روح الله خان یزدانی در جوانی پدر خود را از دست داد. پدر ایشان فرج الله در جاسب زندگی میکرد و زمستانها در طهران فعالیت می نمود و چون انسانی خَیِر بود، در طهران هم به خاطر اینکه کار کشاورزی میدانست، درختهای انگور را به آن مرد میگفتند تو که بلد هستی درختان انگور را برای ما هرس کن و هرس کردن یعنی شاخه های درخت انگور یا مو را کوتاه کردن که انگوری بیشتر بدهد. ایشان در منزل یکی از احبای خیلی معروف آن زمان روی داربست بلند هرس می کرد که داربست میشکند و او با سر به زمین میخورد که در آن زمان حیات خانه آجر فرش بود و مغز او خونریزی میکند و متأسفانه جان به جان آفرین تسلیم نمود. روح الله خان و مادرش با مشکلاتی روبرو میشوند و آخرین اولاد او فیض الله یزدانی در شکم مادر بود که پدر فوت می کند.
او تعریف میکرد که در نطنز گلابی زیاد و بسیار خوش طعم و خوشمزه بود و میگفت روزی باغبانی در باغ آبیاری میکرد و درختها پر از گلابی بود و شاخه هائی هم از دیوار باغ بیرون بود. رهگذری سنگ به درخت گلابی پرت میکند که بیفتد تا او بخورد اما سنگ به چشم باغبان میخورد و داد میزند شانس آوردی سنگ به چشمم خورد و اگر به گلابی خورده بود پدرت را در می آوردم یعنی گلابی را از چشمان خود بیشتر دوست دارند.
آقای یزدانی تا آخر حیات مادرش، یاور او و راهنمای او و برادران خود بود و چنان وحدتی برپا نموده بود که همگان تعجب می نمودند. چهار برادر همه متحد و همه خوش تیپ و خوش لباس و خوش بیان بودند و حیف که همه رفتند.
در زمانیکه در بیمارستان اخوان کاشان مدیر و مسئول بودند به او پیشنهاد می کنند که به بیمارستان جزامی خانه مشهد بروند و او قبول خدمت می کند و تا زمان بازنشستگی به خدمت صادقانه خود مشغول بود. وقتی بازنشسته گردید یک زندگی ساده داشت ولی دل مانند دریای خروشان داشت و عشق جمال مبارک او را سرمست کرده بود. وقتی که بازنشسته شد فردای آن روز در طهران دوباره مشغول کار گردید و میگفت کار جوهره بدن است و انسان بیکار فایده ای ندارد. ایشان در تربیت اولادها بسیار کوشا بود تا همه تحصیل کنند و خدمت نمایند. ایشان خدمات و موفقیت های بسیاری داشت و قطره ای از کارهای نیک او بود ولی مسیب یزدانی پسر عموی او که پدرش محمد ابراهیم مریض الاحوال بود و مادرش حلیمه خانم که مسلمانی متعصب بود، تعریف میکرد من هرچه دارم از عمو روح الله دارم. عمو روح الله به تمام فامیل عشق میورزید و همه را دوست داشت. روح الله به او می آموزد که هرچه بخوانی و بنویسی و درک کنی آینده ات درخشان تر است. مسیب را به خانه شان دعوت می کند و مادرش به ملیحه خانم و مسیب نماز و چند مناجات یاد می دهند و شرح حال دین را که چه بوده و چه هست و چنان عشقی از مسیب میسازند که از عشق جمال مبارک سر از پا نمی شناسند. دستخط زیبای روح الله خان که دعا و مناجات و آثار و مسائل تاریخی برای پسر عمویش می نویسد، بهترین یادگاری او بود. ملیحه خانم خواهر روح الله خان یزدانی و مسیب تقریباً همسال بودند و مسیب خیلی علاقه داشت که با او ازدواج کند. وقتی مسیب نوروزی که ارباب زاده بود، می آید و آقای محمدعلی روحانی دائی او میگوید ملیحه را به مسیب نوروزی بدهید و آنها ازدواج می کنند و بسیار هم موفق بودند. مسیب دلشکسته کنجی می نشیند و فامیل می فهمند که چقدر او ناراحت و غمگین است. به روح الله یزدانی میگویند پسر عمویت بسیار افسرده و نالان است و سکوت او را هیچکس نمی تواند بشکند. روح الله خان به اتفاق عبدالحسین او را در راستان دعوت می کنند که بیا با تو کار داریم. مسیب می رود و روح الله خان او را می بوسد و میگوید پسر عمو جان ناراحت نباش قسمت چنین بود. عبدالحسین میگوید دو دختر خودم دارم به نامهای قدسی و نقلی هر کدام را بخواهی منت دارم. روح الله خان می گوید مولای ما فرمود که ازدواج هرچه با غیر و دورتر محبوب تر است. خودم و پسر عمو میرویم و آغابیگم که هم خوشگل و زیباست و هم خودش ایمان آورده است را برایت می گیریم. مسیب از مردانگی این پسرعموها به وجد می آید و غبار غم از چهره اش زدوده میشود و فردا شب میروند و آغابگم را خواستگاری می کنند و بادا بادا مبارک بادا شروع میشود. آیا این محبت خالصانه نبود؟ ما باید از چنین مردان فرهیخته و صالح و مهربان الگو بگیریم. اگر او نبود شاید مسیب هم سرنوشت دیگری برایش رقم میخورد. روح هر سه پسر عمو شاد.
پری دخت دومین دختر ایشان در 17 سالگی با آقای برهان الدین صبحی ازدواج نمود و صاحب 4 اولاد به نامهای فریدون و فرهاد و فرشید و فرناز گردید که در دهه شصت همگی به آلمان رفتند و پری دخت که خیلی مهربان و مؤمن بود در آخن آلمان در گذشت. اما سومین اولاد ایرج خان یزدانی که جوانی نمونه و برازنده بود و از استعداد عجیبی برخوردار بود و هرکس او را میدید میگفت خوشا بحال مادری که چنین پسری زائیده است، ایشان در اول افسر وظیفه بود و نابغه ای بود و در جوانی هزاران عاشق دلباخته داشت. خانم خوبچهر صالح زاده قلب او را احاطه کرد و با او ازدواج نمود و دو اولاد به نامهای تورج و سودابه خانم هدیه الهی آنها گردید. ایرج خان در جوانی لوح احمد و لوح احتراق و الواح بسیاری از حفظ نمود که هنوز هم به عشق این آثار شاد است. چندین سال است همسرش را از دست داد ولی هیچ تصمیمی به ازدواج مجدد نگرفت چون وفاداری را از پدر آموخته است. اولادهای او ازدواج نموده اند و بسیار نازنین هستند و انسانهای نمونه ای هستند.
چهارمین اولاد او پرویز یزدانی است که تکنسین برق بود و در وزارت آب و برق مشغول کار بود و شغل رده بالائی داشت و خیلی فعال و مورد اعتماد و خادم کشور و ملت بود. او با خانم فهیمه امام وردی از احبای قمرود ازدواج نمود و دارای چهار اولاد به نام های پیمان، پیروز، پریسا و پیوند گردید که همه ازدواج کرده اند و موفق و مؤیدند و خادم هستند. پرویز یزدانی غیر از اداره برق، علاقه به کاسبی داشت و مغازه ای با یک نفر شریک بود و لوازم خانگی نقد و اقساط میفروختند. اوایل انقلاب از هرکس طلب داشتند بدهی را به آنها ندادند. کاسبی خیلی خراب و فنا شد و خانمش یکی از پرسنل محبوب و فعال بیمارستان میثاقیه بود که به قدری خدمت به احباء و دیگران نمود که حساب ندارد و هیچ حسابی نیست که او را نشناسند. متأسفانه همزمان با همه، این زن و شوهر پاکسازی گردیدند و بدون دیناری حقوق و مزایا اخراج شدند. کاسبی آنها هم با شکست روبرو شده بود و مجبور به ترک وطن شدند و در کانادا مشغول به کار گردیدند و به قدری فشار زندگی و حوادثات به آقای پرویز یزدانی فشار آورد که او در خارج از وطن بعد از چند سال فلج گردید تا به عالم بالا صعود نمود. ایرج خان چون خانمش معلم و مسلمان بود، پاکسازی نشده بود و حقوق داشت که او هم متأسفانه جوان از این عالم رفت.
اما پنجمین اولاد منوچهر یزدانی است که او هم تحصیلات عالیه دارد و غیر از درس خواندن، عاشق انواع موسیقی بود و در تمام جلسات که مناسب بود موسیقی می نواخت. همه نوع سازی را می دانست و او هم با خانم سوسن که از احباء است، ازدواج نمود و دارای سه اولاد به نام های سارا، مهران و مهرنگ می باشد. او هم تیپ پدر می باشد و بسیار فعال، مؤمن و دوست داشتنی است. همه اولادها و نوه ها و بستگان آقای روح الله یزدانی دوست داشتنی هستند و افتخار فامیل های یزدانی و محمودی میباشند. پاکسازی ها و بیکاری خوش آیند نبود ولی خداوند تأییدش شامل حال همه بود و در رفاه کامل زندگی نمودند.
اما صحبت آقای روح الله یزدانی و همسرش بود. یک عمر زحمت او بی نتیجه نماند و با اینکه دنبال مال و ثروت نبود ولی ثروت عظیم آنها ایمان خالص آنها و مهاجرت ها و خدمات آنها و عامل بودن به حسن اخلاق آنها باعث پیشرفت روحانیت آنها بود. آقای یزدانی در خانه ای کوچک زندگی می نمود. آقای فیض الله یزدانی برادر او آمد و گفت داداش تو عزیز ما هستی و رفت و آمد اولادها و نوه ها زیاد است و باید خانه را عوض کنی. فیض الله رفت و خانه بزرگی در خیابان آزادی طهران برای او خرید که سه دانگ مال او و سه دانگ مال برادر بود اما متأسفانه وقتی تمام ثروت آقای فیض الله یزدانی را مصادره نمودند این خانه را هم مصادره کردند و آقای روح الله یزدانی سکته کرد و بعد از مدتی خودش و خانمش به ملکوت ابهی صعود نمودند. این دُرّهای گرانبها با سرمایه معنوی بالائی از این عالم رفتند و یادشان در قلب ها باقی و برقرار است. ایشان به تمام جوانان فامیل و دوستان و آشنایان همیشه میگفتند بخورید و بپوشید و بنوشید و خدمت به همنوع کنید و دعا به سوی پروردگار ولی در هیچ کدام افراط نکنید و تعادل داشته باشید. به یاد داریم میگفت مراقب افکارتان باشید که به گفتارتان تبدیل میشود. مراقب گفتارتان باشید که به کردارتان تبدیل میشود. مراقب کردارتان باشید که به عادت مبدّل میشود و مواظب عادتتان باشید که به شخصیت شما تبدیل میشود و مراقب شخصیت خود باشید که آن سرنوشت شما را رقم خواهد زد. کسی که شخصیت و انسانیت و ایمان و عمل نداشته باشد مانند درخت بید موریانه خورده بی ثمر است که هر بادی او را شکسته و ویران می کند و به هیچ دردی نمی خورد.
آقای یزدانی خانه ای دو طبقه که ارث پدر و مادر ایشان بود، را داشت که در محله بالا کروگان جاسب بود. مادرش به هرکدام از اولادها یک دانگ داده بود و مقداری ملک موروثی که مادرش یک عمر نگهداری نموده بود اما همه را مصادره نموده و ارزان فروختند. گناه این عزیزان فقط عشق و ایمان آنها به حضرت بهاءالله بود و هرکس از جلو خانه آنها گذر می کند می پرسد این خانه کیست و میگویند خانه عمه بدیعه و اولادهایش. می پرسند چرا فلانی آن را صاحب شده است؟ و این معمائی است که باید روشنفکران حل کنند که دیگر چنین حق کشی هائی به انجام نرسد.
طاهره خانم در سال 1368 صعود نمودند و املاک موروثی پدر طاهره خانم و همسر او ذره ای نصیب او و اولادهایش نگردید. تمام خلق منصف تمام این گذشت و صبوری که احباء به خرج داده اند، برایشان هضمش مشکل است و جویا میشوند و می پرسند و به حقیقت که واقف میشوند افسوس میخورند که چرا ظلم و ستم، چرا محرومیت به همنوع بی گناه و مهربان و خادم عالم انسانی که معتقد است وحدت از خانواده شروع و در جمع ها و شهرها و روستاها و کشورها تکامل پیدا می کند. آنهائی که معتقدند همه باید در صلح و آرامش در این جهان زندگی کنند و به همنوع خود از هر نژاد و زبان و مذهب و ملیت مهربان باشند و خدمت نمایند.
آقای روح الله یزدانی این مناجات را توصیه میکردند حفظ کنید و هر صبح بخوانید. البته او دریای علم و عرفان بود و جاسب و جاسبی همه طلا هستند. آه آه از صرافان گوهر ناشناس هر زمان خر مهره را با دُرّ برابر می کنند این عزیزان دُرّ و مرجان بودند که از کروگان جاسب برخاستند. هرگز اجر هیچکس از بین نخواهد رفت و حق در حق همه دعا کرده است. همه فقرائی بودند که با نور ایمان هم از نظر روحانی و هم از نظر مالی ثروتمند شدند و هیچ کدام عاجز و ناتوان نبودند. همه مانند روح الله یزدانی در طول عمر ستاره درخشان بودند و به خوشنامی و مهربانی و وفای به عهد معروف و مشهور بودند. آیا خدا چیز دیگری از بندگانش میخواهد؟
جناب روح الله یزدانی زمانیکه بازنشسته شد، در بیمارستان شهریار و جاهای دیگر کار می کرد و خدمات شایسته ای انجام میداد. این بزرگوار وارد خانه که میگردید تمام کارهای خانه، از خرید گرفته تا آشپزی و نظافت را انجام میداد و میگفت همسر آدم چه گناهی کرده همه کارها را بکند. پیش بندی میبست و تمام ظروف را میشست. آن زمان لباسشوئی و ظرفشوئی بسیار کم بود و چنان آشپز ماهر و با سلیقه ای با دست پخت عالی بود که غذاهای لذت بخش می پخت. چهره تابناک و نورانی او هنگام دعا و مناجات دیدنی بود. جمال مبارک و طلعات مقدسه را خوب شناخته بود و همیشه میفرمود به عشق آنها زنده ام و به عشق آنها موفقم و به همه توصیه می کرد از راه حق خارج نشوید و عامل به احکام آنها باشید تا از تمام گزند حوادث در امان خواهید بود. هر زمان مصائب و بلاهای طلعات مقدسه را تعریف میکرد اشک از دو دیده اش هویدا بود. عاشقی صادق بود و خادمی برازنده و انسانی وارسته و مهربان و معلمی کارآزموده برای نسل جوان بود و همیشه میگفت هیچ چیز زشت نیست و بهائی همه چیز را زیبا می بیند و همه را دوست دارد. خوشابحال این عزیز و روحش شاد.
هوالله
پروردگارا مهربانا این جمع توجه به تو دارند مناجات به سوی تو نمایند در نهایت تضرّع به ملکوت تو تبتّل کنند و طلب عفو و غفران نمایند. خدایا این جمع را محترم کن این نفوس را مقدّس نما انوار هدایت تابان کن قلوب را منور فرما نفوس را مستبشر کن جمیع را در ملکوت خود داخل فرما و در دو جهان کامران نما. خدایا ما ذلیلیم عزیز فرما عاجزیم قدرت عنایت فرما فقیریم از کنز ملکوت غنی نما علیلیم شفا عنایت کن. خدایا به رضای خود دلالت فرما و از شئون نفس و هوی مقدس دار. خدایا ما را بر محبّت خود ثابت نما و بر جمیع خلق مهربان فرما. موفق بر خدمت عالم انسانی کن تا به جمیع بندگانت خدمت نمائیم. جمیع خلقت را دوست داریم و به جمیع بشر مهربان باشیم. خدایا توئی مقتدر توئی رحیم توئی غفور و توئی بزرگوار ع ع
روح الله یزدانی همیشه میگفت:
« وقتی کسی با قلب پاک چنین مناجاتی را بخواند و تأیید شامل حالش شود و عامل باشد، دنیا گلستان میشود. حضرت عبدالبهاء چه زیبا راه خداپرستی، انسان دوستی، رأفت و شفقت و مهربانی را در آثار خود به ما آموخت. خوشا بحال کسی که از این سرچشمه امید، قطره ای بنوشد.»
شرح حال جناب روح الله یزدانی با همکاری اولاد ایشان جناب آقای ایرج یزدانی نوشته شده است وبسایت سیارون از ایشان بابت این همکاری کمال تشکر را دارد...