که بوسیله ایشان عدّه زیادی قلبشان به نور ایمان روشن گردید و دوستان ایشان به فوز شهادت نائل شدند. یادشان در قلبها و تا ابد در تاریخ نام آنها با آب طلا منقوش است. داریوش با خانمی با وقار و وجاهت به نام ماریفه خانم که امر حق را لبیک گفته ازدواج نموده است و تمام عمر خود را وقف خدمت و تبلیغ نموده است. انشاء ایشان را هرگز کسی نمیتواند منکر شود که چقدر زیباست. کلام نافذ او، قلم با قدرتش تسلّی قلب ما بی مقداران است. مصطفی کیست که بتواند در مقابل داریوش خان با بیژن قلم دست بگیرد و چیزی بنویسد. این چند کلام به خاطر آن است که بگویم خوشا به حال مادری که چنین اولاد و احفاد سالم و صالح و مؤمنی پرورشی داده تا دنیائی را با علم و عمل و نطق و کارهای زیبای خود به وجود آوردند. غیر ممکن بوده است این عزیزان به فامیل کارت تبریک نفرستند و از آثار و الواح در آن نباشد. با مناجات، نامه هایشان شروع و روحیّه دادن به فامیل ختم میشود. خوشا به حال والدین آنها.
به یاد دارم آقای داریوش خان در سال 1340 آمده بود جاسب، رفتیم سرچشمه جاسب روبروی قنات آب کوه بغله سیاه است. چوبی را برداشت و روی کاغذی یا بهاءالابهی نوشت رفت نوک کوه آن را نصب کرد و هنوز آرزو دارد روزی باهم آن کار را بکنیم. انشاءالله که به آرزویش خواهد رسید. او عاشق صادق است که خوب مولایش را شناخته و در آستان او خدمتگزار و خادم است. البته این جوانان سرور اصحاباند جور همه ما ها را اینها کشیدهاند. آقای بیژن خان که با خانمی مثل مهوش خانم دختر آن بزرگ مرد تاریخ آقای حبیب الله مهاجر و حوری خانم که روح آن همیشه شاد و مستبشر است، ازدواج نموده و اولادهائی مثل خود چشم چراغ جاسبیها هستند. بیژن خان مثل آقای داریوش همیشه در مهاجرت و به خدمت عالم انسانی مشغول اما در بدترین نقاط عالم با هزاران مشکلات روز افزون. اما از مولایش درس عشق و محبّت را خوب آموخته بود. زن و مرد مانند شیری غرّان از کوه و دشت و دمن نهراسیدند. در قلب آفریقا با سیاه پوستان خوش قلب مأنوس شدند. کلام الهی را به آنها القاء نمودند و آموختند که فرقی بین سیاه و سفید نیست. همه باهم برادر و برابریم. عزیزی در فرانسه به من و مه لقا همسرم گفت من میرفتم منزل آقای داریوش یزدانی و خانمش متبرک میشدم و میآمدم. وقتی انسان چنین فامیلهایی دارد، پرواز میکند و افتخار و از خود شرم میکند که چرا ما آنقدر عقب ماندهایم. بعد که فکر میکنم خداوند هرکس را به قدر ظرفیت او از او کار میخواهد. جناب سهراب خان و خانمش ویدا خانم که او هم اردستانی الاصل است مادر محبوبش چندین سال در سجن و زندان چقدر بلاها و مصیبتها را تحمل نمودند. بعد از تحمل بلایا تمام عمر را در خیابان خوش طهران در همان خانه قدیمی ولی با صفا به قدری با همسایگان و اهالی محل مهربان و رئوف بودند که بیگانه و خویش عاشق او بودند و الگوی خانمهای بهائی در محل بودند.
پدر ویدا خانم منصور مرتب زوجهای جوان مناطق را جمع میکردند و راه بهتر زندگی و وفاداری زن و شوهرها را شرح میدادند و راه تعلیم و تربیت اولادها را به جوانان میآموختند. قلم عاجز است که در وصف چنین خانمی که او هم مانند مولود خانم دریای صفا و محبت بود، چیزی بنویسم. عزیزان که در آرژانتین آنها را میشناسند و احبای عالم میدانند که اینها جزء مبعوثین جامعه هستند. منیر خانم دختر مولود خانم عزیز مثل مادر اولادهای خوبی تحویل اجتماع داده که هر کدام به نوبه خود در خارج از ایران شجره طیّبه خود را حفظ کرده و مثل دائیها به خدمت مشغولاند. همسر منیر خانم آقای احمدی نوروزی پسر ملیحه خانم عمه ایشان دریای نجابت و بزرگواری و استقامت بوده و هست. از حق میخواهم این عزیزان را در پناه خود محفوظ و مصون بدارد و مانند ستارهای درخشان راه گشای بشریت باشند و تعالیم الهی را که خود عامل هستند به ما بیاموزند.
وقتی جناب عین الله یزدانی با آن هیکل و تیپ زیبائی بازنشسته شده بود، تابستان با همسرش به جاسب تشریف میبردند. مرتب با فلاکس چائی و مقداری غذای ساده در دشت و صحرا خدمت احباء و فامیل میرفتند و باعث شادی و سرور آنها میشدند. بر کسی پوشیده نیست که مولود خانم بسیار و با وقار و با شخصیت امّا شوخ طبع و لبخند بر لب همه را دلگرم به زندگی مینمود. زمانیکه این حقیر 18 ساله بودم و ازدواج نمودم، راهنما و مشکل گشای ما این عزیز دل بود. هدیه انگشتر اسم اعظم است به خانم مهلقا رضوانی داد که هنوز یادگار اوست. یاد دارم زمانیکه اواخر عمر مریض شده بود یاران و دوستان حتی بیت العدل اعظم برای ایشان دعا کردند. هر وقت ملاقات او میرفتم، همیشه لبخند بر لب همه را شاد میکرد. همیشه راضی به رضای الهی بود که اولادهای خوبی دارد.
مولود خانم میفرمود ما مال و ثروت از خدا نخواستیم راضی به رضای او بودیم. رزق یومی را به ما رایگان داد. ولی در عوض اولادهائی به ما داده که از هزاران ثروت و جاه و مقام بالاتر است. گفت همیشه فقط در حق بچههایم دعا کردم و میکنم که از امتحان الهی رو سفید بیرون آیند. به او میگفتیم بچههای شما دیگر بچّه نیستند، فیلسوفان تاریخ امر الهیاند. منادیان باوفای جمال مبارکاند. خوشا به حال شما که نامت به عنوان مادر نمونه تا ابد الآباد باقی و برقرار خواهد ماند. همشهری های عزیز، احبای الهی بنده حقیر خاک کف زیر پای شما هستم. مولای ما حضرت ولی امرالله فرموده است مدایح نفوس کنید و از خبرهای بد پرهیز نمائید. حیف است راجع به خانمهای مهربان و دلسوز و مؤمن و مخلص یادی نشود. همه احبای جاسب چه باسواد چه بیسواد، چه پولدار چه بیپول، همه سالم و ساده و صالح و خدمتگزارند. هرکسی به قدر توان خود خدمت به امر نموده و خواهد نمود.
مولود خانم چون الگوی خانمهای مؤمن و وفادار و عامل به اخلاق بهائی بود کلامش نافذ بود. روزی به بنده و مادرم فرمود که هوشنگ یزدانی پسر برادر شوهرم مادرش کُرد و مسلمان است و نمیخواهد هوشنگ بهائی باشد ولی من هوشنگ را مثل داریوش و بیژن دوست دارم و او را درس اخلاق فرستادیم. گفت اگر قبول کنید اشرف را که عین دخترم میباشد به هوشنگ بدهید و ازدواج کنند. در آینده یک خانواده خوب بهائی خواهند بود و ما هم با او قرار گذاشته و همین کار را کردیم. الآن ثمره ازدواجشان 3 پسر به نام شهروز و شاهین و شهرام میباشد که هم هوشنگ و هم اولادها همه در ظلّ امر میباشند. هدف مولود خانم نیّت او همیشه کار خیر بود، مشکل گشای همه بود. چقدر زن عمو بدیعه مادر شوهرش از او راضی بود. حمل بر خودستائی نباشد، جاسبی بودن افتخار است و مردان و زنان جاسب همه مثل مولود خانم اهل زندگی – اهل ایمان – قانع – شاکر – ساجد بوده و هستند. انشاءالله که اگر عمری باقی باشد خاطرات خود را راجع به تمام متصاعدین جاسب و اعمال پسندیده آنها چه با سواد و چه بیسواد خواهم نوشت. هر یک به نوبه خود مادران نمونه و همسرهای خوبی برای شوهرشان بودهاند. آقای عبدالکریم صادقی پدر بزرگوار آقای پرویز صادقی شهید میفرمودند هر کس دختر از جاسبی گرفته پولی را در بانک ملّی گذاشته و هرکس همسر پسر جاسبی شده او هم همینطور. راجع به ایشان و همسرش و اولادهایش میتوان کتابی نوشت. خداوند انشاءالله همه احبای جاسب را سالم و مؤمن و موفق بگرداند و هر کجا هم جاسبی هست آنها را هم حفظ کند. شوخی هست عزیزی میگفت خداوند اول جاسب را خلق کرده بعد دنیا را به دور او، جاسب بهشت است. مردمان آن چه بهائی، چه مسلمان همه سالم و صالح. اگر کدورتی و مشکلات هم فراهم شد از خارج از جاسب شد. خداوند همه را حفظ کند و هوشیار و بیدار و من خواب را بیدار کند که بدانم بد وجود ندارد و همه خوبند.
خانم مولود رزاقی (یزدانی)
ایشان خانمی بسیار شجاع، با هوشی سرشار و حافظه قوی، باسواد، دانا، خوشحال، شاکر و با صدای بسیار زیبا بود که در هر جمعی با تلاوت مناجات و اشعار امری همه دلها را به وجد میآورد. در ضرب زدن ماهر بود. قلبی سرشار از محبّت داشت. هرکجا که قدم مینهاد همه را پروانهوار به گرد خود جمع میکرد.
برای او بیگانه و خویش معنی نداشت و همه را به یک اندازه دوست میداشت. در طهران با همسایههای خود که همیشه مزاحم او و خانوادهاش بودند، به کمال محبت رفتار میکرد. مثلاً همانهایی که درب خانهاش را با سنگ و چوب میزدند و بچههایش را اذیت میکردند، ندیده میگرفت و با یک دیگ آش رشته که درست میکرد، به هر خانه کاسهای میداد و میگفت مثلاً زهرا خانم، بتول خانم یا فلان خانم من امروز هوس آش رشته کرده بودم، چون بوی پیاز داغ به مشام شما رسیده است، دوست دارم از آن بخورید و آنها که شرمنده بودند، میگفتند خانم یزدانی چرا ما را خجالت میدهید. جواب میگفت دشمنتان خجالت بکشد. این فرمایش چیست، قابلی ندارد بفرمائید نوش جان کنید و با این کارها خوشحال بود.
همیشه آرزو داشت بچههایش خادم باشند و میگفت بچههای من امانت حضرت بهاءالله هستند و باید در راه او خدمت کنند. البته خودش هم دوست داشت که به مهاجرت برود. هرگز فراموش نمیکنم قبل از رفتن شاه از ایران بود، شبی در ضیافت اعلان کردند که بهائی سنتر بوینس آیرس آرژانتین یک زوج برای نگهداری آن احتیاج دارند. ایشان به شوهرشان رو کرد و گفت یزدانی جان چطور است ما تقبل کنیم و برویم. ایشان جواب فرمودند که ما زبان نداریم. غافل از اینکه بعد از چند سال پسر آنها آقای بهراد یزدانی که تازه با خانم لیدا منصور ازدواج کرده بود، برای این خدمت به آرژانتین رفت و افتخار آن را داشت که برای مدّتی به این موهبت برسد و خود ایشان هم پس از صعود خانم برای دیدار سهراب جان رفت و در همانجا صعود کرد و مدفون شد.
ناگفته نماند که در خانه پدر و آبا اجدادی ما همیشه زن سالاری بوده و هست. این خانم هم همین محسنات را داشتند. شاید برای این بود که در منزل همیشه ما را آزاد تربیت کرده بودند و حکم تساوی زن و مرد را اجرا میکردند. بنده در حدود 10 سال از ایشان کوچکتر بودم. خیلی کم یادم میآید که میدیدم پدر مدّتی در خانه نبود ولی نمیدانستیم کجاست و خیلی دلم برای او تنگ میشد و بعد که بزرگتر شدم، فهمیدم در آن مدت پدر را به سربازی که تازه دوره اول بوده است، بردند و چون زن و بچه داشت فقط یک سال نگه میدارند. پدرم در غیاب خود این دختر شجاع را مباشر کارهای زراعتی قرار داده بود و مردی به نام حسین ابراهیم بک که با پدربزرگم نسبت خویشی داشته است مسئول کشاورزی قرار میدهد که این شخص هرکاری را با صلاح دید این دختر انجام میداده است و بدون اجازه او آب هم نمیخورده است تا پدر از سربازی برمیگردد. مولود خانم و همسرش را خدا بیامرزد که هر دو برای ما پس از پدر و مادرمان، پدر و مادر خوبی بودند. تمام کارهای ما را با حوصله و راهنمائی زیرنظر داشتند. چون ما در منزل آنها یک اطاق داشتیم و پدر و مادرمان در جاسب بودند و هنوز به سن بلوغ نرسیده بودیم، حتی ازدواج ما با نظر و صلاح دید آنها بود و پس از ازدواج هم لحظهای ما را فراموش نکردند. هرگز یادم نمیرود که بچه اولمان که خدا داده بود هر هنگام که میخواستیم او را حمام ببریم از راه دور با 3 فرزند 6 و 7 ساله و یک چمدان لباسهایشان با اتوبوس به خانه ما میآمدند که به حمام برویم. آن وقتها چون در طهران لوله کشی نبود، کمتر کسی در خانه حمام درست میکرد و باید به حمامهای عمومی برویم و یک نمره که مثل یک اطاق کوچک میباشد یعنی 4 متر مربع یا بیشتر بود در آن و بدون مزاحم باشیم، چون بهائی بودیم و ما را نجس میدانستند. خدا پدر مسلمانها را بیامرزد که همیشه در همه جا مزاحم بهائیان بودند. چه بسا که با لنگ خیس احبا را میزدند و از حمام لخت بیرون میکردند.
بالا سر این حمامها نوشته بود (دخول اشخاص غیر مسلمان به این گرمابه ممنوع است) حالا اگر کسی یواشکی رفته بود و یک آشنا او را میدید، واویلا میشد.
خاطرهها بسیار است و اگر خواسته باشم همه را ذکر کنم از حوصله خوانندگان عزیز بیرون است.
متأسفانه این خواهر عزیزمان در میان سالگی چشم از جهان فانی بربست و به عالم بقا شتافت و شوهر عزیز و نورچشمان و همه ماها را در سوگواری خود رها کرد. روحش شاد و همدم و انیس لاهوتیان باد (در پنجم اکتبر 1987). پس از صعودشان از طرف بیت العدل اعظم الهی که مصون از خطا است، مرقومه شریفه تسلیت و همدردی به افتخار فرزندانشان واصل گردید. همچنین شوهر عزیزشان، به طوریکه در بالا ذکر شد، برای دیدن فرزند عزیز و خانواده ایشان به آرژانتین مسافرت و در آنجا در سال 1995 صعوده کرده به عالم بقا شتافت. روحشان شاد باشد و از طرف اعضای بیت العدل اعظم الهی دست خط تسلیت آمیز و همدردی به افتخار بچههای عزیزشان واصل گردید.
------------
برگرفته شده از خاطرات جناب م- یزدانی