اعظم و با تمامی نور و کمال و در غایت جمال،
آنچنان که انسان بالغ در عالم تن قادر به شناخت اوست یعنی جمالِ قِدَم، جمالِ مبارک،
مَن یُظهِرُهُ اللّه، بهـاءاللّه، محبوب عالمیان، مقصود آدمیان، قبلهء بیان و اهل بهـاء
آین ظهور الهی خصوصیات دیگر دارد.
نخست اینکه او با عَلَمِ "انَّنی اَنَا اللّهی" ظاهر شده است یعنی با پرچم خداوندی. در <کتاب اقدس> از آیات طلعت اعلیٰ میخوانیم: "قالَ و قولُهُ الحق: اِنّه ینطقُ فی کلِّ شأنٍ انّه لا الهَ الّا اَنَا الفردُ الواحدُ العلیمُ الخَبیر" (36)
و در آیات دیگر در بیانِ عدم تعطیل فیض الهی آمده است که پس از ختم کور نبوّت، کور تابش شمس الوهیّت آغاز میشود. آیات لقاء در قرآن مجید کراراً باین لطیفهء معنویّه اشاره میکند. و نیز گفتار بسیار از پیامبران پیشین در کتب دیگر.
دوم اینکه ظهور خـدا در بهـاء خود، ظهور اوست در اسم اعظمش که دارای همه نامها و صفات الهی است. ظهور کلّی اوست. و مظهر خـدا "مقام نفس" یعنی کفیل و جانشین خـداست در عالم امر و خلق (کتاب اقدس بند 1) و اِنّهُ لَمَظهرُ یَفعَلُ مایَشاءُ، والمُستقرّ عَلیٰ عرشِ یَحکُمُ ما یُریدُ." (37) مختار مطلق است. "آنچه کند او کند."
سوم اینکه ظهور الهی در این زمان مظهر اسم رحمان خـداست. "هنگام فنای عالم و اهل آن" رسیده بود، و خـدا با کمال رحمانیّت خود ظاهر شد. بیش از سی بار در کتاب اقدس باین لطیفه اشاره میشود و بیش از این شمار در سایر الواح. در لوح احتراق هم، در مناجات با خـدا، جمال محبوب به "مطلعُ اسمکَ الرِّحمن" نام برده میشود. حضرتشان با علم مطلقه باسرار دلها، همواره ستر عیوب بندگان فرمودند. و این ستر را "سبب جود و فضل" اوست نه استحقاق ما بندگان.
این مظهر الهی، قلم اعلیٰ است که از حرکت آن روح جدید در جسم جهان دمیده شد. و از سکون آن صلح و آرامش در آفرینش پدید آمد. در کتاب اقدس نازل: "طوبیٰ لِمَن وَجَدَ عَرفَ المَعانی مِن اَثَرِ هذَالقلمِ الّذی اِذا تَحَرّکَ فاحَت نَسمةاللّه فیما سِواه. واِذا تَوَقَّفَ ظَهَرَت کَینونةُ الاطمئنان فِی الامکان. تَعالَی الرّحمنُ مُظهِرُ هذَالفضلِ العظیم..." (38)
در این ظهور حجّت خـدا تمام است. و آنچه بشر را بکار آید، از آسمان عنایت ظاهر شده. شناخت مظهر ظهور، شناخت خـداست و توجّه باو توجّه بخدا. خوب است در این آیات دقّت کنیم: "لَیسَ لاحَدٍ اَن یَتَمَسّکَ الیوم اِلاّ بِما ظَهَرَ فی هذَاالظّهور. هذا حکمُ اللّهِ مِن قبل و مِن بعد و بِه زُیّنَ صُحُفُ الاوّلین. هذا ذِکرُاللّه مِن قبل و مِن بعد. قد طرّزَ به دیباجُ کتابِ الوجود، اِن اَنتُم مِنَ الشّاعرین. هذا امرُاللّه مِن قبل و مِن بعد ایّاکم اَن تکونوا مِنَ السّاغرین. لا یُغنیکمُ الیوم شَیئ و لَیسَ لاحدٍ مَهرَبٌ الاّ اللّهُ العلیمُ الحکیم. مَن عَرَفَنی قَد عَرَفَ المقصود. مَن تَوَجّهَ اِلَیّ توجّهَ اِلَی المعبود..." (39)
"قُل اِنّا دَخَلنا مکتبَ المعانی وَ التّبیان حینَ غَفلة مَن فِی الامکان. و شاهَدنا ما اَنزَلَهُ الرّحمن. و قَبِلنا ما اَهداهُ لی مِن آیات اللّهِ المُهیمنِ القیّوم. و سَمعنا ما شَهِدَ بِه فِی اللَوح. اِنّا کُنّا شاهِدینَ. و اَجَبناهُ بامرٍ مِن عِندنا. انّا کنّا آمرینَ" (40)
"یا ملأالبیان! انّا دَخَلنا مکتبَ اللّه اِذ اَنتُم راقِدون. و لاحَظناَ اللوحَ اذ انتم نائِمون. تَاللّهِ الحقّ قد قَرَئناهُ قبلَ نزولهِ و انتم غافلون. قد اَحَطناَ الکتابَ اذ کُنتُم فِی الاصلاب. هذا ذِکری عَلیٰ قَدرَکُم لا عَلیٰ قَدرِاللّه. یَشهَدُ بذلک ما فی عِلمِ اللّه لَو انتم تَعرِفون. و یَشهَدُ بذلک لِسانُ اللّه لَو اَنتُم تَفقَهون. تَاللّهِ لَو نَکشفُ الحِجابَ اَنتم تَنصَعِقونَ " (41)
مظهر ظهور. جمال ابهیٰ قبل از آفرینشِ خلقت، تمامی علوم و اسرار را متحقّق بوده در خود داشت. دانش او اکتسابی و تحقیقی نیست. لازمهء ذات است. شناخت جمالِقِدم در گفتاری بقلم توانای ولیِّ امر محبوب، شوقی ربّانی ممکن است.
"این مظهر کلّی الهی و مطلع انوار سبحانی که در چنین موقع خطیر حامل چنین پیام عظیم و جلیل گردید، ذات اقدسی است که نسلهای آیندهء بشر، همان نحو که اکنون جمِّ غفیری از پیروان حضرتش بدان مقرّ و معترفند، او را بالقاب و نعوت فخیمه: قاضِی القضاة، شارع اعظم و مُنجی امم، محرّک عالم، متّحد کنندهء ابناء بشر و موجد الف سنهء منتَظَر(اشاره به نبوّت انجیل در سلطنت هزار سالهء عدل و عشق)، مؤسّس کور جدید، رافع بنیان صلح اعظم، منشأ عدل اتمِّ اقوم، مُنادی وحدت انسان و بانی نظم جهان آرای الهی و مُبدع و مُبشّر مدنیّت سرمدی الآثار یزدانی تجلیل و تکریم خواهند نمود.
ظهور مبارک نزد ابناء کلیم، ظهور "پدر سرمدی" و "ربّ الجنود" است که با "هزار هزار مقدّسین" ظاهر گشته. نزد ملّت روح، مَجیئ ثانی مسیح در "جلال اب سماوی" و در نظر شیعهء اسلام، "رجعت حسینی". و به اصطلاح اهل سنّت و جماعت، نزول "روح اللّه". و باعتقاد زرتشتیان، ظهور "شاه بهرام موعود". و نزد هندوها، "رجوع کریشنا" و نزد بودائیها، "بودای پنجم" محسوب میشود.
اشعیای نبی...ظهور مبارک را به "جلال ربّ" و "اب سماوی" و "شاهزادهء صلح" توصیف نموده..."نفسی که بر کرسی داود جالس و بقوّت عظیم ظاهر خواهد گردید" و "بین امّتها داوری خواهد نمود" و "رانده شدگان اسرائیل را جمع نموده، پراکنده شدگان یهود را از چهار طرف عالم فراهم" خواهد آورد.
حضرت داود در مزامیرش این ظهور اعظم را "ربّ الجنود" و "سلطان جلال" میخواند. و حَکّی او را "مقصود امم و محبوب عالم" مینامد.
حضرت مسیح ایشان را "رئیس این جهان" و "مُعزّی"...و "صاحبُ الکَرم" (کَرم یعنی تاکستان و باغ) مینامد و "پسر انسان که در جلال پدز ظاهر خواهد گردید".
و حضرت رسول اکرم در قرآن مجید ظهور مبارک را به "نبأ عظیم" تعبیر و آن یوم فخیم را "یومَ یأتیهُمُ اللّهُ فی ظُلَلٍ مِنَ الغمام" و "جاءَ ربّکَ وَالملکُ صفّاً صفّاً" و "یَقومُ الرّوح والملائکةُ صفّاً" توصیف فرموده" (42)
در نماز اقرار میکنیم که این ظهور الهی، طلوعِ "مکلّم طور" است و "صاحب جهان" "قَد اَظهرَ مشرقُ الظّهور و مُکلّمُ الطّورالّذی بهِ اَنارَ الافقُ الاعلیٰ و نَطَقَتِ السّدرةُ المُنتهیٰ وَارتَفَعَ النّداءُ بینَ الارضِ و السّماء قد اَتَی المالکُ..."
در لوح احمد فارسی (احمد کاشانی) غلبه و سلطهء الهیّه در این ظهور اعظم اینچنین بیان شده است:
"...همه هیاکل موجودات را محض جود و کرم از نیستی محض بمُلک هستی آوردم. بی طلب عنایت فرمودم. و بی سؤال اجابت فرمودم. و بی استعداد منتهای فضل و جود مبذول داشتم..." و در لوح عبدالوهّاب میخوانیم:
"مکلّم طور بر عرش ظهور مستوی. از حفیف سدرهء مُنتهیٰ، کلمهء مبارکهء "قَد اَتَی الموعود" اصغاء میشود..." و در لوحی دیگر: "قد ظَهَرَ کتابُ اللّه عَلیٰ هَیکلِ الغلام فَتَبارکَ اللّهُ احسنُ المُبدِعین...قل انَّ دلیلَهُ نفسُهُ ثمَّ ظهورُهُ. و مَن یَعجزُ عَن عرفانِهِما، جَعَلَ الدّلیلَ لَهُ آیاتِهِ. و هذا مِن فَضلهِ عَلیَ العالمین. و اَودَعَ فی کلّ نفسٍ ما یَعرِفُ به آثارَ اللّه. و مِن دونِ ذلک لَم یَتِمّ حجّتُهُ عَلیٰ عِباده اِن اَنتُم فی امرِهِ مِنَ المتفکّرین..." (44)
حضرت بهـاءاللّه خطاب به ناپلئون امپراطور فرانسه میفرمایند: "قُل قَد اَتَی المختارُ فی ظُللِ الانوار لِیُحیی الاکوانَ مِن نفحاتِ اسمِهِ الرّحمن. و یتّحِدَ العالم و یَجمَعَهُم علیٰ هذهِ المائدةِ الّتی نُزّلَت مِنَ السّماء" میفرمایند: طلعت مختار آمد تا جهان را زنده کند، عالمیان را متّحد سازد. و آنانرا بر خوان نعمت خـداوندی گرد آرد.
و "یا مَلِک! اِسمَعِ النّداء مِن هذهِ النّار المُشتعلةِ مِن هذهِ الشّجرةِ الخضراء فی هذا الطّورِ المرتفعِ عَلیَ البقعةِ المقدّسةِ الَبیضاء خلفَ قُلزُمِ الکبریاء: انّه لا اله الّا انا الغفور الکریم"- ای شاه! ندا را از این آتش الهی که در شجر سبز خرّم مشتعل است، بشنو که فریاد انا اللّهی میزند.
لقاء خـدا را باید در لقاء مظهر او جست. در تاریخ امر بهــائی میخوانیم که اسماعیل زواره ای آرزو کرد تا بزیارت جمال الهی در آن هیکل بشری توفیق یابد. او برای لحظه ای آن جمال بیمثال را در رخسار حضرت بهــاءاللّه دید و بآرزوی خود که دیدار گوشه ای از عالم ملکوت بود نیز رسید. او دیگر نتوانست که در عالم بماند. حالت او را در قطعه ای کوتاه بیان کرده ام:
کجا کس دیده در آتش، گُل سوری بخندد خَوش؟
کجا اندر دل دریا برقصد شعلهء سرکش؟
من این را دیده ام یاران! دلم در حسرتش سوزد.
درون آب رخشان، آتش سوزان، بصدها شعله چون پروانه میرقصد،
تو گوئی صدهزاران هیکل نوری، به گرد دلبر جانانه میرقصد.
من این را در رخ دلدار دیدم، ز حیرت زار میگریم، دلم در حسرتش سوزد.
سیّد اسماعیل از جمال محبوب با محمّد نبیل سخن گفت و از آتش درونش شعله ای بر او آشکار ساخت. ولی قرار و آرام نیافت و خیلی زود خود را به دست خویش فدای محبوب کرد. داستان او که یکـی از هـزاران قصّهء جانبــازی در آستــان محبوب ابهـیٰ است، از <کتاب قطره> نقل میشود. او میگفت در جمال محبوبِ عالمیان، انعکاس صدهزار خورشید را در دریائی از آب بلورین دید.
خـود کشـی "ذبیــح"
"ذبیــح" آرزو کــرد تـا چشـم روح عطـا گـرددش، بـا دلـــی پر فــتوح
"جنــاب بهــــــاء" داد او را نـویـد کـه بینـد بـدانسـان کــه هـرگـز ندید
چـو بشنیـد آن لحـن قــدس ملیـــح دگرگونه شـد، قلـب و روح "ذبیـح"
چنـان بود مست و چنـان بود شـاد که گـوئی سوار است بـر اسب بـاد
یکــی روز، گفـتـا چنیـن با "نبیل" که ای دوست هرگزمپوی این سبیل
نمیدانی، ای جـان! چهــــا دیـده ام چـه لحنــی ز فــردوس بشنیــده ام
صبـاحی، "جمـالِـمبـارک" پــــگاه بـه بیـرونـی "بیـت" آمــد چو مــاه
بدل گفتـــم: ای خــالـق آسمــــان! شـود پـرده افتـــد ز چشمــانمــان؟
بـبینیـــم آن روی چـــون مـــاه را جمـــال حقیقـــیِ ایـن شــــــــاه را
در اینـــدم، بنـاگاه، شــــاه بهـــــاء نگـه کـرد و فـرمـود "بین آن لقاء"
چو در روی مــاهـش نظر کردمی تـو گوئــی به مینـو سفـر کـردمـی
هـزاران هـزاران مـــه و آفتـــاب برخساره اش بـود، پر نـور و تاب
شـده منعکس، هـر یک انـدر یمـی کـه دریـای مغـرب بـرش شبــنمـی
به یک لحظه دیـدم جهـانی ز نـور به هـر قطـره از آبِ دریـــای دور
خـدایا! دل وجـان مـن مست هست کـه دیـدم به چشمـان جمــال الست
"محمّـد" مخـواه آنچـه مـن دیده ام کـه مـن از جهـان سخت ببریده ام
نـدارم بـه دل، جــز هـوای سفــــر نـدارم به ســر، جـز ز یـارم خبــر
دلـم شعلـه بـاشد، تنـم همچو طور بهــر لحظه، آیــد نــدایـــم ز دور:
که محبوب دلهــای پاکان بهـاست شهِ لامکان، نـور یـزدان بهـاست
این ظهور الهی درس عشق و فدا میدهد. خـدا در این مظهر خود، پنجاه سال بحال انسان گریست. بلایای بیشمار تحمّل کرد تا فرزند او، انسان به آسایش راستین برسد. ذلّت را پذیرفت تا او عزیز شود. و با صبر و شکیب، تمامی سمومی که طی قرون، نا آگاهان و بیخردان دانسته و ندانسته با تعبیرات و تفسیرات خود در آیات الهیّه وارد کرده و آن "آبِ زندگی" را آلوده و ناسالم نموده بودند، ازان خارج کرد و زلال خمر باقی (کلمهء خـداوندی) را بروشنی نور در دسترس ما قرار داد. ظلم و ستم نابخردان را با بردباری تحمّل فرمود تا در جهان عدل و داد مستقرّ گردد. و ذلّت را برای خود پسندید تا انسان بعزّت جاودانی رسد. "قُل بِما حَملَ الظّلمَ ظَهَرَ العَدل فیما سِواه. و بِما قَبِلَ الذّلةَ لاحَ عِزّاللّهِ بینَ العالمین..." (45)
جمال ابهـیٰ بکمال قدرت و در غایت فداء، درس عاشقی میدهند و بنا بر سفارش فرزندشان، عبدالبهـاء، محبّت محبوب ازلی را باید با تأمّل و تفکّر در مناجاتهای آن دلباخته آموخت. این آیات را در یکی از مناجاتهای آن عاشق دلسوخته بآستان یزدان پاک تلاوت میکنیم:
"...طوبیٰ لِمَن ذاقَ حَلاوةَ ذِکرِکَ و ثَنائک. اِنّهُ لا یَمنَعُهُ شیئٌ عَنِ التّوجّهِ اِلیٰ مَناهِجِ رضائِک و مَسالک امرک و لو یُحاربُهُ مَن عَلیَ الارض کلّها. فَانظُر دُموعَ البهـاء! یا محبوبَ البهـاء. ثمّ انظُر زَفراتِ قلبِ البهـاء، یا مقصودَ البهـاء. فَوَ عزّتک و عظمتک و جلالِک لو تورِثُنیَ الجَنان بِدَوامِ نفسِکَ و اِنّها یَشغِلُنی عَن ذکرِکَ فی اقلّ مِن آنٍ، اَترُکُها و لَن اَتَوَجَّهَ الیها اَبداً. اَنَا الذی مُنِعتُ عَنِ الدّنیا و العافیةِ فیها. و بذِکرکَ قَبِلتُ البلایا کلّها. اَسأَلُک یا انیسَ البهـاء و محبوبَ البهـاء ! بِاَن تَکشفَ حجابَ الّذی حالَ بینَکَ و بَینَ عِبادک لِیَعرِفنّکَ بِعَینِکَ و یَنقَطِعُنّ عمّا سواک..." (46)
تعمّق در بحر معانی آیات فوق که نمونه ای از صدها مناجات و لوح صادره از قلم اعلیٰ است، درهائی بباغهای جانبخش عشق و دلدادگی میگشاید و اسراری از عوالم پاکبازی را مشهود و عیان میسازد. که عقل را مدهوش میکند و جان و تن را در آستان مقدّس جمالِ ابهـیٰ به سجده وامیدارد.
حضرتشان میفرمایند: خوشا بحال کسی که حلاوت ذکر خـدا را چشید. چنین شخصی از راه خـدا منحرف نشود و از امرش باز نگردد. گرچه جمیع عالمیان با او بمقابله برخیزند. سپس از خـداوند میطلبند که: ای محبوب بهـاء! اشکهای بهـاء را ببین. و ای مقصود بهـاء! آه های دل بهـاء را بنگر. بعزّت و جلالت سوگند، بهشت جاوید را نخواهم اگر دمی مرا از یادت جدا سازد.
آن حضرت به آه و انین از یزدان پاک میخواهند که پرده از چشم عباد برگیرد تا به عرفان الهی موفّق شوند و جمال پاک و تابناک محبوب ازلی را به دیدهء خـدائی بنگرند و از همه چیز جز او درگذرند. آن دلبر مهربان در مقام فنا و استقبال از بلا، و شوق لقا میفرمایند: "نَفسی لِسِهامِکَ الفِداء، و روحی لِقَضائکَ الفداء، یا محبوبَ البهـاء! و انیسَ البهـاء! و مُضرِمَ نارِ الوفاء فی صَدر البهـاء! وَ النّاطقُ بآیاتکَ الکُبریٰ عَلیٰ لِسانِ البهـاء! وَ المُنادی فی سرّالبهـاء بِکلمتکَ العُلیا. کَینونةُ البهـاء لِفَضلک الفداء. و ذاتیةُ البهـاء لِرَحمتک الفداء..." (47)
در این مناجات، آن عاشق دلباخته چنین نیاز میاورد: جانم فدای تیرهای بلا که در سبیل رضایت و اجرای امرت بر من میبارد. و روحم قربان حکم و قضایت، ای محبوب بهـاء و انیس بهـاء و افروزندهء آتش شوق و وفا در سینهء بهـاء! ای محبوبیکه در زبان بهـاء، بآیات خود تکلّم میفرمائی. و در روان بهـاء با کلمهء علیایت بندگان را به سوی مقصود هدایت میکنی. کینونت بهـاء فدای دریای فضل و جودت. و ذات بهـاء بقربان بحر رحمتت...
بحقیقت، عاشق راستین بهـاءاللّه است. و عشق راستین عشق آنحضرت به خداوند بی همتاست. در بغداد اکثر اوقات و بحالتی گریان، زبانشان باین مناجات ناطق بود: "قلباً طاهراً، فَاخلق فیّ یا الهی! سرّاً ساکناً، جَدّد فیّ یا مُنائی! و بِروحِ القوّة ثَبّتنی عَلیٰ اَمرک یا محبوبی! و بنورِ العظمة فَاشهدنی علیٰ صِراطک یا رَجائی! و بسُلطانِ الرّفعةِ الیٰ سماءِ قُدسک عَرّجنی یا اوّلی! و باَریاح الصّمدیّة فَابهَجنی یا آخِری! و بنَغَماتِ الازلیّة فَاسترِحنی یا مونسی! و بغناءِ طَلعتکَ القدیمةِ نَجّنی عن دونک یا سیّدی! و بظهور کینونتِکَ الدّائمةِ بَشّرنی یا ظاهرٌ فوقَ ظاهری و الباطنُ دونَ باطنی!" (48)
در اینجا برای دوری از درازی گفتار، بچند نمونه ازآیات محبوب ابهـیٰ در شأن عبودیّت و ربوبیّت اشاره میکنیم. این آیات از <منتخباتی از آثار مبارکه> برداشته شد.
در مقام عبودیّت:
"...اِعلَم بِاَنّ هذَاالغلام کلّما یکونُ ناظراً اِلیٰ نَفسِهِ، یَجِدُها اَحقرَ الوجود..." میفرمایند چون بخود مینگرم، خود را کمترین آفریده های خـدا می بینم.
در مقام الوهیّت:
و کلّما یَرتدُّ البَصَر اِلیَ التّجلّیاتِ الّتی ظَهَرَت مِنها، یَجدُها سلطانَ الغیب و الشّهود. فَسُبحانَ الّذی بَعَثَ مَظهرَ نفسهِ بالحقّ و اَرسَلَهُ عَلیٰ کلّ شاهِدٍ و مَشهودٍ..." چون به تجلّیات الهی در خود ناظرند، خویشتن را سلطان غیب و شهود مشاهده میفرمایند. و براستی ذات بی نشان باریتعالیٰ برتر از هر تفکّر و تصوّر است. و اوست که مظهر امر خود را در عالم امر و خلق بمظهریّت کلّیه مبعوث فرمود.
غایت عبودیّت در آیات زیر متجلّی است:
الاعظم
سُبحانَکَ اللّهمَّ یا الهی! کُلّما اُریدُ اَن اَذکرَکَ یَمنَعُنی علوّکَ وَ اقتدارُکَ. لانّی لَو اذکرُکَ بدوامِ جبروتِکَ و بقاءِ ملکوتِکَ، اَریٰ بانّهُ یَرجِعُ الیٰ مِثلی و شِبهی. و هوَ مَخلوقٌ، قد خُلِقَ بامرِکَ و ذوّت بارادتِکَ...(آثار قلم اعلیٰ، مجموعهء مناجات)
در این بیان حضرتشان در خطاب بخالق هستی، خویشتن را حتّا شایسته برای ذکر محبوب یکتا و معبود بی همتا نمیدانند. میفرمایند ذکر شان خلق خودِ ایشان است یعنی آفریدهء مخلوق.
و حال در این مناجات تفکّر کنیم:
الاطهر
سُبحانَکَ اللّهمَّ یا الهی! انّی عَبدُکَ وَابنُ عبدِک. آمَنتُ بِکَ و بآیاتِکَ الکُبریٰ و قُمتُ بِحَولِکَ بینَ عبادَک لِنُصرةِ امرکَ و اعلاءِ کلمتِکَ. ای ربِّ فَانصُرنی و مَن مَعی بِسُلطانِکَ وَاقتدارِکَ و انّک انتَ المقتدرُ علیٰ ما تَشاءُ، لا اِلهَ الّا انتَ المُهیمِنُ القیّوم. ای ربِّ اِنقَطَعتُ عن دونِکَ و اَقبَلتُ الیٰ وَجهِکَ. لا تَمنَعنی مِن فیوضاتِ الّتی نُزّلَت مِن سحابِ رحمتِکَ و سَماءِ عنایتِکَ. و اِنّکَ اَنتَ المقتدرُ الّذی کُنتَ قادراً علیٰ مَن فِی السّماواتِ والارض. لا اله الّا انتَ العزیزُ الکریم" (آثار قلم اعلیٰ، مجموعهء مناجات)
خدایرا تسبیح میفرمایند. خود را بنده و بنده زادهء خـداوند میخوانند. بآیات او مؤمنند و بامر او قائم. ازاو برای خود و یارانشان کمک میطلبند و اورا مقتدرو توانا میدانند. از غیر او بریده به او روی آورده اند. و طلب عنایت و رحمت واسعهء آن ذات بی نشان را دارند.
در بسیاری احیان، جمال ابهـیٰ از طرف بندگان و بجهت آنان استغفار مینمایند:
"این مظلوم عوض کل استغفار مینماید و یقولُ
الهی الهی! اولیای خود را حفظ فرما. توئی آن کریمی که عفوت عالم را احاطه نموده. بر عبادت رحم فرما. و تأیید نما بر اعمال و اخلاق و اقوالی که لایق ایّام توست. بیک کلمهءِ علیا بحر بخششت موّاج. و بیک اشراقِ نیّرِ امر، آفتابِ جود و غفران ظاهر و هویدا. همه بندگان تواند و بامید کرمت زنده اند. دست قدرت از جیب قوّت برآر و این نفوس در گل مانده را نجات ده. توئی مالک اراده و سلطان جود. لا اله الّا انت العزیز الوهّاب"
هزاران لوح گواه مقام عبودیّت محضهء جمال ابهـیٰ است و آراسته به ازهار نعت و ثنای او درستایش پروردگار یکتا. بعنایت این ظهور، خـداوند تمامی آفرینش را در دریای طهارت غوطه ور فرمود. در بارهء این طهارت و غفران، در کتاب اقدس این آیات نازل: "قدِ انغَمَسَتِ الاشیاء فی بَحرِ الطّهارة فی اوّل الرّضوان اِذ تَجَلّینا علیٰ مَن فِی الامکان بِاَسمائنَا الحُسنیٰ و صفاتنَا العُلیا. هذا مِن فضلی الّذی احاطَ العالمین، لِتُعاشِروا مَعَ الادیان و تُبَلّغوا امرَ ربّکمُ الرّحمن. هذا لَاکلیلُ الاعمال، لو انتم مِنَ العارفین." (49)
و در عرفان این مظهر ظهور، این آیات فصل الخطاب است:
"تجلّی اوّل که از آفتاب حقیقت اشراق نمود عرفان حقّ جلَّ جلاله بوده. و معرفت سلطان قِدَم حاصل نشود مگر بمعرفت اسم اعظم. اوست مکلّم طور که بر عرش ظهور ساکن و مستوی است. و اوست غیب مکنون و سرِ مخزون...لقاءاللّه حاصل نشود مگر بلقاء او. باو ظاهر شد آنچه که ازل الازال مستور و پنهان بوده...ایمان باللّه و عرفان او تمام نشود مگر بتصدیق آنچه از او ظاهر شده و همچنین عمل بآنچه امر فرموده و در کتاب از قلم اعلیٰ نازل گشته...اوامرش حصن اعظم است از برای حفظ عالم و حیات امم. نوراً لمن اقرَّ و و اعترف، و ناراً لمن ادبر و انکر" (تجلیّات-تجلّیِ اوّل)
و این بیان مبارک را بیاد آوریم:
"اَسألُکَ یا انیسَ البهـاء و مَحبوبَ البهـاء! بِاَن تَکشفَ حجابَ الّذی حالَ بَینَکَ و بینَ عِبادِکَ، لِیَعرفنّکَ بِعَینکَ ویَنقَطِعنَّ عَمّا سِواک. و انّک انتَ المقتدرُ الغفورُ الرّحیم. لا اِلهَ الّا انتَ المتعالِی المتکافِی المتباهِی العزیزُ العلیم. وَالحمدُ لکَ اِذ انّکَ انتَ ربّ السّماواتِ وَالارضین"
جمال مبارک با تبتّل و زاری از معبود عالمیان میخواهند که "ای انیس بهـاء و محبوب بهـاء" حجاب از دیدگان بندگان بردار تا با چشم پاک جمال تابناک تو را ببینند و بعرفان آن حقیقت بیمثال فائز گردند.
جهات بسیار از عظمت و اقتدار، عزّت و اختیار و در عین حال عشق و التهاب و عبودیّت و محویّت و نیز تسلیم و رضا در غایتِ تجلّی و نهایتِ اشراق، در کلمات این مناجات روشن و عیان است. حضرتشان از خود فانی و خالی هستند و در وجود مبارک جز خـدا نیست. در لوح خطاب بسلطان ایران، خود را برگ درختی مینامند که بارادهء خـدا در حرکت است:
"هذهِ وَرَقَةٌ حَرّکَتها اریاحُ مشیّةِ ربّکَ العزیزِ الحمید. هَل لَهَا استقرارٌ عِندَ هُبوبِ اریاحٍ عاصفات؟ لا و مالِکَ الاسماءِ والصّفات. بَل تُحَرکُها کیفَ تُرید."
و آنگاه خود را عدم محض و فنای بحت میشمارند: "لَیسَ لِلعَدَم وجودٌ تِلقاءَ القِدَم"
و سپس در غایت اطاعت و عبودیّت، خوشتن را مطیع مشیّت الهی میدانند: "قد جاءَ امرُهُ المُبرَم و اَنطَقَنی بذِکرِهِ بینَ العالمین" و در غایت فناء میفرمایند: "اِنّی لَم اَکُن اِلّا کَالمیّتِ تِلقاءَ اَمرهِ، قَلّبَتنی یَدُ ارادةِ ربّکَ الرّحمنِ الرّحیم"
در این مناجات، واقعیّت فناءِ فِی اللّه را به کمال معنی درک مینمائیم:
"یا الهی! تَرَکتُ ارادتی لِاِرادتِک و مَشیّتی لِظُهورِ مَشیّتک. و عِزّتِکَ لا اُریدُ نَفسی و بَقائَها الّا لِلقیامِ عَلیٰ خدمةِ امرِکَ و لا اُحِبُّ وجودی اِلّا لِلفداء فی سَبیلک" (آثار قلم عالیٰ، مجموعهء مناجات)
حضرتشان ارادهء خود را در ارادهء محبوب ازلی فدا نموده، در برابر امر معبود عالمیان جز قیام بخدمت نخواهند و غیر از فدا نجویند. و در این مقام که فناءِ فِی اللّه است، باقی ببقاءِ خـداوند هستند. در بیان و تبیان این معنی، در "لوح خطاب به ابن ذئب" صراحةً میفرمایند:
"این مقام، مقام فنای از نفس و بقاءِ باللّه است. و این کلمه اگر ذکر شود، مدلِّ بر نیستی بحت بات است. این مقام "لا اَملِکُ لِنَفسی نَفعاً و لا ضرّاً و لا حیاةً و لا نَشورا" است. و در "لوح برهان" این آیات نازل:
"فاعلم ثمّ ایقن انّا فی اوّل یومٍ فیه ارتفع صریرُ القلم الاعلیٰ بینَ الارضِ والسّماء، اَنفَقنا ارواحَنا و اجسادَنا و ابنائَنا و اموالَنا فی سبیلِ اللّهِ العلیّ العظیم"
شهادت محبوب ابهـیٰ بر فنای محض و انفاق جان و اولاد و مال در راه امر رحمان، روشن تر از آنست که نیازی بتوضیح باشد. از لسان حضرتشان در لوحی نازل:
"تاللّهِ لَو لَم یَکُن مُخالفاً بِما نُزِّلَ فِی الالواح، لَقَبّلتُ یدَالّذی یَسفکُ دَمی فی سبیلِ اللّهِ محبوبِ العالمینَ و قَدّرتُ عمّا مَلَکُنیَ اللّه لَهُ اِرثاً..." میفرمایند اگر مباین امر خـدا نمیبود، دست قاتل خود را میبوسیدم و از برای او از مال خویش سهمی میگذاشتم...
خـداوند پاک عاشقان جانباز خواهد که در عشقش سر از پا نشناسند و هر درد و بلا را در سبیل وفا بجان بخرند و چون محبوب ابهـیٰ بنالند و بزارند که: "طوبیٰ لِحین الّذی یَفدِی الغلام فی سبیل اللّهِ الملکِ العادلِ الحکیم و طوبیٰ لِآنٍ فیه یسفک دمُ القِدَم حبّاً لِمحبوب العالمین. فیا حبّذا لساعةٍ کانَ الغلام فیها مَطروحاً عَلَی التّراب بین یدی اللّه مقصودِ العارفین. فَوَ محبوبیَ الحقّ اُریدُ اَن اَفدی فی سبیلهِ بَدَلاً عَن کلِّ العالمین. عزیزٌ عَلیَّ بِاَن یُقتلَ احدٌ فی سبیل اللّه، و اَنَا باقی فی الارض. و بذلک یحزنُ قلبی و یکدر عیشی، لَو اَنتُم مِنَ الموقنینَ" (50)
کاش قلبی گنجایش آنرا داشت که مقام فدا و میزان عشق جمال ابهـیٰ را به خـدا و خلق خـدا احساس کند. و یا فکری میتوانست در آن فضا طیران نماید!
حضرتشان بجای هر انسان دیگر در سبیل ساذج هویّه و طلعت احدیّه فدا میشوند تا این قربانی پاک و هدیهء تابناک، خونبهای آزادی انسانها گردد.
بار دیگر بیاد آریم که چگونه آنحضرت در حقِّ انسانها دعا میفرمایند که کردگار یکتا پرده از دل و چشم آنان بردارد و دانش و بینش عطا فرماید. به خـدا مینالند: "اَسألُکَ یا انیسَ البهـاء و مَحبوبَ البهـاء! بِاَن تَکشفَ حجابَ الّذی حالَ بَینَکَ و بینَ عِبادِکَ، لِیَعرفنّکَ بِعَینکَ ویَنقَطِعنَّ عَمّا سِواک. و انّک انتَ المقتدرُ الغفورُ الرّحیم." (51)
و امّا در عظمت و خصوصیّت این ظهور اعظم، چنین شهادت میدهند:
و فی کلِّ یومٍ و لَیلةٍ یَطوفنّ حولَ سُرادقِ العظمةِ و خِباءِ العصمةِ قبائلُ ملأالاعلیٰ و الملائکة المُقرّبین و ارواحُ المرسلین و یَحفَظنَّ و یَحرسنَّ اهلَ اللّه مِن جنودِ الشّیاطین. فتبارکَ اللّهُ الّذی اَظهَرَ هذاَ الرّضوانَ العزیزَ المنیع" (52)
در شب و روز ملأ اعلیٰ و ارواح پیامبران گرد خیمه ها طواف میکردند و آل اللّه را حفاظت مینمودند.
محبوب ابهـیٰ در لوح خطاب به ملکهء انگلستان میفرمایند:
"یا ایّتَهَا الملکةُ فِی لندره! اِسمَعی نداءَ ربّکِ مالکِ البریّة مِنَ السّدرة الالهیّه انّه لا اله الّا اَنَا العزیزُ الحکیم...انّهُ قد اَتیٰ فِی العالم بمجدهِ العظیم..." میفرمایند: ای ملکهء انگلستان ندای پروردگار مردمان را از سدرهء (دار) خـداوندی بشنو که خـدائی جز من عزیز و حکیم نیست. همانا آمده ام در عالم با شکوهی بزرگ.
تصویری رویائی از جمال ابهـیٰ، مظهر ظهور و هیکل نور، در این مثنوی، تقدیم دوستان میشود.
هو
دوشـــم آمــد، از فلـک، آواز ها گوش دل را، آمد از حق راز ها
مــرغ جـــانــم عـازم پـرواز شد با خــدایـم همـــدم و همـــراز شد
از فضـای عــالـــم تـن در شـدم با حـریفــان قِــــدَم همــسر شـدم
تا که شـد ناسوت تن دوراز نظر شـد جمــال قدسیــان نــور بصر
جمعی از ارواح پـاک عـاشقـان، در حریـم مُلک قـُدس شـاه جان،
هــر یکیـشان آیتـی از نـور حق، همچونورروی حق درطور حق،
چون جمـال پاک یاران شدعیـان جلـوه هـا دیـدم زمُلک جــاودان
با تمنّــا، ازخـدای عشـق و راز، ســاذج غـیب منیــــع بـی نیــاز،
رؤیت محبـوب ابهــیٰ خـواستــم جلوهء آن شـاخ طوبـیٰ خـواستـم
ناگهــان، آمــد ز یـزدانـــم پیـــام کای حبیب عـاشـق خیــر الانـام!
چنـد خـواهــی، با پریشانـی حال دیـدن رخســار شــــاه لا یـــزال
پرتـو رخسـارش از نـور خـداست نور یزدان است کی از ما جداست
گـر بتــابد نـــور او بر جـان خلق شعـله اش سـوزد بکل بنیـان خلق
***
بـاز کـردم نالـه هــا در سـاحتش تـا به بیـنــم لمعـه ای از طلعـتش
جـوهــر معبــود و مقصـود بشر کرد با لطف و کرم، بر من نظر
چون نظر کردم، جهانی نور بود آتشین رخساره ای چون هوربود
صد هزاران مهـر رخشـان گوئیا گشته در هـم جلوه گر اندر فضا
نـور حق نوری سپید و پاک بود جلـوه گـر در پهنـهء افـلاک بود
خیره شد چشمان روح از شدّتش سوخت جانـم در بزوغ و حدّتش
ناگهـان دـیدم کـه محبـوب بهــاء شـد بـزانـو در حـریــم کبــــریاء
جـانب پــاکش بســوی بنـده بـود هیکل قـدسش، مهـی تـابنـده بـود
نـور حـق از هیکل او میگذشت کم کمک درنورمطلق محو گشت
ذات او با نـور حـق ملحـق شده گوئیـا شمس بهــا خـود حـق شده
آنکـه لاهــوت حـق داننـده بــود همچـو هـاهــوت رخ تابنـده بـود
دیـدم انــــوار خــدا را نـاگهــان از بلـور شـاه ابهـــیٰ در جهــان
همچوگوئی روشن ورخشنده بود یا گـــدازی تفـتـه و تـابنـده بـــود
سوخت جان جان من از تابشش خـیره شـد چشـم دلـــم از آتشش
لرزه افتـاد از جمــالش در تنــم غرقه شـد در آب تـن، پیـراهنــم
دیگـرم طـاقت نمــانـد انـدر بدن دادم از کـف، اختیــار خـویشتـن
نـاگهــان آمـد پیـــام شــاه جـان بیش ازینت نیست ایعاشق! تـوان
طلعت ابهـیٰ که از آیات ماست در جهان امرما چون ذات ماست
جلـوهء او جـلوهء یـزدان پـاک نـور رویش نـور شمس تـابنـاک
چون فرستادم من او را سـوی خلق دادمش ابروی و روی و موی خلق
جـز به امـرحضرتـم مـأمـور نیست غیروصل و قـرب ما منظور نیست
آنچه میگــوید، منش گـویــم بگـوی هر چه میجوید، منش گویم: بجـوی
در حضور قدس ما، هستیش نیست جز زخمر عشق ما، مستیش نیست
مظهر عشق و فـدا هست و وفا مکمن تسلیم محض است و رضا
در جهانِ خلقِ ما چون نفس ماست مُنـزل آیـات، در ارض و سـماست
**
بـاز گفتـم: ای خــدای مهــربـان! خـالــق داننـــدهء ســـرِّ نهـــــان
از رهِ مهرت، به دل، لطفی نمــا تـا ببینـــم جلـــوهء عبـدالبهــــــا
**
حضرتـش را، در قمیص بنـدگی، در کمــــال تـابـش و تـابنـدگــی،
دیـدم انـدر عـــالـم فـردوس پاک دورتر از عــرش قـدس تـابنــاک
حضرتش را رابط خلـق و بهـاء دیـدم انـدر عـالـــم نـور و ضیاء
دائمــاً در حـالـت راز و نیـــــاز پیش روی پاک حق، انـدر نمــاز
تـا عنـایـات خــدا شـــامـل شـود نقشهءِ اهـــل بهــــا، کامـل شـود
او، بحـقِّ حـق، شفیع اولیـــاست ملجـأِ مــــا، بنـدگــان بینـــواست
حضرتش اندر کمال لطف وجود میرساند نــور حـق را بـر وجود
دائـم انـدر کار "بیت العـدل"حـق نائبـی دارد ز عــرش نُـه طبـــق
روح شوقی را دران دیوان عدل دارد او، چون حافظ بنیــان عدل
گـرچـه الهــامـات ذات کبـــریاء، همــره حفظ و حمــایـات بهـــاء،
هـادی "دیوان عدل اعظم" است رهبـر ایـن خــادمـان عـالـم است
بیشک، این رکن ولایت هم مدام آرد از بهــر عـزیـزانش، پیـــــام
جملــه در کـارنـد، تـا نـوع بشـر چون ملائک خود برارد بال وپر
گـردد آخِــر، این جهان، باغ بهشت کاین چنین باشد جهان را سرنوشت
مظهر الهی همواره امّی است. و از علوم اکتسابی بی بهره است. گاهی خواندن و نوشتن هم نمیداند. امّا روح خـدا محیط بر کائنات است. بنابرین تمامی آفرینش با همه اسرارش، نزد او کتابی باز است. در آیات خـداوندی گاهی صدها بل هزاران اشاره باقوال و احادیث و اخبار و تواریخ و "روابط ضروریّه" بین حقایق اشیاء است. در "لوح خطاب به ابن ذئب" بیش از دویست و پنجاه نقل قول از آیات قدیم و جدید خـداست. این چگونه است؟
پاسخ این پرسش را در "لوح حکمت" میابیم: "وَ اِنّکَ تَعلَمُ انّا ما قَرَأنا کُتُبَ القوم و مَا اطّلَعنا ما عِندَهُم مِنَ العلوم. کلّما اَرَدنا اَن نَذکُرَ بیاناتِ العلماءِ و الحکماءِ، یَظهرُ ما ظَهَرَ فِی العالم و ما فِی الکتبِ والزّبر فی لوحٍ اَمامَ وجهِ ربّکَ. نَریٰ و نَکتُبُ. انّه اَحاطَ علمُهُ السّماواتِ والارضین. هذا لوحٌ رُقِمَ فیه مِنَ القلم المکنون علمَ ما کانَ و ما یَکونَ. وَ لَم یَکُن لهُ مُترجم الّا لِسانی البدیع" (53)
بنابرین همه اسرار هستی و رموز آفرینش، از قبل و بعد، در لوح محفوظ الهی موجود و در نظر مظهر ظهور خـداوندی مکشوف است. و مترجم آن نقش، زبان اوست. براستی کتاب ظهور بخشی از کتاب خلقت است.
احاطهء علمیّهء جمال ابهـیٰ عالم و عالمیان را مبهوت میکند. باید باین بیان مبارک در "تفسیر سورهء والشّمس" آرامش یافت. میفرمایند: "لَو یَظهَرُ ما کُنِزَ فی قلبِ البهـاء عَمّا عَلّمَهُ ربّهُ مالکُ الاسماء، لَیَنصَعِقُ الّذینَ تَراهم عَلَی الارض..."
در "لوح حاج کریمخان" نازل:
"دوازده سنه در بغداد توقّف شد. و آنچه خواستیم که در مجلسی از علماء و منصفین عباد جمع شوند، تا حق از باطل واضح و مبرهن شود. احدی اقدام ننمود."
در "لوح خطاب به ناصرالدّین شاه"، از او خواستند که علماء را جمع نماید و حضرتشان حاضر شوند تا حق از باطل ممتاز گردد. شاه و علماء در ناتوانی بحت بات به "جعبهء گور" راجع شدند..
محبوب ابهـیٰ خود در "لوح حکمت" باین نکته اشاره میفرمایند: "اِنّا نَزّلنا لِاَحَدٍ مِنَ الاُمراء ما عَجَزَ عَنهُ مَن عَلَی الارض و سَأَلناهُ اَن یَجمَعَنا مَعَ عُلماءِ العَصر لِیَظهَرَ لَهُ حُجّة اللّهِ و بُرهانُهُ و عظمتُهُ و سُلطانُه. و ما اَرَدنا بذلکَ اِلّاَ الخیرَ المحض. انّهُ ارتَکَبَ ما ناحَ بهِ سکّانُ مدائنِ العدلِ والانصاف. و بذلکَ قُضِیَ بَینی و بَینَهُ. انَّ ربّکَ لَهُوَ العالمُ الخبیرُ..." (54)
دوستان بیاد دارند که بفرمان شاه ایران، پیام آور جمال مبارک را به فجیع ترین نحو بقتل رسانیدند. و علماء کشور در غایت پستی از پاسخ به لوح ابا کرده شاه را بگمراهی کشیدند.
نکته ای بسیار نو آنکه، ظهوراللّه در بهـاءاللّه، طلوع روح خـدا از افق اسم "جمیل" است، یعنی اسمی که در قرآن نیامد. و کوکب عشق و حبّ از افق این اسم اشراق مینماید. در بیان طلوع این کوکب، در آیات الهیّه می بینیم:
"تعالیَ اللّهُ الملکُ الّذی خَلَقَ الحُبّ و جَعَلَهُ الآیة الکُبریٰ و عِلّةَ الوَریٰ...و اِنّهَ لَهُوَ النّورُ الّذی اَشرَق مِن اُفُقِ اسمِ الجمیل و بهِ انجَذَبَ کلُّ حزبٍ و قَبیل و هُوَ الّذِی اختارَهُ المُختار لِنَفسهِ فی یومِ القیام و تَجَلّیٰ بهِ عَلیَ الانام..." (55)
مظهر نفس الهی در یوم قیام به اسم "حبّ" برعالم تجلّی فرمود. و از آنست که در این عصر نورانی، محرّک جانها باجرای حدود و اوامر خـداوندی در مقام نخست محبّت اللّه است نه خشیة اللّه - و امید لقاست نه بیم عذاب. و گرچه خشیة اللّه اصل حکمت است. در "کتاب اقدس" در این مقام نازل:
"قَد تَکَلّمَ لسانُ قدرتی فی جَبَروتِ عظمتی مُخاطِباً لِبَریّتی اَنِ اعمَلوا حُدودی حُبّاً لِجَمالی..." (56)
محبّت جمال ابهـیٰ، مظهر نفس پروردگار در این دور، کلید گنج بقاست. میفرمایند:
"قُل قَد جَعَلَ اللّهُ مِفتاحَ الکَنز حبّیَ المکنون لَو اَنتُم تَعرِفونَ...لَو لاَالمفتاح لَکانَ مَکنوناً فی اَزَلِ الآزال لَو اَنتُم توقِنونَ" (57)
"وَ لَو یَجِدُ اَحَـدٌ حَلاوة البیانِ الّذی ظَهَرَ مِن فَمِ مشیّةِ الرّحمن، لَیُنفِقَ ما عِندَهُ و لَو یَکونُ خزائنَ الارض کلّها لِیُثبِتَ اَمراً مِن اَوامرِهِ المشرقةِ مِن افقِ العنایةِ والالطاف." (58) کسیکه شیرینی بیان خـداوندی را بچشد، همه چیز را فدای احکام الهی و اجرای آن مینماید.
مظهر ظهور پروردگاردر این روزگار، خود عشق و محبّت مطلقه است. او روح اعظم و یا روح خـداوندی است که دو هزار سال پیش فرزند یگانه اش را براه رشد انسانها فدا نمود. و در این زمان، در هیکل بهـاء، فرزند بیست و دو سالهء خویش را براه تحقّق وحدت جهان انسانی قربانی میفرماید.
زمانی که "غصن اطهر" که از نور بهـاء زاده شده بود، در بستر خونین بود، "غصن اعظم" برادر بزرگ سراسیمه بنزد پدر دویده خود را بخاک انداخت و سلامت او را خواست. پدر فرمود: "او را بخـدای او واگذار" سپس پدر با پسر خلوت کرد و بنابر درخواست پسر، او را برای آزادی انسانها و وحدت عالم انسانی فدا فرمود.
حضرتشان همان حقیقت مسیح و محمّد و باب و دیگر انبیاء هستند و بعبارت دیگر ایشان روح خـدا هستند. اگر جهانیان با دیدهء خـدا بنگرند، باید ایشان را در همان مقام، در اوج عظمت و کبریاء و با تبسُّم عشق و محبّت مشاهده نمایند. و آنچنانکه او میخواهد، به عشق خـدا و فرزندان خـدا بسوزند. حضرتشان سوگند یاد میکنند که اگر نفسی بمحبّت ایشان قیام نماید، و جمیع ساکنان زمین بمخالفت او برخیزند، مغلوب او میگردند. میفرمایند:
"تاللّهِ الحق لَو یَقومُ احـدٌ عَلیٰ حبّ البَهـاء فی اَرضِ الانشاء و یُحارِبَ مَعَهُ کلّ مَن فِی الارضِ وَالسّماء، لَیُغَلِّبهُ اللّهُ عَلَیهم اِظهاراً لِقدرتِهِ و اِبرازاً لِسَلطنتِهِ. و کذلک کانَت قدرةُ ربّکَ مُحیطاً عَلَی العالمین"
شهادت غصن اطهر را از کتاب "قطرهء 2" بدوستان تقدیم میکنم. و گفتار را بذکر بعضی اسماء و صفات مظهر خـدا در این روز بزرگ پایان میدهم.
غصن اطهر
آنکه از "نور بهـاء" زائیـده بـود، سر بعـرش کبـریـاء ســائیده بود،
آنکه، دادش خـــالـق پـاینـدگـــی، اختیــار تــام مـرگ و زنـدگـــی،
آنکه شد وارسته ازهرهست و نیست آنکه چشمـــان خــدا بـر او گـریست،
غصن اطهرهست و هرپاکی ازوست شـاخه را، پیـوند بـا اصــل آرزوست
با تمنّا خواست از سلطان عشق تا شود با شـوق دل قربان عشق
او ذبیح نفس رحمان است و بس مرغکی شوریده است اندر قفس
این فـدائـی تحفه ای ربّانیَ است وحدت عـالـم ازین قربانیَ است
خـون پاکـش برکف زنـدان بـریخت مرغ جانش از قفس خنـدان گریخت
پیکر آغشته اش در خـون پـاک شسته شد در اشک پاک تابنـاک
او فـدای "طلعت جــانـانـه" شـد شهر"عکّا" خاک ان دُردانه شـد
ای مبـارک باد! خاک این زمین میـزبـان پیـکر پــاکــــی چنــین
تا فلـک او را بخــاک اندر نهـاد لـرزه بر گـردونهء گــردان فتـاد
کس نداند از غم است این زلزله یا ز وصل آمد به شور و ولوله
درحیات و درممات این غصن پاک میدرخشـد همچــو شمس تــابنـــاک
در اوان کـودکی، در ارض طـا شـد به گــرداب بــلایـا مبتــــلا
چون پدر سرگون شد از ایران بقهر شـد عسل در کام ایـن دُردانــه زهر
بعدهـا، دائـم، به محبـوب جهـان یارویاور بود و نورِ چشم وجان
روح پاکش را، بود پـرواز هــا در جهــان جــان و دل آوازهــا
بیگمان، از خاک آن غصن بهـا شد بگـوش اهـل عرفان این ندا
هـرکه را دیدار یزدان آرزوست نزد محبوبـم بیاید زانکه اوست
شـاهــــباز روی دسـت بـی نیــــاز میکنـد پـرهــای هـر پـر بستـه بـاز
تا کنــد عـزم حـریــم قـرب دوست پر کشـد تا عـرش آن سلطـان راز
در پایان این گفتار، برخی نامها و صفات محبوب ابهــیٰ را که از آیات الهی در این ظهور و در دور دیگر پیامبران استخراج شده است، بدوستان گرامی هدیه میکنم
اَب سماوی (پدر آسمانی)- پدر سرمدی- موعود بیان- روح اعظم- روح اللّه- مسیح آخر- مسیح موعود- رجعت عیسیٰ در جلال یهوه- نزول عیسیٰ- یهوه- شاه بهرام – لقاء اللّه – ربّ الجنود – ظهور اعظم کریشنا – اهورا مزدا – ساذج وجود – نبأ عظیم – نبأ اعظم – ربّ العالمین – مقصود عالمیان – سیّد اکبر – نور مهیمن حمراء – مالک غیب وشهود – بقیِة اللّه – محبوب امم – موعود ملل – منجی امم – مسلّی اعظم – روح راستی – روح تسلیت دهنده – سلطان الملل – اسم مکنون – رمز مخزون – شمس بهـاء - محبوب ابهـیٰ – جمال ابهـیٰ– جمال مبارک - ظهور اللّه – بهـاء – بهـاءُ من فی السّماواتِ و الارض – طلعت بهـاء – سلطان بهـاء – جناب بهـاء – اسم بهـاء – افق ابهـیٰ – سلطان القدم – هیکل ربّ – بانی هیکل – معبد خـدا – اسم اعظم – سماء علیا – صاحب جهان – اصل قدیم – اصل قویم – بانی صلح اعظم – جمال قدم – جمال قدیم – جمال اقدس ابهـیٰ – طلعت اُخریٰ – اسم ابهـیٰ – بهـاء الرّوح – طلعت العزّ – الجالس علیٰ کرسیّ داود – جمال اللّه – جمال الاولیٰ – بحر اعظم – طلعت غیب – طلعت قدس – مقصود عالم – من یُظهره اللّه – حضرت من یُظهَر – قیّوم – حیّ قیّوم – طلعت موعود – طلعت اقدس – طلعت مبارک – ناجی عالم – طیر البقاء – طیر القدس – بهـاء الابهیٰ – عبد – غلام – مکمن فناء – معدن تسلیم و رضا – غلام الهی – غلام اللّه – فتی الابهیٰ – فتی النّاری – مظلوم – مظلوم عالم – جمال الاطهر – قرّة العباد – قرّة الرّوح – جمال الرّحمن – قلم اعلیٰ – قلم ابهـیٰ – جوهر الجواهر – جمال الکبریاء – حسین – حسین موعود – ظهور حسینی – حضرت موجود – طلعت مقصود – قبلهء عالم – سرّ مکرّم – رمز منمنم – مکلّم طور – کلمهء اتمّ – سلطان کرمل – غیب مکنون – سرّ مکنون – کیشاه فرشته منش – بودای پنجم – بودای آخر – روح بزرگ – شاهد مقصود – شمس حقیقت – ورفة الفردوس – ورقاء قدس – حمامة القدس – بلبل احـدیّه – مظهر کلّیهء الهیّه – محیی عالم – مصوّر رِمَم – مؤسّس نظم بدیع – جوهر محویّت و فناء – ناقوس اعظم – صور ثانی – نفخهء ثانی – وای سوّم – محبوب آفاق – ربّ العزّه – معبود حقیقی – سلطان وجود – یار بی نشان – مُرسِلِ رُسُل – مُنزِلِ کُتُب – شعلهء طور – شمس ظهور – طلعت نور – مطاف رُسُل – مالک – مالک الملوک – ربّ الملکوت – مصلح عالم – رافع بنیان صلح اعظم – ربّ المیثاق – نیّر آفاق – جمال الهویّه – الّذی ظَهَرَ بسلطنة اللّه و عظمته و اقتداره – کنز قدیم – کینونة القدم – مالک جبروت – نفس اللّه – قیّوم السّماوات و الارض – جوهر الحقیقة – شمس وجود – مالک وجود – مالک یوم الرّوح – مالک یوم القیام – حقیقة الحقایق – سدرة المنتهیٰ – شجره – اصل شجره – شجرهء لاشرقیه و لا غربیه – شجرهء خضراء – مقصود المُرسلین – محبوب العالمین – نور الانوار – موعود کلّ ملل و امم – یوسف مصر بقاء – مُطهّر الملل – مستغاث العالمین – ورقاء الهویّه – هیکل التّفرید – هیکل الکبریاء – یوسف رحمن – نیّر اشراق – هیکل بهـاء – هیکل الظّهور – یوسف – یوسف مصر الهی – مظهر احدیّت – مظهر کبریاء – مقام محمود – منادی طور – منظر ابهـیٰ – ملیک مَن فِی السُمواتِ والارض – منظر اکبر – مطلع وحی – مطلع امر –مشرق وحی – مشرق امر – الّذی بّهِ اقتَرَنَ الکافُ بِرُکنِهِ النّون – الظّهور الّذی مِنهُ اظطَرَبَ ملکوت الاسماء – مقامُ نفسِهِ (مقامُ نفسِ اللّه) فی عالمِ الامرِ وَ الخلق – بهـاء اللّه
والحمد لِلّه مالکِ العرشِ و الثّریٰ
فانی، پرویز روحانی
مآخذ، مراجع و برخی ترجمه ها
- – یاد داشت23 از کتاب اقدس- گنج پنهانی بودم. دوست داشتم شناخته شوم. خلق را آفریدم تا شناخته شوم.
- – کلمات مکنونه عربی شماره 4- آفربنشت را دوست داشتم و بنابرین آفریدمت.
- - کلمات مکنونه عربی شماره 3- در قِدَم ذات و جوهر هستی خود بودم. دوستی خود را در تو یافتم و آفریدمت.
- - کلمات مکنونه عربی شماره 3- مثال خود را بر تو القاء کردم- تو را بمثل خود آفریدم.
- - خطابات مبارکه- "محبّت روابط ضروریه منبعثه از حقایق اشیاء است. "
- - کلمات مکنونه عربی شماره 14- تو سلطنت منی و سلطنت من باقی است. تو نور منی و نور من خاموشی ندارد. و تو بهـاء منی و بهـاء من در پرده نمیرود.
- - قرآن مجید، سورهء 104- اتش افروختهء الهی که بر دلها چیره میشود. از یک ستون امتداد میابد و بر آنها (منکران) پوشیده است.
- – منتخبات آیات حضرت نقطهء اولیٰ- ص 39- ای بقیّة اللّه! من خود را بکلّی برای تو فدا کرده، بهر ناسزائی در راه تو خوشنودم. و آرزوئی جز کشته شدن در محبّت تو ندارم. و خـدا مرا پناهی کافی است. و او مرا گواه و وکیلی بسنده است.
- – همان کتاب-ص 122- پاک و منزّهی تو! چگونه ترا ذکر نمایم ای محبوب هستیها! و چه سان بحقّ تو اعتراف کنم؟ ای بخشندهء کائنات! و حال آنکه غایت مقامیکه دلها به آن رسند و قلّهء درک خرد و جان، آن اثریست که بامر تو هستی یافت. و آن ظهوریکه بظهور تو پیدائی گرفت.
(11)- همان کتاب-ص146- ای خدای من! تو را نمیشناسم آنچنان که سزاوار است! از تو نمیهراسم (هیبت تو را درک نمیکنم) چنانچه شایستهء توست!...ایخآدای من! نمیدانم از تو مگر آنچه را از شناخت خود بمن الهام نموده ای.
(12)- همان کتاب- ای خـدا و پروردگار و مولای من! استغفار میکنم از هر لذّتی بجز عشق تو. و از هر راحت غیر نزدیکی تو. و از هر خوشی جز خشنودی تو. و از هر هستی و دوام جز با انس بتو.
(13)- همان کتاب ص 4 – من نخستین بنده ای هستم که به خـدا و آیاتش مؤمنم. و من آشکاری بس پیداایم. و از آنِ من است همه نامهای نیکو، از سوی خـداوند گرامی، غیور و باوفا.
(14)- همان کتاب ص 36- ای اهل زمین! بخـدا سوگند من حوریّه ای هستم که در قصری از یاقوتِ ترِ شاداب، از بهــاء زاده شدم. و من بخـداوند قسم! دران بهشت چیزی را ندیدم مگر آنکه به ذکر و وصف این جوان عربی گویا بود... و نیست او (جوان عربی)، مگر بندهء خـدا و باب بقیةاللّه، مولای راستین شما.
(15)- همان کتاب ص40- مسیح کلمهء ماست که به مریم القاء نمودیم.
(16)- همان کتاب ص5- ای محمّد! حکم خـدا چهار سال پیش جاری شد. و همانا در نخستین روزی که امر الهی رسید، تو را اخبار نمودم که بپرهیزی و از نادانان نباشی! فرستاده ای را با لوحی مبین نزدت گسیل داشتم. حزب شیطان بر او کبر ورزید و بین او و تو مانع شد. او را از سرزمینی که بر آن حکومت داری بیرون کردند. و خیر دنیا و آخرت از دست تو رفت.
(17)- همان کتاب ص6- از خـدا بترس و خود را بیش از این در عذاب مگذار! تو بزودی میمیری. و از شیطانی که او را دوست و ولیّ خود گرفته ای، جدا میشوی. (آنگاه) میگوئی: ای کاش شیطان را ولیّ خود نمی گرفتم. و باطل را مرشد و راهنما نمی ساختم.
(18)- همان کتاب ص12- اگر پرده از چشمت بر افتد، از ترس خـدای، بر سینه سوی من میشتابی. گرچه بر برف و یخ باشد. آن زود است و نزدیک. سوگند به آنکس که تو را آفرید! اگر بدانی که در دوران سلطنتت چها گذشت، ترجیح میدادی از مادر نمیزادی و فراموش شدهء روزگار میبودی.
(19)- همان کتاب- آنانکه به من بزرگی فروختند و آنچه از آیات و کتاب مبین را که خـدا بفضل خود به من کرامت کرده است انکار نمودند، آنان سزاوار عذابند. و در روز فصل برایشان دوست و یاوری نخواهد بود.
(20)- همان کتاب ص22- این کتابی است از سوی خداوند مهیمن و قیّوم...اگر گرد آیند همهء ساکنان آسمانها و زمین و آنچه بین آندوست که کتابی مانند این بیاورند، نمیتوانند و از آن کار بر نمیایند. وگر چه ما در روی زمین افراد بلیغ و فصیح بیافرینیم!
(21)- همان کتاب ص28- ای گروه شاهان! آیات مرا که حقّ است براستی و بسرعت بسرزمین هند و ترک برسانید. و با قدرت و قوّت این آیات حقّ را بسرزمینهای دور از شرق و غرب عالم ابلاغ نمائید.
(22)- همان کتاب ص13 و 14- خداوند مرا از نهادی یگانه آفرید. و بمن عطا فرمود آنچه را بالغان ندانند. و یکتا پرستان بشناخت ان توانا نیستند...هان که من نخستین پایهء کلمهء اولی هستم که هرکس آنرا شناخت، همهء راستی را شناخته است و بهمهء خیر و خوبی رسیده است. و هر کس ازان بیخبر ماند از همهء راستی بیخبر مانده و تمام بدیها بهرهء اوست... و همانا خـدا فرار داده است تمام کلیدهای بهشت را در طرف راست
22
من و همهء کلیدهای دوزخ را در سوی چپ من... من همان نقطه ای هستم که به آن هستی یافت آنچه هستی دارد. و من روی خـدا هستم که نمیمیرد. و نور خدایم که خاموش نمیشود. هرکس مرا شناخت اهل یقین است و همهء خوبیها. و هرکس مرا انکار کرد و نشناخت، اهل دوزخ است و همهء بدیها.
(23)- ه همان کتاب ص48-ای بندگان من! این ایّام خـداست که حضرت رحمان در کتاب خود بشما وعده فرمود.
(24)- همان کتاب ص48- مائیم که بامر خـدا از شجر طور با موسی تکلّم کردیم. و ما هرآینه، کمتر از آنچه از سوراخ سوزن میگذرد، از نور تو بر طور و آنچه بر اوست آشکار کردیم. کوه بخود لرزید و چون گرد پراکنده شد.
(25)- همان کتاب ص112- بنام خداوند که والاترین و پاکترین است. همانا من خدایم و نیست خـدائی جز من. و همانا غیر من، آفریدهء من است. ای آفریدگان من! مرا بپرستید. و من تو را خلق کردم... و تو را مظهر نفس خود قرار دادم تا آیات مرا بخوانی از طرف من... و آفریدم همهء خلقت را برای تو. و تو را از جانب خودسلطان جهانیان قرار دادم. تو را بتو آفریدم و سپس همه چیز را بکلام تو آفریدم. این امر ماست و ما توانائیم. و تو را اوّل و آخر و ظاهر و باطن ساختم. و ما همانا دانای دانایانیم.
(26)- همان کتاب ص60
(27)- همان کتاب ص45- و ما اگر بخواهیم بحرفی از امرخـدا، تمامی آنانکه بر زمینند، در کمتر از چشم بر هم زدنی، (براه راست) هدایت میکنیم.
(28)- همان کتاب ص103- اگر خـدای را پیش از ظهور او، در باطن او شناخته ای- (به یقین) او را پس از ظهورش، در پیدائی آشکار او خواهی شناخت.
(29)- همان کتاب ص135- پاک و منزّهی ای ختداوند! اگر کسی هیچ چیز ندارد...ولکن از شجرهء محبّت توست، این از برای او بهتر است از مالکیّت آسمانها و زمین و آنچه بین آندوست. زیرا چنین کس بهشت را به ارث میبرد و از نعمتهائی برخوردار است که پایائی ندارد.
(30)- همان کتاب ص138- ایخـدای من! برترین بهـاء از توست و نیز بالاترین نور. جلال تو بیش از آنست که خیال به آن احاطه کند. و عزّت تو برتر از آنکه مرغ دل و خرد به آن صعود نماید.
(31)- همان کتاب ص136- ایخـدای من! کمال عشق و رضایت را بمن عطا فرما. دلهای ما را بنور خویش جذب نما، ای برهان و ای سبحان! و بجود خود بر من فرو فرست از نسیمهای(عنایتت) در طی شب و روز، ای منّان!
(32)- همان کتاب ص73
(33)- همان کتاب ص93- من یُظهره اللّه حجاب نخستین (بر وجه) خـداست. در وراءِ آن حجاب جز خـدا نیست. و در پیش آن حجاب هرانچه از خـدا ظاهر میشود، میتوانید درک کنید...اگر خـدایرا میخواهید، من یُظهره اللّه را بخواهید.
(34)- همان کتاب ص111- همانا بهـاءِ من یُظهره اللّه فوق هر بهـائی است و جلال او فوق هر جلالی. و جمال او فوق هر جمالی. و عظمت او فوق هر عظمتی. و نور او فوق هر نوری. و رحمت او فوق هر رحمتی. و همانا ظهور او فوق هر ظهوری است و بطون او فوق هر بطونی... و دانش او نافذ در هر شیئ. و قدرت او چیره بر هر شیئ....
(35)- همان کتاب ص119- مراقب روز ظهور من یُظهره اللّه باشید. من در بیان شجری نکاشته ام، مگر برای آنکه مرا بشناسید که من نخستین ساجد او و مؤمن باو هستم...پس بیان با تمام والائی مؤمن به من یُظهره اللّه است...آنچه در بیان هستی یافت، چون خاتمی در دست من است و همانا من خاتمی در دست من یُظهره اللّه هستم.
(36)- کتاب اقدس بند 143- او (طلعت باب) چنین فرموده است و بیان او حقّ است: "او در همه شأن ندا میزند که نیست خـدائی جز من یکتا، بی همتا، دانا و آگاه"
(37)- کتاب اقدس بند 157- او مظهر "هرانچه میخواهد، میکند" است. و جالس بر کرسیِ "حکم میکند بآنچه میخواهد."
(38)- کتاب اقدس بند 158- خوشا بحال کسیکه عطر معانی را از این قلم استشمام کند. قلمی که چون بحرکت آید، نسیم (رحمت) الهی بر همه هستیها میوزد. .وچون آرام جوید، جوهر آرامش در عالم میافریند. چه والاست خـدای رحمانی که این فضل بزرگ را آشکار نمود.
(39)- کتاب اقدس بند 138- شایسته نیست کسی را در این روز، که جز بآنچه در این ظهور ظاهر شده تمسّک نماید! این حکم خـداست از پیش و از بعد. و کتب پیشین به آن مزیّن است. این ذکر خداست از پیش و از بعد، و سرلوحهء کتاب هستی بآن آراسته است. این امر خـداست از پیش و از بعد. مبادا از کوته فکران باشید! امروز هیچ چیز شما را بی نیاز نمیکند. و نیست برای کسی فرارگاهی (پناهی) مگر بسوی خـدای دانا و حکیم. هر کس مرا شناخت، مقصود را شناخته. و هر کو بمن روی آورد، به معبود راستین روی آورده است.
(40)- کتاب اقدس بند 175- بگو: ما به مکتب معانی و تبیان وارد شدیم، در زمانیکه جهانیان همه در بیخبری بودند. و دیدیم آنچه را خداوند رحمان فرو فرستاد. و پذیرفتیم آنچه را از آیات که خـدای قیّوم اهدا فرمود. و شنیدیم آنچه لوح الهی بآن گواهی داد و ما از گواهانیم. و اجابت کردیم به امر خویشتن. همانا ما از آمرین هستیم.
(41)- کتاب اقدس بند 176- ای اهل بیان! ما بمکتب خـدا وارد شدیم زمانیکه شما در خواب بودید. و لوح (الهی) را دیدیم در حالیکه شما خفته بودید. بخـدا شوکند! آنرا پیش از نزول خواندیم و شما همه بیخبر بودید. ما بمحتوای کتاب آگاه بودیم و شما در عالم رحِم بودید! این ذکر من است بنابر ادراک شما، نه در خور مقام خداوندی! شهادت میدهد باین دانشِ خـدا، اگر بدانید. و گواهی میدهد باین زبان خـدا، اگر بفهمید. بخـدا سوگند! اگر پرده برافتد، همه مدهوش میشوید.
(42)- قرن بدیع- ابتدای فصل
23
(43)- ادعیهء محبوب- "مشرق ظهور و گویندهء طور ظاهر شد. افق اعلی به او روشن است و سدرهء منتهی گویا. در آسمان و زمین ندا بلند است که "صاحب جهان" آمد.
(44)- رسالهء ایام تسعه- کتاب الهی به هیکل غلام (حضرت بهـاء اللّه) ظاهر شده، مبارک است خداوند، بهترین آفرینندگان!...دلیل او خود اوست و سپس ظهور او. و کسیکه از شناخت این دو ناتوان است، بآیاتش او را بشناسد. این از فضل خـداست بر آدمیان. در هر کس ودیعه ایست که او را قادر بشناخت میسازد. و اگر غیر این باشد، حجّت او بر خلق او کافی نیست. اگر درست بیاندیشید!
(45)- کتاب اقدس بند 158- ستم را تحمّل فرمود تا عدل الهی در عالم ظاهر شود. و ذلّت را پذیرفت تا عزّت خـدا در بین عالمیان آشکار گردد.
(46)- آثار قلم اعلی، مجموعهء مناجات- خوشا بحال کسیکه شیرینی ذکر و ستایش تو را دریابد. اگر چنین شود، هیچ چیز او را از راه رضا و خشنودی تو باز نخواهد داشت وگرچه عالمیان بجنگ او برخیزند. ای محبوب بهـاء! اشکهای بهـاء را ببین. و ای مقصود بهـاء! به آههای دل او بنگر. بعزّت، بزرگواری و جلالت سوگند! اگر بهشت ابد بمن عطا کنی، و آن برای آنی سبب غفلت من از یادت شود، آنرا نمیخواهم و ازان درمیگذرم. من کسی هستم که از دنیا و همه خوبیهای آن درگذشته، بیاد تو قبول بلایا کرده ام. ای انیس بهـاء و ای محبوب بهـاء! از تو میطلبم که پرده از دیدهء عبادت برگیری تا تو را بچشم تو بینند و از غیر تو دل بردارند.
(47)- آثار قلم اعلی، مجموعهء مناجات
(48)- ادعیهء محبوب ص 57- ایخدای من! دلی پاک در من پدید آر. ای آرزوی قلب من! درونی آرامم عطا کن. ای محبوب من! بروح قوّتِ خود مرا در راه خویش مستقیم دار. ای امید من! بنور عظمتِ خویش مرا راه خود بنما. ای مبدأ من! بقدرت خود مرا بآسمان بلندی خود برافراز. و ای مقصد من! مرا از نسائم ابدی خویش تر و تازه فرما. ای مونس من! مرا بآوازهای ازلی خود آرامش بخش. و ای آقای من! بغناءِ طلعت قدیم خویش، مرا از غیر خودت بی نیاز کن. و بظهور سرمدی خود، مرا مژده ده. ای که از هر ظاهر ظاهرتری و از هر باطن باطن تر.
(49)- کتاب اقدس بند 75- در اوّل رضوان، چون با اسماء و صفات خـدائی خودبر عالم تجلّی نمودیم، همهء آفریده ها در دریای پاکی غوطه ور شد. و این از فضل الهی است. با همه اهل ادیان معاشرت کنید و امر خـدایرا ابلاغ نمائید.
(50)- آثار قلم اعلی، مجموعهء مناجات- ای خوشا آندم که من در راه خـدا فدا شوم و خونم در راه محبّت آدمیان بر خاک ریزد. و خوشا آندمی که پیکر من در راه خـدا بر خاک افتد. ای محبوب من! میخواهم که بجای هر یک از عالمیان در راه تو فدا شوم. بر من بس ناگوار است که زنده باشم و دیگری در راه تو قربانی شود.
(51)- همان کتاب
52- ایام تسعه، لوح عید رضوان
(53)- مجموعه ای ازالواح جمال اقدس ابهـی ( نازله از قلم اعلی بعد از نزول کتاب اقدس)، لوح حکمت- و تو (نبیل اکبر) میدانی که ما کتب قوم (علماء و فلاسفه) را نخوانده ایم و دانشهائی را که نزد آنان است مطالعه نکرده ایم. هر گاه بخواهیم از آنان نقل قول نمائیم، آنچه در جهان از پیش ظاهر شده و آنچه در کتب و رساله ها ثبت است در لوحی در حضور ما شکل میگیرد. می بینیم و مینویسیم. دانش خداوندی آسمانها و زمین را احاطه میکند. آن لوح لوحی است که دانشِ هست و بود بر آن مرقوم است. و مترجم آن زبان من است.
(54)- )- مجموعه ای ازالواح جمال اقدس ابهـی ( نازله از قلم اعلی بعد از نزول کتاب اقدس)، لوح حکمت
(55)- ادعیهء محبوب
(56)- کتاب اقدس بند4
(57)- کتاب اقدس بند5
(58)- کتاب اقدس بند3