- ملکی خانم همسر آقای سید رضا جمالی
- بشری همسر سید حبیبالله هاشمی
- روحی خانم همسر عزتالله زمانی
- ایران خانم همسر آقای اسماعیل اسماعیلی
- عنایتالله اعلائی همسر عزت خانم اسماعیلی
- حبیبالله همسر رفعت ابراهیمی
- عبدالله همسر وجیهه رهاوی یزدی
قدسیه خانم همسرش کشاورزی میکرد و زمستان هم در طهران کار میکرده است. برای امرار معاش خود او قالی میبافته و به اولادها میرسیده است. زمانیکه عبدالله آخرین اولاد را خداوند به او عنایت میفرمایند، همسرش در اثر سانحهای دلخراش به رحمت ایزدی میپیوندد و روح پاکش به سوی حق پرواز مینماید. بچهها همه کوچک بودند و دخترها پشت سر هم بزرگ میشوند. پدر به قدسیه خانم میگوید دخترم بچهها را به منزل ما بیاور تا با کمک یکدیگر آنها را بزرگ کنیم ولی این شیرزن تاریخ میگوید نه پدر من خدائی دارم که این اولادها را به من داده است و خودم و بچهها را خود او حفظ میکند و روزیشان را میدهد. این مطلب را بشری خانم دخترش بارها برای ما تعریف کرده بود.
در زمان صعود کاظم علی مسلمان و بهائی باهم مخلوط بودند و جلسه تذکری جهت احباء برای او میگیرند و در مسجد روبروی خانه ارباب آقا احمد محبوبی هم جلسهای جهت مسلمانان میگیرند چون کاظم علی جوانی برومند، خوش هیکل و سفید رو و باوقار و مردمدار بوده است. آقای شمس الله رضوانی میگفت همه فاتحه میخواندند اما برای او برادرش آقای ذبیحالله ناصری دست به سینه زد و مناجاتی از حضرت عبدالبهاء را از حفظ برای حضّار در مسجد خواند که همه تعریف میکردند. آن زمان قلبها صافتر بود.
برگردیم به مشکلات و مصائبی که قدسیه خانم تحمل نمودند و باید به او گفت رستم علی. شمسی خانم شوهر کرد و پشری خانم و ملکی پشت سر آنها و بعد از آنها روحی خانم ازدواج نمودند و چهار دختر از مادر جدا شدند و آنها جهیزیه میخواهند حتی اندک باشد. رفت و آمد بیشتر میشود و از همه بدتر میگویند هر سنگی است بر پای لنگ میخورد. دستور حضرت ولی امرالله بود که احباء باید عقد بیانی نمایند و بشری خانم و ملکی خانم هر دو عقد امری کرده بودند که شخص شروری شکایت کرده بود و 2 دختر او و دامادهایش را به قم به زندان میبرند. لحظهای فکر کنید یک خانم دلشکسته بدون شوهر در دهاتی که در آن زمان نه تلفنی بود و نه ماشین و نه پول فراوانی. بسیار صدمه کشید تا آنها آزاد شوند. بشری خانم دخترش هم پس از آزادی سه او اولاد او پشت سر هم مریض شدند و مردند. بشری خانم میگفت مادرم میگوید خدایا نمیدانم قصه مادرتان را بخورم یا فوت نوهها را . خلاصه بعد از این مشکلات شمسی خانم همسر رحمتالله یزدانی به مرض صعب العلاجی دچار گردید که طهران رفت و دیگر برنگشت و صعود نمود و او را در گلستان جاوید طهران به خاک سپردند.
قدسیه خانم که پیر شده است و کمرش زیر بار این بار سنگینی خم شده است اما فقط خدا را پناه خود میداند. عبدالله و حبیبالله جوان شدهاند و به طهران میروند و قدسیه خانم با جوان رعنای خود عنایتالله و عروس نازنینش زندگی میکند که عنایتالله خان هم جاسب را رها مینماید و مادر و همسر و دو فرزند را برمیدارد و به طهران میآید تا زندگی نوینی را شروع نماید. دیر زمانی نگذشته بود که ایران خانم دختر آخری او سومین اولاد را حامله بود و در هنگام زایمان به خونریزی شدیدی افتاد و او را به طهران آوردند اما دیگر کار از کار گذشته بود و باز هم قدسیه خانم داغدار شد. سینه خود را میدرید و میگفت ای خدا دیگر طاقت ندارم و دلم آتش میگیرد. برای ایران گریه کنم یا شمسی یا برای همسرم یا بچههای بشری گریه کنم. اما باز خودش زمزمه میکرد و میگفت خدایا مرا ببخش ناشکری نمیکنم. همه را تو به من داده بودی، خودت هم گرفتی. آنها امانت نزد من بودند و شاید من امانتدار خوبی نبودم. خدایا راضی به رضای تو هستم و بقیه را حفظ فرما و طاقتی عطا کن و کمک کن تا نوههایم ارجمند گردند و بیچاره و بدبخت نباشند. این مطالب را شایسته خانم و بشری خانم به خاطر استقامت و صبوری او در جلسه تذکر او تعریف میکردند. خدایا این حافظه را از من نگیر تا تاریخ بداند جاسب چه قهرمانان و شیرزنان و چه مردان غیور و مؤمنی داشته است. دعای این زن دلسوخته داغ دیده مستجاب شد و تمام نوهها و اولادهایش همه مؤمن و همه پولدار و در رفاه و آسایش، سالم و صالح و افتخار جامعه بهائی هستند.
نوههای قدسیه خانم به یاد او کارهای خیر انجام دهید، دست بیوهزنان و آدمهای داغ دیده را بگیرید. میدانیم که همه این چنین هستید، ولی بزرگترین ارث و میراث این افراد ایمان خالص و زلالی است که به اولادها هدیه کردهاند. حضرت بهاءالله شیر به بچهها دادهاند و به عشق و کمک خدا و طلعات مقدسه از خواب بیدار شدهاند. نام چنین زنانی جاودانه و ماندگار است. ایشان وقتی طهران بود، در منزل پسرها ساکن بود و خیلی مظلومانه در کنجی نشسته با چهره نورانیاش با دیدن اقوام خوشحال میشد. وقتی میفهمید که پسر یا دختر چه کسی هستیم، خاطرهای و ذکر خیری از آنها به عمل میآمد و او تعریف میکرد. اواخر شکل و قیافه او مانند روحی خانم دخترش بود.
روزی به منزل آقای زمانی رفتیم و روحی خانم مناجاتی از حفظ برایمان خواند. خدابیامرز خیلی نورانی و مهربان بود. میگفتیم شکل مادر خدابیامرز شدی. گفت باید شکل چه کسی بودم، خوب معلوم است. اما گفت مادرم کجا و ما کجا. ما اولادها همه چیز داریم ولی مادرم با قالی بافی و مشکلات و وحدتی که بین اولادها داشت، ما را سر و سامان داد. مادرم بسیار زن خوبی بود. البته دخترهای قدسیه خانم همه خوب و مؤمن و زحمتکش بودند و همه میگفتند کار که عار نیست و دزدی و هیزی بد است. واقعاً حرفهای ساده اما پرمحتوا میزدند. با زبان ساده به آدم میگفتند باید خوب بود، باید پاک و مهربان بود. او زحمت کشید و زندگی کرد و در اواخر عمر در منزل عبدالله آخرین پسرش در شهرآرا طهران بود و وقتی صعود نمود تمام جاسبیها در مراسم او شرکت کردند و به قول حق شناس برادر او میگفت خواهرم قدسی بود یعنی پاک. او پاک پاکان بود و هرگز شکوه و شکایتی از روزگار نداشت. فقط در قلب پاکش مهر پروردگار و جمال اقدس ابهی بود. هرگز از برادرها و پدر و اقوام کمک نخواست.
ای یادگاران – 8 اولاد – او بدانید قدسیه اجر یک شهید والامقام را دارد. بدانید هرچه دارید از اوست. برای شادی روح او دعا و مناجات بخوانید و به یکدیگر تبریک بگوئید که از چنین شجره طیّبه طاهرهای هستید.
یادآور میشوم بطوریکه دخترهایش میگفتند تمام جهازیه ای که پدر برای زندگانی قدسیه خانم تهیه کرده بود را نایب حسین کاشانی که به جاسب حمله کرده بود، به زور سرقت میکند و با همدستان خود به کاشان میبرند که بعد پدر ایشان کمک میکند و دوباره وسیله زندگی تهیه مینماید. وقتی که شوهر ایشان هم فوت میکند، قدسیه خانم خودکفا و مقتدر بود و با اینکه همیشه میگفته است خدای مهربان خودم و بچهها کار میکنیم و زندگی آبرومندانهای درست میکنیم.
پدرش محمدعلی روحانی در پائیز مقدار زیادی گندم و جو و لوبیا و غیره به او میداد چون دختر ارشد و عزیز او بوده است و همیشه به او افتخار میکرده است. قدسیه خانم همیشه آرام آرام در خانهاش برای ایران و شوهر و شمسی دخترش گریه میکرده است که عروسها و پسرها ناراحت نشوند. حبیبالله و عبدالله پسرانش کمی عصبی و پرخاشگر بودند و این مادر نازنین میگفت به علت کمبود محبت پدر است چون عبدالله در شکمم بوده است و روی پدر را ندیده است و حبیبالله هم پدر را به یاد ندارد و بچه بود که از فیض پدر محروم شد. اما ذات بچههایم خوب است. قدسیه خانم بسیار زن خوبی بود. خوشا به حالش که بسیار خوب بود و خوبان و نیکان را به یادگار گذاشته است. طلای ناب بود که از امتحان و افتتان الهی روسفید بیرون آمد.
* دوستان عزیز و همراهان همیشگی وبسایت سیارون جاسب در نگارش شرح حال های جاسبی ها و نیاکان عزیزمان سعی شده تا از خاطرات و جنبه های مختلف زندگی این عزیزان نکته ها برداشته و نوشته شود از این رو شما عزیزان نیز اگر مطالب، خاطرات و یا تصاویری در اختیار دارید که میتواند ما را در تکمیل این شرح حال ها کمک نماید عنایت نموده و برای ما ارسال دارید.
با تشکر