مثل گل دوستانم از درآئید شما همچون گل فصل بهارید
همه شاخ گل دست نگارید همه دانید که نام من رضا بود
وجود شماها تنگ طلا بود دلم بر عشق حق مبتلا بود
فامیلم هست جمالی اهل کروگان خوشحالم من ز دیدار عزیزان
محبّت شما در قلبها رخنه کرده ریا، کبر و غرور را تخته کرده
همه با شور و وحدت گشتهاید جمع منم پروانه و شما همه شمع
شده این جمع امروز یک گلستان همه گل بودهاید از باغ و بوستان
خوشا جاسب و خوشا سرچشمه جاسب خوشا آن دشت سبز و کوهسار و خاطرات شیرین از جاسب
عزیزانم همه گوئیم که آب جاسب زلاله هر آنچه خوردهایم به حق حلاله
چقدر مسرور چقدر دلسوز چقدر هم مهربانید همیشه فکر هر پیر و جوانید
در شادی و غم هستید نمونه ز حق دارید همگی چند نشونه
وصیت کردهام بر دوستانم که بنده مُعتکف بر آستانم
رجایم بود ز حق تا زنده هستم نگویم لحظهای من خسته هستم
عزیزان همچو من دلشاد باشید ز درد و غم مدام آزاد باشید
همه با وحدت و با همزبانی کنید از بهر همدیگر محبّت تا توانید
با خلق هم مهربان باشید همیشه نگوئید لحظهای اینکار نمیشه
در حق دشمن هم دست بر دعائیم که بنده خالص پاک خدائیم
هدف ما محبّت است خالصانه چکار داریم بر اوضاع زمانه
دارم من توصیّه بر جمع دوستان ببارید همچو ابر بر باغ و بوستان
هدف باشد محبّت و صفا در زندگانی به فامیل و غریب تا میتوانی
روید گاهی ملاقات عزیزان برسید بر فقیران و مریضان
کنید انفاق مال تا میتوانید اگر پیر هم شدید باز قلباً جوانید
تعالیم الهی این چنین است که عزرائیل همیشه در کمین است
تا هستیم قدر یکدیگر بدانیم با آهنگ بلند باهم بخوانیم
محبّت پایه دین الهی است محبّت هدیه خوب خدائی است
جمالی بودم من پیر و سرحال پرسیدم از همه هم حال و احوال
بودم من بندهای شاکر و ساده میرفتم سرکار هر روز پیاده
یک عمر بودم کشاورز و قالی زن هدفم خدمت بود بر کوی و برزن
گندم و جو را بنده آرد کردم زن و مرد را ز غم آزاد کردم