

همانطور که ذکر شد در سال 1322 با خانم ناز اسماعیلی ازدواج مینماید و صاحب چندین اولاد میشود. اگر اولادهائی که از عالم رفتهاند را حساب نکنیم، دیگر اولادها عبارتند از علی اکبر، محمود، احمد، محمد، حبیب الله، طاهره، معصومه و فاطمه. این 8 اولاد پشت سر هم رشد و نمو نمودند و دختران پیش مادر قالی بافی آموختند و پسران از پدر رعیتی و کشاورزی و دام داری یاد گرفتند. آقای حسین رضوانی اعتقاد داشت بهترین شغل در جاسب چوپانی است و معتقد بود حضرت موسی هم شبانی میکرد و رحم کردن به حیوانات و چراندن و مواظبت آنها از بلایا در مقابل حمله گرگ در بیابان را وظیفه اولادها میدانست. تمام پسران بلا استثناء این زحمت را سالها کشیدند و امین مردم بودند.
در جاسب رسم بر این بود هر چوپانی هر مقدار شیر و ماست که میخواهد میتواند از گوسفندان استفاده کند. حسین رضوانی به بچههایش یاد داده بود خودمان گوسفند داریم و از شیر و ماست خودمان استفاده کنید. در آن زمانها تا اول انقلاب گوسفندان بهائی و مسلمان مخلوط بود و اصلاً تفاوتی در کار نبود. این جوانان امین تا آخرین روز سکونت در جاسب به خوشنامی و کارهای خیر معروف بودند. حمامی که متعلق به بهائیها در محله بالا بود تا زمانیکه با هیزم و بوته بیابان گرم میشد آقای سید احمد عظیمی آنها را از بیابان میآورد و استفاده میکرد. زمانیکه با نفت و گازوئیل حمام را گرم میکردند، چندین سال احمد و محمود و محمد این جوانان برومند از ایستگاه اتوبوس پشت باغ که تقریباً پانصد متر سربالائی بود، بشکههای نفت را حل میدادند و به محل حمام میبردند و در انبار حمام خالی میکردند و شب با دست و پای کثیف و لباس نفتی خوشحال به منزل میآمدند و چون پیرمردها قادر به این کار نبودند آنها این کار خیر و انسانی را بدون دیناری مزد انجام داده بودند. علی اکبر فرزند ارشد او از جوانی به طهران آمد و به شغل رانندگی مشغول گردید و در شرکتهای مختلف کار میکرد و با خانم ملیحه ناشری دختر سید عبدالله ناشری که در حسین آباد کروسی از روستای گرمسار ایوانکی در مهاجرت بودند، ازدواج نمود. حسین آباد جادهای خاکی داشت ده کیلومتر از اول جاده اسفالت تا ده بود. علی اکبر هر جمعه 20 گالن 20 لیتری آب شیرین از طهران با وانت به حسین آباد میبرد چون آبش خیلی شور بود که قابل خوردن نبود. چهار الی پنج خانواده احباء ناشریها آب طهران مینوشیدند که این کار خیلی خوبی بود. برادرخانمهایش را به طهران آورد تا در منزل خودش درس بخوانند و بیسواد نباشند و در گله داری و گوسفند پرورانی با آنها همیشه همکاری داشت. در کارهای اداری آنها یاری مینمود. همیشه یاور فامیل خانمش در آنجا بود و از علاقهای که از بچگی به گاو و گوسفند داشت به اتفاق آقای شیرازی اردستانی دامداری در آن محل ساخت که مدتها استفاده میکردند. زمانیکه حسین آباد را مصادره کردند ساختمان ایشان هم مصادره شد. علی اکبر رضوانی و همسرش دارای یک اولاد به نام سامان بودند که پسری برازنده و خوب است. ایشان آخر کار در شرکت حسو کار میکرد که از آنجا هم پاکسازی شد ولی با همت و پشتکار خوبی که داشت هم در حسین آباد و هم در طهران کار میکرد و ساختمان سازی کرد. ولی الحمدالله از وضع خیلی خوبی برخوردار است و زمانیکه پدرشان صعود نمود او اولاد ارشد بود و با همکاری برادران کوچکتر خود 5/1 دانگ خانه پدری که سهم عمههایش بود را خریدند که کسی به مادرشان تعرّض کند. همیشه برادرها باهم با محبّت و اتحاد زندگی کردند و میکنند و چندین سال بعد از انقلاب که مادرشان از جاسب آواره شد برای او خانه اجاره میکردند و خرج او را میدادند که راحت باشد و وقتی خانه بزرگی در فردیس ساخت مادر را در آنجا برد و تا آخرالحیات آنجا بود تا اینکه در سال 1388 صعود نمودند و جلسه آبرومندانهای در همان منزل برایش گرفتند. خرج مادر را برادرها مرتب میدادند که قابل تقدیر برای آنها بود. روح والدین آنها شاد.
آقا محمود با اقدس اسماعیلی ازدواج نمود و ثمره زندگی او سه اولاد به نامهای بیژن، علی محمد و منصور بود که همگی مؤمن و با ادب و یاور پدر و مادر هستند. محمود چون در جاسب خیلی دست و پا به خیر بود به او حاجی محمود میگفتند و از بچگی کشاورزی و چوپانی میکرد و کارگری و هر کاری که در حد توانش بود انجام میداد و بسیار مظلوم بود و هست که همه میگویند روح و ریحان است. عضو محفل روحانی جاسب بود و یاور پیرزنان و پیرمردان بود. خلاصه ستم کش زمان بود و از ایمان خالص برخوردار بود و همیشه با همه تماس دارد و در تمام مراسمهای جاسبیها شرکت میکند. او هم از جاسب که سرگون شد و به اسفندیار خانی و چراغ برق آمد و با کامران یزدانی و منوچهر رفیعی سه نفری مغازه کوچک تهیه نمودند و امرار معاش مینمودند. خانهای ساختند که هنوز هم هست و در محلّ همه آنها را میشناسند و مورد احترام همه هستند. قبل از آنکه کسی به او سلام کند، او سلام مینمود. در تمام مراسم اهل محل شرکت دارد. اما احمد آقا با شریفه خانم اسماعیلی ازدواج نمود و دارای 4 اولاد، سه دختر به نامهای فرزانه، پروانه، فروغ و یک پسر به نام فرزاد بودند که تنها پسرش در فردیس کرج ساکن است و پروانه و فروغ در خارج به تحصیلات مشغول هستند.
همینطور که در شرح حال برادران گفتم ایشان هم در جاسب زحمتکش در کشاورزی و دامداری بود و در کارهای خیر همیشه حرف اول را میزد و خیلی قوی و زورمند بود و در جاسب قائم به خدمت بود و مانند پدربزرگش حبیب الله از صدای دلنوازی برخوردار است که مناجاتها را با صوت رسائی در جلسات مخصوصاً جلسات تذکر میخواند. ایشان در کارهای صوتی و تصویری کار میکرد و از جاسب که آمدند راهنمایی شدند و خود را بیمه کردند و در 60 سالگی بازنشسته شد و اولادهای خوبی تربیت کرد. احمد آقا که بازنشسته شد چون در جاسب چوپانی مینمود و شکستهبندی را کاملاً یاد گرفته بود، در منطقه 19 خانی آباد و اسفندیاری هر کس اگر دچار شکستگی میشد و دست و پا و کتف و انگشتش میشکست سراغ احمدآقا شکستهبند میآمد و او آنها را رایگان معالجه مینمود و میبست. همه تعجب مینمودند و وقتی میدانستند عقیده او چیست به او احسنت میگفتند. البته همه را او را میشناسند و به احمد آقا شکستهبند معروف شده است در حالیکه در مکانهای دیگر برای شکستهبندی حداقل 100 تا 150 هزار تومان میگرفتند. این مرد زحمتکش جاسبی هر زمان یکی از احباء صعود مینمودند با چه اشتیاق خاصی مردهها را میشست و خوشحال بود که قدمی برداشته است. هر کاری که از دستشان برآید انجام میدهند و همین خدا بیامرزی را برای پدر و مادر خود میخرند. بعضی مواقع بعضیها به شوخی میگویند احمد دست به رویت واکند انشاءالله.
اما محمد رضوانی چهارمین پسر خانواده همسر ظریفه اسماعیلی شد و دارای دو اولاد به نامهای نازنین و حسینعلی بودند که هر دو جوان نمونه و ازدواج نمودند. محمود، احمد، محمد هر سه دختر دائی خود را به همسری انتخاب کردند و به قول جاسبیها همپاچه یا به قولی باجناقند. محمد آقا هم مثل احمد و محمود از جاسب آمد و خدمت آقای عبدالکریم صادقی مشغول کار گردید، چون بسیار زرنگ و باهوش و مورد اعتماد بود. از نظر کاسبی استاد قابلی شد و وقتی آقای صادقی به زندان رفت و اموالش همه مصادره شد، ایشان بیکار شد و برای خود مشغول کار شد و چون مورد اعتبار و اعتماد مردم بود، کاسب خوبی شد و وضع مالی خوبی دارد و در محل فردیس کرج منزل دارد و خودش و همسرش به حسن اخلاق مشهور و معروفاند و باعث افتخار فامیل و جاسبیها هستند و بسیار مهمان نواز و خودمانی و بقول جاسبیها خاکی هستند.
اما پنجمین پسر حبیب الله شکل حسینی قد حسین هم هیکل حسینی کپی پدر بود و ایشان هم چوب چوپانی را کنار گذاشت و به طهران آمد و چند سال کار کرد و ازدواج نمود و عزم استرالیا نمود. همه این جوانان قرن یزدانی جاسبی کروگانی در هر کجا و هر محل معروف به خوش نامی و انسانیت معروفند. عدّهای ناآگاه به ظاهر آنها را آواره کردند غافل از اینکه خدائی آگاه در کار است و همیشه حافظ مظلومان و یتیمان و بیوه زنان است. به قول معروف گفتهاند مدّعی خواست که از بیخ ریشه ما را بکند غافل از آنکه خدا در اندیشه ما است. سه دختر آقای حسین رضوانی که در جاسب به میرزا حسین معروف بود به نامهای طاهره، معصومه و فاطمه بودند که هر سه ازدواج کردهاند و بچههایی دارند که از آب گل در آمدند.
هیچکس باور نمیکند از کسانیکه باعث آوارگی این افراد شدند که این یتیمان که فقط در ده یک خانه بزرگی در محلّه بالا کروگان ارث پدری آنها بود، از آنها گرفتند و خراب کردند و خانه شیکی در آن محل ساختند. خداوند در عوض به همه آنها خانههای دو سه طبقه داده است و مغازه و حقوق و بچههای خوب داده است و اعتبار و آبرو و هنر داده است. اگر در ده بودند چه اتفاقی می افتاد و کسانیکه باعث نابسامانی آنها شدند به چه چیز دست یافتند. مادر این عزیزان خانم ناز جاسب و جاسب کرد تا صعود نمود. روح او و همه این اولادها از غاصبین خانه خود فقط به خدا شکایت کردند و میدانند که خداوند از ظلم هیچکس نمیگذرد. این درس عبرتی است برای همه که مال دیگران را مال خود ندانند. فکر حلال و حرام باشند و طمع به مال کسی نداشته باشند. پناه زنان و یتیمان باشند و غمخوار آنها نه باعث رنج و آزرده خاطری آنها شوند. به عقیده و خرد دیگران ارزش قائل باشند و به جای ظلم و ستم و عدوان، محبّت را پیشه خود سازند چون از قدیم گفتهاند.
از محبّت خارها گل میشود از محبّت سرکهها مُل میشود
حق فرموده است، محبّت نور است در هر خانه بتابد و عداوت ظلمت است در هر خانه کاشانه نماید. در جایی عزیزی گفته است:
صد بار بدی کردی و دیدی ثمرش را نیکی چه بدی داشت که یکبار نکردی
خلاصه کلام چنان اهالی عرصه را به این عزیزان تنگ کردند که اول خواهران و مادر و زن و بچه را به طهران آوردند و تنها محمود در ده مانده است که کشاورزی پائیز را به اتمام رساند تا بلکه اوضاع بهتر شود و همه در منزل و خانههای خود بروند که متأسفانه در آخر پائیز پر از برف عدّهای به آنها هجوم برده و محمود و دائیاش آقای اسماعیل اسماعیلی و ماشاءالله و امرالله و جواهر خانم مادر همسرش مجبور میشوند از ترس جان از جاده نراق به کاشان و بعد به طهران بیایند که صدمه آن شب را هیچکس فراموش نمیکند و خود این عزیزان قبلاً نوشتهاند که چقدر بلا در سبیل الهی شیرین است و هر زن و مردی را مثل آهن آبدیده سیقلی و محکم میکند که هرگز آسیب نمیبیند. بعد از چند سال احمد آقا به اتفاق پسرش و یکی از دوستان رفت که از نزدیک منزل پدری را زیارت کند و همشهریها را ببیند. چنان برخورد بدی با او شده بود که پسرش که نوجوانی بود، میگفت چند جوان میخواستند ما را با چاقو نابود کنند و آقای ذبیحالله رفیعی آنها را نجات میدهد و آنها جان سالم به در میبرند و دیگر هرگز به جاسب نرفتند. هیچکدام دیگر حتی عبوری هم از جاسب رد نشدند. میگویند جاسب مال اهلش و هر کجا باشیم جاسب است. جاسب در قلب ما است. به یادش زندهایم و به نامش و مؤمنین مخلصش افتخار میکنیم. هرکجا خادم باشیم، انسان باشیم، با محبت باشیم آنجا جاسب ما است.
وقتی از جاسبیها فوت میکنند محمود و احمد این دو برادر به قول معروف تفنگدار در مراسم خاکسپاری مسلمانان یا فاتحه خوانی هم شرکت میکنند. با تمام فامیل مسلمان عمه زاده و نوههای آنها در تماس هستند و مثل سابق ذرّهای از محبّت آنها کم نشده است. روزی پسر کدخدای جاسب که خانه آنها را تصاحب کرده است به خود میبالد که شب شخصی میرود و روی درب منزل او مینویسد خانه حسین حبیبالله. واقعاً عدّهای کارهای زشت انجام میدادند و بعضی همشهریها شرم دارند و همیشه عذرخواهی میکنند.
داستان جاسبی از پزشک حاذق آقای دکتر لقائی سنگسری که در جاسب خدمت به همه خلق مینمود ادامه مییابد. نه دستگاه آندوسکوپی و نه عکسبرداری بود ولی تشخیص این دکتر عالی بود. آقای حسین رضوانی حنجرهاش مرتب میگرفت و سرفه میکرد و چشمهایش قرمز میشد. به وسقونقان منزل آقای مسیب نوروزی میرود که دکتر لقائی او را میبیند و دارو میدهد و میگوید شما به طهران به بیمارستان میثاقیه برو و معالجه نما. همان روز بعد از او مسیب یزدانی نزد او میرود که سر درد شدید دارم و ضربان قلبم زیاد است. به او دارو میدهد و میگوید شما هم باید فوری به طهران بروی و معالجه نمایی. به مسیب یزدانی میگوید آقای حسین رضوانی سرطان حنجره دارد و یک سال دیگر زنده نخواهد ماند و حیف است او مرد خوبی است و عیالوار است. دو روز بعد حسین رضوانی نزد او میرود و مسیب یزدانی به طهران آمده بود. به حسین رضوانی میگوید مسیب مرض خوبی ندارد و به جاسب باز نمیگردد. ولی به هیچکدام از مریضها مریضیش را نمیگوید. فقط میگوید به طهران برای معالجه بروید. مسیب یزدانی به طهران آمد و به مصطفی گفت بیچاره حسین رضوانی سرطان دارد و حیف است و خدا به او رحم کند. خود مسیب پس از معالجه 2 روز بیشتر زنده نماند. در آن زمان ICU نبود و وسیله مدرنی هم در بیمارستان نبود. بعد از درگذشت او در جاسب حسین رضوانی گفت دکتر لقائی به من گفته بود که مسیب بر نمیگردد. آقای حسین رضوانی هم به طهران آمد و معالجهاش بیش از 11 ماه طول کشید و با مریضی میجنگید تا به عالم بالا صعود نمود. درست در سال 47 مسیب و اردیبهشت 48 حسین رضوانی صعود نمود. این دکتر فاضل و ارجمند، بسیار دانا بود و با اینکه هر دو این عزیزان جوان مردند ولی اولادها، زندگی آنها و آبروی آنها را حفظ نمودند. روحشان شاد و درجات عالی در عالم بالا نصیب آنها است.
منزل آقای حسین رضوانی در طبقه بالای ساختمان اطاق بزرگ و دلبازی بود که هر زمان در فصل پائیز پسرهای ملاعلی نراقی بزرگترین مالک جاسب میآمدند، محلّ اقامت آنها منزل ایشان بود چون میرزا حسین رضوانی خوش برخورد و مهمان نواز بود و فروغیها میگفتند میرزا حسین اولاد ما است. تمام رعیتها حساب و کتابشان را در این خانه پرداخت مینمودند تا اینکه مقدار زیادی املاک فروغیها را آقای قدرت الله روحانی و جناب رفرف خریداری کردند و عدّهای دیگر شاید 8/1 جاسب مالک آن فروغیها، نراق و مهرویها فرزند معاون التجار شهید نراقی بودند.
به یاد داریم آقای حسین رضوانی مرغ و خروس هم بسیار داشت. شب عید همه را با قوقوچه که گلی است سبزرنگ میپخت و تخم مرغها خوشرنگ میشد. بهر بچهای لااقل دو عدد میداد و بچهها چه لذتی میبردند. پدر آقای رضوانی حبیبالله عموی آقای شمس الله رضوانی چندین مناجات و آثار امری را حفظ بود. وقتی در آن بالاخانه میخواند اهالی ده میگفتند صدای مناجات او تا دهات دیگر میرود. تعداد زیادی در کوچه میایستادند و صدای دلنشین او را گوش میدادند. این صدا را نوههایش هم به ارث بردهاند. عدهای بدون غرض همیشه به یاد احباء مظلوم و مهربان و زحمتکش جاسب خدابیامرز میگویند و از خوشنامی و حسن اخلاق آنها سخن به میان میآورند. به امید روزی که این بذرهای محبّت سبز شود و اهالی ده جاسب بدانند بهائیت ننگ نیست. بهائیت افتخار است. بهائیها همیشه راضی به رضای الهی هستند و هدفشان خدمت به خلق خدا است. رضایت خلق را رضای خدا میدانند. امیدواریم همه در هر کجای عالم هرچه میخواهیم از خدا بخواهیم و رضای او را طلب کنیم.
* دوستان عزیز و همراهان همیشگی وبسایت سیارون جاسب در نگارش شرح حال های جاسبی ها و نیاکان عزیزمان سعی شده تا از خاطرات و جنبه های مختلف زندگی این عزیزان نکته ها برداشته و نوشته شود از این رو شما عزیزان نیز اگر مطالب، خاطرات و یا تصاویری در اختیار دارید که میتواند ما را در تکمیل این شرح حال ها کمک نماید عنایت نموده و برای ما ارسال دارید.
با تشکر