
اولین دخترش فاطمه خانم همسر آقای عباس فلاح هرازجانی گردید که 9 اولاد دختر و پسر در همان خانی آباد خداوند به او داد. دومین دختر توران و سومین پری خانم و چهارمین دختر سرور خانم و دو پسر به نام سیف الله و احسان الله به او خدا مرحمت فرمود. فاطمه و توران و پری خانم را طوبی خانم به مسلمان داد و همه دارای چند اولاد هستند و همگی سالم و صالح و درستکار می باشند. سیف الله با دختر عمویش الفت خانم ازدواج نمود و دارای چهار اولاد میباشد و احسان الله با خانم اشرف شیرازی که دختر عمه اش هم بود، ازدواج نمود و صاحب 3 دختر می باشد و یک پسر هم داشت که متأسفانه در جوانی صعود نمود. سرور خانم دختر آخری او با آقای نصرت الله ناصری پسر عمویش ازدواج نمود و صاحب سه پسر و یک دختر گردیدند. اولین پسر آنها سیروس بود که در اروپا ازدواج نمود و دو اولاد داشت. به دلیل سرطان این جوان ناکام از این عالم به عالم بالا صعود نمود و روحش شاد. دومین پسر بهروز است که ازدواج نمود و دارای دو اولاد می باشد و در خارج از ایران ساکن است و شهروز و شهرزاد هم هر دو ازدواج نموده و هر کدام دو اولاد دارند. سیف الله و احسان الله و سرور خانم در ظلّ امر جمال مبارک می باشند و البته سیف الله چند سالی است که صعود نموده است.
اولادهای دیانت الله از صوت خوبی برخوردارند و همگی انسانهای پاک و وارسته و خادم عالم انسانی میباشند. کوچکترین اثر ناگواری از کلّ این خانواده جز مهربانی و وفا و مهمان نوازی و ساده زیستن و آرام بودن و با تقوی بودن مشاهده نشده است و خوشا بحالشان.
اما در مورد خانی آباد و زندگی این خانواده، املاک خانی آباد متعلق به خانواده ورقا بود و قسمتی وقف امر بود که هزینه و حقوق و خرجش را که حساب میکردند باقیمانده درآمد حاصله متعلق به جامعه بوده است که خرج تعلیم و تربیت افراد در محل و خرج فقرا و مریضان و خلاصه در امور خیر خرج میشد. در روستائی که هزارن تُن چغندر و گندم و جو و کاهو و سبزی و هندوانه و طالبی و خربزه به عمل می آمد، رعیت ها حق داشتند هر مقدار که میخواهند از حاصل و محصول برای مصرف خود و خانواده و نزدیکان ببرند و این اجازه را مالکین به آنها داده بودند. همسر ایشان و دختر بزرگ او تعریف میکرد پدر ما چند طالبی یا خربزه لک دار می آورد و لک آن را میگرفت و میگفت بخورید. به پدرمان میگفتیم اینهمه خربزه و هندوانه و طالبی چرا لک دارها را می آوری، سالم ها را بیاور. در جواب این مرد مؤمن ساده دل میگفت اینها مال امر است بخورید و شکر کنید. بنده که خدمتی نمیتوانم انجام دهم و این هم کمک است. آیا کجای دنیا چنین افراد خداپرست با قلب پاک یافت میشود و چقدر خمیره اش درست بوده است. چشم پاکی، صداقت و امانت داری او الگو بوده است. هر کس که رهگذر از نزدیک زمینها عبور میکرد، به او تعارف میکرد که تروبار بخورد و دعا کند خدا برکتش را بدهد.
سال به سال بچه ها بزرگتر میشوند و هزینه بالا می رود و دخترها باید شوهر میکردند. دامادهای او هم از کشاورزان و همه زحمتکش و درستکار بودند. باغ بزرگ میوه خانی آباد را مالک دکتر ورقا در اختیار او میگذارد و همه کاره میشود. به حدّی درستکار و امین و صدیق بوده است که بعد از چند سال کوهک در جاده کرج زمین های زیاد و باغ که مال امر بوده است را به ایشان می دهد تا بکارد و با چند نفر دیگر آنجا را اداره کند و در آنجا هم خانه ای به او میدهند و اولادها هم همه ازدواج کرده اند و زن و شوهر تنها میمانند ولی تعطیلات خانه شان مملو از اولادها و نوه ها بود. تعریف می کنند هرگز به مالکین اعتراض نکرد که حقوق بنده کم و ناچیز است و به آنچه میگرفت قانع بود. ساده زندگی کرد و فقط می توان گفت ایشان زحمت کش به دنیا آمده بود. این نازنین جوهر تقدیس و محبّت و بزرگواری و نجابت بود. اولادهای او میگویند ما صدای او را نمی شنیدیم مگر به وقت دعا و مناجات و همیشه به ما می گفت ادب سرمایه زندگی است مبادا به کسی فحش بدهید و خاطری را محزون و بیازارید. ایشان در همان کوهک به ملکوت ابهی صعود نمود. روحش شاد و یادش گرامی.