
در حسین آباد چندین هزار متر زمین آن صاحب درخت میشود و بهار که گل انار باز میشد بسیار منظره دیدنی بود. چون انار و انجیر آنجا نمونه بود، پائیز چندین کامیون و وانت هر روز انار و انجیر به طهران میبردند و زمینهای مجاور رودخانه و کنار درختهای انار را با تراکتور شخم میزدند و گندم و جو و یونجه میکاشتند و زمینهای بکر را هندوانه و خربزه میکاشتند که خربزه ایوانکی معروف و مشهور ایران است. حسین آباد چند کیلومتری ایوانکی میباشد که خربزه و هندوانهها مانند قند شیرین بودند.
جناب وثیقی و آقای هرمز شریفی هر دو با گذشت بودند. ساختمانهای آنجا به حالت قلعه با اطاقها و گنبدهای بسیار محکم و زیبا که چندین خانواده در آن زندگی میکردند و آقای شمس الله ناشری و همسرش وقتی ازدواج نمودند، منزل آقای شریفی آمدند و در عید رضوان محفل روحانی تشکیل گردید. به اندازه این عزیزان به حسن اخلاق و رفتار معروف و مشهور بودند که مسلمانهای آنجا با این افراد مانند خواهر و برادر بودند حتی 2 – 3 نفر از آنها ایمان آوردند و در آن اقلیم همه به دعا و مناجات مشغول بودند. چون در آن منطقه حشمداری گوسفندداری فراوان بود، همه چوپانان از خربزه و هندوانه و انار و انجیر بیبهره نبودند. اصلاً من و توئی وجود نداشت و همه مانند خواهر و برادر پشت و پناه هم بودند. در ایوانکی وقتی احباء میرفتند مورد احترام و اکرام بودند. شیر و ماست اضافه این عزیزان را با جان و دل میگرفتند و پولش را میدادند. بیشتر شیرهای اضافه را پنیر میکردند. اهالی ایوانکی عاشق پنیر حسین آباد بودند و میگفتند لااقل شما سرشیر شیرها را نگرفتهاید و پنیر شما طبیعی و تمیز و بهداشتی است. آقای شریفی و طاهره خانم که از پدران خود ساده زندگی کردن و اولاد زیاد پرورش دادن را به ارث برده بودند، پشت سر هم خداوند اولاد به آنها داد. آقای شریفی 2 پسر به نام امرالله و پرویز و 6 دختر به نامهای پروین، مهین، شهین، شهلا، مهشید و مهناز دارد. بچهها بزرگ شدند تا ایوانکی باید مدرسه میرفتند. در بیابان گرما و سرما و گرگ و جانور بود.
آقای شریفی در خانی آباد خانهای برای رفاه بچهها ساخت و ماشین لاندروور داشت. هفتهای سه شب با ماشینی مملو از خربزه و هندوانه میآمد و پاییز هم انار و انجیر به تمام همسایهها میدادند و همه تعریف میکردند. آقای شریفی عاشق صادقی بود و چندین بار خواب حضرت عبدالبهاء را دیده بود و تعریف میکرد و مدّتی به همین خاطر شاد بود. بچهها همه به تحصیلات مشغول شدند و در تابستان و تعطیلات در حسین آباد کروسی همکار پدر بودند. طاهره خانم بسیار مردمدار و سر زباندار و فامیل دوست و مؤمن بود و هدفش خوب تربیت کردن اولادها بود. میگفت سرمایهای بالاتر از اولاد صالح و سالم نیست که واقعاً اولادهایش مانند پدر و مادر رئوف و مهربان و مؤمن و خدمتگزارند. از جاده آسفالت تا حسین آباد پائین سه کیلومتر یعنی 3500 متر فاصله بود که بعضی مواقع باید اگر ماشین نداشتند، پیاده بروند. منزلشان در آن سامان مرکز خدمات امری بود و هرکس از هر کجا به عنوان تشویش و تفریح میآمد، این خانواده به آغوش باز با خشروئی ناهار و شام طبیعی با گوشت و مرغ طبیعی و شیر و ماست و سرشیر و کره و پنیر طبیعی نوش جان میکردند و موقع رفتن هم دست خالی نمیرفتند. به قدری به آنها خوش میگذشت که دو مرتبه میآمدند و به قول معروف انسان به روی بازجوئی میرود نه در باز. درس اخلاق بچهها و جلسات امری همیشه برپا بود و این دو حسین آباد که 7 کیلومتر باهم فاصله دارند، جاسب دومی بود و ندای علم بلند بود صدای دلنشین مناجات به گوش خویش و بیگانه میرسید. آقای شریفی اشعار و مثنوی جمال مبارک را بسیار حفظ بود. هرگز احساس خستگی نمیکرد و شکوه نمینمود. میگفت بهائی یعنی خستگی ناپذیر بهائی، یعنی مهربانی، همنوع دوستی بیکینه، با گذشت. واقعاً راست میگفت این خصوصیات در وجود نازنین این مرد بود.
اول انقلاب که شد املاک آقای وثیقی در هر کجا که بود را مصادره کردند و حسین آباد هم بینصیب نماند. آقای شریفی از مباشری خلع گردید و یک تکه باغی به او و یک تکه باغی به شمس الله دادند و بقیه را به افرادی که دلشان میخواست دادند. حسین آباد مانند یتیم کتک خورده و دلسوزی دیگر نبود. کسی قناطش را لایروبی نمیکرد. قناط کم کم رو به خشکی نمود. درختها یکی پس از دیگری خشک و قابل آتش شدند و خشکسالی هم شروع شد. دیگر اثری از آن همه درخت و حاصل و محصول نیست فقط خانههای حشم داران که زمستان میآیند و تابستانها و بهار میروند ولی آقای شریفی تا آخرالحیات در آن سامان مانند شیر نر ماند و گفت اینجا پایگاه و وطن دوم من است. بچههایش مرتب به او سر میزدند و جمعشان همیشه جمع بودند و وحدتی برپا بود که متأسفانه به علّت نامعلومی بک روز که با موتور از ایوانکی به طرف حسین آباد میآمد با ماشین به موتور او میزنند و پرت میشوند و راننده و افراد داخل ماشین فرار میکنند و معلوم نشد که چه کسی زده است و چه خصومتی با او که شناخته شده در محل بوده است، داشتهاند. دندههای او میشکند و در ریه فرو میرود. نه روز در بیمارستان درد کشید و گفت مرا دستی دستی به این روز انداختند. معالجات فایده نداشت و در دهمین روز به ملکوت اعلی صعود نمود. همه فامیل اندوهگین و دلشکسته او را با احترامی خاص در جایگاه ابدیش در گلستان خاوران به خاک سپردند و برایش جلسات آبرومندانه گرفته شد و خیرات و مبرات و دعا و مناجات نثار روح پر فتوح او نمودند و اولادها که همه ازدواج نموده بودند و هر یک در طهران و شیراز و اصفهان و خارج بودند، صلاح دیدند مادر را در پناه خود نگهداری نمایند تا غم فراق همسر او را بیش از این افسرده ننماید. در آن خانه همانگونه بسته است و گاهی اولادها جمعه به آنجا سرکشی میکنند و با غمی که به او داده بودند در اثر بی آبی و خشکسالی و بیصاحبی به بیابانی خشک تبدیل شده است. البته باغ او و باغ شمس الله دیوار خشک و گلی دارد و محصور است. یاد و خاطره آقای شریفی و خانوادههای دیگر در قلب آدمهای منصف باقی و پاینده است و ذکر خیر آنها میشود.
آن محلّ گرمسیر است و اکنون دیگر نه از انار و انجیر و نه از خربزه و هندوانه خبری هست. قنات آنجا و چاههایش فروکش کردهاند و خشک شده است. انسانهای با خرد و منصف میگویند بهائیها در این منطقه باعث برکت بودند و فداکار و مخیّر و به فکر آبادانی و امنیّت و پیشرفت بودند.
آقای شریفی در سال 1385 صعود نمود و خانمش سه سالی تنها حسین آباد بود چون خانهاش خانه عشق بود بالاجبار نزدیک و نزد بچهها رفت تا اینکه در تاریخ 1394 در اصفهان منزل دختر و داماد برومندش از عالم و عالمیان دل کند و به مولای شفوق و حنونش پیوست. آقای شریفی پدر یتیمان و بیوه زنان بود و اولاد ذکور ارشد بود. خواهرها را شوهر داد و برادران را سر و سامان و راهنمائی نمود که هر یک مانند خود او با ایمان و ثابت قدماند. نام برادران و خواهرانش در شرح حال پدرش هست. آقای پژو پیرمردی بود که از جاسب به خانی آباد آمد و به حسین آباد برای مهاجرت رفت. با اینکه تهی دست بود ولی شریفیها نگذاشتند او ناراحت باشد. پسری داشت آقای پژو که به ناراحتی اعصاب و افسردگی دچار بود. آقای شریفی و ماشالله برادرش تا آخر حیات او مانند دسته گل از او نگهداری کردند. واقعاً کار خوب را هرکسی انجام دهد، بسیار خوب است.
اولاد پسر آقای شریفی و طاهره خانم، پرویز با خانم سهیلا عنایتی که دختر شهید اردستان است، ازدواج نمود و 3 اولاد دارد. او از کار اخراج شد و چند سالی در طهران به کارهای سخت و مختلفی پرداخت و بعد از فوت پدر به خارج رفت. فرزند بعدی آنها امرالله شریفی همسرش سوسن اتحاد بود و 2 پسر دارد و در طهران ساکن است و پسری بسیار مظلوم و ساکت و مؤمن است. پروین دختر بزرگ آنها با مسعود کاظمی همدانی ازدواج نمود و 4 اولاد دارد و همه موفق و نجیب هستند. مهین دختر دیگر آنها همسر علی عسگری سنگسری بود و 3 اولاد دارد و در آمریکا ساکن هستند. شهین دختر دیگر همسر احمد نورانی سنگسری بود که 3 اولاد دارد و در اصفهان قائم به خدمتاند. شهلا دختر دیگر آنها همسر آقای مدرک بود و 12 اولاد دارد و در شیراز زندگی مینمایند. مهناز دختر دیگرشان همسر شاپور اتحاد در شیراز و مهشید دختر آخر آنها که همسر داریوش زارع شیرازی است و در خارج کشور ساکن هستند. هشت اولاد آقای شریفی همگی در پناه حق موفق، سالم، صالح و خدمت به عالم انسانی مینمایند و با نوهها و نتیجهها در حدود شصت نفر هستند. روح این عزیزان شاد باشد.
گفتنی بسیار است ولی به همین مطالب اکتفا میشود. خواهران و خواهرزادهها و برادرزادهها و برادرانش در زمان حیات ایشان و بعد از او هزاران خاطرات دلنشین از او داشتند. هرگز جناب شریفی با همسر و فامیل و بچهها مشکلی نداشت. الگوئی سالم از تقدیس و پاکی و ادب و انسانیت بود و در طول عمرش هدفش خدمات و محبت به خلق و رضای الهی بود. میگفت بخورید و بنوشید و به دیگران انفاق و بخشش نمائید و هر کار خوبی انجام دادید و محبتی کردید، وظیفه است و خدا که میداند پس آن را فراموش کنید و خبر شادی را به یکدیگر بدهید و خبر تلخ و ناگوار را که دیگران ناراحت میشوند نگوئید. آقای شریفی و خانمش دو زوج خوشبخت بودند که با کوله باری پر به عالم باقی شتافتند و به آرزوی دیرینه و قلبی خود رسیدند. روحشان متعالی و یادشان در قلبها باقی.
* دوستان عزیز و همراهان همیشگی وبسایت سیارون جاسب در نگارش شرح حال های جاسبی ها و نیاکان عزیزمان سعی شده تا از خاطرات و جنبه های مختلف زندگی این عزیزان نکته ها برداشته و نوشته شود از این رو شما عزیزان نیز اگر مطالب، خاطرات و یا تصاویری در اختیار دارید که میتواند ما را در تکمیل این شرح حال ها کمک نماید عنایت نموده و برای ما ارسال دارید.
با تشکر