
مردی پاک سرشت و امین و درستکار، زمستانها تا جان داشت میرفت قم و کاشان دکان حلوایی. چون سید بود و خوش مشرب کاری باو نداشتند باغچه ای داشت بغل باغچه آقای عبدالحسین یزدانی با میوه فراوان از جمله سیب و زرد آلو و گوجه سبز و آلبالو. به همه از این میوه ها میداد ولی بعضی از جوانها میرفتند از دیوار بالا تا میوه بچینند و چون سر دیوار گلی بود خراب میشد. روزی میرود درب باغ را باز میکند میرود داخل و میبیند چند تن از جوانان دروازه داخل باغ هستند. جوانان با دیدن سید آقا خجالت میکشند ولی سید آقا به آنها میگوید ناراحت نباشید میآمدید کلید را از من میگرفتید. خلاصه جوانان را با مهربانی هدایت نموده و آنها نیز از باغ میروند. پدرانشان گفته بودند اگر ما بودیم آنچنان کتکی به شما میزدیم. خدا پدرش را بیامرزد.

سید آقا خانمش خانم سلطان نام داشت و اهل نراق بود. خواهر غلامحسین درویش که از همسر اولش پسری به نام عبدالکریم صادقی داشت و خانمش جمیله خانم دختر غلامحسین برادرش بود کمک کرده بود.
خانه اش در محله بالا خیلی تمیز و مرتب بود و داخل خانه حوض آب و جلوی خانه جوی آب و یک حوض بود که همه اهالی ظرف ها را در آن میشستند و دو سکو جلوی درب خانه قرار داشت که روی آن مینشستند چه صفایی داشت.
آقا سید اقا که خودش یک پسر داشت بنام علی آقا و دختری به نام خانم آغا که اهالی به او میگفتند خانم بالا چون اسم دختر عموش هم خانم آغا بود و محله پایین بودند از این رو به ایشان میگفتند خانم بالا.
جناب صادقی تابستانها خانمش و بچه هایش میآمدند جاسب و خدا رحمت کند پسرش پرویز خان کمک پدر میکرد عشق الاغ سواری و کار و رعیتی بود ایشان هم با دو عزیز دیگر در فیلیپین به شهادت رسیدند خیلی سید آقا دلشکسته و غمگین بود و علی آقا یگانه پسرش با طاهره خانم فروغی از نراق ازدواج کرد و خانم اغا هم همسر هوشنگ فروغی گردید یک دختر دادند یکی گرفتند خانه سید آقا هم مثل عمو مهدی پاتوق خونه خواه ها بود شب هم میماندند. یک دلیجانی خونه خواه او بود پیاز و هویج و چقندر میآورد میفروخت و یا جنس عوض پولش میگرفت. خانم سید آقا خیلی شوخ بود میگفت این آقای دلیجانی چقندر و زردک ها و پیاز ها را فروخته تنها هفت هشت تا زردک بزرگ و چند چقندر که خیلی بزرگ بوده را کسی نخریده. و شب به زبان دلیجانی میگوید “خونه خواه این چند زردک ها را خر نبوره شما بورید زیر کرسی”. یعنی چقندر و زردک ها را خر هم نمیخوره شما بپزید بخورید میگفت بش گفتم پدر نخوابیده خودت بخور گفته بود زن خونه خواه دوستتون داریم میگیم مفتی بخورید.
چه دورانی بوده همان زردک و چقندر ها را توی یه دیگ توی تنور نونوایی میگذاشتند فردایش محله بالا به همه میدادند خودم یاد دارم قشنگ.
سید آقا خواهری داشت بنام فرخ که مسلمان بود وقتی مادرش فوت کرد طبق دستور امر خاکش کردند میرفت سر زیر و سر بالا میگفت مادرم را بردند تو صندوقچه بقچه پیچش کردند و زیر ادول خوابانیدند قبرش بغل قبر عبدالرزاق بود که میگفتند ادول ولی سید آقا نسبت به همسر و دختر خواهرش مهربان بود زمانیکه خواستند بالاجبار جاسب را ترک کنند زمین هایش را بقیمت مناسب به او یعنی اسماعیل پسر خواهرش فروخت میگفت باز هم خونم هست.
روبروی خانه شان مسجدی بود خرابه به نام مسجد شیخ علی. اسید اقا جلوی مسجد زمینی داشت که در آن درخت گردوی بزرگی بود هم خیلی گردو میداد و هم سایه برای اهل محل بود درخت را به نام علی اقا پسرش کرده بود خواستند مسجد را بسازند از او خواستند بفروشد آنجا را همینطور واگذار کردند به مسجد که درختش بماند وای متاسفانه درخت را از کف بریدند و دل این عزیزان شکست گفتند انگار جوان ما را سر بریدند.
حاجی علی وارانی پسر خانم عمو قربان خواهر زاده آقا ولی بود وقتی دیده بود این درخت را بریده اند و چوبهایش را قطعه قطعه کرده اند ناراحت شده بود گفته بود نگویید کروگان بگویید کوفستان بگویید دشت کوفه چطور این درخت را بریدند این که کنار توی باغچه بود در همان سال ۱۳۵۸ که اکثرا مجبور به ترک دیار میشوند زمستان بود بچه ها جمع میشوند جلو خانه اسید آقا میگویند آسید آقا کجایی آیا بیرون میایی؟
ایشان میآید بیرون بچه ها پیرمرد مریض را بلندش میکنند او را میاندازند توی حوض محله بال در آن سرمای سوزان.
در آن حین شریفه خانم غلامحسین حیدری که اهل واران بود و خانمی بسیار انسان و با شخصیت بود بچه ها را تارومار میکند و سید آقا را میبرد لباس هایش را درمی آورد و لباس خشک به او می پوشاند میگوید تو پدر منی تو سید اولاد پیغمبری خیر نبینند کسانیکه با تو چنین کردند.
خانه پر از اثاث را رها کرده و عازم طهران میشود. آقا ماشاءالله نصراللهی که در جاسب از پیشگامان ظلم و ستم نسبت به بهاییان بود و نابودی بهاییان برایش افتخار بود خانه آسید آقا را درش را باز میکند و هم خانه را تصرف عدوانی میکند و میگوید سهم بنده لااقل یک خانه در محله بالا میشود و خانمش وارانی بود میگوید مرد این خانه مردم است وفا نمی کند و گوش به حرف نمیدهد بطهران مراجعه میکند که خانه را به من به مبلغ یکصد هزار تومان بفروشید. آقای عبدالکریم که خود تاجری بود میلیاردر گفت نمیفروشم چقدر به محلات و اراک شکایت کردند به حاج ماشالله یاد میدهند برو مبلغی به عنوان مستاجر بحساب دولت بریز خودش کلاه شرعی است.
آقای صادقی و سید آقا در ظرف یکهفته از این عالم رفتند و آقا ماشالله و خانمش هم خیری ندیدند و از از عالم رفتند پسر حاجی آقا ماشالله به دکتر فروغی گفته بود پدر من پدر شما را برد قم و مسلمان کرد و درب بهشت را برویش باز کرد تو درعوض کار پدرم چکار میکنی؟
به او گفت پدرت که مرد و خواست به بهشت پیش پدرم برود زنگ بزن تا جواز دفنش را صادر می کنم.
بعد از مدتی که پدرش فوت میکند زنگ میزند الوعده وفا پدرم فوت شده است ایشان هم جواز دفنش را صادر میکند وقتی وارد بهشت میشود بجای حوری فاطمه کوره هم نصیبش نمیشود هر کس از جلوی خانه آسید آقا میگذرد میگوید خانه غصبی است نماز نمیشود خواند در آن پسرش میگوید نماز اگر خواندم در مسجد روبرو میخوانم.
حال وجدان میخواهد که قضاوت کند یک مرد بیسواد زحمت کش و پیرمردی که چشمانش هم مشکل داشت و ذره ای آزارش بموری نرسیده است جواب این ظلم ها را که میدهد بنظرم بچه ها آلت دست یک مشت متعصب بیسواد کینه توز بوده اند خداوند قسم یاد کرده از ظلم احدی نمیگذرد.
باید گفت بریده باد دست کسی که درخت بان تنومندی که سایه اش و شکلش زینت بخش محله بالا بود را بریده است معلمی که به بچه ها یاد داد پیرمرد را در حوض بیندازند خدا در منجلابی قرق شان کند که نتوانند بیرون بیایند ولی آبی که سید آقا توش افتاد آب زلال بود. برای سید آقا جلسه ای جهت تذکرش چقدر آبرومندانه گرفتند همه کیف کردند و امروز نوادگانش در آمریکا و اروپا الگو هستند.
چون که گل رفت و گلستان در گذشت نشنوی دیگر زبلبل سرگذشت.
چقدر خوبست نسل جدید هشیار و آگاه شوند که جز محبت و صداقت و خداپرستی راهی خلاف نروند. مطلب دیگر اینکه سید صدرالدین پدر سید آقا که بهایی بود و برادران و فامیلش در دروازه حریفش نشدند دینش را انکار کند نقشه ای میکشند یکروز چادر کول میگیرد و به خانمش میگوید میروم اطراف لوبیا بچینم رفت و دیگر برنگشت توی چاه انداختنش یا زیر خاک کردند او را خدا داند. هر مردی که از دست همسرش ناراحت میشد میگفت زن کاری نکن بروم دیگر برنگردم خانمش میگفت برو آنجایی که صدری رفت و دیگر برنگشت.
ولی حاجی آقا ماشالله در ازای پاداش یک عمر کوشش ریشه کنی بهایی ها اکنون صاحب یک خانه دومیلیاردی شده است.