مسیح الله مهاجر در خانواده مؤمن و مخلص در کروگان جاسب به دنیا آمد که آثار صدمات و بلیّات تا آخر عمر او هویدا و نمایان بود. چه کتک ها و آزار ها که ضیاء الله ندید و هرکس خاطرات او را که از گفته های خود اوست بخواند، برای اینهمه ظلم و ستم که بر او وارد گشته متاثر و ناراحت میشود. از طرفی شاد و مسرور میگردد. انسانهای مقاوم و با ایمان نه از چوب و فلک میترسند و نه از مردن در راه حق. همه درد و بلا و الم را به جان میخرند که محبوب عالمیان مولایشان از او راضی باشد. مسیح الله تا نوجوانی درجاسب مزرعه داری مینمود و در کشاورزی کمک کار مادر و پدر بود. جناب عنایت الله مهاجر پسرعموی او که معماری با تجربه بود و به جاسب می آمد و در تعمیرات حمام و هر کاری پیشقدم بود و در طهران بعنوان معمار عنایت الله مهاجر معروف و مشهور بود و عبدالله خان پسر عموی دیگر که ساختمان های بسیاری داشت و مسیح الله همراه او به طهران آمد و چون جوانی باهوش و با تجربه و زرنگ بود، در مدت یکسال خود او معمار مسیح الله مهاجر جاسبی شد.
املاک جاسب را که ارث پدر او بود و بسیار زیاد بود، وقتی گرفتند میگفت فدای یک تار موی عبدالبهاء، مال جاسب میخواهم چه کنم آنقدر زمین ها بود و صاحبانش نبودند. میگفت ما باید خجالت بکشیم حرف ملک که در راه حق از دست رفته را بزنیم. اینهمه شهیدانی که با خون خود نوشتند که امر حق صحیح است و مال دنیا مال دنیا پرستان باشد و طناب دار را بوسیدند یا هدف صدها تیر بلا شدند و در راه بهاء جان خود فدا نمودند. در راه خدا و حضرت بهاءالله که چند ماه در سیاه چال تاریک و تنگ و کثیف اسیر غل و زنجیر بود و حضرت اعلی که همیشه در سجن و زندان و با چنین رشادتی به شهادت رسید و مؤمنین آنها به هزاران تیر جفا گرفتار شدند و ملک و خانه و مال در راه او هیچ نیست. ولی خوب باید احقاق حق نمود و گفت من ایرانی ام و زادگاهم جاسب است که در او پرورش یافتم. خانه ما خانه ای بود که پدرم حسین حقگو و معصومه خانم یک عمر در آنجا زندگی نمودند و مانند اولاد مادرم با آنها رفتار نمود و تمام اولادهایشان در آن خانه به دنیا آمدند و املاک و همه چیز پدرم دست آنها بود و ما با محبت و مهربانی با آنها مثل عضو یک خانواده رفتار میکردیم. ناگفته نماند آنها هم خدمات ما را ارج مینهادند و به ما نهایت احترام را می گذاشتند. طاهره خانم و خواهران خوب او آفاق خانم و نیره خانم هر سه اسم هائی در خورشان داشتند و میرزا اسدالله معتقدی و همسر او ملک خانم که نراقی الاصل بودند و به جاسب آمده بودند، بسیار آگاه و مطلع به آثار و الواح و احکام امری بوده اند. در کارهای خیر همیشه پیشقدم بودند و راهنما و راهگشای نسل جوان آن دوره بوده اند. طاهره خانم میگفت وقتی آقای رمضانی به جاسب آمده بود که احباء را تسجیل کنند و بدانند در جاسب چه کسی بهائی است و چه کسی نیست و آمار چه تعداد است. مرحوم پدرم به او گفت هرکس اقرار کرد من بهائی هستم، او بهائی است همه بهائی ها که کامل نیستند و اطلاع کامل ندارند ولی در این روستا قلب صاف دارند و این مراسم چند روز در خانه معتقدی انجام میشود. جناب اسدالله معتقدی بهترین زمین خود در دشت قنبر را به امر واگذار می نماید که درآمد حاصله خرج حمام یا مساکین جاسب شود و عین این بیان حضرت عبدالبهاء را که میفرمایند: «اگر انسان توانگر در وقت وفات به اعانت فقرا و ضعفا وصیت کند و مبلغی از ثروت خویش را انفاق بایشان نماید، ممکن است این عمل سبب عفو و غفران و ترقی در ملکوت رحمن گردد و همچنین پدر و مادر در نهایت تعب و مشقت به جهت اولاد کشند و اکثر چون به سن رشد رسند، پدر و مادر به جهان دیگر شتابند. نادراً واقع که پدر و مادر در مقابل مشقات و زحمات خویش در دنیا مکافات از اولاد می بینند. پس باید اولاد در مقابل مشقات و زحمات پدر و مادر، خیرات و مبرّات و طلب عفو و غفران کنند.» پس چنین مردمانی مؤمن در حیات خود، ملک خود را وقف امر می نمایند که افتخاری برای هر اولاد و منتسبین است. بگذریم از اینکه موقوفات امریه هم مصادره گردید یا فروخته شد ولی جامع بهائی همیشه مقتدر، پرتوان و قانع و امیدوار بوده است. هرچه دارند برای خود نمی دانند بلکه به فکر همه هستند.
بلی طاهره خانم با قلبی آرام و وجدانی آسوده در سال 1389 به ملکوت ابهی صعود نمود و برای خود یادگارهائی گذاشت که از نقش تخت جمشید محکمتر و به یادگار ماندنی تر است. گفته شیر، بچه شیر میزاید و گرگ، بچه گرگ. اولادهای او شیران بیشه محبت الله هستند و خادم احباب و مولای ما فرموده خادم احباب، سرور اصحاب است.
زندگی بافتن یک قالی است نه همان نقش و نگاری که خودت میخواهی
نقشه را اوست که تعیین کرده تو در این بین فقط می بافی
نقشه را خوب ببین نکند آخر کار قالی زندگی ات را نخرند
خوشبختانه هم در صنعت قالی بافی ماهر بود و بسیار عالی می بافت و هم در امر و زندگی نقشه کار را میدانست و نمونه بود و همتا نداشت. بلی طاهره خانم و مسیح الله در طهران در جاهای مختلف در کرج و اطراف کرج معروف و مشهور به شیدائی و معروف به پاکیزگی و مهمان نوازی و ایثار بودند و هرگز کسی کوچکترین خاطره ناراحت کننده ای از آنها ندارد جز محبت و صفا و با آوازهای بلند زن و شوهر اشعار امری و مناجات را بسیار زیبا اجراء میکردند. بسیار انسانهای خاکی و ساده ای بودند. این مناجات را طاهره خانم خیلی دوست داشت و صوت ملیحی داشت و با صدای دلنشینی هم خودش و هم مسیح الله میخواندند:
هوالله
ای غریب دلخون غم مخور غم خوار مهربان داری. محزون مباش مخدوم بزرگوار داری. هرچند در دریای محن و آلام مستغرقیم ولی سفینه نجاتی داریم. ملجائی چون ملکوت ابهی داریم و مأمنی چون حصون ملا اعلی، دیگر چه اضطرابی و چه احتراقی چون در ظل میثاقی ع ع
زمانیکه ایشان با خواهرش و دختر خالله هایش و خانم رزاقی همه باهم اشعار امری در جلسات جاسب می خواندند، انسان لذت می برد و مدهوش می گشت:
گر به تو افتدم نظر چهره به چهره رو به رو
شرح دهم غم تو را نکته به نکته مو به مو
از پی دیدن رخت همچو صبا فتادهام
خانه به خانه در به در کوُچه به کوچه کو به کو
میرود از فراق تو خون دل از دو دیدهام
دجله به دجله یم به یم چشمه به چشمه جو به جو
دور دهان تنگ تو عارض عنبرین خطت
غنچه به غنچه گل به گل لاله به لاله بو به بو
ابرو و چشم و خال تو صید نموده مرغ دل
طبع به طبع دل به دل مهر به مهر و خو به خو
مهر تو را دل حزین بافته بر قماش جان
رشته به رشته نخ به نخ تار به تار پو به پو
در دل خویش «طاهره» گشت و ندید جز تو را
صفحه به صفحه لا به لا پرده به پرده تو به تو
بلی ایشان طاهره بود و شعر حضرت طاهره را دوست داشت چون پدرش به او گفته بود طاهره، طاهره باش. در هر صورت همسر را تنها گذاشت و به مولای خود پیوست و از عالم بالا راهگشای اولادها و همسر است. اولادهای او، مسیح الله را تنها نمی گذارند و مثل پروانه دور او میچرخند اما مسیح الله به قول جاسبی ها مسیح عمو ضیاء یا معمار مهاجر در هر صورت مرد با کفایت و شجاع بود و زمانیکه در جاسب بی وفائی شد و همه رانده شدند و املاک و خانه ها و هرچه در او بود یا به یغما رفت یا نصیب کسانی شد که قدر آنها را ندانستند و هیچ خبری از آنها ندیدند چون هیچکس حاضر نیست زحمت کشیده اش را به یغما ببرند. انسان به میل خود شاید تمام زندگی خود را ایثار یا انفاق کند و لذت ببرد ولی بزور و بخاطر داشتن عقیده همه چیز را از کسی بگیری، نه خدا راضی است و نه صاحب او. املاک معتقدی ها و خانه ضیاء الله و دیگران دست نخورده در جاسب ماند و همه آمدند ولی بر همگان واجب بود تظلم کنند که این چنین هم شد. مسیح الله بیشتر از دیگران خیلی عاشقانه به هر کجا توانست نامه نوشت و وکیل گرفت. از دلیجان و محلات گرفته تا قم و اراک و دری نبود که او نزد ولی مدارک او یک کتاب است ولی همه زحمات او نتیجه قطعی نداد. بارها همسرش میگفت یکوقت در این راه ها می میری یا می کشند تو را، ول کن. مرد میگفت من لیاقت کشته شدن ندارم، نترس. باید همه بدانند پسر ضیاء الله ستم کش و از امتحان بیرون آمده و زنده است. ماشاءالله از روحیهای شاد برخوردار است و چهره نورانی او نشان از درون اوست. عموی بزرگوار او ذبیح الله همیشه میگفت انسان اگر سه چیز داشته باشد، همه چیز دارد، زن خوب – مرکب خوب – خانه خوب. مسیح الله زن خوب و مهربان داشت و همه چیز تمام بود و همیشه ماشین های نو و عالی و خانه های بزرگ بسیار زیبا با وسیله و فرش عالی مفروش بود و در منزل او همیشه وفور نعمت بود. از اینطرف خانه تا آن طرف خانه سر سفره قاشق و چنگال ها که بهم میخورد، مسیح الله میگفت عشق میکنم بخورید تا گرسنه نمانید.
آقای مسیح الله مهاجر از زمانیکه خودش را شناخته است مشغول به کار و زحمت و فعالیت و خدمت به جامعه و همنوع بوده است. مردی شوخ طبع، بی ریا و خاکی با قلبی پاک بود و با همه مهربان بود و دور از هر آلودگی بود. صداقت و راستی و صحیح کار انجام دادن او باعث شد که سال ۱۳۴۴ کار ساختمان مخابرات کرج را کلاً به او واگذار کردند و او آنجا را ساخت و بسیار اساسی مورد تشویق رؤسای آن زمان واقع شد و از او تشکر و تقدیر به عمل آمد. مسیح الله گفته بود اگر در کارم کوتاهی می کردم خدا مرا نمی بخشید. اولاً این ساختمان متعلق به تمام ملت ایران است و افتخار بنده معمار این است که وقتی به یک بهائی اعتماد دارند باید به نحو احسن کارم را با جان و دل انجام میدادم. مسیح الله در هر کجا کار میکرد منصف حقوق میگرفت و دقیق کار میکرد و همه از او رضایت داشتند. هر پولی که بدست آورده با عرق جبین بوده است.
نابرده رنج گنج میسر نمیشود مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد
مسیح الله یک عمر لحظه ای آرام ننشست و کار را جوهر انسان می دانست و او را به عنوان یک استاد کار معمار در سطح مهندسی می توان به حساب و به شمار آورد و همچنین برادران همه خلاق و صنعت گر و هنرمند بوده اند. هدایت الله یک عمر بهترین صنعت گر بود که از روز نخست تا بحال آنتن امتیازش برای مهاجر است و از بهترین جنس ارائه گردیده است. عین الله خدا بیامرز یک عمر در ترکمن صحرا، کشاورزی نمونه بود و محبوب اهالی ترکمن بود. تعمیرکار و همه کاره بود. منوچهر به گونه ای دیگر زحمتکش بود و بعد از پاکسازی از محل کارش به کاسبی می پرداخت و در جمعه بازارها با شعرهای طنز مانند ارزان ترین فروشنده بود و پرفروشترین در زمینه لباس بچه گانه و زنانه بود. داد میزد:
آتش زدم به مالم به خاطر عیالم
راحت بشه خیالم از دست زن ننالم
هرچه دارم قشنگه منوچهر چه شوخ و شنگه
جنس هام از فرنگه
همین سرو صداها و شوخ طبع بودنش دلیل موفقیتش بود. نصرالله خدا بیامرز، در هواپیمائی واقعاً زحمتکش بود. این برادران برادری بنام فیض الله داشتند که در خیابان نادری در تلویزیون فروشی معروفی کار میکرد و بسیار معروف بود. اطلاع امری و اشعار و مناجات بسیار می دانست. بعضی از دوستان او بسیار حسود بودند و در سال 1340 معلوم نشد چه چیزی داخل شربت او میریزند و به او میدهند که واقعاً مجنون شد و جائی دیگر نمی ماند. از این شهر به آن شهر می گشت و مرتب مناجات میخواند ولی او شاید مقامش خیلی بالا بوده باشد. اولادهای ضیاءالله همه مؤمن و زحمتکش بوده اند و روح رفتگان شاد و خداوند به مسیح الله هم صبر و تحمل فراق عیال را بدهد و سالم و تندرست باشد انشاءالله.