ایشان در کودکی پدر مهرپرور خود را از دست داد. پدر او اسماعیل بود که شغل آسیابانی داشت. در آن زمان دکتری نبوده است، ایشان دست راست و پای راستش سست شده بود و مردم میگفتند دست او لمس شده است و نمیدانستند که سکته کرده است. این پدر مهربان خیلی باغیرت و قوی بود چون با یک دست سالم ظرفهای 60 کیلوئی گندم را روی الاغ میگذاشته است و به آسیاب زیرزمینی میبرده و آرد تهیه شده را به صاحبان آنها میداده است. همه قدیمیها به یاد دارند که در زمان قدیم کرباسی بافی در منازل شغلی آبرومندانه بوده است که مادر ایشان تا آخر عمر انجام میداد. کرباسها را میفروختند یا رنگ مشکی میکردند و شلوار برای مردان میدوختند و یا کفن میکردند و یا به عنوان پرده در اطاقها استفاده میشد.
خانم سلطان شیر زن، مامای ده و دکتر ده بود. نانوای ده و آرایشگر زنان بود. او شجاع بود و مشغول کار بود و عباسعلی هم شش کلاس درس در دبستان شمس جاسب خواند. او خط زیبائی داشت و با اینکه شش کلاس خوانده بود ولی بیش از یک دیپلم سواد داشت. در نوجوانی به طهران خدمت عطاءالله خان مهاجر آمد و چند سال مغازهدار و امین او بود و چند سالی هم خدمت آقا ورقا و دو سال هم به خدمت سربازی میرود. اگر میخواست میتوانست معاف شود ولی خودش دوست داشت و به سربازی میرود و در امیرآباد نزد عطاءالله خان مهاجر که مرد شریفی بود، آمد. گواهی نامه پایه یک گرفت و با راهنمایی آقا عبدالله امجدی به شرکت واحد رفت و 30 سال مشغول کار بود. اول اتوبوس، بعد اتوبوس دو طبقه از پارک شهر به جوادیه رانندگی مینمود. این مرد خیلی با ادب و با تربیت بود و اهالی جوادیه و اهالی محلّ عاشق اخلاق او بودند. چون از بچگی خیلی عاشقانه با مهوش خانم که دختری متین و زحمتکش و نجیب بود، زندگی میکرد و به همسر خود تا آخر عمر میگفت این دختر واله است. عاشقانه زندگی خوبی بدون سر و صدا داشت. حساب و کتاب او به حدّی دقیق بود که خدا میداند و به حدّی حرمت پدر و مادر همسر و اقوام همسر و خود را داشت که بینظیر بود. هرگز غیبت نمیکرد و به همسر و فرزندانش وصیّت نمود بعد از مرگ من هیچوقت غیبت نکنید، دلی را نشکنید و باهم مهربان باشید و همه را دوست بدارید. بنده حقیر که از چند جهت با او فامیل بودم، 2 هفته قبل از فوتش که چند بار باهم به ملاقاتش رفته بودم، همیشه خندهها و اخلاق او را مشاهده میکردم و محبّتهای مرا از بچگی تا حال تعریف کرد. گفت این محبّتها را یادم نمیرود. گفتم من که یاد ندارم. گفت من یادم هست. آدم باید چشم دیدن خوبی را داشته باشد و خوبیهای فامیل و مردم را از یاد نبرد. همیشه میگفت بهائی که به حرف نیست باید عمل ما خوب و صالح و دلنشین و عموم پسند باشد. میگفت اگر عمل نداشته باشیم پس چه فرقی با مردم عوام داریم.
عباسعلی با مسلمان و بهائی با همه همدل و همراز بود. پاک بود و پاک زندگی کرد و پاک از دنیا رفت. خانهای که در جاسب داشت را مصادره کردند و زمینهای خود او و مادرش و ملکی که هشتاد سال مادرش نگهداری کرده بود را مصادره نمودند. عباسعلی میگفت فدای مولای ما و در راه او است. فکر میکنیم این خانه و ملک را مادر و پدر برای ما نگذاشته است.
امّا از اولادها پیام، فرزند ذکور او و همسرش ناهید فروغی دارای 2 اولاد به نامهای آیدا و آرین بودند. پیام جوان برازنده، خوش تیپ، قوی هیکل، باهوش و با درایت و کفایت بود و پس از تحصیلات دیپلم که از دانشگاه رفتن هم محروم بود به کار و کاسبی پرداخت و از شاگردی مغازه تاجری معروف و مشهور شد که در محل کسب مورد تأیید و مشاور هم بود و خیلی را مشغول به کار نمود و باعث وحدتی بینظیر شد. راهنمای خوبی برای برادرش پیمان بود که او هم با سهیلا ذولفقاری ازدواج نمود و دو اولاد باهوش به نام مانی و سامی دارد و زبان انگلیسی را بلد بود و مترجمی مینمود و مغز متفکر تجارت بود و هر دو از زندگی و وضع مالی خوبی برخوردارند. اعمال و رفتار این دو جوان چون تحصیل کرده و با ادب و مؤمن و اجتماعی هستند و الگوی بهائی یعنی جامع جمیع کمالات انسانی هستند، افتخار فامیل و جامعه میباشند. پیام با خانواده به خاطر تحصیل بچهها به استرالیا عزیمت نمودند و پیمان خوشتیپ یزدانی در طهران در بهترین نقطه زندگی میکند و مشغول کار و تجارت است و سفرهائی به خارج رفته است.
پریوش دیگر اولاد عباسعلی باسواد، خوش خط و خوش برخورد و مظلوم نمونه بارزی که هر فامیل عاشق حسن اخلاق اوست. او هم همیشه کار کرد و زحمت کشید و خانه و منزلی جهت خود دارد که باعث سربلندی است و مادر را لحظهای تنها نگذاشته است و همدم و یار وفادار مادر است. این سه خواهر و برادر مثلثی هستند که نور الهی در آن مثلث منعکس است و خدا همه را حفظ کند. مهوش خانم هر خدماتی که میدانست انجام داد و میدهد و همیشه خدا را سپاس میگوید و بعد از همسر، آبرومندانه یاد او را گرامی میدارد.
قابل ذکر است عباسعلی چقدر به این نوهها عشق میورزید و در گلستان جاوید نوهها برایش اشک میریختند چون او عاشق 4 نوه خود بود. عباسعلی مانند چشمهای بود که آب زلال داشت. مردی به این پاکی به این امینی و درستکاری قابل ستایش و تقدیر است. هرگز ندیدم یک نفر بیاید از او و همسرش شکوه و شکایت کند. خانهای در خانی آباد با عطاءالله شریک بود و کسی صدای او را نشنید تا بعد از چند سال توانست خانهای مستقل بخرد. همیشه میگفت اگر آدم حساب و کتابش درست باشد اختلافی در بین نیست. آدم باید خودش را جای دیگران بگذارد و هرچه میخواهد از خدا بخواهد. کمک رانندهای داشت و آخر شب یا روز اگر کسی چیزی در اتوبوس جا میگذاشت میآورد و به رئیس خط تحویل میداد و میگفت صاحبش خواهد آمد و خواهد گرفت. در مراسم او تعداد زیادی از دوستان آقا پیام که مسلمان بودند، شرکت نمودند و از خوبی او میگفتند. خوشا به حالت عباسعلی و ما را هم شفاعت کن تا کمی مثل تو باشیم.
* دوستان عزیز و همراهان همیشگی وبسایت سیارون جاسب در نگارش شرح حال های جاسبی ها و نیاکان عزیزمان سعی شده تا از خاطرات و جنبه های مختلف زندگی این عزیزان نکته ها برداشته و نوشته شود از این رو شما عزیزان نیز اگر مطالب، خاطرات و یا تصاویری در اختیار دارید که میتواند ما را در تکمیل این شرح حال ها کمک نماید عنایت نموده و برای ما ارسال دارید.
با تشکر