در سال 1323 حضرت ولی محبوب امرالله فرموده بودند احباء باید عقد بیانی (امری) انجام دهند و مراسم قدیمی منتفی است. آنها را به قم میبرند. نه ماشین و نه درشکهای بود و آخرین وسیله مدل بالا الاغ بوده است. 90 تا 100 کیلومتر راه را طی مینمایند تا به قم برسند. الاغ سواری دسته جمعی صفائی داشته است.
قدری تعمّق کنیم و به فکر فرو رویم که در 70 سال پیش بلا چقدر دردناک است و امتحان الهی چقدر سخت بود. حرف مردم به یک طرف و کسی که از ده بیرون نرفته است ببیند دو دختر و پسر و داماد و عروس او را به زندان میبرند. نه تلفنی و نه خبری بود. شب و روز نرگس خانم مسلمان نماز و دعا میخواند و قدسیه خانم دعا و مناجات میخواند و بچههایشان را به خدا میسپارند. هر روز مردمآزارها خبر میدادند نرگس خانم پسر و دختر و عروست را در قم موی سرشان را تراشیدهاند و در قم میگردانند و به صورت دروغ این اخبار را میگفتند و این مادر سادهلوح باور میکرد و گریه مینمود که بچههای من گناهی نکردهاند. سه عروس خانمها حامله بودند و در زندان قم سید عبدالله ناشری عموی سید حبیب و آقا بیگم خدمت آقای مینوئی آن مرد مؤمن و مهربان قم میرود و با اقدامی که در قم و طهران انجام میگیرد، بعد از دو هفته آزاد میشوند و به جاسب میآیند. حال در اثر استرس یا هر چیز دیگر ملکی خانم صاحب پسری به نام علیاکبر میشود اما بشری خانم و آغابیگم اولادها را به ثمر نمیرسانند تا سالهای بعد که بچهدار میشوند. نرگس خانم بعد از مدّتی سر نماز در حال سجده از این عالم میرود و به اولادهایش گفته بود آفرین بر شما. شما فخر فامیل و محبوب جاسبیها خواهید بود. قدسیه خانم به قدری برای دو دختر و دو داماد گریه میکرده است که چشمهای او تا مدّتی قرمز بوده است.
این اولین امتحانات الهی در سر راه این جوانان بوده است و بعد از آن همه عقدها در جاسب عقد امری شد و روسیاهی عباس حقگو و شیطان صفتهای آن زمان ماند. چون راجع به سید حبیب و بشری خانم است سید حبیب در جاسب مزرعهداری و شخم زدن با گاو و در مزرعه و دشت با کمک پدر شغل او بوده است چون درآمدها در جاسب کم بود به خانیآباد میآیند و او مشغول چهار واداری یعنی با اسب و گاری حاصل و محصول کشاورزی را به میدان میبرد و پولش را میگرفته است و چون امین آقای نصرالله امینی بوده است، پولها را بدون دیناری چشم داشت تحویل میداده است و به حدّی زرنگ و زحمتکش بوده است که مقداری حقوق بیشتر از دیگران میگرفته است.
خدابیامرز بشری خانم چند دختر پشت سر هم به دنیا آورید ولی متأسفانه همه بیوفا و به عالم بالا میروند تا اینکه سه پسر برومند به نامهای عباس، حسین و محسن خداوند به آنها عطا مینماید که هر سه اولاد ازدواج کرده و دارای اولادهایی میشوند که در ظلّ امر مبارک میباشند.
در خانیآباد که بودهاند یک اطاق داشتهاند و اثاثیه و لوازم منزل هم خیلی کم بود. روزی بشری خانم همسر سید حبیب در اطاق راست نور خوابیده بود که میبیند از دیوار یک دزد قوی هیکل از سمت راست اطاق میآید. بشری خانم از ترس خودش را به خواب میزند و دزد چادرشبی را بر میدارد و قالیچهها و وسایل قیمتی را در آن میگذارد و به داخل حیاط میرود که از دیوار آنها را ببرد. این زن زرنگ میرود و از پشت سر به پاهای دزد آویزان میشود که گیوهها از پای دزد داخل حیاط میافتد و با صدای بشری خانم همسایهها میآیند و دزد فرار میکند و جفت گیوه او که خیلی نو بوده است به جا میماند که سید حبیب مدّتی آنها را میپوشید.
بعد از خانیآباد در قاسم آباد مهاجر میشوند و در آنجا کارخانه مقواسازی درست میشود و سید حبیب در آنجا مشغول به کار میگردد و در اوقات بیکاری باغی در قاسم آباد متعلّق به آقای مهندس سیحون بود که آقای ناصری عموی بشری خانم به خاطر کمک به زندگی به او داده بود. سید حبیب گوجه و بادمجان و گندم در آن میکاشت و در زمستان هم جارو درست میکرد. بعد از چند سال خانه کوچکی در حدود 45 متر در خیابان هاشمی دو طبقه خریدند و بعد خانه بهتری در خیابان طوس و بعد در فردیس کرج خانه بهتری خریدند.
عباس پسر بزرگ او به اتفاق آقا ابوالفضل جمالی پسر خالهاش به بنگلادش رفتند و درس خواندند و بعد عباس به کانادا رفت و بعد از مدّتی حسین آقا هم به او پیوست. عباس آقا و حسین آقا در آنجا عروسی کردند و صاحب اولادهای خوبی شدهاند و بعد هم آقا محسن به آنها پیوست و همه در ظلّ امر و به مادر و پدر تا آخر عمر محبّت داشتند. ناگفته نماند بیش از بیست سال دوری اولاد این زن و مرد را عذاب داد تا اینکه روزی این مرد زحمتکش در جاده قاسم آباد ماشین پیکانی او را زیر گرفت و سر و پاهای او شکست و مجروح شد که خداوند خیلی به او رحم کرد. سه بار او را جراحی نمودند و مفتخرم که هر سه دفعه در بیمارستان شب و روز به او خدمت کردم. او دائیام بود و عزیزم بود و زندائی ام تاج سرم بود چون جز خوبی از آنها کسی هرگز خاطره بدی ندارد. هیچکس از دسترنج کشاورزی سید حبیب بیبهره نبود. خدابیامرز به راننده بی رحم رضایت داد گفت گناه دارد. بشری خانم خدابیامرز میگفت حالا که زندهای خدا را شکر ما که نباید کسی را زندانی کنیم یا خسارت بگیریم. خدا نگهدار بچههایمان باشد و خدا سایه تو مرد را از بالای سرم نگیرد.
بشری خانم زندائی عزیز ما خیلی مؤمن و امری بود ولی خیلی سادهدل و نسبت به همه فامیل مهربان بود. چندین سفر آنها را آبگرم اصفهان و شمال بردیم مخصوصاً سید حبیب خیلی خوش سفر بود. این تصادف باعث شد کشاورزی را رها کند و با همان حقوق بازنشستگی بسازند. عشقشان عکس عروسها و بچهها بود تا اینکه پاسپورت گرفتند و اواخر عمر را چند سال نزد بچهها شاد بودند. بشری خانم و سید حبیب خوشحال از اینکه پیش بچهها هستند. ناگفته نماند سید حبیب یک عمر کار و کار میکرد ولی بشری خانم هم خانهداری و هم قالیبافی و هم عاشق جلسات امری و احباء بود و با تشویق بشری خانم و آغابیگم و فامیلها سید حبیب هم تشکیلاتی شد. تا آخر عمر زندگی آرامی داشت و یک آن در اثر سکته قلبی به عالم بالا شتافت و در اوتابای کانادا به خاک سپرده شد و مراسم خیلی عالی برای او گرفته شد. در ایران هم جلسه آبرومندانهای برای او در منزل برادرزادهاش منعقد گردید و تمام فامیل بهائی و مسلمان در آن شرکت کردند چون این زن و مرد هرگز دلی را نشکستند و فامیل پرست بودند. خانمهای زیادی برای بشری خانم و سید حبیب گریه کردند و گفتند آنها دختر نداشتند و حال خوشحالیم که اولادهای لایق و نوههای خوبی به یادگار گذاشتهاند.
بشری خانم با خواهرش روحی خانم دوقلو بودند و هر دو خیلی با ایمان بودند. روحی خانم، ملکی خانم، ایران خانم و شمسی خانم خواهران او بودند و عنایتالله و حبیبالله و عبدالله برادران او بودند که جز عبدالله هیچکدام در قید حیات نیستند همه در زمان خود شخصیتهای بارزشی بودند. هر موقع از ایران به آنها زنگ میزدیم، سراغ یک به یک فامیل را میگرفتند.
این دنیا همه رنج و عذاب و زحمت است. در بچگی به نوعی مصیبت و در جوانی نوع دیگری مصیبت و در پیری هم مصیبتهای دیگری را گذراندند. گویند در بچگی که جستم، در جوانی هم که مستم و در پیری هم شکستم، پس وای من چه هستم. واقعاً به چه دلیل به دنیا آمدهایم؟ برای اینکه خدا را خوب بشناسیم و به هم نوع خدمت کنیم و مثمر ثمر باشیم. شکر نعمتهای الهی را به جا بیاوریم که این زن و مرد همیشه در مصیبتها در بلایا و دوری اولاد و فامیل شاکر بودند و هرگز جز رضای الهی شکوه و شکایتی نداشتند. میتوانم بنویسم همه از دست زبان و اخلاق و کارهای آنها راضی بودند. هر دو را خدا رحمت کند و یادشان در قلبها باقی و برقرار است.
* دوستان عزیز و همراهان همیشگی وبسایت سیارون جاسب در نگارش شرح حال های جاسبی ها و نیاکان عزیزمان سعی شده تا از خاطرات و جنبه های مختلف زندگی این عزیزان نکته ها برداشته و نوشته شود از این رو شما عزیزان نیز اگر مطالب، خاطرات و یا تصاویری در اختیار دارید که میتواند ما را در تکمیل این شرح حال ها کمک نماید عنایت نموده و برای ما ارسال دارید.
با تشکر