ایشان از دو طایفه اصیل بوجود آمده بود و درجوانی با خانمی به نام خدیجه دختر سید محمود عظیمی که بسیار خانم نجیبی بود ازدواج نمود و بطهران آمد ایشان و خانمش سوادی نداشتند ولی زحمتکش و امین بودند. دارای سه پسر به نام فرشید و فرهاد و امین الله و هفت دختر به نام های بتول، عفت، عزت، فرخنده، شیرین، فروغ و اقدس خانم بودند.
دراوایل انقلاب جناب یدالله مهاجر در پاییز 1358 صعود نمود. بچه هایش را که خبر کردند پسرش فرهاد گفته بود پدرم را به دستور اسلام خاک میکنم. از این رو با مراسمی خاکسپاری میشود بعد از دو روز چند همشهری کوردل از قبر جسد او را بیرون میاورند و آتش میزنند که دل هر بیننده ای بدرد میآید.
روح او در عالم بالا شاد و خرم هست عده ای هم که این کار را کردند هرکدام به عذابی دچار شدند. یکی از آنها نوه کاشفی بود که خودش بعد ها آتش گرفت و سوخت. عده ای فکر میکردند تاج افتخاری بر سرشان است که با جسد یک بهایی چنین کاری شده است و حتی بدردوغ میگفتند ما هم بودیم در هر صورت خدا آگاهشان کند.
شرح حال جناب یدالله مهاجر به قلم سیارون جاسب
زمانی عده ای از اهالی وارون برای قلع و قمع بهائیان کروگان راهی کروگان می شود محمد تقی پدر بزرگ یدالله در کنار زیارت و چارتاقی یکه و تنها سنگر می گیرد و به همه التیماتوم می دهد که اگر جرئت دارید یکی از شما از جوب سیارون رد شود و همگی وقتی او را در آن حالت و عزم و رزم می بینند، به وارون بر میگردند و فتنه خاموش می شود.
ستمگر چو برف ستمکش چو کوه بسی رفت برف و بسی ماند کوه
مخالفانشان از ظلم کردن خسته و درمانده شدند و لی آنها از ظلم و ستم کشیدن خسته نشدند.
جناب یدالله مهاجر بسیار زحمت کش و سخت کوش و عیال وار و مظلوم بود در اوائل زندگی ،تابستان ها در جاسب کشاورزی می کردو در پائیز و زمستان برای کار و کمک به خانواده راهی شهر می شدو هر سال که به ده رجوع می کرد مشاهده می کرد که عضوی جدید بر اعضای خانواده خود اضافه شده و عیالوار تر شده یکسال پدر و مادر یدالله جلوی او را می گیرندکه ملاحظه کند و بخاطر اینکه عیالوارتر نشود آن سال را درشهر بماند و برای یک سال طبق معمول بچه دار نشود.
آن سال بچه دار نمی شود ولی سال بعد که رجوع می کند باکمال تعجب می بیند که خانمش دو قلو وضع حمل کرده و جبران سال گذشته را هم کرده است و او به همه می گوید نمی شود در کار خداوند دست برد و جلوی اراده حق را گرفت و ایشان هم اسم دو قلو را از روی خوشحالی و محبت شیرین و فرهاد می گذارد.
ولی متاسفانه شیرین در سن هفت یا هشت سالگی بر اثر خطای راننده اتوبوس مسافر بری ، جلوی کارخانه حداد جائی که یدالله در آن کار می کرده تصادف کرده و فوت می کند وپدر ومادر را برای همیشه داغدار می کند و فرهاد سال گذشته در سن ۸۵ سالگی در ایران فوت می کند.
یدالله در سن هیجده سالگی راهی سربازی می شود و محل خدمت او طهران بوده و آخرهفته که بخانه برای مرخصی می آمد با لباس سربازی و پوتین بعضی اوقات روی تخت دراز می کشیده و برای سر گرمی و مزاح از بچه های فامیل می خواسته که پوتین او را از پایش در بیاورند و همین که بچه ها خیلی زور زده و موفق نمی شدند و عقب عقب رفته و به زمین می خوردن باعث شادی و خنده اطرافیان می شده.
یدالله حدود بیست سال از سال ۱۳۲۵ شمسی در کارخانه یکی از احباء بنام حداد که مال استاد علی آقا حداد و پسران اکبرآقا و عباس آقا بود در نزدیکی چهار راه عباسی کار می کرد وبعد از آن در شمیرانات در باغی که متعلق به خانواده حداد بود بکار کشاورزی مشغول بود. در این باغ پسر دیگر او در سن ۳۲ سالگی به اسم امین الله مبتلا به ناخوشی سرطان می شود و فوت می کند و داغی دیگر بر قلب و روح یدالله می گذارد.
زندگی ایشان به این منوال می گذشت تا سالهای پنجاه می رسد و جناب یدالله مسن و از کار افتاده می شودو دیگر قادر به کار کشاورزی یا سفر به شهر برای کار نبود و بیشتر در خانه پدری باز نشسته شده و زندگی را به همراه خانمش خدیجه خانم می گذراند
خانه ایشان بسیار خانه زیبا و اولین خانه در ده در محله بالا بود و اطراف آن پر از باغات وپر از اشجار میوه بود و از جلوی خانه هم جوی آب بسیار زیبای می گذشت.
خدیجه خانم همسر ایشان دختر بگم خانم بود که ایشان دختر میر جمال بود و پدر ایشان سید هاشم عظیمی بود و همیشه خود را مسلمان می دانست و در عین حال خیلی با بهائیان دوست و نزدیک و شوهرش یدالله هیچ گونه مشکلی با این موضوع نداشت و بچه هایشان را هم آزاد گذاشته بودند که راه خودشان را هر طوری که علاقمند هستند انتخاب کنند. این بود که فرهاد یکی از فرزندانشان مسلمان و بقیه همه بهائی هستند.
زندگی به این منوال می گذشت تا اینکه سال ۱۳۵۷ فرا می رسد و در این سال جناب یدالله بخاطر کهولت سن و گویا سکته ناقص و امراض دیگر زمین گیر شده بود و چون طوفان انقلاب در جریان و همه احباء آواره و غارت شده و بی خانمان بوده یدالله بدون دوست و آشنا زمین گیر و بکلی تنها شده بود و در حالی که خانه او را آتش زده و دار و ندار او را هم غارت کرده بودند.
به علت همه این مشکلات و بلایا یدالله نهایتا در سن ۷۰ سالگی از غصه و نگرانی دق کرده وجان به جان آفرین تسلیم می کند و روانه سرای باقی شده و چهره در نقاب خاک می کشد و چون احباء جرئت نزدیکی به او وانجام مراسم کفن ودفن را نداشتند و در این مواقع طبق اصل حضرت مسیح بگذارید مرده ها را مرده ها دفن کنند دخالتی چندانی نمی کنند و در ضمن قبرستان بهائیان را هم غصب و ویران کرده بودند و اقوام او هم بعلت بهائی بودن جرئت آمدن و دیدن او را نداشتند به نا چار به پسرش در دلیجان خبر می دهند که پدرت فوت کرده باید بیا ئی و کاری بکنی پسر ایشان فرهاد وقتی به جاسب می آید و اوضاع و احوال را از نزدیک می بیند.
چاره ای برای انجام آرزو های پدر به هیچ وجه نمی بیند و چون نمی خواسته مخارجی هم متحمل بشود به همه می گوید من مسلمان هستم و دوست دارم پدرم در قبرستان مسلمانان طبق مراسم اسلامی دفن شود.
اهالی با شنیدن این خبر به شور و شوق آمده و گویا فتح الفتوحی کرده اند با سلام و صلوات راهی خانه یدالله می شوند ودر حالی که در پوست خود نمی گنجند که مرده یکی از مهاجری ها را بالاخره توانسته مسلمان کنند شروع به پخش نقل و نبات و شیرینی می کنند و جلسه بزرگی در مسجد محل می گیرند و از بام تا شام پشت بلند گوی مسجد به همدیگر تبریک و تهنیت می گویند و در آخر جسد این مرد خدا را نا خداباوران با خود برده و صاحب می شوند و او را در میان قبرستان خود به خاک می سپارند و باز در مسجد ومحل جشن و پخش خیرات و تهنیت و تبریک به همدیگرچند روزی از این واقعه می گذرد تا اینکه ملائی وارد ده شده و مشغول پخش خرافات و اراجیف می شود و تعجب از اینکه چرا اهالی این همه ذوق زده و خوشحالند.
موضوع را به ایشان گفته که چند روز پیش ما چه فتح الفتوحی کرده ایم و تما م ماجرا را برای این شیطان عصر و دجال زمان بتفصیل تعریف می کنند ملای مزبور بر فراز منبر شده و خطاب به همه می گوید که ای بیچاره ها آیا می دانید چه خاکی بر سر خودتان و اموا تتان کرده اید.
بروید و هر چه زودتر او را در بیاورید و آتش بزنید تا اموات خود را از شر آتش جهنم نجات بدهید بزرگان قوم مثل شکرالله صادقی و غلامرضا حدادی و علی اصغر و رحمت الله صادقی و دخیل رجب و عطاالله ثابتی و عده ای از قربانی ها و اسماعیلی ها و نصراللهی هاجلسه اضطراری تشکیل داده کهچه گلی به سرمان بگیریم و چه راه چاره ای پیدا کنیم و چه خاکی بر سرمان کنیم ما که تا حالا هر جنایتی بوده کرده ایم و لی تا حالا نبش قبر نکرده ایم و مرده آتش نزده ایم یکی هم از میان جمعیت در مسجد بلند نمی شود و به ملای شیطان صفت بگوید که ما ها همه چه بهائی وچه مسلمان همه خواهر و برادر و قوم و خویش و واز یک خانواده و عشیره واز یک ریشه و ساقه و شاخه هستیم و پدران خیلی از ما ها یکی هست و برای ۹۰ سال در یک محل اموات خودمان را دفن می کردیم و صدها بهائیان قدیمی قبلا در میان اموات ما دفن شده اند و اگر سوختنی بودند در ۱۳۰سال گذشته باید بارها سوخته باشند.
یدالله به جای خود پدر بزرگ و مادر بزرگ یدالله محمد تقی وملا غلامرضا و مشهدی حسنعلی ومحمدرضا بزرگ خاندان فروغی ها و ملا ابوالقاسم کاشی و سید مسعود و سید حبیب الله و حاجی درویش و سید محمود سید غفار و عزیزالله فرج و زین العابدین و میرزا صادق و عده ای دیگر به همراه همسرانشان و عده ای از اهل خانواده شان همه و همه آنانی که تا ۱۳۱۷ شمسی فوت کرده اند در این جا و در این محل در قبرستان مسلمانان به خاک سپرده شده اند.
در سال ۱۳۱۷ ما قبرستا ن هایمان را جدا کردیم تازه جدا هم که شده زیاد هم دور نیست در کمتر از ۲۰۰ متری ما هستندو اگر تا ۵۰۰ متری خطر ناک هست یدالله هر جائی باشد چه در قبرستان ما چه در قبرستان خودشان تمام اجداد ما در آتش بوده و هستند در سال ۱۳۱۷ که قبرستان ها را جدا کردیم بهائیان می خواستند در سرچشمه نزدیک آسیاب مهاجری ها در زمینی که متعلق به مهاجری ها بود بهائیان می خواستند قبرستان خودشان را در آنجا که بالاترین و خوش آب و هواترین و زیبا ترین نقطه بود بسازند ما اجازه ندادیم و گفتیم باید عوض بالاترین نقطه ده فقط اجازه دارید در پائین ترین نقطه ده بسازید که می شد محل فعلی قبرستان بهائیان.
آنها جائی را انتخاب که کرده بودند خیلی از قبرستان ما دور بود ما آنها را مجبور کردیم که بیایند ونزدیک ما قبرستان بسازند جائی که آب و آبادی نبود در محل فعلی که زمین آنرا محمد مهدی ناصری اعطاء کرد چون متعلق به او بود و همجوار بقیه املاک او بود و اولین کسی را که به آداب بهائی در قبرستان بهائی بخاک سپرده شد جناب نعمت الله زمانی بود هنرمند معروف در فن موسیقی.
بله هیچکسی در مسجد حرفی به آخوند فتنه گر نزد و حقایق را نگفتند و همگی تصمیم گرفتند که غلام حلقه بگوش آخوند حیله گر شیطان صفت بشوند به دنبال راه حل بودند که نوکر کاشفی می گوید ای برادر های ایمانی نگران نباشید و من راه چاره را می دانم و تجربه ای هم دارم جبرئیل نامی در نراق که بهائی بود فوت کرد اهالی به فتوای ملای محل از دفن او جلوگیری کردند چرا که او فتوا داده بود که چون جبرئیل مبلغ بهائیان بوده اگر در خاک نراق دفن شود تمام اموات نراقی ها در آتش جهنم خواهند سوخت بهتر است نگذارید که او در نراق دفن شود و برای عبرت دیگران او را بردارید ودر وسط میدان شهر آتش بزنید و ما اورا آتش زدیم.
نوکر کاشفی بقیه داستان جبرئیل را نمی گویدکه وقتی میدان شهر را پر از چوب وچیله و خار و خاشاک کردیم و تابوت را روی آن گذاشته و آتش زدیم و کلی تا نیمه های شب زدیم و رقصیدم فردای آن روز که رفتیم دیدیم حتی دود به تابوت ننشسته و تابوت و جبرئیل کاملا سالم هستند و مسببین این فاجعه بخاطر پرده پوشی و نگذارند این موضوع علنی شود از روی ترس فوری او را دفن کردند و مسبب این جنایت چندی نگذشت کهدیوانه و مریض و زمین گیر شد و بدنش به قالی زمین چسبید و پر از کرم شد و تنها حرفی که مرتب از او شنیده می شد جبرئیل جبرئیل بود بهر حال تصمیم نهائی در باره جسد یدالله گرفته شد وبه سر کردگی رضا باشی نراقی نوکر کاشفی و داوطلب برای کمک به او هم کم نبود و نهایتا مومن ترین و مقدس ترین آنها برنده این مسابقه شدند که عبارت بودند از نماینده هیئت کروگانی ها در طهران جناب رحمت الله صادقی و علی قربانی پسر مسیب قربانی و رضا نصراللهی پسر آقا احمد نصراللهی این چهار نفر راهی قبرستان شده با بیل و کلنگ و طناب برای نبش قبر و بیرون آوردن جسد و آتش زدن آن در میان میدان ده پس از نبش قبر و بر داشتن سنگ لحد و به جسد رسیدن چون چند روزی گذشته بود و یدالله ماشاالله تنومند و هیکل دار بود و شاید هم قدری ورم کرده و بزرگتر شده بود هرچه سعی کردند موفق به بیرون آوردن جسد نشدند طناب را به جسد بسته و با یا علی یا علی گویان نهایت زور خود را می زنند.
ولی موفق نمی شوند نهایتا تصمیم می گیرند که جسد را در قبر آتش بزنند و نوکر کاشفی به منزل رفته و چند پیت بیست لیتری نفت می آورد و جسد را در قبر آتش می زنند و راهی مسجد شده که نماز شکر بخوانند و این خبر خوش را به همه بدهند فردای آن روز که سر قبر رفته تاببیند همه چی سوخته با کما ل تعجب می بینند فقط قدری دود به کفن نشسته و بس وحشت سراپای رحمت الله را گرفته و فوری روانه قم می شود که ماجرا را برای مراجع عظام و علمای اعلام تعریف کند و دستورات لازم را برای اقدام بعدی بگیرد.
به قم که می رود به خانه هر آیت اللهی مراجعه می کند می بیند آنقدر صنم هست که یا صنم پیدا نیست خانه ها مملو از مراجعه کننده و حضرات آیات در دادن حکم قتل و غصب و گرفتن جاه و مقام و غیرو وقت سرخاراندن ندارند تا رسد که بیایندو فتوائی درباره یدالله بدهند.
رحمت الله بناچار به طهران رفته تا هیئت قمر بنی هاشم که او عضوش بود کاری بکند که آنها هم ببرکت وجود مرشدشان ناطق نوری دنبال کار های پر منفعت دار بهتری رفته بودند.
چند روزی می گذرد و از رحمت الله خبری نبوده و قبر کاملا باز و جسد در معرض انظار عموم و بچه ها جمع شده و سنگ می زدنند تا اینکه عده ای از ده وارون آمده و پرخاش به اهالی کروگان که مگر شما مسلمان نیستیدو خجالت نمی کشید خجالت خجالت و نهایتا و وارونی ها می روند و قبر را پر می کنند و می روند.
و علی قربانی پسر مسیب قربانی مسبب دیگر این جنایت هولناک به هزار گونه بلا و مصیبت مبتلا شد و برکت از زندگیش رفت مبتلا به مواد مخدر و معتاد همیشه مریض شد خانواده اش از هم پاشید و به نان شب محتاج گشت و نوه هایش همه یتیم و بی سر پرست و محتاج دیگران برای سرپوشی و حتی خرج روزانه واز عجایب روزگار آنکه بعد از انجام این عمل فجیع علی به طهران رفت ودر کارخانه شیشه سازی رحمانیان که در قاسم آباد خشکه بود کار می کرد و این کارخانه که متعلق به رحمانیان داماد حسین اوس عباس بود.
از درآمد فروش زمین های مهاجری ها و در روی زمین های مهاجری ها که رحمانیان غصب کرده بود ساخته شده بود علی قربانی هنوز زنده و حیران و سر گردان و مشغول به زندگی نکبت بار خود هست و هر روزی به بلائی جدید مبتلا تا چه وقت دست منتقم قهار او را اخذ کند و او را به اسفل درکات جهیم روانه کند.
فایل صوتی نبش قبر یدالله مهاجر |
هر فعالیتی در پی آزار و اذیت بهائیان جاسب اتفاق افتاده به دنبال تحریک و برنامه این هیئت به سر کردگی ایشان و دخیل رفیعی و غلامرضا حدادی و حجة الاسلام ناطق نوری بوده است.
- ضاله کسی است که املاک و ما ومنال و هستی مردم را بزور و عنف تصاحب کند.
- ضاله کسی است که به ضرب و شتم و هتک حرمت و ایجاد رعب و وحشت در بین مردم قیام کند
- ضاله کسی است که نمک را خورده باشد و نمکدان را بشکند و شب و روز دنبال نفرت پراکنی و خرافات و تعصبات بی جا باشد
- ضاله کسی است که مهر و محبت ودوستی و رفاقت و خدمت و فداکاری را نسبت به مردم کنار گذشته و به دروغ و تهمت و تحریم و تهدید و تضعیف مردم رو آورده است.
- ضاله کسی است که ظهور پیامبر الهی و قیام قائم آل محمد را در قرن اخیر انکار کرده باشد و به جنگ و ستیز با پیروان و احکام آن دو وجود مقدس قیام کند.
- ضاله کسی که با بهائیان نشست و برخواست نکرده و کتب و آثار و شرح حال و احوال آنها را نخوانده باشد و روش زندگی و فعالیت های آنها را از نزدیک ندیده باشد واز آمال و آرزوهای آنها خبر نداشته باشد و نخواهد که خبر هم داشته باشد.
- ضاله کسی است که کهنه دوست و کهنه پرست و کهنه دوز باشد و پیرو کسانی شده باشد که استاد شیطان هستند و کاری جز پخش خرافات و تخیلات و تعصبات نداشته و ندارندو دین خدا را به ۷۲ فرقه تقسیم کرده اند و تمام عمر به تحریف کتاب خدا به اسم تفسیر مشغولند و جز تابعینت هوای نفسانی خیالی و الهی ندارند.
- ضاله کسی است از زنده ها که هیچ به مرده ها هم رحم نکرده و مرقد و مزار آنها را خراب و ویران می کند و مرده آنها رااز قبر بیرون کشده و در روز روشن جلوی صغیر و کبیر آتش می زند.
- ضاله کسی که شور و شوق و فرح و شادی بزم و خنده و سرور را از مردم بیچاره بینوا گرفته و به کنار ی گذشته و به دنبال عزا و گریه و مویه و زاری و بر سر و صورت وسینه زدن و دنبال لعن و طعن زنده و مرده هست.
- ضاله کسی است که مال از بیوه زنها و ایتام بستاند و نظر سوء به نوامیس آنها داشته باشد تا آنجا که از ترس او آن بیچارگان بی پناه به غارها و صخره ها و سر کوه ها فرار کنند.
- ضاله کسی است که از پشت بلند گو از پشت بام ساختمان مسجد تهدید و توهین بکند و اراذل و اجامر را تحریک وتجهیز کند و به خانه و کاشانه مردم حمله کنند و بسو زانند و بتاروند و بکشد و روی شمر و خولی و سنان را صد مرتبه سفید کند و به شمر و یزید مرده نفرین کند و خودش بدتر از شمر ها و یزید ها باشد.
- ضاله کسی است…..
- ضاله کسی است ….
این سخن پایان ندارد ای جواد
ختم کن الله اعلم بالرشاد
و تا قیامت گر بگویم زین کلام
صد قیامت بگذرد وین نا تمام
اگر اصول و مطالب ذکر شده بالا معیار ضاله بودن باشد
ضاله تر از خود ایشان و همپالکی هایش کس دیگری نبوده و نیست و چشم روزگار مثل آنها را ندیده و نشنیده است و بهائیان بکلی بری و دور بوده از تمامی این سیئات و اعمال و رفتار شیطانی و به هیچ وجه این گونه اعمال و رفتار شیطانی از آنها به هیچ عنوان تحت هیچ گونه شرایطی سر نزده شده و در عوض جز خدمت و صداقت و محبت و وحدت و یگانکی هدفی نداشته و ندارند.