سید انور ناشری فرزند سید عبدالله ناشری در سال 1315 در کروگان جاسب چشم به جهان گشود و در کودکی همراه پدر و مادر و خانواده به خادم آباد قدس رفتند و بعد به حسین آباد کروس نقل مکان کردند. چند ساله بود که در گلّه داری، گوسفند و گاو و حشم داری یاور پدر گردید. انور بسیار زرنگ و باهوش هیکلی ریز نقش داشت و دارد ولی جگر شیر دارد و حرف زن با قدرت و با تدبیر بود. در آن منطقه با همه مأنوس و رفیق بود چون حسین آباد و کروس بالا تا ایوانکی خیلی دور بود و فاقد وسیله بودند و جاده ای در آن زمان نبود، از خواندن و ادامه درس محروم گردید ولی از نظر هوش و ذکاوت عالی بود. مطالب امری را خوب آموخته بود. در کروس بالا با کمک پدر و برادرها که از او کوچکتر بودند چندین اطاق ساختند و زیرزمینی جهت گوسفندان کندند و طویله های زیاد ساختند و به آبادانی آن منطقه پرداختند. در جوانی او را برای سربازی خواستند و او رفت. عاشقانه خدمت کرد و برگشت و مشغول کشاورزی و دامداری گردید و کروس بالا هم نقطه مهاجرتی بود که آنها ساکن شدند. البته هیچ اطاقی نبود و همه را خود ساختند. شاید دو اطاق یک طویله را وثیقی ساخته بود که فقط پدر آنها سید عبدالله در آن ساکن شود.
0 Comments
آقا فضل الله اولین پسر ذکور سید عبدالله ناشری در سال 1309 شمسی با قدوم خود کروگان جاسب را روشن نمود. مادر او قمر خانم دختر کربلائی حسین برادر کربلائی حسن بود و این خانم دختر عمو حاجی اسماعیل اسماعیلی، مشهدی غلامعلی، مشهدی علی اکبر اسماعیلی بود. حکمت الهی چنین دفتر ایام را ورق زد که این خانم قمر و خواهرش نرگس خانم زن دو برادر گردند و هر کدام با قلب پاک اولادهائی مؤمن و صالح و پاک تحویل جامعه بدهند. از قمر خانم لطفیه خانم همسر میزا احمد، طاهره خانم همسر ناصر شریفی و اقدس خانم همسر آقای سید هاشم فردوسی و یگانه پسر او آقا فضل الله که از یادگارهای او هستند و از نرگس خانم سید حبیب الله هاشمی همسر بشری اعلائی و آغابیگم همسر مصیب یزدانی به یادگار ماندند. ثمره این زندگی، اولادهای خوب بود. اولادهای آنها همه زیبا، با کلاس و با شخصیت و همه در ظلّ امر مبارک مانند آب زلال روان و پاک و مانند کوه قائم و استوار هستند. مانند گل مطبوع و دلنشین که به قول معروف هرگز نمیرد آنکه نامش به نکوئی ببرند. بعد از سه اولاد دختر، آقا فضل الله به دنیا می آید و پسری بسیار زیبا بوده است. قمر خانم مادر او می گوید این فضل الهی است که شامل حال ما شده است. نام او را فضل الله میگذارند و مادر از پستان محبت آمیزش به او شیر می دهد و سه خواهر بزرگتر او بسیار به او مهر میورزند و از او نگهداری و مراقبت می کردند. مادر او بعد از چند سال به مریضی سختی دچار میشود که آن زمان پزشکان تشخیص درستی نداشته اند و او حالت حمله داشت و غش و ضعف می نمود که دیگر قادر به زناشوئی و کار خانواده نبود، اما همسرش و دخترها او را مانند دسته گل نگهداری می کنند. آقای سید عبدالله ناشری، پدر شمس الله ناشری قبلاً همسری به نام قمر خانم داشته است که بسیار مریض الاحوال بود و قادر به زناشوئی و زندگی نبوده است. محفل مقدس روحانی جاسب صلاح میدانند همسری انتخاب نماید. سید عبدالله بزرگ مرد تاریخ جاسب از جوشقان دختر خانمی 15 ساله به نام ملکه خانم که مسلمان بوده است به عقد خود در می آورد و او را به جاسب می آورد. او استاد قالی بافی بوده است که بسیاری از خانم ها این هنر نو ظهور را از او می آموزند و همسر او سید عبدالله چلّه دوانی قالی را یاد گرفت و تاجری به نام آقاجان نظرزاده کاشانی چلّه و رنگ و نقشه به جاسب می آورد و دیگر هیچ خانمی در جاسب بیکار نبود. سید عبدالله اولین پسری که از این همسر خدا به او هدیه داد، شمس الله نامید. این بچه به اندازه ای زیبا بود که اسمش را شمس الله میگذارند. ملکه خانم در خانه ای در جاسب وارد شده است که همه مؤمن و مهربان و اهل خداپرستی و دعا و مناجات بودند. پس از مدت کوتاهی به همسرش میگوید اگر خدا قبول کند من هم بهائی هستم. سید عبدالله شاد و مسرور میشود و به او نماز و دعا و مناجات و احکام می آموزد و پشت سر هم دارای 9 اولاد پسر و دختر میشوند. این خانم که از اسمش پیداست ملکه یا ملائکه است، روزبروز کار و زحمت و بچهداری و قالی بافی را عاشقانه انجام می دهد. سعی او و همسرش در تربیت اولاد بی نظیر بوده است و شرح حال سید عبدالله و ملکه خانم یک مثنوی است که مرقوم خواهد شد. آقای عبدالله فروغی در سال 1299 شمسی در خانواده ای بسیار مؤمن چشم به جهان گشود و نام پدرشان علی اکبر و مادرشان سکینه خانم بودند. ایشان کوچکترین پسر خانواده بود و بسیار خوب تربیت شده و آداب رحمانی را خوب فرا گرفته بود. شش کلاس در جاسب درس خوانده بود و به کمک پدر به کشاورزی و مزرعه داری مشغول بود و زمانیکه دو سال به خدمت سربازی میرود و بسیار جوانی ساده و درستی بوده است، فرمانده او، او را در شهربانی آن زمان استخدام می نماید و به قول معروف پاسبان و پاسبانی منظم و مرتب و وظیفه شناس میشود. او همیشه در ادارات یا شهربانی انجام وظیفه می نمود و مورد تشویق قرار میگرفت. چون انسانی خوش شانس و وارسته بود با خانمی نمونه، مهربان، باکلاس و باشعور به نام ملوک مرغچی که پدر او بهائی و مادرش مرضیه خانم از طایفه قربانی های جاسب بود، در سال 1330 ازدواج می نماید. عشق وطن و همشهریها و احباء نمیگذارد مطالبی راجع به خوبی های آنها ننویسم. بر خود واجب میدانم راجع به خانواده و اولادهای اقای محمدعلی روحانی بزرگ مرد جاسب بنویسم. آقای علی محمد رفرف آن دریای علم و معرفت را نه بنده حقیر بلکه عالم میشناسد که چه ستاره درخشانی بود و چه معلومات و چه محفوظاتی داشت. آقای قدرت الله روحانی آن مرد سبزه و با نمک و خوش صحبت که شرح هایش را از دائی ام شنیدم چون هم سال بودند. سید یحیی هاشمی دائی بنده بود و از بچگی پدرم رعیت آقای روحانی بود. آقای روحانی همسری داشت که در جاسب می آمد چهره نورانی و کلامی نافذ داشت. به یاد دارم راجع به تربیت درست بچه با خانمها صحبت میکرد. میگفت همسرم قدرت الله کار می کند و پول می آورد و بنده در خانه داری و بچه داری و تعلیم و تربیت بچه ها می کوشم. خانمش میگفت روحانی ها قدری عصبانی مزاج هستند ولی قلبی بسیار پاک و مهربان دارند و خانواده دوست هستند. خانمهای جاسب را به خوب تربیت کردن بچه ها دعوت میکرد و اینکه اگر از صبح که بیدار میشوید دعا و مناجات بخوانید، بچه ها یاد میگیرند و باید آنها را به حفظ ایمان دعوت کرد. فیض الله یزدانی فرزند فرج الله مشهدی حسنعلی و بدیعه خانم (دختر آغلامرضا) می باشد. آخرین فرزند آنها فیض الله است او متولد ۱۳۰۵ شمسی است. در زمان پنج ماهگی او در شکم مادر، پدرش فرج الله در تهران منزل فائز یکی از بهاییان تهران بالای داربست مشغول هرس بوده که ناگهان به پایین می افتد و قبل از انتقال او به بیمارستان فوت میکند. این بچه یتیم به دنیا میآید. و به مدرسه دولتی شمس میرود و تا چهارم ابتدایی در این مدرسه بوده که سپس به علت اینکه برادرها در تهران بودند به تهران میرود و با مشاغل سطح پایین مشغول میشود. تا اینکه در سال ۱۳۲۸ بنا بر توصیه یک نفر خیر خواه در مغازه ابزار فروشی ابوالفتح اعتصامی برادر پروین اعتصامی شاعر مشغول کار میشود و چون باهوش و زرنگ و فعال بوده و استعداد داشته است کار ابزار آلات را یاد میگیرد و چند سال آنجا مشغول بوده و با اختر خانم نامی مسلمان نیز میکند که حاصل این ازدواج چهار فرزند میباشد. جناب سید جمال غفاری فرزند سید محمود سید غفار در یکی از روستاهای کاشان در سال 1270 متولد گردید و در آن سامان چهار خواهر به نام سید نساء، سلطان، خورشید و خانم جونی داشت. سرگذشت عجیبی است به طوریکه خود ایشان و احبای جاسب تعریف کرده اند که سید محمود سید غفار مردی قوی هیکل و با دل و جرأت و مؤمن بوده است. در محلّه پائین کروگان جاسب آهنگری بود که طایفه حدّادی آهنگری میکردند. وقتی سید محمود از مقابل آهنگری عبور میکرد، شروع میکنند به او فحش میدهند و او هم به آنها می گوید حیا کنید و فحش به مقدسات کسی ندهید که به کسی که فحش میدهید دودمان شما را او به باد خواهد داد. شما که اصلاً نه اطلاعی دارید نه کسی را میشناسید که به او فحش ناسزا می گوئید. آنها به او حمله می کنند ولی او به حدّی قوی بود که از پس چند نفر آنها بر میآید. حدّادی ها کند و زنجیر درست میکردند و پای بهائی ها را در کند می گذاشتند. پس از این ماجرا شب تصمیم میگیرند که سید محمود سید غفار را هرطور شده است به قتل برسانید. سید محمود در دشت بالا با داس بزرگی که داشت درو گندم می کرد. به او خبر میدهند فرار کن چون جمعیتی عظیم قصد کشتن تو را دارند و زنده نخواهی ماند. روح این بزرگمرد تاریخ جاسب، جناب ذبیحالله مهاجر شاد و مسرور باشد. لازم به ذکر است که از خانواده این بزرگوار کسی در ایران به آن صورت نیست ولی تمام بازماندگان نسل ایشان در دنیا معروف و مشهور عام و خاص هستند. ایشان همسرش اُم لیلا فرزند استاد علیاکبر، عمه جناب رزاقیها بود که زنی مهربان و مخلص بود و بسیار خوب اولاد تربیت کرده بود. اولادهای ایشان مرحوم یدالله خان، لطفالله خان، عطاءالله خان و اسدالله خان و شمسیه خانم و عشرت خانم هر 6 اولاد ایشان در ظلّ امر فعال و قائم به خدمت بودند. یدالله فرزند اول ایشان با خدیجه دختر سید محمود عظیمی که مسلمان بود ازدواج کرده و دارای اولاد زیادی بود. این مرد مظلوم زحمتکش از ثروت زیادی برخوردار نبود ولی ایمانی خالص و روحیهای شاد داشت. اول انقلاب که در جاسب صعود نمود، پسر اول او فرهاد مسلمان است مثل مادرش ولی بقیه در ظل امر. او را در قبرستان جاسب خاک میکنند. شبانه یک نراقی که نوکر آقای کاشفی بزرگ جاسب بود، به اتفاق چند نفر از اهالی محل او را از قبر بیرون آورده و با 4 لیتر نفت او را آتش میزنند و صبح اهالی دومرتبه او را که سوخته بود به خاک میسپارند. اهالی جاسب که مسبب این عمل شدند این عمل شنیع را که لکه ننگی بر تاریخ جاسب بود را تا ابد نخواهند توانست پاک کنند ولی عاقبت آن نراقی که مسبّب آتش زدن ایشان بود بخیر نگذشت و بعد از مدّتی کوتاه، آبگرمکن منزل کاشفی آتش میگیرد و او میسوزد و تا او را به بیمارستان میبرند، او میمیرد و همه میگویند قهر خداوند او را گرفته، همچنین افراد دیگر نیز که با او همدست بودند و اینکار شنیع را انجام داده بودند آلوده و معتاد شده و جزو بدبختترین افراد هستند. چون فرمودهاند چراغ ظلم ظالم تا سحرگاهان نمیسوزد. اگر سوزد شبی اما شب دیگر نمیسوزد. جناب نصرالله امینی فرزند مرحوم شکرالله و خانم سکینه امینی در سال 1294 در قریه (کروگان) از توابع شهرستان جاسب متولّد شدند. ایشان تا حدود یازدهسالگی در محلّ تولد ساکن بودند و بعد به همراه پدر به طهران آمدند و در منازل میرزا عزیزالله خان و سپس میرزا ولیالله خان ورقا به سمت پیشکاری و مباشری آقایان ورقا مشغول کار گردیدند. در کودکی چند سالی به مکتب رفتند ولی مطالعات شخصی و مداقّه در آثار امری، ایشان را فردی مطّلع و خدوم به بار آورد. از اوّل جوانی تا پایان عمر در خانیآباد ساکن و به سرپرستی املاک شرکت امناء و نوسازی و فروش املاک خانیآباد مشغول بودند. از گلخن فانی به گلشن باقی آقای غیب الله فروغی فرزند جناب علیاکبر در خانوادهای مؤمن و فداکار پا به عرصه وجود گذاشت. ایشان در سن جوانی جاسب را ترک کردند و به همراه همسر عزیز خانم شرافت فروغی به طهران آمدند. این زوج مهماننواز به خدمت امر مبارک کمر همت بستند و منزلشان دائماً محّل تشکیل جلسات مختلفه و طبعاً هجوم اعداء بود. جناب فروغی از همان اوان جوانی در لجنات مختلف از جمله تعلیم و تربیت، گلستان جاوید و ضیافات به خدمت قائم بود، و افتخار خدمت و عضویت محفل روحانی ملّی را داشت و به سمت نماینده در چند دوره کانونشنهای ملّی انتخاب شد و دو مرتبه نیز به زیارت بقاع متبرکه ارض اقدس موفق گشت. |
مدیردر این قسمت می پردازیم به ذکر سرگذشت بهاییان و شخصیت های گذشته و حال جاسب که در جای جای ایران و جهان در گذشته و حال زیسته اند و به خدمت پرداخته اند آرشیو مطالب
October 2023
دسته بندی ها
All
|