
سید انور از استرس و ناراحتی و تهدیدات مرض قند گرفت که گاهی او در بیابان از هوش میرفت و زن و بچه به دنبال او بودند تا او را پیدا کنند. بسیار انسولین تزریق می کرد و به این خاطر زن و بچه اش ناراحت بودند. عدّه ای به خاطر اینکه آنها را از آنجا آواره و سرگردان کنند باعث اختلاف هم می شدند عدّه ای آنها را می ترساندند که شما دیوانه اید و اینجا مانده اید. عدّه ای می گفتند شما را اینجا خواهند کشت. هر سال حرف های نوظهوری میزدند ولی آنها بیدی نبودند که با این بادها بلرزند. دو سالی بود که به آنها اخطار کردند باید اینجا را تخلیه کنید و بروید چون اینجا مصادره است. هرچه اینها تظلّم کردند که ما 65 سال است که اینجا هستیم و اینجا را ما آباد کرده ایم و مالک نصفش را به ما داده است. ساختمان ها را خودمان ساختیم و درخت ها و استخرها را پدر و مادر ما زحمت کشیده اند و نتیجه بخشید. اما گوش ندادند و آمدند و اثاث های آنها را بیرون ریختند و فقل به درب خانه ها زدند و آنها را آواره به ظاهر نمودند و فکرش را نمی توان نمود که رحم و مروّت و انصاف کجاست.
حضرت علی می فرمایند: "وجدان یگانه محکمه ای است که احتیاج به قاضی ندارد." خودشان را یک لحظه جای این عزیزان قرار دهند که فقط جرمشان بهائی بودن است، بگذارند و اگر خودشان بودند چه کاری انجام می دادند. بسیار سخت است که یک عمر زحمات انسان را از او بگیرند و بگویند تو حق نداری دیگر اینجا پیدا شوی. خداوند هرگز از ظلم ظالمی نخواهد گذشت. نه به اشک چشم همسران نگاه کردند و نه به غم این زحمتکشان که پیرمرد 75 ساله ای بود و به برادرانش و زن بیوه و بچه یتیم او توجهی نداشتند. کجای دنیا این کار صحیح است ولی بدانید که به خاطر ایمان راسخ و کامل و یقین به خداوند و طلعات مقدسه هرگز بنده ای در نمی ماند و روزی او را خدا می دهد.
سید انور ناشری 7 اولاد دارد که همه هنرمند و فنی کار و زحمتکش و قانع و سالم و سازگار و یاور والدین بودند. خانه ای برای پدر و مادر اجاره کرده اند و تمام وسایل را فراهم نموده اند که آنها غصه نخورند. اولین اولاد او عبدالله ناشری که همسر او منیژه محمدی نوه عبدالحسین یزدانی مشهور است و دو اولاد به نام های ایمان و پریا دارند. بسیار نسبت به پدربزرگ مهربان و از نظر مالی و روحانی بسیار عالی بودند و نخواهند گذاشت انور غصه و ناراحتی داشته باشد.
دومین اولاد امرالله که همسر او رکسانا بود و دو اولاد به نام های کامران و هلن دارند. سومین اولاد ایرج که همسر او پریا شیرازی بود و پسرش آرشا نام داشت. چهارمین اولاد کوروش که همسر او ندا اردانی بود و دو اولاد به نام های کیارش و کیمیا نام دارند. پنجمین اولاد داریوش همسر بهناز جابری شیرازی که فرزندی به نام کیان دارند. ششمین اولاد تورج همسر ساناز بندی کرمانی بود. هفتمین اولاد دختری به نام مریم بود که ازدواج نکرد و به شغل آرایشگری مشغول است. امیدواریم به خاطر زحماتش و خدمت به پدر و مادر خوشبخت و دعا و ثناگوی پروردگار باشد.
هیچکس تصور چنین بی رحمی و بی انصافی را نمی تواند بکند. بعضی ها فکرشان انسان دوستی است و بعضی فکرشان نابودی انسانها و بدبختی آنها است بی خبر از آنکه همه خدای مهربان دارند که حامی و یاور آنهاست. پرنده ها در سر درخت آشیانه میسازند، تخم می گذارند و بچه تولید می کنند اما هیچکس به خودش اجازه نمی دهد آشیانه ای را خراب کند. عدّه ای آب و دانه به پرنده ها می دهند و عدّه ای دلرحم در شهرها و روستاها به گربه ها و پرنده ها غذا و آب و دانه می دهند. حتی این کار حمایت از حیوانات است و چگونه دلشان می آید خانه کسی را خراب کنند و آنها را آواره نمایند. چگونه قلب و دلی که مانند شیشه نازک است را می شکنند. مگر معتقد به آه و ناله و عالم بعد و تقاص نیستند و مگر قیامتی برپا نمیشود و چه جوابی دارند بدهند. در دهی مانند جاسب و حسین آباد که پشت کوه عدّه ای انسانهای مظلوم و زحمتکش زندگی می کنند چه گناهی دارند. آیا آزارشان به مورچه ای رسیده است؟
انور در جوانی که خدمت سربازی رفته بود، در سربازی دست نشانه خوبی از نظر تیراندازی داشته است. افسران آن دوران خدا رحمتشان کند، به حسین آباد می آمدند و به او میگفتند بیا با ما به شکار برویم. او را می بردند و شکار می زدند و شب کباب بسیار خوشمزه ای درست میکردند و برای انور جواز گرفتند اما همان اصلحه های با جواز را از او گرفتند.
خانم او میش ها و گاو ها را با پسرها میدوشیدند و ماست و پنیر درست میکردند و میخوردند و میفروختند و حتی به مردم هدیه و سوغاتی میدادند. تمام انارهای لک دار را و انار ترش و شیرین را چندین دیگ رب درست میکردند که نمونه بود. صدای نی معتمد هنوز در گوشها طنین انداخته است که در سر کوه نی میزد و میخواند. صدای مناجات و اشعارها و جلسات و جمعیت زیاد از یاد نرفته است و دوران زیبایی بود. خانم انور میگفت یک روز به بچه ها گفتم یک بار دیگر مرا زیر درخت توت ببرید و یک چائی بخوریم تا آنجا را ببینم. میگفت اشک امانم نداد و بچه ها مرا آوردند.
گفتم خدایا خودآگاهی که ما گناهی نداریم و به هیچ کس بدی نکرده ایم و در حق هیچکس نفرین و آه و فغان نمی کنیم. آنها را بیدار کن، حق یک عمر زحمت ما را بدهند و باز هم در حق آنها دعا می کنیم. با دلی سوخته و چشم اشکبار این حرف را میزد و به او عرض شد “عاشق صادق را حیات در وصال است و موت در فراق صدرشان از صبر خالی و قلوبشان از اصطبار مقدّس. از صد هزار جان در گذرند و به کوی جانان شتابند.” خوشابحال تو و انور عزیز که عاشق صادق و خالص هستید. در عرش اعلی مأوی دارید و نظر الطاف حق اید. واقعاً این عزیزان بسیار شاکر و شادند که در راه خدا و ایمان خود زندگی خود را از دست داده اند. هرکس به هر دین و آئینی که هست اگر خدا و وجدان خود را در نظر بگیرد دست به چنین اعمالی نخواهد زد.
احبای الهی هم باید در هر زمان رضای حق طلبند و از نفاق و حسد دوری جویند. هدف وحدت عالم انسانی و خدمت به خلق عالم باشد و این دنیا فانی است اگر تمام حسین آباد را سند محضری به همین انوری بدهند یک روزی از این عالم خواهد رفت و حالا که همه را از او گرفته اند، پس چه بهتر که از امتحان الهی روسفید بیرون آمدند و رضای خدا را به رضای خود ترجیح دادند. یک کلام اگر کتمان عقیده می کردند هیچ چیز از آنها گرفته نمیشد ولی اگر کمی تعمّق و تفکر کنیم مگر میشود دروغ گفت. کسی که یک عمر حبّ الهی در قلب او ریشه کرده است مگر پاک میشود. میگویند یک جوانی مسلمان را به خاطر ازدواج یا هر چیز دیگر بردند و او را مجبور کردند که از مسلمانی دست بردارد و مسیحی شود. هنوز مراسم کتمان عقیده تمام نشده بود که برق ساختمان رفت و بعد از نیم ساعت برق آمد. گفت اللهم صلّ الا محمد و آل محمد. پس واضح است اگر کسی ایمان داشته باشد نمیشود ایمان را از قلب پاک کرد و ایمان گچ روی تخت سیاه نیست که با پاک کن بتوان آن را پاک کرد. خداوند صبر و قرار و استقامت به خانواده و برادرانش بدهد. البته همه مؤمن و وفادار و شاکرند و به رضای حق عاملند و خود را قانع کرده اند و پذیرفته اند هر که ز درگاه مقرّب تر است جام بلا بیشترش می دهند.
این خلاصه ای از شرح حال یکی از اولادهای سید عبدالله ناشری بود. همه اولادها و نوه های او نابغه این روزگار هستند. پسران آقای انور همه کاسب و صنعت گر ماهر و با انصافی هستند و هر سال مقداری از انار و انجیر برای همسایگان و دوستان می آورند. اما زمانیکه سراغ میگیرند امسال برای ما انار نیاوردید، اینها باید چه بگویند. میگویند خشکسالی شده است و پدر و مادر پیر شده اند و از آنجا آمده اند. اگر بگویند آنها را از خانه و کاشانه بیرون کرده اند و برچسب چسبانده اند که تبلیغ دین کردهاید، ولی مردم که کر و کور نیستند. الان کلاغی در حسین آباد غار کند در حسن آباد مردم غار میشنوند. تا بگویی فِ همه از فرح زاد صحبت می کنند.
خداوندا عدل و انصاف عنایت بفرما و ناآگاهان را آگاهی ده و چشم بینا و گوش شنوا به آنها مرحمت کن تا به درد و غمها نیفزایند. خلق را مساوی دوست داشته باشند و حق شهروندی رعایت شود. چیزی را به خود نمی پسندند به دیگران نپسندند. خدایا به ستمدیدگان و آوارگان و بیچارگان و مریضان خودت از روی فضل معامله کن و به آنها صبر و قرار عنایت کن. نسیم عنایت خود و باران رحمت خود را از خلق مگیر. ما همه محتاج توئیم و جز تو کسی را نداریم. عشق تو در قلب ما است. جان ما، مال ما و هرچه داریم از توست. ای خدای مهربان ما از خود چیزی نداریم. به عشقت زنده ایم و به وعده های محکمت امیدوار. ما را محروم مکن.