نوروز به بَرم آمد در پنجم روزه
اظهار شکایت بنمود از مَه روزه
سی روزه زیاد است در این عمر دو روزه
گر سال دگر باشم و این ماه بیاید
گفتم که رفیقک دهمت مژده دلکش
بخشیده خدا از کرمش یازده روزه
زان نوزده اش بسته بزنجیر عدالت
تا اینکه بماند بمکانش همه روزه
رُو نزد مبلّغ تو از این راز خبر گیر
تا اینکه نگردی تو در این عمر رفوزه
عاشق شود از عشق اثر گیر
خرّم شوی آنروز که حق را بشناسی
همچون که تو نو کرده بتن یک لباسی