جناب شمس الدین عظیمی یکی از افتخاراتش این بود که مادرش وارانی است و همیشه میگفت وارانیها از فرهنگ بالائی برخوردارند. بگذریم که عدّه ای متعصّب هستند و باید در حق همه دعا کرد. ایشان حقیقتاً راست میگفت مادر ایشان که وارانی بود و دائی او آقای اخوّت داماد سید اسدالله شوهر اقبال خانم که ستاره درخشان بودند و اهل علم و ادب و انسانی کامل بودند. شریفه خانم همسر غلامحسین حیدری مادرش معصومه خانم و زری خانم مادربزرگش که خیاط اهل آبادی بودند، الگو و نمونه زنان پاک سرشت بودند و در محله بالا عمه نبات و شریفه خانم جز محبّت و اخلاق خوب کسی بدی از آنها ندید. باغ شریفه خانم زردآلو و باغ دیگر آنها انگور زیاد داشت. این خانم در ظرف چینی مقداری زردآلود یا انگور به همسایگان میداد. حاجی خانم زن وجدانی میگفت آقای غلامحسین حیدری فرشته نصیب تو شده است قدرش را بدان. این خانم محترمه با همه اهل محلّ دوست و یکرنگ بود و صدایش را یک نفر نشنید. با مسلمان و بهائی صمیمی بود و حوض محلّه بالا داشت که همه در آن لباس یا ظرف می شستند. این خانم محترم اگر پیرزنی لب حوض بود ظروف او را میگرفت و می شست و تا خانه برایش میبرد. همسایه آسید آقا و مسیب یزدانی و وجدانی بود و به همه با محبّت بود. به آغابیگم میگفت تو خواهر منی و وقتی همسرش مسیب در جوانی فوت نمود او یاور و حامی او بود و میگفت این خواهر من است. وقتی جوانان محلّه بالا سید آقا حسینی آن مرد پیر مریض را در حوض محلّه بالا در آب سرد در زمستان میاندازند که از سرما بمیرد، این خانم محترم به تنهائی او را از حوض بیرون می آورد و لباس های او را عوض می کند. سید آقا میگوید خجالت می کشم اما او می گوید تو پدر من هستی چه خجالتی. همین خانم محترم به بچه های نادان می گوید از آه این پیرمرد و سیّد اولاد پیغمبر بترسید. یکعمر همسایه ما بود و من جز خوبی از اینها چیزی ندیده ام. واقعاً مسلمان واقعی و انسان کامل باین شریفه خانم با شرافت و با کفایت باید گفت اما متأسفانه این خانم امسال فوت نمود و با نامی نیک از این جهان به جهان باقی شتافت. جهت روح او حتماً باید دعا و مناجات خواند. اما عمه نبات همسر رجب علی رفیعی، ایشان هم خانمی مظلوم و باشخصیت و آرام بود. پسری به نام استاد اسماعیل داشت که شغل او نبّاتی بود. در سال 1342 لوله کشی آب بالا ده را از ویشه تا دشت بالا انجام داد و وقتی میخواستند مزد به او بدهند، میگفت نمی خواهم. حاجی اسماعیل روحش شاد به او گفت زحمت کشیدی حق را باید بگیری، اما قبول نکرد. به او گفت هدیه ای از سوی اهالی است، آنوقت گرفت. زن حاج آقا ماشاءالله نصراللهی اهل واران بود و در محلّه پاچنار به خوش نامی معروف و مشهور و با همسایگان و فامیل و اهل ده مأنوس و مهربان بود. زمانیکه شوهرش خانه عمه بدیعه را خواست بگیرد کسی به او نداد. بعد از آواراگی آسید آقا خانه او را تصاحب کرد و ساکن شد و خانم او بسیار ناراحت بود. هرکس که به محلّه بالا میرفت، تعارف میکرد به منزل بیایند و میخندید و میگفت بفرما منزل آسید آقا ولی او حریف همسر و پسرش نشد که این خانه غصبی است و خیر و برکت ندارد. بارها از اهالی واران شنیدیم و مردم شنیده اند در خانه های کروگان که صاحب آن نیست و غصبی است، نماز صحیح نیست. خیلی از دختران واران با کروگانی ها ازدواج کردند و همه مؤمن و صالح و معتقدند به عدل و انصاف که مال مردم، مال مردم است. هرکس عقیده ای دارد ولی مقیّدند که هیچ فرد مؤمن و مسلمانی نباید از زحمت کشیده دیگران استفاده کند آن هم به زور و نارضایتی. ملّت جاسب همه شریف اند و گاهی افراد ناآگاه و خداوند کمک کند هرکس که بتواند از زحمت کشیده و دسترنج خود خانه بسازد نه املاک هر بیوه زن و پیرمردی که ناراضی از این عالم رفتند و جاسب و جاسب کردند تا بسوی حق شتافتند. نمیدانم تکلیف قیامت و عالم بعد چه خواهد بود و خداوند به همه رحم کند. خوشابحال کسی که مثل آقای عظیمی و افراد ذکر شده پاک و طیّب و طاهر از عالم رفتند. خدمت به خلق کن که ز پیدایش وجود خلق را از برای خلق آفریده اند.
جناب عظیمی مردی خوش اخلاق، خوش تیپ، خوش لباس و مردمی و اجتماعی و خوش بیان بود. در طهران و محل کار با پزشکان با کراوات و شیک پوش می آمد ولی وقتی بجاسب تشریف می آورد خیلی ساده بود و با تمام جوانان زحمت کش جاسب و پیرمردان و زنان احوالپرسی و جویای سلامتی و احوال میگردید. جنابان یزدانی ها و مهاجری ها این عزیز را برادر محبوب خوب میدانستند. او مشوقی بود که احباء سرمایه دار املاک در جاسب خریداری کنند و کمکی به جوانان جاسب باشد. فکر کتابهای امری برای احباء بود و هرچه گفت خود عامل بود. ایشان وقتی از ایران با چشمی اشکبار وطن را ترک نمود میگفت هرکجا برویم، طلعات مقدسه راه و رسم زندگی را قبلاً برای ما آماده کرده اند. خوشابحال این مؤمنان مظلوم و عاقل و صدیق و عاشق که هدفشان محبّت و خدمت عالم انسانی است.
روحشان شاد