اسدالله و سنمبر خانم چنان محبوبیتی در بین احباء و عموم پیدا میکنند که سنمبر خانم بیمادری و بیپدری را فراموش میکند و خداوند دو دسته گل به آنها عنایت میفرماید. اولین فرزند آنها دختری به نام باهره و دومین روحالله بود.
باهره خانم دختری باهوش و باذکاوت، قد بلندترین دختر بین همه همسالان و باتربیت ترین و مؤمنترین و فعالترین دختر آن زمان بود و تحصیلات خود را به پایان میرساند. در آموزش و پرورش استخدام میشود و به تعلیم و تعلّم کودکان میپردازد. نصف روز در مدرسه و نصف روز هم در مدرسه هدف روبروی کاخ در خیابان پهلوی (ولیعصر) تدریس مینمود و جمعهها هم معلّم درس اطفال بود. این دختر مهرپرور یاور و همدم و همراز مادر بود و نسبت به والدین در نهایت فداکاری خادم بود و از او راضی بودند و همیشه در حق این اولادها دعا مینمودند.
از باباسلمان به طهران میآیند در خیابان خوشی منزل خانم کاشانی که اهل وادقان کاشان بود، زندگی مینمودند. منزلشان محل مناسبی جهت درس اخلاق و جلسات بود که سنمبر خانم و همسر همیشه خدمت کردن به مردم و فامیل برایشان لذت بخش بود. با تمام اهالی محل مهربان و صمیمی بودند. چنان خوشتیپ، با ابهّت و باتربیت و مردمدار بودند که الگو بودند. بعد از چند سال به منزل آقای بیضائی شاعر معروف آران کاشان تشریف بردند و آنجا هم دوران خوبی داشتند و بعد آخرالحیات در طهران پارسی زندگی شیرینی با احباء و دوستان داشتند. باهره خانم دختر نمونه دقیقهای والدین را تنها نگذاشت و با اینکه تحصیل نموده بود و به هم نوع خدمت کرده بود، اما او را به خاطر عقیدهاش از کار بدون هیچگونه مزایائی اخراج نمودند. ایشان اصلاً ناراحت نشد و راضی به رضای حق بود. خانه و زندگی را به والدین واگذار نمود و مدّت یک سال و نیم به ساحل آج مهاجرت نمودند و در آن اقلیم خدمات شایستهای انجام داد. راهنمای ایشان آقای اردهای و پریوش امینی بودند.
وقتی به ایران بازگشت پدر بزرگوارشان صعود نمود و با مادرشان چند سالی در طهران ماندند و بعد نزد برادرش آقا روح الله به آنتی گینس کانادا در نقطه مهاجرتی به اتفاق مادر و پسر ارجمندش رفتند و مادرش در آن شهر به ملکوت ابهی با قلبی شاد و مستبشر صعود نمود. یادش در قلبها باقی و برقرار است.
اما روح الله خان یگانه فرزند پسر این عزیزان که او هم مثل خواهر جوانی برومند و خوش تیپ و فعال و پاک و مؤمن و بینظیر بود که در آغوش مهرپرور پدر و مادر و راهنمائی های خواهر بزرگتر خود باهره خیلی باوقار و باکلاس و درسخوان و مؤمن بود. پس از تحصیلات عالی خود پست مهمی در شرکت لیلاند موتور ایران داشت و چون خیلی فنی و مدیر و مدبّر بود، او را در شیلات بندرعباس استخدام نمودند. چقدر افراد را هم در طهران و هم در بندرعباس سرکار گذاشت. در جوانی عاشق دلباخته دختر دائی خود فرزانه فرزند سلطانعلی شد و عاشقانه ازدواج نمودند اما زمانیکه نامزد بودند و 95 روز تمام نشده بود، فرزانه به مرض صعبالعلاج سرطان مبتلا گردید ولی این دو مرغ خوش الهان ازدواج نمودند. با اینکه ایشان میداشت این عشق به جدائی و تنهائی میانجامد، اما کوتاه نیامد و جشن و سروری برپا نمودند. تقریباً مدت یک سال فرزانه خانم در مقابل مریضی مقاومت نمود و آمپول مورفین به او میزدند تا درد را بتواند تحمل نماید. چهره او نقلیترین و زیباترین و مؤمنترین دختر جاسبی را از یاد هیچکس نبرده است. وقتی مسیب یزدانی عمویش از جاسب مقداری مغز بادام و سنجد و مغز گردو و مقداری روغن برای پدر و مادر او آورده بود، گفت عمو جان اینها خیلی خوشمزه است و خوشا به حالت که در جاسب ماندهای و دستورات حق را اجرا نمودهای و سنگر را خالی نکردهای و مؤمن بودنت افتخار من است.
تقدیر چنان بود که این بلبل خوشالحان به ملکوت ابهی صعود نماید و روح الله در غم او بسوزد و هزینهی سنگینی که کمر او را خم کرده بود را تحمل کند. ولی عاشقی صادق مثل کوه مقاوم بود. از طهران به بندرعباس رفت و مشغول کار شد. ناگفته نماند مراسمهای برگزار شده برای همسرش بینظیر بود و حتی اجازه نداد انگشتر اسم اعظم را از دست او بیرون بیاورند و با انگشتر به خاک سپرده شد و با بهترین سنگ مقبره او را ساختند که الگوئی بود. حیف که تمام سنگها را برداشتند و فعلاً آن گلستان فرهنگسرا است. مغزهای متفکری در آنجا آرمیدهاند و روحشان درجات عالی دارد.
روح الله خان در شیلات بندرعباس مشغول کار بود که از معروفیت خاصی برخوردار بود. خیلی جوان بود و خوشبختانه خداوند به خاطر استقامت در بلایا دختری همانند فرزانه از خانوادهای مؤمن در آن دیار در مسیر راه ایشان قرار داد. نام او ناهید علوی بود و دختری ساده و ساکت و مؤمن و زیرک و مهربان بود و باهم ازدواج نمودند و هر خدماتی را به کمک یکدیگر در آن سامان انجام دادند. خداوند به آنها سه اولاد خوب هدیه داد و در اوایل انقلاب در اولین پاکسازی روح الله شفیعی اخراج گردید و او هم با همسر به کانادا نقطه مهاجرتی رفت و بعد از مدتی خواهر و مادر و پسر خواهر به پیش خود آورد و در آن سمان هنوز قائم به خدمت است و با خواهر خویش همراز و هم نشین در شهر آنتی گینس کانادا میباشند.
لازم به ذکر است باهره خانم دارای اولاد پسر به نام راماد دلجوروش میباشد که پسری کاملاً باهوش و تنومند و مؤمن و مخلص میباشد. راما مهندس هواپیماسازی است و در تورنتو با خانمش دارای دو اولاد هستند و زندگی آرام و دلنشینی دارند. باهره عزیز همّ و غم او سعادت و خوشبختی و تعلیم و تربیت عالی این اولاد بود. لحظهای آرام نداشت که جوانی الگو تحویل اجتماع و عالم انسانی بدهد و واقعاً موفق شد چون این جوان خیلی با اقتدار، فعّال و مهربان و اجتماعی است و نسبت به زحمات مادر سپاسگزار و وفادار است. خدا او و خانوادهاش را در پناه حق حفظ نماید. باهره خانم و برادرش فامیلهای مقیم در ایران را هرگز فراموش نکردهاند و با هدایائی آنها را شرمنده مینمایند. روح سنمبر خانم و اسدالله خان شاد. این خواهر و برادر شاید یک بار به جاسب قبل از انقلاب آمدهاند و روح الله میگفت جاسب خیلی زیبا و با صفا است و از همه زیباتر ساده زیستن و ایمان ثابت و راسخ جاسبیها است و به جاسبی بودن مادر و دائیهایش افتخار مینمود. زمانیکه مسیب یزدانی در جوانی فوت نمود، اسدالله خان به کمک بچههایش به جاسب آمد و تسلّی قلب آنها بود. فامیل و احباء جز محبت از آنها چیزی ندیدند. روح همه رفتگان شاد.
پائیز جاسب ما خیلی قشنگه همه برگ درختان رنگ وارنگه
بعضی زرد بعضی سبز است و قرمز ندیدی فصل پائیز را تو هرگز
درختان باحجاباند در تابستان پائیز که شد تمام لختاند و عریان
زمستان میرسید از راه چه آسان همگی میشدند فوری هراسان
* دوستان عزیز و همراهان همیشگی وبسایت سیارون جاسب در نگارش شرح حال های جاسبی ها و نیاکان عزیزمان سعی شده تا از خاطرات و جنبه های مختلف زندگی این عزیزان نکته ها برداشته و نوشته شود از این رو شما عزیزان نیز اگر مطالب، خاطرات و یا تصاویری در اختیار دارید که میتواند ما را در تکمیل این شرح حال ها کمک نماید عنایت نموده و برای ما ارسال دارید.
با تشکر