بعد از ۲۰ سال اقامت در هندوستان به کانادا عزیمت کردند و در شهرهای Maple Ridge وPitt Meodows ساکن شدند و در این محلّ درب منزلشان به روی خویش و اغیار باز و قائم به خدمت و میزبان جلسات و کلاسهای امری بودند.
از صفات ایشان ازخودگذشتگی و سخاوت را می شود نام برد و در طول زندگی به افراد زیادی چه از نظر مالی و معنوی کمک های بیشماری نمودند. جناب عباس محبوبی دارای ۴ فرزند، ۱۰ نوه و ۷ نتیجه و همگی قائم به خدمت و در ظلّ امر هستند.
ایشان بعد از تحمّل چند سال بیماری در روز ۱۳ اکتبر ۲۰۱۷ در Maple Ridge صعود کردند و در همین شهر به خاک سپرده شدند. روحشان شاد و یادشان گرامی.
نوشته شده توسط برادر ایشان جناب کیوان محبوبی
شرح حال جناب عباس آقا محبوبی از سیارون جاسب
آقا تقی برادر بزرگ او میفرمود هرکس از من می پرسد با عباس آقا چقدر تفاوت سن دارید؟ میگویم عباس آقا خیلی بزرگ تر از من است. ما پسر بچه ای بودیم و آقا تقی آدم بسیار خوش اخلاق و شوخ طبع و باصفا بود و پرسیدیم عباس آقا کوچکتر از شما است؟ میگفت بلی از نظر از شناسنامه من بزرگترم ولی از هر نظر که فکر کنی او بزرگتر است و بنده بسیار چیزها از برادرم آموختم. من مادرم شیرین کرمجکانی است و مادر دوم من شایسته خانم است. من و عباس آقا عاشق هم هستیم و یک روح در دو قفس هستیم. حرف او حرف من و حرف بنده حرف اوست. ما مانند حضرت عباس و امام حسین هستیم و جان در راه هم فدا می کنیم. حقیقتاً وحدت عالم انسانی را این عزیزان در خانواده خود پیاده نمودند و هنوز هم این حرمت و احترام در بین آنها و اولادهای آنها هست. عباس آقا تا زمانی که جاسب بود الگوی انسانیت بود و این عزیز همه چیز تمام بود. تیپ و قیافه و قد و قواره و هیکل برازنده و حسن اخلاق و رفتار او از هیچکس پوشیده نیست. تمام نعمات الهی از وجود نازنین این شخص بود. همه احباء میدانند حضرت عبدالبهاء دریای کرامت و گذشت و بخشش و فضل و ایثار به خلق بود و همه خلق را دوست داشت و این عباس آقای نازنین همین صفات عالیه را داشت. به احسن اخلاق مشهور بود و فقیر و غنی برای او یکسان بود. پدر بزرگوار او که بسیار خدمات شایسته و ارزنده ای در جاسب به مسلمان و بهائی نمود، وقتی به او الهام گردید این دنیای فانی را بگذار و قدم به ملکوت ابهی بگذار، وصیت نامه زیبا و بی نظیری نوشت که باید اهل عالم از او یاد بگیرند که هر شخص بهائی سالی یک بار وصیت خود را بنویسد که بعد از رفتن او هیچگونه کدورت و اغبراری پیش نیاید. اولادهای بزرگوار او بالاخص عباس آقا مو به مو وصیت پدر را اجراء کرد و تازه ملّت قدیم جاسب فهمیدند که قلم و دوات و مداد و دفتر را که مدرسه شمس به دختر و پسرهای بهائی و مسلمان که نداشتند، میدادند و دولت نمیداد، عباس آقا و آقا تقی طبق وصیت پدر بدون اینکه هیچکس بداند این کار خیر را انجام میداددند. جهت تقویت احبای جاسب بسیار زمین و خانه و غیره خرید که هم وصیت پدر اجراء گردد و هم با این کارها فقیر و مستمندی نباشد. چنان این بزرگواران به بی بضاعتان کمک می کردند که حتی همسرشان متوجه نبود. چیزی که بنده حقیر به یاد دارم این بود که او همیشه میگفت هرچه محفل مقدس روحانی حکم کند ما مطیع و فرمانبرداریم چون این دستور حضرت عبدالبهاء است. روزی یکی از فامیل های پدری یعنی آقا رضا حقگو که هم سال بودند و هر دو شوخ طبع و خوش تیپ در بین چند نفر گفتند به او میگویند اسم عباس افندی را روی تو گذاشتند. عباس آقا جوانکی بود با لبخند گفت آن عباس کجا و من کجا. من خاک راه او هم نمیشوم و افندی یعنی آقا من کجایم آقاست؟ همه گفتند نگاه کن و تیپ و قیافه را و از همه آقاتری. خندید و گفت حالا که اینطور است خوش بحالم. عباس آقا در تعمیر حمام و هر هزینه ای که در جاسب و کمک به احباء بود، دریغ نکرد و هرگز نگفت و به زبان نیاورد که من چکار کرده ام. تا آخرین روز حیات با پسرعموهایش و دختر عموهایش با صلح و صفا زندگی کرد. خواهران و برادران او همه به او احترام خاص داشتند. عباس آقا ستاره درخشانی بود که هرگز خاموش نشد. زمانیکه کارمند بانک کشاورزی در میدان سبزه میدان بود او به حسن اخلاق معروف و مشهور بود. در آن زمانها بانک که زیاد نبود و هرکس از دوستان بهائی و مسلمان میخواست خانه یا مغازه بخرد و میخواست وام بگیرد در کمال خوشروئی او این امر مهم را انجام میداد. خانم آقا حسینی دختر سید آقا و خیلی ها که از نامشان معذورم، میگویند او باعث شد ما خانه دار شویم. در بانک حتی معاون بانک بود ولی انسانی بسیار وارسته و خاکی بود. غیرممکن بود کسی به او مراجعه کند و حتی احوالش را بپرسد، او را با آب میوه و یا چای پذیرائی نکند. جناب محبوبی وقتی پدر بزرگوارش صعود نمود با وحدت خاصی مادر و خواهران و برادران را به قول جاسبی ها زیر بال و پر خود گرفت که هرگز هیچکدام از بی پدری و از فراق پدر رنج نبردند و همه را فرستاد تحصیل کردند و درس اخلاق رفتند. کاملاً در حق همه برادر عزیز و پدر مهربان برای همه بود. از اینکه این نازنین خیلی مؤمن و مقاوم و صبور و فعّال بود، خداوند همه نعمت ها را بر او تمام کرده بود. در مسیر او در خانی آباد خانواده ای زندگی میکردند به نام دائی ماشاءالله میثاقی، اهل جوشقان کاشان و مؤمنی مثل ارباب آقا احمد و مشهور و با کفایت بود و اولادهائی داشت همه ستاره درخشان گردیدند. قسمت گردید با محبوبه خانم میثاقی که واقعاً محبوب احباب و اجتماع بود و خانمی شایسته و دلیر و خانه دار و صبوربود، ازدواج کند که این خانم محترم میگفت دو مادر دارم و این خواهران و برادران عباس آقا هدیه الهی هستند و هرچه داریم باهم میخوریم و باهم میپوشیم و باهم با روح و ریحان زندگی می کنیم. در اوایل زندگی پدر خانمش منزلی در چهارراه عباس داشت که این بزرگواران در زمستان و هنگام تحصیل با همدیگر بودند و در تابستان در کشور عزیز جاسب زندگی میکردند. همه اولادهای ارباب آقا احمد دختر و پسر مانند برادرشان شریف و محترم بوده و هستند و هرگز کسی صدای اینها را نشنید که از کسی ناراحت باشند و به آداب رحمانی معروف و مشهور بودند. زمانیکه جناب عباس محبوبی خانه ای در خیابان قصرالدشت کوچه مقدّم پلاک 9 خرید، مادر او پایگاه محکمی جهت اولادها بود و همه ازدواج کردند و خانه خریدند و حتی مهاجرت رفتند ولی این خانه، خانه محبّت بود و پایگاهی برای فامیل و همشهری ها بود و سال به سال یادبود پدربزرگوار را در این خانه میگرفت. عباس آقا چند خانه دیگر هم داشت اما خودش و خانمش و اولادهای مؤمن و فعال که عامل بوصیت نامه پدربزرگ بودند، راه مهاجرت و خدمت به عالم انسانی را پیش گرفتند و هر یک در نقطه ای ستاره ای درخشان شدند و گوی سبقت را از هم ربودند. وقت او و خانواده بیهوده نبود و لحظه ای از ذکر حق و خدمت به خلق خدا غافل نبودند. عباس محبوبی که سواد عالی داشت و حسابدار قابلی در بانک بود و جناب فیض الله یزدانی بزرگمرد تاریخ جاسب چند مغازه و انبار اجناس داشت و از عباس آقا خواست بعدازظهرها به حساب و کتاب مغازه های او برسد. چندین سال این بزرگواران مثل برادر باهم کار کردند و آقای یزدانی به او گفته بود صحبت حقوق با من نکن اینجا سفره عظیمی پهن شد که باید همه نصیب ببریم. آقای فیض الله یزدانی با برادران و خواهرزاده ها و اقوام و کارکنان که همه خوش تیپ و خوش برخورد بودند، با اتحاد بی نظیری کار میکردند و عباس آقا هم با آن تیپ و قیافه جذاب خود به زینت این مغازه افزوده بود. همه میگفتند جاسب کجاست و چه آب و خاکی دارد که ماشاءالله همه خوش تیپ و بامرام و با کلاس هستند. این هم یک نعمت خدایی بود ولی باید گفت عباس آقا محبوبی تنها خور نبود و هرچه داشت اول خانواده و بعد احباء و دوستان و همشهری ها حتی اکثر مسلمانان از رحمت و برکات او بی نصیب نبودند. هرگز کسی از خانه او ناامید برنگشت و هر خدمتی توانست کرد ولی گمنام. یکی از برادران عزیز او به نام حسینعلی در جوانی فوت نمود که همسر و یک اولاد داشت. عباس آقا چنان مراسم باشکوهی در گلستان جاوید برای او برگزار کرد که به مادر میگفت این جوان ما هم هدیه الهی بود که حق او را به جای بهتری برد و این حرف را از زبان او شنیدم.
قبل از انقلاب خود و خانواده و اولادهایش هر یک به نقطه ای مهاجرت نمودند و هدف عالیه پدر گرامی را به عرصه شهود گذاشتند و نام خود و خانواده را تا ابد زنده نگه داشتند. تمام خانه ها و املاک و هرچه او داشت به علّت اینکه در خارج از ایران بود و به مهاجرت رفته بود، مصادره گردید و این عزیزان گفتند فدای یک موی عبدالبهاء.
هر زمان هر یک از اقوام و احباء و دوستان به او زنگ میزدیم همیشه سراغ احبای جاسب و اوضاع جاسب را می پرسید. عشقش جاسب و جاسبی بود و در هر کجای دشت که میروی میگویند این زمین محبوبی یا عباس آقا است. نام آنها تا ابد جاودان و باقی است و باغ و باغات و خانه بزرگ با آن زمین های بزرگ روبروی آن و اشجارهای بسیار زیادی که از او و مرحوم والدین او است هر یک مبلّغی و گواهی بر مظلومیت و ایمان و ایقان و ایثار و گذشت این عزیزان دارد. هر انسان بالغ و با انصافی گواه بر خوبی و محبت و معرفت این عزیزان می دهد و میگویند شما رفتید اما جاسب ویرانه شد، برکت رفت و هیچکس از این اموال خیری ندید. شاید کسانیکه از املاک عباس آقا و پدر و مادرش یک شبه مالک و پولدار شدند یک عمر عذاب وجدان خواهند داشت که این مال نزد ما امانت بود. چرا خیانت و تصاحب کردیم؟ چرا فروختیم؟ خوشابحال این عزیزان و امثالهم که در این راه از همه چیز گذشتند و خم به ابرو نیاوردند و راضی از این جهان به جهان بالا شتافتند. با کوله باری از صفا و وفا و مهر خدمت از این عالم، شاد رفتند و محبوب عالم و عالمیان گردیدند.
عزیزان اینها قطره ای از دریای بیکران عباس آقا و خانواده ارجمندش بود. بنده حقیر از برادران و خواهران و منسوبین تقاضا دارم راه او را ادامه دهند و در هر کجای این عالم که هستند حالا که این نفس نفیس به ملکوت ابهی صعود نموده است برای او چه در این ماه و چه سالهای بعد یادبود در خور شأن گرفته شود و ذکر خیر او و شجره او بازخوانی شود و همه بدانند که این عزیز از چه شجره طیّبه ای بوده است و چهره نورانی او را در هر مکان قرار دهند که یادآوری برای ما بازماندگان باشد که رهرو راه این عزیزان غیور و صبور و فعال و با گذشت باشیم. لازم به ذکر است یک ستون این خدمات خانم مهرپرور عباس آقا، محبوبه خانم است که تا آخر عمر همدم و همنشین و همسر و دوست و یاور او بود و در مریضی ها و شادی ها و غم شریک او بود. همه شرمنده محبت های بیدریغ او بوده و هستیم.
عباس آقا رفت و جگرمان سوخت و جای او همه جا خالی است ولی آثار و خدمات او همه جا نمایان است. اولادها و برادران و خواهران و اولادهای آنها همه رهرو راه او در قلب همه جای دارند و روح پر فتوح او و والدین او شفیع راه همه خواهند بود. یادشان گرامی و درجاتشان عالی و عمر بازماندگان مستدام. این عزیزان عزت و افتخار جاسب و ایران بوده اند و هرگز نمرده اند. نامشان، ذکرشان و راهشان در قلب ها باقی و برقرار است. دعای خیر همه بدرقه راه عباس آقای نازنین و خانواده اش باشد.
شعر جناب مصطفی یزدانی در وصف آقای عباس محبوبی
پسر داده خداوندش سحرگاه
جمادی روز پنجم در سحر گاه
شدند محبوبیان مسرور و آگاه
مقارن گشت این مولود زیبا
به روز امر حی باب اعلی
در این روز خجسته در جمادی
همی عبدالبهاء آمد به گیتی
پدر هم نام او عباس نامید
پدر را بهر او صد بود امید
قدومش شد مبارک در کروگان
فراوان آمدش آن سال باران
همه جا غرق گل گردیده گلشن
که چشم قوم وخویشان گشته روشن
چو امواجی ز دریای کرامت
به هر ساحل زدی با استقامت
نترسیدی ز طوفان زمانه
ز مولایت گرفتی صد نشانه
تو بودی خادم احباب و یاران
وجودت همچو گل اندر بهاران
مثال ابر بارانی تو بودی
دَرِ مهر و محبت را گشودی
جهان مثلِ تو را کمتر بدیده
هزاران گل سر راهِ تو چیده
تو دریا بودی و ما قطره آن
به راه حق تو دادی مال و هم جان
نمودی خدمتی چون عاشقانه
همه راضی ز کارت در زمانه
غریب افتاده گشتی عاشقانه
به هند و دهلی اش خواندی ترانه
دلِ تنگت برای قوم و خویشان
گهی خندان و گاهی هم پریشان
همی آن مادر شایسته ات بود
وصایای پدر را باورت بود
همی محبوب ما هرگز نمرده
فقط جسمش به غربت جای مانده
که روحش هست در عرش الهی
ندیدم مثل او عاشق، خدایی