حبیب الله خان مهاجر فرزند آقا محمد تقی و مادرش آغابیگم و همسرش حوری خانم رزاقی فرزند عبدالرزاق و نرگس خانم بود. جناب مهاجر و حوری خانم دارای 6 اولاد، سه پسر و سه دختر به نام های عباس، مؤید، منوچهر، مهوش، ناهید و مهناز بودند. عباس اولاد ارشد او با خانم ملیحه کیمیائی از احبای همدان از خانواده ای شایسته و بنام ازدواج نمود و ثمره زندگی او چهار اولاد به نام آرش، آرمین، نیلوفر و نغمه می باشد که همگی مانند والدین سالم و صالح و مؤمن و خادم نوع بشرند. آقای مؤید با خانم شهین آرانی ازدواج نمود و دختری رعنا و با کلاس بنام گلوریا خانم دارد که ستاره ای درخشان است. جناب منوچهرخان با خانمی آمریکائی بنام کرن ازدواج نموده است و اولادهایش ریکا، آمیلی و مایکل می باشد که همگی افتخار جامعه هستند.
حبیب الله خان چهارمین پسر از خاندان جلیل آقا محمد تقی مشهور و بزرگ مرد تاریخ کروگان جاسب می باشد که از کودکی همیشه حبیب الله خانم شنونده شجاعت و مردانگی پدر و صدمات و بلیات برادران و شاهد و گواه رشادت های برادران مانند آسیف الله و ضیاءالله و ذبیح الله که هر یک، یک مثنوی کتاب است، بوده است. درس بامرامی و مؤمنی و شجاعت و شهامت را از آن عزیزان آموخته بود. تمام همشهریهای جاسب واقف و آگاه بودند که ایشان مردی خوش قد و بالا، بلند قامت ترین مرد در آن ده بود. بیان شیوائی داشت و زحمتکش و کاری و مدیر و مدبر بود. در جوانی به عضویت محفل روحانی انتخاب میشود. بسیار ایده های خوبی را عنوان می کند چون به حسن اخلاق معروف و مشهور بود. ستاره درخشان و الگوئی از جوانمردی و شهامت میشود به همین خاطر او را به کدخدائی ده انتخاب میکنند. در داوری ها بی نظیر بود و در راه خدمت امری و پیشرفت امور همیشه پیشگام بود. همسرش حوری خانم که واقعاً خانمی مظلوم و ساکت و مؤمن و از شجره طیبه ای بود که باعث افتخار جاسب بود، سعی در تعلیم و تربیت اولادها می نماید و شش اولاد مؤمن و بی نظیر و با سواد و فعال تحویل اجتماع میدهد.
خانه جناب مهاجر اولین خانه در کروگان بود. او در جاسب کشاورزی و دامداری می نمود و کارهای او نمونه بود. مردی با گذشت، با سخاوت و رحم دل بود. تن صدای بلندی داشت و چنان ابهت داشت که وقتی راه میرفت زمین به او تبریک میگفت و کمتر مادری مثل او زائیده بود. البته کل طایفه مهاجریها همه قد بلند و قوی هیکل و خوش بیان بودند. شخص دلیجانی که عکس های هفتاد سال پیش آنها را دیده بود میگفت واقعاً در آن زمان چنین شخصیت های با فرهنگ و با کلاس در کروگان جاسب بوده است و این افتخار جاسب است.
اولادهای جناب مهاجر که بزرگ شدند جهت تحصیل به طهران آمدند و عبدالله خان برادرزاده او که قاسم آباد را با یک زرتشتی شریک بود از عمو خواست که به قاسم آباد برود و در قاسم آباد ساکن شد و مباشر او و نماینده او بود. در قاسم آباد عضو محفل روحانی و فعالیت های زیادی نمود. در منطقه جاده ساوه همه او را میشناختند و فقط یک هدف داشت آن هم خدمت به امر و ترویج امرالله و تعلیم و تعلم اولادهای خود و دیگران بود. قاسم آباد جمع امری بسیار نورانی و فعالی داشت و قاسم آباد جاسب دوم شده بود چون عزیزانی مانند آقای جمال غفاری و قدرت الله فروغ و آقای فضل الله ناشری، اسماعیل اسماعیلی و عبدلی ها همه و همه با وحدت و مهربانی مشغول کار و خدمات بودند و جناب مهاجر مشوق همه بود که بچه ها درس بخوانند، معارف امری بیاموزند و راه صنعت و کار را سرلوحه زندگی قرار دهند و دنیای زیبائی بهتر از جاسب بنا نموده بودند. بعد از کار و زندگی و باغبانی مسائل امری در آن منطقه بطوری بود که مشوق اطراف هم بودند. جناب مهاجر در منزلی که سکونت داشتند این منزل در باغ بسیار بزرگی بود که تمام احبای طهران و فامیل خدمت ایشان میرفتند و باغ دلگشای همه بود. در سیزده بدرها شاید بیش از دویست نفر در آنجا سیزده را بدر میکردند و محل مناسبی برای دیدار و همدلی و همفکری و شادی همه بود. عده ای شاید عکس هائی از آن زمان دارند که دیدنی است.
جناب مهاجر خانه ای در امیرآباد خیابان سیدخت خریداری نمودند و به او پیشنهاد شد که با تجربه و تدبیری که دارد بیمارستان شماره 3 کمک در خیابان ایزنهاور (آزادی فعلی) مسئول انبار و مدیریت آن شود که ایشان پذیرفتند و جناب ذبیح الله ناصری را بجای خود در آن باغ بزرگ ساکن و مسئولیت ها را به او دادند او هم مانند جناب مهاجر مردی مؤمن و زرنگ و باتدبیر و امین بود و این باغ و خانه باغ دلگشای جاسبی ها بود. با حسن اخلاقی که جناب ناصری و خانمش داشتند، هرکس میرفتند از نظر معنوی فیض می برد و پذیرائی کامل میشد و شاد بر می گشت و هرچه در آنجا بود هدیه ای هم میداد.
خلاصه عبدالله خان مهاجر خدمت شایانی به همه کرده بود و جاسب دومی بود که متأسفانه در اوایل انقلاب این روستای عظیم و بزرگ که میلیاردها قیمت داشت در راه حق مصادره گردید و جاسبی ها هم از آنجا محروم گشتند. اما جناب مهاجر که اولادهایش یکی پس از دیگری دنبال علم و دانش رفتند، خیلی موفق بودند. او در بیمارستان بهترین خدمت را بدوستان و آشنایان می نمود. هرکس در آن بیمارستان وارد میگردید ملجاء و پناهی داشت چون مهاجری ها همه مانند حبیب الله خان خوشرو و خوش اخلاق و خادم بودند. جناب مهاجر همیشه بدیدن کسانیکه از جاسب آمده بودند و وضع مالی خوبی نداشتند میرفت و به آنها سرکشی می کرد و قوت قلب آنها بود و به همه میگفت شماها موفق میشوید بشرط آنکه حق را فراموش نکنید. این مرد نازنین و همسرش بحدّی مهمان نواز و دل رحیم بودند که ما کیف میکردیم به دیدن آنها برویم. جناب مهاجر همیشه میگفت دل به این دنیا نباید بست، این دنیا فانی است. فقط باید خدمت و محبت کرد که خدا از آدم راضی باشد. خوشحال بود و میگفت ما مهاجری ها یک شانس داریم وقتی عزرائیل در خانه مان می آید به او نه نمیگوئیم و فوری میگوئیم برو برویم و خود او هم همینطور یک آن در سال 1346 صعود نمود و در گلستان جاوید طهران با چه احترامی به خاک سپرده شد. جنازه او در صندوق جا نمیگرفت. حیف از چنین افرادی که عمرشان کوتاه است. نصرت خانم خواهرش و برادرانش هم با یک سکته قلبی از این عالم رفتند. چه جلسه مفصلی برای او اولادها گرفتند.
اریخ جاسب بود و اولادهای او بی ن است و شرط آن است که با قلبی بدون توقع اجر با مزدی بسوی پروردگار بشتابیم و یقین داشته باشیم هرچجناب مهاجر محبوب قلوب بود و اسطوره زمان بود. نابغه ای در تاریخ جاسب بود و اولادهای او بینظیر و بدیل هستند و نام او همیشه جاودان است و یادش گرامی.
در طول عمر یک نفر از او و خانمش کوچکترین خاطره بدی ندارد. در زمانیکه در جاسب بود و احباء در احمدآباد بودند مقدار زیادی گوسفند در اختیار جناب فتح الله ناصری گذاشته بود که قوّت قلب آنها و کمک آنها باشد و وقتی احمدآباد آبش خشک شد خانه و زندگی و املاک و باغ و باغات را به او داد که بکارد و تا اوایل انقلاب فتح الله ناصری در آن خانه و املاک بود. وقتی هم مصادره گردید در جای خانه جناب مهاجر که خراب کردند و خانه برادرانش، چندین خانه شیک و زیبا ساخته اند. هرکس که از آنجا میگذرد میگوید اینجا خانه مهاجری ها بود. زیباترین باغ و خانه متعلق به مهاجری ها بود که هر گوشهاش مبلغی است ثابت و صامت. تمام اهالی جاسب همه دهات از شخصیت و شجاعت و سواد و انسانیت آنها سخن به میان می آورند. واقعا محمد تقی کوه استقامت و شجاعت و بردباری و اولادهای دلیرش نعمتی برای اهل جاسب بودند. هزاران درخت از آنها بیادگار مانده است که ثمره دسترنج این عزیزان بوده است. تاریخ نشان داده و خواهد داد که مردان دلیر و مؤمن و شجاع هرگز نمرده اند. کارها و خدمات انسانی آنها و خدمت به نوع بشر که اهداف عالیه آنها بوده است. بازماندگان آنها در این قرن نورانی با علم و سواد و درایتی که دارند هر یک مصلح عالمند و خادم نوع بشرند.
اولین اولاد جناب مهاجر عباس آقای عزیز در جوانی در شرکت رادیو آگاه محبوبی مشغول کار میشود و مورد احترام همه قرار میگیرد و معروف و مشهور میشود. بعد از مدتی خود او با یکی از دوستان در خیابان منوچهری و لاله زار طهران مغازه ای میخرند و صفحه فروشی گرام و نوار کاست میفروشند و چون اخلاق بهائی داشتند مشهور و معروف میشوند و پس از مدتی که خوب ترقی می کنند در خیابان شاهرخ آن زمان میدان 240 اسفند که حال به میدان انقلاب معروف است، مغازه بسیار زیبا و بزرگی در سطح وسیع این کار را ادامه می دهند و چند کارمند بهائی را مشغول کار می کنند و همچنین در خیابان پهلوی سابق (ولیعصر فعلی) فروشگاه بزرگی خریداری می کنند و به خوشنامی معروف و مشهور میشوند و خیلی ها از آنها فیض میبرند.
جناب مهاجر دست و دل باز و نان رسان بود. چهره مظلوم و محبوب و دوست داشتنی و حسن اخلاق او چقدر دلنشین بود و همیشه یک هدف را با خانم محترمش دنبال میکردند، خدمت به عالم انسانی. از هیچ کمک به همنوع و خدمتی در راه امر فروگذار نبودند. در هر کار خیر که باعث پیشرفت جامعه بود، پیشقدم بودند. در این کارها با برادرش آقای مؤید هم شریک و سهیم بودند تا اینکه آقای مؤید با همسر باوفایش به مهاجرت در بروجرد تشریف برد و لوازم خانگی میفروخت و عضو محفل روحانی آنجا بودند و به خدمات امری نائل گردیدند. در آن سامان با ماهرخ خانم رزاقی دختر عمه اش و جناب سرهنگ درخشندگان که رئیس راهنمائی و رانندگی آنجا بود به خدمات شایسته ای پرداختند. ملّت بروجرد از وجود این عزیزان مؤمن و فعال فیض بردند. ستاره درخشانی در آن شهر بودند و همه شهر آنها را به خوشنامی می شناختند. با اعمال و اخلاق حسنه مزین بودند و نام حضرت بهاءالله را و عظمتش را بگوش خلق رساندند.
سومین پسر، جناب منوچهر مهاجری که تحصیلات عالیه نموده بود و استاد دانشگاه گردید. بعد از فوت پدر، مادر و خواهران را با خود به شیراز برد و در دانشگاه شیراز تدریس می نمود و خواهران هم تحصیلات عالیه نمودند. وجهه او در شیراز معروف و مشهور و عامل به خدمات بود و کلامش نافذ بود و ابلاغ امر الهی سرلوحه زندگی او بود و بعد که بخاطر ادامه تحصیل به آمریکا رفتند الگوی پاک و خالص و نابغه تاریخ ایرانی گردید و تاج افتخاری بر سر ما جاسبی ها نهاد و هنوز این نازنین علم و عرفان خود را به اهل عالم می آموزد و مصدر خدمات امری هست و خدمات او بدنیا و بنوع بشر قابل تقدیر است. بزرگ منشی و خاکی بودن و صبوری و انسان بودن این عزیز که هرچقدر بارورتر شده است سر او پائین تر است و افتخارش خدمت به خلق جهان و احباء است و خواهرانش هم یکی پس از دیگری در مهاجرت و تبلیغ امرالله بی نظیرند و الگوی انسانیت و بهائی کاملند. میتوان گفت بهائی یعنی جامع جمیع کمالات انسانی و در مورد کل این خانواده صدق می کند.
مهوش خانم، دختر ارشد این خانواده و با همسرش جناب یزدانی که هر یک بنوبه خود از نوجوانی آگاهانه تمام مطالب امری را حفظ نمودند و عاشقانه به خدمت امرالله پرداختند و زندگی خود را وقف مهاجرت در اقصا نقاط عالم بالخصوص در آفریقا نمودند و از هیچ کوششی دریغ نکردند و تاج وهاج بر سر جاسبی ها گذاشتند، به همه ثابت کردند که ای عاشقان جمال اقدس ابهی قدم ثابت بردارید و به نوع بشر خدمت نمائید. وقت تنگ است بپاخیزید و از غافله عقب نمانید. فقط خداوند شاهد و آگاه است که این خادمان امر جمال مبارک چه کرده اند، چه عشقی داشته اند. دل به مال این دنیای فانی نبسته اند و هرچه در توان داشتند عاشقانه در سبد اخلاص گذاشته و در راه حق گام های مثبت برداشته اند که ثمره اش نمایان است و تا سالیان دراز این بذرهای پاک کاشته شده ثمربخش خواهد بود.
واقعاً افتخار است در یک روستای کوچک این تعداد انسانهای بافضیلت و مؤمن در سطح عالم بخدمات شایسته ای مشغولند و میخواهند دنیائی پر از مهر و صفا و فا بسازند و خدمت بعالم انسانی نمایند و شب ظلمانی را به روز روشن مبدل سازند و ریشه جهل را از روی زمین بردارند و جهانی را گلستان نمایند. این عزیزان می دانند با همت دوستان و عامل بودن به احکام الهی وعده های حق همه تحقق پیدا می کند. این عزیزان همگی عامل به احکام الهی بودند و حرف و عملشان یکی بود. حق را خوب شناخته اند و میدانند چه ارث گرانبهائی والدین آنها به آنها داده اند. ارثی که هرگز تمام نمیشود بلکه روزبروز تعالی و ترقی او مشهود و هویداست. خدا روح جناب مهاجر و خانمش روحی خانم را همیشه شاد و مستبشر گرداند و زادورود او را در پناه حق محفوظ و مصون نماید.
افراد بصیر و آگاه و منصف از هر مذهب که با بهائیان جاسب آشنا میشوند یا آشنائی دارد یا با سایت سیارون آشنا میشود، میگویند این جاسب چه آب و هوائی دارد که چنین انسانهای باهوش و عاقل و باسواد و باتدبیر دارد. بعد از آگاهی پی می برند و آگاه میشوند که نسل آریائی اصیل و فهیم و ملتی درستکار و امین و خداپرست در آن خطه از زمان قدیم بوده است و همه مؤمن به خداوند یگانه بوده اند و این بهشت ایران که نامش جاسب است در زمانیکه انتظار به سر می آید و وعده های حق تحقق پیدا می کند مأمور الهی ملاحسین بشرویه با قدوم خود این منطقه را مزین میفرمایند و بشارات الهی و نغمه قدسی را سر میدهد و عده ای عاشق و منصف و مطلع به امر نازنینی که سالیانی دراز منتظر چنین روزی بودند به او ایمان آورده و در راهش مال و جان میدهند و حتی با خود شهادت به حقانیت این امر نازنین میدهند. ثمره ایمان آنها چنان نوه و نتیجه هائی هست که مانند جناب ملاحسین در اقصا نقاط دنیا کلام الهی را بیان می کنند و در قلب ها عشق بوجود می آورند. هرکس که کلام الهی را به سمع دیگران رساند مقام و منزلت همان ملاحسین را دارد. کلام حق در قلب پاک جای میگیرد و همین عزیزان جان بر کف و مؤمن و مخلص جاسب بودند که به دنیا ثابت کردند صلح بهتر از جنگ است. محبت و ایثار و وفا بهتر از خصومت و دشمنی و کبر و غرور است. همین افراد جاسب و امثالهم بودند که نعره برآوردند اگر میخواهیم دنیائی سالم و پر از مهر و صفا و وفا داشته باشیم باید وحدت عالم انسانی داشته باشیم. همه خوب آموختند که وحدت عالم انسانی از محیط خانواده شروع و با فامیل و همشهری و دوستان و شهر و روستا و مملکت توأم باهم دنیائی چون گلستان میشود. گرگ و میش از یک چشمه آب میخورد، ترک و فارس و عرب باهم برادر و برابر میشوند و همه خلق همدیگر را با دیده محبت مینگرند. آنوقت گرسنه و برهنه ای نمی ماند. ندائی که میگوید ای اهل عالم همه بار یک دارید و برگ یک شاخسار، عاشروا مع الادیان کلها بالرّوح و الرّیحان، هرکه شنید ندای حق را از نغمات حق بی بهره نگردید. تمام خلق عالم میدانند اعظم فیض الهی محبت است. امیدواریم همه با قلبی پاک به همدیگر عشق بورزیم و دنیائی زیبا برای خود و اهل عالم بپا کنیم و همه و همیشه برای روح امواتمان و بزرگانی که راه عشق و محبت و ایمان را به ما آموختند طلب مغفرت کنیم و به نسل جدید کلام الهی را انتقال دهیم که داروی درد هر بیماری است. خداوند انسانهای مؤمن و مخلص و سلیم و فعال را دوست دارد و هرگز بحال خود رها نمی کند. تا وقت باقی است همت کنیم که مدیون خلق ناآگاه نباشیم. قدم راسخ از ما و تأیید از خداوند منان است و شرط آن است که با قلبی بدون توقع اجر یا مزدی بسوی پروردگار بشتابیم و یقین داشته باشیم هرچه پیش آید حکمت اوست.