
1) تصویر نوش آفرین خانم

ارسال این تصویر قدیمی(دههء ١٣٤٠)به دلیل مضامين فراخانوادگی و فراروستائی وجاسب شمول آن است.
مضامين :
1- نام انتخابی برای فرزند در ١٣٨ سال قبل
2- وصلت بین روستاها
3- تسبیح تربت در دست مادر بزرگ تا آخرعمر
4- شباهت رفتاری و گفتاری والگوی پوشش اکثر مادربزرگهای جاسبی
5- درونمایهء فرهنگ ایرانی اسلامی وادبیات پارسی در زندگی جاسبی ها
6- خويشاوند شدن جاسبی هادر گذر زمان به الزام موقعیت جغرافیایی محل زندگی.
جاسب شجره ای هفت شاخه که هرشاخهء آن از یک گلدان سر برآورده
2) شجره نامه نوش آفرین خانم عظیمی
1) صدیقه خانم همسر علی محمد رفرف مُبلغ طراز اول دیانت بهایی بود. صدیقه خانم در تمام مراحل زندگی و در تمام سختیها و مشکلات یار و یاور همسر خود بود. زمانی که علی محمد رفرف برای مناظره و مباحثه به حضور آیت الله بروجردی میرود و با او شروع به صحبت در باره دیانت بهایی میکند و تمامی سوالات و پرسش های او را پاسخ میگوید؛ وقتی آیت الله بروجردی خود را در مقابل صحبت های علی محمد رفرف ناکام می یابد از پادشاه تقاضای تنبیه علی محمد رفرف را می نماید و پادشاه نیز که بدنبال جلب رضایت علمای اسلام برای تثبیت سلطنت خود بوده این درخواست را میپذیرد و علی محمد رفرف، که در وزارت آموزش و پرورش مشغول به خدمت بوده است را منتظر الخدمت و در نهایت اخراج میکند.
2) ماهرخ خانم، دختر حبیب الله رضوانی بهایی بوده است.
3) حبیب الله رضوانی بهایی بوده است.
4) شیخ علی حیدری منزلش در محله بالا بود و همسایه وجدانی ها بود.
5) آقا شمس عظیمی در آمریکا فوت کردند.
3) تصویر منزل یا نمونه منزل نوش آفرین خانم عظیمی
4) این هم نظر وبسایت سی یارون در مورد نوش آفرین خانم
دختر نوش آفرین خانم و تمام بچه ها و نوه های او از نسل صدیقه خانم بهایی هستند و این مادر همیشه با دخترش و نسل دختری خود بودند.
آری شوهر بهایی، مادر شوهر بهایی، دختر و داماد بهایی و اکثر نوه ها و نواده های ایشان نیز بهایی بودند. نوش آفرین خانم با این نسلی که از خود بجا گذاشته اند همیشه نامشان زنده و پاینده و جاوید بوده و هست و خواهد بود.
"محرم ناسوت ما لاهوت باد آفرین بر دست و بر بازوت باد" (مولوی)
این تسبیح هم که نوش آفرین خانم در دست دارند بنده را بسیار یاد شمایل حضرت عبدالبهاء که یک تسبیح در دست دارند می اندازد.
خاطره ای از جناب علی محمد رفرف

یک روز بعد از ظهر در اوائل ۱۳۵۰ در حیات منزل بودم که متوجه شدم کسی بشدت در را می زند وقتی در را باز کردم دیدم یک ملا و سه نفر آدم شخصی پشت در ایستاده اند و هر کدام کیف بزرگی در دست داشته و گفتند که امروز چون شنیده اند جناب رفرف از شهر آمده اند برای روشن شدن حق و باطل و بحث و مباحثه می خواهند جناب رفرف را ببیند گفتم که معمولا جناب رفرف بعد از ظهر ها استراحت می کنند و کسی را نمی بینند گفتند که هر طوری شده باید ایشان را امروز ببینیم برگشتم و داستان را برای پدرم سید رضا جمالی تعریف کردم ایشان گفت برو به آنها بگو جناب رفرف برای استراحت و سرکشی برای املاکشان آمده اند نه برای جر و بحث اگر صحبتی با ایشان دارید تمام طول سال ایشان در طهران هستند و بهتر است در طهران ایشان یا کسان دیگر را ببینید و ما کار و زندگی داریم گفتم خود شما بیا و این ها را بگو این ها حرف بچه را گوش نمی کنند.
پدرم گفت من از ملا و آخوند بیزارم و حاضر نیستم قیافه این ها ببینم این ها استاد شیطان و خود اهریمن هستند آنجا که جمال مبارک می فرماید.... اهریمنان در کمینگاهان ایستاده اند آگاه باشید و بیدار .....
همین ها هستند که الان پشت در ایستاده اند و این ها هدفی جز فتنه و فساد و دشمنی و اختلاف ندارند برو بگو جناب رفرف فعلا حاضر نیستند و مشغول استراحتند وقتی پیام را دادم گفتند اگر امروز حاضر نیستند باید بگوید چه روزی و کی حاضر هستند ما از قم فقط برای این خاطر آمده ایم و در مسجد به همه هم گفته ایم که باید وضع این ده بلاخره مشخص شود که حق با کیست و حقیقت کجاست و وظیفه مردم چیه.
برگشتم و همه ماوقع را برای جناب رفرف تعریف کردم گفتند بسیار خوب برو و بگو فردا ساعت پنچ بعد از ظهر بیایند
وقتی پیام را دادم خیلی راحت قبول کردند و گفتند ما با عده ای دیگر خواهیم آمد و شما هم بهتر است همه بهائیان را خبر کنید که همه چیز را ببینند و با گوش خودشان بشنوند فردا باید مشخص شود حق با کیست و حقیقت چیست.
روز موعود فرا رسید همه جا را بقول معروف آب زدیم و گلاب که نگار می رسد ...اتاق سفیده که مخصوص جلسات بود و اتاقی بود بزرگ و شش در آمده کردیم و برای آقایان تشک نرم و نالی گل دار و پشتی های قشنگ گذاشتیم و افراد و اشخاص از دو طرف در حال آمدن بودند و اطاق پر شد تا آنجا که حتی بیرون و پشت در ها هم نشسته بودند
غلامرضا حدادی زنجیر بدست آمده بود و مسیب جواد با دست بیل و عده ای دیگر با بیل و چماق و چوب.
حتی زینت خانم فروغی که نه مسجد می رفت و نه جلسات بهائی و معمولا زیاد در بند این دین یا آن دین نبود هم آمده بود و پشت یکی از دره ها نشسته بود پرسیدم خانم بفرمائید داخل اطاق گفت که نه همین جا خوبه گفتم شما چرا آمده اید گفت برای صحبت های جناب رفرف آمده ام دوست دارم ببینم ایشان چه می گوید جلسه شروع شد و بعد از خوش آمد گوئی و حال و احوال قرار شد که فقط یک نفر از هر دو طرف سخن گو باشد و آن یک نفر اگر مشکلی داشت می تواند با دستیار خودش مشورت کند و داریوش یزدانی بعنوان دستیار جناب رفرف تعیین شد و سخن گوی آنها هم آقائی بود که خیلی شبیه رحیم پور ازغدی بود و مشخص بود که آنها همه از جمعیت حجتیه هستند
کیف های آنها پر بود از کتاب های بهائی وهمه آنها را جلوی خودشان به ردیف چیده و مرتب کردند و قرار شد که آنها صحبت را شروع کنند و سخن گوی ایشان بسیار ماهر در فن سخنرانی و برای ۱۵ دقیقه خیلی روان و روشن و شمرده صحبت های خود را بپایان آورد و موضوع صحبت او این بود آنچه در کتب بهائی نوشته شده رؤسای بهائی به بهائیان نمی گویند و در خیلی جا ها ضد و نقیض های وجود دارد و برای هر کدام مثلی از فلان کتب با شماره صفحه و حتی چندمین خط می آورد و وقتی صحبتش تمام شد با قیافه ای که به خود گرفت فکر کرد سنگ تمام گذاشته و حق مطلب را ادا کرده جناب رفرف جواب دادند که اعتراض به انبیاء و اولیاء همیشه راه روش اهل بغض و کفر و نفاق بوده و این تازگی ندارد.
کدام پیغمبر الهی را مردم با آغوش باز و گل و شیرینی پذیرا شدند یکی را کشتند یکی را به صلیب کشیدند یکی را به آتش انداختند و یکی از وسط اره کردند و سنگ زدند و زندانی آواره و در ۱۳ سال دوران رسالت حضرت محمد ۳۳ بار به چنگ و لشکر کشی و کشت وکشتار کشیده شد تا آنجا که حضرت محمد فرمودند هیچ پیغمبری را به اندازه من اذیت نکردند.
هر ایرادی که شما به دیانت بهائی گرفته اید نا خواسته تیشه ای بوده که به ریشه خود اسلام زده اید چه که همان ایراد به مراتب بیشتر به خود اسلام و بقیه ادیان وارد هست شما می گوئید چرا حضرت عبدالبهاء می فرمایند انبیاء بر دو قسم هستند مستقل و غیر مستقل و در جائی دیگر می فرمایند همه انبیاء حکم واحد دارند.
این موضوع به عینه در قران هست در قران می فرمایند هیچ فرقی بین پیغمبران نیست لا نفرق بین احد من رسله
و در جائی دیگر می فرمایند بعضی انبیاء بر بعضی دیگر برتری دارند
والله فضل بعضکم علی بعض
شما می گوئید چرا سید باب مراعات قواعد گرامری را نکرده اولا شما اگر برای مردم تعین تکلیف می کنید و در زندگی همه دخالت می کنید حق ندارید برای پیغمبران هم تعین تکلیف بکنید تا آنجا که چه بگویند و چطوری بگویند
و در ثانی حضرت محمد قواعد قوم را ملاحظه نکرده اند و در قران بیشتر از ۴۰۰ اشتباه گرامری هست
والتین و الزیتون و طور و سینین
قسم به انجیر و زیتون و طور و سیناء باید باشد سینین غلط هست ما کوه سینین نداریم ولی کوه سیناء داریم و از این نمونه زیاد هست.
به هر حال صحبت به همین منوال ادامه داشت تا رسید به این موضوع که چرا سید باب ادعای های مختلف داشته
در بعضی جاها خودش را عبد بعضی جاها باب و نائب امام و خود امام و پیغمبر حتی ادعای اولوهیت کرده جناب رفرف جواب دادند انبیاء دارای مراتب و مقاماتی هستند که در قدرت فهم ما نیست و در مواقع مختلف از روی حکمت به یکی از مقامات خودشان اشاره می کنند حضرت محمد هم همین طور بیان فرموده اند بعضی وقت ها خودشان عبدالله و من بشری هستم مثل شما و بعضی اوقات خودشان را فقط مبشر و نذیر و گاهی رحمت للعالمین و رسول الله و گاهی خاتم و گاهی هم انا هو و هو انا می گوید و می فرمایند
هرکسی با من بیعت کند با خود خدا بیعت کرده
ان الذین یبایعونک انما یبایعون الله
و حتی اگر تیری انداخته اند فرموده اند تیر را من نینداختم خود خدا انداخت
و ما رمیت اذ رمیت ولکن الله رمی
مثل این است که امیر مملکتی گا هی خودش را فردی عادی یا یک سرباز یا درجه دار یا افسر یا امیر
یا مقامی دیگر ادعا کند تمام این القاب در باره او صادق است و خطا نگفته چونکه صد آمد نود هم پیش ماست.
مطلب که به این جا رسید چون از جواب گفتن عاجز شدند گفتند اگر سید باب فرستاده خداوند هست چطور می تواند بگوید که اگر خانم شما حامله نشد می تواند برود اقتران کند یعنی با کسی دیگر نزدیکی و پیوند کند جناب رفرف جواب دادند شما معنی اقتران را نمی دانید در دیانت بهائی صد ها و هزاران واژه جدید وجود دارد که معنا و مفهوم مخصوص خودش را دارد و باید با ادبیات بهائی آشنا شوید.
مثلا ماجلسه ختم نداریم می گوئیم جلسه تذکر لغت فوت را استفاده نمی کنیم می گوئیم فلانی صعود کرده و لغت معبد و مسجد را عوض کرده و می گوئیم مشرق الاذکار و برای لغت ازدواج لغت اقتران را استفاده می کنیم.
و اقتران در دیانت بهائی یعنی ازدواج و حتی لوح ازدواج را می گوئیم لوح اقتران و در آن لوح از کلمه اقتران برای ازدواج استفاده شده هدف ازدواج بچه دار شدن است اگر کسی بچه دار نشد و به هدف اصلی ازدواج نرسید می تواند برود و دوباره ازدواج کند اگر این ایراد دارد در قران به مراتب بدتر از آن وجود دارد.
در سوره نور آیه ۳۳ خدواند می فرماید اگر زنان و کنیزان شما برای مال دنیا رفتند دنبال فاحشگی ایرادی نیست خداوند غفور و رحیم هست.
سخن که به این جا رسید حضرات از جا در رفته که به هیچ عنوان همچین آیه ای در قران نیست جناب رفرف پرسیدند اگر باشد چی آنها اصرار در اصرار که امکان ندارد که این آیه در قران باشد به هر حال قرار براین شد که اگر ابن آیه در قران باشد آنها دیگر حرفی ندارند و حق با بهائیان هست.
جناب رفرف قران را باز کردند و آیه مربوطه را نشان آنها داد فوری جواب دادند که این قران را شما چاپ کرده اید و قران ما نیست قرار شد که بروند به حسینه بغل خانه و یک قران بیاورند قران را آوردند و همان آیه به عینه در قران بود و آن چهار نفر بهت زده و شرمنده مشغول جمع کردن کتاب هایشان شده و جلسه تمام شد و جناب رفرف جلو رفته و گفتند این کتاب ها را باچشم بغض و دشمنی و غفلت و انکار نخوانید وخیلی مواظب باشید که چه برداشتی از کتاب خدا داشته باشید.
هر دو گون زنبور خوردند از یک محل
آن یکی نیش هست آن دیگر عسل
هر دو گون آهو گیا خوردند و آب
آن یکی سرگین شود و آن مشک ناب
هردو گوننی خوردن از یک آبخور
آن یکی خالی آن پر از شکر
هنر به چشم عداوت بزرگتر عیب است
گل است سعدی در چشم دشمنان خار است
وجناب رفرف بیشتر از این دنبال مطلب را نگرفت و خجلت بیشتر آنها را نپسندید در آن روزاحباء خوشحال و خندان و هورا کشیدند که چطور عظمت امر و ذلت علماء آشکار شد.
من در میان جلسه و جمعیت قدم می زدم و یکایک افراد را زیر نظر داشتم احباء گل از گلشان شکفته و در پوست خود نمی گنجیدند و مخالفین آنها با گردن شکسته و خجل و شرمنده دنبال راه فرار بودند در این موقع جناب سید میرزا محمدی آمد جلو غلامرضا حدادی و گفت دائی جون چقدر به شماگفتم حرف این ملا ها را گوش نکن این ها همه دروغ گو و شیاد هستند با چشم خودت که خوب دیدی و شنیدی خط به خط و جمله به جمله کتاب های بهائی را می خوانند و از بر می کنند ولی خبر ندارند که در قران خودشان چی نوشته امروز باید برایت روشن شده باشد که حق با کیست و حقیقت کجاست و غلامرضا حدادی خواهر زاده سید میرزا محمدی در حالی که زنجیرش را از این دست به آن دست می انداخت و عرق شرم به جبینش نشسته بود سرش را پائین انداخت وچیزی نداشت که بگوید.