لطفا جهت مشاهده تمام امکانات وبسایت، از مرورگرهای گوگل کروم، فایر فاکس یا اپرا استفاده نمایید...
وب سایت کروگان جاسب (سی یارون)
  • صفحه اصلی
  • درباره ما
  • سی یارون
  • بلاگ
  • خاطرات
    • خاطرات اهالی جاسب
    • خاطرات ابوالفضل جمالی
    • خاطرات محمد علی برنا
    • خاطرات شخصی سیاح >
      • خاطرات شخصی سیاح
      • خاطرات شخصی سیاح 2
    • لیست شرح حال ها
    • آقای علی محمد رفرف
    • جناب علی اکبر رزاقی >
      • شرح حال >
        • بانوان >
          • بی بی جان خانم
        • آقایان >
          • نسل اول >
            • قبول امر استاد علی حداد
            • آ سید ابوالقاسم فردوسی جاسبی
            • ارباب میرزا فضل الله
            • برادران شکوهی
            • ارباب محمد نوروزی
            • استاد علی اکبر
          • نسل دوم >
            • ماشاءالله وجدانی
            • فتح الله فردوسی جاسبی
            • آقا جمال غفاری
            • جناب ذبیح الله مهاجر
          • نسل های بعد >
            • فیض الله یزدانی جاسبی
            • جناب ذبیح الله ناصری
            • عنایت الله مهاجر
            • جناب امرالله رزاقی
            • جناب عبدالله مهاجر
      • دوستان جاسبی ها >
        • پهلوان حسن مینویی قمی
        • شکر الله شریفی
        • یدالله محمدی(سپهر ارفع)
      • داستان ها >
        • کباب برگ
        • رهایی از نیش مار
        • کتک خوردن آغلامرضا
        • حمل نخل عبدالرزاق
        • طلب عبدالرزاق رزاقی
        • غولِ کربلا سید رضا
      • جاسب >
        • قنات بابا شیخ
    • جناب ضیاءالله مهاجر
    • آقای ذبیح الله مهاجر
    • آقا سید رضا جمالی >
      • تاریخ جاسب
      • اهالی کروگان و محل اقامت آنها
      • حماقت و عقب ‌افتادگی
      • مردم ساده و زود باور
      • آب و آسیاب‌های کروگان جاسب
    • آقای شمس الله رضوانی
    • بلاگ خاطرات متفرقه
    • جناب داریوش یزدانی >
      • شهادت شهدای فیلیپین
    • شرح ایمان استاد علی اکبر رزاقی
    • خاطرات وسقونقان جاسب >
      • قریه وسقونقان جاسب
      • عشرت خانم نوروزی >
        • ارباب محمد نوروزی
      • جناب محمد نوروزی
    • جناب عباس محمودی >
      • جناب محمود محمودی
      • دکتر فتح الله محمودی
    • امرالله اسماعیلی
    • خانم‌آغا حسینی
    • جناب عباس حق شناس
  • گالری
    • بهاییان جاسب >
      • گالری تصاویر شماره یک
      • گالری تصاویر شماره دو
      • گالری تصاویر شماره سه
      • گالری تصاویر شماره چهار
      • گالری تصاویر شماره پنجم
      • نمایش اسلاید شو
      • خانواده جاسبی ها در سراسر عالم
    • طبیعت جاسب >
      • تصاویر جاسب
      • تصاویر کروگان
      • تصاویر واران
      • تصاویر دره ازنا
      • تصاویر مختلف
    • ویدئو گالری جاسب >
      • گالری فیلم ها و مستند ها
    • فیس بوک سیارون
    • اینستاگرام سیارون
    • یوتیوب سیارون
  • جاسب
    • تاریخ جاسب >
      • جاسب ​میراث ماندگار دلیگُن
      • معنی لغوی کلمه جاسب
      • ​تحقیقی در خصوص جاسب
      • خاطرات حاج سیاح
      • مجله آهنگ بدیع
      • جاسب در ظهورالحق
      • جاسب بهشت گمشده >
        • جاسب بهشت گمشده استان مرکزی
        • جاسب بهشت گمشده استان مرکزی ۲
    • شهدای جاسب
    • اشعار شعرای جاسب
    • شخصیت های تاریخی >
      • بزرگان و نیک نامان جاسب >
        • ملا غلامرضا جاسبی
        • ملّا ابوالقاسم کاشانی
        • ملا مهدی جاسبی
        • ملا فاطمه همسر ملا جعفر
        • ملا جعفر جاسبی >
          • به روایت کواکب الدریه
          • به روایت محمّد علی رفرف
          • به روایت محمّدعلی ملک خسروی
      • نفوس بی آزار و محب
      • ظالمان و معاندین امرالله
      • اسامی اطباء جاسب
      • معلم‌ها و استادان جاسبی در سراسر عالم
    • بلاگ بهاییان جاسب
    • الواح نازله جاسب
    • مدارک تاریخی >
      • مدارک تاریخی و​ فرهنگی جاسب
      • نامه بنیاد مستضعفین شهرستان محلات
      • عریضه های مجلس
      • اجاره یکساله املاک رضا جمالی
    • وقایع تاریخی >
      • نایب حسین کاشی >
        • خاطرات میرزا حسن نوش آبادی
        • حمله نایب حسین کاشی
        • لشکر کشی نائب حسین کاشی به کروگان جاسب
        • عاقبت نایب حسین کاشی
        • نور علیشاه و نایب حسین
      • وقایع سال یک هزار و سیصد >
        • فتنه در جاسب و گرفتاری آغلامرضا
        • وقایع سال یک هزار و سیصد
      • ساختن حمام عمومی
      • اشغال کروگان جاسب توسط نیروهای روسی
      • سفر آیت الله منتظری به جاسب
      • سفر مبلغین امرالله به جاسب
    • قبرستان های جاسب >
      • گلستان جاوید بهاییان >
        • متصاعدین الی الله در کروگان
        • أرامگاه جاسبی ها در اقصی نقاط ایران >
          • گلستان جاوید زرنان
          • گلستان جاوید بابا سلمان
          • گلستان جاوید خاتون آباد
          • گلستان جاوید خیابان خاوران
          • آرامگاه ​​جاسبی ها در شهر های دیگر
        • آرامگاه ​​جاسبی ها در اقصی نقاط جهان
      • باغ رضوان مسلمین
    • مساجد و اماکن مذهبی
    • گویش های جاسب
    • اوضاع کنونی جاسب >
      • جاسب امروز
      • جاسب امروز ۲
      • جاسب امروز ۳
    • زندگی روزمره در جاسب قدیم >
      • فصل اول
      • فصل دوم
      • فصل سوم
    • هنر های هفت گانه جاسبیان
  • مقالات
    • انتشارات سیارون جاسب
    • نامه‌ها >
      • وصیت نامه‌ها >
        • وصیت نامه آقا احمد محبوبی
        • وصیت نامه سید رضا جمالی
      • این بود ثمر خوبی و بدی
      • آیا بهاییان خودشان از جاسب رفتند؟
      • نامه ها و اشعار شمس الله رضوانی به سید رضا جم
    • آب‌ها، آسیاب‌ها، قنات‌ها و زمین‌های جاسب
    • ​تاریخ نگاران جاسب
    • علت آزار و اذیت بهاییان >
      • سخنی با هم ولایتی ها
    • دعوت بهاییان به مسجد توسط آیت‌الله منتظری
    • دبستان ابتدایی شمس >
      • دبستان‌شمس، ملا‌جعفر، مالک‌اشتر
      • آقای سلیمی مدیر مدرسه شمس
    • بهائیان و کلاس های درس اخلاق در جاسب
    • دزدان اشیای عتیقه جاسب
    • زنان و مردان شجاع و بیدار بهائیان کروگان
    • نقش بانوان در جاسب
    • مقالات امری
  • شجره نامه ها
    • شجره نامه >
      • شجره نامه‌ خاندان ها
      • شجره نامه‌ خانوادگی
    • به روایت شمس الله رضوانی >
      • شجره نامه جاسبی ها
  • نراق
    • تاریخ نراق
    • کیفیت واقعات فتنه نراق کاشان
    • میرزا فضل‌الله معاون‌التجار نراقی
    • جناب آقا میرزا مصطفی نراقی
    • دکتر سیروس نراقی
    • حاج میرزاکمال الدین نراقی >
      • حاجی میرزا کمال الدّین نراقی
      • مقاله سایت سلحشوران نراق
  • زنگ تفریح
  • صفحه اصلی
  • درباره ما
  • سی یارون
  • بلاگ
  • خاطرات
    • خاطرات اهالی جاسب
    • خاطرات ابوالفضل جمالی
    • خاطرات محمد علی برنا
    • خاطرات شخصی سیاح >
      • خاطرات شخصی سیاح
      • خاطرات شخصی سیاح 2
    • لیست شرح حال ها
    • آقای علی محمد رفرف
    • جناب علی اکبر رزاقی >
      • شرح حال >
        • بانوان >
          • بی بی جان خانم
        • آقایان >
          • نسل اول >
            • قبول امر استاد علی حداد
            • آ سید ابوالقاسم فردوسی جاسبی
            • ارباب میرزا فضل الله
            • برادران شکوهی
            • ارباب محمد نوروزی
            • استاد علی اکبر
          • نسل دوم >
            • ماشاءالله وجدانی
            • فتح الله فردوسی جاسبی
            • آقا جمال غفاری
            • جناب ذبیح الله مهاجر
          • نسل های بعد >
            • فیض الله یزدانی جاسبی
            • جناب ذبیح الله ناصری
            • عنایت الله مهاجر
            • جناب امرالله رزاقی
            • جناب عبدالله مهاجر
      • دوستان جاسبی ها >
        • پهلوان حسن مینویی قمی
        • شکر الله شریفی
        • یدالله محمدی(سپهر ارفع)
      • داستان ها >
        • کباب برگ
        • رهایی از نیش مار
        • کتک خوردن آغلامرضا
        • حمل نخل عبدالرزاق
        • طلب عبدالرزاق رزاقی
        • غولِ کربلا سید رضا
      • جاسب >
        • قنات بابا شیخ
    • جناب ضیاءالله مهاجر
    • آقای ذبیح الله مهاجر
    • آقا سید رضا جمالی >
      • تاریخ جاسب
      • اهالی کروگان و محل اقامت آنها
      • حماقت و عقب ‌افتادگی
      • مردم ساده و زود باور
      • آب و آسیاب‌های کروگان جاسب
    • آقای شمس الله رضوانی
    • بلاگ خاطرات متفرقه
    • جناب داریوش یزدانی >
      • شهادت شهدای فیلیپین
    • شرح ایمان استاد علی اکبر رزاقی
    • خاطرات وسقونقان جاسب >
      • قریه وسقونقان جاسب
      • عشرت خانم نوروزی >
        • ارباب محمد نوروزی
      • جناب محمد نوروزی
    • جناب عباس محمودی >
      • جناب محمود محمودی
      • دکتر فتح الله محمودی
    • امرالله اسماعیلی
    • خانم‌آغا حسینی
    • جناب عباس حق شناس
  • گالری
    • بهاییان جاسب >
      • گالری تصاویر شماره یک
      • گالری تصاویر شماره دو
      • گالری تصاویر شماره سه
      • گالری تصاویر شماره چهار
      • گالری تصاویر شماره پنجم
      • نمایش اسلاید شو
      • خانواده جاسبی ها در سراسر عالم
    • طبیعت جاسب >
      • تصاویر جاسب
      • تصاویر کروگان
      • تصاویر واران
      • تصاویر دره ازنا
      • تصاویر مختلف
    • ویدئو گالری جاسب >
      • گالری فیلم ها و مستند ها
    • فیس بوک سیارون
    • اینستاگرام سیارون
    • یوتیوب سیارون
  • جاسب
    • تاریخ جاسب >
      • جاسب ​میراث ماندگار دلیگُن
      • معنی لغوی کلمه جاسب
      • ​تحقیقی در خصوص جاسب
      • خاطرات حاج سیاح
      • مجله آهنگ بدیع
      • جاسب در ظهورالحق
      • جاسب بهشت گمشده >
        • جاسب بهشت گمشده استان مرکزی
        • جاسب بهشت گمشده استان مرکزی ۲
    • شهدای جاسب
    • اشعار شعرای جاسب
    • شخصیت های تاریخی >
      • بزرگان و نیک نامان جاسب >
        • ملا غلامرضا جاسبی
        • ملّا ابوالقاسم کاشانی
        • ملا مهدی جاسبی
        • ملا فاطمه همسر ملا جعفر
        • ملا جعفر جاسبی >
          • به روایت کواکب الدریه
          • به روایت محمّد علی رفرف
          • به روایت محمّدعلی ملک خسروی
      • نفوس بی آزار و محب
      • ظالمان و معاندین امرالله
      • اسامی اطباء جاسب
      • معلم‌ها و استادان جاسبی در سراسر عالم
    • بلاگ بهاییان جاسب
    • الواح نازله جاسب
    • مدارک تاریخی >
      • مدارک تاریخی و​ فرهنگی جاسب
      • نامه بنیاد مستضعفین شهرستان محلات
      • عریضه های مجلس
      • اجاره یکساله املاک رضا جمالی
    • وقایع تاریخی >
      • نایب حسین کاشی >
        • خاطرات میرزا حسن نوش آبادی
        • حمله نایب حسین کاشی
        • لشکر کشی نائب حسین کاشی به کروگان جاسب
        • عاقبت نایب حسین کاشی
        • نور علیشاه و نایب حسین
      • وقایع سال یک هزار و سیصد >
        • فتنه در جاسب و گرفتاری آغلامرضا
        • وقایع سال یک هزار و سیصد
      • ساختن حمام عمومی
      • اشغال کروگان جاسب توسط نیروهای روسی
      • سفر آیت الله منتظری به جاسب
      • سفر مبلغین امرالله به جاسب
    • قبرستان های جاسب >
      • گلستان جاوید بهاییان >
        • متصاعدین الی الله در کروگان
        • أرامگاه جاسبی ها در اقصی نقاط ایران >
          • گلستان جاوید زرنان
          • گلستان جاوید بابا سلمان
          • گلستان جاوید خاتون آباد
          • گلستان جاوید خیابان خاوران
          • آرامگاه ​​جاسبی ها در شهر های دیگر
        • آرامگاه ​​جاسبی ها در اقصی نقاط جهان
      • باغ رضوان مسلمین
    • مساجد و اماکن مذهبی
    • گویش های جاسب
    • اوضاع کنونی جاسب >
      • جاسب امروز
      • جاسب امروز ۲
      • جاسب امروز ۳
    • زندگی روزمره در جاسب قدیم >
      • فصل اول
      • فصل دوم
      • فصل سوم
    • هنر های هفت گانه جاسبیان
  • مقالات
    • انتشارات سیارون جاسب
    • نامه‌ها >
      • وصیت نامه‌ها >
        • وصیت نامه آقا احمد محبوبی
        • وصیت نامه سید رضا جمالی
      • این بود ثمر خوبی و بدی
      • آیا بهاییان خودشان از جاسب رفتند؟
      • نامه ها و اشعار شمس الله رضوانی به سید رضا جم
    • آب‌ها، آسیاب‌ها، قنات‌ها و زمین‌های جاسب
    • ​تاریخ نگاران جاسب
    • علت آزار و اذیت بهاییان >
      • سخنی با هم ولایتی ها
    • دعوت بهاییان به مسجد توسط آیت‌الله منتظری
    • دبستان ابتدایی شمس >
      • دبستان‌شمس، ملا‌جعفر، مالک‌اشتر
      • آقای سلیمی مدیر مدرسه شمس
    • بهائیان و کلاس های درس اخلاق در جاسب
    • دزدان اشیای عتیقه جاسب
    • زنان و مردان شجاع و بیدار بهائیان کروگان
    • نقش بانوان در جاسب
    • مقالات امری
  • شجره نامه ها
    • شجره نامه >
      • شجره نامه‌ خاندان ها
      • شجره نامه‌ خانوادگی
    • به روایت شمس الله رضوانی >
      • شجره نامه جاسبی ها
  • نراق
    • تاریخ نراق
    • کیفیت واقعات فتنه نراق کاشان
    • میرزا فضل‌الله معاون‌التجار نراقی
    • جناب آقا میرزا مصطفی نراقی
    • دکتر سیروس نراقی
    • حاج میرزاکمال الدین نراقی >
      • حاجی میرزا کمال الدّین نراقی
      • مقاله سایت سلحشوران نراق
  • زنگ تفریح

بلاگ بهائیان جاسب

ارباب محمد نوروزی بزرگ خاندان نوروزی ها

21/7/2016

7 Comments

 
Pictureارباب محمد نوروزی
اقا میر زین العابدین، شبی در وسقونقان در کنار کارکنان خود برای آبیاری بوده است  او که وضع مالی بسیار خوبی داشته است. در همان شب با صدای بلند مناجاتی را تلاوت می‌کند،  ارباب محمد که او نیز در دشت مشغول آبیاری بوده متوجه صدای رسا و شیوای او میشود و تحت تاثیر قرار میگیرد . فردای آن روز در کوچه همدیگر را می بینند آندو که یک نسبت فامیلی باهم داشتند آقا محمد از او سوال می‌کند که دیروز در دشت صدای او را شنیده و از او می‌پرسد که دیشب چه چیزی میخوانده؟ او میگوید که همانطور که میدانی من بهایی هستم و این مناجاتی است که من تلاوت میکردم. از این رو آن دو مشغول گفتگو میشوند و ارباب محمد پرس و جو کرده و با احکام و دستورات دیانت بهایی آشنا می‌شود و به جایی میرسد که قرار میشود که آقا حسن نوش آبادی را از نوش آباد دعوت کنند که بیاید و با  او صحبت کند،

Pictureارباب محمد نوروزی
آقا حسن به جاسب میآید و در جلسات مختلف با او صحبت کرده و نهایتا ارباب محمد از طریق آقا میر جاسبی قبول امر مبارک را می‌کند و در اینجا خانواده نوروی ها تشکیل شده و امروزه تعداد آنها به بیش از 100 نفر در سراسر دنیا رسیده است که همگی بهایی هستند و در ظل امر مشغول فعالیت و خدمت و خود ارباب آقا محمد  در سن حدود 85 سالگی در تهران فوت می‌کند.
آقا میر دو دفعه به حضور حضرت عبدالبها مشرف میشود و چند لوح نیز از حضرت عبدالبها داشته است او بسیار مرد شجاع و ناطقی بوده است.  در ده زمانی به ارباب محمد تهمت و افترا میزدند و مزاحم او میشدند که آقا میر سر راه حاکم جاسب آمده و دهنه اسب را می‌گیرد و می‌گوید که تمام هفت آبادی جاسب را به شما من توانستم ببینم(اشاره به حکومت حاکم بر هفت آبادی جاسب) ولی شما یک ارباب محمد را نتوانستید بر من ببینید حاکم سوال میکند . بعد هم دستور رفع مزاحمت اشخاص از ارباب محمد را صادر می‌کند. در دوره فلسفی  نیز خیلی مزاحمت برای این خانواده ایجاد کردند  و باعث ناراحتی نوروزی ها شدند ... 

​ارباب محمد نوروزی به قلم عشرت خانم نوروزی

Pictureزیور سلطان همسر ارباب محمد نوروزی
یکی دیگر از مؤمنین ثابت قدم قریه وسقونقان جاسب، ارباب محمد نوروزی می باشد. او در قریه به پاکی و صداقت و تدین به دیانت مقدس اسلام معروف بود و از جوانی با کار و فعالیت و خرید و فروش ثروتی جمع کرد تا جائی که مالک بزرگ قریه شد و ملقب به ارباب محمد شد، البته ارباب بودن او فقط بخاطر املاکش نبود. او به حق خصایل اربابی داشت در دستگیری از ضعفا و کمک و همکاری برای عموم مردم معروف بود. منزل مسکونی او ساختمان بسیار قدیمی است که اجداد او ساخته اند و میگویند آن خانه حدود دویست سال قدم دارد و در پایین ده قرار دارد و به محله پایین معروف است. در این محله یک مسجد و یک حمام هم بود که آن مسجد را جدش حسین ساخته بود و حمام متعلق به اهالی ده و احتمال اینکه پدران او در ساخت این حمام همتی بخصوص داشته باشند، زیاد است.
ارباب با دختر عموی خود زیور سلطان ازدواج کرد که ثمره آن تعداد زیادی فرزند یعنی چهارده فرزند بود که همگی در سن طفولیت صعود کردند و اولین و آخرین با تفاوت سن حدود بیست سال باقی ماندند.
محمد از وقتی شنیده بود آقامیر به امر جدید مؤمن شده بود بسیار نگران بود که مبادا او معتقداتش را بدیانت اسلام سست نماید. یک روز که برای انجام کاری به قلعه رفته بود قبل از رسیدن با خود فکر می‌کرد خدا کند این بابی درب را بروی من نگشاید که تمام روزم خراب خواهد شد ولی باراده الهی آقامیر درب را می گشاید و محمد هم از این واقعه خوشحال نبود ولی بهر حال کارش را در قلعه تمام می کند و برای انجام امور دیگر می رود ولی آن روز بسیار امور بر او آسان می گردد و حتی الاغی که خیلی سرکش بوده آرام می شود و باعث تعجب محمد می گردد. بهرحال همان روز یا روز دیگر وقتی در مزرعه اش مشغول کار بوده است صدای دلنشینی را می شنود که انگار فردی مشغول دعا و مناجات است. نزدیک می شود و آقامیر را در حال راز و نیاز با خدای خود می بیند. مدّتی در خفا گوش می کند و بسیار شیفته آن لحن ملیح و آن کلمات بدیع می گردد. او نزدیک می شود و از آنچه شنیده بود سئوال می کند و این واقعه باعث ایمان او می شود.
آقامیر تعداد بیشماری را به امر مبارک مؤمن نمود ولی محمد تنها کسی بود که باقی ماند و تا آخرین لحظات حیات با استقامت تمام در مقابل اشرار به امر مبارک وفادار بود. بعد از آقامیر، ارباب محمد تنها مؤمن قریه بود و با همسر و دو پسر و نوه ها در یک خانه بزرگ زندگی می کردند. قسمتی از آن که مخصوص او بود بسیار قدیمی است که اکنون هم موجود است و قسمتی را ارباب برای میهمان ها و مطمئناً جلسات و آمد و رفت مبلغین و مؤمنین آن زمان با معماری بسیار زیبا در زمان خود ساخت و آن هم کماکان موجود است. سخاوتمندی و رعیت پروری ارباب حد و مرزی نداشت.
داستانهای زیادی از پدر و مادرم شنیده ام و مادرم می گفتند در فصل پائیز موقع جمع آوری عسل مقدار زیادی عسل در طشت های بزرگ می ریختند و در حیاط قرار می دادند تا همسایگان و رهگذران که عسل نداشتند از آن میل کنند. همیشه تعدادی افراد برای ارباب کار می کردند. در سالهای قحطی که مردم به سختی زندگی می کردند و اکثراً بزحمت سیر می شدند، بعضی به خانه ارباب می آمدند و تقاضای کار می کردند فقط به نیت اینکه در منزل ارباب غذا بخورند و ایشان با وجودیکه نیاز به کارگر نداشتند آنها را استخدام می کردند. پدرم می گفتند در فصل زمستان کاری نبود و ما خودمان هم بیکار بودیم ولی چند نفری در خانه به عنوان کمک کار بودند و با ما غذا می خوردند و زندگی می کردند. ارباب را در خانواده همگی بابا و همسرش را جوجون می نامیدم. این زوج فداکار به محض فائز شدن به موهبت ایمان تا پایان عمر مورد اذیت و آزار قرار گرفتند. ای کاش می شد جزئیات را ذکر نمود ولی متأسفانه اطلاعات زیادی در دست نیست. آنچه را خدمت خوانندگان عزیز تقدیم می کنم از شنیده ها از پدر و مادر و پدربزرگ و مادربزرگ و کمی هم از خاطرات دوران کودکی خودم میباشد. ولی همچنین بعضی مطالب را دو فرزند باقیمانده سلطانعلی آقای غلامرضا و مولود خانم عمه مهربان برایم بازگو کردند.
ارباب و همسرش با پسر کوچکتر با کاروان زائرین سفر نمودند و موفق به زیارت بیت مبارک بغداد شدند. البته از طرف همسفران بر آنها صدماتی وارد شد ولی آنها به مقصود رسیدند.
در آن زمان آوردن بوته ها و خارها باعث می شد که مقداری از آن خارها در سر بی موی ارباب نوروزی فرو رود و البته با آن خارها شب خوابیدن ممکن نبود و دخترها هر شب کارشان بیرون آوردن خارها از سر پدرشان بود و البته که سر و صورت هم خون آلود می شد. ارباب و خانواده هرگز در مقابل اشرار سستی نکردند و تنها خانواده مؤمن قریه بودند و هر مشکلی را حل می کردند. بار دیگر اهالی تصمیم گرفتند گله گوسفند ارباب را بچرانند و گوسفندان بقیه مردم را به چوپان ده میدهند. خاندان نوروزی این بار هم راه حل را پیدا کردند. فضل بی منتها همیشه شامل احوال بود از بین نوادگان یکنفر را انتخاب کردند که او سمت چوپانی را بعهده بگیرد.
او کوچکترین پسر سلطانعلی بود. از ایشان پرسیدم عمو جان شما چند ساله بودید که نگهداری گوسفندان را بعهده داشتید؟ گفتند دوازده یا سیزده ساله بودم و این کار سخت از صبح تا شب در کوه و صحرا راه رفتن بدنبال گوسفندان که احتمالاً خطر حمله گرگ ها و یا اذیت و آزار اشرار را هم بهمراه داشته، یک نوجوان بخوبی انجام میداده است. به ایشان گفتم یک روز آن چوپانی با یک عمر صدارت معاوضه نمی‌گردد.
خاطره دیگر که از مادرم شنیده ام می گفتند یکبار عموی بزرگترم ملاحسین به ده واران رفته بودند اهالی او را می شناسند و می گویند پسر ارباب است او را بزنیم. عمو جان فرار می کنند و با سرعت به وسقونقان می آیند. اهالی واران حتی با اسب به دنبال او می دوند و به او نمی رسند. او همچنان یکنفس می دود تا به قریه وسقونقان می رسد. اهالی از سر و صدا متوجه می شوند که خبری شده است و از خانه ها بیرون می آیند و از قضیه مطلع می شوند و میپرسند برای چه به اینجا آمده اید؟ آنها می گویند این پسر ارباب است آمده ایم او را بزنیم. اهالی وسقونقان هم با کمال شهامت در مقابل آنها می ایستند و میگویند اگر قرار است او کتک بخورد ما خودمان او را میزنیم. شما حق ندارید به ده ما بیایید و کسی را کتک بزنید و آنها شرمنده بر میگردند و عمو جان هم صحیح و سالم به خانه می رسند.
در مورد دیگر پدرم میگفتند که در موقع درو کردن محصول وقتی ارباب از بعضی از افراد میخواهند که به او کمک کنند، کسانی که معمولاً برای او کار می کردند همه باهم متحداً سرباز می زنند که ما برای بابی کار نمی کنیم و هدفشان این بود که امسال کمک نکنند تا حاصل ارباب از بین برود و هیچکس نمی آید. حاصل هم زیاد بود و افراد خانواده خود به تنهایی نمی توانستند انجام دهند. در این موقع ارباب به کروگان می رود و یکسر به منزل جناب عبدالرزاق وارد میشود و قضیه را با او در میان می گذارد. ایشان میگویند ارباب غصه نخور برو ناهار را حاضر کن خودم فردا با پنجاه نفر می آئیم و کارهایت را انجام می دهیم. صبح روز بعد ارباب گوسفند را سر بریده و ناهار را آماده می کند و عده ای از مردان وفادار کروگان می آیند و در عرض چند روز حاصل را جمع آوری نموده و همه را آماده می‌کنند و به داخل انبارها می برند و البته از محبت و مهمان نوازی این خانواده هم برخوردار می شوند.
چه عشقی، چه اتحادی، روح همگی آنها در ملکوت ابهی شاد و پرفتوح است و اهالی ده این بار هم شکست می خورند و تیرشان به هدف نمی خورد و حصن حصین اتحاد و یگانگی مؤمنین، خود حافظ و ناصر در جمیع شئون بوده و هست.
خصم و نفرت یک بیماری مزمن و واگیردار است. وقتی چند نفر هم با ذات خراب در یک محل باشند بقیه را هم مبتلا می کنند. بارها درب خانه را آتش زدند. یک مورد که مادرم تعریف می کردند ایشان جوان بودند و تازه عروس خانواده و باردار هم بودند. یک روز صبح برای برداشتن آب و شست و شوی به کنار حوض میروند که آن حوض در کنار درب ورودی خانه بود. جلوی اطاق خود ارباب منظره جالب و دوست داشتنی بود. یک درخت بید در یک طرف آن و یک بوته گل محمدی در طرف دیگر آن قرار داشت. بهرحال مادر می بیند مثل اینکه تغییراتی روی داده و درب خانه عوض شده است. به جوجون می گوید چه شده است چرا درب را عوض کردید و آن زن مهربان برای اینکه عروس جوان باردار نترسد و نلرزد به او می گوید چیزی نیست برو دست و صورتت را بشور و صبحانه ات را بخور. مادرم می گفتند من تغییرات را می دیدم ولی از طرفی انکار می شد. بهرحال او بر میگردد و در طول روز آرام آرام بطوری که او وحشت نکند او را در جریان می گذارند. بعد معلوم میشود آنها همان شبانه درب را عوض می کنند و همه جا را تمییز می کنند و آثار را تا آنجا که ممکن بود از بین می برند که عروس جوان صبح وحشت نکند و احتمالاً لطمه ای به او و فرزند در راهش نخورد.
لازم می دانم کمی از دو مادربزرگ بنویسم زیرا بسیاری از اوقات در مواقع سختی آن دو را کنار هم می دیدم و همکاری و محبت خاصی در بین آن دو بخصوص در مشکلات وجود داشت. یادآوری آن خاطرات عشق مرا به آن دو بانوی زیبادل هزاران برابر می کند.
مادربزرگ (مادر مادرم) که او را ننجان می نامیدیم، تاجماه خانم نوه جناب آقامیر بودند و مادربزرگ پدری فاطمه خانم برادرزاده جناب آقامیر بودند و او را ننه آقا مینامیدیم. این دو بانوی خوش قلب و مهربان از طرفی دختر عموی یکدیگر و از طرفی فرزندان آنها باهم ازدواج کرده بودند. رابطه محکم و محبت آمیزی باهم داشتند و اما پدربزرگ مادری سید یحیی متدین بدیانت مقدس اسلام و شاید هم کمی متعصب هم بخاطر خویشاوندی با فاطمه خانم و هم بخاطر اینکه دخترش بتول خانم عروس خاندان نوروزی بود و بسیار همکاری می کرد و هر زمان اشرار در داخل قریه نقشه ای می کشیدند و می‌خواستند دردسری درست کنند او فوراً مخفیانه بخانه ارباب می آمد و آنها را از خطر آگاه می کرد و آنها هم گاهی در خانه مهیا می شدند و گاهی هم به کروگان می رفتند و در بین احبای آنجا که تعدادشان زیاد بود، پناه می گرفتند.
در یکی از این دفعات اهالی ده به پدربزرگ خبر می دهند که نقشه بدی برای نوامیس نوروزی ها دارند. به او می گویند تو برو و دخترت را بیاور، او سید است و ما نمی خواهیم به او صدمه ای برسد. پدربزرگ با ناراحتی و نگرانی به کروگان می رود و به مادرم میگوید بیا تا برویم. خطری برای این خانواده وجود دارد ولی آن زن جوان در حالیکه بنده حقیر طفلی در دامان او بودم، با کمال شهامت به پدر خود می‌گوید شما برگردید من از اینها جدا نمی شوم، هرچه بر سر همه آمد بر سر من هم خواهد آمد. این شهامت و ایمان آن زن جوان را همیشه احبای کروگان می ستودند. بهرحال پدربزرگ با ناامیدی بر می گردد و خدا می داند در دل چه غمی داشت و چقدر نگران فرزند دلبند خود بود. از او به نیکی یاد میکنم زیرا بارها از مادرم شنیدم که می گفتند پدرم بخاطر ازدواج من بسیار رنج برد. برایش دعا می کنم که الهی فضل و عنایت حق در آن عالم شامل حالش گردد و این دختر مؤمن در آخرین لحظات حیات پدر کنار او نشست و در گوشش دعا خواند تا او نفس آخر را کشید.
در هر صورت اهالی دست بردار نبودند و در هر روز بطریقی مشکل جدیدی ایجاد می کردند. خوب بیاد دارم برادری به نام امرالله داشتم و آن طفل در یک سالگی صعود کرد. مراسم شست و شوی او در خانه انجام شد و مادربزرگ با چشمان گریان این کار را انجام می دادند. یکی آب گرم می کرد و می‌آورد و دیگری طفل را میشست. مادرها و عمه ها که همگی جوان بودند گریان بودند و بنده هم طفل سه چهار ساله و ناظر صحنه و دقیقاً نمی دانستم چه شده است. عموهایم به قبرستان رفته و برای طفل قبر می‌کندند ولی باز یکی از اهالی سر می رسد و پس از اطلاع از مطلب آن قبر را پر نموده و اجازه نمی دهد طفل در آن ده مدفون گردد و بناچار آن طفل نازنین را به گلستان جاوید کروگان می برند و در آنجا مدفون میشود. این معاندت ها هر روز بطریقی ظاهر می شد.
بسیاری از اوقات وقتی خانواده می خواستند نان بپزند، مقدار زیادی از روز قبل آرد خمیر می کردند و با نانوا قرار می گذاشتند و وعده میگرفتند که او می آید و نان را بپزد و در موقعی که خمیر آماده بود و تنور هم داغ پر از آتش ولی نانوا نمی آمد بدلیل اینکه تنور و آرد و خمیر شما پاک نیست. در این موارد تاجماه خانم فرشته نجات میشد زیرا یک مورد را بیاد دارم او برای پخت نان ها آمده بود با وجودی که نانوا نبود و تجربه ای نداشت ولی به کمک و یاری خانواده شتافت و با آن یکی مادربزرگ باهم کمک کردند و نان ها را پختند. البته شاید بخوبی و حرفه ای در نیامد چون بعضی می سوخت و یا در تنور می ریخت ولی بهرحال دخترهای جوان و مادران همه باهم کار را به انتها می رساندند. جوانان و نوجوانان خانواده همگی عادت داشتند و هر روز منتظر خبر جدیدی بودند. هرگز اتحاد و محبت را از دست ندادند و در مقابل اشرار خم نشدند.
مادربزرگ فاطمه خانم در جوانی بعلت بیماری چشم، بینائی خود را تا حد زیادی دست داده بودند و همیشه می گفتند فقط دو سه متر جلوی پایم را می بینم. با وجود این تمام کارهای سخت را انجام می داد و هرگز شکوه و شکایتی از او دیده و شنیده نشد. پدربزرگ (سلطانعلی) هم آنقدر در جاده ها پیاده و گاهی با بارهای سنگین حتی در قسمت کوهستانی جاده ها پایین و بالا رفته بودند که تمام ساق پاهای ایشان مملو از غده هایی باندازه بادام و فندوق بود. البته در آن زمان این چیزها نایاب نبود و تقریباً زندگی همگان در قرا بهمین صورت بود ولی این خانواده با وجودیکه ارباب بودند و وضع مالی خوبی در زمان و مکان خود داشتند، بعلت ایمان به امر مبارک مجبور بودند همه کارها را خود انجام دهند و در موقع ضرورت خیلی وقت ها کارگران آن را رها می کردند.
پدربزرگ سلطانعلی بسیار خوش قریحه هم بودند و اشعار زیادی سرودند که یکی از مبلغین سیار آنها را با خود برده اند برای اینکه چاپ کنند ولی چون مقدار زیادی از آن از ظلم و ستم دشمنان امرالله سخن میگفت، آن شخص محترم صلاح ندیده اند که آنها را چاپ کنند که مبادا بدست اشرار بیفتد و دردسر جدیدی بوجود آید. از این رو بهمین دلیل و یا شاید دلیل دیگر آن اشعار از بین رفته ابیاتی چند بیشتر در دست ما نیست.
مثلاً می گوید:
حسین منگنه مانند حولی                            رخم بر ضرب سیلی کرد نیلی
و یا در مورد دوستی به نام استاد نوروز از اهالی بیجگان که مرد روشنفکری بود و از طولانی بودن ماه رمضان بخصوص در تابستان شکوه می نموده چنین می گوید:
شخصی ببرم آمده اندر مه روزه                     اظهار شکایت بنمود از مه روزه
کی دوست کجا شکوه برم از مه روزه              سی روزه زیاد است بر این عمر دو روزه
گر باشم و سال دگر این فصل بیاید                صد مشت فزون تر زنمش بر پک و پوزه
گفتم که رفیقک دهمت مژده دلکش              بخشیده خدا از کرمش یازده روزه
آن نوزده اش بسته به زنجیر عدالت                تا آنکه بماند به مکانش همه روزه
رو نزد مبلغ و خبره گر ز قرآن                      تا اینکه نباشی تو در این عمر رفوزه

این چنین بود زندگی خانواده نوروزی در قریه با تمام پستی و بلندی و سختی ها و البته از خلوص و محبت در درون خانواده لذت می بردند و در کمال سادگی باهم زندگی می کردند تا اینکه کم کم تغییراتی ایجاد شد. پدر و مادرم تصمیم گرفتند به طهران بیایند و ادامه حیات دهند. بنده در حدود شش سال داشتم و وقتی به طهران آمدیم و پدر جوان و ساده تازه از ده آمده به کارهای متعدد مشغول بود و زندگی ادامه داشت. از طرفی هم پدربزرگ و مادربزرگ یعنی فرزند بزرگتر ارباب هم تصمیم گرفتند به طهران بیایند و در نقطه ای به مهاجرت بروند اما برادر کوچکتر یعنی مصیب به طهران آمد با محفل طهران صحبت کرد و به ادعای اینکه او در قریه تنهاست و همسر جوان و فرزندان کوچک دارد و به برادر نیاز دارد، خواستار برگشتن او شد. محفل روحانی هم به سلطانعلی امر فرمودند که به قریه باز گردد و او هم اطاعت کرد و بازگشت. عموی کوچکتر یعنی چوپان خانواده هم برای انجام وظیفه خدمت سربازی به طهران آمد ولی زندگی در وسقونقان کماکان ادامه داشت.
همزمان غوغای فلسفی که دوباره طوفان امتحان بوزیدن آمد و مصائب عدیده در همه جای ایران بوجود آورد. در این قریه هم اشرار دوباره شورش نموده و ایجاد زحمت فراوان کردند ولی این بار اتفاق بدتری افتاد و آن اینکه مصیب فرزند کوچک ارباب طاقت نیاورد و به مسجد رفت و به درخواست اشرار مسلمان شد و از امر مبارک تبری کرد تا بتواند در ده بماند و به زندگی خود ادامه دهد و آنها هم با سلام و صلوات او را پذیرفتند و به حمام بردند و پاکش کردند و غیره .... این عمل او داد بی وفا بر شهامت اشرار افزود و آنها هم دسته جمعی به خانه ارباب آمدند و گفتند یا مسلمان شوید و یا شما را می کشیم. فاطمه خانم عروس بزرگ ارباب که واقعاً استوره شهامت و ایمان بود و بارها این واقعه را برایمان تعریف کرد که هر وقت بیاد می آورم با تمام قلبم او را می ستایم، او می گفت اهالی ده به سرکردگی سید جلال نامی بطرف خانه ما حرکت می کنند. سید جلال لنگ بسته آستین ها را بالا زده و با کارد قصابی در جلو و بقیه در عقب میگویند یا مسلمان شوید یا آماده کشته شدن باشید. فاطمه خانم جلو می‌رود و خودش چنین می گفت ولّای چارقدم را بالا زدم (ولای چارقد یعنی گوشه روسری) و گفتم این گردن منست بفرما آن را ببر. سید جلال از دیدن این منظره به وحشت می افتد و می گوید نه خون شما نجس است و من دستم را نجس نمی کنم، باید از اینجا بروید. آنها هم با فرصت کمی که داشتند قریه را ترک نموده و راهی طهران شدند.
از جزئیات چیزی نمی دانم و آنچه بیادم هست دو دختر بزرگتر در منازل احبا به آموختن فن خیاطی مشغول شدند و دختر کوچکتر با پدر و مادر ماند. زمانی در قاسم آباد زندگی می کردند که بسیاری از احبای جاسب آنجا بودند. منزل کوچک آنها محل آمد و رفت دوستان و یاران بود چون آرزوی قلبی آنها مهاجرت بود و این زوج تا آخر حیات در نقاط مختلف استان طهران در حرکت بودند. مدتی در اُزگل بودند، جایی که حتی آب نداشت و بسیار سخت بود تقریباً همه اش بیابان بود. یادم است در آن سنین نوجوانی با خودم میگفتم این ها چطور اثاث کشی می کنند. خودشان از این طرف به آن طرف و فرزندانشان حتی خبر نداشتند تا چه رسد به اینکه کمکشان بکنند و مادربزرگ هم دید کافی هم نداشت. عمه جان می گفت یک روز صبح از ازگل برای شرکت در مدرسه تابستانه حدیقه براه افتادیم و ظهر به آنجا رسیدیم و بهرحال چند سالی هم در حصارک کرج بودند. در نزدیکی شهر کرج باغی را اجاره نموده و شاید ده سالی در آنجا و در عضویت محفل روحانی منطقه خدمت می کردند. استعاره ای پدربزرگ در حصارک سرودند که ذکر می نمایم:
دوای جمله امراض از صغیر و کبیر                  اگر قبول نمایند هست نزد حقیر
هزار نکته باریکتر زمو اینجاست                     خدا گواست که ما با حقیم و حق با ماست
اگر به نزد من آیند از ذکور و اناث                  دهم به جمله آنها نشانی ره راست
دهم دوا و هم نسخه های مجانی                   گر آشکار بخواهند یا که پنهانی
اگر که پاره نمایند رشته تقلید                      دهند گوش به حرف حقیر عبد عبید
خدا گواست حصارک شود بهشت برین            به حق صوره قرآن و آیه یاسین
خدا گواست که سلطانعلی نوروزی                  طلب کند ز خداوند این چنین روزی
که جمله اهل حصارک رجال یا که نساء           همه عزیز و مقدس شوند نزد خدا

در حصارک آخرین فرزند آنها هم ازدواج کرد. کوچکترین دختر مولود خانم که همیشه همراه پدر و مادر بود و از آن پس این زوج تنها شدند. اما تنهایی و کهولت سن هم آنها را از خدمت باز نداشت. پس از آن به شهر ساوه هجرت نمودند و تا پایان عمر در آن شهر بودند. در حالیکه تمامی فرزندان در طهران در نقاط اطراف بودند با وجود تنهایی با قلبی مملو از عشق محبوب به راه خود ادامه دادند و همچنان در نقاط مهاجرتی باقی ماندند تا مادربزرگ مریض شدند و مدتی در طهران در منزل دخترشان بستری بودند و در موقع صعود همه ما در کنارشان بودیم. پس از صعود در گلستان جاوید طهران مدفون گردیدند و پدربزرگ همچنان در ساوه ماندند و چند سال بعد در اثر یک عمل جراحی در طهران صعود کردند و در همان گلستان مدفون گردیدند و به همسر باوفا پیوستند.
و اما برگردیم به آن واقعه که باعث خروج قسمتی از خانواده نوروز از قریه شد. ما در آن زمان در خیابان بوذرجمهری طهران در طبقه بالای یک تجارت خانه زندگی می کردیم. فصل تابستان و هوا هم گرم بود که یک روز غروب عمو غلامحسین با همسرش عالم تاج خانم یزدانی (دختر عبدالحسین یزدانی) با طفل شاید پانزده روزه به نام روح الله از ده رانده شده به طهران و به منزل ما آمدند. شب بسیار سختی بود و من در آن سن و سال نمیدانستم چه شده و چه خبر است. مادرم طبق معمول پشت بام جلوی اطاق را آب و جارو زده برای اینکه کمی خنک تر از داخل اطاق بود. قالیچه ای پهن شده و همه در آن نشسته بودیم بدون کوچکترین وسیله خنک کننده که بسیار معمول بود و این خانواده کوچک در چنین شرایطی وارد شده بودند. آنچه بیاد دارم عمو جان با صدای بلند گریه می کرد و مرتب تکرار می کرد برای پدرم که برادر حتی بوته های خیار را که تازه گل کرده بودند، کندند و پدرم او را دلداری می داد و به او می‌گفت گریه نکن فردا میروم یک گونی خیار می خرم برایت می آورم. آن دو برادر که بسیار جوان بودند در کنار هم غم و غصه همدیگر را می خوردند و شاید رنگشان از شدت گرما و درد درونشان به کبودی تبدیل شده بود. از طرفی آن دو زن جوان مادر عزیزم و زن عمو جان با کمال نگرانی مشغول آرام کردن آن طفل بودند که بشدت گریه می کرد و نمی دانستند با او چه کنند. بالاخره فکری به خاطرشان رسید و مادر باهیجان گفت قنداق بچه را باز کنیم و این کار را کردند. خوب یادم است من از نزدیک نگاه می کردم، پاهای آن طفل چند روزه مانند پوست جوشیده در آب بود. مادر بیچاره با آن هیکل ظریف استخوانی و آن سفر سخت و آوارگی شاید شیر هم نداشت که آن طفل بنوشد. واقعاً شبی استثنائی بود و کاش بیشتر از این خاطره ها بخاطر داشتم.
آن شب و شبهای دیگر گذشت و خیلی از وقایع یادم نیست ولی یادم می آید مدتی بعد این خانواده کوچک هم مانند بسیاری دیگر از آوارگان جاسب به قاسم آباد منتقل شدند و در یک باغ بسیار پر درخت و میوه‌های متعدد و زمین حاصلخیز چند سالی زندگی کردند و حق متعال جبران آن چند بوته خیار را چندین برابر در این عالم عطا فرمود. بعد از مدتی عمو جان به طهران آمدند و مشغول کار شدند. کم کم برای خودشان مغازه خریدند و الحمدالله وضع مالی مرفهی برای خانواده فراهم ساختند و در سن حدود شصت سالگی در منتهای ایمان به ملکوت ابهی صعود کردند. هفت فرزند مؤمن بیادگار گذاشتند. از سایر فرزندان سلطانعلی و فاطمه خانم ذکر کوتاهی میکنم. آنها هفت فرزند داشتند و گویا چند فرزند هم از دست داده بودند که نام دو پسر را به نامهای نعمت الله و عباس از مادربزرگ شنیده بودم که آنها زنده ماندند و بزرگ شدند.
طلا خانم – غلامعلی – غلامحسین – غلامرضا – حاجیه ملوک خانم – بهیه خانم و مولود خانم
1.طلا خانم در اول جوانی با شخصی به نام حبیب در قریه ازدواج کرد که بسیار دردسرزا و مشکل آفرین شد و منجر به جدائی گردید. همسر دوم ایشان سید اشرف شریفی بودند که ایشان هم بخاطر ازدواج با خانم طلا صدماتی در راه امر مبارک تحمل کردند. با وجودیکه در جرگه مؤمنین نبودند ولی با صبوری و به احترام همسرشان استقامت کردند. البته ایشان پسر سید علی برادر جناب آقامیر بودند و البته رگ و ریشه ای در امر مبارک داشتند.
2.غلامعلی که با بتول خانم ازدواج کردند. عمری در منتهای صداقت و خلوص با یار و اغیار بسر بردند و چهار فرزند بجا گذاشتند و هر دو به فاصله یکی دو سال از یکدیگر صعود کردند. صعود بتول خانم در طهران واقع شد ولی پدر عزیز در جاسب صعود کردند و چون امکان خاکسپاری در آن محل وجود نداشت با صلاحدید یاران به طهران منتقل شدند که خود داستانی دارد.
3.غلامحسین با عالم تاج خانم یزدانی ازدواج کردند که درباره ایشان ذکری گردید.
4.غلامرضا با توران خانم حصیم ازدواج کردند که همسرشان چند سال قبل در طهران صعود کردند و خود ایشان اکنون در قید حیات و ساکن انگلستان هستند.
5.حاجیه ملوک خانم با آقای اصلان قنبریان ازدواج کردند و صاحب چهار فرزند مؤمن و مهاجر شدند. سالهایی در منجیل و نقاط دیگر بسر بردند و در سالهای آخر حیات عمه جان به منطقه ولی عصر (ولیعهد سابق) از اطراف تبریز مهاجرت کردند و در آنجا پس از چند سال عمه جان در سن چهل سالگی به علت سکته ناگهانی به ملکوت ابهی شتافتند.
6.بهیه خانم با آقای فضل الله نصرالهی ازدواج کردند. ازدواج آنها زیاد طول نکشید چون عمه جان در سن 28 سالگی بعلت بیماری طولانی صعود کردند و در همین چند سال در مهرآباد و منطقه طرشت مهاجر بودند. سه فرزند خردسال در هنگام صعود مادر در سنین 6 سال و 4 سال و تقریباً سه سال به فضل حق بزرگ شدند. دختر بزرگتر که در موقع صعود مادر هنوز به مدرسه نرفته بود منیژه خانم نصراللهی نزویان در دوران انقلاب دوبار مسجون شدند که خود حکایتی دیگر دارد.
7. و آخرین فرزند مولود خانم که در سالهای کودکی و نوجوانی همیشه در کنار پدر و مادر بود با آقای روشن شهبازیان ازدواج کردند. 4 فرزند مؤمن و فعال دارند. جناب شهبازیان چند سالی است صعود کردند و عمه جان در هیچ لحظه ای از خدمت باز نایستاد.
و اما فرزندان مصیب نوروزی که نه تن بودند، عبارتند از:
1-پوران خانم 2- احمد آقا 3-علی آقا 4- آقا لطف الله 5- آقا عبدالله 6- آقا منوچهر 7- کتایون خانم          8- آقا سیاوش 9-غزال خانم
حسن ختام این کلام ناقص اینکه از میان این عزیزان بعضی در امر ثابت ماندند، بعضی به دامان امر بازگشتند و آنهایی هم که اظهار ایمان نمی کنند بسیار مهربان و محب امرالله می باشند. امید آنکه بفضل حضرت محبوب بحسن خاتمه موفق گردیم. 

دو پسر سمت راست سلطان علی و سمت چپ مصیب
فاطمه خانم همسر سلطانعلی نوروزی در واقع شیر زن مومنه مخلصه دور اول این خانواده
قسمت هایی از انبار ها و اطاق های دیگر
منزل ارباب محمد نوروزی از زاویه ای دیگر
منزل ارباب محمد نوروزی قسمت جدید و نو ساز با گچ برف و معماری زیبای زمان خود
منزل ارباب محمد نوروزی
7 Comments
Mohammad Norozi
30/5/2017 20:06:40

Arbab Mohamamd passed away at the age of 76 and not 90. My grandfather told me that his father(Arbab Mohamamd) became Bahai though Agha Mir Jasbi. Please validate this and make the corrections.

Reply
سیارون جاسب link
21/6/2017 19:19:06

تشکر از شما اصلاحاتی که شما بدان اشاره نمودید بعد از بررسی اعمال گردید .. با تشکر از توجه شما

Reply
Mohammad Norozi
26/10/2020 14:22:41

در اینجا لازم میدانم که به روشنگری به چند نکته که در مورد پدر بزرگ عزیزم جناب مصیب نوروزی نوشته شده اشاره کنم:

۱. جناب مصیب نوروزی در اوایل سال ۱۳۳۳ (۱۹۵۳ میلادی) مسلمان شد، یعنی‌ دو سال قبل از شلوغی فلسفی‌ (۱۹۵۵ میلادی). مسلمان شدن ایشان هیچ ارتباطی‌ به فشار جاسبی‌ها در این سال ندارد. چه که ایشان در این سال بهائئ نبودند. و اصولا مسلمان شدن ایشان بر اثر فشار و یا ترس نبوده. چه که فشار و اذیت اولیه در سال ۱۳۲۷ (۱۹۴۸ میلادی) اتفاق افتاد که منجر به هجوم مسلما نان به خانه آنها شد و او مجبور شد که زن و بچه خود را به ده مجا ور (کرو گان) بفرستد که در امان باشند و در این سال بود که او به تهران رفت و با محفل ملی ملاقات کرد و با آن مجمع مشورت کرد که چه باید کرد. و هرگز درخواست به باز گشت برادر خود نکرد.

۲. ایشان در آن سال (۱۳۳۳) نامه‌ای به محفل ملی نوشت و در آن متذکر شد که به خاطر اینکه دیگر نمی‌تواند که یک بهائئ واقعی‌ باشد لذا تقاضا می‌کند که اسم او را حذف بکنند.رونوشت این نامه هنوز موجود است. ای&

Reply
Mohammad Norozi
27/10/2020 04:13:53

این نشان میدهد که او این تصمیم را بر مبنأی ترس و یا فشار نگرفته.
اگر فرصتی دست بدهد مفصل مقاله‌ای در این خصوص خواهم نوشت. اما در این وقت به این بسنده می‌کنم

Reply
Mohammad Norozi
27/12/2020 07:48:00

نوشته خویش را بدین گونه تصحیح میکنم:
...جناب مصیب نوروزی در اوایل سال ۱۳۳۳ (۱۹۵۴ میلادی) مسلمان شد، یعنی‌ یک سال....

Reply
30yaroon link
20/2/2021 13:22:15

جناب نوروزی تشکر بابت اصلاحات و نکاتی که بدانها اشاره فرمودید. با تشکر

Reply
maryam
24/12/2024 13:20:46

اقا حن نوش ابادی کی بود؟ امروزه فامیلی اقا حسن نوش ابادی از ایشون میاد؟

Reply



Leave a Reply.

    مدیر

    در این قسمت می پردازیم به ذکر سرگذشت بهاییان و شخصیت های  گذشته و حال جاسب که در جای جای ایران و جهان در گذشته و حال زیسته اند و به خدمت پرداخته اند

    آرشیو مطالب

    November 2024
    October 2023
    April 2023
    May 2021
    November 2019
    November 2018
    March 2018
    February 2018
    January 2018
    December 2017
    November 2017
    October 2017
    September 2017
    August 2017
    July 2017
    June 2017
    May 2017
    April 2017
    March 2017
    February 2017
    December 2016
    November 2016
    October 2016
    September 2016
    August 2016
    July 2016
    June 2016
    May 2016

    دسته بندی ها

    All
    آقایان
    بانوان
    بهاییان جاسب
    خاطرات سیارون
    خاطرات عباس محمودی
    خاطرات م یزدانی
    خانم پریچهر یزدانی
    دوستان نزدیک جاسبی ها
    سناءالله حکمت شعار
    شهدای جاسب
    عشرت نوروزی
    گفتگو

    RSS Feed

مقالات

* الواح نازله
* علت آزار و اذیت بهاییان
*
تاریخ نگاران جاسب
* دزدان اشیای عتیقه
* ​آقای سلیمی معلم مدرسه
* گالری تصاویر

شخصیت ها

*​ ملا غلامرضا جاسبی
* ملا جعفر جاسبی
* فرهنگ لغات جاسب

* شهدای جاسب
* شجره نامه ها
* شعرای جاسب

خاطرات

*​  ذبیح الله مهاجر
​
* سید رضا جمالی
* شمس الله رضوانی
* عشرت نوروزی
* عباس حق شناس
* علی محمد رفرف

سیارون​

* صفحه خانگی
* سیارون

* درباره ما
*
 جاسب بلاگ(مطالب مختلف)
* 
 اسناد و مدارک تاریخی

* ارسال فایل توسط کاربران

آخرین مطالب 

* بهاییان‌جاسب: عزیزه خانم یزدانی ، محمد علی روحانی
​* شجره نامه: شجره نامه سید عبدالله ناشری
​* کتاب بیان حقایق از سید عباس علوی

ادامه مطالب

* جزئیات شهادت شهدای فیلیپین،​ معاون التجار نراقی
​* اشعار شعرای جاسب:  واحه، « نگاه عبـدالبهـــاء»
​* بلاگ: خاتمیت، ایران و بهاییت، دور اسلام‌ ، دلائل بهائی از قران
* دكتر شاپور راسخ: حضرت بهاءالله پیام آور مهر و یگانگی
*  اوضاع کنونی جاسب اول، دوم، سوم، زندگی روزمره اهالی
​* بلاگ: چگونه می توان بهائی شد؟، عبدالبهاء و تولّد انسان