
سلطانعلی پدر او در نارمک گاراژی بزرگ داشت که پارکینگ ماشینی بود. در شبها و جلو آن مغازه بزرگی داشت که سوپر یا بقالی بود که هرکس نداشت پولی به او بدهد و جنس بخرد او را ناامید برنمیگرداند. خدابیامرزها داغ اولاد آنها را سوزاند و زن و شوهر به اتفاق تصمیم گرفتند به مهاجرت بروند و به مرودشت شیراز نقطه مهاجرتی رفتند و مدتی هم به اطراف آباده رفتند تا از غم و غصه به دور باشند و دوستان جدیدی اختیار کنند و خدمتی هم به امر کرده باشند.
در همان زمان هم آقای پرویز صادقی خواهرزاده فرهنگ را در فیلیپین شهید کرده بودند. جمیل خانم مادر پرویز به خواهرش تسلی میداد و برای هر دو خیلی سخت بود ولی هر دو خانواده راضی به رضای الهی بودند که چنین چهرههای تابناک و نورانی را از دست داده بودند. آقای سلطانعلی و همسر چند سالی در آن سامان مهاجر بودند تا اینکه احباء را اول انقلاب اذیت و آزار فراوان نمودند. ایشان میگفت دیدم گاو احباب را با نفت آتش زدند، گاو میسوخت و بالا و پائین میپرید . دکترهای آنجا و احباء را کتک زدند و همه را خانمان خراب کردند. او خانه را مفت و ارزان میفروشد و به شاهین شهر اصفهان میآیند. آنجا هم منزلشان محل رفت و آمد فامیل و دوست بود. چون پیر شده بودند به فردیس کرج آمدند و خانهای در حدود سیصد متر خریدند ولی این پیرمرد زحمتکش باز مغازهای در جلو خانه ساخت و باغچه بسیار زیبائی درست نمود و مقدار انگور و انجیر و انار و سبزیجات حاصل باغچه بود که متعلق به فامیل بود . مربای انجیر درست مینمود و به فامیل میداد. این مرد و همچنین همسرش خیلی باگذشت بودند و هرکس وارد منزل آنها میشد احساس غریبی نمیکرد و راحت بود.
در دهه اول انقلاب خاطرات تلخ و صدمات آنها را رنج میداد و احسان الله پسر برومند آنها که خیلی باهوش و باادب و باوقار بود با خانمی تحصیلکرده که استاد دانشگاه بود ازدواج نمود و دارای دو اولاد پسری میباشد که آنها هم فعلا در آمریکا مشغول تحصیل و کار هستند و فرهنگ خانم در اسفند ماه خانه تکانی میکرد و بالای نردبان رفته بود که به پایین میافتد و پایش میشکند و در بیمارستان پای او را جراحی نموده و گچ گرفتند و بعد از بیست روز آلبومین گرفت و ناگهان چشم از عالم و عالمیان بربست. برادرش مسلمان بود و پسرش هم به خاطر ظغل همسرش او را در بهشت زهرا به خاک سپردند چون فامیل دورگه داشت و مشکل بود. مراسمهای خوبی پسرش برایش برگزار نمود و آقای صادقی روحش شاد میگفت نگران نباید بود خاک خاک است. هرکس حکمت و قسمتی دارد.
بعد از فوت همسر آقای سلطانعلی یزدانی که چهار خواهر و برادر ناتنی هم به نامهای مسیب، علی اکبر، فاطمه و ام لیلا داشت و همیشه با آنها رئوف و مهربان بود. چون مسیب برادرش قبل از دخترش فرزانه صعود کرده بود همیشه به زن دادش و بچههایش محبت خاصی داشت و به آنها پول میداد و برایشان لباس میخرید. هر وقت پول میخواستند به آنها قرض میداد و خلاصه کلام دلی چون دریا داشت و خود او از والدین نصیبی برده بود و به هر یتیمی و بیبضاعتی کمک میکرد. همیشه چهره خندانی داشت و خود کفا بود و در هر کاری استاد بود.
وقتی تنها بود پسرش احسان الله مرتب به او سرکشی مینمود و احسان الله با اینکه تحصیل کرده بود مانند پدر کاسبی باهوش و پاک و باانصاف بود و هنوز هم هست. آقای یزدانی بعد از فوت همسر ناراحتی قلبی داشت و به برادرزادهها میگفت خدا کند یک شب تب و شب دیگر مرگ سراغم بیاید و همینگونه هم شد. فشار خون او بالا میرود و او را به بیمارستان میبرند و یک روز بعد در بیمارستان فوت میکند. پسر و عروس و خواهر خانمش، منور خانم او را فوری به بهشت زهرا میبرند و هیچ کس را خبر نمیکنند. فامیل وقتی متوجه شدند، خیلی ناراحت شدند و کسی جواب درستی نداد در صورتیکه بارها او به برادرزادههایش گفته بود بنده را طبق دستور امر به خاک بسپارید که پیش برادرهایم و دخترم فرزانه باشم. البته پسر ایشان فرد لایق و باادبی است ولی از کودکی علاقهای به امر نداشت ولی با محبت و مهربان است. شاید صلاح چنین بوده است و روح پاک او با طلعات مقدسه مشهور است و یاد و خاطرهاش در قلبها باقی و برقرار است. آقای عبدالکریم صادقی میگفت سلطانعلی مردی زلال و پاک بود و از بچگی تا آخر عمر همیشه کار و زحمت میکشید و هرچه دارد حلال است. با اینکه سوادی نداشت تمام حساب و کتاب در مغز او بود. سلطانعلی افتخار یزدانی بود حتی امینالله یزدانی چند سال شاگرد او بود و میگفت او از پدر نسبت به من مهربانتر بود. چنین افرادی صالح و سالم هرگز نمردهاند.
* دوستان عزیز و همراهان همیشگی وبسایت سیارون جاسب در نگارش شرح حال های جاسبی ها و نیاکان عزیزمان سعی شده تا از خاطرات و جنبه های مختلف زندگی این عزیزان نکته ها برداشته و نوشته شود از این رو شما عزیزان نیز اگر مطالب، خاطرات و یا تصاویری در اختیار دارید که میتواند ما را در تکمیل این شرح حال ها کمک نماید عنایت نموده و برای ما ارسال دارید.
با تشکر