معتمد پدر و مادر خانمی بسیار مؤمن و فعال داشت که از اداره و محل کارش پاکسازی گردید و خانه بسیار بزرگ و عالی او را مصادره کردند و دیناری به آنها ندادند. آنها به خارج رفتند و زندگی ساده ای اختیار نمودند و مادر شهناز خانم از دوری اولاد و از دست دادن خانه و کاشانه و حقوق و همه چیز افسرده حال و مریض گردید که انشاءالله حق به او کمک نماید. شهناز خانم دختر آقای حیاتی کوهی از استقامت و بردباری و وفا است و در همان کروس شاکر و شاداب بود. خشکسالی حسین آباد کروس شروع شد و سیل نیمی از باغ آنها را برد. بسیار صدمه و بلا دیدند که معتمد عزیز در اثر تصادف در همان جاده ایوانکی به ملکوت ابهی صعود نمود. خاکسپاری او و جلسات تذکر او بسیار عالی بود.
هرکس یک یا چند خاطره خوش از آقای معتمد داشت و تعریف میکرد جای او در حسین آباد بسیار خالی است. صدای نی لبک او بگوش نمیرسد و صدای دلنشین او و برخوردهای او دیگر دیده نمیشد ولی خانم او با مادرشوهر و برادرشوهرها با محبت زندگی کرد. البته دختر او که شیر زنی است همراه و یاور مادر و بیشتر اوقات همدم و یار و غمخوار مادر بود که متأسفانه بی وفائی شروع شد و به آنها هم اخطار کردند از خانه و زندگی خود بروید. از ترس اینکه خانه و زندگی را با لودر روی سر آنها خراب کنند، ترجیح دادند بروند. خداوند آنها را بدون روزی نخواهد گذاشت. چاره ای هم نداشتند و اثاثیه هایی که میتوانستند را با خود ببرند، جمع نمودند و به منزل دخترشان بردند و باهم در نهایت صلح و صفا زندگی می نمودند و یاد و خاطره همسر را گرامی میدارند. شکایت و تظلم کردند که خداوند اگر گوش شنوائی بدهد شاید به حق خود برسند وگرنه میتوان گفت:
عاشقان خوشه چین از سرّ لیلی غافلند
کین کرامت نیست جز مجنون خرمن سوز را
عاشق جمال مبارک که در راه او جان فدا می کند و در راه او به شهادت می رسد از دست دادن مال و اموال برایش راحت است. افراد منصف و خداپرستی که این اوضاع را مشاهده می نمایند، میگویند مگر میشود کسی را که یک عمر زحمت کشیده است، تمام زحمت های او را از او گرفت به خاطر اینکه عقیده تو با ما متفاوت است، پس رحم و مروّت و انصاف کجاست. تمام اولیاء و انبیاء به بیوه زنان و یتیمان رحم و کمک میکردند پس این چه سنگدلی و بی رحمی است که پیرزنی 60 ساله و پسر بی پدر او را آواره کنند و در پیشگاه الهی چه جوابی دارند. خداوندی که مو را از ماست میکشد، خداوند حق خود که نماز و روزه و عبادت و خمس و زکات است را می بخشد اما حق الناس را هرگز نمی بخشد. وای به روز قیامت افرادی که بر مظلومی ظلم روا میدارند، شب که در بستر آرمیده اند کمی تعمّق و تفکر کنند کاری که امروز کردیم، درست بود یا خیر و اگر اشتباه بود جبران کنند و به دیگران بگویند این چه کاری است که می کنیم. با محبت خارها گل میشود.
صد بار بدی کردی و دیدی ثمرش را
نیکی چه بدی داشت که یکبار نکردی
تاریخ در آینده قضاوت خواهد کرد و حق به حق دار خواهد رسید. فقط نام نیک و استقامت برای معتمد و خانواده و امثالهم کافی است. هیچکس از گرسنگی تلف نشده است و جامعه ای که الفت و محبت و وحدت شعار اوست، جامعه ای که گدائی و اعطای به گدا حرام است، در این عصر و زمان جامعه ای زنده و متحد هرگز در آن بینوا و بی بضاعتی یافت نمی گردد و این تعداد بیکار و پاکسازی روزبروز همه صیقلی تر و محکم تر و باتوکل بیشتر عمر خود را سپری می کنند و از خداوند کریم و رحیم و رحمان روزی خود را می خواهند. روشنفکران گفته اند هرچه را خواهی ببر اما نَبُر نان کسی. حضرت علی علیه السلام در روایات خوانده ایم که شبها در تاریکی در ظرف خود نان و مایحتاج میگذارند و به بیوه زنان و یتیمان با حرمت به آنها تقدیم میکرده است.
خدا داند انسان مؤمن به یک اطاق، مقداری غذا و پوشاک احتیاج دارد و قلبی دارد چون دریای خروشان که به عشق معبود حقیقی خود همیشه می طپد و لحظه شماری می کند که با دست پر به معبود خود برسد. معتمد و برادر و پدرش بدون شک رسیده اند و روح پرفتوح آنها راه گشای بازماندگان هستند و از خدا میخواهند جمیع احبای خود را مویّد فرماید.
گر تیغ بارد در کوی آن ماه
گردن نهادیم الحکم لله
تا دنیا دنیا بوده است ظلم و جور و ستم رواج داشته است. هرکس ظلم کند اگر خودش عذاب نکشد زاد و ولد او بدون شک به عذاب علیم و عظیم دچار خواهند شد. روحش شاد و یادش باقی و راهش استوار.
چون گل رفت و گلستان درگذشت
نشنوی دیگر ز بلبل سرگذشت
چون جناب معتمد بیمه بود، حقوقش را خانمش دریافت می کند و پسر او کار می کند و دختر و دامادش هم فعال هستند. همگی متحد و زندگی آرام و دلنشینی آغاز نموده اند و خم به ابرو نمی آورند. میگویند خدا و جمال مبارک از ما راضی باشد کافی است. شاید این امتحان هم برای ما به این صورت لازم بوده است. این عزیزان که از سلاله پاک سید عبدالله ناشری بوده اند و در پائیز و تابستان عده زیادی از هندوانه و خربزه و انار و انجیر و شیر و ماست آنها استفاده می کردند و ربّ انار کروس معروف بود و همه به قیمت بسیار ارزان میخریدند چون بسیار خوشمزه و بهداشتی بود، اما حال باید خود آنها به مغازه بروند و 2 کیلو انار بخرند و میگویند این انار کجا و انار حسین آباد کروس کجا. دانه فلفل سیاه و خال مهرویان سیاه هر دو جان سوزند اما این کجا و آن کجا. کروس خاک شور و آب شور داشت ولی خداوند حاصل و محصول آنجا را شیرین کامل نموده بود. هیچکس کامل به حکمت الهی پی نبرده است و هر مقدار سواد داشته باشی، ایمان داشته باشی، تجربه داشته باشی، حکمت های بالغه الهی را نمی توانی پی بری. پس باید سر تسلیم فرود آورد و راضی به رضای او بود. او حکیم است. نبض بندگان در دست اوست. هرکس را به قدر ظرفیت او امتحان می کند و امیدواریم روسفید و با دست پر از عالم برویم.
حضرت عبدالبها فرموده است بهائی را به صفت شناسند نه به اسم، به خلق پی برند نه به جسم. چون شخصی یابند که در گفتار حقیقت تقدیس و در کردار خود تجرید و در رفتار آیات توحید است، فریاد برآورند که این شخص بهائی است وگرنه تعصب بر اینکه اسماً بهائی باشیم ولی عمل نداشته باشیم چه فایده و اثری دارد. واقعاً ناشری ها همگی با قلبی پاک و اعمال و رفتاری حسنه با خلق و خوی بهائی با عموم معاشرت داشتند. راستی و صداقت و رقّت قلب و پاکدامنی در این روستاها حرف اول را میزد. در آن مناطق شوره زار این چندین خانوار چه در حسین آباد کروس بالا چه کروس پائین مانند چراغی بودند که در شیء تاریک روشنی داشتند. آنها به همه آموختند که می توان در نهایت سادگی انسانی خداپرست و خوب بود و به خاطر رضای خدا ایمان خود را حفظ نمود و این چند صباحی زندگی پر دردسر هم میگذرد و باید به نزد پروردگار عالمیان رفت.
معتمد رفت از جهان با قلب پاک
نازنینی بود رئوف و سینه چاک
گلچینی روزگار عجیب خوش سلیقه است
می چیند آن گلی که در عالم نمونه است
هر گل که بیشتر به چمن می دهد صفا
گلچینی روزگار امانش نمی دهد
بلی دست روزگار او را زود از خانواده گرفت ولی حسن اخلاق و خانواده دوستی او و مهربانی هایش هرگز فراموش نمیشود.