ایشان اول پاییز به طهران میآمد و شاگرد راننده اتوبوسهای حسینعلی یزدانی برادر خانمش بود. حسینعلی ده اتوبوس داشت تا اینکه سال 1336 که شرکت واحد در طهران دایر شد او اتوبوسها را فروخت. سلطانعلی مرد زرنگ و زحمتکشی بود و باز هم به طهران میآمد و در پاستیون کار میکرد و عید که میشد با کوله باری از وسیله خانه و پول به جاسب میآمد. همسر نازنین ایشان که در نوجوانی پدر را از دست داده بود، دوشادوش همسرش قالی میبافت و در کارهای کشاورزی به همسرش کمک مینمود. خداوند به آنها اولادهای زیادی داد اما آنهایی که ماندند دو پسر به نامهای توفیق و منوچهر و سه دختر به نامهای ملیحه، بهیّه و اشرف بودند که همگی مؤمن و در ایران و خارج زندگی مینمایند.
توفیق همسر بهیه زائری شد و اولادی به نام ترانه داشتند که همسر پیام یوسف پور شد و صاحب اولادهایی به نام سینا و سیما شدند که در آمریکا ساکن هستند.
منوچهر با ماهرخ اسماعیلی ازدواج نمود و صاحب اولادهایی به نامهای سیامک و رامک شدند که در آمریکا ساکن هستند.
ملیحه با جمشید سلمان زاده اردستانی ازدواج نمود و صاحب اولادهایی به نامهای فریبا، افشین، احمد و الهام شدند که در استرالیا و آمریکا ساکن هستند.
بهیه با سیروس صافی اردستانی ازدواج نمود و صاحب اولادهایی به نامهای سعید، سهراب و پرویز و مریم شدند که در آمریکا ساکن هستند.
اشرف با مقربی ازدواج نمود و صاحب اولادی به نام وحید شد که در اصفهان ساکن است.
همسر اول جناب رفیعی در هنگام زایمان وقتی او را به طهران رساندند، در تاریخ 1347 جان به جان آفرین سپرد و آقای رفیعی بیچاره را تنها و غریب گذاشت اما بهجت خانم فرشتهای نجیب مثل پدر و مادرش بود و اولاد او ملیحه که مظلوم دشت کربلا بود. هم به مادربزرگ خود خوب رسید و هم به خانواده و پدرش رسیدگی مینمود. دعای عزت خانم مادربزرگش که میگفت ملیحه دست در خاکستر کنی طلا و جواهر پیدا میکنی را چند بار خودم شنیدم. قسمت چنین شد که با آقای جمشید سلمان زاده اردستانی که مردی مؤمن و زرنگ و صرفهجو بود، ازدواج نماید و همان دعاها کارساز بود. زمانیکه ازدواج کرد هیچ نداشتند و فقط یک موتور سه چرخه شوهرش داشت و طولی نکشید جمشید بنا شد. استاد جمشید میلیونر اصفهان در خیابان مرداویج، خانه دو طبقه بزرگی در ابتدای خیابان با چندین مغازه ساخت و هر طبقه را به یکی از اولادها فروخت و باز هم کار کرد.
حدود سال 80 یک روز شهرداری اصفهان او را میخواهد و به او میگوید آقای سلمان زاده شما باید دو میلیون تومان بابت مالیات به شهرداری بدهید. همان موقع ایشان با گونی برنجی پول را همراه خود برده بود که دزد از او نگیرد. وقتی میشنود که دو میلیون از او مطالبه میکنند، روی همان صندلی سکته میکند و پولها داخل گونی بود و پولها و خانهها و ثروت را برای ملیحه و بچهها گذاشت و با کار و پول خداحافظی کرد. روحش شاد و یادش گرامی. مردی واقعاً خالص مخلص و عاشق جمال مبارک بود.
یاد دارم میگفت حضرت عبدالبهاء هرچه داشته به مردم هدیه میداده است حتی لباس تن خود را به عرب و عجم میداده است. ولی نوهاش حضرت ولی امرالله دیناری بیخودی به کسی نمیداده است. من این اخلاق شوقی ربانی را دوست دارم باید به صندوق امر کمک کرد ولی پولی را بیخودی به کسی نباید داد. البته این قسمت او بود که زود این عالم را ترک نماید. خلاصه کلام همه بچههای سلطانعلی موفق و مؤیدند اما اوایل انقلاب که احباء را اذیت و آزار میکنند بدون استثناء سلطانعلی و اشرف دختر آخری در جاسب بودند که اشرف هم قالی میبافت و قالی ایشان نصفه میشود و کل اثاث خانه در دو طبقه خانه در حدود 300 متر مربع با چشم اندازی بسیار زیبا را مجبور به ترک آنها میشوند و به خاطر حفظ ایمانش و حفظ ناموس دخترش را برمیدارد و فقط کتاب عهدیه محبوب را در جیبش میگذارد و دست خالی به طهران میآید. خانهای که ثمره یک عمر زندگی او و همسرش بود، شاید بیش از 300 کیلو مس و حتی جهیزیه اشرف که آماده بوده است را نمیتواند بیاورد. آه این مظلومان دامان بانیانش را نخواهد گرفت؟ و مال چنین شخصی حلال است؟
اشرف دخترش بعد از چند سال آوارگی مجبور میشود با مردی دارای چند بچه و سی سال از خودش بزرگتر ازدواج میکند و همیشه غم از دست دادن همه زندگی و نتیجه زحماتش را میخورد. ولی شکر خدا را که جاسبیها در راه حق از هیچ چیز به خاطر عشق محبوبشان ناراحت نشدند. البته هر انسانی اگر یک عمر خود را گم کند یا به بهزور از او بگیرند، فراموش کردن آن بسی سخت است. سلطانعلی در طهران و اصفهان هم با اینکه پیرمردی شده بود ولی آرام و قرار نداشت تا اینکه عمر به سر آمد و او به طهران آمد و دنیای فانی را با نامی نیک که برجای گذاشت از عالم رفت و تمام آرزوهایش برآورده شد. فامیلهای او در جاسب و در گوشه و کنار از او تعریف میکنند. باید گفت چرا از او دفاع نکردید و چرا به او ظلم و ستم روا داشتید؟ گویند شیشه نزدیکتر از سنگ ندارد خویشی، هر شکستی که بهر کس برسد از خویش است. باعث آواراگی و بیچارگی بیشتر جاسبیها برادرزاده او دخیل الله فرزند رجب بود. ما هم برای او طلب آمرزش میکنیم شاید در عالم بعد آگاه شود ظلم و ستم پایدار نمیماند و خوبی بهتر از بدی است.
صد بار بدی کردی و دیدی ثمرش را نیکی چه بدی داشت که یکبار نکردی
لازم به ذکر است همین فامیل بعد از چند سال آمدند که عمو تو که نمیتوانی دیگر به جاسب بیایی و نخواهند گذاشت، به خانه ما بیا و ملکها را به ما با قیمتی ارزان بفروش. یعنی کمی پول به او دادند و همه را تصاحب کردند. سلطانعلی خیلی باهوش بود که 50 سال پیش رادیو برنامهای به نام جانی دالر (jani daler) داشت و او همیشه گوش میداد و در جاسب آقای جمالی خدابیامرز به پدرم به شوخی به میگفتند جانی دالر فلان موضوع چه شد و او کاملاً شرح میداد.
نوههای سلطانعلی و بهجت خانم و اولادها همیشه رهرو او در ایمان و گذشت و خدمت و مردانگی باشید. او دریایی از محبت و مهربانی بود. کوهی از استقامت و پایداری بود. بذلهگو و خوشمشرب و شاد بود. همه میدانید همسری باوفا بود که تا آخر عمر هم ازدواج نکرد و شاکر و ساجد بود. به سوی پروردگار هرگز از روزگار ننالید. الآن همدم عبدالبهاء با عبدالحسین یزدانی و سید حسینی و حسین رضوانی، روحانیها و مهاجریها لذت میبرد و به آنهایی که همه زندگیش را گرفتند، میخندد که نتوانستند قلب و ایمانش را بگیرند. در پیشگاه خداوند ظالم همیشه شرمنده است. آنها سالم، مسرور و شاد گویند دنیا همه هیچ و کار دنیا همه هیچ، ای هیچ در هیچ بر هیچ مپیچ. همه رفتند و ما هم میرویم و قطاری است در هر ایستگاه چند نفر را سوار میکند و چند نفر را پیاده مینماید. کو کوزهگر و کوزه خر و کوزندوش.
املاک جاسب به هیچ کس وفا نکرد و عقل اینطور حاکم است که اگر کسی را برنجانی و کسی را از منزلش بیرون کنی، کسی را تحقیر و کوچک بشماری و بیگناهی و معصومی را ظالم جلوه دهی، عذاب وجدان طرف را نابود میکند. همیشه دلهره و ترس دارد. این مطالب و دستورات حق چیزی جز محبّت و صفا و وفا و یگانهپرستی خداوند و خدمت به خلق او نیست. رضای خلق خدا همان رضای خداوندی است. همه را زیبا ببینید و دست خود را از ظلم کوتاه کنید و همیشه رحمت پروردگار باشید.
* دوستان عزیز و همراهان همیشگی وبسایت سیارون جاسب در نگارش شرح حال های جاسبی ها و نیاکان عزیزمان سعی شده تا از خاطرات و جنبه های مختلف زندگی این عزیزان نکته ها برداشته و نوشته شود از این رو شما عزیزان نیز اگر مطالب، خاطرات و یا تصاویری در اختیار دارید که میتواند ما را در تکمیل این شرح حال ها کمک نماید عنایت نموده و برای ما ارسال دارید.
با تشکر