ایشان در سال 1314 در خانی آباد طهران چشم به جهان گشود و در آن سامان از شاگردان درس اخلاق آقای احسان معروف بوده است و در جوار پدر مهرپرورش به دعا و مناجات علاقه خاصی داشته است. در نوجوانی با پدر کار میکرده است و در جوانی در شرکت لابراتوار اخوان کار میکرد. ایشان هم مانند پدر، فردی لایق و زحمتکش و سالم و صالح بود. در سال 1337 با اُلفت خانم دختر عمو ذبیح الله خود که در قاسم آباد خشکه در جاده ساوه ساکن بودند، ازدواج می نماید و صاحب چهار اولاد، دو دختر و دو پسر به نامهای فریده، بیژن، ژیلا و نوید می گردند. فریده خانم در جوانی به خارج میروند و به تحصیلات عالیه می پردازند و در همانجا با آقای بیگی ازدواج می نمایند و دارای دو اولاد به نام انیسا و نعیم هستند. ژیلا خانم همسر مسعود صانعی در ایران هستند و دو اولاد به نام های نگین و عرفان دارند و بیژن و نوید هم مجرّد می باشند. سیف الله مانند پدر خانواده دوست و کاری بود. در شرکت فوق العاده زحمت کشید و بعد به شرکت فروز آمد و راننده شد و مسئول پخش اجناس در شرکت فیروز بود. از نظر اخلاقی معروف و مشهور بود و همیشه گشاده رو و لبخند بر لب او بود. عشق او قاسم آباد و عمو و فامیل ها بود و بسیار دوست داشت خبرهای فامیل و احباء را بداند. احسان الله برادر دیگرش که هر دو طرفدار پدر بودندن و احسان الله بسیار قوی بود به احسان پهن معروف بود و یکی بود و هست. با راهنمائی برادرش با خانم اشرف شیرازی ازدواج نمود و خواهرش سرور خانم هم با پسر عمویش ازدواج نمود. به قول جاسبی ها یکی دادند و یکی گرفتند. چه رسم زیبائی بود و ازدواج ها ساده بود و همه قانع بودند. سیف الله میگفت مادر ما مسلمان و پدرمان بهائی بود و هرگز تو به یکدیگر نگفتند و همیشه باهم رفیق و مونس یکدیگر بودند. سیف الله به پدرش میگوید خواهرانم با مسلمان ازدواج کردند ولی من با بهائی ازدواج خواهم کرد که همینگونه شد. سیف الله مرتب به خواهران و برادران و اقوام خود سرکشی میکرد و مورد احترام همه بود. بعد از چند سال کرایه نشینی و مستأجری، خانه ای در خیابان طوس با پدر خانم خود خریدند و تا آخرالحیات آنجا بود و میگفت ما را همین بس است. مردی بسیار قانع بود. دمی نیاسود و همیشه کار و زحمت، عشق او بود. اتومبیل هرکس خراب میشد او باید بکسل میکرد. مهربان و همنوع دوست بود. چندین سال که صادقانه در شرکت فیروز کار کرد، اوایل انقلاب او را هم مانند احباء پاکسازی کردند و به او گفتند تبری کن و سر کار بمان. گفت از چه چیزی تبری کنم؟ من که خدا را قبول دارم که روزی همه را میدهد و روزی ما را هم قطع نمیکند. ایشان ماشین نیسان خرید و شروع به کار کرد تا زمانیکه جان داشت کار کرد و زحمت کشید و لقمه نان حلالی برای زن و بچه آورد و خدا را شاکر بود تا اینکه در سال 1380 مریضی او شروع شد و مدت دو سال با مریضی دست و پنجه نرم کرد و باز خدا را شکر می کرد. لحظه ای همسر نازنینش از او غافل نشد و با کمک پسرش بیژن او را مرتب رسیدگی میکردند و همه دوستان به ملاقات او که میرفتند، سراغ همه را میگرفت و شاد میگردید. در حال مریضی با همسرش یک سال به اروپا خدمت دخترشان فریده خانم رفتند که او هم نهایت محبّت را به این پدر عزیز نمود. هر مقدار در توان آنها بود، به او خدمت کردند و واقعاً این مرد نازنین لیاقت این مقدار محبّت را داشت. سادگی و صداقت در این خانواده موروثی است. به حدّی با همسایگان و آشنایان رئوف بود که همه عاشق او بودند. متأسفانه با اینکه با مریضی برای مدت طولانی دست و پنجه نرم کرد اما در تاریخ 2/4/1382 در طهران جان به جان آفرین تسلیم نمود و در گلستان جاوید طهران به خاک سپرده شد. مراسمی بسیار شکوهمند خصوصاً آثار و الواح با صدای خواهر ارجمندش و دیگر دوستان او برگزار گردید و جلسات تذکر هم به یاد او منعقد گردید. در مراسم او مسلمان و بهائی شرکت داشتند و خواهرزاده ها و خواهران او بسیار گریه و نوحه مینمودند که مظلوم ما رفت. هرگز دلی را نشکست. غیبت نکرد و با همه ما مهربان بود. ما از دست و زبان او و خانمش راضی هستیم. این زن و شوهر در نجابت بی نظیر بودند. بعد از صعود ایشان خانمش برای روح پر فتوح او خیرات و مبرّات میدهد. آقای ذبیح الله ناصری هم عموی او و هم پدر خانمش بود. بعد از صعود او میگفت سیف الله هم دامادم و هم برادرزاده ام و هم اولادم بود. ما که از او راضی بودیم، الهی خدا هم از او راضی باشد و در بهشت برین جایش باشد. چقدر شیرین است که انسان در زمان زندگانی طوری با اطرافیان و همنوعان زندگی و سلوک نماید که بعد از مرگ او، نام او را به نیکی یاد کنند. تاج افتخاری بر سر سیف الله و پدرش بود که مظلوم بودند و مظلوم با دست پُر از دنیا رفتند. سیف الله 68 سال عمر با عزّت نمود و خداپرستی و محبّت در ذات پاک او بود و همه مردم را دوست داشت. میگفت هیچکس غریبه نیست و آدم باید آدم خوبی باشد و آزارش به موری نرسد. یادش در دلها ماندگار است. هرکس از اقوام و نزدیکان خاطرات شیرینی از او دارند با نمک و ساده صحبت میکرد. حسود نبود و مخیّر بود. نه بر زبان او نبود و در کارهای خیر پیشقدم بود. عاشق خدمت بود. خوشابحال او که با حسن خاتمه از این عالم رفت. ثروتش ایمانش و ایقانش و امتحانش بود که غربیت را گرفت. روحش شاد.
0 Comments
Leave a Reply. |
مدیردر این قسمت می پردازیم به ذکر سرگذشت بهاییان و شخصیت های گذشته و حال جاسب که در جای جای ایران و جهان در گذشته و حال زیسته اند و به خدمت پرداخته اند آرشیو مطالب
October 2023
دسته بندی ها
All
|