سید یحیی هاشمی در جاسب درآمد زیادی نداشته است و در نوجوانی به طهران میآید و مشغول کار و تحصیل میشود و چون از نظر ایمان و اخلاقیات دینی چیزی کم نداشت، عربی را خوب میدانست و آثار قرآنی را حفظ بود. کتاب ایقان و مفاوضات و کتاب اقدس را به خوبی میدانست و برای کسانیکه شنونده خوبی بودند همیشه تعریف میکرد. مرتب برای پدر و مادر پول میفرستاد. مادرش به او میگوید الهی از سر زانو تو پسر باوفایم موی سفید درآید و بنده زانوی او را دیدم که موی سفید درآورده بود و به ما میگفت احترام والدین یکی از احکام محکم دین الهی است. مادرش نامهای به وسیله آقا احمد محبوبی نوشته بود که پدرت میخواهد به طهران بیاید برای دیدن دائی ولی لباس و پول ندارد و او فوری به وسیله امرالله رزاقی برایش لباس نو و پول میفرستد.
وقتی در طهران به درستی و صداقت معروف میشود و جامعه بهائی او را میشناسد، سرهنگ خادم آزاد او را به عنوان منشی در سیلو استخدام میکند و ایشان برادر خودش را هم در آنجا سرکار میگذارد. سید علی برادرش به عنوان دربان سیلو ماشینهای پر از گندم را تحویل میگیرد و خارج شدن آنها را مینویسد. سید یحیی به خاطر خط قشنگ و زیبایش که الفاظ را صحیح مینوشته است، او را ارتقاء میدهند و معاون اداره محلّه و نان کشور میشود و همیشه مورد تشویق و تأیید رؤسای مافوق خود بوده است و بعدازظهرها مطالعه امری مینموده و در تشکیلات امری شرکت مینموده است. در اوایل جوانی دعای پدر و مادر پشت سر او و با راهنماییهای دائی از طرف دیگر پولها را جمع میکند و در انتهای خیابان غیاثی طهران که بیابانی بود که همه را سبزی میکاشتند، مقدار زیادی زمین خریداری مینماید و به یاد دارم 60 سال پیش، حدود سال 1335 خانه دو طبقه زیبائی در آنجا داشت. همسرش بهیّه خانم یکی از چشمانش مشکل داشت ولی چشم دل او به حدّی روشن و مؤمن و آگاه بود که از نظر اقتصادی، لباس پوشیدن، خرج کردن و خانهداری و از همه مهمتر تربیت اولاد نمیتوان مثل او را پیدا نمود. بهیّه خانم عشقش بچههایش و همسرش و بطور اخص خدمات او بود.
این زن با حکمت صحبت میکرد، و به حدّی لطیف و خوشبیان بود که کلماتی که استفاده مینمود عزیزجان، به قربان، جون دلم، فدات بشم بود و برای هر کار خوبی به به و آفرین میگفت. این زن و مرد نمونه زمان بودند که از جاسب دستخالی میآیند ولی پر از دعای والدین میآیند. زن دائی بنده بود که همیشه میگفت خداوند آقا امرالله پسر ارشدم را که به من داد، اسم مولایمان را روی او گذاشتم. این بچه خیلی پر روزی بود که از درب و دیوار برای ما میبارید. این زن و مرد مؤمن و موقن خوشبخت دارای 3 پسر به نامهای امرالله – اسدالله – نصرالله و ملیحه و منیژه بودند. آنها اولاد نبودند بلکه طلای ناب و دُرهای گرانبهایی بودند.
آقای امرالله تحصیلات عالیه نمود و در اداره هنرهای زیبا مشغول به کار بود و به حدّی فعال بود که تا آخرین سال بازنشستگی معاون دبیر کل فرهنگ هنرهای زیبا بود. جز خوشنامی و تشویق در پروندههایش و محبّت به همکاران و دوستی خوب در اداره و سالم بودن و موفقیّت چیز دیگری نداشت. ایشان با خانم طاهره گلزار خانمی وارسته، باسواد، زیبا و مؤمن و باوفا، نمونه یک خانم اصیل ایرانی و بهائی اهل منطق ازدواج نمود. اول که با والدین زندگی میکردند و مورد احترام یکدیگر بودند. پدر شوهر و مادرشوهر میگفتند این طاهره، طاهره زمان است. این فخر عالمیان است. این دریای علم و معرفت و فضیلت است که واقعاً چنین بود. آنها بعد به خیابان بهبودی تشریف آوردند که منشاء خدمات امری و خدمت به عالم انسانی بودند.
آقای امرالله خان هاشمی و طاهره خانم داری 3 اولاد به نامهای وفا، بابک و مژگان بودند. ایشان در ایران دکترا داشتند و طاهره خانم هم معلّم درس اخلاق و نظامت جلسات امری بود. هر دو خیلی پاک و امین و بیریا و مهماننواز و خداپرست و عاشق زندگی و تربیت بچهها بودند. اوایل انقلاب اوّلین نفر که پاکسازی شد و حقوقش قطع شد ایشان بود. ایشان خانه و زندگی و ماشین و اثاثیه را رها کرد و به پاناما رفت چون سوّمین برادرش آنجا بود. وقتی رئیس دانشگاه آنجا فردی لایق و باسواد فردی با معدّلهای عالی را میبیند، او را دعوت میکند تا تدریس نماید و در کنار آن تحصیل کند. به حدّی این مرد نازنین باهوش و با ذکاوت بود که به درجه پروفسوری رسید. پستهای استادی و ریاست دانشگاه را به او دادند. چون این عزیزان نه اهل مشروب بودند و نه اهل سیگار و نه اهل هیچ کار خلاف یا اشتباهی. هدفشان کار و اجراء تعالیم حضرت بهاءالله بود بطوریکه شنیدهایم خدمات این زن و شوهر به یک طرف حتی دختر ایشان عضو محفل ملّی آنجا است و هم مورد احترام آن کشور دور است. حیف نبود چنین افرادی در مملکت خود ما خدمت به همنوع نکنند و به کشورهای خارج بروند. درست است همه جا در قلمرو خدا است و دنیا یک وطن است و متعلق به حق تعالی است.
طاهره عزیز در آن کشور خدمات ارزندهای انجام میداد. خیاطی میکرد و لباس تهیه مینمود و به فقرا احسان مینمود و خدمت به همنوع میکرد. مرتب این خانم مهرپرور نامه مینوشت و جواب نامهها را خیلی عرفانی مینگاشت و نصیحت به خوب زندگی کردن و ساده زیستن مینمود. فقط به خاطر دارم که میگفت یا مینوشت که حق فرموده است انسان میتواند از تمام اشیاء قابل استفاده و جمیلی که از نعمای الهی برای ما فراهم نموده است، استفاده نماید به شرط آنکه آن اشیاء بین او و خداوندش جدائی و فاصله ایجاد نکند. ولی باید مواظب بود که آیا این مخارجهای زیاد را برای حبّ الهی صرف میکنیم یا در راه حق انفاق میکنیم.
حضرت عبدالبهاء فرموده است از مواهب الهی این جهان استفاده کنید ولی به قناعت قانع زیرا قناعت گنج بیپایان است.
متأسفانه ایشان به مرض سرطان مبتلا شد و حتی شیمی درمانی نمود و همسر و اولادهای نازنین را در پناه حق گذاشت و به عالم بالا شتافت. هفته قبل از صعود ایشان نامهای به بنده نوشته بود و من بیارزش را مورد لطف قرار داده بود و چقدر تشویق به خدمت خلق و امتحان الهی نمود و این لوح را با دست خط خودش نوشته بود. گفت به خاطر خدا به احباء بگوئید امتحان شدید است، سعی کنید مولایمان از ما راضی باشد.
هوالابهی
ای سرگشته صحرای عشق چون نسائم صبحگاهی در ریاض قلوب احبّای الهی مرور نما. دلها را به مثابه جان به یاد جانان زنده کن و جسمها را به نغمه حیوة ذکر ملیک اسماء و صفات روان بخش. نعرهای بزن و فریاد از دل برآر. چوگان بگیر. اسبی بتاز. گوئی بزن. نغمهای آغاز کن و ترانهای ساز نما. با نغمه حق دمساز شو و آوازی در آفاق در افکن. جوشی بزن، شوری بیفکن. پیرهن چاک کن و چون گل صدبرگ خندان در این گلستان جلوهای نما. تا نفس باقی است وقت را غنیمت شمر و جان در راه جانان بسپر. عمرها به سر آید و جانها به لب آید. جز زیان و خسران چیزی نماند و حکمت را از دست مده زیرا میزان است. ع ع
حیف نیست چنین عزیزانی در زیر خاک روند ولی معتقدیم روح آنها راهگشای من بیسواد مسکین است. خلاصه کلام نمونه مؤمنهای اصل و نسب دار جاسب هستند.
دوّمین اولاد اسدالله هاشمی همسر او اشرف کامرانی بود و دارای 3 اولاد، دو دختر به نامهای ترنّم و تبسّم و یک پسر به نام سامان بودند. تبسّم خانم همسر احسان الله طالعی بود و دارای دو اولاد به نامهای سما و سینا بود. این دختر عزیز باهوش، مهندس عمران است و تاج افتخاری برای پدر و مادر و فامیل و احباء است. از نظر اخلاق و خانهداری و صبوری و خدمت کردن به خلق خدا و تعلیم نمودن به حسن اخلاق اولادها مشهور بود. ترنم خانم همسر کامبیز صفائی بود. جوانان همدل و همصدا، خادم برازنده و استاد بزرگی بود. لیسانس حسابداری داشت و دارای یک دختر زیبا به نام هستی بود. تبسم و ترنم و همسران درختهای تنومند بارور بیشه محبّت الله هستند.
آقا سامان همسر مونا سلطانی بود و زوج خوشبختی هستند. او دانشجوی عمران و طراح مغز الکترونیک بود. آقا اسدالله و خانم واقعاً اولاد خوبی تربیت نمودهاند. نمونه انسانیّت و وقار بودند و در هر زمینه استاد و فعّال هستند. ماهر و بی ریا و قانع و سازگار و مخلص درگاه کبریا هستند. آقای اسدالله هاشمی شیر ژیان بیشه محبّت الله تحصیلات عالیّه ای دارد و مثل پدر و برادران از هوشی سرشار برخوردار است و همسرش قوی شوکت عاشقانه با ایشان ازدواج نمود و در چند سال اول جوانی در قم و ساوه در امور بهداشت هر خدماتی بود به این اجتماع نمودند و مراتب قدردانی ایشان در اداره بسیار زیاد بوده است. ایشان فوق لیسانس مدیریت بازرگانی دارد. از 50 سال پیش سمت ایشان در اداره معاون مدیر کل امور مالی بهره برداری طهران بوده است. چه خدماتی ارزنده ایشان از خود نشان داد. جسّه ای ظریف دارد ولی ارادهای قوی دارد. دریای علم و معرفت است و مظلومترین مرد روی زمین است. او هم مثل همه احباء پاکسازی شد، خانه و زندگی را به خاطر مشکلات رها کرد و به آمریکا رفتند و در آنجا هم موفق بودند. چون زن و شوهر هر دو تحصیل کرده بودند صلاح بر آن دیدند تا به وطن بازگردند و در ایران به همنوع خدمت نمایند و به والدین هر دو طرف برسند. اشرف خانم مادری مؤمن و مهربان و نورانی داشت. به ایران آمدند و خانه ابتیاع نمودند و چون محروم از خدمات دولتی بودند، او اما فروتن و خاضع بود که رفت و مینی بوس فیات خرید و در خط طهران – کرج شروع به مسافرکشی نمود. همه تیپ و قیافه خوش تیپ و نورانی و لحن خوش او را میدیدند، تعجّب میکردند اما با پشت کاری که داشت او اصلاً خسته نمیشد. شاد و سرحال بود و همیشه لبخند بر لب و در گفتار دنیای صفا و در کردار نمونه بیهمتا بود. با همسر مهربان و در تربیت و رفاه اولادها کوشا بود. با فامیل خونگرم و دریای نجابت و استقامت و شجاعت و شهامت و کرامت بود. بسیار خوش رفتار و خوش کردار بود که او را رئیس خط کرده بودند و ایشان خود را بیمه نمود و حالا بازنشسته شده است و به مطالعه میپردازد و از انجام کارهای خدماتی دریغ نمینمود. تمام فامیل به بچههای آقا سید یحیی هاشمی افتخار میکنند. چقدر خوب است انسان، انسان خوب و با معرفت باشد. اسدالله یعنی شیر خدا و او واقعاً شیر در بیشه محبّت الله است. شیر در زندگی است و در محلّ کار به خوشنامی معروف و مشهور است. خدا او و همسر و بچهها را حفظ کند.
امّا سومین اولاد ملیحه خانم همسر آقای سراج گلزار برادر طاهره خانم بود. این خانواده پدرشان اهل زواره و خانوادهای مؤمن و خوب بودند و یک دختر دادند و یک فرزند دیگر را گرفتند. ملیحه خانم تحصیلاتش که تمام شد در آموزشوپرورش آموزگار گردید و به تعلیم تعلّم اطفال پرداخت و جمعهها هم معلّم درس اخلاق اطفال بود. خانمی خندهرو، با تربیت، مظلوم و مهماندوست و فامیل پرست بود. ایشان دارای سه اولاد، پسر جوانان برومند به نامهای فرزین، سپهر و پوریا بودند. در اوایل انقلاب او هم پاکسازی شد و با همسر خود به پاناما تشریف بردند. در پاناما بسیار موفق با همسر خود که مردی بسیار لایق و نازنین است در خدمت نوع بشر هستند و از هر کار و خدمتی فروگذار نیستند و خانوادهای مؤمن و سالم و افتخار جاسبیها و زوارهایها میباشند. در خانه و باغ بزرگی که جلو خانه دارند که خیلی وسیع است انواع و اقوام حیوانات و پرندگان را نگهداری میکنند و خیلی خودکفا هستند و جاسبی مدرن هستند. چقدر این زن و مرد با سلیقه و با حوصله و با وقار هستند.
چهارمین اولاد مانند بقیه ستارهای درخشان است که از کودکی عاشق صادق بوده و است. آقا نصرالله هاشمی با مهوش فشندگی که اهل طالقان بود ازدواج نمود و آنها برای هم بسیار مناسب بودند و این لیلی و مجنون هم در پاناما یک عمر طولانی را در خدمت به امرالله سپری نمودند. اکنون در آریزونا آمریکا بازهم قائم به خدمت میباشند. آقا نصرالله هم مثل برادرها تحصیلات عالیّه را در ایران به پایان رسانی و هر سه برادر در دانشگاههای ایران شاگرد اوّل بودند و حتّی جایزه نفیسی از دست بزرگان مملکت هدیه گرفتند. ایشان دو سال به سربازی رفتند و افسر وظیفه بودند و در سربازی خدمات بسیاری انجام دادند و این سه برادر به حسن اخلاق خدادادی معروفند و هیچکس از معاشرت و مجالست با آنها خسته نمیشود.
آقای نصرالله هاشمی زمانیکه ازدواج نمود، قبل از خواهر و برادرش به پاناما مهاجرت نمود و همسرش که خانمی تحصیل کرده و عاشق بود، در نقاط مهاجرتی به تبلیغ و خدمت پرداختند و به تحصیلات ادامه دادند و ایشان پرفسور معروفی در آنجا گردید. استاد دانشگاه بود و حتّی پستهای خیلی عالیتر در آنجا به او میدادند و هر خدمات امری و اجتماعی و انسانی که بود این زوج خوشبخت انجام داند. 30 سال پیش نامهای را سید یحیی هاشمی برایمان خواند که این عروس مهرپرور برای او نوشته بود. با خط و انشاء زیبایی نوشته بود که در اکثر روستاهای پاناما به تبلیغ و تعلیم اطفال مشغول است و در دور افتادهترین روستاها که هم کوهستانی و دارای جادههای خیلی باریک است، به صورت مداوم میرود. روزی با یک ماشین جیپ به تنهایی به روستائی میرود و پس از درس دادن وقتی بر میگردد جاده لیز بوده است و ماشین به درّهای پرت میشود که تمام اطراف درّه را درختهای جنگلی بزرگ پوشانده است. وقتی ماشین از جادّه به طرف پائین پرت میشود میگوید یا حضرت عبدالبهاء یا بهاءالله و اتومبیل روی درختی بلند گیر میکند. در جادهای که تردد در آن خیلی کم بوده است و کسی نبوده است تا کمک نماید. ماشین را خاموش میکند و ماشین جیپ روی درخت تنومند میان هوا و زمین قرار میگیرد که امکان داشته هر لحظه ماشین به پائین پرت شود. اما حق به او کمک میکند. بوسیله هلی کوپتر یا جرثقیل او را سالم از آن درخت با ماشین پائین آورند. مهوش خانم نوشته بود این دست غیبی بود که مرا حفظ کرد تا بتوانم به اطفال بیپناه و مردمان بیبضاعت یک عمر عاشقانه خدمت نمایم.
آقای نصرالله هاشمی و خانمش ملجاء و پناه برای خواهر و برادر بودهاند که در آن سامان اسکان بگیرند و به هدف مقدس خود برسند. خداوند همیشه بندگانی مؤمن و مخلص را مأمور میکند که به بندگان دیگرش خدمت نمایند. این عزیزان همگی مثل پدر و مادر مؤمن و مخلص و بدون غرور و با زمان پیشرفته و مطیع و فرمانبردار مولای خود بیت العدل اعظم بوده و خواهند بود. این چند کلام قطرهای از دریاست تا نامی از آنها برده شود. آنها حواریون مولای شفوق و حنون خود هستند وگرنه من چه کسی هستم که در وصف این مخلصان و مؤمنان منتخب حق چیزی بگویم. هرکس ظرفیتی و لیاقتی دارد و هرکس را خداوند به نوعی امتحان میکند.
این عزیزان دو اولاد به نامهای فؤاد و بهیّه دارند. عزیزان جاسبی و سنگسری که به آن سامان رفتهاند و به حضورشان رسیدهاند، میگویند ایشان با وجود اینکه بازنشسته شده است و از پاناما به آمریکا آمده است اما جز خدمت هیچ هدفی ندارد. به همه معارف و انگلیسی و علم میآموزند. واقعاً مثل درختی هستند که بسیار میوه دارد و از بار بسیار سر خم کردهاند و به میوه خود نمینازند. همه میگویند آنها خاکی و صبور و مهربان و با کلاس و متین هستند و انسان لذّت میبرد تا ساعتها با آنها باشد و با کلام دلنشین آنها مذاق خود را شیرین و معطّر نماید. مرصّع خانم و بهیه خانم و زهرا خانم و سید یحیی روحتان شاد که از نسل شما چنین افراد لایقی به عمل آمدهاند.
پنجمین اولاد آنها منیژه خانم همسر آقای فؤاد ایزدی نیا شد. آنها دارای اولادی به نامهای مژده و وفا شدند. منیژه خانم از شاگردان اساتید بزرگ مثل دکتر قدیمی، جناب اشراق خاوری و دیگر استادان متبحّر بود که خوب علم و تاریخ و احکام و حقایق امر جمال مبارک را شناخت. در جوانی مرتب به خانیآباد و اطراف دور دست به تنهایی تشریف میبرند و به کودکان و نوجوانان و جوانان درس اخلاق و انسانیّت و حق شناسی و وفاداری به عهد و پیمان میآموخت. لحظهای آرام و قرار نداشت. از عشق طلعات مقدسه سرمست بود. با اینکه موبایل، تلفن و وسیله شخصی نبود مثل شیرمردان دلیر خدمت مینمود و در جوانی عزم مهاجرت به پاناما نمودند و بعد به آفریقا و به دور افتادهترین شهرها و روستاها با همسر نازنینش که دریائی از مردانگی و وقار و محبّت است، میرفتند و به آنها میآموختند که سفید و سیاه و سرخ و زرد همه مخلوق یک خدائیم. همه بار یک داریم و برگ یک شاخسار. عاشروا مع الادیان کلّها بالروح و الریحان. چقدر سخت بود که خود را با قبیلهها و فرهنگ آفریقائی وفق دهند اما وقتی انسان به خدا و تأیید مولایش وصل باشد در هر کار مشروعی و خدمتی موفق است. بعد از آفریقا به ارض اقدس تشریف میبرند و با یار وفادار خود در قصر بهجی بودند و هر جایی که صلاح بوده است به مسئولیت سنگینی برگزیده میشوند و حتی برای پسر ارجمندشان در آنجا جشن عروسی میگیرند و از هیچ خدمتی دریغ نمیکنند.
آنها خوب فهمیده بودند اما در خدمت عاجزیم. آنها به جای همه فامیل خدمت مینمودند و ما فقط به آنها افتخار کرده و مینماییم و در حق آنها دعا مینمودیم. البته دعای آنها برای ما مستجاب است که ما قاصر و روسیاه هستیم و نتوانستیم ذرهای مثل آنها باشیم. خلاصهای از شرح اولاد جناب سید یحیی هاشمی نوشتیم اما خود او انسانی بود که 5 اولاد و عروس و داماد داشت اما در طهران غریب و تنها بود و فقط عکس اولادها زینت بخش منزل او بود. این عزیز به نامههای آنها و موفقیت آنها عشق میورزید و به ما میگفت لذّت ببرید چرا که آنها موفق هستند. هر نامه را ده بار میخواند و برای دیگران و فامیل نیز میخواند و شرح میداد. همسرش سکته کرد و چند سال مریض بود و خود ایشان مثل شیر از او نگهداری مینمود و زمانیکه آقا اسدالله در ایران بود تو هم به کمک پدر هر کاری بود، انجام میداد. خانم او که به رحمت ایزدی پیوست، آقای هاشمی فقط برای او دعا و مناجات میخواند. میگفت همسرم دسته گلی بود که به طلعات مقدّسه پیوست و جای چنین مادری در بهشت است.
بعد از رفتن بچهها به خارج و مهاجرت و صعود همسر طبقه پائین را به فامیل به صورت رایگان داده بود و خوشحال بود که در منزل همدمی دارد که فامیل است. سید یحیی همیشه عضو تشکیلات امری بود و خانهاش مرکز خدمات و جلسات بود. بعدازظهرها چندین سال با یار دیرینش و دوست صمیمیاش آقای قوت الله روحانی در دفتر تسجیل محفل افتخاری کار مینمود. بدون ریا بود و فقط عاشق بود که آنها او را به اینکار مشغول نموده بودند. سید یحیی میگفت جاسبی تنبل نمیتوانی پیدا نمایی. جاسبی مفت خور نیست و نصیحت مینمود که جوانان را به درس و علم و ایمان دعوت کنید و خود به احکام الهی عامل باشید تا حرف شما در بچهها اثر کند. مدّتی ایشان از تنهائی رنج میبرد. نزدیک به 70 سال سن داشت و تنها بود. بنابراین همسری کر و لال و با ایمان که اهل کشه اردستان بود به نام نصرت ریاضتی که او را به همسری انتخاب نمود. او متولد 1321 بود و کر و لال بود اما باهوش و مهربان بود. به نحوی مناجات را میخواند که اشک از چشمان انسان جاری میشد. سید یحیی خدابیامرز در کشه اطاقی و مقداری باغ و املاک خرید و تابستانها را در آنجا با همسرش میگذراند و برای احباء و مسلمانان آنجا صحبت میکرد که همه عاشق حسن اخلاق او بودند. خانمش خیلی از او مواظبت مینمود. ریش او را یک عمر میتراشید. سید یحیی همیشه لباسهای فاخر و تمیز و با کراوات استفاده مینمود و میگفت بهائی باید تمیز و نظیف باشد. از هر دری وارد میشود همه بدانند این فرد بهائی است. باید در صحبت کردن، در اعمال و رفتار و کردار و وفای به عهد شهره آفاق باشید. مثالهای شیرین و خوب از خوبیها و بدیها از خیر و شرّ و از زشتیها و زیبائیها میزد. او دریائی از علم و معرف را آموخته بود. روحش شاد.
دو مرتبه منزل او تعویض گردید و یک زمان او را جهت بازپرسی میبرند و میبینند تمام قرآن را از حفظ است و چقدر نورانی و با سواد است و میگویند حیف نیست تو که سیّدی، بهائی باشی. میگوید جدّم مال مردم نمیخورد. او به یاری بیوهزنان و یتیمان میرفت. در قضاوت خیلی رعایت عدل و انصاف میفرمود و او فرموده است وجدان یگانه محکمهای است که احتیاج به قاضی ندارد. شما چطور وجدانتان اجازه میدهد من را با این وضع در انتهای شب چشم بسته بیاورید و سئوال و جواب نمایید. گناه من چیست. چون در طول عمرم امین و صادق بودم و خدمت به وطن و همنوع کردهام و الان هم زن کر و لالی را سامان دادهام و به این صورت قانع هستم. حقوقم را قطع کردند و گفتم خدا را شکر مالم به هدر رفت، گفتم خدا را شکر. الآن هم میگویم خدا را شکر که حافظهای دارم و بعد از 80 سال میتوانم پاسخ شما را با دلیل و برهان بدهم. آنها میبینند او مرد خوب و باسوادی است میگویند او را ببرید و کاری به او نداشته باشد. او میگوید من ترسی از مرگ در راه خدا ندارم. به آنها میگوید بدانید هرگز خودم و خانوادهام و بستگان کار خلافی انجام نداده ایم و نخواهیم داد و تا زنده باشم در حق همه دعا میکنم که باهم مهربان و برادر و برابر باشند. او را میآورند و به منزلش میرسانند. بعد از چند سال در سال 1381 به ملکوت اعلی صعود نمود و فرزند ارجمندش برای او جلسات آبرومندانهای گرفت و حقوق همسر او را درست نمود. خوشابحال والدینی که اولاد خوبی تربیت میکنند.